دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

بررسی تاریخی بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا از منظر امام خمینی

بررسی تاریخی بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا از منظر امام خمینی
تاریخ انتشار : 1385/12/24
بازدید : 3089
منبع : مجله حضور، شماره 51 , حسین حضرتی

مقدمه:

بدون تردید امام خمینی به عنوان بنیانگذار و مؤسس انقلاب اسلامی ایران بیشترین الهام را در این حرکت اسلامی، از قیام عاشورا پذیرفته است. نگاه اُسوه گونه ایشان به حادثه نینوا، و بکارگیری مفاهیم کربلایی در تشویق اذهان عمومی، همه بیانگر تأثیرپذیری سخت ایشان از این حادثه می باشد. اگرچه امام فرصت نگارش آثاری را دربارة حرکت الهی امام حسین(ع) پیدا نکردند، امّا در قالب سخنرانی های متعدد به تحلیل علل، زمینه ها ، هدف و آثار این قیام پرداخته اند.

یکی از مباحثی که حضرت امام در خطابه هایشان به کرّات به آن پرداخته اند، علل و زمینه های رخداد عاشوراست. اینکه اساساً چرا پس از گذشت پنجاه سال از فوت پیامبر اکرم(ص) حاکمان جامعه اسلامی به آسانی اقدام به قتل و اسارت خاندان او می نمایند؟ چرایی این رخداد را در کجا باید جستجو کرد؟ در نوشتار حاضر با استناد به گفتار حضرت امام به این پرسش در حد توان پاسخ داده می شود.

مرده ریگ تفاله های جاهلیت

 

«مکتبی که می رفت با کجرویهای تفالة جاهلیت... با شعار «لاخبرٌ و لاوحیٌ نَزَل» محو و نابود شود... ناگهان شخصیت عظیمی... قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را بوجود آورد.»

[صحیفه امام، ج 12، ص 441]

بدون تردید بخشی از علل رخداد و حادثه کربلا را باید در «عصر جاهلیت» عربستان و مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاکم بر زندگی اعراب و قبایل ساکن در آن جستجو کرد. اطلاق واژه «جاهلیت» برای دورة موردنظر خود گویای واقعیّت های غیرقابل انکاری است. به جز عده معدودی از صاحب نظران که به نکات برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی قائل هستند،[1] بیشترین آنها کاربرد واژة «جاهلیت» را برای این دوره بسیار بامسمّی می دانند. بی شک استعمال این مفهوم دارای محدودیت زمانی و مکانی خاصی خواهد بود. به این معنی که از نظر زمانی مفهوم جاهلیت از پیش از بعثت تا دویست سال قبل از آن را شامل می شود. چرا که در قرون پیشتر، آن سرزمین مهد تمدنهای مختلف بشری بوده است که بوسیله قرآن ما از وجود آنها آگاه شده ایم. نیز از نظر جغرافیایی باید اطلاق مفهوم «جاهلیت» را تمدید کرد. بخشهایی از شبه جزیره عربستان بویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمی و جغرافیایی که بسیار حاصلخیز و مناسب برای کار کشاورزی بود و همچنین بدلیل ارتباط نزدیکی که با کشورهای همجوار بویژه ایران داشت و تأثیری که از فرهنگهای پیرامونی گرفته بود وضعیت مناسبت تری نسبت به منطقه حجاز عربستان داشت. بنابراین با توجه به قرائن و شواهد موجود اطلاق مفهوم جاهلیّت برای این قسمت از عربستان مقبول نیست.

شاید کاملترین توصیف را از جامعه عربستان پیش از بعثت در نهج البلاغه سراغ داشته باشیم. علی(ع) در یکی از خطبه هایش می فرمایند: «همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانکه باید، رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب، بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه هایی زهردار. آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا برپا، پای تا سر آلوده به خطا.»[2]

محمد بن جریر طبری گزارش جالبی درباره زندگی عرب دارد. وی می نویسد: «قوم عرب خوارترین، بدبخت ترین و گمراه ترین قوم بود که در لانه ای محقر و کوچک میان دو بیشه شیر (ایران و روم) زندگی می کرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزی موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که می مرد یکسره به دوزخ می رفت و هر آنکه زندگی می کرد و حیات داشت، گرفتار خواری و مشقت بود و دیگران لگدمالش می کردند. سوگند به خدا که در سراسر زمین قومی را نمی شناسم که خوارتر و تیره بخت تر از عرب باشد. وقتی اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، دارای روزی و مالک الرقاب کرد.»[3]

شاخصه های فرهنگی عرب جاهلی در «شعر و شاعری»، «علم الانساب» و «علم الایام» و آشنایی به «علوم جوّی» خلاصه می شود. شعری که عرب می سرود اگرچه قالب دلنشین و آراسته ای داشت امّا خالی از محتوا بود و صرفاً در وصف گل و گیاه و سبزه و یا شب و شراب و شمشیر محدود می ماند. رویکرد این قوم به «علم الانساب..» و «علم الایّام» هم برای ارضاء تمایلات فخرطلبانه فردی و قبیله ای بود. به عبارت دیگر توجه عرب به این دو مقوله نه به عنوان علمی از علوم، بلکه بعنوان وسیله ای از برای فخرفروشی به «دیگران» بود. احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلی می نویسد: «آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند. زیرا زندگانی اجتماعی آنها درخور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوّی بود. بنابر بعضی از اخبار هم، اطلاع اندکی از علم طب داشتند ولی آنچه را که می دانستند کافی نبود و علم محسوب نمی شد. بسی خطاست که مانند آلوسی آنها را عالم و دانشمند بدانیم که می گوید: اعراب علم طب و معرفت احوال جوّی و اخترشماری را کاملاً می دانستند.»[4]

امّا در حوزه «سیاست» تنها واحد سیاسی موجود و مطرح «قبیله» بود. قبیله در جامعه عرب جاهلی نه تنها شالودة حیات و بقای تمام پیوستگیهای فردی و اجتماعی عرب به شمار می رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکری و عقلی او را نیز شکل می داد.[5] تنها جغرافیای سیاسی که عرب آن را می شناخت و برای آن تلاش می کرد «قبیله» بود، و بیرون از آن برای او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی قبیله مبتنی بر شیخوخیت و ریش سفیدی بود. در این نظام «عرف» به عنوان قانون نانوشته تعیین کننده نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگهای فجار» و «حلف الفضول» بعنوان دو پدیدة مهم در عصر جاهلی می تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد.

در نظام ارزشی عصر جاهلی «نسب» و «ثروت» تعیین کننده پایگاه اجتماعی افراد بود. آنکه از نسب بالاتر و ثروت و مکنت بیشتری برخوردار بود در جرگة شرفاء قرار می گرفت که در تمامی تصمیمات قبیله ای و امور مختلف اجتماعی تأثیر گذار بود. کار مهمّی که پیامبر اسلام انجام داد تغییر همین نظام ارزشی غلط بود. در جامعه اسلامی برخلاف جامعه جاهلی تقوا و پرهیزکاری افراد بود که آنها را از پایگاه انسانی بالایی برخوردار می نمود. اگرچه پیامبر اکرم تلاش بیست و سه سالة بی وقفه ای را در این راستا انجام دادند امّا آنچه مسلم است، یک دورة بیست و سه ساله برای منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلی دیربنیاد، دورة بسیار اندکی است. فلذا بعد از فوت پیامبر آرام آرام دوباره جامعه اسلامی به تفکرات جاهلی بازگشت، تا آنجا که در سال 61 هجری منظومه فکری دشمنان امام حسین(ع) کاملاً محاط در چارچوب عصبیّت قبیله ای بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبی خود می دیدند.

مسئلة دیگری که به عنوان میراثی شوم از عصر جاهلیّت به دورة اسلامی منتقل شده و در جریانات سیاسی و اجتماعی بسیار تأثیرگذار بود، منازعات درونْ قبیله ای  تیره های قریش بود که با مرگ عبد مناف آغاز ریاست یکی از فرزندان او بنام عمرو (هاشم) آغاز شده بود. عبدمناف پسر سرشناس قصی بن کلاب که نسل رسول اکرم به قصی از طریق او متصل می شود به غیر از عمرو (هاشم) پسران زیر را از خود به جای گذاشت: عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید. با فوت عبد مناف مناصب اجتماعی که بر عهده او بود و بین هاشم و عبد شمس تقسیم شد. بدینصورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت (فرماندهی جنگها و شاخة نظامی قریش) بر عهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این بطورکلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدی نوشته است که علیرغم آنکه عبدشمس بزرگتر از هاشم بود، ولی چون وی همواره سفر می کرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردی عیالمند و تنگدست بود، هاشم متصدی این امر شد.[6] از همین زمان قبیله قریش به دو شاخة مهم بنی هاشم و بنی عبدشمس تقسیم می شود که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی رقابت فشرده ای را با هم شروع کردند.

در زمان هاشم، تیرة او تفوّق قابل توجهی در دو زمینه نسبت به تیره عبدشمس داشت: نخست اینکه شخص هاشم نسبت به عبدشمس دارای مال و منال زیادی بود و علاوه بر آن منشأ تحولات مهمی در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار شده بود. راه اندازی سفرهای تجاری زمستانی و تابستانی از مکه به مدینه و شام و بالعکس از ابتکارات او به شمار می رود. دومین برتری هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش های زیاد او برمی گردد که حسادت رقبای او را به همراه داشت. در این میان امیّه فرزند متمول عبدشمس بیش از هر کس دیگری به موقعیت اجتماعی هاشم حسادت می ورزید. کینه ورزیهای او نسبت به عمویش منشأ افسانه پردازیهای بسیاری شده است که صد البته در درون خود واقعیتهایی را نهفته دارند. گزارش هشام بن محمد را بخوانید: «امیه که مردی ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکاری به هاشم برساند ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و بر حسد امیّه افزودند. امیّه از هاشم خواست تا حکمی تعیین کنند تا در باب آن دو رأی دهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر برای کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیّه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو برای حکمیّت نزد کاهن بنی خزاعه رفتند کاهن به شرافت هاشم رأی داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز برای ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیّت آغاز دشمنی میان بنی هاشم و بنی امیه بود.»[7]

بعد از فوت هاشم تیره بنی امیّه بر اقتدار اقتصادی خود افزوده و روز به روز تفوّق مالی خود را نسبت به تیره ها و قبایل دیگر افزایش می دهند و این در حالی است که تیره بنی هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادی در سراشیبی افول و نزول می افتد چرا که مرگ هاشم در خارج از مکه و ماندن تنها فرزند او در غربت و سپس قرار گرفتن عبدالمطلب (فرزند هاشم) تحت سرپرستی مطلب و نبود نبوغ اقتصادی بالاتر و جانشینان او بویژه عبدالمطلب، همه این عوامل دست در دست هم داد تا بنی هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی امیه را نداشته باشد. تنگدستی ابوطالب سرشناس ترین پسر عبدالمطلب نیز حکایت از افول اقتصادی عبدالمطلب می تواند داشته باشد. از آنچه گفته شد دو نتیجه می توان گرفت: 1 عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادی او را پیدا نکرد 2 بنی امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعی روزافزونی در مکه یافتند تا آنکه در زمان ظهور اسلام، خصوصاً پس از جنگ بدر به ریاست و سروری قریش و مکیان رسیدند.[8]

رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر (که خود از تیره بنی هاشم بود.) نه تنها به پایان نرسید بلکه رنگ جدی تری به خود گرفت چرا که بنی امیه حتی ادعای نبوّت حضرت رسول را هم در راستای رقابت تیره ای تفسیر می نمود و درصدد خنثی کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان رئیس تیره بنی امیه در زمان بعثت پیامبر این نگره را داشت بلکه یزید بن معاویه نوة او هم در سال 61 ه . در این مدار سیر می نمود. آمده است که یزید آنگاه که اهل بیت عصمت را در شام بر وی وارد کردند با چوب بر دندانهای سرمطهّر امام حسین(ع) می زد و این شعر را بر زبان می راند:

لعبت هاشم بالملک فلا                                    خبر جاء ولا وحیٌ نزل

قبیله بنی هاشم با سلطنت بازی کردند پس نه خبری آمد و نه وحی ای نازل شد.[9]

 

«... مذهبهای باطل که شالوده اش از سقیفه بنی ساعده ریخته شد و بنیانش بر انهدام اساس دین بود جای گیر حق شده بود.»

[کشف الاسرار، ص 174]

از نظر امام خمینی یکی از مهم ترین علل رخداد عاشورا حادثه ای بود که همان روز فوت پیامبر در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن توصیه ها و وصایای پیامبر درباره علی(ع) بر خلافت ابوبکر اجماع نمودند. ایشان از این واقعه به تعبیر «اعظم مصیبت ها» یاد می کنند و عزای آن را از «عزای کربلا» بالاتر می دانند:

«بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر سلام الله علیه بود و عزای او از عزای کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء... وارد شد. اعظم مصیبت ها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنی چه؟»[10]

در سقیفه بنی ساعده چه اتفاقی افتاد؟

آنچه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد بازگشت دوباره اعراب به تفکرات قبیله ای پیش از بعثت بود. شیوة انتخاب جانشین پیامبر دقیقاً با معیارها و سنن قبیله ای صورت گرفت. درباره مشروعیت خلیفه و بطور کلّی جانشینی پیامبر اختلاف نظرهای مهمّی بین شیعیان و اهل تسنّن وجود دارد. شیعیان انتخاب جانشین پیامبر را به شیوة نص صریح و اشارات بیّن پیامبر در حجة الوداع می دانند و تنها علی(ع) را شایسته این مقام می دانند و آنچه را که در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید باطل می دانند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشین پیامبر را نه به توسط خود او بلکه امری می دانند که به عهده خود مسلمانان گذاشته شده بود و بالاجماع باید دربارة آن تصحیح می گرفتند. امّا اگر از نزدیک، سقیفه را با عنوان یک «متن» در «زمینه تاریخی» خود مورد بررسی قرار دهیم به نتایج مهمّی خواهیم رسید.

فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجری بزرگترین پایگاه دشمنان پیامبر را فروریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤسای قریش، اسلام به عنوان حاکمیت بلامنازع شناخته شد.

قبایل دیگری که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، فوج فوج با فرستادن نمایندگان خود به مدینه اعلان مسلمانی در پیشگاه پیامبر اسلام نمودند تا از این طریق همچنان به حیات قبیله ای خود ادامه دهند. از اینرو سال نهم هجری با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام ثبت شد و بخش اعظمی از قبایل جزیرة العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بدون تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روی ایمان قلبی بلکه از روی ترس و به اقتضای مصلحت زمانه بود. این قبایل که بطور تقریبی شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل می شدند، اگرچه اعلان مسلمانی کردند ولی مؤمن به مبانی و مبادی اسلام نشده و آن را درک نکرده بودند. برای اثبات این ادعا دلایل زیر را می توان ارائه کرد:

1 قرآن کریم بطور صریح در سوره حجرات آیه 14 به این مسئله اشاره کرده است:

«قالت الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم...» «ای رسول اعراب بر تو منّت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آنها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید، لیکن بگوئید ما اسلام آوردیم...».

 2 ارتداد قبایل بلافاصله بعد از فوت پیامبر دلیلی دیگر بر مدعای بالاست. بسیاری از قبایل عربستان با آگاهی از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچ گونه ارتباط دینی و حکومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحة بن خویلد، سجاح، مسیلمه کذّاب و اسود عنسی با انگیزه های حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینی زکات و... همه بیانگر درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می باشد.

3 درخواستهایی که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند خود گویای این واقعیت می تواند باشد. تقاضاهایی همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب، گرفتن رهبری مسلمانان پس از پیامبر، نگه داشتن بت قبیله و... همه مبیّن درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.

در چنین شرایطی که مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب کاملاً رسوخ نکرده و آنها را از درون متحوّل نکرده بود پیامبر دار فانی را وداع گفت. در اجتماع سقیفه گروههای مختلف سیاسی، با برداشت های متفاوت از نصوص دینی برای تعیین جانشینی پیامبر تجمّع نمودند.

انصار

گروه انصار خدمات شایان توجهی را در عصر نبوت برای حرکت اسلامی انجام داده بود و در اکثر غزوات دوشادوش پیامبر شمشیر زده و مهمتر از آن مهاجرین را که تمامی مال و منال خود را در مکه جا گذاشته و به مدینه پناه آورده بودند، امان داده و صادقانه هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته و با مهمانان و برادران دینی خود تقسیم نمودند. حضرت فاطمه زهرا در خطبه ای آنان را «مهد اسلام و بازوی ملت» نامیده بود.[11] از اینرو انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیث شایسته جانشینی پیامبری می دانستند که در خدمت و کمک به او از هیچ امری دریغ نورزیده بودند. امّا دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد: الف: منازعات درون گروهی در تیره های انصار بین اوس و خزرج که جنگهای زیادی در عصر جاهلیت با هم داشته اند و هنوز آن خصومتها را کاملاً فراموش نکرده بودند. به همین دلیل زمانیکه سعد بن عباده رئیس خزرجی انصار به عنوان نماینده معرفی می شود اوسی ها برنمی تابند و شتابزده با ابوبکر مهاجر بیعت می کنند. حتی بشیر بن سعد پسر عموی سعد بن عباده از اولین کسانی بود که طرف مهاجرین را گرفت.

ب: نظام قبیله ای حاکم بر «نسب» ارزش بالایی قایل است. فلذا وقتی ابوبکر در بیان فضایل «مهاجرین اولین» به رابطه نسبی و عشیره ای آنها با پیامبر اشاره می کند و متذکر می شود که مهاجرین از انصار برترند چرا که آنها خویشاوندان پیغمبر و نخستین کسانی هستند که به او گرویدند در حالی که همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان می دادند آنها در پرستش خدا و یاری پیغمبر ثبات ورزیدند، دیگر انصار در این عرصه چون جوابی نداشتند یک قدم عقب نشسته و پیشنهاد امیری از ما و امیری از شما را مطرح نمودند که ابوبکر با ردّ آن عنوان کرد ما باید امیر و شما وزیر ما باشید و ما بی مشورت شما کاری نخواهیم کرد.

مهاجرین

تفسیر مهاجرین از مقولة جانشینی پیامبر بگونه ای بود که به آسانی می توانست رقبای جدّی خود را از صحنه خارج کند. گروه مهاجر بواسطه سابقه درخشانی که در یاری پیامبر و همراهی او داشتند به عنوان مسلمانان اولیّه که در روزهای سخت مکّه تمام دارایی خود را رها کرده و با پیامبر به مهاجرتی سرنوشت ساز دست زده بودند، کسب مقام جانشینی پیامبر را پاداشی برای زحمات طاقت فرسای خود می دانستند. ابوبکر، عمر، سعد وقاص، ابوعبیده جراح و دیگر مهاجرین اوّلین به عنوان یاران نزدیک پیامبر جزو «سابقون» بودند و از این جهت مقام و مرتبت بالایی در بین پیامبر و مسلمانان داشتند. امّا آنچه که انصار را بطور کامل اِسکات نمود و چونان برهان قاطعی، بر فرق شان فرونشست، احتجاجی از ابوبکر بود که آشکارا از منطق قبیله جاری شده بود و با روابط قدرت در نظام قبیله حمایت می شد. وی افزود: «ای گروه انصار هرچه از فضیلت خود بگوئید، شایسته آنید، امّا عرب این کار را جز برای این طایفة قریش نمی شناسد که خاندان و نسبشان بهتر و مهمتر است.»[12]

ضربة دوم از طرف مهاجر زمانی نواخته شد که ابوبکر روایت «الائمة من قریش»[13] را از طرف حضرت رسول نقل نمود. دیگر انصار را یارای مقاومت نبود و باید بر حاکمیت جبری تفکر قبیله ای که خود نیز محصور آن بودند تن می دادند.

بنی هاشم

اگرچه بنی هاشم بدلیل اشتغال به امور کفن و دفن پیامبر(س) در سقیفه حضور فیزیکی نداشتند، امّا جایگاه معنوی آنها در ساختار سیاسی جامعه اسلامی بگونه ای بود که نادیده انگاشتن آنها محال می نمود. علی(ع) و اطرافیانش زمانی از اجتماع سقیفه باخبر شدند که دیگر مسلمانان با ابوبکر بیعت نموده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است که انصار در جواب علی(ع) که چرا با من بیعت نکرده و با آنها بیعت نمودید گفتند: اگر شما زودتر می آمدید ما با شما بیعت می کردیم، امّا حالا دیگر چون بیعت کرده ایم، آن را نمی شکنیم. اگرچه جواب انصار بر مبنای گفتمان محض قبیله ای استوار بود امّا باز قابل پذیرش نمی تواند باشد چرا که یکسال قبل همانها در غدیر خم با علی(ع) بیعت کرده بودند.

امّا اینکه چرا مهاجر به عمد بنی هاشم و بویژه علی(ع) را با آن همه سوابق درخشان به فراموشی سپردند مسئله ای است قابل تأمل. همچنانکه امام خمینی در جایی اشاره کرده است قریش حسادت و کینه شدیدی نسبت به علی(ع) داشتند.[14] حسادت بواسطه مهر و محبتهای بی دریغی که پیامبر در دوران حیات به او مبذول می داشت و کینه به آن دلیل که در عصر نبوّت و در جنگهای پیامبر با مشرکین قریش بسیاری از شرفاء و بزرگان آن قبیله توسط علی(ع) به قتل رسیده بودند و همین مسئله تخم کینه و دشمنی را در دل بازماندگان آنها کاشته بود. این کینه ورزی و حسادت تئوریزه هم شد و قریشی ها شعار سردادند که «عرب دوست نداشته که نبوّت و خلافت در یک خاندان باشد بنی هاشم بر سایرین تکبّر خواهند کرد.»[15]

مطلب دیگر که در این راستا قابل تأمل می باشد این است که عرب در بستری که محاط در تفکرات قبیله ای است وقتی به دو شخصیت برجسته و یار نزدیک پیامبر نگاه می کند بر اساس معادلات عشیره ای ابوبکر را بناگزیر بر علی(ع) ترجیح می دهد. زیرا او امیتازاتی دارد که علی(ع) از آن بی بهره است. نخست اینکه ابوبکر در سال 11 هجری چهل سال به بالا دارد و در تفکر عرب دارای عقل کامل می باشد، برعکس علی(ع) هنوز جوانی بیش نیست. دوّم اینکه از زمان پیش از بعثت، ابوبکر مقام قاضی و داور را در اختلافات بین القبایلی ایفا می کرد و بدینوسیله از یک موقعیت و وجهة مناسبی در بین قبایل برخوردار بود. مهمتر از همة اینها ابوبکر آشنا به علم الانساب بود که امتیاز بزرگی در جامعه عرب به شمار می رفت. ملاحظه می کنید که از منظر معادلات قبیله ای کفة ترازو به نفع ابوبکر سنگینی می کند و علی(ع) به نیکی درمی یابد که عرب تصحیح گرفته است عقیده را قربانی قبیله نماید.

امویان

بدون تردید تیره اموی قریش بدلیل سابقه سیاهی که در دشمنی با پیامبر داشته اند هیچ امیدی در سقیفه بنی ساعده برای کسب خلافت جامعه اسلامی نداشتند امّا با حضور فعال خود در این حادثه برای چند دهة آتی می اندیشیدند. آنها با جذب شخصیتهای موجّهی مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف سعی در احراز وجهة موجّه برای حزب خود بودند. با همة این اوصاف راقم سطور بر این باور است که حادثه سقیفه بیشترین فایده را در بین گروههای مطرح برای امویان در پی داشته است. چرا که با خلافت ابوبکر آرام آرام امویان بدلیل شایستگی های زیادی که در عرصه امور نظامی داشتند در سپاه اسلام وارد شدند و شاخه نظامی خلافت را در اختیار گرفتند تا آنجا که در جریان واقعة ارتداد قبایل عربستان در روزهای آغازین خلافت ابوبکر لشکریان متعددی برای سرکوبی آنان فرستاد که به گفتة مقریزی فرماندهی پنج لشکر از یازده لشکر گسیل شده از تیره امویان بود[16] و هم آنان بودند که رهبری فتوحات بزرگ در عراق و شام و سپس ایران و مصر و آفریقا را بر عهده داشتند. «بدین سان اشراف مردم در جاهلیت به اشراف آنان در اسلام نیز بدل شدند.»[17] پس بیجا نیست اگر حادثه سقیفه بنی ساعده را که براستی بگفته امام باید از آن به عنوان «اعظم مصیبت ها» یاد شود، مقدمة شومی برای رخداد عاشورای 61 بدانیم آنجا که 25 سال علی(ع) را به گوشه نشینی اجباری فرستادند تا مقدمات هدم اسلام و اولیاء آن را فراهم سازند.

 

«او [یزید] هدر می داد مال مسلمین را، همان شیوه ای که پدرش معاویه هم داشت.»

[صحیفه امام، ج 5، ص 193]

«[یزید] یک آدم قاچاق بود، برای اینکه یک آدمی بود که می خواست این ملت را استثمار کند، می خواست بخورد این ملت را، منافع ملت را می خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.»

[صحیفه امام، ج 4، ص 324]

امام خمینی عامل مهم دیگری را که زمینه ساز قیام عاشورا می داند فساد مالی خلفا و شیوه برخورد آنها با بیت المال مسلمین می باشد. بدون تردید یکی از انحرافات اساسی که بعد از رحلت پیامبر در جامعه اسلامی به مرور و آرام آرام شکل گرفت در حوزه امور مالی و چگونگی تقسیم اموال عمومی در بین مسلمانان بوده است. از آنجا که در زمان حضرت رسول مسلمانان از وضعیت مالی مطلوبی برخوردار نبودند و غالباً با تنگدستی و مسکنت روزگار می گذراندند فرصتی برای پیامبر پیش نیامد تا الگوی کاملی را از خود در ادارة امور مالی جامعه اسلام بجا بگذارند، با اینحال به دو مسئله حساسیّت ویژه ای داشت: نخست اینکه در تقسیم بیت المال دربارة همة مسلمانان بطور کامل مساوات و برابری را رعایت کرده و فرقی بین نو مسلمانان و السابقون قائل نمی شد. پیامبر در جواب اعتراض برخی از صحابه به این شیوه می فرمودند آنچه باید رعایت شود احتیاج و مساوات است و جزای سابقه و فضیلت را خداوند خواهد داد.[18] دوّم اینکه به هیچ وجه من الوجوه مالی را در خزانه ذخیره نمی کردند و بلافاصله پس از رسیدن مال آن را بین مسلمانان تقسیم می نمودند.[19] دلیل این امر هم به مطلبی برمی گردد که پیشتر به آن اشاره شد و آن وضعیت مالی نامناسب مسلمانان بوده است.

ابوبکر در امور مالی دقیقاً به سنت پیامبر پایدار ماند و با اینکه از نظر مالی مسلمانان وضعیت شان رو به بهبودی بوده است، همان دو ویژگی را که پیامبر آن را اصل قرار داده بود و علیرغم اعتراضات زیاد بویژه از طرف عمر، همچنان تأسی جستن به شیوة پیغمبر را بهترین روش می دانست.[20]

امّا خلیفه دوّم (عمر بن الخطاب) اگرچه مثل پیامبر و ابوبکر مال مسلمین را مطلقاً متعلق به خود نمی دانست و استفاده از آن را برای منافع شخصی و خانوادگی شدیداً نادرست دانسته و از آن پرهیز می نمود.[21] امّا بدعتهایی در این دوره پدید آمد که مخالف با سنت پیامبر و مضرّ برای آینده جامعه اسلامی بود. با توجه به فتوحات مهمّی که در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوری بزرگ آن زمان ایران (بطور کامل) و روم (بخش اعظمی از آن) زیر سمّ ستوران سپاه اسلام فتح شده و غنایم سرشاری از آن سرزمینها به مدینه منتقل شده بود، دیگر عملاً تقسیم همة این اموال در بین مسلمانان بدون ذخیره نمودن بخشی از آن در بیت المال معقول به نظر نمی رسید. چرا که حجم این غنایم آنقدر زیاد بود که توزیع همه آن خطرناک و مضرّ برای خود مسلمانان بود و دیگر آنکه امپراتوری اسلام برای ادارة سرزمینهای مفتوح هزینه های هنگفتی را متحمّل می شد، پس منطقی بود اگر «دیوان» اداری تأسیس می شد تا درآمدها، هزینه و مخارج دولتی را دقیقاً بررسی می کرد و بخشهای مختلف امپراتوری اسلامی را تأمین مالی می نمود. بنابراین در این بخش انتقادی به عملکرد عمر نیست امّا اشتباه بزرگ ایشان در تقسیم ناعادلانه بیت المال در بین مسلمانان بود. بدینصورت که بین عرب و غیر عرب، زن و مرد، آزاد و موالی، السابقون و نومسلمانان تمایز قائل شده و مدعی بود که نمی تواند کسانیکه همراه پیامبر می جنگیدند با آنکه در برابر او شمشیر می کشیدند و بعداً مسلمان شدند، برابر بگیرد و بدین ترتیب به تقسیم نامساوی اموال بر اساس سابقه و نسب حکم نمود.[22] نتیجه این سیاست ایجاد شکاف طبقاتی عمیق در بین مسلمانان بود. امّا تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا که عمر هیچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدینه و سرمایه گذاری اموال شان را نداد و همواره می گفت: «در حرّه (خروجی مدینه) می ایستم و یک دست بر گلوی عرب و دست دیگر بر بند جامه اش می گذارم و اجازه نمی دهم عرب به جهنم بیفتد.»[23]

امّا با روی کار آمدن خلیفه سوّم و سیاست مالی اتخاذ شده از طرف او عمق فاجعه روشن شد. عثمان بن عفان علاوه بر اینکه راه خلیفه دوم را در تقسیم نامساوی اموال ادامه داد، علاوه بر آن بذل و بخشش های بی حد و حصری به خویشاوندان و بستگان خود که عمدتاً از تیره امویان قریش بودند و بیشتر آنها مطرود و تبعیدی پیامبر به حساب می آمدند، انجام داد. مضافاً به اینکه وی برعکس خلفای پیشین زندگی اشرافی و مجلّلی را در پیش گرفته و به تنهایی در شهر مدینه چهار قصر برای خود ساخته بود. و همیشه می گفت: «خدای عمر را بیامرزد، کیست که طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم می خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم.»[24] از دوره خلافت عثمان به «حاکمیت اشراف قریش»[25] یاد می شود که نتیجة مستقیم آن قدرت و قوت یافتن تیره اموی بود که تمامی ارکان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زیر سیطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابی الحدید نقل می کند که «حارث بن الحکم (مطرود پیامبر) از طرف عثمان برای جمع آوری زکات «قضاعه» مأمور شد. وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آنها را بخشید.»[26] در نوبتی دیگر عثمان خمس غنایم مصر یا افریقیه را به پسرعمویش مروان بن الحکم (تبعیدی پیامبر) و سیصد هزار درهم به عمویش حکم و حارث به حکم پسر دیگرش بخشید.[27] ابن خلدون از قول مسعودی نقل می کند که «در روزگار عثمان صحابة پیامبر املاک و اموال فراوانی بدست آوردند چنانکه روزی که خود عثمان کشته شد در نزد خزانه دار او یکصد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم موجود بود. و بهای املاک او در وادی القری و حنین و دیگر نواحی دویست هزار دینار بود و شتران و اسبان بسیاری داشت و هشت یک یکی از متروکات زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار کنیز بجای گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دینار و از ناحیة شراة بیش از این مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترک او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دینار بود و زیدبن ثابت از شمش زر و سیم مقداری بجای گذاشت که آنها را با تبر می شکستند و این علاوه بر اموال و املاکی بود که بهای آنها به صد هزار

دینار می رسید و زبیر خانه ای در بصره و خانه های دیگری در مصر و کوفه و اسکندریه برای خود بنیان نهاده بود و همچنین طلحه خانه ای در کوفه بنا کرد و خانة دیگری در مدینه بنیان نهاد و آنرا از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعد بن ابی وقاص خانه ای برای خود در عقیق بنا کرد که سقفی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و بر فراز دیوارهای آن کنگره ها بساخت. و مقداد خانه ای برای خویش در مدینه بساخت که از درون و بیرون گچ کاری بود و یعلی بن منبه پنجاه هزار دینار و مقداری زمین و آب و جز اینها بجای گذاشت و بهای املاک و ماترک دیگر او سیصد هزار درهم بود.»[28]

بذل و بخششهای بیش از حدّ به خویشاوندان اموی و دیگر سیاستهای نادرستی که از طرف عثمان اتخاذ شد و جای بحث آن در این مقال نیست، زمینه های نارضایتی و شورش را بر علیه او در مدینه فراهم نمود. و اینجا بود که

عثمان اشتباه دوم خود را مرتکب شد و آن لغو ممنوعیت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدینه بود که از زمان عمر به اجرا درمی آمد. اگر چه عثمان به قصد دور نمودن صحابه از مدینه و از بین بردن زمینه های شورش دست به چنین اقدامی زد امّا این سیاست نه تنها مخالفتها را از بین نبرد بلکه مقدمه ای شد برای قریش اقتصادپیشه که در تمامی سرزمینهای حاصلخیز امپراتوری اسلامی پراکنده شده و به کار سرمایه گذاری اقتصادی بپردازند. به عبارت دیگر سرمایه های انباشت شدة بلامصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعیت خروج از مدینه برای تجارت و استهلاک اراضی در سراسر بلاد اسلامی بکار گرفته شد. از این زمان دیگر بدون هیچ گونه مانع و رادعی مال اندوزی و سرمایه گذاری هدف اولیه اکثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبیر و... بود و جز این است که همین صحابه بزرگوار با فرورفتن در گرداب تجملات دنیوی، «عقیده» را قربانی «غنیمت» نمودند تا آنجا که حاضر شدند بخاطر آن در آوردگاه جمل رودرروی علی(ع) صف آرایی کنند.

سیاست مالی عثمان دو نتیجه مهم دربرداشت. نخست اینکه سیاست مالی محکمی که دو خلیفه پیشین برای برقراری آن، بر اساس مالکیت محدود و مساوات، زحمات زیادی متحمّل شده بودند بر هم زد و او اکنون بابی ارادگی خود، آن را بصورت مالکیتهای بزرگ درآورده بود. دوّم اینکه بنی امیه که همان طبقة ثروتمند و مالک را تشکیل می دادند بر سر مسلمانها و اموال آنان مسلط شدند.

تسلط بنی امیّه نتیجه منطقی اصلی بود که در سقیفه بنی ساعده برای خلافت، مقرر کرده بودند. در آنجا همانطوریکه گفته آمد پس از آنکه خلافت را از آن قریش دانستند (به بهانه اینکه اشرف عرب اند) بنی هاشم را با اینکه از قریش بودند به دلیل آنکه (به گفته عمر) اگر خلافت و نبوّت در یک خاندان باشد بنی هاشم بر سایرین تکبر خواهند کرد، از خلافت محروم کردند و چون پس از هاشم سیادت قریش در خاندان اموی استقرار یافته بود طبیعتاً خلافت از آن این خاندان  می بایستی باشد منتهی در انتخابات اولیه خلافت، زمینة خلافت بنی امیه فراهم نبود زیرا که این قوم هنوز نومسلمان بودند و سابقة مسلمانی لازم را نداشتند. علاوه بر اینکه در جاهلیت هم، با اسلام دشمنی فراوانی کرده بودند که هنوز آن را مردم به یاد داشتند. رئیس امویان ابوسفیان، کسی بود که تا آخرین لحظة امکان در برابر اسلام ایستادگی کرد و تا ناچار نشد اسلام را نپذیرفت. بدین جهت خلافت اول و دوم به دو خاندان کوچک قریش یعنی «یتم» و «عدی» رسید. اینک در عهد عثمان امویان خلافت یافته به مردم تکبّر می فروختند، چیزی که عمر از بیم آن، بنی هاشم را از خلافت دور کرده بود.

آن زمان که علی(ع) خلافت مسلمین را پذیرفت بر تقسیم برابر و عادلانه اموال به شیوه پیامبر(ص) تأکید مؤکّد داشتند. در پاسخ به سخن یک زن عرب که بر تساوی بین عرب و عجم توسط او اعتراض می کرد، فرمودند: «من به کتاب خدا عزّوجلّ نظر کردم و در آن هیچ اشاره ای نسبت به برتری فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم.»[29] بدون تردید چنین سیاستی که تأکید بر ملاکهای «عقیده» بود پس از دو دهه از گردش دولت اسلامی بر پاشنه قبیله تقریباً ناممکن بود و چنین تلاشی از قبل در نظام قبیله ای محکوم به شکست بود.[30]

سیاست مالی خلفای اموی (بویژه معاویه و پسرش یزید) تفاوتهای بنیادی با سیاست مالی خلفای نخستین داشت. سیستم حکومتی معاویه کاملاً سلطنتی و به تقلید از دربار حکومتی روم و ایران بود. اختصاص دادن املاک خالصه برای خاندان حکومتی که به گفته منابع، معاویه تنها کسی بود که در تمام دنیای آن روز خالصه هایی داشت، تمرکز بخشیدن به سازمان خراج و تخصیص درآمد حاصله از آن فقط برای خلیفه، مالیات بستن به مقرری کارمندان و مصادره نصف اموال مأموران عالیرتبة دولت پس از مرگ یا استعفای آنان که در منابع اسلامی با عنوان «استخراج» از آن یاد می شود، از مواردی بود که برای اولین بار در تاریخ اسلام توسط معاویه با هدف بازسازی نظام مالی دولت اسلامی به اجرا درآمد، امّا پرواضح است که در این بازسازی بیشترین سود عاید دستگاه خاندانی خلیفه شد نه دولت اسلامی. یعقوبی می نویسد: «معاویه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آنچه بدان کمک جویم به سوی من حمل کن. پس ابن دراج بدو نوشت و خاطرنشان ساخت که دهقانان به او خبر داده اند که کسری و خاندان کسری را «خالصه هایی» بوده است که درآمد آنها را برای خودشان جمع آوری می کرده اند و حکم خراج بر آن بار نمی شود. پس [معاویه] به او نوشت که آن خالصه ها را بشمار و خالصه اش قرار ده و سدّها برای آنها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ایشان پریش کرد و گفتند که دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هرچه را برای کسری و خاندان کسری بود از آن استخراج نمود و سدّها بر آن بست و آن را خالصة معاویه قرار داد... [معاویه] به عبدالرحمن ابن ابی کبره درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آنها را دستور داد که هدیه های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند...»[31] یزید میراث خوار این نظام سلطنتی مبتنی بر مال اندوزی بود.

 

«در صدر اسلام پس از رحلت پیغمبر ختمی پایه گذار عدالت و آزادی، می رفت که با کجرویهای بنی امیّه، اسلام در حلقوم ستمکاران فرورود و عدالت در زیر پای تبهکاران نابود شود که سیدالشهداء علیه السلام نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود.»

[صحیفه امام، ج 5، ص 283]

«خطای یزید قضیه این نبود که سیدالشهدا را کشت، این یکی از خطاهای کوچکش بود، خطای بزرگ این بود که اسلام را وارونه اش کرده بودند...»

