دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

نظر آیت الله بهجت درباره فلسفه/ رازی که بعد از رحلت بهجت العرفا


ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب می‌کردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان می‌داد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود.

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق؛ غروب یکشنبه، 27 اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت بهجت‌العرفا آیت‌الله محمدتقی بهجت در شهر قم پیچید، بهت و حیرت و ناله و شیون شهر را فرا گرفت و به دنبال آن سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به سوی قم سرازیر شد.

قم سراسر سیه پوشید و ازدحام جمعیت عزادار، یادآور تشییع تاریخی آیت‌الله بروجردی شد، از عامی و عارف، از فاضل و کاسب و از همه طبقات مردم در تشییع پیکر مردی حاضر شدند که سینه‌اش مالامال از عشق و شیفتگی بود و یادگاری مقدس از خود بر جای گذاشت و سرانجام پیکر مطهر آن پیر راحل در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در مسجد بالاسر در خاک مشک بوی عصمت آرمید.

به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیت‌الله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگا‌ه‌های مرحوم آیت‌الله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم.


مشروح این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد:


*دیدگاه آیت‌الله العظمی بهجت در مورد فلسفه چه بود؟ بعضی‌ها تلاش می‌کنند ایشان را مخالف فلسفه و یا دست‌کم غیر موافق با فلسفه نشان دهند.

آیت‌الله بهجت به مبانی عقلی محض بسیار علاقمند بود و در بین کتب فلسفه، اشارات ابن سینا را که خیلی کوتاه و برهانی و مستدل هست، می‌پسندید.

این پسند ایشان چنان توسعه و ادامه داشت که ریشه مبانی فقهی یا مبانی و ادله تشریعی احکام الهی را هم گرفته بود و تا آنجا دامنه علاقه ایشان به مسائل عقلی و عقلی بودن مسائل کشیده شده بود.

علما معمولا در بیان تمام مبانی مذهبی استناد می‌‌کنند که این حکم چون حکم و دستور است، ما باید به عنوان یک بنده بپذیریم و تعبیر به احکام تعبدی می‌کنند که دلیل و برهان آن فقط عندالله است و ما فقط باید این حکم را بپذیریم. غالبا این موضوع را در تمام احکام تسری می‌دهند و می‌گویند همه احکام الهی این خصیصه را دارند که چون دستورند باید اطاعت شوند؛ پس دلیلی به جز دستور ندارد.

تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم می‌کند

حضرت آیت‌الله بهجت در این زمینه مبنای خاصی داشت و بعضی از علمای گذشته نیز بر این نظریه بودند ولی ایشان خیلی این قضیه را سرایت می‌داد و می‌فرمود: همه احکام الهی ارشادی است. تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم می‌کند.

حضرت آیت‌الله بهجت این موضوع را تسری به همه احکام می‌دادند. ایشان می‌گفتند خداوند متعال و پیغمبر (ص) و قرآن و ائمه (ع) که این احکام را فرمودند، دارند به همان حکم عقل ما، ما را ارشاد می‌کنند و عقل ما همین احکام را حکم می‌کند.

این نظریه ایشان در فقه خیلی ممتاز بود که این احکام عقلی است نه تعبدی.


*دیدگاه حضرت آیت‌الله بهجت(ره) در مورد عرفان چه بود؟

در مورد مسائلی که مربوط به عرفان می‌شود، باید گفت عرفان دو دسته است. یکی بعد علمی عرفان و دیگری بعد عملی عرفان است.

بعد علمی عرفان این است که مسائلی ذوقی را یک عارف در مقام کشف آن بر می‌آید و فرمولی را که می‌یابد و حس می‌کند و و یا به او اشراق می‌شود را طبق مبانی کلامی و عقیدتی درست می‌کنند و برای آن دلیل می‌آورند و این می‌شود عرفان علمی.

مثلا اگر عارفی در مقام وحدت هستی چیزی را دریافت کرده، حالا ما چرا بپذیریم؟ او که پیغمبر خدا نبوده و در اینجاست که در عرفان علمی می‌آیند و حرف این عارف را مستدل می‌کنند و طبق ادله خودشان با برهان و استدلال نظریه او را تطبیق می‌دهند و این عرفان علمی است. کتبی نیز در این زمینه هست که این مسائل را تدریس می‌کند.

نوع دیگر عرفان، عرفان عملی است که  انسان چه کار کند که مرحله به مرحله بتواند خودش را از خصائص و بدی‌های نفس و سوء تقاضاهای نفس نجات دهد و این مشتهیات نفس انسان که حیوانیست را کنار بزند.

نفس انسان با حیوانات مشترک است و چون نفس انسان نفسی حیوانیست، پس تقاضاهای حیوانی دارد. منیّت دارد، برتری جوست و می‌خواهد بزند و بگیرد و اول باشد و همه چیز مال خودش باشد. درست مثل حیوانات که منطقه تقسیم دارند، منطقه نفوذ دارند و هرکدام می‌خواهند هرچه هست مال خودشان باشد.

این خصائص حیوانیست و برنامه‌ای وجود دارد تا انسان یکی یکی این خصائص نفس حیوانی را کنار بگذارد و از این خصایص و رذایل اخلاقی پاک شود. وقتی انسان این خصائص را رد کرد و پاک شد، برای پذیرش صفات نیکو آماده می‌شود و انسانیت به تمام معنا در او شکل می‌گیرد.

