دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

عاشورا،علل،عوامل ودرسها

عاشورا،علل،عوامل ودرسها


چکیــده

درباره ی کاری که حضرت حسین بن علی(ع) در تاریخ کرده است بسیار سخن گفته اند ونوشته اند و می نویسند،قدما به گونه ای، ومتجددین به گونه ای دیگر. اما فهمیدن حسین(ع) بدون فهمیدن شهادت امکان پذیر نیست.

نویسنده ی مقاله می کوشد در طی بخش اول مقاله، علل و عوامل بروز حماسه ی عاشورا را در ابعاد مختلف (سیاسی،اقتصادی،اجتماعی،...) بررسی نماید. دربخش دوم به بررسی ویژگی های قیام وویژگی های امام (ع) واهداف قیام عاشورا پرداخته است. ودر بخش پایانی، دستاوردها وپیام های عاشورای حسینی را درابعاد مختلف بیان داشته است.





مقدمه:

با نگاهی به انقلاب عاشورا ونهضت خون بار امام حسین-علیه السلام- به روشنی وصراحت می توان دریافت که هدف واقعی امام(ع) ازاین قیام فراتر از ابعاد ترسیم شده در پیش روی ماست. چرا که هر قدر زمان می گذرد ابعاد این حماسه ی بزرگ تاریخی بیشتر متجلی می گردد ولیکن شاید اصلی ترین هدف امام(ع) از این قیام و ماندگاری آن در طول تاریخ، نفی سلطه پذیری ومبارزه با استکبار واستعمارهای مادی ومعنوی باشد که همین عامل سبب شده است این انقلاب در طول تاریخ از وجاهت و شاخصیت ممتازی برخوردار باشد. ترویج ابعاد و علل و پیام ها ودستاوردهای نهضت خونین عاشورا در هرمقطع مکانی وزمانی می تواند تضمین کننده ی استقلال و سعادت وحریت ملت ها باشد. اینک که بار دیگر جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از دستاوردهای انقلاب عظیم عاشورا در طول تاریخ،مورد تهدید شیطان بزرگ،آمریکای جنایتکار قرار گرفته است تبیین علل و عوامل زمینه ساز عاشورا وشرح دستاوردهای این انقلاب عظیم می تواند ضامن حفظ استقلال و مجد و عظمت جمهوری اسلامی در دنیا باشد. بی شک دشمن، این مطلب را به خوبی دریافته است که تا وقتی دراین زمین مقدس واین سرزمین عشق وایثار وشهادت، ندای مظلومیت و حقانیت حسین بن علی(ع) طنین افکن است تهدیدها و یاوه سرایی ها در حد یک شعار تو خالی باقی خواهد بود. وینستون از مستشرقان غربی می نویسد:«مادامی که مسلمانان قرآنی داشته باشند, کعبه ای که مراسم آن با انسجام وهمدلی انجام گیرد وحسینی که یاد شود، هیچ کس قدرت تسلط وسیطره را برآنان نخواهد داشت.» با ذکر این مقدمه وبا بیان این که این مقاله در پی آن است با نگاهی گذرا ودقیق به بررسی علل و ابعاد و دستاوردهای انقلاب عاشورا بپردازد بحث خویش را شروع می کنیم.



1) زمینه های عاشورا در ابعاد مختلف:



الف: ابعاد سیاسی:

یکی از ابعاد سازنده در حادثه ی کربلا بعد سیاسی آن است. پس از مرگ معاویه یزید به سلطنت رسیدو با توجه به روحیات خاصی که داشت حتی در ظاهر هم نتوانست خودرامعتقد به اسلام نشان دهد وبه عنوان جرثومه ای از فساد وبی بند وباری معروف شده بود. شراب خواری،عیاشی،میگساری و سگ بازی وی چیزی نبود که بر کسی پوشیده باشد. برخلاف پدر که تظاهر به اسلام و دینداری می کرد یزید با صراحت اظهار کفرمی نمود:

«لعبت هاشم بالمک فلا خیر جاء ولا وحیٌ نزل»1

بنابراین امام حسین(ع) در برخورد با حاکمیت امویان، دو نکته ی اساسی را مد نظر خود قرار داده است:

1) عدم لیاقت یزید 2) شایستگی خود امام حسین(ع).

امام(ع) این سخن حضرت رسول(ص) را فراموش نکرده بود که فرمود: «الخلافة مُحرمة علی آل ابی سفیان: خلافت وحکومت بر فرزندان ابوسفیان حرام است.»2 حضرت درباره ی شایستگی خود برای احراز حکومت فرمود:«نحن اهل بیت محمد(ص) اولی بولایة هذاالامر من هولاء المدّعیّن ما لیس لهم والسائرین بالجوروالعدوان»3

ما اهل بیت رسول الله(ص) ازاین مدعیان دروغین واین عاملان جوروستم به امرولایت شایسته تریم. بنابراین مسأله، خلافت و ولایت امام حسین(ع) امری الهی بود و وظیفه ی آن حضرت بود که برای احراز این امر الهی قیام کند. نکته ی قابل توجه این است که حکومت، هدف اصلی و غایی قیام عاشورا نبود بلکه به عنوان حقوق از دست رفته ی حضرت(ع) محسوب می شد. درواقع هدف بنی امیه وعلی الخصوص یزید خشکاندن ریشه ی اسلام بود وهدف غایی واساسی امام(ع) مبارزه با چنین روش و بینشی بود که اساساً نابودی اسلام را درنظر داشت. درواقع مصداق عینی حکومت بنی امیه درقرآن به صورت شجره ی ملعونه آمده است: «وما جَعَلناهُ الّرویا الَّتی اَرَینَک الاّفِتنةً لِلناس واَلشَجَرَة المَلعوُنة فی القرآن ونَخِوَّفُهُم فما یزیدهم الاّطغیانا کبیراً»4



دراینجا برای روشن شدن بحث به بررسی نمونه هایی از مفاسد حکومتی بنی امیه ازدیدگاه غزالی می پردازیم:5

1- خروج خلافت از مسیرخودوتبدیل آن به حکومت فردی وپادشاهی.

2- ضعیف شدن این اساس که جامعه وامت، مصدر قدرت وحکام واُمراء وزمامداران خادم جامعه هستند وتقویت این احساس که حکام فرمانروای مطلق ومردم تابع محض هستند.

3- اشغال مقام خلافت توسط جوانی کم عقل وسفیه وبی بهره از معارف اسلام وگستاخ درمعصیت وگناه.

4- صرف بیت المال درمصارف خوشگذرانی خلفا وبستگان آن ها به جای صرف درمصالح فقرا وحوایج آن ها.

5- پایمال شدن حقوق وآزادی های افراد توسط دستگاه حکومتی.



ب) ابعاد اجتماعی

یکی دیگر از اهداف آن حضرت از قیام،بعد اجتماعی آن است که دراینجا نیز همانطورکه بیان شد هدف اصلی از قیام را برای اصلاح امور جدش پیامبر(ص) می دانست. نکته ی قابل توجه این است که درآن زمان با توجه به القائات وتبلیغات سیستم حکومتی اموی یک دگرگونی عظیمی دراجتماع صورت گرفته بود. درواقع خود معاویه بنیانگذار یکسری ازبدعت ها بود که این بدعت ها درجهت نابودی اسلام اصیل وناب محمدی(ص) از طرف سیستم حکومتی اموی تبلیغ می شد این بدعت ها عبارتند از: شراب خواری،6 پوشیدن لباس ابریشم،7 استعمال ظروف طلا ونقره،8 استماع آواز،9 قضاوت برخلاف اسلام،10ترک مجازات دزد،11 به رسمیت شناختن فرزند زنا،12جنگ با علی بن ابی طالب(ع) که تلفات آن را هفتاد و پنج هزار نوشته اند،13 اعزام نیروهای نظامی برای غارت شیعیان،14قتل مالک اشتر،15اعدام حجربن عدی و یارانش،16اعدام عمروبن الحمق،17 تجاوز به مصر و قتل محمد بن ابی بکر،18 جعل احادیث در مذمت علی(ع)،19 جعل احادیث در مدح عثمان،20امر به لعن علی(ع) درخطبه های نماز جمعه،21قتل امام حسن مجتبی(ع)،22تحمیل ولیعهدی یزید،23خواندن نماز جمعه درروزهای چهارشنبه،24موروثی کردن خلافت اسلامی،25و...کار تا آنجا پیش رفت که حضرت امام حسین(ع) درذیل نامه اش به اشراف بصره می نویسد«فإنّ السُـنَّـة قَد أمِیت وإنّ البَدعَةُ قَد أحَییَت و اِن تَسمَعوا أمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ علیکمُ ورَحمَة اللهِ. »26

پس همانا روش پیامبران از میان رفته است وبدعت زاده شده واگر بشنوید ومرا اطاعت کنید شما را به راه راست رهبری کنم ،والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.27



ج) ابعاد اقتصادی

نقش دنیا پرستی مردم دربه وجود آوردن عاشورا

یکی دیگر ازجنبه هایی که باعث شد قیام خونبار حسین(ع) شکل بگیرد وآن حضرت به مظلومانه ترین شکل کشته شود و مردم او را تنها گذارند؛ عشق و علاقه ی مردم به دنیا ودرواقع دنیا پرستی بود.

اساساً بنی امیه درحکومت خویش دکترین دنیا گرایی را مطرح کردند وتوانسته بودند به بهترین نحو ممکن آن را درمردم نهادینه سازند. امام علی(ع) با درک آگاه وهوشیاری که دراین زمینه داشتند سعی داشتند که مردم را از این خطرعظیم یعنی همان دنیا پرستی آگاه سازند وبا شهادت خویش پوچی و بی ارزشی دنیای فانی را عملاً اثبات نمایند. ازآن جمله وقتی امام حسین(ع) وارد کربلا شد خطبه ای خواند و فرمود:«مردم بردگان دنیایند، ودین تنها برزبانشان جاری است. هنگامی که زندگیشان سرشار است، دین گرایند وبرگرد آن می چرخند ولی هنگامی که درتنگنای بحران ها قرار دارند دینداران واقعی اندک می گردند.»28 ویا درخطبه ای در روز عاشورا می فرمایند«ستایش، ویژه ی خدایی است که دنیا را آفرید وآن را خانه ی فنا و زوال قرار داد واحوال مردم را در دنیا دگرگون گردانید. فریفته کسی است که دل به دنیا باخته باشد و بدبخت کسی است که دنیا اورا مفتون سازد. پس این دنیا شما را نفریبد، بی تردید هرکس دنیا را پشتوانه ی خویش سازد امیدش را قطع گرداند وآزمندان، ازدنیا ناکام می مانند»29ویا درخطبه ای می فرماید:«ای مردم نفرین و نفرت برشما باد... شما هیچ آرمانی ندارید مگردنیای ناروا وحرامی که ارمغانتان کرده اند وزیستن پستی که به آن، چشم دوخته اید.»30 وآن حضرت درگفت وگویی خطاب به عمربن سعد چنین فرمود :

«تومرا می کشی، به پندار این که فرومایه، پسرفرومایه تورا به حاکمیت ری وگرگان بگمارد. به خدا سوگند تو به چنین حاکمیتی نخواهی رسید. این پیمان قطعی است. پس هرچه می خواهی بکن که بعد ازمن نه دردنیا ونه درآخرت شاد نخواهی بود.»31

حکومت غاصب بنی امیه ازهمین حس دنیا پرستی مردم استفاده کرد ومردم را به جنگ با آن حضرت تشویق نمود تا جایی که عبیدالله بن زیاد درکوفه برای مردم خطبه ای خواند وگفت:

«مردم! یزید مرا والی شهرتان نمود وبه من فرمان داد غنایم واموالتان را عادلانه میام شما تقسیم کنم. حق مظلومتان را ازظالم بستانم وبه فرمانبران احسان وعطایا ارزانی دارم.»32

و وقتی عبیدالله مردم را برای جنگ با امام حسین(ع) تشویق می کرد چنین می گفت: «واینک پسرش یزید، پس ازمعاویه، مردم را گرامی می دارد وبا اموال، آنان را بی نیاز می سازد وارج می نهد وصدها وصدها برتوشه وتوان زندگیتان افزوده است وبه من فرمان داد تا هزینه ی زندگی شما را سرشار گردانم وشما را روانه ی جنگ با دشمن اوحسین سازم فرمانش را آویزه ی گوش کنید وازاوفرمان ببرید.» وآن گاه ازمنبرفرود آمد وبه مردم، عطایا وارمغان های فراوان بخشید ودستورداد به جنگ امام حسین(ع) بروند.33 روند دنیا پرستی تا آن جا پیش رفت که بعضی عاشورا را روز برکت نامیدند چون مردم برای تقرب به یزید پس از شهادت امام حسین(ع) به شام می رفتند وجنایت خویش را گزارش می کردند وجوایزمی گرفتند.34

آن قدراین دنیا پرستی اوج گرفته بود که وقتی یکی از قاتلان حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) نزد عبیدالله بن زیاد آمد وازاواجازه خواست، چنین گفت:

او فر الرکابی فــضّةً و ذهباً انی قــتلـت سیداً مُحَجَّبا

قَتَلت خَیــر الناس امّا وأباً وخیرهم إذ ینـسبون نسباً35

د) عوامل فرهنگی

یکی ازعوامل اصلی وزمینه ساز درقیام عاشورا بعد فرهنگی این قیام است. حکومت بنی امیه برای ریشه کن کردن اسلام دست به یک سری کارهای فرهنگی زدند تا فرهنگ اسلامی را درجامعه ی اسلامی دچار تحول و انقلاب نمایند این اعمال فرهنگی به قرار زیرند:

1) ایجاد اختلاف وشبهه درمبانی ومسلمات دین ازطریق ایجاد احادیث وروایات جعلی وپرداختن وپردازش شبهه ها والقائات منفی.

2) به کارگماردن افراد فاسد وفاجردررده های بالای حکومتی وترویج فرهنگ فساد به دست اینان.

3) اشاعه وگسترش رقص و آواز ولهو ولعب در جامعه ی اسلامی.

4) ایجاد نظام طبقاتی براساس نژاد و نسب و اشرافیت.

5) ترویج فرهنگ تملق، چاپلوسی ونادیده گرفتن حق درجامعه.

6) حمایت از ظلم و بی عدالتی در جامعه به منظور بدبین نمودن مردم به دین.

7) ایجاد تغییر و تحریف در دین وقوانین و احکام اسلامی مثل تغییردر اذان( حذف حَیَّ علی خیرالعمل و جایگزینی الصلوة خیر من النوم در اذان صبح)

8) خواندن نمازجمعه درروز چهارشنبه.

9) ترویج فرهنگ مادی ودنیا پرستی توسط سیستم حکومتی بنی امیه

10) کاهش عطش فهم دین ومعارف الهی به طرق مختلف

11) کمرنگ کردن ارزش های اسلامی مثل جهاد، تقوا، ایمان، علم و...

12) کم رنگ کردن نمازدرجامعه برای ترویج فرهنگ شهوت رانی

اقدامات بالا قطره ای از دریای کارهای ضد فرهنگی بنی امیه بود که اززمینه های قیام امام (ع) محسوب می شود.



2) ویژگی های قیام ازدیدگاه امام حسین(ع)



الف) اصلاح امت:

یکی ازمهم ترین علل قیام امام حسین(ع)، عامل«اصلاح امت» است آن حضرت می فرماید«اِنَّما خَرجَتُ لطَلَبِ الاِصلاح فی اُمَّة جَدّی»36

بنابراین هدف اصلاح جامعه ی اسلامی دررأس قیام آن حضرت قرارداشت. آن قدر این قیام برای تداوم اسلام اهمیت داشت که ازعلامه طباطبایی نقل می شود که دراین زمینه فرمود: «اگرقیام امام حسین(ع) که درسال شصت ویک هجری اتفاق افتاده درسال هفتاد ویک هجری یعنی ده سال بعد به وقوع پیوسته بود. نشان و رد پایی ازاسلام باقی نمی ماند.»

درواقع با نگاهی گذرا به حوادث آن دوران می بینیم که دراثر کینه ورزی های یزیدبا اسلام،جامعه ی اسلامی دچاربحران ودرهم ریختگی شده بود.یزید درمدت سه سال واندی ازخلافت خود سه فاجعه به بار آورد:1) به شهادت رساندن امام حسین(ع) درکربلا، 2) ویران کردن خانه ی خدا، 3) قتل عام مردم مدینه وحلال کردن نوامیس آن ها به مدت سه روز برای سربازان خود.

نگاهی به این سه فاجعه اوج انحطاط را درجامعه ی آن روز به عینه نمایان می سازد. پس می بینیم که درابتدا امام(ع) هدف خویش از قیام را به خاطر اصلاح امور امت می داند. همچنین ظلم و بی عدالتی حکومت بنی امیه ارکان جامعه ی اسلامی را بیش از پیش متزلزل کرده بود. دراین رابطه می توان به فرمان معاویة بن سفیان بن عوف «اُقتِل کُلّ مَنْ لَقَیتَة و اضرِب کُلُّ مَن مررت بِه»37 ویا در فرمان معاویه به عبدالله بن مسعود درمأموریت انبار:«ازاینجا تا مکه هرکس ازقبایل بدوی که به تو زکات نپردازند به قتل برسان»38یا دستوراتی دیگرکه نشانگردرهم ریختگی جامعه ی اسلامی دردوران اموی می باشد؛ اشاره کرد. همچنین امام حسین(ع) باطل کننده ی این نظریه بودکه درفتاوای برخی علمای اهل سنت دیده می شود وآن این است که «اَنَّ الخُرُوج عَلَی الاَئمة وقِتالِهُم حَرام بِاجماع المُسلِمین و ان کانوا ضتعة ظالِمین39خروج علیه ولی امر مسلمین حرام است ولو این که فاسق باشد» ویا استاد مهدی شمس الدین می نویسد:

«وقال الباجوری فی حاشیة علی شرح الخزی: «فتجب طاعة الامام ولو جائراً»40 ویا درشرح مسلم آمده است «یَحرِمُ الخُروج عَلَی الاِمام الجائر اجماعاً»41 ، امام(ع) با توجه به مصلحت جامعه اسلامی این گونه فتاوا را قبول نداشتند وصدور آن را منجربه نابودی اساس وکیان اسلامی می دانستند درواقع امام حسین(ع) با استناد به کلام رسول خدا(ص) که فرمود: «الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان»42 قیام کرد وازاین روست که قیام اوبرای تمام بشریت اسوه والگواست «لِکُم فیَّ أسوة»43به این معنا که برهمه ی بشریت است که درقبال ظالم، قیام کنند.»



ب) امربه معروف ونهی از منکر

یکی دیگر از جنبه های قیام آن حضرت فریضه ی امربه معروف است که درنامه ی مشهورخود به محمدبن حنفیه آن را گوشزد نموده است. همچنین همان روزهای پیشنهاد بیعت ازسوی ولید به امام حسین(ع) به کنارقبررسول(ص) آمده و دورکعت نماز خواند ودست بردعا برداشت: «بارالها من معروف را دوست دارم وازمنکر، بیزارم وازتومی خواهم ای صاحب عظمت ونیکی به حق این قبروکسی که درآن آرمیده است دراین راهی که انتخاب کرده ام رضای تو باشد.»44 نکته ی قابل توجه این است که وظیفه ی امر به معروف ونهی ازمنکر، قبل ازپیشنهاد بیعت یزید به امام حسین(ع) مقررشده بود واین مقرری براساس آیه ای از قرآن بود که خداوند فرمود:«وَلتَکُن مِّنکُم اُمّة یَدعُون اِلی الخَیر وَ یَأمُرُون بِالمَعروُف وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَر

و اُولئکَ هَم المَفلِحُون»45 وبا توجه به وضعیت جامعه ی اسلامی درزمان امام حسین(ع) این وظیفه بیش ازپیش احساس می شد. آن قدراین مسأله برای حضرت اهمیت داشت که درمنزل بیضه خطاب به لشکر حر چنین فرمود: «هرکس سلطان ظالمی را ببیند که حرام خدا را حلال دانسته، عهد الهی را نقض کرده، مخالف سنت پیامبر(ص) است و با بندگان خدا با جوروستم عمل می کند وآن شخص بیننده، به وسیله ی گفتاروکردارش آن را تغییر ندهد، برخداوند حق است که اورا به دوزخ افکند. این ها(یزید و...) با شیطان قرین شدند واطاعت خدا را رها کردند، فساد را رواج داده اند، حدود خدا را تعطیل کرده اند، فیء را برای خود قرار داده اند، حلال خدا را حرام وحرام خدا را حلال نموده اند، ومن سزاوارتر از همه برای این تغییر هستم »46 ونیز درجای دیگر فرمود«می بینید که اوضاع دنیا دگرگون شده، زشتی ها آشکارونیکی ها رخت بربسته است. ازفضایل انسانی جزاندکی،مانند قطرات ته ظرف آب، باقی نمانده است. مردم در زندگی ذلت باری به سرمی برند. آیا نمی بینید که به حق، عمل وازباطل، روی گردانی نمی شود.»47

روشن است که امربه معروف ونهی از منکر دارای مراتبی می باشد وامام حسین(ع) با رعایت مراتب به مرحله ی نهایی آن اقدام نمود.

موضع گیری(کلی) راجع به امربه معروف به چهارصورت است:

1) معروف ومنکررا می شناسد، خود بدان عمل می کند واین فریضه را درقبال دیگران انجام می دهد.

2) معروف را معروف ومنکر را منکر می داند: خود بدان عمل می کند اما امر به معروف ونهی از منکر نمی کند.

3) معروف را معروف و منکر را منکر می داند ولی بدان ملتزم نیست، یعنی باور دارد ولی عمل نمی کند.

4) معروف را منکر و منکر را معروف می داند و مورد عمل قرار می دهد، یعنی باورها تغییر کرده است.