[صحیفه امام، ج 8، ص 526]

امام خمینی مهمترین علّت قیام امام حسین(ع) را کجرویهای امویان بویژه در دوران معاویه می دانند. بدون تردید بدعتگزاریهای نادرست امویان می رفت تا برای همیشه چهرة واقعی اسلام را محو نموده و اسلام مبتنی بر گفتمان «عشیره طلبی و سیاست طلبی محض» را جایگزین آن نماید و به گفته امام «سیدالشهداء چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده می کنند و به اسم خلافت اسلام، خلافکاری می کنند و ظلم می کنند و این منعکس می شود در دنیا که خلیفه رسول الله است دارد این کارها را می کند، حضرت سیدالشهداء تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را.»[32] در این مجال به چند حرکت انحرافی مهمّی که از طرف معاویه و همفکرانش در تاریخ اسلام صورت گرفته است اشاره می شود:

الف جعل حدیث: معاویه افرادی را صرفاً برای این کار استخدام کرده بود که از معروفترین آنها می توان به سمرة بن جندب، ابوهریره، عمروبن العاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر و دیگران اشاره کرد که کارشان فقط جعل حدیث در فضایل معاویه و تیره اموی قریش و در مذمّت بنی هاشم بویژه علی(ع) و خاندانش بوده است. مکتب تاریخنگاری شام که بدرستی باید مؤسس آن را «معاویه» دانست اساساً با هدف مذکور تأسیس شده و در میراث مکتوب آن چه تهمتهای ناروایی که بر خاندان عصمت و طهارت وارد نشده است، تا آنجا که حسین(ع) برای احیاء سنّت نبوی قیام نموده بود به عنوان یک شورشی که نظم عمومی جامعه اسلامی را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است معرفی می شود و نه تنها یزید را بخاطر آنهمه اعمال ضدّ دینی اش محکوم نمی کنند بلکه رفتار او را با این توجیه که عمل به «اجتهاد» خویش نموده است تصدیق و تأیید می کنند.[33] معاویه برای مخدوش نمودن چهره علی(ع) چهارصد هزار درهم به سمرة بن جُندب داد تا بگوید آیة «و من الناس من قولَهُ فی الحیاة الدنیا... و هو الدُّ الخصام» درباره علی نازل شده است.[34] بواسطه همین تبلیغات مسموم بود که برای شامیان پذیرش شهادت(ع) در محراب عبادت بسیار مشکل می نمود چرا که ابوتراب ساختگی آنها با نماز و مسجد سخت بیگانه بود.[35]

ب احیاء عروبت: معاویه مبنای حکومت خود را بر عصبیت قومی و قبیله ای استوار کرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلی بر نسب و عشیره خود می بالید. احیاء ملی گرایی و عروبت بطور عامّتر شعار بنی امیه در حاکمیت خود بر جامعه ای بود که بخش قابل توجهّی از آن را «موالی»، و مسلمانان غیرعرب تشکیل می دادند. معاویه برای اجرای سیاست «عرب گرایی» خود در بخشنامه ای به زیاد بن ابیه، حاکم بصره و سپس کوفه، دستور می دهد که «عطاء» و سهمیه موالی (عجم) از بیت المال را کم کند و در جنگها عجم را سپر اعراب سازد و آنان را به هموار ساختن راهها و کندن درختان و... وادارد. هیچ یک از عجمها را مناصب دولتی نداده و اجازه ندهد که آنان با دختران عرب ازدواج کنند و از عرب ارث ببرند. به زیاد دستور داد که تا آنجا که می تواند از عجم دوری گزیند و آنان را تحقیر نماید...[36]

قیام مختار ثقفی در خونخواهی امام حسین(ع) نوعی واکنش اعتراض آمیز به سیاست «عرب گرایی» امویان هم بود. دینوری صاحب اخبارالطوّال گفتة یکی از بزرگان شام و رئیس قبیله قیس به نام «عمیر بن حبّاب» را در این باره چنین بیان داشته است: «... عُمیر [به مختار] گفت از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدّت یافته است و این به آن جهت است که تا هنگامی که پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو همین گروه ایرانیان هستند و حال آنکه بزرگان و سران مردم شام که حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.»[37]

پ احیاء جریانهای اعتقادی انحرافی همانند مرجئه: در دوره ای که آزادی اندیشه و عقیده شدیداً سرکوب می شد تفکر انحرافی «مرجئی» مورد استقبال و حمایت شدید امویان قرار داشت. صاحبان این عقیده باور داشتند که ایمان به خداوند کافی است و گناهان باعث ورود انسان در جهنم نمی شود. شهرستانی در الملل والنّحل همین نکته را وجه شاخص مرجئه تلقی کرده و معتقد است در حوزه مسائلی که به امامت مربوط می شود با خوارج موافقت ندارند.[38] با رواج این تفکر معاویه موفق به مشروعیت بخشیدن به تمامی اعمال و گفتار دستگاه حکومتی خود می شد. دیگر انتقاد از صاحبان قدرت در این اندیشه کار ناصوابی بود و باید قضاوت درباره آنها را به خداوند و روز قیامت واگذاشت. «نقد قدرت» جای خود را به «تجلیل حاکمان» داد چرا که معاویه و کارگزاران او صحنه را به گونه ای طراحی کرده بودند که مردم باور داشتند هر کاری که آنان با عنوان خلیفه مسلمانان انجام دهند درست است و رواست و هر کس با آنان به مخالفت برخیزد، فارغ از اینکه چه کسی است و چه می گوید برخطاست و ریختن خون او نیز رواست. این تلقی بدون تدارک زمینه چنین اعتقادی میسّر نبوده است. احمد امین وجه نامگذاری مرجئه را چنین بیان کرده است: مرجئه گرفته شده از ارجاء است، به مفهوم به تأخیر انداختن. زیرا آنان امر گروههایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را می ریختند به روز قیامت واگذار می کردند و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی نمودند. عده ای نیز مرجئه را مشتق از ارجاء می دانند، زیرا آنان می گفتند با داشتن ایمان گناه آسیبی و ضرری نمی رساند، چنانکه با بودن کفر نیز اطاعت سودی نخواهد داشت.»[39] نشاندن خلیفه مسلمین در جایگاهی که هاله ای از تقدس دور آن را پوشانده باشد و تقدیس موقع آن میراث شوم تفکر مرجئی بود و نتیجه روشن و محتوم آن تأیید

بلاقید بنی امیه. آنچه رخداد دلخراش و اسف بار عاشورای 61 را به آسانی برای جامعه اسلامی قابل پذیرش نمود بدون آنکه جان و روح آن را بگزد حاصل تغلّب همین باور بود. حسین هر کسی باشد حتی اگر نوه پیامبر چون به اذن خلیفه اسلامی کشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأیید است. توجیه «ابن العربی» صاحب کتاب «العواصم من القواصم» درباره شهادت حجر بن عدی را بخوانید: «در مودر قتل حجر دو سخن وجود دارد. عده ای معتقدند که او به ناحق کشته شده و عده ای باور دارند که به حق کشته شده است. ما می گوئیم اصل این است که هر که را امام برحق بکشد به حق کشته شده است و هر که معتقد است حجر به ستم کشته شده است باید دلیل بیاورد.»[40]

ت انتخاب عنوان خلیفة الله بجای خلیفة الرسول: ابوبکر بعد از کسب منصب خلافت

 خاطرنشان کرد که یکی از مردم بوده و تابع است نه مُبدع. او عنوان «خلیفة الرسول» را بر خود انتخاب می کند و همیشه یادآور می شود که اطاعت مردم از او تا زمانی رواست که به راه راست باشد و همیشه باید او را نصیحت کنند. عمر جانشین ابوبکر که نه مثل او همیشه تابع نبوده و در بعضی موارد بدعت گذاری هم نموده است عنوان «خلیفه خلیفة الرسول» را که از طرف مسلمانان برای او بکار می رفت بدلیل طولانی بودن آن و اینکه برای خلفای بعدی ایجاد مشکل می کند نپسندیده و عنوان «امیرالمؤمنین» را برای خود برگزید. برای عثمان هم «امیرالمؤمنین» و «خلیفة الرسول» استعمال می شد. امّا برای اولین بار در سالهای آخرین خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفة الله» برای او به کار رفت. با روی کار آمدن معاویه به عمد لقب «خلیفة الله» جای «خلیفة الرسول» را گرفت. چرا؟ مشکل عمده برای امویان این بود که همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوی قیاس می شد و از این جهت به ناچار حتی حداقل بظاهر باید رعایت برخی امور را می نمودند. امّا با انتخاب عنوان خلیفة الله خود را از سایة سنگین این قیاس خارج کردند و چنین تبلیغ نمودند که مقام خلافت بالاتر از مقام نبوّت است و خلیفه به خدا نزدیکتر و فقط در مقابل او پاسخگو است. امویان تا آنجا پیش رفتند که بر منابر این سخن را مطرح می کردند که آیا خلیفه مقام و موقعیتی برتر دارد یا پیامبر؟ و استنتاج می کردند که خلیفه اعتبار و ارزش بیشتری دارد. انتخاب عنوان خیلفة اللهی مناسب ترین شیوه برای دور زدن پیامبر بود. تخفیف مقام پیامبر مقابله خشونت آمیز با خاندان و اهل بیت او را بسیار تسهیل نمود.

بواسطة همین انحرافات بنیادینی که امویان در تاریخ اسلام بوجود آورده اند، امام خمینی آن را مثل اعلای «حکومت جور» معرفی کرده و قیام امام حسین(ع) را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعتهای ناروا در جامعه اسلامی دانسته اند. ایشان در جایی می فرمایند: «... قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. من جمله قضیة حکومت جور، حکومت جور باید از بین برود.»[41]

«سلطنت و ولایتعهدی طرز حکومت شوم و باطلی است که حضرت سیدالشهداء برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد. برای این که زیر بار ولایتعهدی یزید نرود و سلطنت او را به رسمیّت نشناسد قیام فرمود و همه مسلمانان را به قیام دعوت کرد. اینها از اسلام نیست. اسلام سلطنت و ولایتعهدی ندارد.»

[ولایت فقیه، ص 11]

خلافت معاویه و امویان دو ویژگی عمده داشت که آن را از خلافت مدینه متمایز می کرد و به الگوی سلطنت ایرانی نزدیک می نمود. نخست آنکه، خلافت بنی امیه به نیروی غلبه نظامی و عصبیّت قبیله پدید آمد، لیکن خلافت مدینه هرچند بر عصبیّت و روابط قبیله استوار بود، امّا متکِّی بر غلبه نظامی نبود. ثانیاً بنی امیه نظامی از جانشینی و ولایت عهدی را تأسیس کردند که همه از نسب و خاندان واحد هستند ولی خلفای راشدین از نسبهای مختلف قریش بودند. به همین لحاظ معاویه را مؤسس نظام مُلک و پادشاهی در اسلام دانسته اند. پیش بنی این تحول و استقرار پادشاهی معاویه در منابع اسلامی بسیار آمده است. در حدیث نبوی مشهور بین اهل سنت که عمدتاً از امام احمد، رئیس مذهب حنبلی نقل شده آمده است «خلافت سی سال و پس از آن پادشاهی خواهد بود.» مفسرین اهل سنت این سی سال را به دوران خلفای راشدین و ایام حسن بن علی تفسیر کرده اند.[42]

ابوالاعلی مودودی در کتاب ارزشمند خود بنام «خلافت و ملوکیت در اسلام» چند ویژگی برای تفاوت نظام ملوکی معاویه با خلافت پیش از وی بر شمرده است، یکی آنکه روش تعیین خلیفه دگرگون شده، خلفای پیشین خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند امّا معاویه به هر صورت در پی آن بود تا خود را خلیفه کند. وقتی بر کرسی خلافت تکیه زد کسی را یارای مخالفت با او نبوده و باید بیعت می کرد. این سخنی بود که خود معاویه نیز بدان اعتراف کرده گفت: از نارضایتی مردم از خلافت خود آگاه است امّا به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسأله در ادامه به موروثی شدن خلافت توسط معاویه انجامید. ویژگی دوّم دگرگونی در روش زندگی خلفاست. استفاده از روش پادشاهی روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد. ویژگی سوّم مربوط به چگونگی ادارة بیت المال بود. در این دوره خزانه بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد، کسی نیز نمی توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت بازخواست کند. ویژگی چهارم پایان آزادی ابراز عقیده بود. در این دوره دیگر کسی را یارای امر به معروف و نهی از منکر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با کشتن حجر بن عدی آغاز شد. ویژگی پنجم، پایان آزادی قوه قضائیه بود. خاتمه حکومت شورایی، ششمین ویژگی حکومت ملوکی جدید به شمار می آمد. هفتمین ویژگی ظهور تعصبات نژادی و قومی بود. نابودی برتری قانون، هشتمین ویژگی دوره ملوکی به شمار می آید.[43]

در قالب رهیافتی ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگی تبدیل خلافت به ملوکیت پاسخی در خور شأن یافت. با نظری به شیوة انتخاب «خلفای نخستین» درمی یابیم که هیچ کدام از آنها در اندیشه موروثی کردن خلافت در خاندان خود نبودند، امّا زمینه های آن را بطور ناخواسته فراهم نمودند. در اندیشه سیاسی اهل سنت توجیه گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایتعهدی «نظریه استخلاف» می باشد. شیوه ای از انتخاب خلیفه، که عمر (خلیفه دوم) نیز بر آن گونه به خلافت رسیده بود. در این نظریه انتخاب خلیفه بعدی در حیطه وظایف خلیفه وقت شمرده می شود.[44] امّا از آنجا که خلفای نخستین کاملاً از تقوا و پرهیزکاری به دور نبودند هیچ وقت از این فرصت برای انتخاب فرزندان و یا شخصی از خاندان خود استفاده نکردند. امّا معاویه با تصحیح اصل استخلاف به فرزندان راه را برای انتقال از دوران خلافت راشدین به حکومت ارثی فراهم ساخت. بعدها نظریه استخلاف از سوی فقها و نظریه پردازان اهل سنّت شرح و بسط یافت و در این شرح و بسط سعی شد که استخلاف منطبق با حوادث پیش آمدة روز، فرزندان را دربرگیرد. ماوردی نظریات گوناگون را در سه دسته جمع بندی نموده است.[45]  نظر اول حاکی از آن است که بیعت با فرزند و یا پدر مجاز نیست مگر اینکه اهل اختیار در باب او مشورت کنند و وی را شایسته و صالح بدانند. نظریة دوم به بیعت خلیفه با فرزند و یا پدر به دیده رضا می نگرد و دلیلی که برای این امر اقامه شده آن است که خلیفه از آن جهت که حاکم است، حکم وی ناقد است. نظریه سوم بیعت خلیفه با پدر را مجاز شمرده است ولی با فرزند خیر. عدم جواز بیعت با خلیفه بر اساس یک نظریة انسان شناختی است.

بسط نظریة استخلاف به راحتی اقدام معاویه را در موروثی کردن خلافت می توانست مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در این باره می گوید: «درست است که یزید فاضل نبود و مفضول بود ولی آنچه که می بایست در ترجیح مفضول به فاضل کارساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت کلمه بود... حقیقت امامت برای این است که امام در مصالح دین و دنیای مردم درنگرد، چه او ولی و امین آنان است.»[46]

حکومت پادشاهی معاویه بدون آنکه یادی از سنّت و سیره نبوی و تلاشی در پای بندی به آن داشته باشد مبتنی بر گفتمان «سیاست محض» بود. اولین سخنرانی رسمی او را در مدینه بر بالای منبر پیامبر بخوانید: «... امّا بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبّتی که از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت شما بدست نیاورده ام، بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی قحافه [ابوبکر] و عمر رضایت دهم امّا به شدّت متنفّر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتنان نمود. پس مسلک و طریق دیگری پیمودم که نفع من و شما در آن است، «نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم» (مواکلة حسنة و مشاربة جمیله). اگر مرا بهترین خود بیابید حکومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. والله بر احدی که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید و سخن هیچ یک از شما را که برای تسکین خود سخن گفته اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد و اگر مرا کسی نیافتید که به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول کنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند و آنگاه اندک باشد بی نیاز و غنی سازد. هرگز مباد که در اندیشة فتنه باشید زیرا که فتنه معیشت را تباه می کند و نعمت را کدر می نماید.»[47]

پی نوشتها:

[1] . «آلوسی» در «بلوغ الارب»، از هیچ نظریه، اندیشه و یا میراثی مدنی برای عرب خبری نمی دهد، در سه جلد این کتاب که برای نشان دادن اوج عقل و درایت عرب نوشته شده حتی یک نکته برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی ثبت نشده است. نگ به: زرگری نژاد، غلامحسین: تاریخ صدر اسلام (انتشارات سمت، تهران 1378، چاپ اول)، ص 539.

[2] . ترجمه سیدجعفر شهیدی، (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370) ص 26.

[3] . تفسیر الطبری، ج 4، ص 25؛ به نقل از زرگری نژاد، همان منبع، ص 172.

[4] . پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیلی، (انتشارات اقبال، تهران، 1358) ج 1، ص 72.

[5] . زرگری نژاد، همان منبع، ص 161.

[6] . همانجا.

[7] . ابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، داربیروت للطباعة النشر، 1405 ه) ج 3، ص 226.

[8] . همانجا.

[9] . دمع السجوم فی ترجمه نفس المهموم، علامه عشرانی، ص 252.

[10] . صحیفه امام، ج 2، ص 360.

[11] . محمدرضا المظفر، السقیفه (بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1993)، ص 6 5.

[12] . محمدیوسف الکاند هلوی، حیاة الصحابه، تقدیم احمد اُسامة (بیروت، دارالفکر، 1992) ج 2، صص 69 57

[13] . ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة (تحقیق: علی شیری، قم، 1413 ه . ق) ج 1، ص 7 شهرستانی، الملل والنحل، تحقیق محمد فتح الله بن بدران (قاهره، افست قم 1464 ش) ج 1، ص 38.

[14] . صحیفه امام، ج 17، ص 58.

[15] . محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری (بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1983 م.) ج 1، ص 2916.

[16] . تقی الدین احمد بن علی المقریزی: النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم، (لیدن: 1888)، ص 41.

[17] . محمد عابد الجابری، العقل السیاسی العربی، ص 150 نقل از: داود فیرحی: قدرت، دانش و مشروعیت سیاسی (پایان نامه دکتری، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) ص 160.

[18] . همانجا.

[19] . همانجا.

[20] . الکاند هلوی، همان منبع، ص 223.

[21] . ابن سعد، همان منبع، ج 3، ص 226.

[22] . الکاند هلوی، همان منبع، صص 30 226.

[23] . طبری، همان منبع، ج 6، ص 2290.

[24] . عابد الجابری، همان منبع، ص 182.

[25] . ابن سعد، همان مبنع، ج 3، ص 41.

[26] . همانجا.

[27] . همانجا.

[28] . ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی (انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، چاپ هشتم) ج 1، ص 392.

[29] . الکاند هلوی، همان منبع، ج 2، صص 225 و 136.

[30] . فیرحی، همان منبع، ص 166.

[31] . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 145، نقل از فیرحی، همان، ص 167.

[32] . صحیفه امام، ج 4، ص 15.

[33] . رک: ابن کثیر دمشقی: البدایة و النهایه که عملکرد یزید را کاملاً توجیه نموده است.

[34] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، (تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1387 ق)، ج 1، ص 361.

[35] . ابی الحدید، بابی تحت عنوان «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین در ذمّ علی جعل کرد» در کتابش آورده است. ج 4، ص 63.

[36] . فیرحی، همان، ص 180.

[37] . ابوحنیفه دینوری، اخبارالطّوال (تحقیق: عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960 م.)، ص 338.

[38] . شهرستانی، ج 1، ص 114.

[39] . فجرالاسلام (بیروت، دارالکتب العربی، 1975) ص 279.

[40] . (قاهره، 1405 ه . ق)، ص 29

[41] . صحیفه امام، ج 21، ص 1.

[42] . مسعودی، مروج الذهب و معاون الجوهر (بیروت، دارالاندلس، الطبعة الاولی، 1358 ق) ج 1، صص 320 و 777.

[43] . خلافت و ملوکیت در اسلام، صص 207 و 188، به نقل از : رسول جعفریان، تاریخ خلفا، (انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1374، تهران) ص 407.

[44] . ابن فراء، احکام السلطانیه (تحقیق محمد حامد الفقهی، افست قم، 1406 ق)، ص 25.

[45] . ماوردی، احکام السلطانیه (افست قم، 1406 ق)، ص 10.

[46] . ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 404.

[47] . ابن عبد ربه، القعد الفرید (قاهره، 1953) ج 4، ص 147.

بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)

بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)
تاریخ انتشار : 1385/12/22
بازدید : 3357
منبع : مجله تاریخ اسلام، شماره 1 , حسن حضرتی

در سال 61ق، پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، جامعه اسلامی شاهد سانحه ای بسیار اسف بار بود; نوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به طرز فجیعی به همراه یاران اندک خود به شهادت رسید و اهل بیت او به اسارت رفتند. چرا عاشورا اتفاق افتاد؟ این پرسشی است که نوشته حاضر به منظور یافتن پاسخی قانع کننده به آن، بر آمده است.

بر همین اساس مباحث ذیل را در این مقاله مورد توجه و مداقه قرار داده ایم: بافت اجتماعی جزیرة العرب قبل از بعثت به عنوان مرده ریگ جاهلیت، رخداد سقیفه به عنوان اولین انحراف بنیادین در حرکت اسلامی که در آن عقیده، فدای قبیله شد و نتایجی که از این اجتماع شتاب آلود برآمد، سیاست مالی خلفای نخستین; به ویژه دوره عمر و عثمان و بدعت ها و انحرافاتی که در این زمینه به وقوع پیوست، انحرافات فکری که معاویه و جانشین او یزید ابداع کردند (همانند: جعل حدیث، تبدیل خلافت به سلطنت، احیای عروبت و فروداشت موالی) و بالاخره تقویت جریان های فکری انحرافی همانند مرجئه که مشروعیت بخش رفتار غیر دینی امویان بودند.

مکتبی که می رفت با کجروی های تفاله جاهلیت ... با شعار «لا خبر جاء و لا وحی نزل » محو و نابود شود ... ناگهان شخصیت عظیمی . .. قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را به وجود آورد.

(امام خمینی، صحیفه نور، ج 12، ص 181)

مقدمه

سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقیقات علمی فراوانی را به خود اختصاص داده است، اما به نظر می رسد به یکی از وجوه این پدیده تاریخی که در حوزه «تاریخ اسلام » - به طور اخص - و در «تاریخ انسانی » - به طور اعم - اهمیت به سزایی دارد، کمتر توجه شده است و آن بررسی تاریخی «چرایی » رخداد کربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حاکمان جامعه اسلامی به آسانی به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام می کنند و چنین مصیبت عظیمی را بر آل محمد روا می دارند؟ چرایی این واقعه را در کجا باید جست وجو کرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به این پرسش پاسخ داده شده است.

1) مرده ریگ جاهلیت

بی تردید بخشی از علل و عوامل رخداد حادثه کربلا را باید در عصر جاهلیت جزیرة العرب و مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاکم بر زندگی اعراب و قبایل ساکن در آن جست وجو کرد. اطلاق واژه جاهلیت برای دوره مورد نظر، خود گویای واقعیت های غیر قابل انکاری است. به جز عده معدودی از صاحب نظران که نکات برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی قائل اند، (1) بیشترین آن ها کاربرد واژه جاهلیت را برای این دوره بسیار با مسما می دانند. بی شک استعمال این مفهوم دارای محدودیت زمانی و مکانی خاصی است; به این معنا که از نظر زمانی، مفهوم جاهلیت دوران دویست ساله قبل از بعثت را شامل می شود، چرا که در قرون پیش تر، آن سرزمین مهد تمدن های مختلف بشری بوده است که ما به وسیله قرآن از وجود آن ها آگاه شده ایم.

از نظر جغرافیایی نیز باید اطلاق مفهوم جاهلیت را محدود ساخت ، زیرا بخش هایی از شبه جزیره عربستان، به ویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمی و جغرافیایی که بسیار حاصلخیز و مناسب برای کار کشاورزی بود و هم چنین به دلیل ارتباط نزدیکی که با کشورهای همجوار به ویژه ایران داشت و تاثیری که از فرهنگ های پیرامونی گرفته بود، نسبت به منطقه حجاز از وضعیت مناسب تری برخوردار بود . بنابراین با توجه به قراین و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهلیت بر این قسمت از جزیرة العرب قابل قبول نیست. شاید کامل ترین توصیف از جامعه عرب پیش از بعثت، سخن علی علیه السلام است که می فرماید:

همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان که باید رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب! بهترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستان های ناهموار، همنشینتان گرزه هایی زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا. (2)

طبری نیز در گزارش خود از زندگی عرب آن زمان می نویسد:

قوم عرب خوارترین، بدبخت ترین و گمراه ترین قوم بود که در لانه ای محقر و کوچک میان دو بیشه شیر(ایران و روم) زندگی می کرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزی موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که می مرد یکسره به دوزخ می رفت و هر آن که زندگی می کرد و حیات داشت، گرفتار خواری و مشقت بود و دیگران لگدمالش می کردند. سوگند به خدا که در سراسر سرزمین قومی را نمی شناسم که خوارتر و تیره بخت تر از عرب باشد. وقتی اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، دارای روزی و مالک الرقاب کرد. (3)

شاخصه های فرهنگی عرب جاهلی در «شعر و شاعری »، «علم الانساب »، «علم الایام » و آشنایی به «علوم انواء» خلاصه می شود. شعری که عرب می سرود دارای قالبی دلنشین و آراسته اما خالی از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گیاه و سبزه یا شب و شراب و شمشیر محدود می ماند. رویکرد این قوم به علم الانساب و علم الایام برای ارضای تمایلات فخرطلبانه فردی و قبیله ای بود، نه به عنوان علمی از علوم، چنان که احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلی می نویسد:

آن ها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زیرا زندگانی اجتماعی آن ها در خور علم و فلسفه نبود. علم آن ها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوی بود. بنابر بعضی از اخبار هم، اطلاع اندکی از علم طب داشتند ولی آن چه را که می دانستند کافی نبود و علم محسوب نمی شد. بسی خطاست که مانند آلوسی آن ها را عالم و دانشمند بدانیم که می گوید: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوی و اخترشماری را کاملا می دانستند. (4)

در حوزه سیاست، تنها واحد سیاسی موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلی «قبیله » بود که نه تنها شالوده حیات و بقای تمام پیوستگی های فردی و اجتماعی به شمار می رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکری و عقلی او را نیز شکل می داد. (5) قبیله تنها جغرافیای سیاسی ای بود که عرب آن را می شناخت و برای آن تلاش می کرد و بیرون از آن برای او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی قبیله بر شیخوخیت و ریش سفیدی مبتنی بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعیین کننده نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگ های فجار» و «حلف الفضول » به عنوان دو پدیده مهم در عصر جاهلی می تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد. در نظام ارزشی عصر جاهلی، نسب و ثروت تعیین کننده پایگاه اجتماعی افراد بود; آن که از نسب بالاتر و ثروت و مکنت بیشتری برخوردار بود در جرگه اشراف قرار می گرفت و در تمامی تصمیم های قبیله ای و امور مختلف اجتماعی تاثیرگذار بود.

کار مهمی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم انجام داد تغییر همین نظام ارزشی غلط بود. برخلاف جامعه جاهلی در جامعه اسلامی، تقوا و پرهیزکاری افراد بود که آن ها را در پایگاه انسانی بالایی قرار می داد. گرچه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بیست وسه سال بی وقفه در این راستا تلاش کردند اما آن چه مسلم است یک دوره بیست وسه ساله برای منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلی دیربنیاد، دوره بسیار اندکی است. لذا بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامعه اسلامی آرام آرام به سوی تفکرات جاهلی بازگشت، تا آن جا که در سال 61 ق منظومه فکری دشمنان امام حسین علیه السلام کاملا در چهارچوب عصبیت قبیله ای منحصر بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبی خود می دیدند.

مسئله دیگری که به عنوان میراثی شوم از عصر جاهلیت به دوره اسلامی منتقل شده بود و در جریان های سیاسی و اجتماعی بسیار تاثیرگذار بود، منازعات درون قبیله ای تیره های قریش بود که با مرگ عبدمناف و آغاز ریاست یکی از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصی بن کلاب بود که نسل رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به قصی از طریق او منتقل می شود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید پسران دیگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعی او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد; بدین صورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت (فرماندهی جنگ ها و شاخه نظامی قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این، به طور کلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدی نوشته است: علی رغم آن که عبدشمس برزگ تر از هاشم بود، ولی چون وی همواره سفر می کرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردی عیالمند و تنگدست بود، هاشم متصدی این امر شد. (6) از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه مهم بنی هاشم و بنی عبدشمس تقسیم می شود که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، رقابت فشرده ای را با هم شروع می کنند.

در زمان هاشم، تیره او در دو زمینه، نسبت به تیره عبدشمس برتری قابل توجهی داشت: نخست این که شخص هاشم نسبت به عبدشمس دارای مال و منال زیادی بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمی شده بود. راه اندازی سفرهای تجاری زمستانی و تابستانی از مکه به مدینه و شام و به عکس، از ابتکارات او به شمار می رود. دومین برتری هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش های زیاد او برمی گردد که حسادت رقبای او را به همراه داشت. در این میان امیه - فرزند متمول عبد شمس - بیش از هر کس به موقعیت اجتماعی هاشم حسادت می ورزید. کینه ورزی های او نسبت به عمویش منشا افسانه پردازی های بسیاری شده بود که صد البته در درون خود واقعیت هایی را نهفته دارند. چنان که در گزارش ابن هشام آمده است:

امیه که مردی ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکاری به هاشم برساند ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و به حسد امیه افزودند. امیه از هاشم خواست تا حکمی تعیین کنند تا در باب آن دو رای بدهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر برای کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو برای حکمیت نزد کاهن بنی خزاعه رفتند. کاهن به شرافت هاشم رای داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز برای ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیت آغاز دشمنی میان بنی هاشم و بنی امیه بود. (7)

بعد از فوت هاشم، تیره بنی امیه بر اقتدار اقتصادی خود افزود و روز به روز تفوق مالی خود را نسبت به تیره ها و قبایل دیگر افزایش می داد، در حالی که تیره بنی هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادی در سراشیبی افول و نزول قرار گرفت، چرا که فوت هاشم در خارج از مکه و ماندن شیبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحت سرپرستی مطلب قرار گرفتن وی و فقدان نبوغ اقتصادی نزد جانشینان هاشم و به ویژه عبدالمطلب، از عواملی بودند که دست در دست هم دادند تا بنی هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی امیه را نداشته باشد. تنگدستی ابوطالب - سرشناس ترین پسر عبدالمطلب - نیز می تواند از افول اقتصادی عبدالمطلب حکایت کند.

از آن چه گفته شد دو نتیجه به دست می آید :

1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادی او را پیدا نکرد;

2- بنی امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعی روز افزونی در مکه یافتند تا آن که در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به ریاست و سروری قریش و مکیان رسیدند. (8)

رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر که خود نیز از تیره بنی هاشم بود، نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدی تری به خود گرفت، چرا که بنی امیه حتی ادعای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم را هم در راستای رقابت تیره ای تفسیر می کرد و در صدد خنثا کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان - رئیس تیره بنی امیه - در زمان بعثت پیامبر این نگرش را داشت، بلکه یزیدبن معاویه، نوه او نیز در سال 61ق دراین منظومه فکری سیر می کرد تا جایی که یزید آن گاه که اهل بیت عصمت را در شام بر وی وارد کردند با چوب بردندان های مطهر امام حسین علیه السلام می زد و این شعر را برزبان می راند:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل (9)

قبیله بنی هاشم با سلطنت بازی کردند پس نه خبری آمد و نه وحی ای نازل شد.

2) سقیفه بنی ساعده

یکی از مهم ترین علل رخداد عاشورا حادثه ای بود که همان روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بی ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن سفارش های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درباره علی علیه السلام، برخلافت ابوبکر اجماع کردند و به تعبیر امام خمینی:

بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر - سلام الله علیه بود و عزای او از عزای کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء وارد شد. اعظم مصیبت ها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنی چه؟ (10)

آن چه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفکرات و سنت قبیله ای پیش از بعثت بود. شیوه انتخاب جانشین پیامبر دقیقا طبق معیارها و سنن قبیله ای انجام شد. درباره مشروعیت خلیفه و به طور کلی جانشینی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اختلاف نظرهای اساسی بین شیعیان و اهل تسنن وجود دارد. شیعیان در انتخاب جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برمبنای اشاره روشن و نص صریح آن حضرت در حجة الوداع تنها علی علیه السلام را شایسته این مقام می دانند و برای آن چه در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید، اعتباری قائل نیستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشینی پیامبر را نه از جانب خود او، بلکه به عهده مسلمانان می دانند که بایستی با اجماع درباره آن تصمیم بگیرند. اگر از نزدیک، سقیفه را به عنوان یک «متن » در زمینه تاریخی خود بررسی کنیم به نتایج مهمی خواهیم رسید:

فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجری، بزرگ ترین پایگاه دشمنان پیامبر را فرو ریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤسای قریش، اسلام به عنوان حاکمیت بلامنازع جزیرة العرب شناخته شد. قبایل دیگری که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، گروه گروه با فرستادن نمایندگان خود به مدینه، در پیشگاه پیامبر اسلام، مسلمانی خود را اعلان کردند تا از این طریق هم چنان به حیات قبیله ای خود ادامه دهند. در نتیجه سال نهم هجری با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگی از قبایل جزیرة العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بی تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روی ایمان قلبی، بلکه از روی ترس و به اقتضای مصلحت زمانه بود. این ها که به طور تقریبی شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل می شدند، اعلان مسلمانی کردند ولی به مبانی و مبادی اسلام مؤمن نشده و آن را درک نکرده بودند.

برای اثبات این ادعا دلایل زیر را می توان ارائه کرد:

1- قرآن کریم به طور صریح به این مسئله اشاره کرده است:

قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ... ; (11) ای رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آن ها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید ما اسلام آوردیم ... .

2- واقعه اهل رده که بلافاصله بعد از فوت پیامبر اتفاق افتاد، دلیل دیگری براین مدعا می تواند باشد. برخی از قبایل جزیرة العرب با آگاهی از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچ گونه ارتباط دینی و حکومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحة بن خویلد، سجاح، مسیلمه کذاب و اسود عنسی با انگیزه های حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینی زکات و ... همه بیان کننده درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می باشد.

3- درخواست هایی که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و یا به دست گرفتن رهبری مسلمانان پس از پیامبر، نگهداشتن بت قبیله و... نیز همه مبین درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.

در چنین شرایطی که مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب کاملا رسوخ نکرده و آن ها را از درون متحول نکرده بود پیامبر دارفانی را وداع گفت و بلافاصله گروه های مختلف سیاسی، با برداشت های متفاوت از نصوص دینی، برای تعیین جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه تجمع کردند.

الف - انصار

گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شایان توجهی انجام دادند; مانند شمشیر زدن و دوشادوش پیامبر در بیشتر غزوات بودن و ... مهم تر از همه، امان دادن به مهاجرینی بود که همه مال و منال خود را در مکه جاگذاشته و به مدینه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در این راه تمام دارایی خویش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران دینی خود تقسیم کردند تا جایی که حضرت فاطمه زهراعلیها السلام در خطبه ای آنان را «مهد اسلام و بازوی ملت » نامید. (12) به همین علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیث شایسته جانشینی پیامبری می دانستند که در خدمت و کمک به او از هیچ امری دریغ نورزیده بودند. اما دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد:

1- از آن جا که در عصر جاهلیت بین اوس و خزرج جنگ ها و خصومت های زیادی وجود داشت و هنوز آن را فراموش نکرده بودند، این امر به درگیری درون گروهی آن دو منجر شد تا جایی که وقتی سعد بن عباده - رئیس خزرجی انصار - به عنوان نماینده معرفی شد اوسی ها او را برنتافتند و شتابزده با ابوبکر مهاجر بیعت کردند. حتی بشیربن سعد - پسر عموی سعد بن عباده - از اولین کسانی بود که به طرفداری از مهاجرین برخاست.

2- در آن عصر نظام قبیله ای حاکم، برای «نسب » ارزش زیادی قائل بود. از این رو، وقتی ابوبکر در بیان فضایل «مهاجرین اولیه » به رابطه نسبی آن ها با پیامبر اشاره می کند و در بیان علت برتری مهاجرین به انصار می گوید: مهاجرین اولین کسانی بودند که وقتی همه با پیامبر دشمنی می کردند، به یاری حضرت برخاستند و در پرستش خدا و یاری پیامبر استقامت ورزیدند. انصار در مقابل آن ایستادگی نمی کنند و با پذیرش آن، پیشنهاد امیری از ما و امیری از شما را مطرح می سازند که بالاخره ابوبکر آن را هم رد می کند و می گوید: ما باید امیر و شما وزیر ما باشید و ما بی مشورت شما عملی انجام نمی دهیم.

ب - مهاجرین

تفسیر مهاجرین از مقوله جانشینی پیامبر به گونه ای بود که به آسانی می توانست رقبای جدی خود را از صحنه خارج کند. گروهی مهاجر به واسطه سابقه درخشانی که در یاری پیامبر و همراهی او داشتند به عنوان مسلمانان اولیه که در روزهای سخت مکه تمام دارایی خود را رهاکرده و با پیامبر به مهاجرتی سرنوشت ساز رفته بودند، کسب مقام جانشینی پیامبر را پاداشی برای زحمات طاقت فرسای خود می دانستند. ابوبکر، عمر، سعد وقاص، ابوعبیده جراح و دیگر مهاجرین اولیه به عنوان یاران نزدیک پیامبر جزء «سابقون » بودند و از این جهت مقام و مرتبت بالایی در بین پیامبر و مسلمانان داشتند. اما آن چه انصار را به طور کامل خلع ید کرد و چونان برهان قاطعی بر فرقشان فرو نشست، استدلالی بود که از زبان ابوبکر بر منطق قبیله ای جاری شد:

ای گروه انصار! هر چه از فضیلت خود بگویید، شایسته آنید، اما عرب این کار را جز برای این طایفه قریشی نمی شناسد که خاندان و نسبشان بهتر و مهم تر است. (13)

ضربه دوم از طرف مهاجرین زمانی نواخته شد که ابوبکر روایت «الائمة من قریش » (14) را از طرف حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرد. دیگر، انصار را یارای مقاومت نبود و باید بر حاکمیت جبری تفکر قبیله ای که خود نیز محاطدر آن بودند، تن می دادند.

ج - بنی هاشم

اگر چه بنی هاشم به دلیل اشتغال به امور کفن و دفن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه حضور نداشتند، اما جایگاه معنوی آن ها را نمی توان در ساختار سیاسی جامعه اسلامی نادیده گرفت. علی علیه السلام و اطرافیانش زمانی از اجتماع سقیفه باخبر شدند که دیگر ، مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است انصار در جواب علی علیه السلام که پرسیده بود چرا با من بیعت نکردید و با آن ها بیعت نمودید، گفتند:

اگر شما زودتر می آمدید ما با شما بیعت می کردیم، اما حالا دیگر چون بیعت کرده ایم، آن را نمی شکنیم. (15)

اما این که چرا مهاجرین به عمد، بنی هاشم و به ویژه علی علیه السلام را با آن همه سوابق درخشان به فراموشی سپرده بودند، مسئله قابل تاملی است. قریش حسادت و کینه شدیدی نسبت به علی علیه السلام داشتند; (16) حسادت به واسطه مهر و محبت های بی دریغی که پیامبر در دوران حیات به او مبذول می داشت و کینه به آن دلیل که در عصر نبوت و در جنگ های پیامبر با مشرکین قریش، بسیاری از اشراف و بزرگان آن قبیله توسط علی علیه السلام به قتل رسیده بودند و همین مسئله تخم کینه و دشمنی را در دل بازماندگان آن ها کاشته بود. این کینه ورزی و حسادت تئوریزه هم شد و قریشی ها شعار سر دادند که «عرب دوست نداشته که نبوت و خلافت در یک خاندان باشد» (17) یعنی بنی هاشم بر سایرین تکبر خواهند کرد.

گفتنی است عرب در دوره ای که محاط در تفکرات قبیله ای است، به دو شخصیت برجسته و یار نزدیک پیامبر، براساس معادلات عشیره ای می نگرد و در این نگرش ناگزیر ابوبکر را بر علی علیه السلام ترجیح می دهد، زیرا او امتیازاتی دارد که علی علیه السلام از آن بی بهره است: نخست این که ابوبکر در سال 11 ق بیش از چهل سال دارد و در سنت عرب دارای عقل کامل است، در حالی که علی علیه السلام هنوز جوانی بیش نیست. دوم این که قبل از بعثت، ابوبکر مقام قاضی و داور را در اختلافات بین قبایلی ایفا می کرد و بدین وسیله از موقعیت و وجهه مناسبی در بین قبایل برخوردار بود. مهم تر از همه این ها ابوبکر آشنا به علم الانساب بود که امتیاز بزرگی در جامعه عرب به شمار می رفت. از این رو از منظر معادلات قبیله ای کفه ترازو به نفع ابوبکر سنگینی می کرد و علی علیه السلام به نیکی در یافت که عرب تصمیم گرفته است «عقیده » را قربانی «قبیله » کند.

د - امویان

بی تردید تیره اموی قریش به دلیل سابقه سیاهشان در دشمنی با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بنی ساعده برای کسب خلافت جامعه اسلامی هیچ امیدی نداشتند، اما با حضور فعال خود در این حادثه برای چند دهه آتی می اندیشیدند. آن ها با جذب شخصیت های مثبتی مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف در احراز وجهه ای موجه برای حزب خود سعی بسیار نمودند. و شاید بتوان گفت حادثه سقیفه در بین گروه های مطرح بیشترین فایده را برای امویان در پی داشته است، چرا که با خلافت ابوبکر، به تدریج امویان به دلیل مهارت های زیادی که در عرصه امور نظامی داشتند وارد سپاه اسلام شدند و شاخه نظامی خلافت را در اختیار گرفتند تا آن جا که در جریان واقعه ارتداد، قبایل جزیرة العرب در روزهای آغازین خلافت ابوبکر، لشکریان متعددی برای سرکوبی آنان فرستادند. به گفته مقریزی: «فرماندهی پنج لشکر از یازده لشگر گسیل شده، از تیره امویان بود» (18) و هم آنان بودند که رهبری فتوحات بزرگ در عراق، شام، ایران، مصر و افریقا را بر عهده داشتند. «بدین سان اشراف مردم در جاهلیت به اشراف آنان در اسلام نیز بدل شدند». (19)

پس بی جا نیست که اگر حادثه سقیفه بنی ساعده را - که به راستی به گفته امام خمینی باید آن را «اعظم مصیبت ها» نامید - مقدمه شومی برای رخداد عاشورای 61 ق بدانیم آن جا که مقدمات نابودی اسلام را فراهم ساختند.

3) سیاست مالی خلفای نخستین

عامل مهم دیگر در زمینه سازی قیام عاشورا، سیاست مالی خلفای نخستین و شیوه برخورد آن ها با بیت المال مسلمین بود که بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جامعه اسلامی به مرور شکل گرفت.

از آن جا که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم وضعیت مالی مسلمانان چندان مطلوب نبود و غالبا با تنگدستی روزگار می گذراندند، فرصتی برای پیامبر پیش نیامد تا الگوی کاملی را از خود در اداره امور مالی جامعه اسلامی به جاگذارد. با این حال به دو مسئله حساسیت ویژه ای داشت:

نخست این که در تقسیم بیت المال مساوات و برابری را به طول کامل رعایت می کرد و بین نو مسلمانان و سابقون فرقی قائل نمی شد و در جواب اعتراض برخی از صحابه به این شیوه، می فرمودند: آن چه باید رعایت شود احتیاج و مساوات است و جزای سابقه و فضیلت را خداوند خواهد داد. (20)

دوم این که به هیچ وجه مالی را در خزانه ذخیره نمی کردند و بلافاصله پس از رسیدن مال، آن را بین مسلمانان تقسیم می نمودند. (21) دلیل این امر نیز همان وضعیت مالی نامناسب مسلمانان بود.

بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با این که از نظر مالی وضعیت مسلمانان رو به بهبودی بود اما ابوبکر هم چنان با تاسی جستن به دو ویژگی ای که پیامبر آن را اصل قرارداده بود، به سنت پیامبر کاملا وفادار ماند و به رغم اعتراضات زیاد، به ویژه از جانب عمر، آن را بهترین روش دانست. (22)

اما خلیفه دوم (عمربن خطاب) اگر چه مثل پیامبر و ابوبکر مال مسلمین را مطلقا متعلق به خود نمی دانست و استفاده از آن را برای منافع شخصی و خانوادگی شدیدا نادرست می شمرد و از آن پرهیز می کرد، (23) اما بدعت هایی را در این عرصه از خود به جا گذاشت که با سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مخالف و برای آینده جامعه اسلامی مضر بود. توضیح این که با توجه به فتوحات مهمی که در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوری بزرگ آن زمان یعنی ایران و بخش بزرگی از روم زیر سم ستوران سپاه اسلام فتح و غنایم فراوانی از آن سرزمین ها به مدینه منتقل شد، دیگر عملا تقسیم همه این اموال در بین مسلمانان بدون ذخیره کردن بخشی از آن در بیت المال معقول به نظر نمی رسید، چرا که از سویی توزیع همه این غنایم برای مسلمانان خطرناک و مضر بود و از سوی دیگر امپراتوری اسلامی برای اداره سرزمین های فتح شده، هزینه های هنگفتی را متحمل می شد، پس تاسیس دیوان برای بررسی درآمدها، هزینه ها و مخارج دولتی منطقی به نظر می رسید که از این طریق بخش های مختلف امپراتوری اسلامی تامین مالی می شد.