انسان باید به این استعداد برسد تا خدا این مرحله را به او عطا کند. خداوند تعبیر دارد که اگر شما یک قدم بردارید، من ده قدم می‌آیم. خداوند به انسان می‌فرماید تو قابلیت و استعدادت را بروز بده و بیا تا من ده برابر تو بیایم و کمک کنم تا این قوه تو به فعلیت برسد.

خاطراتی از ساده زیستی حضرت آیت‌الله بهجت(ره)

عارف به جایی می‌رسد که دیگر منیتی وجود ندارد و همه اوست. هدف هستی همین است.

منیّت‌ها از بین می‌رود. من یادم هست سالها پیش در منزل قبلی ما یک آقایی به دیدن پدرم آمد. ما در اتاقمان پرده‌هایی بود که اینها توسط سه میخ به دیوار متصل شده بودند. این آقا به پدرم گفت تمام منزل صد و چند متری شما با صد تومان چوب پرده‌هایش تأمین می‌شود. چوب پرده متری بیست و پنج ریال بود.

آن آقا گفت شما چرا برای این کار به خاطر صد تا تک تومنی مضایقه می‌کنید؟ آیت‌الله بهجت فرمود چوب پرده برای چه؟ آن آقا گفت برای اینکه این پرده به دیوار بماند. پدرم نگاهی به پرده‌ها کرد و گفت حالا هم این پرده ایستاده دیگر!

آن آقا که متوجه زشتی صحبتش شده بود به پدرم گفت آقا حداقل شما یک حرکتی انجام دهید که ما هم بتوانیم زندگی کنیم.

زندگی شما یک خط بطلان روی زندگی ماست و شما حداقل به فکر ما نیز باشید. پدرم فرمود بله مثلا بنده جهنم بروم که شما بتوانید اینطور زندگی کنید. بیچاره آن آقا ماند چه بگوید. این چیزها پوسته زندگی است و مغز آن چیز دیگریست.

بعد هم که به این منزل آمدیم، من می‌خواستم موکت برای اینجا تهیه کنم. موکت متری 300 تومان بود و من دیدم نمی‌شود و پدرم نیز نمی‌پذیرد که این مبلغ را برای موکت بدهیم.

به اطرافیان گفتم ببینید موکت خوب دست دوم می‌توانید پیدا کنید. معمار منزل گفت از قضا من خانه‌ای را برای یک لبنانی خریدم که همه موکتهایش را کنده‌اند و گفته‌اند اینها ایرانی است و می‌خواهیم خارجی بگذاریم. اتفاقا موکت‌ها را گوشه زیر زمین انبار کرده‌اند و راه ما را نیز گرفته‌اند. می‌خواهی برایت بگیرم؟ گفتم نگیر، بخر!

آن معمار رفت و موکت‌ها را متری 30 تومان یعنی یک دهم موکت نو خرید. این موکت‌ها را دادیم شستند و خلاصه کلا این موکت‌ها متری 40 تومان برای ما هزینه برداشت.

موضوع را برای پدرم تعریف کردم و گفتم  قیمت موکت اینقدر بود و من اینها را که دست دوم هست با قیمت یک دهم خریدم و پولش را هم از پولی که مال شما نیست توسط آقای دیگری پرداخت کردیم.

پدرم در جواب گفت این کار را بیخود کردی. گفتم پس چه کنم؟ گفت قسمتی از هر اتاق را با همان فرشهایی که داشتیم فرش می‌کردید و بقیه‌اش خود به خود پر می‌شد.

اصلا تفکر پدرم این بود که برای زندگی دنیا همین قدر کافیست و اصلا زندگی برایش هدف نبود. بعدا هم که ایشان زانویش درد گرفت و نمی‌توانست روی زمین بنشیند ما این چند صندلی را دوباره به شکل دست دوم اضافه کردیم که آن هم داستان دارد.

همین پرده‌هایی که شما می‌بینید را من همان موقع متری 35 تومان خریدم. اینها را برایتان تعریف می‌کنم که ببینید یک زاهد در دنیا چه مصرف می‌کند و به دنیا چگونه می‌نگرد. پدرم برای اینکه از کار من مطمئن شود به خانم من گفته بود که شما این پرده‌ها را قیمت کن و به فلانی هم نگو و پرده‌هایی که در منزل قبلی داشتیم را نیز قیمت کن و به من اطلاع بده.

در این فاصله هم چند بار پیگیری کرده بود. کلا پدرم وقتی به کاری دستور می‌داد مرتب پیگیری می‌کرد و فراموش نمی‌کرد.

خانم من پس از چند روزی قیمت گرفته بود و به پدرم گفته بود آقا این پرده‌ها متری 35  تومان است و پرده‌های خانه قبلی متری 110 تومان است.

پدرم گفته بود اشتباه نکردی؟ خانم من گفته بود نه آقا آن پرده‌های قبلی نخ بود، پنبه بود و اصالت دارد ولی اینها از جنس پلاستیک است و ارزشی ندارد و سبک است. آن وقت پدرم آرامش پیدا کرده بود که فرزندش پا را فراتر از ایشان نگذاشته است.

تا این اندازه کنترل می‌کرد با اینکه ما به بیت‌المال و یا پول شخصی ایشان دست نمی‌زدیم. چون خیلی‌ها به من می‌گفتند هرچه لازم دارید بگویید تا ما فراهم کنیم. با این حال کنترل می‌کرد تا ما از حد خودمان تجاوز نکنیم.