درمورد اول، ایده آل ومطلوب است ولی درمورد دوم وسوم، می توان با پند ونصیحت و موعظه، مسأله را حل کرد ودرمورد چهارم که درباورها تغییر به وجود آمده جز با ایجاد تغییر ماهوی و انقلاب، نمی توان به اصلاح، دست یافت. احوال مردم هم عصر امام حسین(ع) از نوع چهارم بود وازاین رو جز با انقلاب خونین، آن هدف حاصل نمی شد.48



ج) بیعت خواهی یزید:

یزید بن معاویه برای تثبیت حکومت خود وموّجه جلوه دادن آن وبا توجه به جایگاه ومقام والای امام حسین(ع) از آن حضرت تقاضای بیعت کرد لذا او هدف از این بیعت را درسه کارمی دید: 1) مانعی برای ادامه ی حکومت غاصبانه ی موروثی نداشته باشد. 2) از بیعت امام حسین(ع) به عنوان ابزاری برای مشروعیت ومردمی جلوه دادن خود استفاده کند. 3) جلوی هرگونه قیام ونهضت های احتمالی را بگیرد.49

لذا به این منظورنامه ای به ولید بن عتبه والی مدینه نوشت: «ازمردم مدینه برای من بیعت بگیر»50 ودرضمیمه ی نامه یادآورشد:«با شدت هرچه تمام ترازحسین(ع) بیعت بگیر. » ولید شبانه به سراغ امام(ع) فرستاده بود تا بیعت بگیرد ولی امام حسین(ع) فرمود:«شخصیتی مثل من، پنهانی بیعت نمی کند، هروقت مردم را برای بیعت دعوت کردی ما را نیز دعوت کن»51ولید قانع شد اما مروان با توجه به دستوراکید یزید گفت یا بیعت بگیر یا گردنش را بزن. دراینجا بود که امام خود آشکارا آن واقعیت تاریخی را که می رفت از اذهان فراموش شود بیان فرمودند«ما خاندان نبوتیم و معدن رسالت ومحل آمد وشد فرشتگان ومحل نزول وحی هستیم. خداوند کارها را به واسطه ی ما آغازمی کند وختم می نماید.» اما درتوجیه عدم بیعت خود با یزید چنین فرمود:«یزید مردی شراب خواروقاتل است وآشکارا مرتکب فسق وگناه می شود وشخصیت والایی چون من با امثال یزید بیعت نمی کند. منتظر می شویم تا معلوم شود کدام یک ازما به خلافت شایسته تریم.»52 نکته ای که باید به آن توجه ویژه داشت این است که اگردستگاه حکومتی بنی امیه آن قدر برای گرفتن بیعت آن حضرت با یزید اصرارنمی ورزید چه بسا مسأله، شکل دیگری به خود می گرفت. درسی که دراینجا می توان ازاین بحث گرفت، این است که انسان مسلمان حتی درسخت ترین شرایط نباید حاضر به پذیرش ظلم شود. امام(ع) دراین زمینه به برادرش محمد بن حنفیه چنین فرمود: «حتی اگرهیچ پناهگاهی و مأوایی دراین دنیا نداشته باشم با یزید بیعت نمی کنم.»53



د) دعوت کوفیان

یکی دیگرازعوامل قیام حضرت(ع) دعوت کوفیان بودکه به محض شنیدن خبررد بیعت امام حسین(ع) با یزید، سیل نامه های کوفیان برای رفتن آن حضرت به کوفه و قبول امامت آنان آغازشد. بنابراقوال تاریخی درحدود 12 هزار نامه برای امام نوشته شد وحتی دریک روز ششصد نامه به امام (ع) رسید که درآن نامه ها چنین آمده بود:«اِنَّ النّاس یَنظرونک لا اری لَهُم غِیرُکَ فَالعجَل العجل» وقتی که امام، مسلم را برای تحقیق به آنجا فرستاد مسلم اخبار دلگرم کننده ای برای امام فرستاد پس حجت برامام تمام شد وآن حضرت عزم رفتن کرد. امام(ع) دراین زمینه فرمودند:«نامه ی مسلم بن عقیل که مشعربه اجتماع وهم آهنگی شما درراه یاری ما خاندان ومطالبه ی حق ما بود، را دریافت نمودم. ازخداوند مسألت دارم که آینده ی همه ی ما را به خیرکند وشما را اجرعظیم بدهد. من روز سه شنبه، هشتم ذی حجه ازمکه به سوی شما حرکت نمودم با رسیدن پیک من، شما کارخویش را سروسامان بخشید که من نیز در این چند روز نزد شما خواهم آمد، ان شاءالله ، والسلام علیکم ورحمةالله وبرکاته»

این حرکت واخباررسیده ازکوفه نقش اساسی درحرکت امام(ع) داشت تا آنجا که حتی با رسیدن خبرشهادت مسلم نیزنمی توانست برگرددچون حجت ناتمام بود؛ ولی وقتی حجت تمام شدچنگال خونین آن ها مانع برگشتن امام(ع) شد ودرواقع امام حسین(ع) را دریک وضعیت دشواروغیرقابل پیش بینی قرارداد.



ویژگی های قیام

قیام اباعبدالله(ع) دارای ویژگی های ممتازی است که آن را ازسایرقیام های مشابه ممتاز می گرداند این ویژگی ها عبارتند از:

1) تسلیم ورضای والای امام حسین(ع) که درخطبه ای درمکه می فرماید:«... لا مُحِیطُّنَ عَن یَوم خط بِالقَلَم، رِضا اللهُ رضانا اَهل البَیت»54

2) اخلاص ویکتاپرستی وتصمیم به حرکت بعد ازکلام پیامبر(ص) دررویا:«یا حُسَین اُخرِج اِلی العراق فَاَنّ اللهُ تعالی شاء اَن یُراک قتیلا»55

3) شکیبایی همه جانبه. درزیارت حضرت آمده است:«وَلَقَد عُجَبَتْ مِن صَبرِکَ مَلائِکَةُ السَّموات»56

4) جاودانه بودن درطول تاریخ. به قول معصوم(ع):« اِنَّ لقَتلُ الحُسین حَرارَة فی قلوبِ المؤمنین لن تبرد أبداً»

5) برخورد بدون هراس وحق گرایانه امام(ع) با معاویه ویزید.

6) ترک بیعت یزید وایستادگی تا آخرین لحظه درمقابل ظلم وستم.

7) سخنرانی های تبلیغاتی حضرت درمیان افراد قبایل.

8) قطع مراسم حج به منظورآغازقیام.

9) آگاه کردن انسان های خفته نسبت به اعمال ضد دینی حکومت یزید.

10) همراه بردن زنان وکودکان برای ترسیم ابعاد مظلومیت خویش.

11) بیان خطبه های آتشین وعاطفی درروزعاشورا.

12) وداع آخرامام(ع) با اهل بیت که فرمود:« اِستَعدوا للبلاء وأعلَمُوا أنّ الله تعالی حافِظُکم وحامیُکم وَسُیَنجیکم مِن شَرِّالاَعداءِ ویَجعَل عاقبة اَمرِکُم اِلیَ خَیروَیُعَذِّبُ اعادیکم بِأَنواعِ البلاء وَیُعَوِّضُکُم الله عَن هذِهِ البَلیة باَنواع النَعَم وَالکِرامَة»57

13) قرارگرفتن اراده ومشیت الهی بر جاودانگی نهضت؛ براساس آیه ی:« لَیَنصرنّ اللهُ مَن یَنصُرُهُ اِنّ اللهَ لَقَوِیُّ عَزیز»58 ویا آیه ی:« وَلَقَد سَبَقَت کَلِمتُنا لِعِبادَنا المُرسَلینَ* انّهُم لَهُم المَنصُورُونَ* وَاِنَّ جُندَنا لَهُم الغالِبون»59

14) باقی ماندن همیشگی نام وخاطره ی امام حسین(ع) واهل بیت واصحاب اودردل های بشریت برطبق فرموده ی حضرت زینب(س) درمجلس یزید درشام که چنین فرمود:«هرچه می توانی درفریب مردم بکوش وآنچه می خواهی تلاش کن، قسم به خدا هرگز نمی توانی نام ما را ازصفحه ی دل های مردم بزدایی و وحی ما را بمیرانی، او[امام حسین(ع)] عالم به سنت الهی وجهان هستی است»60



ویژگی های امام حسین(ع)

1) تکلم قبل از ولادت وبعد ازشهادت

2) مشتق بودن نام حسین(ع) ازنام خدا برطبق حدیث جابربن عبدالله انصاری ازپیامبر(ص) که فرمود:

« سُمِیّ الحَسنُ حَسَنـاً لاَنَّ بَاحسانِ اللهِ قامَتِ السَّـمّاواتُ والارضون واشَتـقَّ الحُسیـنُ مِن الاحسانِ وَعِلیُّ والحسنُ اسمان مِن اَسماءِ اللهِ تعالی والحُسین تصغیرُ الحَسَـن»61

3) اطلاق 128 تا 250 آیه به طورعموم وخصوص برامام حسین(ع)62 مانند آیه های مباهله،تطهیر، ذوالقربی، اطعام وآیات سوره ی فجر.

4) داشتن مقامی ویژه درنزد خداوند بنابرحدیث قدسی: « وَجَعَلت حُسَیناً خازَنَ وَحین وَاکرمَته بالشّهادةِ وَخَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ فَهُو أَفضَلُ مَن اِستُشهِدَ وَأَرفَعُ الشَّهداءِ دَرَجَةً وَجعلتُ کَلِمَتی التّامَةً مَعَه وَحُجَّتی البالِغَة عِندَه بِعِترتِه اُثیبُ وَاُعاقِب»63

5) اخذ لقب سیدالشهدا چون تا قبل ازعاشورا این لقب متعلق به حمزه(ع) بود.

6) پیامبر(ص) درباره ی او فرمود«حسین(ع) روح من وثمره ی سکون وطمأنینه ی قلب من است»64

7) امام علی(ع) راجع به امام حسین(ع) فرمود:«ای کسی که نام تو موجب جاری شدن اشک دردیده ی هرمؤمن می شود.»65

8) حضرت زهرا(س) درمورد امام حسین(ع) فرمود:«هنگام بارداری درشب تاریک به چراغ نیازنداشتم وهنگام عبادت خدا وخلوت با حق، صدای تقدیس و تسبیح وی را می شنیدم».66

9) امام هادی(ع) برای شفای مریض خود، زیارت امام حسین(ع) را نذرمی کردند.

10)امام عسکری(ع) زیارت اربعین امام حسین(ع) را ازعلامات مؤمن می شمارند.67

11) امام زمان(عج) می فرماید:«اگرزمانه(ظهورمرا) به تأخیرانداخت ومقدرات ازیادت بازم داشت ونتوانستم دررکاب تو با دشمنان بجنگم ولی ازصبح تا شام دریاد توسرشک غم ازدیده می بارم وبه جای اشک، خون می گریم.»68

12) فدا شدن ابراهیم فرزند پیامبر(ص) برای امام حسین(ع)69

13) وجود محبت امام حسین(ع) درقلوب مؤمنین ، آنجا که حضرت فرمودند:« أنّ لـِلحُسینِ فی بواطِنِ المؤمنین مَعرِفَةً مَکنوَنة»70

14) مقام شکر و رضای حضرت درسخت ترین لحظات روز عاشورا « صبراً علی قضائک یاربّ لا اِلهَ سِواک یا غیاثَ المُستَغیثِین»71

15) تمسک انبیاء به نام مقدس حسین(ع) همان گونه که درتفسیرآیه ی « فَتَلقیّ آدمُ من رَبّه کَلِماتٍ»72 آمده است.

16) اختصاص امامت به نسل امام حسین(ع) وشفاء درتربت آن حضرت واستجابت دعا درزیرقبّه ی حرم امام(ع)73

17) خبرخداوند تبارک وتعالی به شهادت حضرت به طرق مختلف.74

18) انتخاب روز27 رجب هم زمان با بعثت پیامبر(ص) برای حرکت ازمدینه.

19) شهادت فرزندان، برادران، خویشان ویاران درمقابل دیدگان حضرت.

20) جدا کردن سرها ازبدن، غارت وآتش زدن خیمه ها واسارت اهل بیت.

21) عظمت مصیبت حضرت درآسمان ها وزمین75 وگریستن آسمان وهمه ی موجودات برای حضرت.76

22) ویژه بودن زیارت حضرت، اختصاص زیارت اربعین وچهل روزعزا برای حضرت وتنوع زیارت حضرت(ع) نسبت به سایرائمه(ع) واختصاص یک سلام وزیارت به هرعضوی ازاعضای امام(ع).77

23) ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه راجع به امام حسین(ع) می نویسد:« سرورمردانی که دارای حس امتناع ازقبول ستم بودند وآن کسی که به مردم حمیّت آموخت وبه آنان فهماند که زیر سایه ی شمشیر مردن ازپستی ومذلت بهتراست حسین بن علی (ع) است».78

24) سبط ابن جوزی درپاسخ به این سؤال که امام حسین(ع)درکجا مدفون شده است می گوید:«امام حسین(ع) درقلوب وفطرت های همه ی انسان های آزاده قرارگرفته است ومرقد حسین(ع) قلوب شیفتگان آن حضرت است».