بنابراین در این بخش، انتقادی به عملکرد عمر نیست، اما اشتباه بزرگ وی در تقسیم ناعادلانه بیت المال در بین مسلمانان بود; بدین صورت که بین عرب و غیر عرب، زن و مرد، آزاد و موالی، سابقون و نو مسلمانان تمایز قائل شد و مدعی بود که نمی تواند کسانی را که همراه پیامبر می جنگیدند، با آنانی که در برابر او شمشیر می کشیدند و بعدا مسلمان شدند، برابر کند و بدین ترتیب به تقسیم نامساوی اموال براساس سابقه و نسب حکم کرد. (24) نتیجه این سیاست ایجاد شکاف طبقاتی عمیق بین مسلمانان شد. اما تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا که عمر هیچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدینه و سرمایه گذاری اموالشان را نداد و همواره می گفت:

در حره (خروجی مدینه) می ایستم و یک دست بر گلوی عرب و دست دیگر بر بند شلوارش می گذارم و اجازه نمی دهم عرب به جهنم بیفتد. (25)

اما با روی کارآمدن خلیفه سوم و سیاست مالی اتخاذ شده از طرف او، عمق فاجعه مشخص شد. عثمان بن عفان علاوه بر این که راه خلیفه دوم را در تقسیم نامساوی اموال ادامه داد، بلکه بذل و بخشش های بی حد و حصری به خویشاوندان و بستگان خود که عمدتا از تیره امویان قریش بودند و بیشتر آن ها طرد شده و تبعیدی پیامبر به حساب می آمدند، انجام داد. علاوه بر این که وی برعکس خلفای پیشین، زندگی اشرافی و مجللی را در پیش گرفت و به گفته مسعودی در شهر مدینه چهار قصر برای خود ساخت و همیشه می گفت:

خدای عمر را بیامرزد، کیست که طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم می خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم. (26)

از دوره خلافت عثمان به «حاکمیت اشراف قریش » (27) یاد می شود که نتیجه مستقیم آن قدرت و قوت یافتن تیره اموی بود که تمامی ارکان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زیر سیطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابی الحدید نقل می کند که حارث بن الحکم (طرد شده پیامبر) از طرف عثمان برای جمع آوری زکات «قضاعه » مامور شد. وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آن ها را به او بخشید. (28) در نوبتی دیگر عثمان خمس غنایم مصر را به پسر عمویش مروان بن حکم(تبعیدی پیامبر) و سیصدهزار درهم به عمویش حکم و حارث بن حکم پسر دیگرش بخشید. (29) ابن خلدون از قول مسعودی نقل می کند:

در روزگار عثمان صحابه پیامبر املاک و اموال فراوانی به دست آوردند چنان که روزی که خود عثمان کشته شد در نزد خزانه دار او یکصدوپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم موجود بود و بهای املاک او در وادی القری و حنین و دیگر نواحی دویست هزار دینار بود و شتران و اسبان بسیاری داشت و هشت یک یکی از متروکات زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار کنیز به جای گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دینار و از ناحیه شراة بیش از این مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترک او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دینار بود و زیدبن ثابت از شمش زر و سیم مقداری به جای گذاشت که آن ها را با تبر می شکستند و این علاوه بر اموال و املاکی بود که بهای آن ها به صدهزار دینار می رسید و زبیر خانه ای در بصره و خانه های دیگری در مصر و کوفه و اسکندریه برای خود بنیان نهاده بود و هم چنین طلحه خانه ای در کوفه بنا کرد و خانه دیگری در مدینه بنیان نهاد و آن را از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعدبن ابی وقاص خانه ای برای خود در عقیق بنا کرد که سقفی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و برفراز دیوارهای آن کنگره ها بساخت و مقدار خانه ای برای خویش در مدینه بساخت که از درون و بیرون گچ کاری بود و یعلی بن منبه پنجاه هزار دینار و مقداری زمین و آب و جز این ها به جای گذاشت و بهای املاک و ماترک دیگر او سیصدهزار درهم بود. (30)

بذل و بخشش های بیش از حد به خویشاوندان اموی و دیگر سیاست های نادرستی که از طرف عثمان اتخاذ شد، زمینه های نارضایتی و شورش را علیه او در مدینه فراهم کرد. این جا بود که عثمان اشتباه دوم خود را مرتکب شد و آن لغو ممنوعیت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدینه بود که از زمان عمر به اجرا در می آمد. اگر چه عثمان به قصد دور کردن صحابه از مدینه و از بین بردن زمینه های شورش دست به چنین اقدامی زد اما این سیاست نه تنها مخالفت ها را از بین نبرد بلکه مقدمه ای شد برای قریش اقتصاد پیشه که در تمام سرزمین های حاصلخیز امپراتوری اسلامی پراکنده شوند و به کار سرمایه گذاری اقتصادی بپردازند; به عبارت دیگر، سرمایه های انباشته شده بی مصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعیت خروج از مدینه برای تجارت و استملاک اراضی در سراسر بلاد اسلامی به کار گرفته شد. از این زمان دیگر بدون هیچ گونه مانعی مال اندوزی و سرمایه گذاری هدف اولیه اکثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبیر و ... بود و همین صحابه با فرو رفتن در گرداب تجملات دنیوی، عقیده را قربانی غنیمت کردند تا آن جا که حاضر شدند به خاطر آن در آوردگاه جمل رو در روی علی علیه السلام صف آرایی کنند.

سیاست مالی عثمان دو نتیجه مهم در برداشت: نخست این که سیاست مالی محکمی را که دو خلیفه پیشین برای برقراری آن، براساس مالکیت محدود و مساوات، زحمات زیادی متحمل شده بودند، برهم زد و او با بی ارادگی خود، آن را به صورت مالکیت های بزرگ درآورد. دوم این که بنی امیه که همان طبقه ثروتمند و مالک را تشکیل می دادند بر مسلمان ها و اموال آنان مسلط شدند.

اما آن زمان که علی علیه السلام خلافت مسلمین را پذیرفتند برتقسیم برابر و عادلانه اموال به شیوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاکید فراوانی داشتند، برای نمونه در پاسخ زن عربی که برتساوی بین عرب و عجم توسط او اعتراض می کرد، فرمودند:

من به کتاب خدای عزوجل نظر کردم و در آن هیچ اشاره ای نسبت به برتری فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم. (31)

بی شک با انحرافات بنیادینی که از زمان رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا روی کار آمدن علی علیه السلام در جامعه اسلامی به وجود آمده بود اجرای چنین سیاست عادلانه ای که کاملا مبتنی بر مشی عقیدتی پیامبر اسلام باشد ناممکن می نمود.

4) بنی امیه و اسلام وارونه

سیاست مالی خلفای اموی (به ویژه معاویه و پسرش یزید) تفاوت های بنیادی با سیاست مالی خلفای نخستین داشت. سیستم حکومتی معاویه کاملا سلطنتی و با تقلید از دربار حکومتی، روم و ایران بود. اختصاص دادن املاک خالص برای خاندان حکومتی، تمرکز بخشیدن به سازمان خراج و تخصیص درآمد حاصل از آن فقط برای خلیفه، مالیات بستن به مقرری کارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالی رتبه دولت پس از مرگ یا استعفای آنان که در منابع اسلامی با عنوان «استخراج » از آن یاد می شود، از مواردی بود که برای اولین بار در تاریخ اسلام از جانب معاویه با هدف بازسازی نظام مالی دولت اسلامی به اجرا درآمد، اما پر واضح است که در این بازسازی بیشترین سود عاید دستگاه خاندانی خلیفه شد نه دولت اسلامی. (32) یعقوبی می نویسد:

معاویه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آن چه بدان کمک جویم به سوی من حمل کن. پس ابن دراج بر او نوشت و خاطر نشان ساخت که دهقانان به او خبر داده اند که کسرا و خاندان کسرا را «خالصه هایی » بوده است که در آمد آن ها را برای خودشان جمع آوری می کرده اند و حکم خراج بر آن بار نمی شود. پس [معاویه] به او نوشت که آن خالصه ها را به شمار و خالصه اش قرار ده و سدها برای آن ها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ایشان پرسش کرد. گفتند که دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را برای کسرا و خاندان کسرا بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاویه قرار داد ... [معاویه] به عبدالرحمن ابن ابی بکره درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آن ها را دستور داد که هدیه های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند... . (33)

بعد از معاویه، یزید میراث خوار چنین نظام سلطنتی ای شد که اساس آن مبتنی بر مال اندوزی بود. برخی از مهم ترین حرکت های انحرافی که از طرف معاویه و همفکرانش در تاریخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسیار مؤثر بوده ست به این قرار است:

الف - جعل حدیث

معاویه افرادی را صرفا برای جعل حدیث استخدام کرده بود که از معروف ترین آن ها می توان به سمرة بن جندب، ابو هریره، عمروبن عاص ، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر اشاره کرد. احادیث زیادی توسط این عده در فضایل معاویه و تیره اموی قریش و مذمت بنی هاشم به ویژه علی علیه السلام ساخته شد و حتی مکتب تاریخ نگاری شام که به درستی باید مؤسس آن را معاویه دانست اساسا با هدف مذکور تاسیس شد. در میراث مکتوب تاریخ نگاران شامی تهمت های ناروایی برخاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آن جا که قیام امام حسین علیه السلام برای احیای سنت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم، به عنوان شورشی معرفی گردید که نظم عمومی جامعه اسلامی را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جای محکوم کردن یزید به دلیل آن همه اعمال ضد دینی اش رفتار او را با این توجیه که عمل به «اجتهاد» کرده است تصدیق و تایید کردند. (34)

معاویه برای مخدوش کردن چهره علی علیه السلام چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگوید آیه «و من الناس من قوله فی الحیاة الدنیا ... و هو الدالخصام » درباره علی علیه السلام نازل شده است. (35) به واسطه همین تبلیغات مسموم بود که پذیرش شهادت علی علیه السلام در محراب عبادت برای شامیان بسیار مشکل می نمود. (36)

ب - احیای عروبت

معاویه مبنای حکومت خود را بر عصبیت قومی و قبیله ای استوار کرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلی بر نسب و عشیره خود می بالید. احیای ملی گرایی و عروبت به طور عام تر، شعار بنی امیه در حاکمیت خود برای جامعه ای بود که بخش قابل توجهی از آن را موالی و مسلمانان غیر عرب تشکیل می دادند. معاویه برای اجرای سیاست عرب گرایی خود در بخشنامه ای به زیاد بن ابیه - حاکم بصره و سپس کوفه - دستور می دهد که عطایا و سهمیه موالی و عجم را از بیت المال کم کند، در جنگ ها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راه ها و کندن درختان و ... وادارد، هیچ یک از عجم ها را مناصب دولت نداده و اجازه ندهد که آنان با دختران عرب ازدواج کنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا که می تواند از عجم دوری گزیند و آنان را تحقیر کند ... (37) قیام مختار ثقفی در خون خواهی امام حسین علیه السلام نوعی واکنش اعتراض آمیز به سیاست عرب گرایی امویان هم بود. چنان که نقل شده است:

... عمیر [بن حباب یکی از بزرگان شام و رئیس قبیله قیس به مختار] گفت: از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت یافته است و این به آن جهت است که تا هنگامی که پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو، همین گروه ایرانیان هستند و حال آن که بزرگان و سران مردم شام که حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند. (38)

ج - احیای جریان های اعتقادی انحرافی

در دوره ای که آزادی اندیشه و عقیده شدیدا سرکوب می شد، تفکر انحرافی «مرجئه » مورد استقبال و حمایت شدید امویان قرار داشت. صاحبان این عقیده باور داشتند که ایمان به خداوند کافی است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمی شود. شهرستانی در «الملل و النحل » همین نکته را وجه شاخص مرجئه تلقی می کند و معتقد است در حوزه مسائلی که به امامت مربوط می شود با خوارج توافق ندارند. (39) با رواج این تفکر، معاویه موفق به مشروعیت بخشیدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حکومتی خود می شد. در این اندیشه «نقد قدرت » جای خود را به «تجلیل حاکمان » داد و معاویه و کارگزاران او صحنه را به گونه ای طراحی کردند که مردم باور داشتند هر کاری که آنان به عنوان خلیفه مسلمانان انجام می دهند، کاری درست و شایسته است و هر کس با آنان به مخالفت برخیزد، فارغ از این که چه کسی است و چه می گوید، برخطا است و ریختن خون او منعی ندارد و این تلقی بدون تدارک زمینه چنین اعتقادی، میسر نبود. احمد امین وجه نامگذاری مرجئه را چنین بیان کرده است:

مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخیر انداختن، زیرا آنان امر گروه هایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را می ریختند به روز قیامت واگذار می کردند و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی نمودند. عده ای نیز مرجئه را مشتق از «رجاء» می دانند، زیرا آنان می گفتند با داشتن ایمان، گناه آسیبی و ضرری نمی رساند، چنان که با بودن کفر نیز اطاعت سودی نخواهد داشت. (40)

نشاندن خلیفه مسلیمن به جایگاهی که هاله ای از تقدس آن را احاطه کرده باشد و ثنا گفتن وی، میراث شوم تفکر مرجئه و نتیجه روشن و قطعی آن، تایید بلاقید بنی امیه بود. آن چیزی که باعث شد جامعه اسلامی رخداد دلخراش و اسف بار عاشورای 61 ق را به آسانی و بی هیچ دغدغه ای بپذیرد، رسوخ همین باور بود. حسین حتی اگر نوه پیامبر هم باشد چون به اذن خلیفه اسلامی کشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تایید است; برای نمونه توجیه «ابن العربی » درباره شهادت «حجربن عدی » چنین است:

در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده ای معتقدند که او به ناحق کشته شده و عده ای باور دارند که به حق کشته شده است. ما می گوییم اصل این است که هر که را امام برحق بکشد به حق کشته شده است و هر که معتقد است حجر به ستم کشته شده، باید دلیل بیاورد. (41)

د - انتخاب عنوان خلیفة الله به جای خلیفة الرسول

ابوبکر بعد از کسب منصب خلافت، خاطر نشان کرد که یکی از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خلیفة الرسول » را برای خود انتخاب کرد و همیشه یادآور می شد که اطاعت مردم از او تا زمانی رواست که به راه راست باشد و همیشه باید او را نصیحت کنند. اما عمر، جانشین ابوبکر، نه تنها مثل او همیشه تابع نبود، بلکه در بعضی موارد به بدعت گذاری هم اقدام می کرد. عمر، لقب «خلیفة خلیفة الرسول » را که از طرف مسلمانان برای او به کار می رفت، به دلیل طولانی بودن آن و این که برای خلفای بعدی ایجاد مشکل می کند، نپسندید و عنوان «امیرالمؤمنین » را برای خود برگزید. برای عثمان هر دو عنوان امیرالمؤمنین و خلیفة الرسول استعمال می شد. اما برای اولین بار در سال های آخر خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفة الله » برای او به کار رفت.

با روی کار آمدن معاویه، به عمد، لقب «خلیفة الله » جای «خلیفة الرسول » را گرفت، چرا که مشکل عمده امویان این بود که همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوی قیاس می شد و از این جهت به ناچار - حتی حداقل در ظاهر - بایستی برخی امور را رعایت می کردند. اما با انتخاب عنوان خلیفة الله، خود را از سایه سنگین این قیاس خارج کردند و چنین تبلیغ نمودند که مقام لافت بالاتر از مقام نبوت است و خلیفه به خدا نزدیک تر و فقط در مقابل او پاسخ گو است. امویان تا آن جا پیش رفتند که بر فراز منبرها این سخن را مطرح می کردند که آیا مقام و موقعیت خلیفه برتر است یا پیامبر؟ و استنتاج کردند که خلیفه اعتبار و ارزش بیشتری دارد. انتخاب عنوان خلیفة اللهی مناسب ترین شیوه برای دور زدن پیامبر بود. تا با تخفیف مقام پیامبر، مقابله خشونت آمیز با بازماندگان و اهل بیت او تسهیل شود.

به واسطه همین انحراف های بنیادینی که امویان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، امام خمینی قدس سره آن را مثل اعلای «حکومت جور» معرفی کرده و قیام امام حسین علیه السلام را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعت های ناروا در جامعه اسلامی دانسته اند. چنان که می فرمایند:

... قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. من جمله قضیه حکومت جور، حکومت جور باید از بین برود. (42)

ه- تبدیل خلافت به سلطنت

ابوالاعلی مودودی در کتاب ارزشمند «خلافت و ملوکیت در اسلام » ویژگی های نظام ملوکی معاویه را در مقایسه با خلافت پیش از وی چنین برمی شمرد:

1 - دگرگونی در روش تعیین خلیفه: خلفای قبل از معاویه، خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند، اما معاویه به هر صورت در پی آن بود تا خود را خلیفه کند و وقتی برکرسی خلافت تکیه زد کسی را یارای مخالفت با او نبود و باید بیعت می کرد. خود معاویه نیز به این موضوع اعتراف می کند که از نارضایتی مردم از خلافت خود آگاه است اما به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسئله بعدها به موروثی شدن خلافت توسط معاویه انجامید.

2 - دگرگونی در روش زندگی خلفا: استفاده از روش زندگی پادشاهی روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد.

3 - تغییر در شیوه اداره بیت المال: در این دوره خزانه بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد، کسی نیز نمی توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4 - پایان آزادی ابراز عقیده: در این دوره دیگر کسی را یارای امر به معروف و نهی از منکر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با کشتن «حجر بن عدی » آغاز شد.

5 - پایان آزادی قضات.

6 - خاتمه حکومت شورایی و به وجود آمدن حکومت ملوکی جدید.

7 - ظهور تعصبات نژادی و قومی و نابودی برتری قانون. (43)

در قالب رهیافتی ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگی تبدیل خلافت به ملوکیت، پاسخی در خورشان یافت. با نظری به شیوه انتخاب «خلفای نخستین » در می یابیم که هیچ کدام از آن ها در اندیشه موروثی کردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمینه های آن را به طور ناخواسته فراهم کردند. در اندیشه سیاسی اهل سنت، توجیه گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایت عهدی، «نظریه استخلاف » می باشد; شیوه ای از انتخاب خلیفه که عمر (خلیفه دوم) نیز بدان طریق به خلافت رسیده بود. در این نظریه، انتخاب جانشین بعدی در حیطه وظایف خلیفه وقت شمرده می شود. (44) اما از آن جا که خلفای نخستین نسبتا پرهیزکار و متقی بودند، هیچ وقت از این فرصت برای انتخاب فرزندان یا شخصی از خاندان خود استفاده نکردند. ولی معاویه با تعمیم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبدیل خلافت به سلطنت (حکومت موروثی) را باز کرد. بعدها نظریه استخلاف از سوی فقها و نظریه پردازان اهل سنت، شرح و بسط یافت و سعی شد که استخلاف منطبق با حوادث پیش آمده روز، فرزندان را نیز در برگیرد.

ماوردی نظریه های گوناگون را در سه دسته جمع بندی کرده است: (45) نظریه اول حاکی از آن است که بیعت با فرزند یا پدر مجاز نیست، مگر این که اهل اختیار در باب او مشورت کنند و وی را شایسته و صالح بدانند. نظریه دوم به بیعت خلیفه با فرزند یا پدر به دیده رضا می نگرد و دلیلی که برای این امر اقامه شده آن است که خلیفه از آن جهت که حاکم است، حکم وی نافذ است. نظریه سوم بیعت خلیفه با پدر را مجاز شمرده است ولی با فرزند را براساس یک نظریه انسان شناختی، جایز نمی داند. بسط نظریه استخلاف، به راحتی توانست اقدام معاویه را در موروثی کردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در این باره می گوید:

درست است که یزید فاضل نبود و مفضول بود ولی آن چه که می بایست در ترجیح مفضول به فاضل کار ساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت کلمه بود ... حقیقت امامت برای این است که امام در مصالح دین و دنیای مردم در نگرد، چه او ولی و امین آنان است. (46)

حکومت پادشاهی معاویه بدون آن که یادی از سنت و سیره نبوی داشته باشد، مقوم حاکمیت سلطنتی دنیاطلبانه ای بود که «عقیده » و پای بندی به آن را کاملا نادیده گرفته بود; معاویه در یکی از خطابه های خود می گوید:

... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبتی که از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت شما، به دست نیاورده ام، بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی قحافه[ابوبکر] و عمر رضایت دهم اما به شدت متنفر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتناع نمود. پس مسلک و طریق دیگری پیمودم که نفع من و شما در آن است، نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم (مواکلة حسنة و مشاربة جمیله). اگر مرا بهترین خود بیایید حکومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. و الله بر احدی که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید و سخن هیچ یک از شما را که برای تسکین خود سخن گفته اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد و اگر مرا کسی نیافتید که به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول کنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند و آن گاه اندک باشد بی نیاز و غنی سازد. هرگز مباد که در اندیشه فتنه باشید، زیرا که فتنه معیشت را تباه می کند و نعمت را کدر می نماید. (47)

با این انحرافات بنیادینی که از سال یازده تا 61 ق در جامعه اسلامی شکل گرفته بود، آیا وقوع رخدادی مثل سانحه عاشورا قابل پیش بینی نبود؟

پی نوشت ها:

1. آلوسی در «بلوغ الارب » از هیچ نظریه، اندیشه یا میراث مدنی برای عرب خبری نمی دهد. در سه جلد این کتاب که برای نشان دادن اوج عقل و درایت عرب نوشته شده حتی یک نکته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی ثبت نشده است. (ر.ک: غلامحسین زرگری نژاد، تاریخ صدر اسلام (چاپ اول: تهران، انتشارات سمت، 1378) ص 593).

2. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370) ص 26.

3.محمدبن جریر طبری، تفسیر الطبری، جلد 4، ص 25 به نقل از: عبدالحسین زرگری نژاد ، همان، ص 172.

4. احمد امین، پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیلی (تهران، انتشارات اقبال، 1358) ج 1، ص 72).

5. غلامحسین زرگری نژاد، همان، ص 161.

6. همان.

7. ابن سعد، الطبقات الکبری(بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ق) ج 3، ص 326.

8. همان.

9. شعرانی، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص 252.

10. صحیفه نور، ج 1، ص 161.

11. حجرات (49) آیه 14.

12. محمدرضا مظفر، السقیفه(بیروت، مؤسسه الاعلی، 1993م) ص 5 و 6.

13. محمدیوسف الکاند هلوی، حیاة الصحابه (بیروت، دارالفکر، 1992م) ج 2، ص 57-69.

14. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری (قم، بی نا، 1413ق) ج 1، ص 7 و شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بن بدران(قم، چاپ افست، 1364) ج 1، ص 38.

15. محمدیوسف الکاندهلوی، همان.

16. صحیفه نور، ج 17، ص 58.

17. محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری(بیروت ، مؤسسة الاعلمی ، 1983م) ج 1، ص 2916.

18. تقی الدین احمد بن علی المقریزی، النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم (لیدن، 1888م) ص 41.

19. داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت سیاسی (پایان نامه دکتری، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) ص 160 به نقل از: محمد عابد الجابری، العقل السیاسی العربی، ص 150.

20. همان.

21. همان.

22. محمدیوسف الکاندهلوی، همان، ص 223.

23. ابن سعد، همان، جلد 3، ص 226.

24. محمدیوسف الکاند هلوی، همان، ص 226-230.

25. محمدبن جریر طبری، همان، ج 6، ص 2290.

26. محمدعابد الجابری، همان، ص 182.

27. ابن سعد، همان، ج 3، ص 41.

28. همان.

29. همان.

30. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی(چاپ هشتم: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375) ج 1، ص 392.

31. محمدیوسف الکاندهلوی، همان، ج 2، ص 136 و 225.

32. داود فیرحی، همان، ص 166.

33. همان، ص 167 به نقل از: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 145.

34. ابن کثیر دمشقی در «البدایة و النهایة » عملکرد یزید را کاملا توجیه کرده است.

35. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم(مصر، دارالاحیاء الکتب العربی، 1387 ق) ج 1، ص 361.

36. ابن ابی الحدید بابی را تحت عنوان «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین در ذم علی جعل کرده » در کتابش آورده است (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63).

37. داود فیرحی، همان، ص 180.

38. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، 1960م) ص 338.

39. شهرستانی ، همان ج 1، ص 114.

40. احمد امین، فجر الاسلام(بیروت، دارالکتب العربی، 1975م) ص 279.

41. ابن العربی، العواصم من القواصم(قاهره، بی نا، 1405ق) ص 29.

42. صحیفه نور، جلد 20، ص 89.

43. رسول جعفریان ، تاریخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374) ص 407 به نقل از: خلافت و ملوکیت در اسلام، ص 188 و 207.

44. ابن فراء، احکام السلطانیه، تحقیق محمد حامد الفقهی، (قم، چاپ افست، 1406ق) ص 25.

45. ماوردی، احکام السلطانیه (قم ، چاپ افست ، 1406ق) ص 10.

46. عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص 404.

47. ابن عبدربه، العقد الفرید(قاهره، 1953م) ج 4، ص 147.

موارد مرتبط
مال فرزند برای پدر
گر زمانی اداره های دولتی قوانینی وضع کنند که تا حدی با احکام اسلامی منافات داشته باشند، آیا جایز است
مقام اهلبیت علیهم السلام
اولین همایش مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت برگزار می‌شود
امامت و خلافت الهی پس از انبیاء

جامعه شناسی نهضت عاشورا

جامعه شناسی نهضت عاشورا
48

اشاره:

با نگاهی هرچند سطحی و گذرا به تاریخ زندگی اجتماعی انسان می­توان دریافت که جوامع انسانی در حال حرکت و دگرگونی بوده و پیوسته شاهد تغییر و تحوّل در خود، اعضا، محیط و ... می­باشند. به تعبیر جامعه شناسان: جامعه­ی بدون وقفه، نیروهای درونی و بیرونی که ماهیّت، جهت و سرنوشت آن را تغییر می­دهد، ایجاد کرده و پذیرای آن­ها شده و آن­ها را تحمل می­کند. تمام جوامع چه به صورت ناگهانی و چه به گونه­ای آرام یا محسوس، هر روز تغییراتی را به خود می­بینند.([1])

بنابراین اصل تغییر، ذهن جامعه شناسان را به خود مشغول نمی­سازد؛ زیرا به اعتقاد آن­ها عوامل ضروری و حیاتی که در هر جامعه­ای وجود دارند، به دنبال خود، دگرگونی­هایی در پی خواهند داشت. پس با توجّه به آن­که تغییر ناگهانی یک جامعه در تمام ابعاد امری استثنایی است؛ آنچه ذهن جامعه شناسان را به خود معطوف می­کند این است که چه چیزی تغییر می­کند؛ و آیا این تغییر در عناصر ساختی، فرهنگ، الگو، ارزش­ یا ایدئولوژی رخ داده است؟ به طور کلی جامعه شناسان سعی دارند که بدانند این تغییرات چگونه انجام می­گیرد تا عوامل، کارگزاران، مشوّقان و تحریک کنندگان دگرگونی­ها را شناسایی و نیز مخالفان و آنانی که در برابر تغییرات مقاومت می­کنند را مشخّص نمایند.

بی­تردید جامعه نبوی در پایگاه جامعه­ای نوبنیاد، همانند سایر جوامع شاهد دگرگونی­هایی بود و در حیات اجتماعی خود، تغییراتی را تجربه کرد. از این جهت، حسّاسیتی وجود ندارد؛ ولی آنچه قابل توجه می­باشد سمت و سوی این تغییرات است؛ چه این­که براساس شواهد و اسناد تاریخی، سیر و جهت این دگرگونی­ها پس از وجود مبارک و حیات بخش رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) سیری نزولی داشت و جامعه­ای که با عنایت خداوند و همّت رسول اعظم(صلّی الله علیه و آله) و سرداری حضرت علی(علیه السلام) و همراهی مهاجرین و انصار بر پایه­ی ارزش­های الهی و معنوی شکل گرفت، پس از چند صباحی از عروج ملکوتی نگین خلقت، راه سقوط را پیش گرفت و وضعیّت به گونه­ای تغییر کرد که اگر روزی مردم هنگام وضوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) پروانه­وار گرد وجود نورانی­اش حلقه می­زدند و برای تبرّک جستن به قطره­های آب وضوی آن حضرت گوی سبقت را می­ربودند، این بار نیز گرد هم آمده و از هم سبقت می­گرفتند؛ ولی برای دشمنی و عداوت با میوه­ی باغ نبوّت حسین­بن علی(علیه السلام). اتّفاق­های به ظاهر کوچک قبلی، فجایع بزرگ بعدی را کم­کم زمینه سازی و توجیه نمود. و این ساختار انحراف، آجر به آجر بالا آمد؛ در واقع ساختمان پیش ساخته­ای نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است، بلکه اتّفاق­هایی پیش چشم مردم می­افتاد ­که یک روز متوجه شدند این اسلام آن اسلام محمّدی نیست و این حکومت، آن حکومت و این مردم، آن مردم نیستند. فرهنگ و منطق ابوسفیان آرام آرام زیر پوست جامعه­ی محمّدی خزید و معادله­ی نبرد محمّد(صلّی الله علیه و آله) ـ ابوسفیان به معادله­ی نبرد یزید ـ حسین(علیه السلام) تبدیل شد و چنان جابه­جایی صورت گرفت که موقعیّت فرزندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله) و ابوسفیان در حکومت، کاملاً عوض شد؛ یعنی یزید سزاوار حکومت و حسین­بن علی(علیه السلام) قانون شکن و فتنه جو خوانده شد.

نکته­ی اساسی و مهم همین­جا است که چرا شهر اسلامی، جامعه­ی دینی و حکومت دینی این مقدار منحط گردید. و این سؤال همیشه پرسیدنی است که در این چند دهه به تدریج بر سر افکار عمومی چه آمد؟؛ زیرا محال بود که کسی چون یزید پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) در رأس حکومت اسلامی بنشیند.

ما در این مجال با طرح این سؤال که: چه دگرگونی­ها و تغییراتی در جامعه­ی نبوی رخ داد که امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) به جای مراجعه به اهل بیت(علیهم السلام) و حلقه زدن به دور خاندان وحی و عصمت، آن­ها را در محاصره­ی مرگبار خود قرار دادند؟، در پی جواب آن به دنبال عاملان و کارگزاران این تغییرات انحرافی هستیم.

بررسی رخدادها

حادثه­ی عظیم عاشورا یکی از مهم­ترین تحولات سیاسی اجتماعی تاریخ بشریّت و یکی از رویدادهای بی­نظیر در تداوم خطّ رسالت پیامبران الهی است که باید به درستی تجزیه و تحلیل گردد؛ بررسی هرچه بهتر نهضت عاشورا بدان گونه که چهره­ی واقعی قیام ترسیم گردد، لزوماً ما را به مباحث تاریخی، روان­شناسی فرد و جامعه، مطالعات فعل و انفعالات و تحوّلات جامعه بشری، جامعه شناسی و ... مربوط می­سازد. یادآوری تحوّلات سیاسی، اجتماعی دوران پس از پیامبر(صلّی الله علیه و آله) همواره درس آموز و عبرت انگیز است و برای جامعه­ی امروز بیش از گذشته مورد نیاز می­باشد؛ چرا که حوادث روز به روز شکل پیچیده­تری به خود می­گیرد که گاه ساختار عوامل پیدایش را بر هم می­زند و حتی سعی بر فراموشی آن دارد. گاهی حادثه­ها لحظه­ای اتفاق می­افتد و در زمان بسیار کوتاهی اثرات خود را در ابعاد وسیع منتشر می­سازد، امّا برخی پدیده­های مهمّ به گونه­ای واقع می­گردند که باید ریشه­ها و علل آن­ها را در ده­ها سال قبل جست و جو کرد. نهضت عاشورا از کامل­ترین نمونه­های این گونه حوادث است؛ چرا که حکیمانه نیست اگر کسی تصوّر کند بذر اصلی این حادثه­ی عظیم تنها در مدّت چند روز یا چند ماه از ابتدای زمام داری یزید کاشته شد و رشد کرد و بارور گردید، بلکه باید برای جست و جوی سبب­های اصلی این واقعه­ی بی­نظیر و به دست آوردن هدف­های عالی و مقدّس امام حسین­بن علی(علیه السلام) و اطّلاع یافتن از شرایط و موقعیّت خاص اجتماع آن دوره­ی اسلامی سال­ها به عقب بازگشت و حوادث اجتماعی را در آن سال­ها با صبر حوصله­ی خاص مورد مطالعه قرار داد.

نخستین گام انحراف

مرکز ثقل هر جامعه، فرهنگ آن است. به تعبیر جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فرهنگ هر جامعه به مثابه­ی هوایی است که هیچ جامعه­ای بدون آن توان ادامه­ی حیات ندارد؛ طبعاً نقطه­ی آغازین تغییر در جامعه را باید دگرگونی در فرهنگ آن دانست و بدیهی است که اگر گروهی بخواهند جامعه­ای را به دلخواه خود تغییر دهند، فرهنگ و به ویژه ارزش­ها و باورهای آن را نشانه می­گیرند؛ زیرا فرهنگ، مجموعه­ای از ارزش­ها، باورها و ... می­باشد که افراد به عنوان اعضای گروه یا جامعه آن­ها را کسب می­کنند.([2]) حال که نقطه­ی آغاز تغییر و انحراف در جامعه، فرهنگ می­باشد و ریشه­ی تغییرات فرهنگی نیز دگرگونی ارزش­هاست؛ باید مهم­ترین عامل و کارگزار تغییرات فرهنگی را جست و جو کرد؛ چرا که نقش کارگزاران در تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی، نقش برجسته و قابل ملاحظه­ای است؛ از آن جهت که کنش­ها و تصمیم­های آنان سرنوشت جوامع را مشخّص می­سازد. نقش دولت از سایر عوامل تأثیر گذار در تغییرات اجتماعی برجسته­تر است؛ زیرا خط مشی­ها و اهداف کلی دولت­ها می­تواند باعث ایجاد تغییرات وسیع در سطح جامعه در زمینه­های متفاوتی نظیر هنجارها، ارزش­ها، گرایش­ها و باور داشت­ها گردد.([3])

این سخن بدان معنا نیست که می­خواهیم در زمینه­ی انحرافات جامعه­ی اسلامی تنها دولت­مردان را مقصّر بدانیم، بلکه منظور ما اشاره به یک نکته اساسی جامعه شناسی است: هیأت حاکمه و امّت در یکدیگر تأثیر متقابل و دوری دارند، افکار و رفتار و گفتار هر یک در دیگری مؤثّر است. روح کلّی جامعه در هیأت حاکمه به طور کامل­تر و شدیدتر مجسّم می­شود. در همین حال هیأت حاکمه که فکر مجسّم و تشدید یافته­ی جامعه است، هرچه از روحیّات و اخلاق ریشه­دار جامعه را که در کمون است با کارهای خود به منصّه­ی بروز و ظهور می­رساند و بدین ترتیب با آن­که این دو دسته، عمیقاً از یک روح کلّی برخوردارند، ولی حکومت، با سیطره­ی خود، تمام آن­چه مقتضای طبع روحی اوست بروز می­دهد و چون نیرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقی کامل خود رشد می­دهد.([4])

براین اساس جریان سقیفه به عنوان نخستین گام و اصحاب سقیفه مهم­ترین عاملان و کارگزاران، در جهت تغییر و انحراف ارزش­ها هستند. همان­هایی که پس از عروج ملکوتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) به جای حضور در خانه­ی حضرت علی(علیه السلام) و تجدید بیعت با ایشان که منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه­ی بنی ساعده گرد آمدند و دستار حکومت و حاکمیّت جامعه­ی نبوی را طوعاً و کره در اختیار گرفتند؛ زیرا به خوبی می­دانستند که تغییر ارزش­ها بدون تسلّط اجتماعی ـ که ساز و کارش حکومت است ـ میسّر نخواهد بود. تغییرات، جامعه نبوی را تا آن­جا در نوردید که پس از نیم قرن، مردمی که خود را امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) می­نامیدند، در سرزمین کربلا دست به جنایتی زدند که زمین و آسمان در عزای مصیبت آن تا قیامت مویه کنان­اند. به اعتقاد ما ریشه­ی این دگرگونی و تحوّل را باید در سقیفه جست و جو کرد. به تعبیر مهیار دیلمی:

فیوم السّقیفه بابن النّبی طرق یومک فی کربلا

و غصب أبیک علی حقّه واحک حسن ان تقتلا([5])

ای فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) این سقیفه بود که راه کربلای تو را هموار کرد و آن­گاه که حقّ پدرت علی را غصب کردند، کشته شدنت خوب جلوه کرد.

اصحاب سقیفه در جایگاه کارگزاران و عاملان اجتماعی با بهره­گیری از حکومت توانستند ارزش­های الهی و معنوی جامعه­ی نبوی را تغییر دهند و ارزش­های دوران جاهلیت را جایگزین آن کنند که واقعه­ی تلخ و جان گداز کربلا پیامدی از آن تغییر بود.

آثار انتخاب نادرست

چون بشر موجودی ناشناخته است و انسان­ها شناخت کافی از یکدیگر ندارند، اگر از رهنمودهای وحی الهی بهره نگیرند و با روش­های بشری و با قرار دادن ملاک­های نادرست به انتخاب امام جامعه رو بیاورند، هرگز موفّق نخواهند بود؛ چرا که حکومت به دست افراد ناشایست می­افتد و ارزش­های الهی و نبوی تغییر می­یابد و ارزش­های جاهلی جایگزین می­گردد. بدیهی است که ارزش­های جاهلی، رفتار جاهلی به دنبال خواهد داشت و انواع مفاسد اجتماعی دامن­گیر جوامع بشری خواهد شد. برای تبیین واقعیّت مذکور ابتدا بار دیگر لازم است ارزش­ها را تعریف و سپس رابطه­ی آن را با هنجار یا رفتار بیان کنیم. ارزش­ها در نگاه جامعه شناسان عبارت است از: آن باورها و عقاید ریشه داری که گروه اجتماعی هنگام مواجهه با سؤال درباره­ی خوبی­ها، بدی­ها، برتری­ها و کمال مطلوب به آن رجوع می­کنند.([6])

البتّه مراد از ارزش­ها در رویکرد جامعه شناختی، ارزش­هایی هستند که به وسیله غالب افراد جامعه پذیرفته شده باشند. این ارزش­ها می­تواند دینی یا اجتماعی باشد. فرق این دو در منشأ پیدایش آن­ها است؛ به این معنا که ارزش دینی بر وحی و ارزش اجتماعی بر مقبولیّت عامّه مبتنی است. اگرچه ارزش اجتماعی آن­گاه که در وحی ریشه داشته باشد، می­تواند دینی هم باشد.([7])

با توجّه به تعریف، ارزش­ها هدایت کننده­ی هنجارها و رفتار افراد در جامعه هستند و از این رو هرگونه تغییر در آن، تغییر در رفتار و هنجار اجتماعی را در پی خواهد داشت و اساساً بدون شناخت آن­ها افراد جامعه دچار سرگردانی در هنجار خواهند شد.

به خوبی می­دانیم که نقش اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه­ی نبوی، آشنا ساختن مردم با ارزش­های الهی و هدایت جامعه به سوی کمال مطلوب می­باشد تا آنان دچار سرگردانی در هنجار نشوند. اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، می­بینیم که پس از انتخاب نادرست در جریان سقیفه که بر مبنای تعصّبات جاهلی و ... بود، به تدریج حکومت به دست کسانی افتاد که به هر دلیلی جاهلاً یا عامد باعث شدند جامعه در جهت ضدّ ارزش­ها و رفتارهای جاهلی قبل از اسلام پیش برود. تا جایی که امام حسین(علیه السلام) در یکی از خطبه­های خود می­فرماید: فقد نزل بنا من الأمر ما قد نزل و انّ الدّنیا قد تغیّرت و ...؛([8]) بر ما همان فرود آمد که می­بینید؛ به راستی اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی­ها آشکار و نیکی­ها و فضیلت­ها از محیط ما رخت بربسته. از ارزش­های انسانی چیزی جز اندکی به مانند قطره­های مانده در ته ظرف آب، نمانده است. مردم در زندگی ننگین و ذلّت باری به سر می­برند که نه به حق عمل می­شود و نه از باطل روی­گردانی می­گردد و ....

تبعیض و نابرابری­های اجتماعی

آن هنگام که جامعه­ی عرب، همه­ی افتخار و سربلندی را در مقام، ثروت و مکنت، جنگ و آدم کشی، نسب و خویشاوندی، قبیله و قومیّت می­دید؛ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله) مأموریتی آسمانی یافت و با کلام نورانی: ...إنّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتْقیکُم...([9])، رسم جاهلی را بر هم زد، ملاک­های زمینی را فرو ریخت و بانگ الهی برآورد که در نگاه ایزدی و مرام محمّدی، عزّت و افتخار، فقط و فقط در پرهیزگاری نهفته است. در این جامعه بود که دیگر بلال حبشی چوب پوست رنگین خود را نمی­خورد و سلمان فارسی به جرم عجم بودن، تحقیر نمی­شد و پیامبر با صراحت می­فرمود: هیچ عربی بر غیر عرب برتری ندارد؛ مگر به پرهیزگاری،([10]) امّا صد افسوس که پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) عطر دل انگیز و هوش ربای تقوا مداری در تاریکی تبعیض قومی و نژادی رنگ باخت. در این میدان نابرابری­ها، معرکه گردان کسی جز خلیفه­ی دوّم نبود. او بر خلاف نصّ صریح قرآن و سنّت نبوی، سیاست تبعیض نژادی دوران جاهلیّت را زنده نمود و در سایه­ی این سیاست بود که جامعه­ی نو بنیاد نبوی دچار اختلاف طبقاتی گردید. عُمر در پرداخت اموال به مسلمانان، قانون مساوات عصر پیامبر را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، مهاجرین را بر همه­ی انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان ترجیح و برتری داد.([11]) خلیفه نه تنها در تقسیم اموال و فرصت­های اجتماعی، عرب را بر غیر عرب ترجیح می­داد، بلکه آنان را نیز تحقیر می­کرد. وی فتوا داد که هر کس همسایه­اش نبطی عجم است و به قیمت آن نیاز داشته باشد، او را بفروشد.([12]) از میان این نابرابری­های اجتماعی، بعضی از منافقین و مشرکین سابقه دار، مورد احترام قرار گرفتند و کم کم روی کار آمدند؛ با این­که او تظاهر به مبارزه با فساد می­کرد. او به مغیرهبن شعبه که در برابر علی(علیه السلام) ایستاد و به اهل بیت(علیهم السلام) جسارت نمود و از دشمنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود، احترام می­گذاشت. مغیره، بهترین یار و یاور عمر بود و در کودتای او نقش داشت.([13]) در زمان عمر، معاویه فرماندار شام شد و خلیفه نسبت به کارهای او ساکت بود و با او با مهربانی برخورد می­کرد و به او لقب کسرای عرب پادشاه عرب داد و در ملاقات­ها این واژه­ را بر زبان می­آورد.([14]) و بالاخره عثمان را که از بنی امیّه بود با نقشه­ی شورای شش نفره به قدرت رساند که شاید بتوان این عمل او را بزرگ­ترین گام او در جهت انحراف جامعه دانست.