ایشان بعد عرفان عملی را نتیجه هستی هر انسان می‌دانست و می‌گفت انسان باید به آن هدف اصلی برسد.

معرفت مقدمه پرواز هر انسان است. انسان تا نیمه هستی را طی کرده از خدا به خاک و از خاک سر برآورده و نیمه دیگر را باید خودش پرواز کند. ایشان می‌فرمود هدف هستی همین است و اگر این هدف را نداشته باشیم، عمر را باخته‌‌ایم.

آیت‌الله بهجت عرفان را هدف اصلی و فلسفه را نیز مقدمه آن می‌‌دانستو


*آیت‌الله العظمی بهجت راجع به فلسفه خواندن فرزندشان چه نظری داشتند؟

- درباره فلسفه خواندن ما حرفی نمی‌زد. حتی ما به حد افراط هم می‌خواندیم. تمام دوره اسفار را که 9 جلد است خواندم و 14 سال طول کشید.

فلسفه را نزد علامه حسن‌زاده آملی و آیت‌الله جوادی آملی و مرحوم شهید مطهری خواندم. با این حال که به صورت افراط هم می‌خواندم ایشان فقط از اینکه من دنبال کلام دیگران باشم، یکبار اظهار نظر کرد.

ولی مخالفتی با این کارها نداشت. کلا با دانستن علم مخالفتی نداشت. من ریاضیات و ستاره شناسی می‌‌خواندم و ایشان مخالفتی نداشت. بسیار از دانستن و علم، خوشش می‌آمد. 

رشته اصلی و تخصصی من فلسفه و عرفان بود. 18 سال فلسفه و حدود 8 سال عرفان خواندم. پدرم تنها مطلبی که درمورد تحصیل من در این رشته می‌فرمود این بود که چرا اینقدر عمر صرف می‌کنی که دیگران چه گفته‌اند؟ خودت چه می‌‌گویی؟

من زمانی که در این زمینه صرف می‌کردم، چند برابر هم کلاسی‌هایم بود تا همه علومی را که در این کتب هست، در حضور استاد بگذرانم. لذا پدرم فقط به خاطر اینکه خیلی از وقتم را برای این موضوع صرف می‌کردم، اعتراض داشت.

پدرم یک‌سوم من، وقت صرف فلسفه کرده بود ولی هرگاه مشکلی داشتم برطرف می‌کرد

حضرت آیت ‌الله بهجت، شاید نسبت به من یک سوم وقت، صرف این موضوع کرده بود ولی چون هدفمند بود، اشکالات بنده را که سه برابر ایشان وقت صرف کرده بودم را جواب می‌داد.

هرگاه مشکلی داشتم، ایشان حل می‌کرد و در مقام نظریه پردازی نیز خیلی قوی‌تر از من بود.

چنین افرادی چون هدفمند کار انجام می‌دهند، قوی‌تر شده و زودتر به نتیجه می‌رسند.

خداوند به انسان می‌فرماید: بشر تو خیلی به دنبال علم هستی ولی همه اینهایی که تو داری فرضیه است و صد در صد علم به دست تو نیامده؛ «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ... » و هنوز خیلی کم داری. چیزی به دست نیاورده‌ای. اگر علم می‌خواهی، در اتصال به من بدست می‌آوری.

چطور اگر این لامپ را خاموش کنیم دیگر نه خود لامپ روشن است و نه می‌تواند به ما روشنایی دهد، چون کلید اتصالی که ما قطع کرده‌ایم، ارتباط لامپ را از منبع تولید الکتریسیته قطع کرده است.

وقتی به آن منبع متصل است، نور پیدا می‌کند و نه تنها نور پیدا می‌کند بلکه منور هم می‌شود و نور هم می‌دهد.

ما نیز اگر به مبدأ هستی متصل شویم، نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران نیز می‌توانیم مفید باشیم. چنین افرادی سعی کرده‌اند که خودشان را به آن حقیقت وصل کنند لذا در اتصال به آن حقیقت، علم بیشتری به آنها افاضه می‌شود.

خداوند می‌فرماید ما حکمت را به لقمان آموختیم. یعنی لقمان سر کلاس رفت و چیزی آموخت؟ خیر. بلکه در اثر اتصال به مبدأ اصلی، منوهایش باز شد و علم را گرفت.


کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت

علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه می‌شناسی‌اش و نه می‌گذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت می‌فهمی.

وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که می‌خواهد تسلیت بگوید.

من بعد از رحلت حضرت آیت‌الله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتی‌ام مشکل پیدا کرده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم.

50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسی‌هایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کرده‌‌اند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سالها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد.

او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمی‌شود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله می‌رفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود.

معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد. این دیدن معصیت را ما نمی‌فهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو می‌رفت و این در خود فرو رفتن‌ها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم می‌کنند و یک ساعت بیکار نمی‌مانند که فکر کنند.

*نظر شما درباره مخالفان فلسفه و عرفان چیست؟

ـ در حوزه‌ها برای کوبیدن فلسفه و عرفان، چکش‌های متفاوتی دست می‌گیرند. انحرافات گوناگونی را که در بعضی چیزها پدید آمده را به فلسفه و عرفان نسبت می‌دهند. مثلا نسبت‌های متفاوتی مثل کفر و ...  می‌دادند و موافقان فلسفه اینقدر محکوم می‌شدند.