25) عالم دیگرسنی می گوید: «فَکما اِنَّ الجُلوسَ فی مَجلسِ القُرآن عِبادةٌ فالجلوسُ فی مجلسِ الحسینِ عبادةٌ اِنَّ القرآنَ شفاء ورَحمةٌ فَتُربَةُ قَبرُالحُسین شِفاءُ جَمیع الاَمراضِ»

26) نقل است که:« امام حسین(ع)درهرکجا که قدم می گذاشت مردم به سوی اومی آمدند وسخنانش را می شنیدند وآنان را می نوشتند تا روایت کنند»79

27) ازسخنان آن حضرت که فرمودند:«هرکس بخشش کند، سرورمی گردد وهرکه بخل ورزد پست می شود».80

28) دستگیری ازمحرومان ومستضعفان آن چنان که فرمود:«ازبرترین کارها درنزد پروردگاربزرگ، خنک ساختن جگرهای تشنه وسوزان وسیرکردن گرسنگان است».

سوگند به خداوندی که جان محمد دردست اوست هیچ بنده ای به رسالت وپیامبری من ایمان نمی آورد که خود سیربخوابد وبرادرمسلمان اوگرسنه باشد.81

تمام این مطالبی که ذکرشده قطره ای ازاقیانوس ویژگی های آن حضرت اس



پیام عاشورا

با نگاهی به قیام عاشورا وپیام ها ودستاوردهای ارائه شده دراین قیام، می توان به عینه دریافت که آموزه ی اصلی و واقعی قیام عاشورا، نفی استکبارپذیری وسلطه پذیری است در واقع تمام اهداف وراهبردهایی که امام (ع) دراین قیام دنبال می کرد حقیقت دراین مسأله دارند وآن نفی هرگونه سلطه واستکبارپذیری است. که خمیرمایه وشکل دهنده ی عاشورا وعامل برجستگی واهمیت آن درطول تاریخ بوده است ودرواقع





شعاروالای امام حسین(ع) که مبتنی برعزت وکرامت انسان بوده است به بهترین شکل ممکن درعاشورا تحقق پیدا کرده است. این شعاروهدف والا، مختص به اسلام باقی نمانده و در سایر مکاتب و ادیان نیز مورد استفاده قرارگرفته است. کما اینکه گاندی رهبر فقید هند و رها کننده ی هندوستان از زیر یوغ و استعمار انگلستان رمز موفقیت خود را در نبرد با استکبار و استعمار درس آموزی از واقعه ی عاشورا می داند. امروزه هم اگرما بخواهیم در برابرتهدیدات داخلی و خارجی از کیان نظام مقدس جمهوری اسلامی حمایت و دفاع نماییم؛ می باید دستاورد و راهبرد اصلی انقلاب عاشورا را که همان نفی سلطه و استکبارپذیری است به بهترین نحوممکن در درون جامعه نهادینه کنیم. آن چه که می تواند متضمن استقلال و سربلندی ها درجهان باشد استفاده ی بهینه ازپیام ها و دستاوردهای عاشوراست. در واقع فلسفه ی اصلی وقوع عاشورا ارائه ی یکسری پیام های اصولی و اساسی اسلام با شیوه ومتد ویژه است. عاشورا در یک روز اتفاق افتاده ولی بسترسازی آن، سالیان سال به طول کشید و ابعاد واقعی آن هنوز برما متجلی نگردیده است. انوار فیض عاشورایی، سالیان سال است که روشنی بخش تمام ادوارتاریخ گردیده است. در اینجا به بررسی پیام ها و دستاوردهای ویژه ی انقلاب عاشورا پرداخته وآن را به صورت تیتروار در72 مورد ارائه می دهیم البته سخن از عاشورا و کربلا گفتن وتشریح وتبیین پیام ها ودستاوردهای آن محدود به این 72 مورد نیست ولی این 72 مورد از اهم این پیام هاست.



پیام های عاشورا

1- عدم سازش با ستمکاران وظالمان درهیچ شرایطی: امام (ع) دراین زمینه به برادرخود محمد بن حنفیه چنین می فرماید:« اگردردنیا پناهگاه وجایگاهی برایم نماند هرگزبا یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد» 82

2- گوش ندادن به حرف اطرافیان مصلحت گرا: امام دراین مورد به عبدالله بن عمرکه یکی ازافراد عافیت طلب ومصلحت گرا بود وبه امام چنین گفته بود:«ای اباعبدالله درتصمیمت عجله نکن وازاینجا به مدینه برگرد . شما هم مانند سایرمردم عمل کن وازوطنت وحرم جدت رسول الله(ص) کناره گیری مکن. بهانه ودلیل به دست افرادی که انسانیت ندارند مده واگرقصد بیعت نداری کسی به توکاری ندارد. درمنزل، تا تصمیم دیگری بمان. امید است زندگی یزید بن معاویه کوتاه باشد وخداوند تورا ازشراوخلاص کند.»؛ فرمود:«ازاین گفته برای همیشه بیزارم وتورا به خدا سوگند من دراین روشم خطا کارم؟ اگراین چنین است خطای مرا بگومن خاضع ومطیعم»83

3- عدم انتخاب زندگی ننگین: دراین رابطه می فرماید:«آیا نمی بینید که به حق عمل وازباطل فروگذارنمی شود؟ دراین شرایط سزاوار ا ست مؤمن لقای خدا رابر چنین زندگی ننگین اختیار کند.»84

4- نفی زندگی درزیریوغ استکبار: ازخطبه های معروف آن حضرت است که فرمود«مرگ را با بودن ستمکاران، سعادت وزندگی را با جنایتکاران ننگ می دانم.»85

5- اهمیت مرگ شرافتمندانه: دراین رابطه حضرت می فرماید:«مرگ برای فرزندان آدم به زیبایی گردن بندی برگردن دختران جوان است که به گردن فرزندان آدم قرارگیرد.»

6- استقبال ازشهادت: حضرت درپاسخ فرزدق که خبرشهادت مسلم بن عقیل را می دهد می فرماید:«اگرپیکرها وانسان ها، برای مرگ آفریده شده اند پس کشته شدن درراه خدا به وسیله ی شمشیربهترین مرگ هاست.»86

7- اهمیت مرگ آگاهانه: هنگامی که امام حسین(ع) با حربن یزید ریاحی وسپاهیانش مواجه می شود و حر به گونه ای سخن می گوید، که گویی امام حسین(ع) کشته خواهد شد؛ (شاید خیال می کرد که امام(ع) ازآنچه گفته شده وپیش می آید ترس در وجودش پدید می آید.) امام(ع) می گوید:«نمی دانم به توچه بگویم؛ اما اشعاربرادراوس را برایت می خوانم که سروده است:من به زودی می روم؛ مرگ برای جوانمرد ننگ نیست، هنگامی که انگیزه های درست و نیکو دارد و در راه حق جهاد می کند و مسلمان است. جان خود را فدای انسان های صالح می کند و از انسان های فریب خورده و خوار دوری می نماید و اگر زنده ماندم پشیمان نیستم و اگرکشته شدم ملامت نمی شوم و برای توهمین خواری و ذلت بس است که در زندگی ننگین بمانی.»87

8- وفاداری تا پای جان: یکی دیگر از پیام های عاشورا وفاداری یاران آن حضرت در راه حق بوده است که حضرت درباره ی آن ها فرمود:«من یارانی با وفاتر از یاران خویش سراغ ندارم88

یکی ازاین یاران شخصی به نام عابس که ازشخصیت های بارز شیعه است وشخصیتی مدیر، ارجمند، شجاع، سخنور، وزاهد وشب زنده داراست ویک انسان به تمام معنی است.

به امام عرض می کند«ای حسین(ع) به خدا سوگند، هیچ کسی درروی زمین نزد من عزیزترومحبوب ترازتونیست واگرممکن بود به چیزی بهترازجانم وخونم ازتودفاع کنم چنین می کردم»89

ونکته ی قابل توجه این است که وی برهنه به میدان رفت وبا همان حالت به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسید.90 همچنین درروزعاشورا شمربه زهیرگفت:«چیزی باقی نمانده که تو و حسین(ع)کشته شوید.» زهیر گفت:«فبالموت تَخوّفنی فَوَالله الموت معه امت مِن الخُلد مَعَکُم»91 ویا یکی دیگرازجان نثاران «حنظلة بن سعد شبامی » که با رشادت تمام، بدن خود را سپروجود امام(ع) می کند وتیرها، نیزه ها وشمشیرهایی که ازهرسوبه قصد جان امام پرتاب می شود به جان می خرد؛ آمده است؛ پیش روی امام(ع) می ایستاد وبه وسیله ی صورت وسینه ی خود ازاصابت تیرونیزه وشمشیربه امام(ع) جلوگیری می کرد. ویا ازدیگرجان نثاران حضرت«سعید بن عبدالله حنفی» است که آمده است: «درپیش روی امام ایستاد وخود را هدف تیرهای دشمن قرارداد تا این که به زمین افتاد وشهید شد»92 وشخص دیگری به نام«عمروبن قرظة الانصاری» است که نیزه های پرتاب شده به سوی امام را با دست می گرفت وشمشیرها را به جان می خرید وازهرگونه گزند سویی که باعث زخمی شدن امام(ع) می شد جلوگیری می کرد ودرنهایت ازامام(ع) سؤال کرد که آیا به عهد خود وفا کرده ام وامام(ع) فرمود:«آری توپیش ازمن دربهشت خواهی بود»93 وارجمند ترین ووالا ترین یارامام(ع) درکربلا، ابوالفضل العباس(ع) بود که درکربلا فرمود«ازمرگ نمی هراسم به هنگامی که آثارآن آشکارگردد وبه آن پشت نمی کنم تا آن زمان که خود را درمیان شمشیرهای برهنه اندازم ودربین شمشیرها پوشیده گردم. جانم فدای حسین(ع) که جان محمد(ص) است. مرا ازآن روعباس سقا می گویند، که باکی ازبرخورد با دشمن به هنگام رویارویی ندارم»94 این چنین یارانی بودند که امام حسین(ع) درباره ی آن ها فرمود: « به خدا سوگند آن ها را آزمودم ونیافتمشان مگردلاور،غرنده وبا صلابت واستوار، آنان به کشته شدن در رکاب من آن چنان مشتاق هستند که کودک به پستان مادر»95 ویا حضرت درزیارت رجبیه خطاب به یارانش چنین فرمود:

« سلام برشما ای ربانیون، شما برگزیدگان خدایید که شما را برای یاری ابی عبدالله(ع) برگزیده ومشمول عنایت ویژه اش ساخت».