تاراج بیت المال

در فرهنگ ناب محمّدی، هیچ چیز خطرناک­تر از برتر دانستن مال و منال دنیا به شرافت­های انسانی نیست. اگر این روحیه در جامعه­ای رشد و ترویج شود، معنویّت و خداگرایی از بین خواهد رفت. اگر حبّ دنیا در جان بشر ریشه کند، راه ارتکاب هرگونه خطایی را هموار می­سازد و دوستدار دنیا دست به هر خطایی خواهد زد؛ زیرا به فرموده­ی پیامبر: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه؛([15]) دوست داشتن دنیا سرآمد هر خطایی است.

پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) با آموزه­های الهی، جامعه­ای را که پیوسته در جنگ و خون­ریزی بود و همه­ی همّت خویش را صرف زیاده خواهی و دنیا طلبی کرده بود به جایی رساند که در آن جامعه­ی نوبنیاد، انصار اموال خود را به مهاجر می­بخشید و از این کار لذّت می­برد و به شکرانه­ی آن به آستان ربوبی سر می­سایید؛ ولی افسوس که این روند پس از وجود نازنین آن یگانه، هر روز رنگ باخت تا آن­جا که حکومت در اختیار عثمان قرار گرفت. در زمان او دنیا گرایی به اوج خود رسید به گونه­ای که همه­ی تلاش او و خویشانش، دنیا و انباشت ثروت شد.([16]) و این حقیقتی تلخ بود که حضرت علی(علیه السلام) با زبان پردرد و سینه­ی پر آلام بیان ­فرمود: ... تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه­ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن­قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او بر مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.([17])

پس از پایان یافتن حکومت بیست و پنج ساله­ی اصحاب سقیفه، اندک آگاهی در مردم پیدا شد و آنان را به سوی حضرت علی(علیه السلام) کشاند و برای اوّلین بار پس از رسول خدا به شکلی معقول به گزینش خلیفه روی آوردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همه­ی بی میلی که تابع انحراف جامعه­ی اسلامی از مسیر اصلی بود، پذیرای خلافت گردید و بر آن شد تا راهی صحیح و اصولی پیش گیرد. ایشان اصول هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت گستری و انسان سازی را که از شؤون امامت بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوی بازگرداند، امّا متأسفانه آن­هایی که کام خویش را با این شهد تلخ می­یافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداختند و ستم پیشه کردند و امام را در سه جبهه­ی اصحاب جمل، صفّین و نهروان به رویارویی عظیم کشاندند و تلاش علمی و عملی امام و حرکت اصلاحی ایشان را برای برگرداندن مسیر ارتجاعی جامعه و انقلاب به سوی اسلام اصیل با مشکلات فراوانی رو به رو گرداندند. در این بین فتنه­های بنی امیه که به برکت خلفای پیشین جانی دوباره در جهت تغییرات ارزشی گرفته بود، نقش به سزایی داشت و علی(علیه السلام) همواره فتنه­ی امویان را خطرناک­تر از همه­ی فتنه­ها می­دانست: ... فِتنَة بَنِی أمیّةَ فإنَّها فِتْنَةُ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ.([18])

بنی امیّه به عنوان تداوم و بقایای حزب جاهلیّت و ابوسفیان می­باشند؛ زیرا خاستگاه این قومیّت، بازگشت به آن دوران دارد. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) در زمان ایشان بود و در بسیاری از جنگ­ها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه­ی مقابل رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) از قبایل عرب به رهبری ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علّت، جنگ احزاب نامیده شد.([19])

جعل احادیث

یکی از محورهای فرهنگ سازی بنی امیّه، تبلیغ فضایل نداشته­ی آنان بود که اقوال فراوانی را به صورت جعلی به پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) نسبت دادند تا از بنی امیّه، گروه و جریان صاحب فضایل، عدالت خواه و شایسته­ی رهبری بسازند. قلم به دستان و سخن گویان مزدور بنی امیّه مانند کعب الاحبار که در زمان خلفای پیشین جان گرفته بود، از فضیلت پیاز عکّه گرفته تا سران بنی امیّه، حدیث، جعل و منتشر ساختند. انگیزه­ی معاویه از این فرهنگ سازی، و چهره سازی مثبت برای آل ابوسفیان، مصداق سازی برای جانشینی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود. آنان می­خواستند با کتمان ده­ها حدیث درباره­ی فضیلت عترت پیامبر و شأن نزول آیات فراوان درباره­ی آنان، که زبان به زبان در میان امّت مسلمان در گردش بود؛ مصادیق واقعی عترت را در هاله­ی ابهام فرو برند؛ و به جای آنان فرزندان ابوسفیان را معرّفی کنند تا تصاحب منصب­های اجرایی پیامبر(صلّی الله علیه و آله)، مانند رهبری جامعه، بر آنان آسان گردد. به دیگر سخن، همان انگیزه­ای که در بیان شایستگی­های اهل بیت(علیهم السلام) دنبال می­شود و آنان را برترین انسان­ها و خویشان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) معرّفی می­کند و نگاه­ها را به سوی آنان معطوف می­دارد و حتّی دوستی مردم با اهل بیت(علیهم السلام) را مزد رسالت قلمداد می­کند: ... قُل لاَّ أسْئَلُکُم عَلَیْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّة فِی القُربی...([20])، را بنی­امیّه در فرهنگ سازی و مصداق آفرینی دنبال می­کردند. آنان از آل ابوسفیان، چهره­ای ساختند که: مردم شام، خویشانی نزدیک­تر از بنی امّیه به رسول خدا نمی­شناختند.([21])

تهاجم فرهنگی

همانا نور وجود فرزندان رسول­الله(صلی الله علیه و آله) و فضایل آنان در جامعه، هرگونه تاریکی جاهلیّت را از بین می­برد. آن­جا که پرتو هدایت نبوی و ولایت علوی بتابد، جای جلوه­گری گمراهی شب پرستان نیست.

تلاش معاویه در جهت از بین بردن ارزش­های الهی بود؛ از این رو به کارگزاران خود دستور داد که کسی نباید احادیث رسول­الله(صلی الله علیه و آله) را در مورد مناقب و فضایل علی(علیه السلام) نقل کند: هرکس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خون او هدر و مالش حرمت ندارد و از حوزه­ی حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.([22]) تهاجم تبلیغاتی برای مخدوش جلوه دادن چهره­ی تابناک عترت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به اوج خود رسید تا آن­جا که مردم شام، حضرت علی(علیه السلام) را مسلمان نمی­دانستند و زمانی که شنیدند حضرت در محراب نماز مضروب شده است، با تعجّب ­پرسیدند: مگر علی نماز هم می­خواند؟! هزاران سخن گوی جیره خوار بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت علی(علیه السلام) را سبّ و نفرین می­کردند. خطیبان نمازهای جمعه و جماعات، خطبه­ی بدون لعن بر علی(علیه السلام) را باطل می­دانستند. پیامدهای تهاجم تبلیغی بنی امیّه کم کم چهره­ی تابناک اهل بیت(علیهم السلام)، را در نزد مردم آن­گونه وارونه کرد که می­پنداشتند امام حسین(علیه السلام) بر امام خود ـ خلیفه­ی اموی ـ خروج کرده و اتّحاد مسلمین را بر هم زده است؛ از این­رو امام را مورد سرزنش قرار می­دادند و صف آرایی در مقابل حضرت را تقرّب الهی می­پنداشتند، چنان که امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: سی­هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین(علیه السلام) را بکشند، و کلّ یتقرّب إلی الله بدمه، هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می­جستند. چون می­گفتند: یزید خلیفه­ی پیامبر است و حسین­بن علی بر او خروج کرده و باید با او جنگید.([23])

اگر تهاجمات فرهنگی تداوم می­یافت و چند قرن در میان امّت اسلام، چهره­ی اهل بیت(علیهم السلام) این گونه معرّفی می­شد، چه پیامدهایی را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزی باقی می­ماند؟! پاسخ روشن می­سازد که یکی از علل و اهداف قیام امام حسین(علیه السلام) در برخورد با فرهنگ سازی بنی امیّه، افکندن پرده­ی نفاق و آشکار ساختن چهره­ی واقعی آنان و نیز معرّفی چهره­ی تابناک عترت بود. امام در پی قیام خویش با گفتار و سخنرانی­های خود، چهره­ی واقعی آنان را آشکار نمود و جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) را به مردم یادآوری کرد و سرانجام واقعه­ی نینوا و جان بازی­های اصیل­ترین انسان­های عصر خویش، توانست مسیر را عوض کند و نفوذ معنوی و اعتبار روحانی عمیقی برای اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه ایجاد گرداند به گونه­ای که هر چه از تاریخ کربلا بیشتر گذشت، قشرهای بیشتری را در جامعه به خود جذب نمود و این محبوبیّت، آرام آرام تا آن­جا بالا گرفت که با برملا ساختن ماهیّت اصلی بنی امیّه، کاخ بیدادگران از بیخ و بن درآمد.([24])

اقتصاد جامعه

سرمایه­های کلان، همواره با سیاست و حکومت داری تعامل تنگاتنگ داشته است. افراد فرصت ساز، همواره سیاست و قدرت را وسیله­ی دست یابی به ثروت­های کلان قرار داده و از سوی دیگر، ثروت­ها را در راه فراهم آوردن بسترهای حکومت داری و جذب آرا و نظر مردم با شیوه­ها و حیله­های گوناگون هزینه کرده­اند.

ثروت اندوزی اعراب در جریان فتوحات، یکی از آسیب­ها و مشکلاتی بود که هر قوم فاتحی ممکن بود گرفتار آن گردد، ولی آن­چه بدیهی به نظر می­رسد؛ این است که این ثروت اندوزی در پی خود، گرایش به تجمّل، عیش و نوش، سستی و بسیاری مشکلات و آسیب­های دیگر را به ارمغان می­آورد و این عوامل می­تواند دلایل عمده­ای بر سقوط و انحراف هر قوم فاتحی باشد؛ بنابراین در اندک زمانی در کنار خانه­های ویران، خانه­های مجلّل در سرزمین­های فتح شده، مثل کوفه و بصره ساخته شد.([25])

در زمان بنی امیّه به علّت حاکمیّت قوم برتری طلب آنان، نابرابری عمیقی در فرآیند ساختار اقتصادی جامعه پدیدار شد.

پس بی­تردید، تعدیل سرمایه، توزیع سرمایه­های عمومی و تعدیل بهره­مندی از ثروت­های ملّی که برآیند آن، استقرار عدالت اقتصادی است؛ می­تواند یکی دیگر از علّت­های قیام حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) باشد.

نتیجه­ی عبرت آموز:

باید از این واقعه­ی تلخ در تاریخ اسلام درست عبرت گرفت. جاهلیّت، یک مرحله­ی تاریخی یا یک حادثه­ی اتّفاقی نیست که در ظرف زمانی و مکانی خودش به وجود آید و پس از سپری شدن ماه­ها و سال­ها و یا با گذر از سرزمینی به سرزمین دیگر، به سینه­ی تاریخ سپرده شود و یا در موزه­های آثار باستانی قرار گیرد؛ بلکه یک حالت اجتماعی قابل تکرار است. آفتی که در اثر عوامل ویژه­ی خود ممکن است هرجامعه­ای را در هر سطح علمی و فرهنگی که باشد، آلوده نماید و حضور جاهلیّت در میدان زندگی به معنای رخت بر بستن فرهنگ خدامحوری است.

اکنون که ارزش­های الهی و معنوی به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی و با تلاش امام و شهیدان در جامعه حاکم و نور هدایتش، چراغ راه شده است، باید از آن­ها محافظت کرد و در مقابل دگرگونی و رنگ باختن آن­ها در جامعه بی­تفاوت نبود. باید تلاش شود همیشه امور حکومت در دست افراد دین باور قرار گیرد که به ارزش­های الهی و حاکمیّت آن در جامعه علاقه­مندند و در جهت حفظ آن کوشا باشند.

باید هوشیار بود که اگر در این امر سستی گردد و راه تساهل پیش گرفته شود، بار دیگر سرها بر نیزه می­رود و اسارت­ها در پیش خواهد بود. این بار این تن نیست که در بند قرار می­گیرد، بلکه انسانیّت و کرامت انسانی به زنجیر اسارت گرفتار می­شود.

پی­نوشت:

[1]. گی روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص 15.

[2]. جان ب تامپسون، ایدئولوژی و فرهنگ مدرن، ترجمه­ی مسعود اوحدی، ص 37.

[3]. دفلور ملوین، مبانی جامعه شناسی، اقتباس حمید خضر نجات، ص 243.

[4]. محمّد جواد حجّتی کرمانی، حسین­بن علی حماسه­ی تاریخ، ص 81 .

[5] . علاّمه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 4، ص 249.

[6] . بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس غلام عبّاس توسّلی و رضا فاضل، ص 77.

[7]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 40.

[8] . ابن طاووس، لهوف، ترجمه­ی علی­رضا رجالی، ص 69 .

[9]. الحجرات 49 : 13.

[10]. عبدالحسین امینی، الغدیر، ترجمه­ی اکبر ثبوت، ج 6 ، ص 188.

[11]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ، ص 111.

[12]. فضل­بن شاذان نیشابوری، ایضاح، ص 488.

[13]. احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه­ی محمدّ ابراهیم آیتی، ج 2، ص 107.

[14]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 85 .

[15]. علاّمه محمّد باقر مجلسی(قدّس سرّه)، بحارالانوار، ج 14، ص 311، ح 11.

[16]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 58 و 59 خلاصه.

[17]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 3، ص 47.

[18]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 93، ص 175.

[19]. سیّدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 86 .

[20]. الشوری 42 : 23.

[21]. ابوالحسن علی­بن حسن مسعودی، مروّج الذّهب، ترجمه­ی ابوالقاسم پاینده، ج 3، ص 44.

[22]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 44.

[23]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، حق و باطل، ص 53 .

[24]. شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، درسی که حسین به انسان­ها آموخت، ص 156 و 157 خلاصه.

[25]. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه­ی دکتر محمّد توکّلی، ج 2، ص 197.

عاشورا، مؤلفه ها و ایستارهای سیاسی

4

«قسمت اول »

بستر عاشورا

بیش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشریت نگذشته بود و هنوز فریاد آن بزرگ رهبر الهی، در گوش ها طنین انداز بود که:

حسن و حسین، بعد از پدرشان، پیشوایان امت من و سرور جوانان بهشتی هستند و مادرشان سرور زنان دو عالم و پدرشان سرور جانشینان پیامبر است . (1)

هنوز کسانی مانند «جابر بن عبدالله انصاری » ، «ابو سعید خدری » ، «سهل بن سعد ساعدی » ، «زید بن ارقم » ، و «ا نس بن مالک » زنده بودند و حدیث «الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنة » را درباره آن دو امام از رسول خدا (ص) شنیده بودند (2) و چه بسا به یاد داشتند که چسان امیرالمؤمنین (ع) به این روایت افتخار می کردند و آن را از دلایل برتری خود برمی شمردند . (3)

مسلمانان می دانستند که پیغمبر خدا در مورد پیوند قلبی دیرینه مؤمنان با حسین فرموده است: به درستی که دل های مؤمنان، شناخت نهفته و دیرینه از حسین دارند . (4)

آنان به خاطر داشتند که رسول اکرم (ص) می فرمود: همانا حسین بن علی، چراغ هدایت و کشتی نجات و پیشوای نیکی و خجستگی و امام عزت و افتخار است . (5)

کسی در محبت و علاقه پیامبر به دخت گرامی اش حضرت زهرا (س) و فرزندان ارجمندش تردید نداشت . از اصحاب و تابعین، کم نبودند کسانی که سیمای رسول خدا را به یاد می آوردند، آن هنگام که فرمود:

فاطمه پاره تن من است، آن که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است . (6)

و:

همانا خداوند برای خشم فاطمه، به خشم می آید و برای رضایت او، خشنود می شود . (7)

صحابه فراموش نکرده بود که سید مرسلین به سوی علی، فاطمه، حسن و حسین - علیهم السلام - نظر کرد و فرمود:

با کسانی که با شما بجنگند، در جنگم و با کسانی که با شما صلح کنند، در صلحم . (8)

فرماندهان و امیران لشگر شام نیز به خوبی امام حسین را می شناختند و منزلت وی را در چشم پیامبر درک می کردند . از این رو امام در ملاقاتی که شبانه با عمر بن سعد داشت به او گفت:

وای بر تو! آیا می خواهی با من جنگ کنی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من کیست؟ آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! این جماعت را رها کن و همراه من باش که این عمل تو را به خدا نزدیک می کند! (9)

عمر پسر سعد ابن ابی وقاص (فاتح جنگ قادسیه) است، سعد جزو معدود افرادی بود که در جنگ احد، آن گاه که عرصه برمسلمانان تنگ شد و حتی کسانی چون عمر و عثمان از کار زار متواری گردیدند در کنار علی بن ابی طالب، تاپای جان از رسول خدا (ص) دفاع کرد و اینک، به قول یکی از پژوهشیان معاصر، هنوز نیم قرن از جنگ قادسیه نگذشته بود که پسر وی آماده قلع و قمع و سرکوبی پسر پیامبر می شود و چون آماده حمله گردید همان جمله ای را گفت که پدرش در جنگ قادسیه بر زبان آورد: «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد شما را» . (10)

شب عاشورا که حضرت ابوالفضل (ع) از سوی امام حسین (ع) ماموریت یافت تا آن شب را مهلت بگیرد برای آن که امام و اصحابش آخرین شب زندگانی خود را نیز به نماز و استغفار و مناجات پروردگارشان بپردازند، عمر بن سعد چون در قبول این پیشنهاد به تردید افتاد، موضوع را با فرماندهان لشکرش در میان گذاشت . یکی از آنان به نام «عمر و بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر این ها ازترک و دیلم بودند و چنین مهلتی را از تو درخواست می کردند بایستی به آنان پاسخ مثبت می دادی، در صورتی که این ها فرزندان پیامبرند» . (11)

حمزه فرزند مغیره بن شعبه - که خواهرزاده عمربن سعد بود - نیز به وی توصیه و تاکید کرد که مبادا دست به خون حسین بیالایی و سوگند خورد که اگر پادشاهی همه دنیا از آن تو باشد و از آن به خاطر نکشتن حسین، چشم پوشی کنی، بهتر است از این که خدا را ملاقات کنی در حالی که به قتل حسین دست یازیده ای! (12)

آن گاه که سپاه عمر سعد تصمیم گرفت به سوی خیمه های سید الشهداء یورش برد، حضرت فرمود:

ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز جزا نمی هراسید، دست کم در زندگی این دنیاتان آزاد مرد باشید و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید و شرف عربی خود را پاس بدارید - آن گونه که مدعی عربیت هستید . (13)

شمر بن ذی الجوشن گفت: «چه می گویی یا حسین؟»

امام حسین فرمود:

من با شما می جنگم و شما با من مقاتله می کنید ولی این زنان گناهی ندارند، تا من زنده هستم به اهل بیتم تعرض نکنید و از یورش این یاغیان و جاهلان ممانعت ورزید .

شمر پاسخ داد: «حق با توست ای پسر فاطمه!» (14)

با این ایستار و اوصاف، مسلمانان چگونه اجازه دادند و امویان چسان چنین بستری را گستردند و فضایی را پدید آوردند تا وجدان عمومی، پذیرای شهادت سپندترین فرزند اسلام و قرآن و ابرار همراهش گردد؟

به نظر می رسد هفت مؤلفه اساسی، فضای تحقق چنین حادثه دلخراشی را فراهم آورد و بستر چنین حرکتی را مهیا ساخت . ولی پیش از بررسیدن این مؤلفه ها، باید به این نکته کانونی اذعان داشت و تاکید ورزید که در تحلیل و بررسی پدیده های سیاسی - اجتماعی، اهمیت و بهای هر مؤلفه و عاملی بستگی به میزان تاثیرگذاری آن دارد .

بنابراین تاثیر هر کدام از این مؤلفه ها با دیگری متفاوت است، از این رو باید همه آن ها را، به طور مجموعی، در تحقق فضای شکل گیری عاشورا مؤثر دانست و اما آن ها عبارتند از:

1 - بحران هویت و تغییر نسل

در هنگامه ای که علی بن ابی طالب (ع) به مدیریت سیاسی جامعه اسلامی دست یافت، با دو نسل قبل و بعد از انقلاب اسلامی نبوی، روبه رو بود; یعنی افراد جامعه دینی در دوران آن حضرت از نظر مقطع سنی به دو نسل تعلق داشتند، که هر کدام دارای ایستار و نگرگاه ویژه ای بودند .

ایستار و وضعیت نسل اول

نسل نخست; مردمانی بودند که زمان رسول خدا (ص) را درک کرده، با آموزه های دینی آن حضرت آشنایی داشتند . اینان جهاد و مبارزه را لمس نموده، حوادث پس از رحلت پیامبر را نیز نظاره کرده و در قبال 25 سال سکوت علی (ع) و خلافت سه خلیفه پیشین دارای تحلیل و موضع بودند .

این ها پس از کشتن عثمان برای بیعت با امام علی (ع) هجوم آوردند و خود آن حضرت در توصیف آن میثاق با شکوه می فرماید:

روز بیعت، مردم بسان یال کفتار به دورم ریخته از هر سو روی به من نهادند; چندان که از بسیاری جمعیت، حسن به زحمت افتادند و دو طرف جامه ام پاره شد . مردم چون گله های انبوه گوسفندان مرا در میان گرفتند . (15)

لکن دیری نپایید که این کسان تاب اجرای عدالت را از کف داده، از فرمان رهبری سر بر تافتند . امیرمؤمنان (ع) در این باره می فرماید:

آن گاه که بیعتشان را پذیرفته، حکومت را به دست گرفتم، گروهی پیمان شکستند (ناکثین) و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند (مارقین) و گروهی علیه عدالت شوریدند (قاسطین)، گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند که می گوید: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا و العقبه للمتقین (16) ; سرای جاودانی را برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و تبه کاری در زمین را ندارند و پایان کار، ویژه پرهیزکاران است .» آری سوگند به خدا این آیه را شنیده و حفظ کردند ولی دنیا در دیده آنان آراسته شده و زیور آن، چشم هایشان را خیره نموده است . (17)

سر این نافرمانی در این بود که در دوران 25 ساله غصب ولایت، با تفسیر و قرائتی از اسلام انس گرفته بودند که به کلی با تفسیر علوی، که بر پایه عدالت همه جانبه، به ویژه عدالت اجتماعی، بنا شده بود، تقاوت داشت . از این رو نافرمانی و نادانی و ناباوری اینان به حدی رسید که آن پیشوای شکیبا و معصوم، زبان به نفرین و شماتتشان گشود:

ای نه مردان به صورت مرد، که خردهاتان کودکانه و بسان عروسان پرده نشین است (خیال پردازانه) . کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم که به خدا، پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن، اندوه و حسرت . خدایتان بمیراناد! دلم را چرکین کرده، سینه ام را از خشم آکندید و کاسه های اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیرم را تباه ساختید . (18)

نتیجه چنین رویکردی این شد که گفته اند پس از جنگ جمل، دو سوم از مردم یا فریب قدرت طلبانی را خوردند که به نام خون خواهی عثمان، علم مخالفت با حکومت علوی را برافراشتند یا به محافظه کاری و اعلام بی طرفی روی آوردند یا بهانه تراشی پیشه کردند و مدعی شدند در حال مطالعه حوادث هستند و به این وسیله، خود را از یاری امام علی (ع) کنار کشیدند و بدین ترتیب امام بی نظیری چون علی بن ابی طالب که به قول شبلی شمیل: «بی همتا نسخه ای است که شرق و غرب جهان، نه در گذشته و نه امروز، صورتی برطبق آن ندیده است » ، (19) در اقلیت قرار گرفت و در جنگ نهروان و صفین وضعیت به مراتب از جنگ جمل بدتر شد . به هر روی نسلی که پیامبر را درک کرده بود، تنها حدود یک سوم از آنان تا پایان مبارزه به امام علی (ع) وفادار ماندند .

ایستار و وضعیت نسل دوم

اما نسل دوم، کسانی بودند که به علت فاصله زمانی، نه پیامبر را دیده بودند و نه از فداکاری های اهل بیت خبری داشتند و نه امیرمؤمنان را به درستی می شناختند، از آن مهم تر در معرض تبلیغات و تهاجمات فرهنگی آل امیه قرار داشتند، و ترکیب جمعیتی جامعه اسلامی هم به سود ایشان در حال تغییر بود . ابن ابی الحدید با اشاره به موقعیت امام علی (ع)، در این زمانه، می نویسد: «دو نفر اول، علی را انکار کرده و پایین آوردند و عظمت او را در میان مردم از بین بردند; به گونه ای که به کلی فراموش شد و بیشتر کسانی که ویژگی ها و فضایل او را در زمان پیامبر می شناختند، از دنیا رفتند و کسانی آمدند که او را تنها به عنوان یکی از مسلمانان عادی می شناختند و نهایت چیزی که در چشم اینان باقی بود این که وی پسر عموی رسول خدا و همسر دختر و پدر نوادگان اوست و غیر از این ها همه چیز فراموش شد و از سوی قریش کینه و انحرافی نسبت به او پیدا شد که نسبت به هیچ کس دیگر، تاکنون رخ نداده است .» (20)

این بیان، اقتباسی از اظهارات شخص امیرمؤمنان است که وضعیت خویش را در آن دوران چنین روایت می کند:

نزد مردم مسلم شد، آوازه قومی و فراموشی کسانی دیگر و ما از کسانی بودیم که نامشان از یادها رفت و آتش آوازه شان خاموش شد و آواز و نام و نشانشان محو گردید . سال ها بدین سان گذشت و بسیاری از کسانی که ما را می شناختند چهره در نقاب خاک کشیدند و کسانی به وجود آمدند که شناختی از ما نداشتند . (21)

به هر روی نسل دوم، دارای سه ویژگی برجسته بود:

یکم: به سبب شرایط و موقعیت سنی، گرفتار تضاد نسل ها و عدم هماهنگی با نسل نخست بود; در نتیجه به باورها و معیارهای نسل پیش از خود، به دیده تردید می نگریست; به ویژه آن که مشاهده می کرد، عملکرد آنان با رفتارشان هماهنگ نیست و اگر به طور زبانی از آخرت دم می زنند، همه هم و غمشان دنیاپرستی و ثروت اندوزی است .

دوم: دست خوش آسیمگی و بحران هویت فرهنگی و سیاسی بود; یعنی وضعیت دوران کودکی را رها کرده و هنوز در موقعیت دوران جوانی، تثبیت نشده بود و از همه اندوه بارتر گرفتار چند گانگی الگوهای رفتاری شده بود که اکثر این الگوها، آنان را به اموری چون تجدید حیات دوران جاهلیت، تعصب های قومی و نژادی، خشونت ورزی، مال اندوزی و امثال آن فرامی خواندند که بیگانه با آموزه های اخلاقی و تربیتی اسلام ناب بودند .

سوم: به علت نظام بسته خبری و سیستم قبیله ای، شناختی که این نسل از اسلام و رسول خدا و خلفای پس از آن حضرت داشت، از منظر نسل اول بود که آن هم به علت تعدد قرائت ها و اختلاف برداشت ها از اسلام و وجود نوعی تکثرگرایی فکری و سیاسی، به جمع بندی مطلوبی نرسیده و عملا دچار تضاد فکری شده بود .

امام حسن و امام حسین - علیهما السلام - به ترتیب در چنین ساحتی، زعامت و رهبری امت اسلامی را برعهده گرفتند; یعنی نسل نو - که اکثریت مردم را تشکیل می دادند، در عهد عثمان به دنیا آمده و تنها مدت پنج سال دوران علی (ع) را درک کرده و در دوران معاویه وارد اجتماع شده بودند - فاقد شناخت درست از خاندان علوی بود، از این رو نسبت به فرایند امور سیاسی - اجتماعی یا بی تفاوت بود یا متاثر از تبلیغات بنی امیه، که می کوشید با تطمیع و تهدید و تبلیغات آنان را به سمت خود بکشاند . نسل کهن نیز گرفتار گرایش های سیاسی - عقیدتی متضاد و بازیچه دست سیاستمداران مکار بود . پیامد چنین وضعیتی این شد که هنگامی که امام حسین (ع) آشکارا و از مسیر عمومی و همگانی، شهر پیامبر (مدینه النبی) را به قصد مکه ترک کرد، تاریخ نویسان گزارشی از واکنش قابل توجه توده مردم، بازتاب نداده اند و این، نمونه ای از بی تفاوتی و تن آسایی مردم یکی از مهم ترین شهرهای پیشینه دار اسلامی است که سرشار از خاطرات پیامبر و علی و فاطمه و حسین - علیهم السلام - است .

افزون بر آن چه گفته آمد، کوفیان و بصریان از دیرینه سست ایمانی و بی وفایی و پیمان شکنی برخوردار بودند و شامیان، اسلام و پیامبر را هم از چشم معاویه می نگریستند و برداشت آن ها از اسلام، با قرائت اموی بود، از این رو نه با اسلام راستین آشنایی داشتند، نه با مفسران صلاحیت دار آن و طرفه آن که وضعیت نسل جدید، در این باره، نامناسب تر از نسل قدیم بود .

2 - قدرت پرستی و گروه گرایی

در اواخر دوران زندگانی پیامبر اسلام، دو دیدگاه درباره قدرت و حکومت در میان مسلمانان خودنمایی می کرد: دیدگاه اول، سیاست علوی بود که قدرت را تنها وسیله ای برای احقاق حق و از میان برداشتن باطل می دانست و فی نفسه برای آن اصالت قایل نبود، در نتیجه به چنگ آوردن قدرت را به هر بهایی روا نمی شمرد . از این رو امیرمؤمنان (ع) سیاست راهبردی خود را در باب حکومت و زمامداری چنین بیان کرد:

سوگند به خدا این کفش کهنه را از حکومت بر شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را برپاسازم یا باطلی را براندازم . (22)

اما دیدگاه دوم، سیاست اموی بود که به قدرت اصالت می داد و قدرت خلیفه را بیش از قدرت اسلام می خواست; به عبارت دیگر، دست یافتن به قدرت برای بنی امیه، هدف بود و در رهیافت آنان، هدف وسیله را توجیه می کرد . بدان جهت معاویه به عنوان قدرت مندترین منادی این سیاست - پس از امضای قرارداد صلح با امام حسن (ع) در خطبه های نماز جمعه در ارودگاه نخیله - به طور شفاف اعلام کرد: «سوگند به خدا! من با شما نجنگیدم تا نماز به پا دارید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات دهید، زیرا شما خود اهل نماز و روزه و حج و زکات بودید و آن ها را به جا می آوردید . بلکه من با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و این را خدا به من داد و شما از آن ناخرسند بودید . توجه داشته باشید، همانا من در حضور حسن بن علی تعهدهایی داده ام، بدانید که همه را زیر پا می نهم و به هیچ یک وفا نخواهم کرد .» (23)

بنی امیه از آغاز هم به خاطر ترس از قدرت پیروز (اسلام) و نیز به دست آوردن حکومت - و به تعبیر خودشان سلطنت - که آن را موضوع چالش بین بنی هاشم و بنی امیه می پنداشتند، به طور تاکتیکی، به اسلام رو آوردند و با تشکیل باند طلقا (مسلمانان فتح) سرانجام به این هدف هم دست یافتند .

امام علی (ع) در نامه مورخ ماه صفر سال 37 هجری به معاویه نوشت:

آن گاه که خداوند عرب را گروه گروه به دین خویش در آورد و این امت، از روی اختیار یا از سر اجبار تسلیم اسلام شد، شما خاندان ابوسفیان از کسانی بودید که برای دنیا یا از روی ترس، در دین اسلام وارد شدید . (24)

بعدها معاویه در شب نشینی ای با مغیره بن شعبه، پرده از چهره ظاهر فریب خویش برافکند و کفر خود را آشکار ساخت . مطرف پسر مغیره در این باره می گوید: «با پدرم مغیره در دمشق، بر معاویه وارد شدیم . پدرم پیوسته به کاخ معاویه می رفت و با او گفت وگو می کرد و در بازگشت، نزد من از عقل و درایت او یاد می کرد و از آن چه در او دیده بود، با خرسندی تعجب می نمود . تا این که شبی - که از نزد معاویه برمی گشت - از خوردن شام اجتناب کرد و به کسی می مانست که اموالش به تاراج رفته باشد . مدتی صبر کردم و دریافتم که حادثه ای موجب تاثر شدید وی شده است .

گفتم: چرا از سرشب تاکنون اندوهگینی؟

گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم!

گفتم: مگر چه روی داده است؟!

پاسخ داد: امشب با معاویه، خلوت کرده بودم و به او گفتم: یا امیرالمؤمنین! اکنون که به آرزوهای خود رسیده و حکومت را به دست گرفته ای، اگر با مردم به عدالت و نیکی رفتار کنی، بزرگواری نموده ای و اگر با برادرانت (بنی هاشم) به خوبی رفتار کنی، صله رحم به جا آورده ای، به ویژه آن که آنان هم، امروز در موقعیتی نیستند که تهدیدی برای حکومت تو به شمار آیند!

معاویه گفت: هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی، نامی از او برده می شود . پس از ابوبکر، عمر به خلافت رسید و در مدت ده سال زحمت های فراوانی متحمل شد ولی پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی نامی از او برده می شود .

پس از آن دو، برادر ما عثمان - که کسی در شرافت نسب به وی نمی رسد - به حکومت دست یافت و آن چه باید، به جا آورد ولی با مردنش، یاد او هم مرد ولی روزی پنج بار نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام) با آواز بلند خوانده می شود و می گویند: «اشهد ان محمدا رسول الله!»

بی مادر! اکنون با این اوصاف، چه می توان کرد جز آن که نام او نیز به کلی دفن شود .»

زمانی که این گفتار کفرآمیز را برای مامون (خلیفه عباسی) نقل کردند، دستور داد معاویه را در سراسر سرزمین اسلامی، لعن کنند . (25)

رقابت سیاسی احزاب

مهم ترین احزابی که در هنگامه رحلت رسول خدا (ص) برخلاف نص الهی، داعیه دار قدرت و حکومت گشتند، سه جریان سیاسی بودند:

1 - حزب تیم و عدی، به رهبری ابوبکر، عمرو سعد بن ابی وقاص;

2 - حزب طلقا (مسلمانان فتح)، به قیادت ابوسفیان بن حرب;

3 - حزب انصار، به رهبری سعد بن عباده انصاری، که ریاست خزرج را بر عهده داشت . (26)

سوگمندانه این سه جریان سیاسی که از سیطره و نفوذ گسترده ای برخوردار بودند، کوشیدند تا مناسبات و تعاملات حاکم بر جامعه را که به برکت وحی و رسول خدا (ص) شکل گرفته بود، دگرگون سازند و عملا به احیای مناسبات و معیارهای دوران جاهلیت چون خاک و خون و قبیله و قوم بازگشتند و برخلاف سیره و سفارش پیامبر اسلام، رفتار نموده، با قدرت طلبی و گروه گرایی شگفت انگیز، «معاش » را بر «معاد» ، «خلافت » را بر «امامت » ، «وراثت » را بر «نبوت » و «دنیا» را بر «آخرت » ترجیح دادند .

امام علی (ع) در توضیح این وضعیت اندوه بار می فرماید:

آگاه باشید که وضعیت کنونی شما بسان روزی است که خداوند پیامبرش را برانگیخت . (27)

و نیز می فرماید:

و بدانید که همانا شما پس از آن که هجرت نمودید، دوباره به جاهلیت باز گشتید و پس از دوستی و وحدت نخستین، پراکنده گشتید . اکنون تنها اسمی از اسلام برخود دارید و فقط ظاهری از ایمان را می شناسید و به درستی که شما رشته اسلام را گسستید و حدود الهی را تعطیل کردید و احکام آن را از بین بردید . (28)

به هر روی حزب تیم و عدی، نسبت به دو حزب دیگر موقعیت برتری داشت، زیرا هم دارای پیشینه مسلمانی بود و هم از پیوند خویشاوندی (سببی) با رسول خدا بهره مند، و حتی در خانه شخص اول جهان اسلام، خبرچین و خبرگیر داشت .

حزب طلقاهم با این که از نظر نبوغ سیاسی و دیپلماسی قبیلگی، از دو حزب دیگر ممتازتر بود ولی رهبران آن، سابقه دشمنی با اسلام و مهر طلقا بر پیشانی داشتند که در ماجرای فتح مکه، پیامبر اسلام با کرامت و بلند نظری از آن ها گذشته و خطاب به آن ها فرموده بود: «اذهبوا انتم الطلقا .» از این رو زمینه اقبال عمومی به آن ها اندک بود .

با توجه به دیرینه منفور تاریخی امویان، حزب طلقا برای ایجاد بستر پذیرش اجتماعی، با کسانی چون عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف - که هم تمکن مالی داشتند و هم شهرت و نفوذ اجتماعی - ائتلاف کرده، (29) با کمک دست یارانی چون مغیره بن شعبه و بعدها عمرو بن عاص، اهداف خویش را تعقیب می نمودند . در کینه جویی اینان با دین و سنبل های آن، همین بس که امام علی (ع) هنگامی که مردم عراق را برای جنگ با سپاه شام - در صفین - تحریک و تشویق می کرد، فرمود:

به سوی دشمنان خدا و سنت رسول الله و قرآن، حرکت کنید و به سمت باقی مانده احزاب، کشندگان مهاجرین و انصار رهسپار شوید . (30)

طرفه آن که هم پیمانان آنان نیز بی پروا از «دین فروشی » سخن می راندند; فی المثل وقتی عمرو بن عاص از سوی معاویه دعوت به همکاری شد، وی با خواندن شعرهایی برای او، آشکارا مقصود خویش را بیان کرد:

ای معاویه تا وقتی بهره ای از دنیا نگیرم، دینم را به تو نخواهم داد، پس ببین چسان رفتار می کنی .

اگر ریاست مصر را به من بدهی، سود خوبی از این معامله برده ای; چرا که شیخی را به دست آورده ای که به نفع تو و به زیان دشمنت عمل خواهد کرد . (31)

امیرمؤمنان (ع) پس از درهم کوبیدن فتنه مارقین، به ارزیابی آینده جامعه اسلامی پرداخت و بنی امیه را خطرناک ترین جریان برای دین و دنیای مردم بر شمرد و فرمود:

همانا ترسناک ترین فتنه ها، در دیده من فتنه فرزندان امیه است که فتنه ای کور و تار است . حکومت آن فراگیر و آزارش دامن گیر مردم دیندار است و آن کس که فتنه را نیک ببیند و به درستی بشناسد، آزارش به او می رسد و آن که فتنه را درک نکند، بلا از او دور است . (32)

باری، در ماجرای غمبار سقیفه، حزب تیم و عدی قدرت را قبضه نمود و سعد بن عباده (رهبر حزب انصار) را که به خاطر عدم موفقیت در کسب قدرت، به طور تاکتیکی به حمایت از امام علی (ع) تمایل پیدا کرده بود، در حوران (منطقه ای در سوریه کنونی) ترور کردند .

حزب طلقا (امویان) در رقابت سیاسی، از حزب تیم و عدی (حزب دو خلیفه و سعد بن ابی وقاص) شکست خورد و خلیفه دوم نیز سرانجام به پاس خدماتش به خلیفه اول، از ناحیه وی به خلافت برگزیده شد ولی چون خلیفه جدید نه تنها تمایل به همکاری با امویان از خودنشان نداد بل به نوعی مانع زیاده خواهی آنان بود، تصمیم به ترورش گرفتند . از این رو مغیره بن شعبه - که از دستیاران و جاسوسان آن ها بود - با تحریک غلام خود به نام ابو لؤلؤ در اطراف مدینه، عمر را از پای در آورد (33) و زمینه روی کار آمدن عثمان را فراهم ساخت .

عثمان در حالی به خلافت رسید که پیری سالخورده بود و امویان دور او را گرفتند; به طوری که مروان بن حکم عملا او را به بازی گرفته بود و به پیشنهاد وی، بیشتر پست های حکومتی از سوی عثمان به آل امیه واگذار شده بود . به گفته دانشمند بلند آوازه اهل سنت، سیدقطب: «دوران سیزده ساله حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و برای وی، مال و سرباز و نیروی حکومتی در چهار گوشه شام گرد آورد . واقعا این درد اسف انگیزی است که علی سومین خلیفه نشد .» (34)

بدین سان با روی کار آمدن عثمان، مکنون قلبی حزب طلقا تحقق یافت، لذا ابوسفیان در حضور عثمان، بی پرده گفت: «ای بنی امیه! حکومت را همچون گویی که به دست آورده اید، محکم نگاه دارید، زیرا قسم به آن کسی که سوگند می خورم، سال ها بود که احراز این مقام را برای شما آرزو می کردم، حالا که به مقصود رسیده اید بکوشید تا خلافت را به کودکان انتقال دهید . (35) به خدا سوگند! نه عذابی است، نه حسابی و نه بهشتی است و نه جهنمی و نه رستاخیزی و نه قیامتی .» (36)

با این حال پس از شورش مردم علیه عثمان و کشته شدن وی و هجوم مردم برای بیعت با امیرمؤمنان (ع)، طرفداران احزاب پیش گفته، به ویژه حزب طلقا با تغییر موضع و شعار، به شکل دیگری در مقابل امام علی (ع) - که می رفت تا با تبیین و تثبیت سیاست علوی، مناسبات دوران جاهلیت نوین را درهم بریزد - قد علم کردند .

حزب قاسطین، باند تجدید سازمان یافته حزب طلقا بود که به قیادت معاویه، برای کسب قدرت و حفظ سلطنت آل امیه، به ترتیب در برابر امام علی و امام حسن - علیهماالسلام - صف آرایی کرد و سرانجام با پس مانده احزاب ارتجاعی، در کربلا اردوگاه زد .

امام حسین (ع) به عنوان وارث امامت و سیاست علوی، در روز عاشورا، با اشاره به این فرایند حزب گرایی و قوم محوری و ازگشت به جاهلیت نخستین، به لشکر عمر بن سعد فرمود:

رحمت خدا از شما دورباد! شما سرکشان امت و طفیلی های احزاب فاسد هستید که قرآن را رها کرده اید . (37)

3 - تجدید حیات سرمایه داری و اشرافی گری

روحیه معنویت محوری و آخرت جویی صدر اسلام که موجد روحیه دیگر گرایی، زهدورزی، قناعت پیشگی و اهتمام به عدالت اجتماعی و اقتصادی بود، اندوهگنانه در دوران پس از پیامبر اسلام رو به افول نهاد و به باور سیدقطب: در دوران عمر بن خطاب، روحیه ازدیاد ثروت - از راه مقدم شمردن گروهی برگروه دیگر - آغاز شد (38) و در عصر زمامداری عثمان بن عفان به اوج رسید .