این ضربه‌های متفاوتی که به اینها می‌زدند، باعث می‌شد که این افراد یا خیلی قوی و محکم شوند و با لشگر به میدان بیایند که اینها اغلب اگر عارف بودند، کمتر این کار را می‌کردند. یا باید این افراد در لاک خود فرو می‌رفتند که این لاک‌ها نیز متفاوت بود و آقای قاضی در شدیدترین آنها بود و حتی در تاریکی خارج از شهر درس می‌داد.

حضرت آیت‌الله بهجت می‌فرمود: کسی نزد یکی از علمای نجف رفته و گفته بود که من شاگرد مرحوم غروی کمپانی هستم. آن عالم در جواب گفته بود آن درویش را می‌گویی؟! با اینکه فلسفه خواندن با درویشی از زمین تا آسمان فرق دارد. آن استاد با شنیدن این حرف گفته بود از درویشی چیزی به من نمی‌چسبد مگر همین درس فلسفه‌ای که می‌دهم.

تلاش آیت‌الله بهجت برای ادا کردن حق یک کتاب فلسفه

پدرم از همان درسی که ایشان در فلسفه داده بوده، جزوه‌ای دست شوهر خواهر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیده بود و این شوهر خواهر آیت‌الله خامنه‌ای بسیار خوش استعداد بوده و قبل از اینکه فرزندی داشته باشد، جوان مرگ می‌شود.

ایشان این جزوه را از یکی از شاگردان استاد گرفته بود. 

پدرم خیلی آن جزوه را پسندیده بود که فرمول همه مطالب در آن به تمامیت مطرح شده بود.

این عبارت حضرت آیت‌الله بهجت بود که می‌فرمود: کتاب منظومه حاج ملا هادی سبزواری را مثل اشارات ابن سینا، با برهان و دلیل و بسیار قابل استفاده آورده بود و خیلی تعریف می‌‌کرد.

پدرم خیلی به دنبال آن جزوه گشت ولی مثل اینکه در حمله‌ای که عراقی‌ها کرده بودند، از بین رفته بود و آثاری نمانده بود و خیلی برای پدرم ناراحت کننده بود.

حتی در بین کتابهای خود آن مرحوم نیز گشتند و پیدا نشد. یعنی حضرت آیت‌الله بهجت این‌قدر علاقه داشت که کسی حق این کتاب فلسفه را ادا کند ولی تظاهر نمی‌توانست بکند. با این حال دست بردار نبود.

*به عنوان آخرین سؤال، درباره علامه حسن زاده آملی که در درس فلسفه ایشان شرکت کرده‌اید، صحبتی دارید؟

ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب می‌کردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان می‌داد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود.

ایشان خودش هم اظهار می‌کرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن، دیگر همراهی نمی‌کند. 

ایشان می‌گفت ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلواهای بی‌کیفیت تهیه می‌کردیم و می‌خوردیم و این غذای ما بود. فقط درس می‌خواندیم و نیروها از دست رفته است.

علامه حسن زاده آملی از این جهت بی‌نظیر هستند. کسی مانند ایشان که عمر را در انواع علوم و در این تعداد رشته صرف کند، نداشتیم.

منبع: فارس

فرقه "سلفیه" چگونه شکل گرفت؟/ خدمتی که نجّار ایرانی به وهابیت کر

با نجّاری قرار گذاشتم که در دکّان او کار کنم. نجّار، ایرانی بود و من از فرصت استفاده کردم و زبان فارسی را از او آموختم. شیعیان ایرانی مقیم بصره، هر روز در دکّان جمع می شدند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن می گفتند.
گروه بین‌الملل مشرق - رژیم صهیونیستی از اوّلین روزی که سوریه دستخوش ناآرامی شد، سعی کرد چنین وانمود کند که از مسائل جاری در سوریه هیچ نفعی نمی برد. حجم انبوهی از گزارش های ساختگی از سوی رسانه های غربی و برخی محافل راهبُردی آمریکا انتشار می یافتند تا چنین القاء کنند که اسرائیل از ناآرامی مرزهایش در «جولان» نگران است و ترجیح می دهد سوریه دولتی باثبات داشته باشد حتّی اگر رئیس آن «اسد» باشد.

امّا رفته رفته شواهد از حضور پشت پرده اسرائیل در جنگ دمشق عیان تر شد تا جایی که حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی به حومه دمشق کاملاً نشان داد، اسرائیل از به خطر افتادن سرمایه هایش در سوریه که همان سلفی ها هستند؛ بسیاری هراسان است. رژیم صهیونیستی مجبور شد برای نجات تروریست های تحت محاصره در منطقه «القصیر» (شمال دمشق) دست به یک انتحار نظامی- سیاسی بزند، انتحاری که هزینه های اتّخاذ دوباره چنین تاکتیکی را بالا بُرد. زیرا دوستان سوریه در ایران، لبنان، غزّه و روسیه خیلی زود پالس های تهدیدآمیز مُحکمی برای «اوباما» و «نتانیاهو» ارسال کردند.

تا پیش از این برای اینکه به اخوانی های مصر و بخشی از افکار عمومی عربی- اسلامی توضیح داده شود که حضور سلفی ها در سوریه یک انقلاب آزادیخواهانه نیست؛ راه دشوارتری داشتیم ولی حمله اسرائیل این پیام واضح را برای همه جهان اسلام داشت که جنگ سوریه در واقع جنگ نیابتی برای تثبیت منافع «تل آویو» است. از این حیث می توان به برّرسی خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه پرداخت.