9- یادآوری انقلاب عاشورا درقرآن: بنابرتفسیرآیه ی: «وَمَن قَتَلَ مَظلوُماً»96 منظوراز من قتل برطبق حدیث امام جعفرصادق(ع) حسین بن علی است.97

10- نفی استکبارپذیری: امام دراین زمینه می فرماید«قَد رَکَزَبَینَ اِثنتَین: بین السلّة والذلّة و هیهات منا الذلّة»98ویا درجای دیگری فرمود: «لا اُعطِیکُم اِعطا الذلیل ولا افرّ فرارالعبید؛هرگز مانند ذلیلان به شما دست نمی دهم ومانند بردگان فرارنمی کنم»99 ویا درجای دیگر فرمود:«اَلمُوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العار: تن به مرگ دادن ازننگ ذلت بهتراست»100

11- احیای مکتب شهادت: یکی دیگراز دستاوردهای عظیم انقلاب عاشورا درراستای نفی سلطه پذیری بود آنجا که حضرت می فرماید«فَاِنّی لا اَری المَوت اِلاّ السَعادة وَلا الحَیاة مَعَ الظالِمین الا برماً»101ویا هنگام حرکت ازمکه به سوی عراق چنین می فرماید:«من به سوی مرگ خواهم رفت که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست آن گاه که اومعتقد به اسلام وهدفش حق باشد وبخواهد با ایثارجانش ازمردان نیک حمایت وبا جنایتکاران مخالفت نماید وازدشمن خدا دوری گزیند »102 ویا درروزعاشورا خطاب به اصحاب خود چنین فرمود:«صبرومقاومت کنید. ای بزرگ زادگان، چرا که مرگ، پلی است که شما را ازرنج وسختی دردنیا به سوی بهشت های گسترده ونعمت های ابدی عبورمی دهد و می رساند.»103

12- احیاء شعائرالله : امام درتشریح این هدف خود به مردم فرمود«هان ای مردم، اینان(بنی امیه) پیروی از شیطان را رها نکرده واطاعت ازخدای مهربان را رها کرده اند وآشکارا فساد می کنند وحدود الهی را ترک نموده وبیت المال را ویژه ی خود قرارداده اند. وحرام خدا را حلال وحلال اورا حرام دانسته اند ومن ازهرکس دیگر، بیشتروظیفه دارم که علیه آنان به پا خیزم»104همچنین درآخرین ساعات جنگ میان دوسپاه، امام(ع) خطبه ای ایراد فرمودند که بیانگربینش امام(ع) نسبت به سپاه یزید بود:«خاک برفرق شما باد، ای نوکران فرومایه، ای گروه کجروان، که کتاب خدا را به سویی افکندید، فریب شیطان را خوردید، درنافرمانی خدا متحد شدید وکتاب خدا را تحریف کرده اید. چراغ الهی را خاموش ساختید. فرزندان پیامبر(ص) را کشتید ونطفه ی زنا را به نسب خویش ملحق کردید. به بندگان خدا آزار روا داشتید، با استهزا کنندگان پیامبر(ص)که کتاب آسمانی را پاره پاره کردند، هم دست شدید. چه کاربدی کردید وبه دست خود عذاب ابدی را خریدید.»105ویا درجای دیگری وضعیت اجتماع خویش را چنین به تصویرمی کشد:

«می بینید که اوضاع دگرگون شده، زشتی ها آشکار و نیکی ها رخت بربسته است. از فضایل انسانی جزاندکی مانند قطره ی ته ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی ذلت باری به سرمی بردند و آیا نمی بینید که به حق، عمل و از باطل روی گردان نمی شود.»106

13- مبارزه با بدعت ها: یکی دیگرازاهداف امام حسین(ع) ازقیام، مبارزه با بدعت بوده است. امام(ع) دراین زمینه می فرماید:«من شما مردم بصره را به کتاب خدا وسنت رسول دعوت می نمایم. فرمانم را اطاعت کنید تا شما را به راه رشد وصلاح راهنمایی کنم؛ چه اینکه سنت ها ازمیان رفته وبدعت ها جایگزین آن گردیده است.»107

14- داشتن انگیزه ی الهی: یکی دیگرازپیام های انقلاب عاشورا پیامِ داشتن انگیزه الهی درهرکاراست امام(ع) دراین زمینه فرمود:«بارخدایا توخوب می دانی، که آن چه ازما سر زده برای مسلط شدن وحکومت کردن نبوده وبرای جمع آوری جیفه ی دنیا نبوده است بلکه برای ارائه ی نشانه های دین تو واظهاراصلاح درسرزمین های تو وتأمین امنیت بندگان مظلوم تو وعمل به فرامین وسنت ها بوده است»108 ودر نامه ای دیگرخطاب به اشراف کوفه می نویسد:«قسم به کسی که جانم دردست اوست هرگزکسی نمی تواند جامه ی امامت را برتن کند مگراین که به کتاب خدا عمل کند. عدالت خواه وعدالت گستروپایبند حق باشد وخود را درخداوند ذوب کرده باشد»109

15- روحیه ی قوی داشتن وترویج روحیه ی صبر: دربیان حوادث عاشورا در کتب گوناگون آمده است«فوالله ما رایت مکثوراً»110 که مکثوربه معنای آن کسی که امواج غم واندوه برسراوبریزد. بچه اش بمیرد، دوستانش نابود شود، ثروتش ازبین برود وهمه امواج بلا به طرف او آیند.

16- جاودانگی درتاریخ: یکی دیگرازثمرات عاشورا تبیین جاودانگی حق درتاریخ است.

حضرت زینب(س) درقتلگاه کربلا خطاب به امام سجاد(ع) می فرماید:«چرا با جان خودت بازی می کنی ای یادگارجدم وپدروبرادرانم. به خدا سوگند این پیمانی بود که ازسوی خدا با جد وپدرت منعقدگشت وهرآینه خداوند پیمان گرفته ازمردمی که ستمکاران روی زمین، آنان را نمی شناسند ولی درنزد اهل آسمان معروفند که آنان این اعضاء پاره پاره وجسدهای به خون آغشته را دفن کنند وبارگاهی روی قبرپدرت حضرت سید الشهداء(ع) بنا کنند که به مرورزمان ابداً کهنه نگردد و از بین نرود. گرچه ستمکاران وپیشوایان کفروگمراهی سعی بسیاردرنابودی آن وخاموشی نورش داشته باشند ولی به عکس خواست آنان، روز به روزبرمقامش افزوده گردد.»111

17- مقام شکرورضای امام حسین(ع): امام(ع) درسخت ترین لحظات عاشورا ودرهنگام افتادن ازاسب، با آن همه جرأت می فرماید:«صَبراً علی قَضائِک یا رَبّ لا اله سِواک یا غیاث المستغیثین»112

18- الگوی مبارزات حق وباطل درطول تاریخ: عظمت انقلاب عاشورا به حدی است که تمام مبارزات حق وباطل حول محورآن صورت می گیرد چنان که گاندی رهبرفقید هند ومنجی رهایی هند اززیرسیطره ی انگلستان می گوید:«ای ملت هند! من هیچ گونه الگو و روشی ازهیچ کس برای شکست استعمار پیر برنگزیدم مگر از حسین شیعه.»113

19- نهراسیدن ازحاکم ظالم: امام درباره ی حکومت یزید فرمود:«علی الاِسلام السَلامُ اِذ قَد بُلِیَت الاُمّة بِراعُ مَثلُ یَزید»114ونیزدرباره ی خصوصیات فردی یزید فرمود:«رَجُلٌ مُعلِنٌ بِالفسقِ شاربُ الخَمرراکبُ الفُجور»115

20- وجه ممتازاین قیام درطول تاریخ: این قیام برخلاف سایرقیام های تاریخ با وجه الهی وعاری ازعلل وعوامل دنیوی صورت گرفت که بعد الهی وانسانی این قیام چهره ی ممتازی به آن درطول تاریخ می دهد.

21- وجود رهبریت ممتاز: انقلاب عاشورا را انسان بزرگی رهبری کرده که عالی ترین مرتبه ی توحید را دارا بوده است. حسین بن علی ازشجره ی طیبه ی نبوت وفرزند پاک ترین وخالص ترین بندگان خدا علی مرتضی(ع) وفاطمه زهرا(س) است.

22- استمراردرطول تاریخ انبیاء : ازخصوصیات این قیام مقدس این است که حرکت تمام انبیا ازابتدا تا انتها براساس این نهضت قرارگرفته ودرواقع انقلاب های انبیاء راهی درجهت آمادگی برای این قیام مقدس بوده است.

23- نهراسیدن ازقلت یاران وکثرت دشمنان: یکی دیگرازدرس ها واصول عاشورا، مقاومت وپایداری لشکرامام حسین(ع) با توجه به کمی نفرات است که آن را بین 72 116 نفرو73 117 نفر، 82 118،97119، 113120، 114 121، 140 122، 145 123، 170 124، 1000 125، 1100 126 نفردانسته اند که مشهورترین قول ، همان 72 نفراست وتعداد لشکریزید را بین 6000 127،20000 128، 22000 129، 53000 130، 80000 131، 46000 132، 800000 133 نفردانسته اند که قول معتبر30 هزاراست.

24- افشای ماهیت باطل درهرلباس: بنی امیه با تظاهربه اسلام می خواستند سلطنت نامشروع خویش را مشروعیت بخشند ولی قیام ابی عبدالله(ع) پرده از اعمال زشت ونیات پلید بنی امیه برداشت وچهره ی ضد اسلامی آنان را بیش ازپیش نمایان ساخت.

25- مجد وعظمت فریضه ی امربه معروف: تا قبل ازقیام ابی عبدالله(ع) امربه معروف ونهی ازمنکرتحت تأثیرتبلیغات اغواگرایانه ی بنی امیه درجامعه روزبه روزکم رنگ تر می شد ولی قیام ابی عبدالله(ع) سبب احیا ومجد وعظمت این فریضه ی الهی درطول تاریخ گشت.

26- وجود جبهه ی حق وباطل: ازدیگردستاوردهای انقلاب عظیم عاشورا وجود دوگروه حق وباطل به طورمطلق بود که اگرتاریخ مبارزات حق طلبانه را برروی یک منحنی ترسیم کنیم نقطه ی اوج منحنی، قیام عاشورا می باشد.

27- اعتلای مجد وعظمت اسلام: قیام ابی عبدالله(ع) سبب شد تا باردیگرفرهنگ والای شهادت درجامعه تحقق یابد وعظمت وتعالی جهان اسلام دراکناف واطراف جهان متجلی گردد.

28- نفی طاغوت: امام حسین(ع) با استناد به سخن پیامبر(ص) درمورد«من رأی سُلطانا جائراً» عملاً فلسفه ی مبارزه با طاغوت واستبداد را درتاریخ بشرنهادینه کردند.

29- ایثاروازخود گذشتگی بی نظیر: تنها نبردی که درطول تاریخ می توان ازایثارهمه جانبه ی یاران درآن سخن گفت، نبرد وقیام خونین عاشوراست که امام(ع) دراین نبرد تمام یاران وخانواده ی خویش را ازدست داد تا نهضت عظیم اسلام پا برجا بماند.

30- ایستادگی تا آخرین نفر: ازدیگرجلوه های بارزانقلاب عاشورا ایستادگی یاران امام(ع) با وجود قلت نفرات تا آخرین لحظه دربرابر کثرت سپاه بنی امیه بود.

31- عدم تسلیم وسازش درحین نبرد: با وجودی که امام به وضوح شهادت خویش ویارانش را دراین نبرد می دید ولی تا آخرین لحظه مقاومت کرد وبه این وسیله درس مقاومت وایستادگی را دربرابردشمن و نهراسیدن ازکثرت ادوات ونفرات را به مسلمانان داد.

32- دفاع همه جانبه ی اهل بیت امام حسین(ع) درروزعاشورا: یکی ازجلوه های بی نظیرعاشورا و زد وخورد حق وباطل، نقش اهل بیت امام حسین(ع) دردفاع همه جانبه از دستاوردهای انقلاب کربلا چه درآستانه ی جنگ وچه پس ازجنگ است.