عثمان می پنداشت که پیشوا شدن وی به او آزادی تصرف در دارایی مسلمانان را می دهد که به دلخواه خود، بخشش کند . او بسیاری اوقات، به منتقدان رفتارش می گفت: «پس برای چه من رهبر شده ام؟!» وی تصور می کرد که خلافت به او اجازه و آزادی می دهد که بنی معیط و بنی امیه را - که از خویشان و نزدیکان وی بودند - به بهانه این که وظیفه اش، احترام به خانواده خود و نیکوکاری به آن هاست، برگرده مردم سوار کند، در حالی که در میان آنان، حکم بن عاص، مطرود رسول الله بود .

عثمان به شوهر دخترش حارث بن حکم در شب عروسی، دویست هزار درهم از بیت المال بخشید! هنگام طلوع صبح، زید بن ارقم - خزانه دار بیت المال مسلمانان - نزد وی آمد، در حالی که آثار حزن و ناراحتی از سیمایش پیدا و اشک از چشمانش سرازیر شده بود . او از عثمان می خواست که استعفایش را بپذیرد . وقتی که عثمان علت را جویا شد و فهمید که علت آن، همان بخشش وی به دامادش از دارایی مسلمانان است با تعجب گفت: «ابن ارقم! از این که من به خویشان خود نیکی کرده ام گریه می کنی؟»

ولی این مرد که روح عالی اسلام را درک کرده بود، گفت: نه یا امیرالمؤمنین! من براین گریه می کنم که فکر کردم تو این مال را در قبال آن چه در زمان پیامبر در راه خدا انفاق کرده بودی گرفته باشی، به خدا سوگند! اگر تو صد درهم به وی می دادی باز هم زیاد بود . عثمان به وی پرخاش کرد و گفت: ابن ارقم! کلیدهای خزانه بیت المال را بگذار، ما کس دیگری را برای این کار پیدا می کنیم!

نمونه های این خاصه خرجی ها در دوران عثمان زیاد است . وی روزی به زبیر، ششصد هزار و به طلحه، دویست هزار درهم داد و یک پنجم مالیات آفریقا را به مروان بن حکم بخشید! وقتی گروهی از اصحاب پیامبر و در راس آنان علی ابن ابی طالب (ع) به این امر اعتراض کردند، عثمان به آن ها جواب داد: «من قوم و خویش دارم » . (39)

امام علی (ع) در توصیف فرمانروایی عثمان و ایستار ایل و تبارش می فرماید:

تا آن سومی به خلافت رسید ... و خویشاوندان پدری اش (بنی امیه) به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند; بسان شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، تا این که ریسمان تابیده او باز شد و اعمال او مردم را بر قتلش برانگیخت و شکم بارگی، وی را به نگون ساری کشید . (40)

مسعودی، مورخ شهیر اسلامی، درباره حیف و میل ها و مال اندوزی های عصر عثمان، نوشته است: «عثمان در مدینه خانه ای ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهای خانه را از چوب ساج و عرعر (سروکوهی) ساخت و همو در مدینه، اموال و باغ ها و چشمه های بسیار داشت ... در ایام عثمان، بسیاری از صحابه ملک ها و خانه ها فراهم کردند و از جمله زبیر بن عوام، خانه ای در بصره ساخت که تاکنون (سال 332) معروف است و تجار و مالداران و کشتی بانان بحرین و دیگران آن جا فرود می آیند و در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی بساخت . آن چه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست . موجودی زبیر پس از مرگ، پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتی که گفتیم املاکی به جا گذاشت .

طلحه بن عبیدالله تیمی در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله «کناسه » به نام «دارالطلحیین » معروف است . از املاک عراق روزانه هزار دینار در آمدداشت و بیشتر از این نیز گفته اند . در ناحیه «شراه » بیش از این در آمد داشت . در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد .

عبدالرحمن بن عوف زهری نیز خانه وسیعی بساخت . در طویله او یکصد اسب بود و هزار شتر و ده ها هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش یک چهارم یک هشتم مالش، هشتاد و چهار هزار دینار بود! سعد بن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکن ها ساخت .

سعید بن مسیب می گوید: وقتی زید بن ثابت مرد، چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر می شکستند، به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یکصد هزار دینار بود .» (41)

سوگمندانه، خلیفه مسلمین و اعوان و انصارش، گوی سبقت را در تاراج بیت المال از همدیگر ربودند . و مردمی که قادر بودند، نیز به پیروی از آن ها به ثروت اندوزی و حرام خواری روی آوردند (42) و چنان شد که پس از روی کار آمدن امام علی (ع)، اصلاح امور بسیار دشوار گشت .

سر آن که آن حضرت، بیش از سایر امامان و پیشوای دین بر تقوا و تذکار معاد و اهتمام به آخرت، تاکید و اصرار می ورزید، این بود که جامعه اسلامی معاصر حضرتش در گرداب و باتلاق دنیا گرایی، اشرافیت و حرام خواری فرو رفته بود و سال ها زمان می خواست تا وضعیت به دوران رسول خدا باز گردد و او آمده بود که چنین کند ولی به قول سقراط که گفته بود: بیست سال به من تهمت زده اند و برای دفاع از خود، بیست سال زمان نیاز دارم، آن حضرت نیز دست کم زمانی برابر 25 سال لازم داشت تا این اسب سرکش را مهار کند ولی افسوس که قدرت طلبان، سودجویان، برتری طلبان و اشراف نوکیسه نخواستند و نگذاشتند و هر روز فتنه ای علم می کردند و آتشی بر می افروختند .

در ژرفای فاجعه همین بس که عبیدالله بن عباس - فرمانده کل سپاه امام حسن (ع) - فریب مال دنیا را خورد و با تنها گذاشتن امام بی بدیل خود به اردوگاه دشمنان قسم خورده امام، و قاتلان دو طفل شیرخوار خویش پیوست و پسر سعد بن ابی وقاص با وقاحت تمام، آرزوی حکمرانی بر ری را به خشنودی خدا و رسول ترجیح داد و بسیاری از خواص، دل به دنیا و زرق و برق آن سپردند .

امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگری در عصر خود، این وضعیت را درک و ترسیم کرد و می دانست که مردم چسان از نمادهای دینی فاصله گرفته اند، از این رو پس از ورود به کربلا، در جمع یاران و خاندانش با اشاره به وضعیت پیش گفته فرمود:

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه زبان آن هاست و دین را تا آن جا می خواهند که زندگانی خود را با آن سر و سامان دهند، چون پای امتحان پیش آید دینداران اندک خواهند بود . (43)

آری، چنین مردم زیان کاری که به حرام خواری و زیر پا گذاشتن دستورهای الهی خو کرده اند، به فرموده قرآن:

(استحوذ علیهم الشیطن فانسهم ذکر الله اولئک حزب الشیطن الا ان حزب الشیطن هم الخسرون) (44) ; شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده; آنان حزب شیطانند . بدانید حزب شیطان زیانکارانند .

و لذا سید شهیدان (ع) نیز به اقتباس از همین آیه به سپاه دشمن فرمود: «لقد استحوذ علیکم الشیطن فانساکم ذکر الله العظیم . » (45)

کسانی که گوشت و پوست و خون آنان از لقمه حرام و اموال نامشروع رشد یافته، از پذیرش سخن حق، دوری می جویند و چنین شد که در روز عاشورا، آن گاه که حسین بن علی (ع) از سپاه عمر سعد خواست تا سکوت کنند که سخن حضرت به گوششان برسد، و آنان پیوسته سر و صدا و هلهله می کردند، حضرت فرمود:

وای بر شما، چرا به سخنانم گوش فرا نمی دهید، در حالی که من شما را به رشد و هدایت فرامی خوانم . پس (بدانید) کسی که از من پیروی کند، از هدایت یافته گان است و آن کس که مرا نافرمانی نماید از هلاک شدگان، و همه شما از فرمان من سر پیچی کردید و به سخنانم گوش فرا ندادید، (زیرا) هدایای شما از حرام به دستتان رسیده و شکم هایتان انباشته از اموال حرام است، در نتیجه خداوند بر دل هایتان مهر زده است . (46)

بنابراین، انباشتن شکم ها از اموال حرام و نامشروع، مانع درک حقیقت توسط سپاه عمر سعد شد و صفات اصلی آنان در محیطهای نامساعد شکل گرفته بود و لذا چون مسلمانی و شعارهای اسلامی، صفات پیرامونی آن ها به حساب می آمدند، در جلوه نمودن دنیا، به کناری رفتند و صفات اصلی و خوی کفر پیشگی و دین ستیزی، خشونت ورزی و بی رحمی چهره نمود و دست به خون سپندترین فرزند اسلام آلودند .

4 - تبلیغات اغواگر و تهاجم فرهنگی امویان

معاویه در دوران خلافت عمر به ولایت شام گماشته شد، ولی در زمان خلافت عثمان، حاکم مطلق العنان آن سامان گشت و بر قلمرو فرمانروایی اش نیز افزوده گردید . او در این مدت، مردم شام را با اسلامی که خود تفسیر می کرد، آشنا و باورمند ساخت و آنان نیز وی را نماینده اسلام نبوی می دانستند .

در حالی که در بیرون از شام و با وجود چهره های سرشناس جهاد و مبارزه و دانش و فضیلت - از اصحاب رسول خدا (ص) - معاویه از اعتبار و منزلتی برخوردار نبود، زیرا وی جزو حزب طلقا بود که از روی ترس یا چشم داشت به حکومت، به همراه ابوسفیان، اسلام آورده بود . مادر او هند جگرخوار بود و نسب شناسان در انتساب معاویه به ابوسفیان هم تردید داشتند . (47) احادیثی از پیامبر نیز در لعن و نکوهش وی در دست مسلمانان بود، از جمله آن که رسول خدا (ص) فرمودند:

خداوند، لعنت کند معاویه و ابوسفیان را (48) ، خدا هرگز شکمش (معاویه) را سیر نکند . (49)

و درباره معاویه و عمرو بن عاص نفرین کرد که: «بارالها! آنان را در فتنه واژگون ساز و به سوی جهنم روانه نما .» (50) هم چنین فرمود:

خلافت برخاندان ابوسفیان - رهاشدگان و پسران رهاشدگان - حرام است پس اگر روزی معاویه را بر فراز منبر من، مشاهده کردید، او را بکشید . (51)

افزون بر آن، کسی که پس از کشتن عثمان، مسلمانان با وی - به عنوان خلیفه رسول الله - بیعت کرده بودند، درخشان ترین چهره اسلام و خوشنام ترین اصحاب و نزدیکان پیامبر بود، بدان سان که کسی قابل مقایسه با وی نبود . از این رو در جنگ صفین، به روایت سعید بن جبیر: هشتاد نفر از «بدریون » و نهصد نفر از بیعت کنندگان زیر درخت با پیامبر (بیعت رضوان)، در کنار او بودند (52) و در کنار معاویه تنها عمروبن عاص و مغیره بن شعبه حضور داشتند . از طرفی امام علی (ع) حتی لحظه ای زمامداری معاویه را تحمل نمی کرد و در فلسفه مخالفت خود با ولایت معاویه، فرمود:

نباید خداوند مرا در حالی ببیند که گمراهان را بازو و یاور قرار داده ام . (53)

معاویه که از دیرباز هوای حکمرانی در سر داشت اما از دیرینه پیش گفته برخوردار بود، با کمک فتنه انگیزانی چون عمروبن عاص، مغیره بن شعبه و مروان بن حکم، پس از تجدید سازمان حزب طلقا، در قالب حزب قاسطین، به تهاجمات فرهنگی گسترده و تبلیغات اغواگرانه پرداخت تا از منزلت منحصر به فرد امیر مؤمنان (ع) بکاهد و بر اعتبار خود بیفزاید که به مواردی از این اقدام ها اشاره می شود:

الف - ستایش و خون خواهی عثمان

وقتی رایزنی انقلابیون در بازداشتن عثمان از رفتار ناپسندش کارگر نیفتاد و آنان تصمیم گرفتند طومار حکومت وی را در هم بپیچند، عثمان از معاویه درخواست کمک کرد، اما معاویه در کمک رساندن به او تعلل ورزید تا به دست انقلابیون به خاک افتاد . (54) این تعلل بدان سبب بود تا جای پایی در حکومت آینده نیز برای خود پیدا کند ولی پس از روی کار آمدن حکومت علوی و یعت شورانگیز مردم با آن حضرت، چون امام علی (ع)، ولایت جائرانه معاویه را به رسمیت نشناخت و وی را عزل نمود، او نیز کشتن عثمان را بهانه قرار داد و با معرفی عثمان به عنوان خلیفه مظلوم، مدعی خون خواهی وی شد و شگفت آن که کسی را متهم به دست داشتن در قتل عثمان کرد که به شهادت تاریخ، پاک ترین افراد در این ماجرا بود و حتی عمروبن عاص قبل از پیوستنش به معاویه، در پاسخ نامه وی، ضمن تجلیل از امام علی (ع) و برشمردن ویژگی های منحصر به فردش، نوشت که انتساب قتل عثمان به علی (ع)، دروغ، باطل و فریب است . (55) هم چنین وی در گفت وگوی با معاویه - پس از پیوستن به او - گفت: «ای معاویه! تو اعراق زاهره و اخلاق ظاهری علی (ع) را منکری . و الله که ... ما به این دنیای غدار فریفته شده ایم و به زخارف بی حاصل و نمایش بی طایل او غره گشته، خدمت چنو مردی را که متضمن سعادت ابدی است، فرو گذاشته ایم . یقین دان که پشیمان شویم، اما وقتی که پشیمانی سود ندارد .» (56)

تبلیغات گمراه کننده معاویه بدان سان بود که پیک وی به امیرمؤمنان (ع) گفت: معاویه به گونه ای مردم را تحریک نموده که شصت هزار پیر مرد در زیر پیراهن خونین عثمان گریه می کنند . (57) گر چه ممکن است رقم یاد شده، مبالغه آمیز جلوه کند، اما گویای عوام فریبی بزرگ معاویه است و لذا وقتی معاویه در حضور نامه رسان امام علی (ع) یعنی جابربن عبدالله بجلی برمنبر رفت و از مردم شام خواست تا نظرشان را درباره خون خواهی عثمان بیان کنند، آنان نیز برای خون خواهی عثمان با وی بیعت نمودند . (58)

در راستای ادعای مذکور و نیز کم رنگ جلوه دادن احادیث پیامبر درباره امیرمؤمنان و همسر و فرزندان گرامی اش، معاویه به دست نشاندگانش دستور داد: «راویانی را که در فضایل و بزرگواری های عثمان سخن می گویند، به دقت شناسایی نموده، در مجالس آن ها شرکت جویید و بزرگشان بدارید و به همراه روایاتی که درباره عثمان نقل می کنند، نام هر یک از راویان، پدر و قبیله اش را برای من بفرستید .» (59)

ب - ترور و تحقیر شخصیت علی (ع)

معاویه پس از آن که با زور و تزویر، گوش ها را از فضایل نداشته عثمان پر کرد، به کارگزارانش نوشت: «همانا روایات درباره عثمان زیاد شده و همه جا را فراگرفته است، بنابراین مردم را به ساختن حدیث درباره ابوبکر و عمرو دیگر صحابه فرا بخوانید و هر حدیثی که از مسلمانان درباره ابوتراب (علی بن ابی طالب) شنیدید آن را رها نکنید، مگر این که حدیثی از صحابه، در رد آن برای من بیاورید، همانا این کار را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارم و سبب چشم روشنی من و موجب بطلان ادله ابوتراب و شیعیان اوست .» (60)

ابو هریره (61) - که هنگام نبرد صفین به حزب قاسطین پیوست - عمروبن عاص و سمره بن جندب و مغیره بن شعبه و حریز بن عثمان جزو سردمداران جعل حدیث بودند . (62) چنان که سمره بن جندب چهار صد هزار درهم از معاویه گرفت و حدیثی جعل کرد که آیه: (و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوه الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد) (63) درباره حضرت علی (ع) نازل شده و آیه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد) (64) درباره ابن ملجم مرادی آمده است . (65)

رسول اکرم (ص) فرمودند:

از سه چیز پس از خود بر امتم بیمناکم: 1 - گمراهی پس از شناخت حق، 2 - فتنه ها و آشوب های اغواگر، 3 - شکم پرستی و شهوترانی . (66)

این هر سه در دوران معاویه به بالاترین شکل ممکن رسیدند، چه گمراهی ای از این بالاتر که جانشین منصوب پیامبر، یا لااقل داماد، پسر عمو و اولین مسلمان، در خطبه های نماز جمعه به دستور معاویه، لعن شود؟ (67) و معاویه با پول بیت المال مسلمین در مذمت و بدگویی امام آنان، حدیث جعل کند (68) و حتی با تبلیغات دروغین به شامیان و پاره ای از دیگر بلاد بقبولاند که تندیس عبادت، نماز نمی خواند! (69)

اگر نبود، مگر این نکته که اکنون نیز بسیاری از برادران اهل سنت، معاویه را تا حد تقدیس می ستایند، کافی بود که بدانیم درهم و دینارها و تبلیغات گمراه کننده امویان، چسان هویت فتنه انگیز معاویه را واژگونه به مردم نمایاند و شخصیت علی و خاندانش را برخلاف واقع!

معاویه بر آن بود که سب و بدگویی از علی (ع) باید آن قدر گسترش یابد که کودکان با آن بزرگ شوند و جوانان با آن پیر و هیچ کس فضیلتی از آن حضرت را نقل نکند . (70)

وقتی علی بن حسین، از مروان بن حکم، علت سب علی بن ابی طالب را، توسط بنی امیه، پرسید، در پاسخ گفت: «حکومت برای ما پا برجا نمی ماند، مگر باسب و تحقیر علی » (71) .

معاویه تنها به انکار فضایل و بدگویی علی (ع) بسنده نکرد بل به جنگ روانی علیه آن امام نیز دست یازید; فی المثل مورخان نوشته اند که معاویه گوسفندان کوچکی را در اختیار نوجوانان شامی، که امیدهای آینده حزب قاسطین بودند، قرار می داد و پس از آن که اینان با این بره ها انس می گرفتند، دستور می داد آن ها را بدزدند بعد شایع می کردند که کار علی بن ابی طالب بوده است تا بذر کینه امام را در دل های آن ها بکارد .

بنی امیه به کمک شاعر مسیحی بی مسؤولیتی به نام اخطل نیز با هجو و طعن و لعن اصحاب و بزرگان مهاجرین و انصار به ترور شخصیت آن ها پرداختند تا مبادا فضایل آن ها، سران آل امیه را تحت الشعاع قرار دهد . (72)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

1) جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج 1، ص 55 .

2) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 425; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 170; مفید، ارشاد، ج 2، ص 97; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 4، ص 317 .

3) نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 28، ص 894 .

4) عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 257 .

5) صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 60 .

6) صحیح بخاری، ج 3، ص 1361، 1374، ح 3510، 3556 .

7) ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 535، ح 2002; هندی، کنز العمال، ج 12، ص 111، ح 34237 .

8) ابن حنبل، مسند، ج 2، ص 442; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر; ج 4، ص 319 .

9) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 245 .

10) تاریخ طبری، ج 5، ص 416; مفید، ارشاد، ج 2، ص 89; شهیدی، قیام امام حسین (ع)، ص 163 .

11) ابن طاووس، لهوف، ص 39; تاریخ طبری، ج 5، ص 417; بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 184 - 185; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 166 .

12) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 409; انساب الاشراف، ج 3، ص 177; کامل، ج 3، ص 162 .

13) مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33; ابن طاووس، لهوف، ص 52 .

14) تاریخ طبری، ج 5، ص 450 .

15) نهج البلاغه، خطبه سوم، ص 51 .

16) قصص (28) آیه 83 .

17) نهج البلاغه، همان .

18) همان، خطبه 27، ص 95 - 96 .

19) جرج جرداق، امام علی، صدای عدالت انسانی، ج 1، ص 55 .

20) شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 28 - 29 .

21) همان، ج 20، ص 299 .

22) همان، خطبه 33، ص 111 .

23) مفید، ارشاد، ج 2، ص 14; ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46 .

24) نهج البلاغه، نامه 17، ص 863 .

25) مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 41 .

26) قبیله اوس جزو این حزب به شمار نمی رفت .

27) نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66 .

28) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 179، 182 .

29) رک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

30) منقری، وقعه صفین، ص 94 .

31) همان، ص 39; بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 288; مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 363 .

32) نهج البلاغه، خطبه 92، ص 273 - 274 .

33) ر ک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

34) عدالت اجتماعی در اسلام، ترجمه محمدعلی گرامی و سیدهادی خسرو شاهی، ص 310 .

35) مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 351 - 352 .

36) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 53 .

37) ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 241; ابن طاووس لهوف، ص 42; طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 98 .

38) عدالت اجتماعی در اسلام، ص 337 .

39) رک: همان، ص 303 - 304 .

40) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 51 .

41) مروج الذهب، ج 2، ص 341 - 342 .

42) الناس علی دین ملوکهم (بحارالانوار، ج 102، ص 8; کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 2، ص 233).

43) بحارالانوار، ج 75، ص 117 .

44) مجادله (58) آیه 19 .

45) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 253 .

46) همان، ج 2، ص 6 .

47) ابن طاووس، الطرائف، ص 501; بغدادی، کتاب المنمق، ص 118 - 120 .

48) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79 .

49) صحیح مسلم، ج 4، ص 2010، ح 96 (کتاب البر و الصله و الآداب، باب من لعنه النبی).

50) اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 127 .

51) ابن نما، مثیر الاحزان، ص 10; مقتل خوارزمی، ج 1، ص 185; ابن طاووس، لهوف، ص 10 .

52) ابن اعثم، الفتوح، ص 500 .

53) منقری، وقعه صفین، ص 52 .

54) بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 287; تاریخ طبری، ج 4، ص 368 .

55) ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 84 - 85 .

56) ابن اعثم، الفتوح، ص 481 - 482 .

57) رک: تاریخ طبری، ج 4، ص 444 .

58) رک: منقری، وقعه صفین، ص 32; ابن اعثم، الفتوح، ص 464; ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 137 .

59) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 .

60) همان، ص 45 .

61) رجال حدیث، اجماع کرده اند که ابو هریره بیش از همه اصحاب از رسول خدا، حدیث نقل کرده است، در حالی که بیش از یک سال و نه ماه - و طبق برخی روایت ها تنها سه سال - با پیامبر محشور بوده است . با این حال صحاح اهل سنت 5374 حدیث از او نقل کرده اند و با این که ابو هریره خود می گفت: «هیچ یک از اصحاب پیامبر بیش از من از او، حدیث نقل نکرده اند مگر عبدالله بن عمر» ، تمام روایت های ابن عمر 722 حدیث است که بخاری تنها هفت و مسلم بیست حدیث از او نقل نموده اند» . (رک: اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 197 - 198).

62) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63، 69 .

63) و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود (در ظاهر، اظهار محبت شدید می کنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه می گیرند (این در حالی است که) آنان، سرسخت ترین دشمنانند . (نشانه آن، این است که) هنگامی که روی برمی گردانند (و از نزد تو خارج می شوند) در راه فساد در زمین، کوشش می کنند و زراعت ها و چهارپایان را نابود می سازند . (با این که می دانند) خدا فساد را دوست نمی دارد .» [بقره (2) آیه 204 - 205]

64) بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در «لیله المبیت » به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر] جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان، مهربان است » . [بقره (2) آیه 207]

65) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73 .

66) نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 4 .

67) امینی، الغدیر، ج 10، ص 257 .

68) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56 - 73، الغدیر، ج 11، ص 28 .

69) تاریخ طبری، ج 5، ص 43 .

70) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57 .

71) بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 184 .

72) رک: آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 159 - 160 .

عوامل و زمینه های نهضت عاشورا

عوامل و زمینه های نهضت عاشورا

هر چه یک قیام و حرکت اصیل تر، بزرگتر، عظیم تر و ماندگار تر باشد نیاز به زمینه ها و زیر ساخت های عمیق تر و محکم تری دارد. در هیچ کجای تاریخ بشریت نهضتی عظیم تر و ماندگار تر نهضت عاشورا به رهبری حضرت سید الشهداء امام حسین(ع) وجود ندارد. این نهضت عظیم که به شهادت حجت خدا و با ارزش ترین انسان روی زمین در زمان خود انجامید، دارای عوامل و زمینه های زیادی است از جمله:

1- تخدیر شدید دینی جامعه اسلامی و از بین رفتن تصمیم  به مبارزه در بین افراد این جامعه.

2- آگاهی مردم از دور بودن خلیفه اموی از اسلام و شناخت امام حسین(ع) به عنوان رهبری حقیقی امت اسلام، و متأسفانه عدم اراده ی  آنان برای یاری کردن آن حضرت(ع) و به قول معروف: «دلهاشان با حسین اما شمشیرهاشان بر او بود.[1]

3- کراهت مسلمانان از بنی امیه به عنوان سمبل اشرافیت جاهلی مبغوض رسول خدا(ص).

4-انجام وظیفه الهی و اجرای فرمان باریتعالی.

5- دعوت مردم کوفه و تمام شدن حجت شرعی برای قیام در برابر انحرافات بنی امیه.

6- شیوع خرافات در جامعه به قصد امحای اصل دین.

7- «امر به معروف و نهی از منکر» یا به اصطلاح سیاسی آن «اصلاحات اجتماعی » در مقابله با غفلت و انکار حقوق انسانی در جامعه عصر آن حضرت و رژیم سیاسی دوران ایشان. و...


[1] طبری ج 4 ص 290 و کامل ابن اثیر ج 3 ص 286.

بستر تاریخی مفاهیم سیاسی - اجتماعی حادثه ی کربلا

چکیده

در این نوشتار با بررسی واژه های به کار رفته در حادثه ی عاشورا و پی گیری سابقه ی تاریخی آنها کوشش شده است بستر وقوع این حادثه و زمینه های آن شناسایی شود . با ره گیری مفاهیم استفاده شده در این حادثه و بیان پیشینه ی تاریخی آنها مشخص می شود، که حادثه ی کربلا صرفا یک حادثه ی نظامی نبوده و یک باره به وقوع نپیوسته است، بلکه به نحوی امتداد اختلافات و درگیرهای گذشته است . تمایز افکار و عقاید دو طرف از خلال بررسی معنای نهفته در واژه های به کار رفته و روشن ساختن مراد کاربران آنها مشخص گردیده است .

در این مقال با بررسی واژه های شیعه ی علی، شیعه ی عثمان و دین علی و دین عثمان نشان داده ایم که حادثه ی عاشورا نقطه ی عطفی برای تمایز شیعیان اعتقادی از دیگر گروه ها بوده است و با بررسی واژه های سنت و بدعت، و امام، وصی و ذریه به پشتوانه ی اعتقادی این دو جریان پرداخته و در ادامه با بررسی واژه های مربوط به فرمان برداری، همچون: سمع، طاعت، خروج، عصیان و فتنه، به انحرافی که به نفع قدرتمندان در برداشت از این واژه ها راه یافته اشاره کرده ایم . در پایان با بررسی مفاهیمی هم چون: ذمه، ثار، نصر و صله ی رحم روشن کرده ایم که جامعه ی اسلامی پس از پیامبر به سوی ارزش های دوره ی جاهلی گام برداشته و این کلمات را نه در معنای تغییر یافته ی دوره ی اسلامی، بلکه در همان معنای سابق به کار برده است .

واژه های کلیدی: مفاهیم عاشورا، شیعه، بدعت، طاعت، خروج، فتنه، ذمه، ثار .

مقدمه

برخوردی که در روز عاشورا به وقوع پیوست، بیش از آن که یک برخورد نظامی باشد، یک رویارویی فکری و فرهنگی بود این را از اصطلاحات و مفاهیم به کار رفته در دو جبهه می توان دریافت . شناخت ریشه ها و زمینه های تاریخی این اصطلاحات و مفاهیم در درک صحیح آنها بسیار مؤثر است .

برخی از این مفاهیم بسیار تکرار شده و دامنه ی وسیعی یافته اند; برخی دیگر پس از مدتی حضور، عرصه را برای دیگر مفاهیم خالی کرده و به مرور به تاریخ پیوسته و پاره ای نیز همواره حضور فعال و مستمر داشته و در حوادث تاریخی خود را نشان داده اند .

گاهی با گذشت زمان، مفاهیم و الفاظ، بخشی از معانی قبلی خود را از دست می دهند و در پرتو تجربه های جدید، حوزه ی معرفتی تازه ای به خود می گیرند; بنابراین، برای پی بردن به معنا و کاربرد یک واژه در دوره ای خاص، باید متون تاریخی مربوط به همان دوره مورد مداقه قرار گیرد، تا تحلیل هایی که بر کاربرد الفاظ استوار است دقیق تر و به واقع نزدیک تر باشد .

در این نوشتار بر آنیم تا با استخراج مفاهیم از خلال بررسی پیمان های وفاداری و اشعار رزمی و سخنانی که در حادثه ی کربلا رد و بدل شده است مشخص نماییم که غالب این واژه ها سابقه ی تاریخی داشته و گویندگان با توجه به همان فضا این سخنان را بیان کرده اند; و پس از حادثه نیز، این واژه ها مجددا در منازعات دوره های بعد به کار گرفته شده و در مسیر تاریخ نیز بازتاب های گوناگونی داشته است . در این جست و جو به نصوصی هم چون خطبه ها، نامه ها، اشعار رزمی یا پیمان نامه ها استناد شده است . در ذیل نمونه هایی از این واژه ها را بررسی می کنیم:

1 . شیعه

شیعه در لغت به معنای پیرو است و به دسته یا گروه همدل نیز اطلاق می شود; و در قرآن نیز به همین معنا به کار رفته است . (1) شیعه هم چنین در مقابل عدو به کار رفته و پیش از این که معنای اصطلاحی فرقه را بپذیرد، بیش تر به معنای انصار و یاوران استعمال شده است .

کلمه ی شیعه در دوره ی علی (ع) و قبل از آن هنوز کاملا به یک فرقه ی مذهبی اطلاق نمی شد بلکه به صورت ترکیب اضافی هم چون شیعه ی عثمان و شیعه ی معاویه به کار می رفت که به معنای طرف دار است . پس از شهادت علی (ع) کسانی که به نحوی از موضع گیری ایشان حمایت و پیروی می کردند و مواضع عثمان را زیر سؤال می بردند، «شیعه ی علی » به حساب می آمدند، از جمله مردم عراق را معمولا شیعه ی علی (ع) و مردم شام را شیعه ی عثمان و یا شیعه ی معاویه می نامیدند; هر چند شیعه ی علی (ع)، بدین معنا، در تقابل میان علی (ع) و عثمان، آن حضرت را محق می دانستند، ولی ابوبکر و عمر را نیز قبول داشتند و به اصولی هم چون نص و وصایت و امامت معتقد نبودند و تنها در برهه ای که میان عراق و شام درگیری پدید آمده بود، بر اساس اختلافات قدیم تر، جانب عراق را که علی (ع) مدافع آن بود گرفتند . شتم عثمان و عیب جویی از او از ویژگی های شیعه ی علی و در مقابل نیز بغض علی (ع) از علایم عثمانیه بوده است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 430).

بنابراین واژه ی شیعه پس از قتل عثمان برای تقسیم بندی سیاسی افراد به کار رفت و در این تقسیم بندی اعتقادات و باورهای دینی مورد توجه نبود . به همین جهت این واژه در دوره ی علی (ع) هنوز در معنای اصطلاحی خود به کار نرفته بود و بیش تر در معنای لغوی به کار می رفت . چنان که در پیمان نامه ی «حکمیت » به همین معنا به کار رفته است .(ر . ک: منقری، ص 504)

معاویه نیز در مواجهه با علی (ع) در موارد قابل توجهی از حامیان خود تعبیر به شیعه کرده است و در طول دوره ی حکومت وی این واژه هنوز کاملا مختصات مذهبی نیافته و در معنای عمومی آن به کار می رفت . امام حسین (ع) در این دوره در مقابل شیعه ی علی، شیعه ی معاویه را به کار می برد که حکایت از طرف داران سیاسی دو طرف می کرد:

ان معاویه قال للحسین: هل بلغک ما صنعنا بحجر بن عدی و اصحابه و شیعة ابیک . . . . فقال خصمک القوم یا معاویه و لکنا لو قتلنا شیعتک ما کفناهم و لا صلینا علیهم و لا قبرناهم (اربلی، ج 2، ص 240).

تقسیم بندی سیاسی افراد در دوره ی حکومت معاویه که جنبه های ضعیف دینی نیز در آن دیده می شد، تقسیم افراد به شیعه ی عثمان و شیعه ی علی بود . در این نزاع هنوز پای ابوبکر و عمر به میان نیامده بود و هیچ طعنی بر اینان وارد نمی شد . معاویه به مغیره که در سال 41 به امارت کوفه برگزیده شده بود سفارش کرد تا شیعیان عثمان تقویت گردند و ترحم و استغفار او پیوسته شامل حال عثمان شود و در مقابل به شتم و ذم علی (ع) بپردازد و یاوران وی را آسوده خاطر رها نکند .(طبری، ج 5، ص 253)

اما به مرور این واژه، برای دسته بندی مذهبی نیز به کار رفت . واژه ی شیعه پس از علی (ع) در برخی موارد بر پیروان آن حضرت که در عقاید و آرا نیز از وی پیروی می کردند اطلاق می شد . از جمله ی این باورها، اعتقاد به برتری مطلق علی (ع) بر دیگر خلفا و اعتقاد به نص و وصایت ایشان از سوی پیامبر (ص) بود . امام حسن (ع) از دو حضرمی که زیاد، والی عراق، آنان را بر دار کرد، تعبیر به شیعیان علی (ع) کرد . زیاد درباره ی آنان به معاویه نوشت که بر دین علی و رای او هستند . معاویه در جواب نوشت: هرکس که بر دین و رای علی (ع) است کشته شود . امام حسن (ع) فرمود: دین علی همان دین محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگید (بغدادی، ص 479).

قدیمی ترین سندی که واژه ی شیعه در آن به معنای اصطلاحی به کار رفته است، نامه ی شیعیان کوفه و در راس آنان سلیمان بن صرد در تسلیت شهادت امام حسن (ع) (51 ق) به برادرش حسین (ع) است . متن مورد نظر چنین است:

ما اعظم ما اصیب به هذه الامة عامة و انت و هذه الشیعة خاصة (یعقوبی، ج 2، ص 228).

واژه ی شیعه در این عبارت به صورت مطلق برای یک گروه مشخص در مقابل عامه به کار رفته است، اما هنوز این واژه کاملا قرار خود را نیافته بود و در موارد لغوی فراوانی نیز به کار می رفت; هم چنین در حوادث مربوط به حجر بن عدی نیز که شیعه گرد او جمع شده و از معاویه برائت می جستند، واژه ی شیعه به صورت مطلق به کار می رفت و به عده ای خاص اشاره داشت .

این واژه در دوره ی امام حسین (ع) نیز هنوز کاملا و به صورت مطلق بر یک فرقه با اعتقادات خاص اطلاق نمی شد . عموما موضع گیری اهل عراق و کوفه موضع گیری شیعی تلقی می شد که بیش تر بر جبهه بندی های سیاسی دلالت می کرد . به امام حسین (ع) خطاب می شد که اهل کوفه شیعه ی تو و پدرت هستند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 443) که حاکی از طرف داری از وی است; زیرا در هیچ یک از این موارد باورهای خاص شیعه، هم چون وصایت، ضمیمه ی این عبارات نشده است . در دو نامه ای که امام (ع) به اهل کوفه و بصره برای همراه کردن آنان با خود نوشته است، هر چند در برخی روایات خطاب نامه به «شیعه » است، اما به قرینه ی کلمه ی «اولیاء» که پس از آن آمده، انصراف در معنای لغوی دارد; چنان که در برخی روایات پس از لفظ شیعه، کلمه ی «المسلمین و المؤمنین » آمده است که توضیح شیعه است و نشان می دهد کلمه ی شیعه در معنای لغوی استعمال شده است; هم چنین در نامه ای که از کوفه برای یزید نوشته شد با لفظ شیعه از حامیان و طرف داران وی یاد شده، چنان که یزید در جواب همین نامه، با تعبیر شیعه از یاران خود یاد کرده است .(ر . ک: ابن اعثم، ج 5، ص 36)

اضافه شدن این واژه به افراد مختلفی از هر دو سو، هم چون مسلم بن عقیل، حکایت از استعمال لغوی این واژه دارد .

گاه همین تعبیر شیعه در معنای لغوی خود با توجه به جنبه های مذهبی به کار می رفت . در حادثه ی کربلا دو طرف یکدیگر را به شیعة الرحمن و شیعة الشیطان ملقب می ساختند .(همان، ص 196) واضح است که در این موارد، استعمال این کلمه هنوز دلالت بر تمیز مذهبی ندارد و اطلاق بر یک فرقه ی مذهبی نمی کند .

و گاهی نیز در دسته بندی سیاسی مشهور عثمانی و علوی به کار رفته است . هنگامی که در روز نهم محرم زهیر بن قین به مجادله با عزره از اصحاب عمر سعد برخاست و از او طلب نمود که دست خود را به خون فرزند رسول خدا (ص) آغشته نکند، او در جواب گفت: یا زهیر ما کنت عندنا من شیعة اهل هذا البیت، انما کنت عثمانیا (طبری، ج 5، ص 417) این برخورد به خوبی تقابل شیعه را با عثمانی که از زمان علی (ع) شدت گرفته بود، در این دوره نشان می دهد; این استعمال نیز تقابل قدیمی میان دو واژه ی «شیعة علی » و «شیعة عثمان » را نشان می دهد که البته اختلافات مذهبی نیز رفته رفته در آن تقویت می شد .

صرف نظر از موارد یاد شده، واژه ی «شیعه » در حادثه ی کربلا، گاه همراه صفات ویژه ای که شیعیان برای امامان خود قایل اند و با یاد از معتقدات شیعه به کار رفته است که حکایت از یک دسته بندی مذهبی می کند . در این موارد، کاربران این واژه فراتر رفته و خصوصیات رهبری را از دیدگاه شیعیان بر شمرده و از آن رو خود را شیعه دانسته اند . جابر بن کعب که به میدان مبارزه ی بریر آمد به او یاد آوری کرد که او عثمان را مسرف بر نفس خود می دانسته و معاویه را ضال و مضل خطاب می کرده و امام علی (ع) را امام هدایت و حق می دانسته است; بریر تمام این موارد را تصدیق می کند و برای مبارزه آماده می شود .(همان، ص 433)

مواردی که واژه ی شیعه بر اهل بیت اضافه شده و با تعبیر «شیعة اهل هذا البیت » آمده و در گزارش های مربوط به واقعه ی کربلا نیز تکرار شده است می تواند نشان از خطی باشد که در آن علی و حسن و حسین - علیهم السلام - محور پیروی و معیار حق معرفی می شوند که از اعتقادات شیعیان است . در این گونه تعابیر بار دینی بیش تری به چشم می خورد . مسلم بن عوسجه می گفت: فانی رجل من شیعة اهل هذا البیت .(دینوری، ص 226)

هم چنین در این حادثه واژه ی «شیعه » از زبان مخالفان نیز بر عده ای که مواضع سیاسی و دینی مشخصی داشتند اطلاق شده است . عبید الله بن زیاد به هانی می گوید: یا هانی ء اما تعلم ان ابی قدم هذا البلد فلم یترک احدا من الشیعة الا قتله غیر ابیک و حجر . . . (طبری، همان، ص 361) هم چنان که شیعیان در همین برهه با صفاتی هم چون کثرت نماز شناخته می شوند .(دینوری، ص 235) که می تواند نشان از دسته ای خاص با عقاید و رفتارهای مخصوص باشد .

در هر حال بررسی موارد استعمال کلمه ی «شیعه » نشان می دهد که این لفظ پس از علی (ع)، حتی در معنای لغوی و سیاسی اش، بیش تر برای یاران و پیروان وی به کار رفته و همین امر موجب شده است تا به مرور استعمال این واژه به آنان اختصاص یابد و کاربرد مطلق آن تنها اشاره به پیروان علی (ع) و خاندان وی داشته باشد .

حادثه ی کربلا گام مهم دیگری در مرزبندی اعتقادی شیعیان محسوب شد; لذا پس از حادثه ی کربلا بار فرقه ای این واژه قوت یافت و به مرور بر یک فرقه ی مذهبی با ویژگی های خاص خود اطلاق شد، به گونه ای که کاربرد مطلق این واژه به صورت «الشیعة » انصراف به این گروه داشت . در قیام توابین (64ه) از رهبر این قیام به صورت مطلق به «شیخ شیعه » تعبیر شده (تاریخ الطبری، ج 5، ص 560، 580) و در خطبه ها و نامه های وی همین واژه به صورت مطلق برای افراد خاصی به کار رفته است .(ر . ک: همان، ص 554 و 556)

و در قیام مختار (66ه) نیز این لفظ بارها به صورت مطلق و برای اشاره بر دسته ای خاص که تشخص یافته اند به کار رفته است . از جمله ی این موارد نمونه هایی در خطبه ها و سخنان مختار به چشم می خورد:

فقال: یا معشر الشیعة ان نفرا منکم احبوا ان یعلموا مصداق ما جئت به . . .(طبری، ج 6، ص 14).

در دوره ی امام باقر (ع) و امام صادق (ع) که شیعیان به عنوان دسته ای خاص کاملا شکل گرفتند، واژه ی شیعه عموما در معنای اصطلاحی خود به کار رفته است; حتی صفاتی نیز برای شیعیان ذکر شده و توصیفاتی هم چون «قراح الشیعه، فقیه الشیعة و شیخ الشیعه » برای پیروان اعتقادی این خاندان به کار رفته است . در این برهه شیعیان از جهت اعتقادی کاملا صف خود را از دیگران جدا کردند که از جمله اعتقادات آنان باور به امامت علی (ع) و فرزندان ایشان بود . در این عصر شیعیان کاملا شناخته شده و متمایز از دیگران بودند; حتی نام آنان نزد ائمه مکتوب بود .(طوسی، الف، ص 455)

می توان چنین نتیجه گرفت که حضور پیروان اعتقادی علی (ع) که به صورت کم رنگ پس از سقیفه و در انتخاب عثمان به چشم می خورد، در دوره ی خلافت خود آن حضرت تقویت شد و به مرور پس از آن حضرت، خصوصا در وقایع مربوط به کربلا و قیام توابین و مختار، کاملا شکل دینی به خود گرفت . واژه ی شیعه نیز به تناسب این ادوار در معنای سیاسی و یا دینی خود به کار رفته است .