· کدام "سلف صالح"؟

«سلفیّه» در قرن چهارم قمری (323 ه.ق) توسّط گروهی از اهل حدیث به وجود آمد که خودشان را پیرو "سلف صالح" می شمردند و در صدد احیای سیره "سلف صالح" (مسلمانان صدر اسلام) بودند. آنها مدّعی شدند که امّت پیامبر (ص) را از انحراف به راه مستقیم بر می گردانند و برای این منظور از آنچه در دوره پس از پیامبر (ص) افزوده شده بود، برائت جستند. آنان خود را به «احمد بن حنبل» منسوب می نمودند و با بکارگیری هرگونه شیوه عقلی، منطقی و استدلالی برای اجتهاد دینی مخالف بودند، زیرا بسنده نمودن به ظواهر آیات و احادیث نبوی را برای فهم از دین مکفی می دانستند.

«محمد ابوزهره مقصود» درباره معنای «سلفیّه» می نویسد: «مقصود کسانی اند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنها تابع «احمد بن حنبل» بودند و گمان کردند که تمام دیدگاه هایشان به وی منتهی می گردد.»، «غشنوی راشدی» نیز می نویسد: ««سلفیّه» طریقی است قائم بر ترک تقلید مذهبی، فقهی و اعتقادی و مراجعه به اصل (یعنی کتاب خدا و سنت و تجربه خلفاء و اصحاب و تابعین). این طریق بر اولویت نصّ مطلق بر طریق عقل قائم است.» («اهل بیت از دیدگاه سلفیّه»- «نقی آقایف»- «فصلنامه طلوع»- 19). از این حیث می توان نگاه صرف سلفیّون به نصّ متون دینی را پایه عقاید انحرافی بعدی دانست، برای مثال برای خداوند جسمیّت قائل شدند و ذات احدیّت را مرکّب فرض نمودند.

تاریخ پژوهان، اغلب احیای چنین تفکّری را بعد از یک دوره طولانی از فراموشی (بواسطه ظهور اشاعره) مربوط به قرن 8 ه.ق می دانند، زمانیکه «ابن تیمیه حرّانی» در دمشق به جای پدر بر کُرسی تدریس نشست.
اوّلین بار تفسیر وی از آیه «الرَّحمنُ علَی العَرشِ استَوی» برای ساکنان «حماه» مناقشه انگیز شد، وی در این تفسیر برای خدای سبحان مکانی در فراز آسمان ها تعیین نمود که بر عرش متّکی است. متعاقب انتشار تفسیر وی در دمشق و اطراف آن، گروهی از فقیهان بر ضدّ وی قیام کردند و از «جلال الدین حنفی» (قاضی وقت) محاکمه او را خواستار شدند؛ با اثبات انحراف وی طیّ چندین مناظره او به زندان محکوم شد و بعدها نیز با پافشاری بر عقاید انحرافی، توسّط قضّات همه مذاهب اربعه اهل سنّت (شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) چندین بار به تبعید و زندان محکوم گردید.


· پیامبر نجدی!

بطور خاص باید «محمّد بن عبدالوهّاب» (قرن 12 ه.ق) را پایه گذار «وهّابیت» و ادامه دهنده راه «سلفیّت» دانست. پدر وی حنبلی مذهب و از علماء و قاضی شهر «عُیَینَه» (در «نجد») بود. وی در جوانی به مطالعه زندگینامه مدّعیان نبوّت مانند «مسیلمه کذّاب»، «اسود عَنسی» و «طلیحه اسدی» علاقه خاصّی داشت («کشف الارتیاب فی اَتباع محمّد بن عبدالوهّاب»، «سیّدمحسن امین عاملی»- ص 7)؛ مسئله ای که راز جاه طلبی و سیادت طلبی وی را فاش می کند. انحرافات فکری وی در دوره جوانی باعث گردید پدرش مردم را از اطاعت او بر حذر دارد و حتّی منتج به این شد که برادرش «سلیمان» اوّلین کتاب در ردّ وهّابیت با نام: «الصّواعِقَ الالهیَّه، فیِ الرَّد علَی الوهّابیَه» را به رشته تحریر درآورد.

نکته اساسی درباره فرقه «سلفیّه» افزایش حجم افکار التقاطی و خشن در آن به موازات گذر زمان است. از حیث روان شناسانه می توان این سیر رو به خشونت را در ارتباط با طرد علمای این فرقه، توسّط مردم و علماء دانست که بواسطه افکار انحرافی آنان صورت می پذیرفت. فارغ از این نکته، برنامه ریزی های سیاسی- اطّلاعاتی «بریتانیای کبیر» و بعدها آمریکا، اسرائیل و «آل سعود» را در رادیکالیزه شدن «سلفیّه» نباید نادیده گرفت. بر این اساس فشار خانواده و علمای شهر باعث شد «محمّد عبدالوهّاب» زادگاه خویش را به قصد «بصره» ترک نماید در حالیکه برخی از علمای اهل سنّت با ارسال نامه ای، مردم بصره را از اندیشه های انحرافی وی آگاه ساخته بودند («ریشه های تاریخی و شکل گیری وهّابیت»- «اکبر اسدعلیزاده»- «ماهنامه مبلّغان»- 96). این مسئله زمینه ساز انزوای بیشتر وی شد و در کنار عدم دسترسی اش به منبع معاش و شغل مناسب، دوره ای از سختی را به همراه آورد.