33- گوناگونی افراد شرکت کننده درقیام عاشورا: برخلاف سایرنبردها که طیف خاصی ازملت تحت عنوان لشکریا سپاه، وظیفه ی رویارویی با دشمن را داشتند درقیام عاشورا ازآنجایی که برمبنای حق شکل گرفته بود ازتمام اقشاروطبقات جامعه شرکت داشتند ومحدود به قشروطبقه ی خاصی نبود.

34- نبردی فراترازابعاد نظامی: ازدیگرچهره های این قیام الهی این بود که نبرد ابا عبدالله(ع) منحصربه بُعد فعالیت نظامی نبود بلکه یک حرکت اسلامی درجامعه براساس ابعاد فرهنگی، سیاسی واجتماعی بود که ازجلوه های بارزآن بعد فرهنگی این قیام، همچون موعظه واخلاص دردعوت آن حضرت بود.

35- اثبات نظریه ی پیروزی خون برشمشیر: تا قبل ازقیام کربلا یگانه عامل پیروزی درجنگ ها ونبردها، برتری نظامی ونفراتی، لحاظ می شد. واین انقلاب عظیم، این دستاورد را داشت که ثابت کند آن چه درمیدان نبرد پیروزواقعی است عقیده وبرداشت مبتنی برحق، ازنبردها وتدارکات نظامی است.

36- نهراسیدن ازمحاصره ی نظامی واقتصادی: ازدیگردستاوردهای انقلاب عاشورا که درزمان مامی تواند بسیارمثمرثمرباشد درس ایستادگی برسرعقیده حتی با وجود شدیدترین محاصره های اقتصادی، نظامی وفرهنگی است که به عینه درانقلاب عاشورا متجلی شد.

37- داشتن مدیریت بحران درصحنه های نبرد: ازدیگردستاوردهای عظیم عاشورا وازابداعات وابتکارات این قیام عظیم وجود یک مدیریت بحران قوی درشخص امام حسین(ع) است که توانست درتمام لحظات نبرد ودراوج فشارها ومحاصره ها به بهترین وجه ممکن این قیام عظیم الهی را رهبری کند.

38- استفاده ازنقش ویژه ی زنان درقیام: یکی ازجلوه های ویژه ی این قیام که تا حدی آن را ازسایرقیام ها ممتازمی سازد استفاده ازنقش زنان چه درجبهه ی نظامی وچه درجبهه ی فرهنگی است.

39- عمل به تکلیف الهی درتمام اوقات: آن چه برای امام مهم است عمل به تکلیف وانجام وظیفه است واساساً پیروزی،همان عمل به وظیفه است. سیدالشهداء(ع) نیزنسبت به سفرکربلا فرمود:«ارجوا اَن یَکونَ خیراً ما اَراد اللهُ بناء قتلنا ام ظفرنا: آن چه را خدا بخواهد، چه به صورت کشته شدن یا پیروزی، این خیراست. آنچه مهم است عمل به تکلیف است وامام(ره) دراین زمینه فرمود:«ما مأموربه انجام وظیفه ایم، نه تابع نتیجه»

40- حمایت ازولی امر: صحنه های عاشورا جلوه های حمایت از رهبراست. سخنان کسانی که درشب عاشورا درحمایت آن حضرت سخن گفتند. همچون زهیروحبیب ابن مظاهرقابل توجه است. حتی دررجزهایی که درمیدان نبرد می خواندند حمایت ازرهبرمشهود است مسلم بن عوسجه هم پس ازمجروح شدن، درآخرین لحظات وصیتی که به حبیب ابن مظاهرداشت، این بود که دست ازامام(ع) برندارد ودرراه اوجان فدا کند: «اُوصِیکَ بهذا اَن تَموُتَ دونه»134

41- عدم توجه واهتمام به دنیا: یکی ازابعاد انقلاب عظیم عاشورا نفی دنیا طلبی ومال دوستی بسیاری است که به انحرافات کشیده شده اند یا دست ازوظیفه برداشته اند، ودردامن دنیا لغزیده اند. دنیا طلبی، ابن زیاد وعمربن سعد را به جنگ با امام حسین(ع) واداشت. درواقع دلباختگان حکومت ری وشیفتگان جوایزامیرکوفه، دست به خون حسین بن علی(ع) آغشتند. حتی آنان که اسب بربدن امام تاختند، پیش ابن زیاد رفتند وبه خاطراین جنایت، درخواست جایزه کردند. یاران حسین(ع) چون دلباخته ی دنیا نبودند به راحتی حاضرشدند درراه خدا فدا شوند. سیدالشهدا(ع) هم، مردم را فرزندان دنیا خواند واین که دین، تنها برزبان آنان جاری است وهنگام خطر، درپی دنیای خود می روند:« النّاسُ عُبَیدُ الدّنیا والدَینُ لَعِقٌ عَلی السَنِتَهم یَحوُطوُنَهُ مادَرَّت مَعایِشُهُم»135 ودرخطبه ای هم صبح عاشورا خطاب به دشمن فرمود که دنیا فریبتان ندهد: « فلا تَغرِنَکُم هذه الدّنیا فَاِنّها تَقطَعُ رَجاءَ من رَکَن اِلیها»136

42- گشودن باب توبه: یکی ازابعاد قیام عاشورا جلوه ی توبه پذیری حضرت حر ازجانب امام(ع) است که عامل به محاصره افتادن امام(ع) واهل بیت اوشد وبا آنکه فرمانده ی لشکرهزارنفری کوفه بود، صبح عاشورا ازمسیرباطل به مسیرحق بازگشت وبا توجه به جهاد دررکاب امام(ع) به یکی ازشهدای بزرگ کربلا تبدیل شد.

43- احیای مکتب آزادگی: کربلا مکتب، آزادگی است وحسین(ع) معلم آزادگی ودعوت کننده به آن. آزادگی ارزشی است که درهمه ی ملل طرفداردارد، حتی برای غیرمسلمان هم خصلتی ارزشمند محسوب می شود. امام خطاب به سپاه کوفه ولشکریان عمربن سعد فرمود:« اَنْ لَم یَکُن لَکُم دینٌ وَکُنتُم لا تخافون المعاد فکُونوا احراراً فی دُنیا کُم»137

گر شما را به جهان دینی وآئینی نیست

لا اقل مردم آزاده به دوران باشید

44- عدم تأیید ظالم درهیچ شرایطی: یکی دیگرازجلوه های تابناک انقلاب عاشورا عدم تأیید ظالم درهیچ شرایطی است که امام حسین(ع) به برادرش محمد بن حنفیه فرمود:«اگردردنیا پناهگاه وجایگاهی برایم نماند هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. وفشارها وشرایط به وجود آمده به وسیله ی جنایتکاران وستمگران وترس ازدست دادن مال وجان سبب نمی شود تا با آن ها ازدرسازش درآیم.»138

45- استقبال یاران امام ازشهادت: دروصف یاران امام(ع) خصوصاً حبیب بن مظاهرآمده است که با روی گشاده به استقبال شهادت رفت وعلت آن را لقاءالله وسیرازعالم ماده به عالم ملکوت می دانست.

46- اقامه ی نماز در ظهرعاشورا: از دیگر درس های این انقلاب عظیم اقامه ی نماز در ظهر عاشوراست که در این باره می توان به سیره ی«ابوثمامه ی صائدی» رجوع کرد و پیشگام شدن وسپربلا شدن «زهیربن قین» و«سعید بن عبدالله» را نام برد.139

47- الگوی قومیت زدایی با وجود شهدای فارس و ترک: که دراین زمینه آمده است فردی از دیار ترک به نام«اسلم»140 یا«واضح» 141 و یا«غلام ترک»142 و یا شهید ایرانی به نام«نصر»143جزو اولین نفرات بود که به درجه ی شهادت رسید.

48- سبقت عقیده برعاطفه: در وصف حال محمد بن بشرحضرمی آمده است که حین نبرد به او خبر رسید که فرزندش در مرز ری اسیرگردیده است، لذا امام به او گفت«بیعت را از تو برداشتم» و این راد مرد در جواب گفت:«به خدا قسم، هرگزچنین نخواهم کرد، طعمه ی گرگان درنده شوم اگرچنین کنم»144و به این ترتیب عقیده بر عاطفه پیروز شد.

49- داشتن عقیده ی درست و منطقی: آن قدر یاران امام حسین(ع) به روشنی و وضوح راه خویش ایمان داشتند که یکی از آن ها به نام سعید بن عبدالله می گوید:«آگاه باشید به خدا قسم اگر می دانستم که به قتل می رسم بعد زنده می شوم سپس دوباره سوزانده می شوم تا اینکه پیرشوم و این کار تا هفتاد بار ادامه پیدا می کند، هرگز از شما جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ را ملاقات کنم»145

50- اهل بیت امام حسین(ع) به عنوان مبلغین عاشورا: یکی دیگرازجلوه های ویژه و ممتاز عاشورا، رسالت اهل بیت آن حضرت در تبیین اهداف و علل قیام حضرت(ع) و آگاه کردن مردم پس ازشهادت امام حسین(ع) ویارانش است که توانستند به عنوان وظیفه ی اصلی خویش نتایج این قیام را به آگاهی مردم برسانند و به وجه احسن علل و عوامل آن را تبیین و توجیه نمایند.

51- داشتن ارتباط ویژه ی یاران حسین(ع) با خداوند: آن قدریاران امام(ع) دارای رابطه ی عاشقانه وخالصانه با خدا بودند که امام(ع) درزیارت رجبیه خطاب به یاران خویش چنین فرمود:«سلام به شما ای ربانیون! شما برگزیدگان خدایید که شما را برای یاری ابی عبدالله برگزیده ومشمول عنایت ویژه اش ساخت.»

52- پذیرایی ازدشمن: یکی ازعللی که حر، به امام پیوست برخورد نیکو و به دورازدشمنی آن حضرت با حر بود که دراولین برخورد متجلی شد وامام(ع) دستورداد به لشکرحر که راه را برامام بسته بودند آب داده وحتی حیواناتشان را هم سیراب کنند گرچه دشمنان این اولی ترین اصل را رعایت نکردند وعزیز فاطمه(س) را لب تشنه به شهادت رساندند.

53- داشتن اطلاع وآگاهی ازشهادت خویش: امام(ع) به خوبی می دانست که دراین راه شهید خواهد شد ولذا هنگام خروج ازمکه گفت :«گویا می بینم گرگان بیابان، درنزدیکی کربلا بدنم را پاره پاره می کنند.»146

ویا به ابن زبیرفرمود:«اگردرلانه ی حشرات نیزبروم، مرا بیرون خواهند آورد وآنچه می خواهند انجام می دهند»147 ونیزفرمود:«جدم رسول خدا(ص) به من خبرداد که به زودی مرا به عراق می کشانند ودر زمینی که آن را کربلا می نامند به شهادت می رسم.»148

54- تبعیت ازاراده خداوندی: یکی دیگرازدرس ها وپیام های عاشورا تبعیت بی چون وچرا ازاوامرودستورات الهی است. چنان که آن حضرت درکنارقبرپیامبر(ص) فرمود:«خدایا، ای صاحب جلالت وکرامت، ازتومسألت می کنم به حق این قبروکسی که درآن است وبه حق وجود مبارک رسول الله(ص)، آن را برایم بخواهی که رضایت تو و رضای رسولت درآن باشد.»149

55- نمایان ساختن انحرافات عرصه های فرهنگی بنی امیه: تا قبل ازقیام امام(ع) تمام تلاش وکوشش های بنی امیه درراه ارائه وگسترش اسلام منهای روح وباطن بود وبراین اساس تمام تلاش وکوشش خود را به کارگرفتند؛ ولی انقلاب عاشورا سبب شد که این انحراف فرهنگی که درجامعه به وجود آمده بود به خوبی نمایان وعریان گردد.