در پایان این بخش لازم است به واژه ی «ترابیه » نیز اشاره ای بشود . ابو تراب، کنیه ی علی (ع) بود که مخالفان آن حضرت دوست داشتند برای تحقیر، وی را با این کنیه و طرف دارانش را نیز ترابیه خطاب نمایند . این واژه خاص تر از کلمه ی «شیعه » بود و کاملا می توانست در مقابل تعبیر «عثمانیه » قرار گیرد; اما در متون تاریخی این تقابل کم تر به چشم می خورد . در مدت حکومت معاویه در دو مورد با این واژه از شیعیان یاد شده است .(ر . ک: طبری، ج 5، ص 272; ابن اثیر، ج 3، ص 360)

2 . دین علی، دین عثمان

جزاء، طاعت و سیره از جمله معانی دین شمرده شده است .(فراهیدی، ریشه ی «دین ») دین در کاربرد رایج، مجموعه ای از باورها و روش زندگی است، چنان که «دین عبد المطلب » به معنای مجموعه ای از باورها و روش های وی بود .

کاربرد دین بیش تر در امور اعتقادی است; هم چون دین نصرانیت، دین یهودیت، دین عرب که همان پرستش بتان است; حنیفیت نیز دین ابراهیم دانسته شده است .

البته بیش تر آداب و سنن رایج در جزیرة العرب رنگ دینی داشت و با دین مردم آن پیوند خورده بود; از این رو از آنها به دین تعبیر می شد . ابو سفیان از کعب بن اشرف سؤال می کند که آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ ابوسفیان می گوید: ما اطعام می کنیم و به مردم شیر می نوشانیم; کعب می گوید: دین شما بهتر و راه شما مسیر هدایت است .(ر . ک: ابن شبه، ج 2، ص 455)

ملت نیز غالبا مرادف با دین و شریعت به کار رفته است . از پیامبر (ص) سؤال شد بر چه دینی هستی؟ فرمود: بر ملت و دین ابراهیم .(ابن هشام، ج 2، ص 394)

قتل عثمان موجب ظهور و بروز اختلافاتی شد که هر چند سابقه داشت، اما مکتوم مانده بود و گاه تنها نشانه هایی از آن دیده می شد . موضوع قتل عثمان یکی از محوری ترین اختلافات پس از وقوع این حادثه است . با رسیدن علی (ع) به خلافت و آغاز جنگ های داخلی جمل و صفین، طرف داران علی (ع) و عثمان کاملا در مقابل یکدیگر قرار گرفتند . سؤال «نظرت در باره ی عثمان چیست؟» از مؤلفه های این دوران بود که تمایلات سیاسی و موضع افراد را مشخص می کرد . اگر کسی در باره ی یکی از این دو اظهار نظر می کرد، نظرش در باره ی دیگری کاملا معلوم بود .

تقابل میان این دو جریان از جمله موجب پدید آمدن دو واژه ی دین عثمان و دین علی شد . دین عثمان و دین علی (ع)، به مثابه سنت و سیره ی آنان، به مجموعه ی مواضع، قضاوت ها، فتاوا و اعتقادات آنان اطلاق می شده است; چنان که امام باقر (ع) عدم توجه به قیاس را از دین علی (ع) دانسته است .(تمیمی، ج 2، ص 536)

واژه ی دین، گاه همراه با رای به کار می رفت، همان گونه که زیاد در نامه ای به معاویه در باره ی عده ای از دستگیر شدگان نوشت که بر «دین و رای علی » هستند; معاویه در جواب نوشت «کسانی را که بر دین و رای علی هستند بکش .» امام حسن (ع) نیز فرمود: دین علی همان دین محمد است که به خاطر آن با پدرت جنگید .(بغدادی، ص 479) در این موارد دین در کنار رای عبارت از مجموعه ی عقاید و شیوه ها و عملکردهاست .

دین علی (ع) عبارتی خاص تر از شیعه ی علی (ع) بود و احتمالا قبل از این که واژه ی «شیعه » در معنای اصطلاحی خود به کار رود، عبارت «دین علی » می توانست بر یک دسته بندی که سمت و سوی مذهبی در آن بیش تر بود دلالت بنماید . البته چون درگیری های این دوره بیش تر رنگ سیاسی دارد، کاربرد این واژه به معنای قبول داشتن آرمان ها و حمایت از اقدامات رهبر دسته و تایید وی است و هیچ دلالتی بر التزام به آرا و عقاید آنان نمی کند، هر چند به نحو کم رنگی اختلافات مذهبی را نیز نشان می دهد .

معمولا کسانی که این واژه ها را به کار می بردند، حتی کسانی که در صف یاران حضرت علی (ع) بودند، به روش های ابوبکر و عمر معتقد بودند و تنها به عثمان اعتراض داشتند; بدین جهت، این واژه برای جدا شدن و دسته بندی یاران علی (ع) از عثمانیانی بود که عثمان را خلیفه ی مظلوم قلمداد می کردند و به عنوان یک فرقه ی سیاسی عمل می نمودند; اما به مرور در سایه ی همین واژه ها نوعی تفکر، که حرکت خود را به صورت آرام از مدت ها پیش شروع کرده بود، شکل گرفت که در آن امیرالمؤمنین (ع) و خاندانش محور امور تلقی می شدند و در پرتو همین دگرگونی، این واژه ها بار معنایی دینی خاصی یافتند .

پس از شهادت علی (ع)، یاران او را با اعتقاد و التزام به دین علی (ع) می آزمودند . معاویه پس از پیروزی به والی خود دستور قتل کسانی را که بر دین علی (ع) بودند داد (بلاذری، ج 5، ص 129) و از اشخاصی که نزد وی می آمدند می خواست از دین علی (ع) برائت جویند و کریم بن عفیف خثعمی از دین علی (ع) برائت جست .(همان، ص 267)

دین عثمان نیز در برابر دین علی (ع) به کار می رفت . معمولا دین اهل شام دین عثمان قلمداد می شد . ایمن خریم در شعری چنین اهل شام را توصیف کرد:

ثمانین الفا دین عثمان دینهم

کتائب فیها جبرئیل یقودها

(منقری، ص 556)

هشتاد هزار سپاهی هستند که آیین عثمان دین ایشان است و فوج هایی هستند که جبرئیل بر آنها فرمان دهی می کند (منقری، ترجمه، ص 771).

دو واژه ی دین علی و دین عثمان که در دوره ی حضرت علی (ع) به کار رفت در حادثه ی کربلا نیز به کار گرفته شد . در واقع حادثه ی کربلا ادامه ی همان تقابل ها و درگیری های سابق بود که اینک کاملا هویدا شده بود و رنگ دینی در این تقابل به طور محسوس به چشم می خورد . در رجزهایی که اصحاب امام حسین (ع) می خواندند، اعتقاد و التزام آنان علاوه بر دین علی به دین حسین نیز بیان می شد .(طبری، ج 5، ص 435) و گاه تعبیر به دین حسن و حسین می شد، (بلاذری، ج 3، ص 404; ابن اعثم، ج 5، ص 194) که خط سیر مشخصی از خاندان علی (ع) از نسل دختر رسول خدا (ص) را نشان می دهد . در این حادثه با اظهار نظر پیروان حسین (ع) به این که پیرو دین علی (ع) هستند، این مطلب تداعی می شود که منظور آنان از این اصطلاح دقیقا ابراز مفهوم مذهبی بوده است . این تمایلات در طول زمان به شکل مستحکم تری به معتقدات مذهبی تشیع تبدیل شد و کلام و فقه تشیع را در برابر سایر جماعت های اسلامی بسط و توسعه داد .

به همین موازات در کربلا در صف مقابل از تعابیری هم چون «دین عثمان » یاد شده است . نافع بن هلال جملی، از اردوی حسین (ع) جلو آمد و مبارز طلبید و اعلام کرد: «من از قبیله ی بنو جمل هستم . من پیرو دین علی (ع) هستم .» از طرف مقابل مزاحم بن حریث جلو آمد و گفت: «من با تو خواهم جنگید، من از دین عثمان هستم .» نافع در مقابل پاسخ داد: «نه، تو دین شیطان داری .» (طبری، همان، ص 435)

پس از حادثه ی کربلا این دو تعبیر در سایر درگیری های شیعه و عثمانیان به کار رفت . در قیام مختار این تعارض کاملا پیداست . رجز یکی از یاران مختار در درگیری با اشراف کوفه بر همین مطلب دلالت می کند:

انا ابن شداد علی دین علی

لست لعثمان بن اروی بولی

(همان، ص 50)

چنان که شامیان در همین درگیری از دین علی (ع) برائت می جستند . ابن ضبعان چنین رجز می خواند:

انا بن ضبعان الکریم المفضل

من عصبة یبرون من دین علی

(مجلسی، ج 45، ص 19)

به مرور اعتقاد و التزام و ایمان به دین و سنت علی، در کنار اعتقاد به دین محمد و سنت آن حضرت، جزو عقاید شیعه قرار گرفت; به گونه ای که این مضامین در ادعیه نیز راه یافته و در تعقیبات نماز صبح و مغرب التزام به دین علی (ع) تاکید شده است .(طوسی، ب، ص 206، 655) به همین منوال، در کنار دین محمد و دین علی، گاه دین فاطمه و سنت وی نیز اضافه (مستدرک الوسائل، ج 5، ص 100) و در کنار مفاهیمی هم چون اعتقاد به سر و علن و شاهد و غائب ائمه ذکر شده است که نشان می دهد این واژه مفهومی کاملا دینی یافته است .

3 . سنت، بدعت

سنت به معنای سیره و راه و روش است که اصطلاحا مراد از آن، گفتار و عمل رسول خدا (ص) و عملی است که از دیگری دیده و آن را تایید نموده و یا انکار ننموده است . سنت پس از قرآن مصدر قانون گذاری اسلامی است . بعد از پیامبر (ص) نیز، اقدامات خلفای نخست به علت نزدیکی آنان با آن حضرت، صفت شرعی به خود گرفت و تا سطح سنت فرا رفت .

مقصود از سنت و سیره ی خلفا، مجموعه ی اقدامات، رفتارها و آرای آنان، اعم از شخصی و اجتماعی، است; مثلا از تشکیل شورا و تقسیم نکردن اراضی مفتوح عنوه بین رزمندگان، به عنوان «سیره ی عمر» در این زمینه یاد می شود .(طبری، همان، ص 530) هم چنین از شیوه ی عثمان در پرداخت زکات، اتمام نماز در منی، ندا برای نماز جمعه و ابطال قرائات با عنوان «سنت عثمان » یاد می شود از شیوه ی برخورد علی (ع) با بغات نیز به عنوان سیره و سنت آن حضرت نام برده می شود .

پس از درگذشت ابو بکر و عمر، سنت این دو در کنار سنت پیامبر (ص) به عنوان عقاید رسمی جامعه ی اسلامی پذیرفته شد . سنت شیخین به اندازه ای از نفوذ برخوردار بود که التزام به آن پیش شرط انتخاب خلیفه در شورای شش نفره ی برگزیده ی عمر شد که عثمان به آن اعلام وفاداری کرد اما علی (ع) آن را نپذیرفت .

اقدامات عمر و سیره ی او همواره پس از وی به عنوان یک الگوی موفق زبانزد مردم بود و سیاست مداران و فرهیختگان اجرای آن را سفارش می کردند، هر چند در برخی موارد، مانند حج تمتع و متعه ی نساء، خلاف سنت پیامبر بود .

عبدالرحمن بن عوف بر عثمان ایراد گرفت که سنت عمر را ترک کرده است; عثمان در جواب گفت:

نه من و نه تو، هیچ کدام توان عمل بر سنت عمر را نداریم (ابن حنبل، ج 1، ص 68; ابن شبة، ج 3، ص 1033).

علی (ع) نیز از عثمان خواست که دست کم همانند دو سلف پیشین خود رفتار نماید . عبدالملک، خلیفه ی اموی، با نگاهی دیگر و با توجه و آگاهی از ماهیت سیره ی عثمان و عمر، تفاوتی میان سیره ی آن دو نمی دید و معتقد بود که عثمان پیرو سیره ی عمر بوده است و تنها تفاوت این دو در نرمی و شدت است و نرمی عثمان موجب جری شدن مردم بر او شده است .(ابن سعد، ج 5، ص 180) هرچند این سخن در بیش تر سیاست های کلی عثمان، خصوصا نسبت به شش سال اول خلافت وی صحیح است، اما واضح است که در سیره ی شخصی این دو، خصوصا با توجه به زندگی زاهدانه عمر تفاوت های بسیاری به چشم می خورد; همان گونه که خود عثمان اعتراف می کرد، توانایی عمل به سنت عمر را نداشت و در پی بهره مندی از خوردنی ها و آشامیدنی های خوش گوار بود . درک مردم از تفاوت آشکار میان این دو سیره موجب شورش آنان شد . به هر حال، عثمان در میان صحابه به سنت شکنی شهره شد، هر چند خود او التزام به سنت پیامبر و دو خلیفه ی پس از آن حضرت را اعلام می کرد .(طبری، ج 4، ص 410)

هرچند اهل سنت سیره ی ابوبکر و عمر را متفاوت نمی دانند، اما سیره ای که همواره در تاریخ و فقه اهل سنت مطرح بوده و بر آن تاکید شده، سیره ی عمر است و از سیره ی ابوبکر و عثمان کم تر یاد می شود . سیره و سنت عمر برای جا افتادن در میان مردم نیاز به گذر زمان نداشت; اقتدار وی در دوره ی حیات سیاسی اش به قدری بود که سنت و سیره اش پس از وی به راحتی مقبول عموم واقع شد و به آن عمل می شد . وحتی علی (ع) و ائمه ی پس از وی نیز صریحا نمی توانستند آن را مردود اعلام نمایند و به ندرت آن را مورد سؤال و انکار قرار می دادند . چنان که امام باقر (ع) رفتار علی (ع) را در مورد سهم خاندان پیامبر از اموال، پیروی از سنت ابوبکر و عمر می دانست; زیرا او خوش نداشت که مردم او را به مخالفت با این دو خلیفه متهم کنند .(ابن شبه، ص 217) هم چنین علی (ع) نماز مستحبی تراویح را (2) که از یادگارهای عمر بود نتوانست الغا کند و مورد اعتراض صحابه قرار گرفت .(الکافی، ج 8، ص 63) چنان که از او درخواست شد در تقسیم اموال همان روش عمر را در پیش گیرد و سابقه و قرابت را در پرداخت عطا منظور دارد که علی (ع) با آن مخالفت کرد .(مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 378) در جریان تحکیم در نبرد صفین نیز این سخن مطرح شد که برای احیای سنت عمر، فرزند او عبدالله به خلافت برگزیده شود که عمرو عاص به مخالفت با این نظر برخاست .(منقری، ص 534; دینوری، ص 199; یعقوبی، ج 2، ص 190)

با توجه به موارد یاد شده واضح است که سنت شیخین حتی در میان اصحاب علی (ع) نیز معیاری پذیرفته شده بود; هم چنان که بیعت در نظر خوارج چنگ زدن به کتاب خدا، سنت صالحان، پیامبر اکرم، ابوبکر و عمر بود . آنان به وفاداری خود به سنت ابوبکر و عمر پای می فشردند .

البته یاران خاص علی (ع) و کسانی که کاملا در خط فکری او و فرزندانش بودند - که تعدادشان بسیار نبود - سیره ی عمر را قبول نداشتند، هر چند با آن مخالفت نیز نمی کردند، اما موردی سراغ نداریم که عمل به سیره و سنت شیخین به عنوان شرطی از سوی آنان مطرح شده باشد; تنها سیره ی رسول خدا مورد تاکید اینان بود . علی (ع) به ربیعة بن شداد که اصرار داشت بنابر سیره ی شیخین با او بیعت نماید، یاد آور شد که سیره ی این دو اگر غیر از سیره ی رسول خدا (ص) و مغایر آن باشد، هیچ مشروعیت و ارزشی ندارد و به آن عمل نمی شود .(طبری، ج 5، ص 76) چنان که در وثیقه ی تحکیم - با توجه به همین ملاحظات - هیچ یادی از سنت شیخین نشد و تنها بر محوریت کتاب خدا و سنت پیامبر تاکید شد .

این تقابل همواره به چشم می خورد و به مرور که اصحاب علی (ع) صف خود را از دیگر گروه ها جدا می کردند سنت شیخین را نیز طرد و بر سنت پیامبر (ص)، برای نفی سنت شیخین، تاکید می کردند . البته در صلح نامه ی امام حسن (ع) قید عمل به سنت رسول خدا و «خلفای صالح » آمده است که انصراف آن (خلفای صالح) بر سیره ی شیخین مشکل است، اما به طریق اولی شامل سیره ی علی (ع) به عنوان خلیفه ی صالح می شود هر چند ملتزم کردن معاویه به سیره ی شیخین در آن برهه را می توان مغتنم دانست .(بلاذری، ج 3، ص 287)

در حادثه ی کربلا نیز امام حسین (ع) تاکید زیادی بر کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) ابراز می داشت . تاکید بر سنت پیامبر و مهمل نهادن سنت شیخین، در زمانی که عموم جامعه این سنت را پذیرفته بود، به معنای عدم مشروعیت سنت خلفای نخست بود .

به هر حال احیای سنت پیامبر از جمله دلایل امام حسین (ع) برای دعوت و قیام بود .(طبری، همان، ص 403) او در نامه ای به اهل بصره به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت نمود و از این که سنت پیامبر مرده و بدعت جای آن نشسته است اظهار نگرانی کرد . امام در نامه ای به رؤسای بصره نوشت:

. . . انا ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیه فان السنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت . . . (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469; دینوری، ص 231; بلاذری، ج 2، ص 78; طبری، همان، ص 357)

امام هنگامی که عزم خروج از مدینه را داشت در وصیتی به محمد بن حنفیه هدف خود را چنین بیان داشت:

ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی محمد و سیرة ابی علی بن ابی طالب . . .(ابن اعثم، ج 5، ص 21) (3).

البته گاه تعابیر دیگری نیز به کار می رفت که همین معنا را داشت . عابس هنگامی که عازم نبرد بود، خطاب به مولای خود اظهار ارادت کرد و گفت من بر راه راست تو و پدرت هستم (علی هدیک و هدی ابیک) (طبری، ج 5، ص 444)

پس از حادثه ی عاشورا سنت عمر هم چنان جزو اعتقادات بدنه ی امت اسلامی بود و اعلام وفاداری به آن، معیاری برای سنجش مواضع افراد بود . در واقعه ی حره که مسلم بن عقبه به اجبار از مردم مدینه بیعت می ستاند، یزید بن زمعه از او خواست که بر سنت عمر با او بیعت کند، مسلم بن عقبه این تقاضا را نپذیرفت و او را به قتل رساند .(طبری، ج 4، ص 493) در دوره ی عمر بن عبدالعزیز نیز خوارج از او می خواستند که با آنها بر اساس سیره ی عمر بن خطاب رفتار نماید .(بلاذری، ج 8، ص 212) خلاف این جریان، در قیام هایی که رنگ و بوی شیعی داشت، هم چون قیام مختار، تنها بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت می شد و سنت شیخین اگر چه انکار نمی شد، اما به عنوان محتوای دعوت قرار نمی گرفت .(طبری، ج 5، ص 606)

بدعت در برابر سنت، رسم و آیین و باوری بود که ریشه در قرآن و سنت پیامبر نداشت . خلفای پس از پیامبر، از جمله ابوبکر و حتی عثمان و بعدها عمر بن عبدالعزیز، اعلام کردند که متبع هستند نه مبتدع; (ابن سعد، ج 3، ص 136; ج 5، ص 262، 286; طبری، ج 3، ص 224; ج 4، ص 422; مسعودی، ج 3، ص 185) بدین معنا که از سنت پیامبر تبعیت می کنند و چیزی را از خود به آن اضافه نمی نمایند . بدعت و مبتدع بار منفی داشت و بیش تر در حوزه ی دین، از جمله اعتقادات و احکام شرعی مطرح بود (4) و از آن به گمراهی، که سرانجامش آتش است، یاد می شد; اما در سیاست و امور اجتماعی نیز مخالفت با سلطان و اقدامات او بدعت قلمداد شده است; زیرا کسانی که از جماعت جدا شده و آهنگ دیگری در زمینه ی سیاست و یا مذهب داشتند با جدایی از جماعت و ترک آن، سنت را کنار نهاده و بدعت را آغاز کرده اند; از همین رو، این افراد بدعت گذار و «صاحب بدعت » و یا «اهل الاهواء» خوانده می شدند . از سوی دیگر، رفتارهای ناپسند خلفا نیز بدعت نام می گرفت; مثلا شمع گرفتن و حرکت کردن مردم به همراه عثمان از سوی صحابه بدعت خوانده شد .(یعقوبی، ج 2، ص 163) همان گونه که اعمال یزید بدعت شمرده می شد .

در شورش ها و قیام های دینی - سیاسی قرن اول هجری انگیزه ی احیای سنت و میراندن بدعت وجود داشت و رهبران این حرکت ها بر این موارد تاکید می کردند . شورش علیه عثمان به خاطر اقدامات ناصواب او، که بدعت نامیده می شد، انجام گرفت . هنگامی که این اعتراضات شدت گرفت، امام علی (ع) او را به احیای سنت و میراندن بدعت فراخواند:

ان افضل عباد الله عندالله امام عادل هدی و هدی فاقام سنة معلومة و امات بدعة متروکة . . . (طبری، ج 4، ص 337).

آن حضرت اقدامات معاویه را بدعت قلمداد می کرد و در صفین به یاران خود می فرمود که اهل شام برای از بین بردن سنت و احیای بدعت با شما به نبرد برخاسته اند .(طبری، ج 5، ص 23) به گفته ی ابن عباس، معاویه آگاهانه برای میراندن سنت ها و احیای بدعت ها اقدام کرد .(یعقوبی، ج 2، ص 248) و حرکت هایی همانند اقدامات حجر بن عدی نیز در مقابله با بدعت های معاویه بود . (بلاذری، ج 5، ص 129)

پس از معاویه، یزید همان روند را با شتاب بیش تری پی گیری کرد و قیام امام حسین (ع) به وضوح برای جلوگیری از انحرافات و بدعت های پدیده آمده در جامعه ی مسلمانان بود . همین شعار در قیام زید نیز وجود داشت . فراخوانی به احیای سنت و خاموش کردن بدعت از جمله اهداف اعلام شده ی وی بود .(طبری، ج 7، ص 181).

قیام به انگیزه ی احیای سنت و میراندن بدعت، که در عاشورا مطرح شد، حتی کسانی را از میان خود امویان واداشت که حرکت هایی را با همان شعارها به انجام برسانند . در میان خلفای اموی تلاشی از سوی عمر بن عبد العزیز انجام گرفت که احیای سنت و اماته ی بدعت دانسته شد (ابن سعد، ج 5، ص 264، 293) ; حتی او به والیان خود در این خصوص نامه نوشت .(بلاذری، ج 8، ص 156) نمونه ی دیگر، اقدامات ولید بن یزید در سال 126 است; خطبه ای که وی اهدافش را در آن بیان کرد، شبیه سخنان و مواضع اعلام شده ی امام حسین (ع) بود:

ایها الناس انی والله ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا حرصا علی الدنیا و لا رغبة فی الملک . . . ولکنی خرجت غضبا لله و لدینه و داعیا الی کتاب الله و سنته حین درست معالم الهدی و طفی نور اهل التقوی و ظهر الجبار العنید، الراکب البدعة و المغیر السنة . . . (ابن خیاط، ص 238; طبری، ج 7، ص 268) ; ای مردم به خدا من به سرکشی و گردن فرازی و حرص دنیا و رغبت پادشاهی قیام نکرده ام . . . قیام من از روی خشم به خاطر خدا و دین وی است و برای دعوت به سوی خدا و کتاب وی و سنت رسول خدا (ص) به هنگامی که نشانه های هدایت ویرانی گرفته بود و نور مردم پرهیزگار به خاموشی رفته بود و جبار عنود تسلط داشت که هر حرامی را حلال می شمرد و همه گونه بدعت می نهاد . . . (طبری، ترجمه، ج 10، ص 4396).

4 . امام، وصی

امام به معنای پیشوا در حوادث سیاسی و مذهبی دوره ی اسلامی واژه ی پر تکراری است . این واژه، گاه به عنوان منصبی فرهنگی هم چون امام جماعت و گاه برای مناصب سیاسی و حکم رانان به کار رفته است . کاربرد رایج این واژه در عصر رسول خدا (ص) بیش تر برای امام نماز جماعت بود، اما پس از آن تعبیر امام المسلمین اشاره به بالاترین منصب رسمی مسلمانان داشت و بار سیاسی در آن تقویت شده بود . این واژه در دوره ی رسول خدا و خلفای نخست و قبل از استحکام حکومت امویان، بیش تر از واژه ی خلیفه به کار می رفت و علاوه بر استعمال در حوزه های مختلف، بار معنایی بیش تری در آن نهفته بود . در حوادثی هم چون سقیفه، انتخاب عثمان و هنگام بیعت با علی (ع) از واژه ی امام و نیاز مردم به آن سخن می رود .(دینوری، ص 157; یعقوبی، ج 2، ص 163; طبری، ج 4، ص 427) در این کلمه، به تناسب معنای آن، باید مامومانی نیز تصور شوند که به امام اقتدا نمایند; از این رو بار معنوی آن بیش تر از واژه ی خلیفه است که جنبه های سیاسی آن قوی تر می نماید .

البته در نگاه کسانی که هنوز فاصله ی چندانی با دوره ی جاهلیت نداشتند، امام چیزی نبود جز همان احیای اشرافیت سابق . زنی که تازه جاهلیت را پشت سر گذاشته بود و هنوز دل در گرو آیین های آن دوره داشت، از ابو بکر پرسید: این نظام جدید تاکی پا بر جا می ماند؟ ابو بکر گفت: تا هنگامی که ائمه و پیشوایان شما در راه صلاح گام نهند . زن سؤال می کند: ائمه چه کسانی هستند؟ ابوبکر می گوید: ائمه همان اشراف هر قوم هستند که در میانشان اطاعت می شوند .(ابن سعد، ج 8، ص 343)

این کلمه نزد اهل بیت (ع) و یاوران ایشان علاوه بر بار سیاسی، بار دینی نیز داشت و هر کس نمی توانست امام مسلمین باشد و امام می بایست از ویژگی های برجسته ای برخوردار باشد . در گزارش های مربوط به حادثه ی کربلا این واژه در همین سیاق به کار رفته است . مردم کوفه در نامه ای که به امام حسین (ع) نوشتند اظهار کردند که بدون امام هستند و تنها به آن حضرت رضایت دارند . امام حسین (ع) نیز در پاسخ نامه ی شیعیان کوفه ترکیبی از شرایط و صفات دینی - سیاسی را برای امام بر شمرد; صفاتی هم چون: عمل به کتاب خدا، اخذ به قسط، پی گیری حق و حبس خود در راه خدا .(طبری، ج 5، ص 352) امام حسین (ع) با برشمردن این شرایط برای امام به آنان یاد آور شد که امام فقط به امور سیاسی آنان توجه و اهتمام ندارد، بلکه امور دینی در دستور کار اصلی وی قرار دارد .

در حقیقت امام در باور شیعیان اعتقادی، جایگاه خاصی از لحاظ معنوی و فکری دارد . او نماد دین است و رسالتش علاوه بر اداره ی جامعه، تفسیر و تبیین دین هم هست و این کار به دلیل ارتباط خاصی است که او با رسول خدا (ص) دارد . پیروان این گرایش عمدتا با تعابیر وصایت و ولایت و امامت - نه خلافت - با امام برخورد دارند .

واژه ی امام در این دوره و در صف مقابل بیش تر در کاربرد سیاسی که مرادف با خلیفه و عهده دار امور مسلمین است به کار رفته، هر چند آشنایی چندانی با دین نداشته باشد و در این راه نیز اقدامی نکند . در این نگاه، که همان نگاه اشرافیت دوره ی جاهلی است، هر کس و به هر وسیله این منصب را به چنگ آورد امام مسلمانان تلقی می گردد و اطاعت محض از او لازم است، به گونه ای که طعن و خروج بر او عواقب ناخوشایندی در پی دارد . چنین تبلیغ می شد که امام، چه امام ضلالت باشد و چه امام عدالت، باید بدو اقتدا کرد . این سخن ابوموسی اشعری که در بحبوحه ی اعتراضات علیه عثمان در کوفه خطاب به مردم می گفت: ایها الناس فانی سمعت رسول الله یقول: من خرج و علی الناس امام - والله ما قال: عادل - لیشق عصاهم و یفرق جماعتهم فاقتلوه کائنا من کان (طبری، ج 4، ص 336) بیان گر همین نوع طرز فکر است که امتداد آن در کربلا به نحو خشونت باری به وقوع پیوست . کسانی که علیه امام حسین (ع) در این صحنه وارد عمل شدند همگی کار خود را چنین توجیه می کردند که فرمان از امام دارند و در پرتو همین فرمان هر اقدامی را برای خاموش کردن این خروج مجاز می دانستند .(دینوری، ص 284)

ابوسعید خدری از امام حسین (ع) خواست تا علیه امامش خروج نکند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 445) نعمان بن بشیر در خطبه ای در کوفه خطاب به مردم می گوید: اگر به مخالفت با امام برخیزند، به مبارزه ی آنان خواهد آمد .(طبری، ج 5، ص 356) و کسی که نامه ی ابن زیاد را مبنی بر توقف کاروان امام حسین (ع) برای حر آورده بود، ادعا می کرد که در این کار از امامش پیروی کرده و به بیعتش وفادار مانده است; مخالفان در جواب او آیه ی «ائمة یدعون الی النار» را قرائت کردند .(طبری، ج 5، ص 408)

وصی و وصایت مفهومی فراتر از امام است که منحصرا شیعیان آن را به کار می برند و از اهمیت آیینی ویژه ای در نزد ایشان برخوردار است . شیعیان اعتقادی - نه سیاسی - بر این باورند که علی (ع) وصی پیامبر (ص) بوده و با نص وی تعیین شده است . این واژه هر چند به صورت اندک پس از پیامبر (ص) در حق علی (ع) به کار رفته است، اما در دوره ی حکومت آن حضرت و پس از آن کاربرد بیش تری یافت . یاران نزدیک علی (ع) هنگام انتخاب آن حضرت برای خلافت از سوی مردم، با واژه هایی هم چون: «وصی » «امین » و «وارث » به ایشان تهنیت و سلام می گفتند . از این پس، از جمله مؤلفه هایی که طرف داران دینی علی (ع) را از دیگران جدا می کرد، اعتقاد آنان به وصایت و برتری او بر خلفای قبل بود . در جنگ جمل این تعبیر برای علی (ع) به کار رفت و در نبرد صفین نیز کاربرد بسیاری یافت . (5) قنبر علی (ع) را با کلماتی هم چون وارث النبیین، خیر الوصیین، وصیة نبیه و . . . می ستود .(طوسی، ج 1، ص 289)

در واقعه ی عاشورا چندین بار از این واژه استفاده شده و امام حسین (ع) نیز آن را به کار برده است . استناد اصحاب حسین (ع) به وصایت علی (ع) در حادثه ی عاشورا برای اثبات حقانیت خود بود .(ابن اعثم، ج 5، ص 199) امام حسین (ع) خود در نامه ای به اهل بصره تصریح می کند که خاندان او اوصیای رسول خدا (ص) هستند (طبری، ج 5، ص 357) ; و این معنا را با ورثه بودن پیامبر و این که سزاوارترین جانشینان او هستند، تاکید می کند . عبیدة بن عمرو کندی که دوست دار علی (ع) بود و از او به «اشد حبا لعلی » تعبیر شده است (همان، ص 261) در رثای امام حسین (ع) چنین سرود:

و مقتل خیر الآدمیین والدا

و جدا اذا عدت مساعی المعاشر

حسین ابن علی و ابن بنت محمد

نبی الهدی و ابن الوصی المهاجر

(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 516)

در این مرثیه حسین (ع) فرزند بهترین فردی معرفی شده که وصی پیامبر (ص) است . این قبیل باورها از عقاید شیعیان اعتقادی است .

5 . ذریة

قرابت اهل بیت (ع) با رسول خدا (ص) پیوسته از امتیازاتی بود که موجب برتری ایشان بر دیگران می شد و خود این خاندان بر این قرابت تاکید کرده، همواره یادآوری می نمودند که نسب آنان به پیامبر می رسد . این قرابت نیز پیوسته - تا جایی که یاست بالاتری لحاظ نمی شد - مورد توجه و احترام مردم و حتی حکام مخالف آنان قرار می گرفت .

معرفی امام حسین (ع) با تکیه ی ویژه بر خویشاوندی پیامبر در موارد بسیاری در حادثه ی عاشورا به چشم می آید و آن حضرت میراث دار پیامبر و ماموریت وی هم چون ماموریت جدش معرفی می شد . در همین راستا، دو تعبیر «ابن فاطمه » و «ابن مرجانه » ، علاوه بر نشان دادن موقعیت و امتیاز خانوادگی امام حسین (ع) بر عبیدالله، از لحاظ دینی نیز اهمیت بسیاری داشت .

افتخار این خاندان به مادر همواره از سوی اینان تکرار می شد و از سوی دیگر مخالفان نیز، که به صراحت نمی توانستند این افتخار را انکار کنند، با کنایه و تعریض آن را زیر سؤال می بردند . یزید در نامه ای به فخر فروشی ایشان به مادرشان اشاره کرده، آنان را به باد انتقاد می گیرد و برای دیگر زنان نیز فضلی بر می شمرد .(عنیتم قومکم فخرا بامکم) (همان، ص 449; طبری، ج 8، ص 202) به همین گونه، مروان - کسی که مانند پدرش همواره در آزار و اذیت خاندان پیامبر می کوشید - به حسن (ع) طعنه می زد که تو هم چون مادیانی هستی که تا از پدرت سؤال می شود، به اسب بودن مادرت افتخار می کنی .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 400; ابن عساکر، ج 57، ص 244) چنان که بعدها منصور، در برابر نفس زکیه، افتخار وی در انتساب به فاطمه را زیر سؤال برده و زنان را فروتر از مردان و عموها دانسته است .(طبری، ج 7، ص 570)

در حادثه ی عاشورا تعارض میان این دو خاندان، که از جاهلیت تا کنون استمرار داشت، به نحو دیگری خود را نشان داد; اما این بار فضل و برتری این خاندان به علت انتسابشان به پیامبر انکارناپذیر بود . در اخبار مربوط به حادثه ی کربلا انتساب خاندان حسین (ع) معمولا به صورت انتساب به پیامبر ذکر می شود . از امام حسین (ع) بارها به صورت «ابن بنت رسول الله (ص)» و از زینب با عنوان «ابنة فاطمة بنت رسول الله (ص)» یاد می شد که در این موارد مقصود نشان دادن اتصال و پیوند اینان با رسول خداست . (طبری، ج 5، ص 456) حسین (ع) از خود نیز چنین تعبیر می کرد:

اللهم انی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک (همان، ص 450).

و در کارزار کربلا از لشگریان کوفی پرسید: آیا من فرزند دختر پیامبرتان نیستم؟ (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 469) حتی در سپاه مخالف نیز از حسین (ع) به همین عنوان تعبیر می شد، چنانچه تعبیر شمر چنین بود .(همان، 473) گاه نیز امام (ع) مستقیما به پیامبر منتسب می شد و با تعبیر «ابن رسول الله » از ایشان یاد می شد .(طبری، همان، ص 455)

به هر صورت امام (ع)، با عنایت، بارها در این حادثه پیوستگی و قرابت خود را با پیامبر یاد آورد شد و از این طریق سعی در اثبات حقانیت خود می کرد و برخورد با خود را برخورد با پیامبر به شمار می آورد . آن حضرت با شهادت علی اکبر به دشمن خطاب کرد که حرمت رسول خدا را زیر پا نهاده اید .(طبری، همان، ص 446) علی اکبر نیز خاندان خود را سزاوارتر به پیامبر می دانست، به گونه ای که «ابن دعی » حق ندارد در باره ی آنان حکمی بکند .(طبری، همان، ص 446) او قرابت رسول خدا (ص) را به مراعات سزاوارتر می دید تاقرابت ابو سفیان را .

انا علی بن حسین بن علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی

من شمر و عمر وابن الدعی

(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 471)

با استقصای تعابیری که مردم از امام حسین (ع) داشتند، چنین برداشت می شود که صف بندی جدید همان صف بندی پیامبر و ابوسفیان است . امام حسین (ع) در واقعه ی کربلا همواره یادآور رسول خدا (ص) بود . حتی آن هنگام که یزید سر مبارک آن حضرت را مورد بی حرمتی قرار می داد، حاضران حرمت این سر نزد پیامبر (ص) را یادآور شدند .(همان، ص 487) امام زین العابدین (ع) به یزید می گفت:

ما ظنک برسول الله لو رآنا مقرنین فی الحبال (همان، ص 488).

پس از واقعه ی کربلا نیز هر که خبر شهادت وی را می شنید، از عکس العمل پیامبر (ص) یا فاطمه - علیهاالسلام - در صورت زنده بودن، سخن می گفت . نظر ربیع بن خثیم را در باره ی این واقعه جویا شدند، او گفت: ببینید اگر امروز پیامبر (ص) زنده بود و وارد کوفه می شد بر منزل چه کسی وارد می شد . هم چنان که در مجلس عمرو بن سعید کسی برخاست و گفت اگر فاطمه (س) زنده بود بسیار ناراحت می شد .(همان، ص 492)

از تمامی موارد یاد شده به دست می آید که مردم، حسین (ع) را بازمانده ی پیامبر می دانستند; با این حال، چندان عجیب نیست که اقدامی علیه باز مانده ی ابوسفیان نمی کردند، چه این که حدود 60 سال قبل نیز شبیه همین رویارویی به وقوع پیوسته بود .

6 . سمع و طاعة، عصیان و خروج

حکومت هایی که در پی تشکیل قدرت مرکزی بودند پیوسته بر اطاعت مردم تاکید می کردند و بقای حکومت را در سمع و طاعت رعایا و آرامش مردم می دیدند . مردم نیز که به مرور از تفرقه و عدم تمرکز قدرت در دوره ی جاهلی فاصله گرفته بودند، بر ضرورت جماعت و عدم تفرقه وقوف یافته و از این خواسته استقبال می کردند . از سوی دیگر همواره این سؤال مطرح بود که آیا مردم حق دارند علیه خلیفه دست به شورش بزنند؟ و در چه شرایطی چنین حقی برای آنان ثابت است؟ گروه های مذهبی و سیاسی در دوره ی اسلامی به این سؤال جواب های مختلفی داده اند . بر اساس اصول شناخته شده ی مذهبی، اطاعت از فرمان حاکم، اگر فرمان به معصیت الهی باشد، نارواست; زیرا بر اساس سخن رسول خدا (ص) که فرمودند: لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق، در این موارد پیروی و اطاعت از حاکم جایز نبود . خلفای پس از پیامبر نیز بر همین مبنا رفتار می کردند; بنابراین طاعت به صورت مشروط در عصر نبوی مورد تاکید بود و در دوره ی خلفای نخست نیز اتباع موظف بودند بی چون و چرا از خلیفه و والی اطاعت کنند . با این حال، اگر امام دستوری می داد که مخالف قانون خدا بود، وظیفه ی طاعت ساقط می شد و مردم حق داشتند از چنین دستوری سرپیچی و در برابر آن مقاوت کنند . ابوبکر می گفت: تنها زمانی از من اطاعت کنید که بر راه راست می روم، چون منصرف شدم به راهم آورید .(یعقوبی، ج 2، ص 127) عمر نیز می گفت:

مراقب من باشید، اگر اشتباه کردم تذکر دهید .

عربی برخاست و گفت:

اگر کج بروی تو را با شمشیر راست خواهم کرد .

شورش علیه عثمان نشان داد که طاعت از خلیفه در نزد صحابه به صورت مطلق نبوده است . اصولا خلافت در این دوره شان دینی نداشت .

اما به مرور با تبدیل شدن خلافت به ملوکیت، پادشاهان این اندیشه را که خلافت منصبی دینی و نیابتی از جانب پیامبر است به نفع خود رواج دادند، تا بدین وسیله مشروعیتی برای خود بسازند . علاوه بر این، طاعت نیز یک سویه از مردم خواسته می شد و به ندرت در متن های مربوط به بیعت موارد فسخ و شرایط سقوط طاعت مورد توجه قرار می گرفت . بیش تر این بیعت ها عملا یک سویه بود و بدون این که برای مردم حقی در نظر گرفته شود از آنان طاعت مطلق طلب می شد و این طاعت محدود به عدم معصیت الهی نبود .

در همین راستا خلفای اموی به منظور تمکین بیش تر مردم احادیثی از زبان رسول خدا (ص) در طاعت مطلق و بدون شرط از خلفا ساختند که در مجامع حدیثی نیز راه یافته است . چنان که صنعانی در المصنف بابی با عنوان «باب لزوم الجماعة » آورده است (صنعانی، ج 11، ص 339) و مواردی از احادیث رسول خدا (ص)، که امر و سفارش به طاعت است، در آن جمع آوری شده است .

در دهه ی 60 ه . که قیام امام حسین به وقوع پیوست، سمع و طاعت یک سویه و مطلق از مردم طلب می شد، و در مقابل از خروج و عصیان نهی می شد . چنان که در خطبه ی ابن زیاد این مفاهیم در مقابل هم به کار رفته اند .(طبری، ج 5، ص 358) طاعت خلیفه با طاعت خدا قرین شده و پیوند می خورد و در واقع طاعت خلیفه همان طاعت خدا و در یک راستا و امتداد قلمداد می شد .(همان، ص 368) اما هنوز به هیچ سخنی از پیامبر (ص) استناد نمی شد که طاعت مطلق را از مردم خواسته باشد، تنها از عواقب ناامنی و تفرق بیم داده می شد . عبیدالله بن زیاد در کوفه می گفت:

اعتصموا بطاعة الله و طاعة ائمتکم و لا تختلفوا و لا تفرقوا فتهلکوا و تذلوا و تقتلوا (همان، ص 368).

در نامه ها، خطبه ها و سخنانی که طرف داران حکومت رسمی، در حوادث مربوط به کربلا صادر می کردند، اقدام امام حسین (ع) اقدام به ناامنی، شورش و عصیان، و اصحاب وی، عاصی و خارجی معرفی می شدند . از سوی دیگر، از مردم طلب طاعت می شد و آنان را موظف به آن می کرد . عبیدالله به اهل کوفه می گفت:

من برای کسانی که حرف شنو و مطیع باشند همانند پدری مهربان خواهم بود .(همان، ص 359).