· ایده استعمار

این دوره با بُرهه ای از تلاش های وسیع اطّلاعات نظامی «بریتانیای کبیر» برای فائق آمدن بر «امپراطوری گسترده عثمانی» مقارن بود. برای نشان دادن چگونگی مرتبط شدن «وهّابیت» با دستگاه استثماری انگلیس، توجّهتان به بخشی از خاطرات «مستر همفر» جلب می شود: ««وزارت مستعمرات بریتانیا» در 1700 م، برای به دست آوردن راه های ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلّط بر ممالک اسلامی، ما را با اکیپی ده نفره به سوی مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه (ترکیه) اعزام کرد.

وزارتخانه، امکانات کافی مانند: پول، اطّلاعات لازم و نقشه های طرح شده را در اختیار ما گذاشت و نام های سلاطین و حکّام، علماء و رؤسای قبایل را کاملاً به ما آموخت. من گفتار «سکرتر دبیر کل» را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمی کنم که گفت: "آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست" ... با نجّاری قرار گذاشتم که در دکّان او کار کنم. نجّار، ایرانی بود و من از فرصت استفاده کردم و زبان فارسی را از او آموختم. شیعیان ایرانی مقیم بصره، هر روز در دکّان جمع می شدند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن می گفتند ... میان افرادی که در جلسه بودند، جوانی بود که بلندپرواز و عصبانی به نظر می رسید و با حکومت «عثمانی» سخت مخالف بود. رابطه نجّار با جوان به دلیل مخالفت هر دو آنان با حکومت عثمانی بود. آن جوان، به مذاهب چهارگانه اهل سنّت چندان پای بند نبود و می گفت: "این مذاهب را خدا نازل نکرده است""دعوت جدید" عملی شد.. تا آنجا که می توانستم، رابطه ام را با این جوان که «محمّد بن عبدالوهّاب» نام داشت، بیشتر و همواره به او تلقین کردم که اگر در زمان پیامبر بودی، بدون گمان به جانشینی او برگزیده می شد. همواره به او گوشزد می کردم که آرزوی حیات دوباره اسلام را به دست تو داریم و تو تنها نجات بخشی هستی که می توانی اسلام را از سرنگونی و انحراف نجات دهی.» («خاطرات سیاسی مستر همفر در کشورهای اسلامی/ اعتراف های یک جاسوس بریتانیا»- ج 3، ص 37). «همفر» و «محمّد عبدالوهّاب» در اتاقی استیجاری که اجاره بهای آن را «همفر» می پرداخت، زندگی می کردند. تعیین مخارج معیشتی توسّط عامل بریتانیا (بدلیل بیکار بودن «محمّد عبدالوهّاب») شرایطی را فراهم آورده بود که مؤسّس فرقه وهّابیت به «همفر» وابسته شود. در 1143 ه .ق با بازگشت «محمّد عبدالوهّاب» به «نجد»، بر اساس موافقت نامه سرّی بین او و انگلیس، اجرای آن به وی سپرده شد.

با علنی شدن دعوت «محمّد عبدالوهّاب»، بریتانیا طرح نزدیکی او به یک گُماشته دیگر را پیگیری می کند، از این طریق وی با «محمّد بن سعود» (رئیس قبیله ای در «نجد») نقشه یک کشورگشایی جدید را پایه می ریزند. بعدها مسائلی در رابطه با اینکه اصل و نسب «سعود» به فردی یهودی با نام «ابراهیم موشه» می رسد، مطرح شد.

اسناد تأکید می کردند که در قرن پانزده میلادی، شخصی به نام «مانع احسایی» جدّ نخست «سعود» از قبیله یهودی «عُنَیزه»، زمینی در نجد عربستان را به دست آورده است. کسی که بعدها از وی تحت عنوان «مانع احسایی» یاد می شد در واقع همان «مُردخای ابراهیم موشه» بود که وی و فرزندانش با تغییر نامشان به اسامی عربی، خود را میان مسلمانان جا زدند؛ از جمله اینکه با پرداخت مبلغی به «مدیر کتابخانه های عربستان» در سال 1905 م. آل سعود و آل عبدالوهّاب را به «نبی اکرم اسلام» (ص) منسوب ساختند. بعدها ماحصل همکاری مشترک دو خاندان «عبدالوهّاب» و «سعودی» منجر به این شد که پادشاهی سوم آنان - بعد از جنگ جهانی اوّل- به ریاست «عبدالعزیز» توسّط انگلیس به رسمیّت شناخته شود و کشور «عربستان سعودی» پایه گذاری شود.


· سلفیّه نوین!

به موازات شکل گیری موج اوّل بیداری اسلامی در منطقه بدست کسانی چون «میرزای شیرازی» ، «جمال الدّین اسدآبادی»، «محمّد عبدُه»، «حسن البناء» و ... شبکه استعماری انگلیس بیشتر به سمت تشکیل و تقویّت فرقه های شبهه مذهبی قدم برداشت. مهمترین هدف از تشکیل چنین شبه مذاهب ساختارمندی به کُنج بردن و منحرف کردن "اسلام سیاسی ضدّاستکبار" بود. شاخصه اصلی های موج اوّل بیداری اسلامی توجّه به وحدت مسلمین، رجوع به اسلام به عنوان مکتب رهایی بخش، پرهیز از سکولاریسم سیاسی و نهایتاً مقابله با استکبار غربی بود. علیرغم این مسئله انگلیس با تأسیس دو فرقه «بهائیت» و «وهّابیت» سعی کرد این اندیشه نو و زاینده را به محاق ببرد، بر این مبنا بی راهه نیست که ادّعا کنیم «بهائیت» و «وهّابیت» یک پروژه مکمّل بودند. یکی از این سازمان ها موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تسنّن بود و دیگری موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تشیّع.