56- بیدار کردن وجدان انسان ها: از دیگر دستاوردهای انقلاب خون بار عاشورا، وارد آوردن ضربه ی سنگین بر وجدان خفته ی بشریت بود که غفلت زدگان وتربیت شدگان مکتب اموی را بیدار کرد و پس از آن، انگیزه ی خون خواهی ازشهادت حسین بن علی(ع) و یاران مظلومش قیام های متعددی بوجود آورد.

57- آموزش صبر و پایداری به مردم: از دیگر دروس جاودانه ی انقلاب عاشورا درس صبر و پایداری در راه هدف مقدس است و نهراسیدن از مسائل و مشکلات فرا روی آدمی در راه رسیدن به هدف مقدس و حق است.

58- پیدایش عذاب های دنیوی و اخروی برای قاتلان آن حضرت: از دیگر جلوه های بارز وتاحدی شگفت این قیام مقدس آن بوده که تمام قاتلین آن حضرت در مدت کوتاهی به شدیدترین و عجیب ترین وضع ازدنیا رفتند و در آخر جزو ملعونین دایمی گردیدند.

59- تبیین قدروارزش آدمی : دراین زمینه می توان توصیه ی گران قدرامام (ع) درشب عاشورا رامثال زد: امام طی خطبه ای به یاران واعوان خویش چنین فرمودند:«برای سرمایه ی وجود شما، قیمتی جزبهشت وجود ندارد بنابراین خویشتن را به چیزی غیرازبهشت نفروشید زیرا هرکسی به جای اطاعت ورضایت خدا، به دنیا ومظاهرآن راضی شود، به چیزی پست وبی ارزش خود را راضی کرده است»150

60- پیشگام نبودن درقتال: ازدیگرویژگی های آن حضرت که ازپدربزرگوارشان به ارث برده بودند عدم شروع جنگ بود که امام حسین(ع) دراین زمینه فرمود: ما کُنت بَداهُم بِالقِتال:

« هرگزشروع کننده جنگ نخواهیم بود.»151

61- اهتمام وتوجه به حق الناس: گرچه کربلا صحنه ی نبرد بود ولی آن حضرت قبل ازنبرد زمین کربلا را ازمالکین آن منطقه خرید و وقف کرد ودرروزعاشورا فرمود تا اعلام کنند که هرکس بدهکاراست همراه اونباشد.152

62- تغییردرنگرش ها وبینش ها: ازدیگردستاوردهای این قیام مقدس این بود که احساس این که جامعه وامت مصدرقدرت وحکام وامراء وزمامداران خادم جامعه هستند تقویت گشت واین احساس که حکام، فرمانروای مطلق ومردم تابع محض هستند کم رنگ گشت.

63- رخ دادن قیام درزمان مناسب: علامه طباطبایی صاحب تفسیرالمیزان روزی چنین فرمود:«اگرقیام امام حسین(ع) که درسال شصت ویک هجری اتفاق افتاد درسال هفتادویک هجری یعنی ده سال بعد به وقوع می پیوست نشان وردپایی ازاسلام باقی نمی ماند.»

64- قاطعیت برسرتصمیم: امام حسین(ع) در موقع خروج از مدینه در مقابل پیشنهاد انتخاب راه فرعی کوهستان برای در امان ماندن چنین فرمود:«لاوالله لا أُفارقُهُ حَتّی یقضیِ الله ما هُوقاض»153

65- صبر و شکیبایی بیش از اندازه حضرت: در زیارت حضرت آمده است «ولَقَد عُجِبَت مِن صَبرِک ملائکة السموات»154

66- رهبری بی نظیرامام(ع): برخورد امام با معاویه و یزید، ترک بیعت یزید، حرکت به سوی مکه، سخنرانی های تبلیغاتی حضرت در میان افراد قبایل، قطع مراسم حج، آگاه کردن انسان های خفته نسبت به اعمال ضد دینی و حکومتی یزید، همراه بردن زنان و کودکان، بیان خطبه های آتشین و عاطفی در روز عاشورا همه و همه جلوه هایی ازهنر رهبری امام(ع) در این نهضت بود.

67- اسیران پیروز: اسیران کربلا مخصوصاً حضرت زینب(س) با بیانات کوبنده و افشاگرانه ی خویش توانستند، مقدار زیادی حقایق و وقایع عاشورا را به گوش مردم جامعه برسانند و روز به روزبرعمق نفرت مردم ازاعمال بیدادگرانه ی بنی امیه بیفزایند.

68- تعالیم عملی معصومین در بزرگداشت قیام کربلا: همه ی معصومین از امام سجاد(ع) تا امام عصر(عج) با گریه وزاری، برگزاری مجالس عزا، تشویق شعرا و نوحه سرایان و لعنت فرستادن بر قاتلین حضرت و ... نسبت به زنده نگه داشتن یاد امام(ع) و یارانش اهتمام داشتند و مظلومیت حضرت را عملاً به دیگران تعلیم می دادند.

69- تعالیم گفتاری معصومین: معصومین(ع) درموقعیت های مناسب با بیانات عاطفی، کوبنده، سازنده وبیدارکننده، شیعیان را به اموری که نقش احیا گرایانه وحفظ کننده ی نهضت را داشت ترغیب وتوصیه می کردند؛ مانند: سفارش به اندوهناک بودن، گریستن وگریاندن در مصایب امام حسین(ع)، مرثیه خوانی و نوحه سرایی، سرودن شعردر زمینه ی ابلاغ پیام عاشورا و جنایت بنی امیه و مصایب وارده و زیارت کربلا، ارج نهادن و سجده کردن برتربت آن حضرت(ع)، یاد کردن امام (ع) هنگام نوشیدن آب و بزرگداشت اربعین حسینی.

70- خونخواهی توسط امام زمان(عج) : از آنجایی که خون امام حسین(ع) به ناحق و در اوج مظلومیت ریخته شد و ملائکه از این وضع به خدا شکوه کردند، خداوند نور امام عصرحجة ابن الحسن العسکری را به آن ها نشان داد وفرمود:«انتقم بهذا»155

71- خبر از شهادت خویش توسط بدترین افراد: وقتی که امام حسین(ع) بر زمین افتاد به شمرگفت: نقاب از چهره ات بردار وخطاب به شمرگفت:«جدم رسول خدا به من خبرداد کسی ترا می کشد که مبروص(پیس) است و چانه ی اوشباهت به سگ و موی بدنش چون خوک است» و در این حالت، شمر امام(ع) را با صورت روی زمین قرار داد و با دوازده ضربه ی خنجر سرمبارک حضرت را از بدن جدا کرد.156

72- کل یوم عاشورا و کلُ ارضٍ کربلا: جاودانه ترین و ارزنده ترین پیام روز عاشورا که در تمام ادوار تاریخ متجلی بوده و خواهد بود این شعار مقدس است که راهنمای تمام قیام ها و مبارزات حق علیه باطل در هر برهه ای از تاریخ است.



سخن پایانی :

با توجه به آن چه مورد بحث وبررسی قرارگرفت این نکته به خوبی مکشوف می گردد که اصولاً هدف ازقیام عاشورا کرامت ومنزلت انسانی بوده است. امروزه جامعه ی ما بیش از هر زمان دیگر احتیاج به تبیین و تشریح اهداف واقعی قیام عاشورا، دارد. فرهنگ والای عاشورا به بهترین نحو ممکن می تواند ضامن استقلال و حریت و سربلندی ایران اسلامی در تمام جهان باشد. خداوند به همه ی ما توفیق عنایت فرماید، که عاشورایی زندگی کنیم و عاشورایی بمیریم و در آخرت نیز با یاران و اعوان عاشورایی امام حسین(ع) محشور شویم.



ان شاءالله

پاورقی

2- تذکرة الخواص ، ص 261

3- مقرم،مقتل الحسین، ص 133 وبحارالانوار ج 44،ص 326

4- همان، ص183 وبحارالانوار، ج44،ص377

5- قرآن مجید، سوره اسراء، آیه 60

6- الاسلام والستبداد سیاسی، 178-188

7- الغدیر، ج10،ص179

8- الغدیر،ج10،ص216

9- همان،ص216

10- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ،ج 16،ص161

10) الغدیر،ج10،ص196

11) همان،ص214

12) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16،ص187

13) مروج الذهب،ج2،ص3

14) الغدیر،ج11،ص 16-18

15) مروج الذهب،ج2،ص409

16) الغدیر،ج11،ص52

17) همان،ص41

18) مروج الذهب،ص218

19) الغدیر،ج11،ص28

20) همان

21) همان،ج10،ص257

22) مروج الذهب،ج3،ص447

23) کامل ابن اثیر،ج3،ص503-511

24) مروج الذهب،ج3،ص32

25) همان

26) تاریخ طبری،ج3،ص281

27) تاریخ طبری،ج3،ص281

28) بحارالانوار،ج44،ص383

29) همان،ج45،ص5

30) همان،ج45،ص8

31) همان،ج45،ص10

32) همان،ج44،ص340

33) همان،ج44،ص385

34) رجوع شود به روایت عبدالله بن فضل هاشمی ازامام صادق(ع)،بحارالانوار،ج44،ص37

35) قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص207

36) مقرم،مقتل الحسین، ص139

37) عایشه دردوران معاویه،ص107

38) همان،ص107

39) ثورةالحسین(ع)،ص224

40) اللهوف،ص11

41) ثورةالحسین،224

42) تاریخ طبری،ج4،ص304

43) الکا مل فی التاریخ،ج3،ص408،وتاریخ طبری،ج4،ص304

44) مقتل خوارزمی،ج1،ص186

45) سوره آل عمران،آیه 104

46) مقرم،مقتل الحسین، ص185،وبحارالانوار،ج32،ص400

47) همان،ص149، وبحارالانورا،ج44،ص381

48) حجة السلام میبدی ،فاکر، مقاله ره توشه راهیان نور،محرم1374،ص171

49) حجةالسلام انصاری، مقاله ره توشه راهیان نور،محرم1374،ص69

50) مقرم،مقتل الحسین، ص128-129

51) همان،ص130

52) بحارالانوار،ج44،ص313

53) مقتل الحسین،مقرم،ص125

54) شیخ مفید،ارشاد، ج2،ص71وسخنان امام حسین(ع)،ص104

55) مقرم،مقتل الحسین، ص183 وبحارالانوار،ج44،ص376

56) همان،ص183،بحارالانوار،ج44،ص376

57) همان،ص198

58) لهوف،ص53

59) همان،ص65

60) بحارالانوار،ج101،ص204

61) مقرم،مقتل الحسین، ص276

62) قرآن کریم،سوره حج،آیه 40

63) قرآن کریم،سوره صافات،آیه 171-173

64) لهوف،ص111-ومقتل الحسین،مقرم،ص464

65) بحارالانوار،ج44،ص20واصول کافی،کتاب الحجه حدیث 2وحدیقةالشیعه ،ص497و ارشاد مفید،ص497