و کوفیانی که سر طاعت به حکومت سپرده بودند، اهل طاعت و جماعت معرفی می شدند .(همان، ص 435)

در مقابل، عمل امام حسین (ع) شقاق و تفریق جماعت و حرکت وی خروج معرفی می شد . هنگامی که حسین (ع) از مکه خارج شد عمرو بن سعید او را از شقاق پرهیز داد و اقدامش را خروج از جماعت و جدایی افکندن میان امت دانست .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبری، همان، ص 385) امام حسین (ع) جواب داد: کسی که به خدا و رسولش دعوت کند به شقاق برنخاسته است .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 448; طبری، همان، ص 388) عمره دختر عبدالرحمن نیز امام حسین (ع) را به طاعت و لزوم جماعت سفارش می کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 446)

در این برهه علاوه بر این که حکومت یک منصب دینی و الهی و در نتیجه، اقدام علیه آن حرکتی علیه دین تلقی می شد، به مسئله ی امنیت و آرامش تاکید بسیار می کردند . برای مردمی که پس از جنگ های عراق و شام امنیت را در دوره ی معاویه تجربه کرده بودند، بازگشت به حالت سابق چندان خوشایند نبود و برای آنان حاکمی که امنیت برقرار نماید، هر چند از عدالت به دور باشد و با قهر و غلبه قدرت را کسب کرده باشد، کاملا پذیرفته و طاعتش واجب بود . در نزد آنان عدالت می توانست فدای امنیت شود; از این رو حکومت، کسی را که علیه نظم قیام می کرد محترم نمی دانست و هر اقدام ناپسندی علیه قیام کننده را روا می داشت و مردم را بر آن ترغیب می کرد . کعب بن جابر، که بریر بن حضیر را کشته بود، در شعری علت این اقدام را اطاعت و سمع خلیفه دانست . (طبری، همان، ص 433)

به کوفیان سفارش می شد که پیوسته طاعت و جماعت خود را حفظ کنند و برای مبارزه با کسی که علیه امام قیام کرده به خود تردیدی راه ندهند .(همان، ص 435) حتی به عده ای از مخالفان که اقدام علیه حسین (ع) را به خاطر طاعت از خلیفه توجیه می کردند گفته شد که خلیفه بدون قتل حسین (ع) نیز از شما خشنود خواهد بود .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 486; طبری، همان، ص 426)

عبیدالله نیز قتل حسین (ع) را برای جلوگیری از تفرق امت ذکر می کرد . از عبیدالله بن زیاد که در حال تفکر بود سؤال شد: آیا در باره ی قتل حسین (ع) به فکر فرو رفته ای؟ او پاسخ داد: قتل حسین بدین دلیل بود که جماعتی بر امام و امت شوریدند و امام نیز از من قتل او را خواست; پس اگر خطایی باشد بر یزید است نه بر من .(دینوری، ص 284)

حکومت که در این زمان نیاز به پشتیبانی و حمایت عامه ی مردم داشت، به کسانی که در طاعتش بودند وعده هایی می داد . ابن زیاد به اطرافیانش دستور داد به مردمی که اهل طاعت اند وعده ی ازدیاد عطا دهند و به آنان که اهل معصیت اند وعده ی حرمان و عقوبت داده شود .(طبری، همان، ص 370)

اما در نظر امام حسین (ع) و یاران، سمع و طاعت مشروط به شرایطی بود که اینک آن شرایط در خلیفه ی مسلمین یافت نمی شد . امام (ع) فرمودند:

من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله (همان، ص 403).

هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و به خلاف سنت رسول خدا (ص) رود و میان بندگان خدا با گناه و تعدی عمل کند و به کردار یا به گفتار عیب او نکند، بر خدا فرض باشد که او را به جایی که باید ببرد (طبری، ترجمه، ج 7، ص 2993).

البته واضح است در جایی که حاکم مسلمین ادعای خلیفة اللهی داشت و به عنوان یکی از ارکان و حافظ دین محسوب می شد، خروج علیه حکومت، خروج از دین نیز قلمداد می شد . یزید در مقابل زینب که می گفت: اگر ما را به عنوان اسیران جنگی، میان فاتحان تقسیم کنی، از دین و ملت ما خارج شده ای، پاسخ داد:

پدر و برادرت از دین خارج شده اند . زینب نیز پاسخ داد:

تو و پدرت و جدت با دین خدا و دین پدرم و دین برادر و جدم هدایت یافته اید (طبری، ج 5، ص 462).

چنان که تمسک عبیدالله و یزید به آیاتی از قرآن در برابر امام سجاد (ع) برای نشان دادن این مطلب بود که آنان دارای منصبی الهی هستند و هر کس علیه آنان برخیزد خدا سزایش را می دهد .

شق عصا، تشتیت کلمه و تفریق جماعت نیز از واژه هایی است که برای اقداماتی که موجب برهم خوردن آرامش و نظم می شود به کار رفته است; مثلا اقدام مسلم در کوفه به شق عصای مسلمین تعبیر شده است .(طبری، همان، ص 357) و مخالفان، اهل ریبی که سخن و رایشان خلاف و شقاق است معرفی می شوند . معاویه در دوره ی خلافت خود به حسین (ع) نوشت: خبر یافته ام عده ای از اهل کوفه تو را به شقاق دعوت کرده اند; و یاد آور می شود که به میثاق خود و بیعتش وفادار باشد .(ابن سعد، همان، ص 440)

تشتیت و تفرقه ی کلمه را نیز ابن زیاد به مسلم نسبت داده است .(طبری، همان، ص 377) چنان که امام حسین (ع) متهم به خروج از جماعت و تفرقه ی بین امت می شد .(همان، ص 385) یزید در نامه ای به ابن عباس از او می خواهد که حسین (ع) را از کوشش در راه فرقه و اختلاف باز دارد . ابن عباس نیز جواب داد: تلاش خود را برای جمع الفت به کار خواهد بست .(ابن سعد، همان، ص 448، 450)

از سوی دیگر، کسانی که متهم به عصیان و خروج می شدند این عمل خود را نصیحت و خیرخواهی برای مسلمین قلمداد می کردند . نصح از واژه هایی است که معمولا در بیعت ها از مردم خواسته می شد; بدین معنا که به خیرخواهی خلیفه همت گماشته از غش و فریب نسبت به او بپرهیزند . این واژه از مفاهیم مشترکی است که در حادثه ی عاشورا هر دو طرف برای خود به کار برده اند . هنگامی که مسلم دست گیر شد، مسلم بن عمرو باهلی به او آب نداد و هنگام معرفی خود گفت:

من کسی هستم که به نصیحت امامم برخاسته، در مقابل غشی که تو انجام داده ای، به سمع و طاعت گراییده ام; آن هنگام که تو به معصیت و مخالفت اقدام کردی (طبری، همان، ص 376).

این واژه ها، که مربوط به اعمال قدرت حاکمان بود، پس از عاشورا نیز رواج داشت و حکومت ها به طور روزافزون در طلب طاعت مطلق مردم بودند . در پس همین تاکیدات و اقتدار روز افزون حکومت ها با توجه به شرایط جدید، فقها و نظریه پردازان به مرور قیودی برای تمرد از خلیفه گذاردند که همه به نفع سلطان بود; از جمله، نافرمانی سلطان را تنها در مواردی هم چون منع احکامی مانند نماز و روزه و حج تجویز می کرد و الا در تصمیم گیری های دیگر حاکم، که بر اساس مصلحت انجام می گرفت، حق سرپیچی وجود نداشت .(ابن مقفع) جوهر سخن آنان این بود که حاکم به خاطر تصدی این منصب و بدون در نظر گرفتن این که کیست و چگونه قدرت را به دست گرفته است و چگونه عمل می کند، مشروعیت دارد و واجب الاطاعه است; چرا که حضور و قدرتش به خواست الهی است که به صورت یک واقعیت متجلی شده است . چنان که ابن عربی در العواصم من القواصم معتقد است چون حجر بن عدی را امام بر حق کشته است، پس حجر بر باطل بوده است . او می گوید: هر کس معتقد است حجر بر حق کشته شده باید دلیل بیاورد .(ص 29) بر این اساس ابن عربی در مقابله ی میان امام حسین (ع) و یزید حق را به یزید داده است!

از همین روست که بیعت از سوی اهل سنت به طور نا مشروط دوام یافته و شروطی هم چون بقای عدالت در حاکم کم تر مورد توجه قرار گرفته است .

7 . فتنه

واژه ی فتنه در موارد اخلاقی، دینی و سیاسی به کار رفته است . در تمام این کاربردها معنای اصلی فتنه، که وسوسه یا امتحان ایمان است، در آن اشراب شده است .

در کاربرد اخلاقی این واژه از مواردی هم چون دنیا، مال و فرزند تعبیر به فتنه شده است; زیرا این موارد موجب وسوسه ی اشخاص می شود; چنان که در جنگ تبوک عده ای از صحابه ی رسول خدا (ص) به بهانه ی این که به فتنه ی بنی الاصفر (زنان زیبای رومی) گرفتار نشوند، خواهان عدم حضور در این نبرد شدند .

کاربرد دینی این واژه نیز در آزمایش و امتحان ایمان است . کاربرد مهم این واژه در سیره ی نبوی مربوط به آزار و شکنجه ی تازه مسلمانان برای دست کشیدن از دین جدید است و از فشاری که بر اینان وارد می شد تعبیر به فتنه شده است; چنان که هجرت به حبشه برای در امان ماندن از این فتنه بود .

در کاربرد سیاسی، واژه ی فتنه از جمله اصطلاحاتی است که برای شورش ها و خلع طاعت و معمولا برای جنبشی که موجب اختلال در نظم دینی، اجتماعی و سیاسی می شود، به کار می رود . اختلافات، زمانی تبدیل به فتنه، خطرناک و سزاوار کیفر می شود که گسیختن از قیود اجتماعی و سیاسی را ایجاب کند; یعنی جدایی از جامعه و امتناع از تبعیت خلیفه . از آن جا که ناآرامی منجر به تفرقه و گسیختن جماعت می شود در موارد بسیاری واژه ی فتنه به همراه کلمه ی فرقه به کار رفته است .

کاربرد این واژه در دوره ی نبوی بیش تر در امور دینی است، چنان که بعد از پیامبر (ص) این کارکرد بیش تر در امور سیاسی است .

برگزیده شدن ابو بکر به خلافت در سقیفه، بسته شدن باب فتنه; و سعد بن عباده که مخالف این جریان بود «صاحب فتنه » اعلام شده اند .(بلاذری، ج 2، ص 261، 263) ابوبکر خود اقدام سریع در این مورد را به بهانه ی بیم از وقوع فتنه توجیه می کرد (همان، ص 263; مسعودی، ج 2، ص 301) و برگزیدن عمر به خلافت را نیز از همین باب می دانست . دوره ی خلافت عمر، دوره ی مرگ و خاموشی فتنه ها معرفی شده است، اما بعد از عمر باب فتنه ها گشوده شد و از نیمه ی دوم حکومت عثمان فتنه ها آغاز شد و با قتل عثمان فتنه ی بزرگ به وقوع پیوست که حاصل آن جنگ های داخلی متعاقب آن بود .

بیش ترین و مهم ترین فتنه ها در دوره ی کوتاه زمام داری علی (ع) رخ داد .(بلاذری، ج 9، ص 116) اقدام طلحه و زبیر فتنه انگیزی قلمداد شد و از جنگ جمل که به علت حضور صحابه ی بزرگ در دو طرف درگیری، برای مردم عادی تشخیص حق در آن مشکل بود تعبیر به فتنه می شد . همان گونه که نبرد صفین، توطئه ی افراشتن قرآنها بر نیزه (منقری، ص 490) و تحکیم، فتنه معرفی می شد . حادثه ی نهروان نیز از جمله ی این فتنه ها بود که علی (ع) چشم آن را کند و خاموشش کرد .

از جمله ویژگی های دوره ی فتنه که بنابر سخن حجاج بن یوسف با نجوا آغاز و با خطبه ها به نتیجه می رسید، (مسعودی، ج 3، ص 119) تحیر و سردرگمی مردم بود . به همین سبب در این مقطع که میان صحابه موجه درگیری رخ داده بود، تشخیص حق از باطل مشکل می نمود; لذا عده ای خانه نشینی را ترجیح می دادند که از جمله ی آنها عبدالله بن عمر بود . رفتار وی در زمان فتنه به عنوان الگو چنان مورد پسند عده ای قرار گرفته بود که از او با تعبیر «امام ما در فتنه » یاد می شد .(بلاذری، ج 10، ص 325، 360) برخی نیز هم چون محمد بن مسلمه خانه و کاشانه ی خود را در فتنه رها کرده و به جایی رفتند که فارغ از درگیری ها بتوانند زندگی آرامی داشته باشند . او از علی (ع) شمشیری طلب می کرد که بتواند مسلم را از غیر مسلم تشخیص دهد . همان گونه که ربیع بن خثیم از علی (ع) خواست که او را به سرحدات بفرستد، تا آن جا با خیال آسوده به نبرد با کافران بپردازد . ابوموسی اشعری نیز با استناد به سخنی از پیامبر (ص) قعود در این زمینه را سفارش می کرد . قاعدین و معتزلین در فتنه، به هر امیری که غلبه می یافت اقتدا می کردند .

معاویه در دوره ی حکومت خود توانست فتنه ها را خاموش نماید و آرامش را به جامعه بازگرداند . او هر حرکتی را به بهانه ی خاموش کردن فتنه و جلوگیری از ریختن خون های بیش تر در نطفه خاموش می کرد; از جمله ی این اقدامات، حرکت حجر بن عدی بود که با بهانه ی فتنه انگیزی سرکوب شد .(بلاذری، ج 5، ص 273) احتمالا در همین دوره احادیثی از زبان پیامبر ساخته می شد و مردم را از فتنه پرهیز، و سلطان ظلوم غشوم را بر فتنه ی پایدار ترجیح می داد .(یعقوبی، ج 2، ص 222)

آرامش ظاهری دوره ی معاویه با مرگ وی فرو ریخت و مجددا حرکت های مخالف آغاز شد، که مهم ترین آن، حادثه ی کربلا بود . در حوادث مربوط به کربلا این واژه در موارد اندکی برای بیان مخالفت آشوب انگیز یا معارضه ی خشونت بار با قدرت مستقر، به کار رفته و از اقدام امام حسین (ع) به عنوان فتنه یاد شده است . مروان پیش از حوادث کربلا در نامه ای به معاویه خبر داد که حسین (ع) در پی فتنه انگیزی است . امام نیز در جواب، حکومت و ولایت معاویه را بزرگ ترین فتنه برشمرد .(ابن سعد، همان، ص 440) هم چنین نعمان بن بشیر، فرمان دار کوفه، با آگاه شدن از تحرکات و مخالفت های مردم و حمایت آنان از حسین (ع) و نماینده اش مسلم بن عقیل مردم را از این که به سوی فتنه پیش بروند بر حذر داشت .(طبری، همان، ص 355)

فتنه که از آن با عنوان «ضرب الناس بعضهم ببعض » نیز تعبیر می شد .(ابن سعد، همان، 445) به مرور ، به اصطلاحی عادی تبدیل شد . این اصطلاح برای گروه های مذهبی ای به کار رفت که جدایی آنها از سنت از حدود مجاز فراتر می رفت، به خصوص برای گروه های مبارز مسلحی چون خوارج . فتنه در این معنا غالبا با مفهوم بدعت که جدایی از سنت یا نقض سنت است، همراه است . (لوئیس، ص 94) در قرن اول هجری فتنه ها به اندازه ای زیاد بود که عالمانی هم چون حسن بصری متخصص در احکام دماء و فتن معرفی می شدند .(ابن سعد، ج 7، ص 120) و کتاب های فتن نیز برای رفع همین نیاز تدوین شد .

8 . ذمه و برائت ذمه

ذمه هر حرمتی است که زیر پاگذاشتن آن موجب مذمت و سرزنش است . این واژه در معنایی مترادف با عهد، امان، میثاق و جوار در متون تاریخی به کار رفته است .

جوار و ذمه اهمیت خاصی نزد عرب داشت . کسی که در جوار شخصی قرار می گرفت، آن شخص ذمه ی خود را متعهد به حمایت از وی می دید; لذا دو واژه ی ذمه و «منعة » ، به معنای دفاع، با هم به کار می رفت . اخفار ذمه که همان زیر پا نهادن آن بود در نزد عرب بسیار نکوهیده بود و وفای به ذمه در اشعار، صفتی نیکو برای افراد به شمار می آمد .(یعقوبی، ج 2، ص 253) به همین سبب پیامبر (ص) در بین قریش به عنوان وفادارترین افراد به ذمه، معرفی و ستایش می شد .(ابن هشام، ج 2، ص 272; ج 4، ص 879)

ذمه به همراه حلف و محالفه در دوره ی جاهلی مرسوم بود و پس از برقرای پیمان، دو طرف خود را ملتزم به رعایت آن و حمایت از یکدیگر می دیدند . در دوره ی اسلامی نیز تعبیر «ذمم آبائی » ، که در معاهدات ذکر می شد، می تواند یادآور پیمان های پدران دوره ی جاهلی باشد . در سیره ی نبوی نیز این واژه به کار رفت و بر آن از سوی پیامبر تاکید شد . «ذمة الله » از واژه هایی بود که مسلمانان به کار گرفتند . آنان حمایت خدا را بر جوار افراد مشرک ترجیح می دادند . پیامبر (ص) نیز در صلح نامه ها و معاهداتی که برای قبایل می نوشت برای تاکید بر وفاداری، ذمه ی خود را ضمیمه ی ذمه ی خدا می نمود و چنین می نوشت:

. . . فانه آمن بذمة الله و ذمة رسوله محمد و من رجع عن دینه فان ذمة الله و ذمة رسوله منه بریئة . . .

(ابن سعد، ج 1، ص 204)

این واژه پس از پیامبراکرم نیز به همین معنا گاه به صورت مطلق و گاه با اضافه به خدا و رسول استفاده شده است . هر چند عمر به فرماندهان خود سفارش می کرد که به دشمن بر حکم خدا و رسولش امان ندهند; زیرا حکم خدا و رسولش را نمی دانند; هم چنین سفارش کرد ذمه ی خدا و ذمه ی رسولش را نیز به آنان وعده ندهند، بلکه ذمه ی خود را به تعهد آنان بدهند .(طبری، ج 4، ص 187) این سفارش عمر احتمالا در پی پیمان شکنی هایی صورت می گرفت که در فتوحات پیش آمده بود . مسلمین در این صورت می توانستند در صورت لزوم به آسانی موارد متعهده را زیر پا بگذارند . البته حدیثی نیز از پیامبر (ص) در تایید همین موضوع نقل می شد که با سیره ی خود پیامبر منافات داشت .(ر . ک: شیبانی، ج 1، ص 29)

به مرور ذمه ی افراد دیگری که در جامعه از اهمیتی برخوردار شدند برای تاکید بر وفاداری به وعده های داده شده اضافه شد، از جمله خلیفه ی وقت و یا فرمانده لشکر .

در صفین ذوالکلاع از یاران معاویه برای تامین جان ابو نوح، از یاران علی، و تاکید بر این که به آنچه می گوید وفادار است چنین گفت:

فلک ذمة الله و ذمة رسوله و ذمة ذی الکلاع حتی ترجع الی خیلک (منقری، ص 333).

در دوره ی عباسیان «ذمه ی عباس » بر این موارد افزوده گشت .(بلاذری، ج 4، ص 186; طبری، ج 7، ص 427)

در بیعت نامه ها، خلیفه وفادار به ذمه معرفی می شد و این وفاداری تا هنگامی بود که از بیعت کنندگان تغییر و تبدیل و نادیده گرفتن و بی توجهی به پیمان و شروط مشاهده نشود . برائت ذمه در مواردی هم چون: سرپیچی از دستورهای خلیفه، غش، پناه دادن به دشمن خلیفه و غدر صورت می گرفت . در صورت رخ دادن چنین مواردی عهد و پیمان و ذمه ی خلیفه لغو می شد و امنیت جانی و مالی آن شخص از بین می رفت .

در حادثه ی کربلا نیز این کلمه به کار رفت . حاکم رسمی در پی اقدام شورشیان که آنان را اهل ریب خطاب می کند، ذمه و پیمان خود را از آنان بر می دارد . ابن زیاد در حادثه ی کربلا، عرفاء را که مسئول تنظیم امور قبایل بودند تهدید کرد اگر مخالفین و اهل ریب را معرفی نکنند ذمه از آنان برداشته می شود، که در این صورت، مالشان حلال و خونشان هدر است .(طبری، ج 5، ص 359) هم چنین برای جمع کردن مردم در مسجد گفت: اگر کسی در مسجد حاضر نشود ذمه از او برداشته می شود .(دینوری، ص 240) این به معنای هدر بودن خون وی بود .

در این حادثه عدم بیعت امام حسین (ع) و خروج او و یارانش، از اسباب برائت ذمه محسوب می شد و یزید در شعری امام حسین (ع) را به خاطر زیر پا گذاشتن ذمه سرزنش می کند .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 449)

این نمونه رفتار با کسانی که به مخالفت با حاکم بر می خواستند ادامه یافت; چنان که در قیام زید برای جلوگیری از همکاری مردم با وی همه را در مسجد جمع کرده، اعلام نمودند که هر کس به مسجد نیاید، ذمه ی خلیفه از او بری ء خواهد بود .(بلاذری، ج 3، ص 437)

علاوه بر به کار رفتن این واژه در کشمکش میان دو طرف درگیری، در جبهه ی اصحاب حسین نیز مسئله ی ذمه جدای از حکومت مطرح بود، کسانی که با وی بیعت کرده بودند، ذمه ی خود را متعهد به حمایت از وی می دیدند، حتی هنگامی که امام اعلام کرد آنان بری ء الذمه اند و بیعت خود را از آنان برداشته است، اصحاب مخلص راضی به ترک وی نشدند .(طبری، همان، ص 418) همان گونه که حمایت هانی بن عروه از مسلم بن عقیل بدان سبب بود که با پناه دادن به وی او را در ذمه ی خود گرفته بود; لذا خود را متعهد به حمایت وی می دید .(همان، ص 366)

9 . ثار

ثار و خون خواهی از عادات و رسوم عرب جاهلی بود و در فرهنگ قومی و قبیله ای جایگاه ویژه ای داشت، به گونه ای که عرب به آن شناخته می شد .(مسعودی، ج 2، ص 98، 325) قبیله ای که خونی از آن ریخته شده بود، اگر اقدام به خون خواهی نمی کرد، تحقیر می شد .(همان، ص 71) پیامبر با وضع احکام قصاص سعی کرد آن را قانونمند کند و از حالت انتقام دسته جمعی و قبیله ای به حالت انفرادی تبدیل نماید . پیامبر با زیر پا نهادن خون های ریخته شده ی دوره ی جاهلی و ابطال آنها تلاش نمود این خصیصه ی عرب را بی رمق کند; اما ریشه کن کردن آن بسیار مشکل بود، به گونه ای که هر از گاهی همین مسئله مشکلاتی را برای آن حضرت پدید می آورد که نمونه ی آن قتل دسته جمعی بنی جذیمه به وسیله ی خالد بن ولید است که به خون خواهی عموی خود به چنین اقدامی دست زد .(بلاذری، ج 11، ص 136) پیامبر خود در مقابل، هیچ عملی که بوی انتقام از آن استشمام شود انجام نداد، حتی در فتح مکه که می توانست دستاویز خون های بسیاری باشد با بزرگواری، دشمنان و مخالفان دیرینه را عفو نمود . پس از پیامبر در حوادثی هم چون قتل عثمان همان روحیات جاهلی مجددا بیدار و خون وی دستاویز بسیاری از اقدامات ناصواب و قتل های بی مورد گشت . پس از روی کار آمدن علی (ع)، خون عثمان بهانه ی خوبی برای نافرمانی مخالفان بود; به گونه ای که دو جنگ داخلی جمل و صفین با همین بهانه توجیه می شد و حکومت امویان مشروعیت خود را با ادعای خون خواهی عثمان پی ریزی کرد .

خون عثمان شعاری برای عثمانیان شد . یاران معاویه در پیکار صفین شعار یا لثارات عثمان سر می دادند (منقری، ص 332) و بعدها مخالفان ظاهری قتل عثمان، هر جا که یاران علی (ع) را به چنگ می انداختند، به یاد عثمان و برای انتقام، همان اقدامات را بر مخالف خود روا می داشتند . در نبرد صفین یکی از یاران معاویه از او خواست اجازه دهد جسد یکی از بستگانش را که در سپاه علی (ع) به شهادت رسیده بود دفن کند . معاویه او را از این کار منع کرد و گفت:

ما عثمان را نتوانستیم آشکارا دفن کنیم (همان، ص 259).

آب را از محمد بن ابی بکر، به بهانه ی این که عثمان تشنه کشته شد، منع کردند . مروان نیز برای جلوگیری از دفن امام حسن (ع) در کنار پیامبر می گفت:

آیا عثمان در حش کوکب (6) دفن شود و حسن در حجره ی پیامبر به خاک سپرده شود؟ (ابن ابی الحدید، ج 16، ص 13)

حادثه ی کربلا از همین دیدگاه انتقام خون عثمان تلقی می شد . در کربلا هنگامی که آب بر حسین (ع) و یارانش بسته شد، چنین استدلال کردند که عثمان تشنه کشته شده است .(دینوری، ص 255; بلاذری، ج 4، ص 180) عبیدالله در نامه ای به عمر سعد نوشت: آب از حسین (ع) منع شود، هم چنان که از عثمان منع شد .(طبری، همان، ص 412) و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به والی مدینه عمرو بن سعید رسید، گفت:

واعیة بمثل واعیة عثمان این خبر ناگواری است در برابر حادثه ی ناگوار مربوط به قتل عثمان (همان، ص 466). تمثل یزید پس از شهادت حسین (ع) به شعر عبدالله بن زبعری، که به مناسبت انتقام کشته شدگان مشرک روز بدر سروده بود، کاملا بیانگر این مطلب است که در این درگیری عقده از کینه های قدیم باز شده و خون های کهنه تر از خون عثمان مطرح است .(ر . ک: طبری، ج 10، ص 60; مقاتل الطالبیین، ص 80).

این تقابل هم چنان ادامه داشت و پس از عاشورا ثار حسین (ع) در مقابل ثار عثمان قرار گرفت . توابین اولین گروهی بودند که برای طلب خون حسین (ع) دست به اقدام نظامی زدند . البته این خون خواهی برای اهداف متعالی و الهی بود و به هیچ عنوان شائبه ی خون خواهی قبیله ای نداشت . چنان که در قیام مختار، هنگام درگیری با اشراف، آنان شعار یالثارات عثمان سر می دادند و اصحاب مختار نیز شعار یالثارات الحسین را برای خود برگزیدند .(طبری، ج 5، ص 50)

بنو عباس نیز در همان ابتدای به قدرت رسیدن، افراد بسیاری از بنی امیه را تحت عنوان ثار از دم تیغ گذراندند .(مسعودی، ج 3، ص 328)

10 . نصر، خذلان

رسم عرب جاهلی، بر اساس معیارهای قبیله ای، طبق شعار «انصر اخاک ظالما او مظلوما» یاری مطلق هم تیره ی خود بود . عرب جاهلی بر اساس این شعار می گفت:

اگر من برادرم را به هنگام ظلم یاری نکنم، هنگامی که مظلوم واقع شود نیز کمک نخواهم کرد (ر . ک: ابن حجر، ج 5، ص 125).

یاری مظلوم چندان مورد توجه نبود تنها نمونه از این دست که بر یاری مظلوم توجه شد معاهده ی «حلف الفضول » است که پیامبر در آن حضور داشت و در دوره ی اسلامی نیز مورد تاکید قرار گرفت . پیمان های عرب بر پایه ی یاری و مواسات بود و عرب خود را ملزم به نصر و حمایت کسی که جوار می داد، می دانست .

در عصر نبوی در بیعت ها معمولا مسئله ی نصر طرح می شد و از بیعت کننده می خواستند، در صورت نیاز، به کمک بیعت شونده بشتابد . در بیعت عقبه، انصار با پیامبر بر پایه ی یاری و دفاع پیمان بستند (ابن سعد، ج 4، ص 6) و اطلاق نام «انصار» بر اینان از همین روی بود . پیامبر (ص) در دیگر پیمان ها نیز یاری خود را جزو شرایط ذکر می کرد; چنان که در پیمان با بنی ضمره و بنو غفار و دیگر قبایل چنین شرطی را گنجاند .(همان، ج 1، ص 210) آن حضرت بر اساس آموزه های دین، نصر به صورت مطلق را که مربوط به دوره ی جاهلی بود تعدیل کرد و حق را محدوده ی نصر دانست و یاری برادر ظالم را در بازداشتن او از ظلم دانست . (صنعانی، ج 11، ص 169; یعقوبی، ج 2، ص 103; ابن حجر، ج 5، ص 124) یکی از موارد مهم نصر و طلب یاری در سیره ی نبوی مربوط است به تیره ای از قبیله خزاعه که هم پیمان مسلمانان بودند و مورد تعدی قریش قرار گرفتند . طلب یاری اینان زمینه ی فتح مکه را فراهم کرد . نماینده ی این تیره هنگامی که به مدینه آمد چنین سرود:

فانصر هداک الله نصر ایدا

وادع عباد الله یاتوک مددا

واژه های به کار رفته در این شعر نصر را فراتر از اندیشه ی قبیله ای و به عنوان یاری خدا طرح می کند .

واژه ی نصر بعد از این دوره در تعارض ها و درگیری های داخلی مطرح می شد و اگر دشمن داخلی قوی و مشخصی وجود نداشت، از جمله هنگامی که جامعه ی اسلامی مشغول فتوحات خارجی بود، این ماده در بیعت نامه ها گنجانده نمی شد .

پس از قتل عثمان «نصر عثمان » به معنای گرفتن انتقام خون و ثار وی، از شعارهای مخالفان علی (ع) بود .

در حادثه ی کربلا نیز در کلمات امام حسین (ع) فراخوانی به نصر و یاری وجود دارد و از سوی یاران نیز یاری نواده ی پیامبر (ص) تکرار شده است .(طبری، ج 5، ص 389، 395) امام در طی راه نیز، از بعضی هم چون زهیر بن قین و عبیدالله بن حر جعفی طلب نصر کرد و از آنان خواست که به یاری وی بشتابند .(همان، ص 407) زهیر می گوید: با این که وی نامه به امام ننوشته، اما چون وضعیت را چنین دیده، به نصرت و یاری امام شتافته است .(همان، ص 417) در این میان یاران امام حسین (ع) فرزندان فاطمه (س) را سزاوارتر به نصر و یاری از فرزندان سمیه می دانستند .(همان، ص 426) قیس بن مسهر نیز هنگامی که دست گیر شد، خطاب به مردم گفت: «حسین یستنصرکم » .(ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 463)

ابو الشعثاء کندی در میدان نبرد رجز می خواند و می گفت: من یاریگر حسینم و از عمر سعد روی گردانم:

یارب انی للحسین ناصر

و لابن سعد تارک و هاجر

(طبری، همان، ص 445)

خذلان در مقابل نصر بود . به امام حسین (ع) گفته می شد کسانی که وعده ی نصر به تو داده اند، تو را به خذلان خواهند کشاند . (ابن سعد، همان، ص 447) آن حضرت چون خبر قتل مسلم را شنید، به همراهان گفت که آنان ما را تخذیل خواهند کرد، هر که می خواهد بازگردد .(همان، ص 463) امام (ع) بعد از شهادت علی اکبر (ع) دست به دعا برداشت و به کسانی که بعد از وعده ی یاری او را خوار کردند نفرین کرد .(همان، ص 471)

تعدادی از کسانی که به نصر حسین (ع) نیامده بودند، گرفتار ناراحتی روحی و عذاب وجدان شدند; بشر بن غالب این گونه بود . (همان، ص 501) عبید الله بن حر جعفی که دعوت حسین برای نصرت را اجابت نکرده بود، بعدها از این کار پشیمان شد و اشعاری در ندامت خود سرود .(همان، ص 513) توابین نیز از همین دسته بودند که قبول توبه ی خود را در شهادت یافتند .

ذب از حریم نیز هم چون نصر از واژه هایی بود که به همین معنا در این حادثه و در موارد دیگر به کار رفته است . زهیر اذعان می کرد که حضورش در کربلا برای ذب از حریم حسین (ع) است .(طبری، همان، ص 427)

11 . صله ی رحم، قطع رحم

صله ی رحم و قطع آن از جمله اصطلاحاتی است که در حادثه ی عاشورا به کار رفته است . این واژه علاوه بر معنای اخلاقی، که رعایت پیوند و آداب و شئون فامیلی در حوزه ی شخصی زندگی است، در امور اجتماعی بار سیاسی نیز دارد . سفارش اسلام به صله ی رحم برای حفظ پیوند در محدوه ی جامعه ی اسلامی و جلوگیری از تفرق است . اهمیت نسب و پیوند قبیله ای در میان عرب نیز اقتضا می کرد که چنین سفارشی صورت گیرد; اما آیین جدید معتقد به کارکرد نسب به مانند قبل نبود و ملاک هایی هم چون تقوا و اسلام را نیز در آن لحاظ کرد . با ظهور اسلام محدوده ی پیوند و حمایت، از قبیله فراتر رفت و شامل جامعه ی مسلمانان شد و «حق » محور حمایت و پشتیبانی قرار گرفت; از این رو اشراف قریش همواره پیامبر را متهم به قطع رحم می کردند و با تعبیر «قاطع » از آن حضرت یاد می نمودند; زیرا آموزه های وی منجر به فروپاشی و به هم ریختن قبایل و اقتدار آنان می شد .(یعقوبی، ج 2، ص 57; طبری، ج 2، ص 449)

پس از پیامبر و بازگشت تدریجی مسلمانان به شعارهای دوره ی جاهلی، صله ی رحم و قطع آن در امور سیاسی به همان معنای سابق بازگشت . عده ای که هنوز بر همان روش های قبل از اسلام تاکید می کردند، هر نوع اقدامی را که منجر به تضعیف قبیله می شد، قطع رحم و هر آنچه را موجب استوار شدن پیوندهای قبیله ای می شد به صله ی رحم تعبیر می کردند . در دوره ی عثمان عنوان «صله رحم » دستاویز وی برای بخشش اموال و مناصب به اطرافیان و اقربای خود بود; (ابن سعد، ج 3، ص 47 و ج 5، ص 27، 33; بلاذری، ج 5، ص 515; یعقوبی، ج 2، ص 173) و عمال وی نیز همین شیوه را پی می گرفتند و اموال را به اقربای خود به عنوان صله می پرداختند . علاوه بر امور مالی، واگذاری مناصب نیز تحت همین عنوان انجام می گرفت . معاویه از صله ی عثمان در حق خود و خاندانش و این که آنان را بر گرده ی مردم سوار کرده است، قدردانی می کرد .(ابن شبه، ج 3، ص 1096) مستند عثمان برای عزل ابو موسی اشعری از امارت کوفه و جانشین کردن عبد الله بن عامر همین مسئله بود .(ابن سعد، ج 5، ص 33 . م)

در حوادث پس از قتل عثمان و تیره تر شدن روابط بنی امیه و بنی هاشم این دو واژه بارها به کار رفت . معاویه بارها علی (ع) را متهم به قطع رحم عثمان و شوراندن مردم علیه او کرد .(منقری، ص 38، 199، 222) ولید بن عقبه، در نبرد صفین به بنو عبدالمطلب ناسزا گفته و معتقد بود که اینان با قتل عثمان مرتکب قطع رحم شده اند .(دینوری، ص 175; طبری، ج 5، ص 13) در همین نبرد ذو الکلاع، از یاران معاویه، خویشاوندی خود را به ابو نوح، از یاران علی (ع)، یادآور می شود و از او می خواهد که از قتال دست بردارد، اما وی به او پاسخ منفی داد و متذکر شد که اسلام خویشاوندی های نزدیکی را بریده و خویشاوندی های دوری را به هم پیوند داده است .(منقری، ص 333) در گفت وگوی میان ابن عباس و معاویه کاملا مشخص می شود که منظور از صله ی رحم چیزی فراتر از روابط شخصی است و منظور نگاه داشتن حرمت صاحبان قدرت است . ابن عباس، معاویه را متهم می کند که با اعمال خود اسلام را از بین برده است . معاویه در جواب کشتن امام، قطع رحم و موارد دیگری را نابودی اسلام ذکر می کند .(اخبار الدولة العباسیة، ص 47)

البته گاه از سوی کسانی که به هیچ وجه معتقد به ارزش های قبیله ای نبودند از صله ی رحم سخن به میان آمده که مراد صله ی رحمی است که در مسیر حق و ترویج آن بوده و یا اهداف بالاتری داشته باشد . پیامبر در صلح حدیبیه چنین یاد کرد که امروز هر چه قریش از من طلب کند به خاطر صله ی رحم با آنان همراهی خواهم کرد .(طبری، ج 2، ص 624) همان گونه که علی (ع) قریش را به خاطر قطع رحم خود و غصب حقش سرزنش کرد .(ثقفی، ج 1، ص 204; ج 2، ص 297) و همو به فرزندان عثمان که در روز جمل به اسارت در آمدند پیشنهاد کرد که اگر پیش وی بمانند، بر اساس صله ی رحم حرمتشان را پاس خواهد داشت .(مفید، ص 382)

پس از شهادت علی (ع) این مفاهیم هم چنان کاربرد سیاسی خود را داشت و در درگیری ها و حوادثی که به نحوی تقسیم بندی قبیله ای در آن لحاظ شده بود نمایان تر بود . مغیرة بن شعبه، والی معاویه بر کوفه، پس از آرامش اوضاع و دست یابی معاویه به قدرت فراگیر، به او پیشنهاد می کند که اکنون هیچ خطری از سوی بنی هاشم متوجه او نیست، بهتر است به امور ایشان نیز عنایتی کرده و با آنان صله ی رحم نماید . معاویه جواب منفی خود را با این جمله که هنوز روزانه پنج بار صدای اشهد ان محمدا رسول الله برای اقامه ی نماز سر داده می شود، ابراز می نماید .(مسعودی، ج 3، ص 454) به هر صورت، تمسک به صله ی رحم از جمله مسائلی بود که نشان از حمایت سیاسی داشت . مروان هنگامی که متوجه شد مورد غضب معاویه قرار گرفته و او را از ولایت مدینه عزل خواهد کرد، به او گفت که تا به حال صله ی رحم را در حق او انجام داده و این پیوند را قطع نکرده است .(بلاذری، ج 5، ص 65)

در حوادث عاشورا نیز همین واژه ها به کار رفت . مخالفین اقدام حسین (ع) را به قطع رحم تعبیر کردند . امام حسین (ع) خود می گفت که دعوت وی بر اساس صله و نیکی است .(طبری، ج 5، ص 388) اما یزید با متهم کردن حسین (ع) به قطع رحم، خطاب به امام سجاد (ع) گفت:

ابوک قطع رحمی و نازعنی سلطانی فجزاه الله جزاء القطیعة و الاثم (ابن سعد، الطبقة الخامسة، ص 489).

یزید برای دل جویی از امام سجاد (ع) پیشنهاد کرد نزد وی بماند که در این صورت حق وی را پاس داشته و به صله رحم اقدام خواهد کرد .(همان، ص 490) عمرو بن سعید، والی مدینه، چون خبر شهادت امام به مدینه رسید، بر منبر رفت و گفت:

او قطع رحم کرد (همان، ص 492).

با یاد این موارد مشخص می شود که صله ی رحم و قطع آن در این دو دیدگاه بر محورهای متفاوتی قرار می گیرند . در یک نگاه مبنا پیوندهای قبیله ای است، اما در نگاه دیگر، که اهل بیت (ع) در همان مسیر گام می نهادند، اقدامات بر اساس روابط قبیله ای تنظیم نمی شد، بلکه دایر مدار حق بود .

علی (ع) به عثمان اعتراض کرد که چرا اموال را به مصرف نزدیکان و بستگان خود می رسانی، عثمان در جواب گفت: آنها بستگان تو نیز هستند . علی (ع) گفت:

لعمری ان رحمهم قریبة و لکن الفضل فی غیرهم; هر چند آنان از نزدیکان من اند، اما فضل در دیگران است .(طبری، ج 4، ص 338)

این واژه ها هم چنان در معانی سیاسی به حیات خود ادامه دادند و معمولا کسانی که دست به قیامی می زدند و یا شورشی بر پا می کردند به قطع رحم متهم می شدند; چنان که ابن زبیر، و نفس زکیه به همین عناوین متهم شده اند .(بلاذری، ج 3، ص 335; طبری، ج 8، ص 95)

عبدالملک پس از کشته شدن ابن زبیر، در جواب نامه ی ابن حنفیه می نویسد:

انک عندنا محمود، انت احب و اقرب رحما من ابن الزبیر . . . (ابن سعد، ج 5، ص 83).

که مقصود عبدالملک ستودن رفتار سیاسی ابن حنفیه بود; زیرا علیه وی دست به اقدامی نزده و پیوند و رحم خود را با عبدالملک حفظ کرده بود، خلاف ابن زبیر . از موارد دیگری که نشان می دهد کاربرد این واژه فراتر از پیوندهای شخصی بود، درخواست جابر بن عبدالله از عبدالملک بن مروان است; او از عبد الملک می خواهد که نسبت به اهل مدینه صله ی رحم کند و حقوق آنان را به رسمیت بشناسد .(همان، ص 179)

نتیجه

در پرتو بررسی تاریخی واژه های به کار رفته در حادثه ی عاشورا، زاویه ی انحراف ایجاد شده پس از پیامبر کاملا قابل شناسایی است; بنابراین، می توان نتیجه گرفت که تغییر در برداشت از این مفاهیم به مرور آغاز شد، به گونه ای که قدرتمندان توانستند تمام واژه ها را به نفع خود تفسیر و توجیه نمایند . این طیف که در اندیشه ی گذشته و احیای دوره ی جاهلی بودند، با تغییر در برداشت از مفاهیم و تفسیر واژه های دو پهلو و احیانا جعل حدیثی در این باب، توانستند جامعه را به سوی دوره ی جاهلی و ارزش های آن سوق دهند و با تلاش در تغییر معنا و مراد اسلامی واژه ها، توانستند زمینه ی تسلط کامل بر قدرت را فراهم نمایند . البته ریشه دار بودن اخلاق و ارزش های دوره ی جاهلی در میان مردم و خو گرفتن به آنها، زمینه را برای این کار تسهیل کرد .