بنابراین به موازات شکل گیری تشکیلات فراملّیتی «اخوان المسلمین» در مصر، مسئولین سعودی هر چند به منش فکری، فقهی و سیاسی جدید به عنوان یک رقیب و آلترناتیو برای موجودیّت تفکّر «وهّابی» می نگریستند امّا خیلی زود فهمیدند برای مقابله با "مکتب اسلام سیاسی تشیّع" که در ایران نزج گرفته بود راهی ندارند جز اینکه «اخوان» را به سمت خود جلب نمایند، زیرا از نظر برنامه ریزان تمدّن غرب خطر الگویی که در ایران دنبال می شد به مراتب بیشتر از خطر الگوی مصر بود. این مسئله بیش از هر چیز مدیون ساختمان مستحکم و رفیع فلسفی- فقی شیعی بود که طیّ سال ها با سامانه پویای اجتهاد بالنده تر شده بود.

از طرف دیگر برخی اعضای سازمان «اخوان» در پی رویارویی با تدابیر امنیّتی «جمال عبدالنّاصر» و «انور سادات» بیشتر به سمت اقدامات پیکارجویانه حرکت می کردند. بر این اساس برخی در آسیای میانه و شبه جزیره عربستان به برداشت قشری از آراء «شیخ رشیدرضا» و «سیّدقطب» پرداختند و با سرمایه گذاری های «عربستان سعودی» به درآمیختن افکار تکفیری «وهّابیت» و نگاه سیاسی سلفی کمک شد و در خود مصر نیز «اخوان» دچار انشعاب گردید. «جماعه المُسلمین» (التکفیر و الهِجره) به رهبری «شُکری احمدمصطفی»، «منظمه التّحریر الاسلامی» به رهبری «صالح سریه» و «الجهاد» به رهبری «عبدالسّلام فرج» سه شاخه عمده منشعب شده از «اخوان مصر» بودند. («بازشناسی بنیادگرایی و سلفیّه معاص»- «سیّدمحمّدرضا طباطبائی»- «پایگاه پژوهشی وهّابیت شناسی»)

ولی ماجرا تنها همین نبود، زیرا عربستان با پیروزی انقلاب اسلامی رویکردهای تخریبی نسبت به «جمهوری اسلامی» می گرفت و از این منظر مبارزه با اهداف انقلاب اسلامی به بُن مایه اصلی سازنده سیاست های آل سعود تبدیل شد. آل سعود همیشه به "انقلاب اسلامی سبک خمینی" دیدی متخاصمانه داشته اند که برآمده از ترس آنها نسبت به صدور چنین انقلابی است. برای مثال می توان به قیام 20 نوامبر 1979 م. در «مکّه» که به اشغال «مسجدالحرام» منجر گردید و توسّط حکومت عربستان سرکوب شد؛ اشاره کرد. اقدام گروه «الدّعوه المحتسبه» از طرف «سازمان انقلاب اسلامی جزیره العرب» مورد تأیید قرار گرفت (بعدها نمایندگان سازمان به دعوت «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در همایش «جنبش ها و نهضت های آزادی بخش» به ایران آمدند- «انقلاب اسلامی ایران و واکنش های شیعیان عربستان و آل سعود به آن»- «ماهنامه اخبار شیعیان»- 36).

ترس از صدور انقلاب اسلامی به شرق و غرب ایران منحصر در امیرنشینان «خلیج فارس» نبود. چرا که «ایالات متّحده آمریکا» نیز با پیروزی مُدل جدیدی از انقلابی گری احتیاج داشت نرم افزار تهاجمی- تدافعی خویش در رابطه با دنیای اسلام را بروز رسانی کند. مطالبات راهبُردی غرب و آل سعود با شروع اشغال «افغانستان» بدست «اتّحاد جماهیر شوروی» باعث شد همه سازمان های منطقه ای که از پیدایش «جمهوری اسلامی» ممکن است متضرّر شوند به فکر توسعه مقابله با این موجودیّت بیفتند. افغانستان از این منظر به آوردگاهی تبدیل شد که غرب و شرکای آسیایی اش علاوه بر بلوک شرق توأمان باید با انقلاب اسلامی نیز مقابله می کردند. با این تفاسیر خیلی سریع گروهک های تروریستی «طالبان» و «القاعده» شکل گرفتند.

«اسّامه بن لادن» در این مورد می گوید: «برای مقابله با روس های کافر، سعودی ها مرا بعنوان نماینده خود در افغانستان انتخاب کردند. من در منطقه مرزی پاکستان مستقر شدم، نخستین اردوگاهم را ایجاد کردم و در آنجا داوطلبان توسّط افسران پاکستانی و آمریکایی تعلیم می دیدند. اسلحه توسط آمریکایی ها و پول توسّط سعودی ها تأمین می شد.».» («طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید»- «احمد رشید»- ص 173).