جریان مقابل این حرکت که با آموزه های دین آشنا بود و برای احیای آن دست به قیام زد، همین واژه ها را در معانی اسلامی به کار می برد . حادثه ی عاشورا برایند این دو نیروی متمایز است که پیش از این در عصر نبوی یکدیگر را آزموده بودند; بنابراین حادثه ی عاشورا برای جلوگیری از رجعت به گذشته و انحرافات پدید آمده در این زمینه بود و شهادت امام حسین (ع) نقطه ی اوج این برخوردها و نشان از بازگشت مردم و دولت مردان به سوی جامعه ی جاهلی و ارزش های آن بود . برای آگاهی از اندیشه های دو طرف، و پی بردن به مقصود واقعی واژه ها در آن دوره، کاوش و بررسی تاریخی درباره ی آنها امری ضروری است .

منابع

- ابن ابی الحدید، عبدالحمید . 1386ق، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی .

- ابن ابی شیبه کوفی، عبد الله بن محمد . 1409ه ، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت: دارالفکر، چ 1 .

- ابن اثیر، علی بن ابی الکرم محمد بن محمد . 1385 ق . ، الکامل فی التاریخ، 13 ج، تهران: موسسة الاعلمی (افست از بیروت دار صادر و داربیروت).

- ابن اعثم کوفی، احمد . الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالندوة الجدیدة، [بی تا .]

- ابن حجر، احمد بن علی . 1418، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت،: دارالکتب العلمیة، الطبعة الثانیه .

- ابن حنبل، احمد . مسند احمد، بیروت: دار صادر .

- ابن خیاط، خلیفة الملقب بشباب . 1415، تاریخ خلیفه بن خیاط ، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعة الاولی .

- ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری . 1410 ق، الف) الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، 9 ج، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه; ب) الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف: مکتبة الصدیق .

- ابن شبه النمیری البصری، ابوزید عمر . 1368 ه، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق فهیم محمود شلتوت، قم: دارالفکر (4 جلد در 2 مجلد).

- ابن شهر آشوب، محمد بن علی . 1412، مناقب آل ابی طالب، بیروت: دارالاضواء .

- ابن عربی، ابوبکر . العواصم من القواصم، قاهره: دارالکتب السلفیه .

- ابن عساکر، علی بن حسن . 1417ق، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر .

- ابن مقفع . آثار ابن المقفع، رسالة الصحابه، بیروت: منشورات دار مکتبة الحیاة، [بی تا .]

- ابن هشام، عبدالملک، 1363 ش، السیرة النبویة (سیرة ابن هشام)، تحقیق مصطفی السقا و دیگران، قم: نشر ایران، (4 جلد در 2 مجلد).

- اخبار الدولة العباسیة، تحقیق عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بیروت: دارالطلیعة .

- اربلی، علی بن عیسی . 1405ه ، کشف الغمة فی معرفة الائمة، بیروت: دار الاضواء .

- بغدادی، محمد بن حبیب . المحبر، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر، بیروت: المکتبة التجاریة، [بی تا .]

- بلاذری، احمد بن یحیی . 1417 ق، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت: دارالفکر .

- تمیمی، نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیون . 1383، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، دار المعارف .

- ثقفی اصفهانی، ابراهیم بن محمد . 1355ش، الغارات، تحقیق محدث ارموی، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، چ 2 .

- جفری، آرتور . واژه های دخیل در قرآن، تهران: انتشارات اساطیر .

- دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود الدینوری . 1409ق، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر و مراجعه جمال الدین الشیال، قم: منشورات الرضی .

- شیبانی، 1417، سیر الکبیر، بیروت: دارالکتب العلمیة .

- صنعانی، عبد الرزاق بن همام . 1403ه ، المصنف، تحقیق حبیب الرحمن اعظمی، بیروت: منشورات مجلس العلمی، چ 2 .

- طبری، محمد بن جریر . 1375، الف) تاریخ الامم و الملوک (معروف به تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 11 ج، بیروت: دارالتراث; ب) تاریخ طبری; ترجمه ابوالقاسم پاینده; تهران: انتشارات اساطیر; چاپ پنجم .

- طوسی، محمد بن حسن . الف) اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشی)، تحقیق حسن مصطفوی، مشهد: دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1348ش . ب) مصباح المتهجد، بیروت: مؤسسة فقه الشیعه، الطبعة الاولی، 1411 .

- الفراهیدی، خلیل بن احمد . 1414، ترتیب کتاب العین، تحقیق: مهدی المخزومی، ابراهیم السامرائی، انتشارات اسوه، الطبعة الاولی .

- کلینی، محمد بن یعقوب . 1365، الکافی، تهران: دارالکتب الاسلامیة .

- لوئیس، برنارد . 1371، «مفاهیم اساسی انقلاب » ، مجله تحقیقات اسلامی، سال هفتم، شماره 2 .

- مجلسی، محمد باقر . 1403، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة .

- مسعودی، علی بن الحسین . 1409ه ، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: مؤسسة دار الهجرة، چ 2 .

- مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری . 1413 ه ، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، تحقیق سید علی - میرشریفی ، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، چ 1 .

- منقری، نصر بن مزاحم . الف) وقعة صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ه ; ب) پیکار صفین; ترجمه پرویز اتابکی، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوم، 1370 .

- نجاشی، احمد بن علی . 1413ه . ، رجال النجاشی (فهرست اسماء المصنفین الشیعه)، تحقیق موسی شبیری زنجانی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، چ 4 .

- یعقوبی، احمد بن ابی واضح . 1366، الف) تاریخ الیعقوبی، بیروت: دار صادر، بی تا; ب) تاریخ الیعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چ 5 .

پی نوشت ها:

1) آرتور جفری به نقل از شوالی خاطر نشان می سازد که واژه ی شیعه در معنای فرقه تحت تاثیر سریانی مسیحی واقع شده است، شیعه در سریانی به معنای فرقه و حزب و هم چنین گروه و دسته آمده است . آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن، ص 284 .

2) نمازی مستحبی که در ماه رمضان به جماعت می خوانند .

3) در ادامه، سیره ی خلفای راشدین نیز به این موارد اضافه شده است که با توجه به عقاید و موضع گیری های امام صحیح به نظر نمی رسد .

4) از جمله مواردی که در احکام شرعی بدعت دانسته شده است عبارت اند از: اذان گفتن در نماز عیدین، سه طلاق در یک مجلس، نماز تراویح، قضای نماز حایض، گفتن الصلاة خیر من النوم در اذان و . . .

در اعتقادات نیز، عقایدی هم چون: ارجاء، قدریه، خلق قرآن و . . . بدعت دانسته شده است .

5) در اشعاری که یاران علی (ع) به مناسبت همین نبرد سرودند، از علی (ع) در 12 مورد با تعبیر «وصی » یاد شده است . برای اطلاع از این موارد به صفحات 18، 23، 24، 43، 49، 137، 379، 365، 381، 382، 416، 436 کتاب وقعة صفین مراجعه کنید .

6) مزبله ای در مدینه .

آیا انحراف از سنت ابوبکر و عمر - در زمان عثمان - باعث قیام امام حسین علیه السلام شد؟

اگر در صدد ریشه یابی زمینه تاریخی قیام امام حسین علیه السلام باشیم و بخواهیم علل آن را بیان کنیم، ساده لوحانه است که به دنبال ریشه آن در زمان عثمان باشیم؛ بلکه باید ریشه آن را در سقیفه جست وجو کنیم و این سخن ابن عباس را با جان و دل باور کنیم که گفت: «قتل الحسین یوم الاثنین؛ امام حسین علیه السلام در روز دوشنبه کشته شد»؛ دوشنبه ای که پیامبر صلی الله علیه وآله وفات یافت و سقیفه تشکیل شد؛ زیرا که آن زمان، انحراف از سنت رسول خدا صلی الله علیه وآله و دستورات آن حضرت صلی الله علیه وآله، همچون تمسک به قرآن و عترت (ثقلین) و سفارش به ولایت حضرت علی علیه السلام هویدا گشت.

اگر برای شخص معاویه و نیز خاندان بنی امیه، نقش محوری در پدید آمدن حادثه عاشورا قائل باشیم، باید بدانیم که نقطه آغازین قدرت گرفتن اینان، نه در زمان عثمان، بلکه در زمان ابوبکر بود؛ زیرا پس از آن که چند روز بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله، ابوسفیان از نجران بازگشت و جریانات سیاسی خلافت را مشاهده کرد، در صدد فتنه انگیزی علیه حکومت ابوبکر برآمد و در این راه، قصد استفاده ابزاری از حضرت علی علیه السلام را داشت و آن حضرت علیه السلام دست رد بر سینه او زد؛ اما همین فعالیت کافی بود تا حکومت، پی به خطر ابوسفیان برده، برای همراهی او تدابیری بیندیشد. اولین تدبیر، بخشیدن سهم عظیمی از صدقات نجران به او بود و در دومین گام، فرزند او یزید را فرمانده سپاه بزرگ شام کردند؛ در حالی که اصحاب بزرگی همچون عمار، مقداد، سلمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و ... را در مدینه بیکار نگه داشته بودند. پس از در گذشت یزید، از سوی عمر، برادرش معاویه به فرماندهی سپاه شام منصوب شد و در حالی که عمر انواع سخت گیری ها را نسبت به فرماندارانش اعمال می کرد، از خطاهای بزرگ او درمی گذشت و همین معاویه در زمان عمر موفق شد که در شام برای خود حکومتی شاهانه برپا کند و با توجیهاتی واهی، از خشم خلیفه در امان بماند.

بله، نمی توان انکار کرد که در زمان عثمان که بنی امیه بر همه ارکان حکومت مسلط شده بودند، معاویه نیز به صورت حاکمی مطلق درآمده بوده. با پیش آمدن ماجرای شورش مردم علیه عثمان، وی به این نتیجه رسید که در صورت کشته شدن عثمان، می تواند بهترین بهره برداری ها را از قتل او بکند؛ از این رو، در ارسال سپاه درخواستی از سوی عثمان، سهل انگاری کرد تا آن هنگام که عثمان کشته شد. پس از قتل عثمان، معاویه به عنوان خون خواهی عثمان در مقابل حضرت علی علیه السلام قرار گرفت و با او به جنگ پرداخت و پس از شهادت حضرت علی علیه السلام، و پیروزی معاویه در مقابل امام حسن علیه السلام، او به صورت حاکم تمامی مسلمانان در آمد و حکومت خود را چنان تثبیت شده دید که بر خلاف سنت پیامبر صلی الله علیه وآله و همه خلفای پیشین به فکر جانشین کردن فرزند فاسق، فاجر و بی تجربه خود (یزید) برآمد که او عامل قیام امام حسین علیه السلام گشت.

نباید از نظر دور داشت که اگر معاویه قبل از عثمان در شام ریشه ندوانیده بود و نمی توانست مشروعیت حکومت خود را از عمر کسب کند، به هیچ وجه نمی توانست در مقابل حضرت علی علیه السلام قد علم کند؛ چنانچه دیگر افراد خاندان بنی امیه که از سوی عثمان به فرمانداری استان های مختلف گماشته شده بودند، نتوانستند در هنگام عزل به وسیله حضرت علی علیه السلام، در مقابل وی مقاومت کنند.

دانلود پاورپوینت سواد رسانه ای واجب تر از نان شب

دانلود پاورپوینت سواد رسانه ای واجب تر از نان شب



http://mediajournal.ir/article/media-management/3563


واکنش کشورها درمقابل شبکه های اجتماعی چگونه است؟!

معرفی برخی شبکه های اجتماعی پاک +دانلود پاورپوینت


شبکه ­های اجتماعی، برنامه ­ها و ابزارهای ارتباطی مبتنی بر فلسفه، تفکر، ایدئولوژی و اهداف خاصی جهت ساخت، سفارش داده شده ­اند. این برنامه­ ها هم از جهت نوع روابط و ساز و کار حاکم بر آن و هم از جهت جذب کاربران و انتشار پیام­های مد نظر تابع ایدئولوژی و اهداف صاحبان هر کدام از برنامه ­ها می باشند.
معرفی برخی شبکه های اجتماعی پاک +دانلود پاورپوینت

به گزارش   آل نور   به نقل از راه دانا؛ فضای مجازی یکی از عرصه­ های جنگ نرم، نفوذ و شبیخون فرهنگی است. بازی­های رایانه ای، سایت­های اینترنتی، نرم افزارهای کاربردی و… از جمله بسترهایی هستند که در فضای مجازی از اهمیت بسزایی برخوردارند.

با توجه به تاثیرگذاری شبکه­ های اجتماعی بر اندیشه، احساس و رفتار مخاطبان و استحاله فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و … کاربران بر آن شدیم ضمن بررسی اجمالی انواع و ماهیت این بستر، نگاهی کلی به علل محبوبیت شبکه­ های به اصطلاح اجتماعی و برخی از مهمترین رویکردهای این شبکه­ ها بیاندازیم. همچنین به معرفی برخی از شبکه های مفید خواهیم پرداخت. شما می توانید جهت استفاده بهتر پاورپوینت این مقاله را نیز از اینجا دانلود کنید.

***

این شبکه ها، نسخه ی پیشنهادی کشورهای غربی برای جوامع خودشان هستند که روابط خانوادگی در آنان اهمیتی ندارد و افراد به دلیل سلطه فردگرایی در تنهایی به سر می برند و استفاده از آن با همان کاربرد در کشور ما ایران، ضربه ای مهلک بر پیکره ی این کانون است که بی اعتمادی، خیانت، سردی روابط، انحراف و ابتذال اخلاقی، ترویج سبک زندگی غربی، ارزش یافتن نیازهای کاذب، شکسته شدن حریم خصوصی افراد و سوء استفاده از آنها، اعتیاد به آنها و پرخاشگری افراد را در پی دارد.

«مایکل آیزنشتاد» کارشناس نظامی آمریکا در گزارشی منتشر کرده است: دشمنان ایران بیشتر از توپخانه، سلاح و چیزهایی از این دست، به گسترش ارزش های فرهنگی ای که باعث فساد اخلاقی می شوند احتیاج دارند. فشار تحریم ها باید با ابزار نظامی و اطلاع رسانی و قدرت نرم تکمیل شود.

شبکه های اجتماعی

انواع شبکه­ های اجتماعی

– شبکه ­های اجتماعی متن محور: فیسبوک، توییتر، گوگل پلاس و … .

– شبکه ­های اجتماعی فیلم محور: یوتیوب، دیلی موشن، واین و … .

– شبکه­ های اجتماعی عکس محور: اینستاگرام، فلیکر، پینترست و … .

– شبکه­ های اجتماعی موضوع محور: لینکداین، کلاس میت، فوتولوگ و … .

– شبکه ­های اجتماعی مخاطب محور: نی نی فیس، امپرس و … .

– شبکه­ های اجتماعی چند رسانه ­ای (مولتی مدیا): تلگرام، تانگو، وایبر، واتس­اپ، لاین، کوکو، چت ­آن، بی­ تالک و … .

– شبکه های اجتماعی کسب و کار: لینکد این، ایکسینگ، کونکتس

– شبکه های اجتماعی کتاب: شل فاری، گود ریدز

ماهیت شبکه ­های اجتماعی

منظور از ماهیت شبکه­ های اجتماعی، عبارت است از قابلیت ­های ذاتی این شبکه ­ها که به آن اشاره می­ شود:

– امکان برقراری ارتباط با هر یک از اعضا (صرف نظر از سن، جنسیت، دین، ملیت، افکار و عقاید، سوابق، ویژگی­ های شخصیتی و خانوادگی و …)؛

– امکان ارسال هر نوع محتوا به سایر کاربران (هر تصویر، متن، فیلم و یا فایل با هر موضوعی)؛

– امکان محدودیت نوعی از روابط، که بسته به اهداف و کارویژه ­ی هر شبکه توسط مدیریت شبکه اعمال می شود. مثلا در شبکه اجتماعی پینترست Pinterest در صورتی که واژه­ ای جنسی را جستجو کنید، پیامی مبنی بر ناسازگار بودن این واژه با سیاست حاکم بر شبکه، برای کاربر ارسال می­ کند. همچنین برنامه واتس اپ، جهت نیل به اهداف خود (جمع آوری و مانیتورینگ اطلاعات اقوام، دوستان، همکاران و نزدیکان کاربران) برای انتشار پورنوگرافی محدودیت هایی را اعمال می­کند.

– نبود محدودیت در دفعات و تعداد محتوای ارسالی (در برخی از این شبکه­ ها می توان محتواهایی تا حجم یک گیگ برای سایر کاربران ارسال کرد)

– عدم رعایت حقوق و مسئولیت­ های متقابل اشخاص و در نتیجه عدم تطابق قوانین حاکم بر این شبکه­ ها با فرهنگ اسلامی-ایرانی و قوانین جمهوری اسلامی ایران و رعایت قوانین برخی کشورها مانند آمریکا و چین (ارتباط نامحرمان بدون هیچ محدودیتی، تبادل فایل­ های مبتذل و مستهجن، پخش شایعه و تهمت به مسئولان نظام)

– نبود محدودیت مکانی در برقراری ارتباط

– نبود محدودیت زمانی در برقراری ارتباط

– امکان حضور افراد با هویت جعلی یا اصلی

– ارتباط صوتی، تصویری و متنی با کاربران (مخصوص شبکه ­های اجتماعی چند رسانه­ ای)

– مبتنی بر سیستم عامل های آمریکایی – صهیونیستی (ویندوز، اندروید، آی­او­اس، مک) هیچ نظارتی (حق حذف و تغییر حتی یک عکس هم از سوی مراجع ذی صلاح کشور در این شبکه ­ها وجود ندارد) از جانب دستگاه­ های اجرایی، قضایی و قانون گذار بر آنچه در این شبکه ­های می­ گذرد وجود ندارد. (کاربران این شبکه­ ها بدون کوچکترین دغدغه ­ای نسبت به تبعات عملکردشان در این شبکه­ ها، فعالیت می­ کنند)

معرفی تعدادی از شبکه های اجتماعی:

 فیس بوک: جولیان آسانگ (مؤسس سایت ویکی لیکس) از این شبکه به عنوان یک ابزار جاسوسی برای آمریکا یاد می کند.

از آنجا که فیس بوک برای غرب منافعی دارد بنابراین برای ما تهدید به شمار می رود:

– امکان پخش شایعه در مواقع خطیر، همچون در ساعات نزدیک به جنگ، سقوط مناطق، تسلیم شدن نیروها و…

– ترویج احساسات قوم گرایانه بالاخص در حوزه ترک ها و کردها

– پخش و توزیع بیانیه های سیاسی جهت دعوت به اعتراض، اعتصاب و..

– ترویج بی بند وباری و فحشا

– تماس مستقیم با فعالین سیاسی علیه نظام و کشور از طریق دوستی و مکاتبه

– ترویج احساسات دین ستیزانه و…

گوگل پلاس: گوگل پلاس یک شبکه اجتماعی نیست بلکه یک شبکه عنکبوتی برای جمع آوری اطلاعات شخصی مردم است.

یوتیوب و توییتر: از ابزارهای رسانه ای سرویس های جاسوسی و امنیتی آمریکا در خلال فتنه ی سال ۱۳۸۸ بودند که با مدیریت فیلم های ارسالی و ایجاد موج های رسانه ای کاذب، سعی در همراهی با آشوب گران داشتند (به عنوان سلاح های جدید اسرائیل در جنگ با حماس)

وایبر: در حقیقت وایبر یک شرکت صهیونیستی است که در زمینه ارائه ی خدمات پیام کوتاه و صوتی از طریق اینترنت فعال بوده و مدعی است ۳۰۰ میلیون کاربر ثبت نام شده دارد.

واتس آپ و تلگرام: یکی از مشکلات اصلی شبکه های اجتماعی موبایلی در زمینه حفظ حریم خصوصی کاربران این است که، لیست مخاطبان تلفن همراه فرد در سرور آنها آپلود می شود و واتس آپ و تلگرام می توانند بفهمند چه کسی از میان مخاطبان به وسیله آن در دسترس است.

شبکه های اجتماعی

آسیب های شبکه های اجتماعی

آسیب های سیاسی –امنیتی: آمریکا با کمترین هزینه می تواند هم نظرسنجی خوبی از جوامع داشته باشد هم اینکه جهت جریان افکار عمومی را رصد کند.

آسیب های فرهنگی: با توجه به اینکه فرهنگ مهمترین جلوه ی یک تمدن به شمار می رود و حاصل دستاورد چند هزار ساله برای یک قوم و یا ملت خاص است، شبکه های اجتماعی با ابزار قدرت نرم و بدون هیچگونه لشگرکشی و یا کاربرد ابزار سخت، فرهنگ های بشری را نشانه رفته اند. در این شبکه ها دو محور اصلی جامعه یعنی اخلاق و اعتقادات هدف قرار گرفته اند.

تلاش سایت های مستهجن کم اثر کردن، منفعل کردن و از بین بردن “نفس لوامه” یا “وجدان” است.

آسیب های خانوادگی: حضور در این شبکه ها باعث کاهش ارتباط رودررو و فیزیکی انسان ها (کمتر به دیدار یکدیگر می روند و کمتر با اعضای خانواده صحبت می کنند)، موجب عدم پایبندی به ازدواج، طلاق و از هم پاشیدگی خانواده می شود.

آسیب های روانی- رفتاری شامل: اعتیاد به شبکه های مجازی– افسردگی و انزوای اجتماعی و اختلال های جنسی و روابط نابهنجار

تفرد گرایی: که یک جوان تفردگرا هیچ گاه زیر بار مسئولیت نمی رود و حضور در یک زندگی جمعی را نمی تواند بپذیرد و بالا رفتن سن ازدواج نیز به دلیل تفردگرا بودن جوانان می باشد.

واکنش کشورهای دیگر در مقابل شبکه های اجتماعی

 عمده دلایل فیلترکردن اینترنت در کشورهای مختلف:

الف) مسائل سیاسی: در کشور کانادا به ویژه پس از واقعه ی ۱۱ سپتامبر / کشور فرانسه در بحث نظارتی با تصویب قانون LSQ / کشور فرانسه برای مسائل تروریستی / در کشور آلمان مسدودسازی محتوای سیاسی به وفور دیده می شود. مثلا کاربران نمی توانند به محتوای مقالات و نوشته هایی که به نفی هلوکاست می پردازند دسترسی داشته باشند / در کشور عربستان سعودی و تایلند بر روی مسائل سیاسی فیلتر دارند.

ب) مسائل اجتماعی: کشور آمریکا با انتصاب قانونی تحت عنوان “لایحه ی میهن پرستی” کلیه اطلاعات مربوط به کاربران اینترنتی را حتی برای تحقیقات غیر رسمی جمع آوری کند / کشور فرانسه در مسئله نژادپرستی / کشور چین به مواردی مانند خشونت پلیس و درگیری های سیاسی حساس است و فیلترینگ را اعمال می کند / کشور اردن بر روی روزنامه ها و مجلات فیلتر دارد / در کشور هندوستان موارد مورد فیلتر شامل افترا و اتهام، شرط بندی، نژادپرستی و..

ج) مسائل امنیتی: در کشور آمریکا با استفاده از سانسور افزار/ کشور فرانسه با تصویب قانون Hadopi به ارایه دهندگان خدمات اینترنتی اجازه می دهد کابرانی که به صورت غیر قانونی، محتوای دارای حق کپی رایت را از اینترنت دانلود می کنند، از دسترسی به اینترنت محروم سازند / در کشور ایتالیا فیلترینگ بر شبکه های تلویزیونی (با وجودیکه کشوری تقریبا آزاد شناخته شده است) / در کشور هندوستان نیز فیلتر بر موارد تروریسم است.

د) مسائل اخلاقی: در کشور آمریکا با تصویب قانون “نزاکت ارتباطات” فیلتر و مسدود ساختن محتویات غیر اخلاقی را مجاز دانسته است و ایجاد قفل والدین / نخستین فیلترینگ در هواپیمای بوئینگ مدل۲۰۰-۷۶۷ به اجرا در آمده است، به این دلیل که برخی از مسافران در مدت پرواز با ورود به اینترنت از تارنماهای غیراخلاقی استفاده می کردند/ کشور انگلیس بر روی مسئله پورنوگرافی کودکان / در کشور استرالیا با جلوگیری از دسترسی افراد به محتوای هرزه نگاری کودکان / عربستان سعودی تارنماهای غیر اخلاقی را بیش از هرچیز دیگر فیلتر می کند / در امارات اگر در تارنما مطالب یا تصاویر ضد دولتی یا همجنس گرا و یا مغایر با لیست سانسور دولت باشد رد می شود / در کشور هندوستان فیلتر بر سوء استفاده از کودکان است / در کشور کره جنوبی شرکت های فراهم کننده اینترنت ملزم به مسدودسازی دسترسی به سایت های غیر اخلاقی و تهدید کننده امنیت ملی هستند.

معرفی برخی شبکه های اجتماعی پاک

شیعه چت (Shia Chat)

از بزرگترین و قدیمی ترین اجتماعات شیعیان در شبکه اینترنت است. افراد زیادی به وسیله این شبکه به مذهب شیعه گرایش پیدا کرده اند.

مدینه (MADINA)

این وب سایت از آنجا به وجود آمد که فیس بوک چهار صفحه ی بسیار معروف اسلامی را از سایت خود حذف کرد و مسلمانان از فیس بوک خارج شده و به مدینه پیوستند. همچنین این شبکه به زودی دانشنامه “علم پدیا” را برای مقابله با ویکی پدیا بر روی اینترنت قرار می دهد.

Muxlim PAL

این پایگاه برای معرفی بهتر اسلام به غربی ها راه اندازی شد. هر کس در کل جهان به روابط اجتماعی در دنیای مجازی علاقه مند است می تواند بدون هراس از روبرو شدن با محتواهای توهین آمیز و بدون ملاحظه مذهبی که دارد، وارد این شبکه شود.

فور ویزیت (۴ visit)

این شبکه از ابتدای سال ۸۸ به منظور انتشار کلیپ های سانسور شده در یوتیوب، فعالیت خود را آغاز کرد و مزیت آن نسبت به یوتیوب، عدم وجود کلیپ های غیراخلاقی و ضد دینی، قابلت دانلود مستقیم فیلم ها، نظارت ۲۴ ساعته بر کلیپ ها و انتشار به روز اخبار و وقایع است.

شبکه اجتماعی سلام

شبکه اجتماعی موبایلی کاملا ایرانی «سلام» حاصل تلاش جمعی از اساتید و دانشجویان ایرانی و پژوهشکده فضای مجازی متین است که فعالیت آزمایشی خود را شروع کرده و دائما در حال ارتقا می باشد. «سلام» با قابلیت گرافیکی بالا، سرعت ارسال داده ها اعم از عکس و فیلم و پیام، به صورت توأمان توانایی های تلگرام و اینستاگرام را دارا می باشد.

جامعه مجازی نصر (www.nasrclub.com)

بزرگترین جامعه مجازی مقاومت اسلامی با عنوان “کلوپ نصر” با هدف اشتراک گذاری محتوا با رویکرد مقاومت اسلامی و همچنین جلوگیری از تهدیدات نرم ارزش ها و منافع اسلامی راه اندازی شد و به زبان های فارسی، عربی، انگلیسی و روسی به کاربران سرویس دهی می دهد.

حامیان ولایت (www.velayatmadaran.ir)

فعالیت خود را با ۲ هدف اصلی پیگیری می کند: ۱- ایجاد یک فضای صمیمی جهت دوستی، تبادل نظر و هماهنگی میان فعالان حزب الله در حوزه وب. ۲- فرهنگ سازی در میان اهالی این جبهه در جهت آشنایی با نحوه ی برخورد با دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی

افسران (www.afsaran.ir)

این شبکه با توجه به تأکیدات ویژه ی رهبر معظم انقلاب نسبت به مقابله با جنگ نرم دشمن و توصیه ی ایشان مبنی بر این که «خودتان در مجامع فکری تان به دنبال راهکار باشید»، تشکیل گردیده است.

تبیان (www.tebyan.net)

در شبکه اجتماعی تبیان که با پایگاه اینترنتی تبیان کاملا در ارتباط بوده، افراد می توانند با توجه نوع ارتباطات خود، واقعیت جامعه ی خود را در ریز شبکه هایی مانند شبکه ی خانوادگی، هم محلی، هم مدرسه ای، هم دانشگاهی و مانند آن شبکه ها شبیه سازی کنند.

لنزور (www.lenzor.cim)

این نرم افزار یک شبکه اجتماعی مبتنی بر عکس است که در آن کاربران تصاویر خود را با موضوعات مختلف به اشتراک می گذارند. این شبکه مطابق با قوانین جمهوری اسلامی کار می کند.

آپارات (www.aparat .com)

هدف از برپایی این سایت پاسخگویی به نیاز اشتراک گذاری ویدئو کاربران ایرانی در محیطی سالم می باشد. برخی از دسته بندی های صورت گرفته در این سایت عبارتند از: آموزشی، مذهبی، سیاسی، حوادث، کارتون، طنز، موسیقی، ورزشی و…

زیگورات (www.zigur.com)

بخش های مختلف زیگورات شامل: شبکه اجتماعی پردیس، ارسال و دریافت ایمیل، سرویس اشتراک گذاری فایل گنجینه، تقویم، گیشه خبر، آلبوم عکس یا نگارخانه می باشد.

بهشت (www.beheshto.ir)

این شبکه اجتماعی در دسته میکروبلاگ ها قرار دارد و با موضوع زنده نگه داشتن یاد و خاطره ی شهدا فعالیت می نماید.

و اما…

مساجد بزرگترین شبکه اجتماعی اسلامی:

– به علت دارا بودن تجربه ی طولانی مدت مساجد به مثابه ی شبکه های اجتماعی اسلامی به عنوان محلی برای گرد آمدن مسلمانان در کنار یکدیگر.

– حضور مستمر و چهره به چهره در مساجد معایب شبکه های مجازی را بر طرف کرده و باعث می شود مخاطب را ارزیابی کنیم.

– ایجاد این محل بر مبنای دین و فطرت انسان بوده و در کنار یاد و شکر خالق هستی موجب رشد روحی و اخلاقی انسان نیز می گردد.

– شبکه های اجتماعی مجازی ناچارا موجب دوری و ایجاد فاصله در بین انسان ها گشته و ارتباطات انسانی را مورد خدشه قرار داده که در این مورد، مساجد بر خلاف آنها ارتباط هر چه بیشتر را فراهم نموده است.

در مقابل تهدیدات شبکه های اجتماعی چه باید کرد؟

چهار رویکرد اصلی را برای رفتارسازی در مقابل جریان شبکه های اجتماعی می توان فرض کرد :

۱- رویکرد تسلیم شدن: بر پایه این رویکرد، فضای مجازی موجود و به ویژه اینترنت موجود یک فضای مجازی بی طرف است که با تشریک مساعی جهانی ساخته شده است، فلذا ما نمی توانیم نقش فعالی در مدیریت این شبکه داشته باشیم. مردمی که سابقه انقلابی آنها به دهه ها و سده های قبل برمی گردد و در زمان انقلاب و پس از آن هزاران شهید را فدای استقلال کشور خود نموده اند بدیهی است که در مقابل تهاجم فرهنگی دشمن که این بار برای ضربه زدن به اعتقادات آنان جلوه نموده است، رویکرد تسلیم را انتخاب نخواهند کرد. “هیهات مناالذله”

۲- رویکرد تحریم کردن: در این رویکرد نگاه افراد به خروج کامل کاربران از شبکه های اجتماعی فیلترینگ گسترده و همه جانبه آن می باشد و معتقدند در زمین دشمن نمی توان به پیروزی رسید و تنها راه مقابله را در تحریم شبکه های خارجی می بینند. شاید برخی از صاحب نظران، این رویکرد را نقطه ی مقابل رویکرد تسلیم شدن بدانند و معتقد باشند هر دوی این نگاه ها به مقوله ابزارهای رسانه ای وشبکه های اجتماعی، نوعی پاک نمودن صورت مسئله است.

۳- رویکرد مقابله و برخورد حکیمانه: این رویکرد شیوه ی هوشمندانه مبتنی بر فن آوری بومی موجود در میان متخصصان جوان کشور را برای مواجهه با فن آوری وابسته تجویز می کند. در این رویکرد با نگاهی به ظرفیت های ابزاری و انسانی داخلی و حرکت در مسیری برنامه ریزی شده قطعا می توان تا حدود زیادی از مخاطرات این شبکه ها کاست. در این مجال راه حل هایی جهت رسیدن به این مقصود پیشنهاد می گردد:

الف) افزایش سواد رسانه ای کاربران: هدف اصلی سواد رسانه ای می تواند این باشد که بر اساس آن بتوان محصول نهایی یک رسانه را از این جنبه شناخت که آیا بین محتوای یک رسانه به مثابه یک محصول با فرهنگ و اعتقادات رابطه ای وجود دارد یا خیر.

ب) روشنگری و آگاه سازی: در این بحث به تبیین آسیب ها و پیامدهای شبکه های اجتماعی و مصون سازی مخاطبین از آثار این آسیب ها پرداخته می شود. به میزانی که آگاهی ها و اطلاعات مردم در خصوص موضوعی افزایش پیدا می کند، می توان انتظار داشت که به همان میزان رفتارهای عاقلانه و هوشمندانه ای از جامعه سر بزند.

ج) انقطاع رسانه ای: این اصطلاح که در مقابل اعتیاد رسانه ای عنوان می شود راهکار مناسبی برای دوری از آسیب این شبکه هاست. کسانی که به عادت، گرفتار این شبکه ها شده اند و نمی توانند از آن دوری نمایند چاره ای جز شکستن حلقه ی استمرار آن ندارند.

د) فعالیت های مثبت را جایگزین کردن: سعی کنید این برنامه ها در حد امکان اجتماعی و گروهی باشد، مانند رفتن به کلاس های آموزشی، دعوت از دوستان، رفتن به پارک و مطالعه و… مهارت های ارتباطی خود را افزایش دهید. یکی از دلایل گرایش و در نهایت وابستگی به شبکه های اجتماعی، ضعف در مهارت های اجتماعی و بر قراری ارتباط مؤثر است.

ه) تعمیق باورهای دینی: تعمیق ایمان و باورهای دینی ضمن اثر وضعی بر ساختن انسان ها، مهم ترین عامل برای ایجاد تقوا، خدا ترسی و نگهداری آنها از ورود به گناه و فساد است.

۴- رویکرد تسخیر و حضور جبهه ای: در این محور با بسیج تمام امکانات و ظرفیت های انسانی و مادی باید به تولید محتوا و پیام و محور برای مخاطبان خود باشیم تا فرصت مانور تبلیغاتی را از دشمن بگیریم:

  • تقویت شبکه های پاک: مانند تبیان که از خدمات این شبکه اجتماعی می توان به انجمن های تخصص وبلاگ، ارسال پیامک، قرعه کشی های دوره ای و اینترانت رایگان اشاره داشت.
  • برگزاری جلسات آموزشی از سوی متولیان امور فرهنگی در شهرها و محله ها به منظور اطلاع رسانی به والدین در مورد فناوری های جدید به ویژه اینترنت
  • گذراندن اوقات بیشتری با فرزندان در فضای بیرون از خانه به طوری که فرزندان از نظر عاطفی احساس خلأ نکنند.
  • پخش برنامه های کوتاه آموزشی درباره مزایا و معایب اینترنت از زبان ورزشکاران و هنرمندان محبوب
  • طراحی بازی های رایانه ای ملی و مفید
  • هنجارسازی های مثبت و ترویج فرهنگ استفاده از اینترنت و فضای مجازی و استفاده از آموزه های دینی از جمله امر به معروف و نهی از منکر به عنوان نوعی کنترل اجتماعی توسط هر شخص

دسترسی ­های تلفن همراه

عموما برنامه های چت مبتنی بر تلفن همراه به این ویژگی ها دسترسی دارند:

برقراری خودسرانه تماس، دریافت پیامک چند رسانه ای، خواندن کارت حافظه، ارسال اطلاعیه های ماندگار، تغییر وضعیت اتصال به شبکه، مشاهده وضعیت وای فای، برقراری اتصال های بلوتوثی، ضبط صدا، تغییر تنظیمات صدا، گرفتن عکس، موقعیت دقیق (به کمک gps و اینترنت)، دسترسی سرویس بر بستر وب گوگل، دریافت اطلاعات از اینترنت، ارسال پیامک، دریافت پیامک، خواندن وضعیت و شناسه گوشی، خواندن اطلاعات آشنایان و ویرایش آن، تغییر یا حذف محتویات کارت حافظه، مشاهده وضعیت شبکه، استفاده از اختیارات تغییر هویت یک حساب، شروع خودکار هنگام روشن شدن گوشی، مدیریت فهرست حسابها، کشف حساب های تعریف شده، کنترل لرزش گوشی، خدمات پرداخت مارکت، تغییر تنظیمات هماهنگ سازی، حذف و افزودن میانبر، تغییر تنظیمات کلی سیستم، دسترسی به برنامه های در حال اجرا، استفاده از اختیارات تایید هویت یک حساب، تغییر جریان های اجتماعی و …

شبکه+های+اجتماعی

 

علل محبوبیت شبکه ­های به اصطلاح اجتماعی

۱- رایگان بودن استفاده از سرویس­ ها: تمامی این برنامه­ ها رایگان بوده و بدون محدودیت قابل استفاده می ­باشند.

۲- امکانات متنوع و کاربردی از قبیل: امکان برقراری تماس صوتی رایگان، تماس تصویری، پیامک، چت، تماس به صورت واکی تاکی (مانند بیسیم)، تشکیل گروه از دوستان، اقوام و همکاران، برخورداری از انیمیشن­ های جذاب برای تیپ های مختلف شخصیتی و احساسات کاربران، امکان ارسال عکس، کلیپ صوتی و تصویری، امکان رویت کاربرانی که در اطراف شما از این برنامه استفاده می کنند، امکان ایجاد پروفایل و شخصی سازی محیط، امکان شخصی سازی محیط چت و … برای سلایق گوناگون.

۳- حجم کم برنامه

۴- دسترسی آسان به برنامه (به راحتی می توان از اینترنت دانلود کرد)

۵- فیلتر نبودن برنامه (برنامه هایی که فیلتر شده­ اند از محبوبیت­شان کاسته شده است)

۶- نصب و راه اندازی آسان: در این برنامه ها یا با وارد کردن یوزر و پسورد (نیازمند ایمیل) و یا با وارد کردن شماره تلفن همراه یک حساب کاربری ایجاد می شود (نهایتا ظرف مدت ۵ دقیقه).

۷- قابل استفاده با سرعت پایین اینترنت (نسل دوم تلفن همراه یا ۲G)

۸- بروز رسانی­ های متعدد و افزایش امکانات فراوان

۹- عدم محدودیت برای استفاده سنین مختلف (شرط سنی ندارد)

۱۰- امکان ایجاد پروفایل­ های جعلی برای برقراری ارتباط با دیگران.

۱۱- از بین رفتن محدودیت های اجتماع واقعی (اینکه با چه کسی، با چه کیفیتی، با چه هویتی، چند بار و بدون ضوابط قانونی! ارتباط برقرار شود)

۱۲- امکان استفاده از بازی­ های جذاب اختصاصی در برخی از این شبکه ­ها مانند line و tango بگونه­ ای که کاربران می­ توانند آن را گروهی انجام دهند و با هم رقابت نمایند.

۱۳- امکان ویدئو کنفرانس برای کاربران مانند اسکایپ

۱۴- وجود فضایی به ظاهر آزاد جهت انتشار منویات، عقاید و علاقمندی ها و داشتن مخاطبان فراوان

۱۵- فضای مجازی با امکان ارتباط از راه دور پژوهش، نامه نگاری، انجام معاملات و حتی کار کردن به تسهیل امور روزانه ی افراد می پردازد.

نتیجه گزارش

به نظر می رسد هر کدام از این برنامه ­ها با توجه به ماهیت ذاتی خود و به کار گرفتن نوع خاصی از مدیریت و برنامه ریزی، کاربران را به سمت و سویی خاص سوق می دهند.

آنچه از این گزارش به دست می آید عبارتند از:

۱- شبکه ­های اجتماعی، برنامه ­ها و ابزارهای ارتباطی مبتنی بر فلسفه، تفکر، ایدئولوژی و اهداف خاصی جهت ساخت، سفارش داده شده ­اند. این برنامه­ ها هم از جهت نوع روابط و ساز و کار حاکم بر آن و هم از جهت جذب کاربران و انتشار پیام­های مد نظر تابع ایدئولوژی و اهداف صاحبان هر کدام از برنامه ­ها می باشند؛ بنابراین، شیوه­ های جذب مخاطب و نوع روابط مورد حمایت در این شبکه ها، مبتنی بر ایدئولوژی­ و هدفی (اعم از مادی و جریان­سازی در زمینه ها فرهنگی، سیاسی، امنیتی و …) است که صاحب هر برنامه، طراحی و در نرم افزار پیاده سازی کرده است. بنابراین نمی­توان این برنامه ­ها را یک ابزار صرف و خنثی در نظر گرفت بگونه ­ای که هم بتوان با تغییر کاربران و محتوای منتشره، جهت گیری­ های شبکه را اصلاح کرد. ماهیت این شبکه ­ها خالی از پیام نبوده و دارای اقتضائاتی می­ باشند.

۲- می­ توان با تغییر ماهیت برنامه­ های ارتباطی و شبکه­ های اجتماعی، تعریف سازکارها و در نتیجه روابط جدید مطابق با ارزش­ های معنوی و فرهنگ اسلامی-ایرانی، توجه به نیازهای داخلی کشورمان (مثلا شبکه اجتماعی جهت دریافت ایده در زمینه­ های گوناگون) و نیازمندی­ های واقعی کاربران (نیاز به پرستش، نیاز به رشد و تعالی، نیاز به ارشاد و راهنمایی دینی)، ضمن بهرمندی از تولید ملی، بی نیازی از تولیدات خارجی، کاستن آسیب­ ها و تهدیدات شبکه­ های اجتماعی آمریکایی–صهیونیستی، موجبات رشد و تعالی کاربران و جامعه را فراهم کرد.

۳- کپی برداری محض از شبکه­ های پیش گفته، نتیجه­ ای غیر از آنچه در این شبکه­ ها می­ گذرد نخواهد داشت (نهایتاً با مدیریت داخلی قدری از آسیب ها کاسته خواهد شد). زیرا ساز و کار موجود در شبکه­ های اجتماعی (با تاکید بر ماهیت آن)، موجب هدایت کاربران به انحرافات گوناگون خواهد شد.

سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا ما حاضر هستیم فرزندان خود را در چنین محیطی برای گذران وقت، دوست یابی، کسب اخبار و اطلاعات و … رها سازیم؟ آیا این حق را داریم که چنین محیطی را برای آنان فراهم آوریم؟ آیا می­ توانیم به خودمان اجازه دهیم که این شبکه­ ها را تبلیغ و ترویج نماییم؟


دانلود کتاب تفکر و سواد رسانه ای پایه دهم

 

مقدمه
بخش اول
بخش دوم  
کل کتاب