· شریک اسرائیل

«سلفیّه نوین» از نوع طالبانی یا القاعده ایش تنها راه مبارزه را جهاد مسلّحانه می داند و از این منظر با سه گروه درگیر است: کافران (کافران، مسیحیان، یهودیان و بویژه آمریکا)، مشرکان (شیعیان) و منافقان (اهل تسنّن مخالف با سلفیّه) («عرب های افغان»- «یوسف وصالی مزین»- ص 30). «شیخ عبدالرّحمن» - که «بن لادن» و «ایمن الظّواهری» تحت تأثیر اویند- رساله ای 2000 صفحه ای در رابطه با قشری سازی "جهاد" دارد؛ وی معتقد است که روایات منسوب به پیامبر (ص) درباره "جهاد اصغر و اکبر" جعلی و ساخته پرداخته دشمنان است! از نظر "نئوسلفیسم" یگانه راه جهاد صرفاً دست بردن به اسلحه و واداشتن غیرمسلمانان به پذیرفتن "اسلام سلفی" است و هر تفسیری غیر از این را مولود ترس از قدرت های استعماری می دانند («بن لادن و تروریسم جهانی»- «پُل میشل» و «خالد دوران»- ص 20).

القاعده با این تفکّر حجم انبوهی از مسلمانان اقصاء نقاط جهان را جذب سازمان چندملّیتی خویش کرد و آنان را برای مصارف تروریستی و ضدّوحدتی به کار برد. مسئله اساسی در این میان این است که عربستان سعودی و غرب با حمایت مادّی، تسلیحاتی و رسانه ای از این دست گروه ها سعی دارند ذهن مسلمین را از اصلی ترین مشکل عمومی دنیای اسلام یعنی فلسطین منحرف سازند. جای تعجّب دارد که «سلفیّه نوین» و پادشاهان سعودی شان تا به حال حتّی یک تیر هم به سمت «تل آویو» شلّیک نکرده اند! در حالیکه طوماری قطور از مبارزه آنها با هم کیشان سنّی و شیعه مسلک شان وجود دارد. آنها با انحصار جهاد به مبارزه مسلّحانه (آن هم از نوع تروریستی- انتحاری) هر شیوه مبارزاتی مِن جمله سیاسی و اجتماعی را نفی می کنند و بدین ترتیب جوانان را از کشورهای اسلامی جذب جنگ های فرعی می کنند.

«عبدا... عزام» که از وی تحت لقب «پدر مجاهدین عرب افغانستان» یاد می شود، در عُرفی سازی چنین رویکردی نقش برجسته داشته است. وی می گفت: «پس از افغانستان نوبت فلسطین است!» («افغانستان و 5 سال سلطه طالبان»- «وحید مژده»- ص 59). لیکن گویی هیچگاه قرار نیست نوبت دوم تبدیل به نوبت اوّل شود. «سلفیّه نوین» همیشه جبهه ای را در چنته دارد که برای جهاد در آنجا متمرکز شوند و الویت بعدی شان اسرائیل باشد، یک روز همه جهادی های عالَم را وارد جبهه افغانستان می کنند، یک روز همه را به عراق می برند و حالا همه وارد سوریه شده اند! همیشه جاهایی که برای جهاد انتخاب می شوند مناطقی است که در آنجا منافع محور مقاومت بخصوص ایران حضور دارد.


· شریک القاعده

از زمان پیدایش "بن لادنیسم"، که یکی از مهمترین کارکردهایش ساخت چهره ای مخدوش از انقلاب اسلامی و رهبری اش یعنی امام خمینی (ره) بود؛ آمریکا، اسرائیل و شرکای منطقه ایشان هرگز چنین موجودیّتی را تنها نگذاشته اند. این پشتیبانی فقط مربوط به پیدایش این گروه ها نبوده است بلکه غرب بطور مداوم حاضر است وجود چنین تفکّر مخرّبی را تضمین کند. درست وقتیکه ما شاهد افول القاعده در «عراق» بودیم آمریکا جبهه جدیدی را برای آنها در سوریه باز نمود، درست وقتیکه همه جهان منتظر بودند طالبان و القاعده در افغانستان به پایان خود برسند آمریکا با این بهانه که قادر به مهار مجاهدین!! نیست دست به یک دیپلماسی فعّال و نیمه محرمانه با مقامات طالبان زد، «اوباما» حتّی به تروریست های افغانستان تضمین داد که در صورت همکاری با آمریکا در افغانستان و دیگر نقاط جهان در دولت آینده افغان ها نقشی هم برای طالبان در نظر بگیرد. حمله اخیر اسرائیل به حومه دمشق نیز در امتداد خط "خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه" ارزیابی می شود که رژیم صهیونیستی سعی کرد در بزنگاه ها ندای استمداد هزاران تروریست در سوریه اجابت کند.



سؤالات نوبت دوم دین و زندگی و فلسفه ی اسلامی سال


 
برای دانلود روی فایل های ذیل کلیک نمایید :

سؤالات دین و زندگی(2) شهید ممبینی شادگان
 
pdf92.pdf

پاسخنامه ی سؤالات دین و زندگی (2)
dinip92.docx

سؤالات نوبت دوم دین و زندگی (1) شهید ممبینی و دکتر حسابی
dini1-92.pdf

سؤالات نوبت دوم دین و زندگی (1) ، دبیرستان بقیه ا...(عج) شادگان

dini-92-1.pdf

سؤالات فلسفه ی اسلامی ، دبیرستان دکتر حسابی شادگان

fals92.pdf