66) واحدی، سید محمد، الحسین فی القرآن،

67) اصول کافی،ج2،ص472

68) بحارالانوار،ج44،ص260

69) بحارالانوار،ج44،ص280

70) همان،ج43،ص273

71) مفاتیح الجنان،اعمال روزاربعین

72) بحارالانوار،ج98،ص320

73) حیاة الحسین،ج1،ص95

74) بحارالانوار،ج43،ص272

75) موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)،ص510

76) بحارالانوار،ج44،ص245

77) بحارالانوار،ج46،ص221

78) بحارالانوار،ج44،باب اخبارالله شهادته

79) مفاتیح الجنان،زیارت عاشورا

80) بحارالانوار،ج45،ص174وص211

81) زیارت نامه مقدمه

82) ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه، ج1،ص302

83) مصری،عقاد،ابوالشهدا،ص64

84) بحارالانوار،ج78،ص121 وکشف الغمه. الاریلی،ج3،ص129

85) المجالس،28

86) مقتل خوارزمی،ج1،ص188- بحارالانوار،ج44،ص329

87) همان،ص19

88) بلاغة الحسین،ص86

89) تحف العقول،ص174

90) موسوعةکلمات الحسین،ص345

91) تاریخ کامل،ج4،ص49

92) کامل ابن اثیر،ج3،ص285- ارشاد مفید

93) انصارالحسین،ص93- العبری-ص136

94) بحارالانوار،ج45،ص29

95) ترجمه نفس المهموم- کمره ای

96) تاریخ الامم والملوک،ج4،ص324

97) بحارالانوار،ج45،ص29

98) همان

99) نفس المهموم،ص203

100) مقرم،مقتل الحسین، ص262

101) قرآن کریم،سوره اسراء،آیه 33

102) تفسیربرهان،ج2،ص419

103) اللهوف،ص57

104) بحارالانوار،ج45،ص7-تاریخ طبری ج 6،ص242- جلاءالعیون ج2ص178

105) مناقب ابن شهرآشوب ج4 ص68- بحارالانوار ج44 ص192

106) بحارالانوار ج44 ص387- مناقب ابن شهرآشوب ج4 ص68

107) مقرم،مقتل الحسین، ص199

108) نفس المهموم،ص135

109) موسوعه کلمات الامام حسین(ع)،ص360 به نقل ازالکامل فی التاریخ واحقاق الحق ووقعة الطف

110) بلاغة الحسین،ص18-اعیان الشیعه

111) مقتل الحسین،ص194-بحارالانوارج44،ص381

112) موسوعة الکلمات الامام الحسین(ع)،ص316 به نقل ازتاریخ طبری وبحارالانوار

113) تحف العقول،ص170

114) تاریخ طبری،ج3،ص278- ارشاد مفید ص204- الکامل،ج2،ص543

115) ابن طاووس،لهوف، ص50

116) مقتل المقرم،ص398،بحارالانوار،ج45،ص179

117) موسوعه کلمات الامام حسین(ع)،ص510

118) احمد ناصری،یادداشتهای طف،بخش شعرعربی،نسخه تایپی 1377

119) بحارالانوار،ج44،ص326

120) بحارالانوار،ج44،ص338

121) نقل مجلس ازعوالم وعبدالله بن محمد رضا حسینی

122) زبدة التفکر

123) با نقل ازیافعی

124) تاریخ معینی

125) ابصارالعین سماوی

126) تاریخ طبری

127) طبق نقل قول ازامام محمدباقر(ع)

128) نقل قول ازابن جوزی

129) نقل قول مسعودی

130) ابن فراس

131) نقل قول ازمهمدابن ابی طالب

132) نقل قول ازابن جوزی

133) نقل قول ازمجلسی وابن طاووس

134) نقل قول ازیافعی ومطالب السؤال

135) نقل قول ازناسخ

136) ابن مخنف نقل کرده

137) نقل قول ازصاحب ناسخ

138) اسرار الشهاده

139) اعیان الشیعه،ج1،ص597

140) مقتل الحسین،مقرم،ص337

141) موسوعه کلمات الامام حسین(ع)،ص373

142) مقتل الحسین(ع)،مقرم،ص278

143) مقتل خوارزمی،ج1،ص188- بحارالانوار،ج1،ص207

144) بحارالانوار،ج45،ص23

145) پیشوای شهیدان،ص354

146) الوثاق الرسمیة لثورة الامام الحسین،ج1،ص207

147) بحارالانوار،ج45،ص30

148) پیشوای شهیدان،ص354- العیون العبری،ص112

149) مع الحسین فی نهضة ص237

150) اعیان اشیعه،ج1،ص601

151) مقتل الحسین،مقرم،ص283

152) همان،ص65

153) همان،ص213

154) بحارالانوار،ج44،ص328

155) محدث قمی،الانوارالبهیه، ص45 ولمعه من بلاغه الحسین،ص128

156) شیخ مفید،ارشاد، ج2،ص84

157) موسوعة کلمات الامام الحسین،ص417

محمد اسماعیل زاده

زمینه های قیام عاشورا

1- رواج اندیشه برترى قریش بر دیگر اقوام

سقیفه که تشکیل مى‌گردد نه تنها واقعه غدیر خم ندیده گرفته مى‌شود، بلکه در این جمع اعلام مى‌شود پیغمبر گفت: “پیشواى مسلمانان باید از قریش باشد.”(2) نتیجه اینکه اگر دو نفر باشند یکى که عدالت کمترى دارد و اهل قریش است بر کسى که عدالت بیشترى دارد و از غیر قریش است برترى دارد.

2- جنگ‌ها و مبارزات

اعراب در دوره جاهلیت، گرفتار جنگ‌هاى قبیله‌اى بودند که بر سرعلفزار و شتران و انتقام خون در مى‌گرفت و از این رو یک جنگ سال‌ها طول مى‌کشید اما با ظهور اسلام و فتح مکه اعرابى که مسلمان شده بودند در داخل خاک با هم‌نژادان خود اما غیر مسلمان جنگیدند، از زمان خلیفه دوم به بعد، جنگ با غیر عرب و غیر مسلمان بیرون از جزیره شکل گرفت ولى از سال سى و پنجم هجرت‌ با راه‌اندازى جنگ جمل توسط طلحه و زبیر و تحت لواى عایشه، جریان عوض شد و جنگ داخلى دوباره بروز کرد با این تفاوت که نه فقط عرب در مقابل عرب قرار گرفت، بلکه مسلمان رو در رور مسلمان دیگر ایستاد و احتمالا این نظر را نخستین بار در دل مسلمانان به وجود آورد که مى‌توان با مسلمان دیگر جنگید و او را کشت و به تعبیرى حرمت مسلمان‌کشى تنزل یافت.

3- فتوحات مسلمانان و افزایش ثروت‌ و شکل‌گیرى طبقه‌ اشراف

با فتح ایران، مصر و سپس روم، یک باره درآمد مسلمانان افزایش یافت، تعدادى از سران و صحابه با این درآمد به تجارت پرداختند و ثروتى سرشار به دست آوردند و غنیمت‌هایى هم که نصیب آنها مى‌گشت، بر ثروت آنها مى‌افزود، در نتیجه طبقه‌اى پدیدار شد که اشرافیت مادى و معنوى را باهم درآمیخت. خلیفه دوم سعى کرد با سیاست خشن مالى جلوى تراکم ثروت را بگیرد که این امر براى قریش ناگوار بود اما گروهى که به ظاهر اسلام آورده بودند و هنگام فتح مکه از آنان به طلقاء یاد شد، در زمان خلیفه سوم قدرت جولان یافتند و با سیاست‌هایى که خلیفه اعمال کرد زمینه مال اندوزى براى آنان فراهم شد. عثمان نه تنها مقررى‌ها را افزایش داد بلکه به افراد جایزه بخشید، او به زبیر بن عوام ششصد هزار درهم و به طلحه بن عبدالله دویست هزار درهم و به مروان حکم ششصد هزار دینار داد.

4- تبعیض در اجراى احکام اسلام

از زمان خلیفه سوم کم‌کم انضباط و رعایت قوانین اسلامى رو به کاهش گذاشت، بعضى از سران سعى کردند اجراى احکام اسلامى را به سود خود تمام کنند. وقتى که عبیدالله بن عمر، هرمزان و جفینه را به تهمت شرکت در توطئه ترور پدر خویش کشت، تعدادى از مسلمانان خواهان قصاص عبیدالله شدند اما قریشیان گفتند چنین چیزى ممکن نیست، دیروز پدر را کشتند و امروز پسر را بکشیم! عثمان با مشورت عمرو بن عاص، عبیدالله را از قصاص معاف کرد.

5- رواج یافتن سنت تاویل

در زمان حیات رسول خدا(ص) افرادى که باحضرت مجادله مى‌کردند وقتى آیات قرآن را مى‌شنیدند مسلمان مى‌شدند و اطاعت خود را اعلام مى‌کردند، اما به مرور این رویه کنار گذاشته شد و سنت تاویل رواج یافت، یعنى اینکه هر قبیله‌ و هر گروهى کوشش کرد براى اثبات درستى نظر خود از قرآن دلیل بیاورد، این کار تا بدانجا پیش رفت که یزید براى توجیه عمل ظالمانه و زشت خود از قرآن بهره گرفت و شهادت امام حسین(ع) را نتیجه کردار وى و تقدیر خداوند شمرد.
نمونه دیگر: وقتى حضرت علی(ع) عبدالله بن عباس را براى گفتگو با خوارج فرستاد به او سفارش کرد “با این مردم از قرآن گفتگو مکن، چه آ‌یات قرآن تاب معانى گوناگون دارد. تو چیزى مى‌گویی، خصم قرآن را به معنى دیگرى تفسیر مى‌کند و تو در مى‌مانی.”(3)

6- موروثى کردن حکومت

حکومت در اسلام براساس نص است، که رسول خدا در واقعه غدیر خم آن را اعلام کرد، اما پس از حضرت، به نوعى راى و مشورت جایگزین نص شد. این امر از زمان معاویه بن ابى سفیان به کلى عوض شد و رسم قدیم قبیله‌اى دوباره زنده شد. یعنى هرگاه رئیس قبیله‌اى مى‌مرد فرزند ارشد او جاى وى را مى‌گرفت. معاویه تلاش زیادى کرد تا فرزندش یزید را به جاى خود به حکومت بنشاند.
جاحظ مى‌نویسد:
“امویان به اسلام گردن ننهادند مگر براى مصالح و منافع شخصى خود و نخستین کسانى بودند که آشکارا در تاریخ اسلام، رسوم و آداب غیر اسلامى را بدعت گذاشتند و کوشیدند تا از شاهنشاهان ایرانى و بیزانس تقلید کنند و خلافت را به امپراتورى کسرى و قیصر تبدیل سازند.(4)

7- جعل حدیث

بنى‌امیه سعى کردند با جعل احادیث، اندیشه دینى مسلمانان را نابود کنند و مطابق آنچه خود مى‌خواهند افکار عمومى را جهت دهند و در این راه از عمرو بن عاص، ابوهریره، مغیره بن شعبه و ... بهره گرفتند.

8- سب حضرت علی(ع) و خاندان پیغمبر(ص)

پس از شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) سب خاندان پیامبر(ص) چنان رواج یافته بود که مردم نذر روا شدن حاجاتشان را لعن خاندان پیامبر(ص) تعیین مى‌کردند! عمق این جریان تا آن اندازه بود که وقتى عمربن عبدالعزیز تصمیم به قطع این لعن‌ها گرفت بسیارى در برابر او به مخالفت برخاستند!

9- کشتن دوستان و محبان حضرت علی(ع)

معاویه به کارگزاران خود نوشت: “آن کس که جرم او ثابت شد که دوست و محب على است نه تنها وى را بکشید و نام او از دفاتر و دیوان‌ها محو نمایید، بلکه آن کسى را که به جرم محبت على متهم نمودید به قتل برسانید هرچند شاهد و مدرک علیه او نداشته باشید و بالاتر آنکه به کسى که شک دارید یا گمان مى‌برید از دوستان و محبان على است در هرجا و حتى در پناه هر سنگ و کلوخى او را یافتید به قتل برسانید و یک نفر از آنها را زنده مگذارید.”(5)

10- ایجاد فرقه‌هاى مذهبی

بنى‌‌امیه براى توجیه حکومت خود و رواج تفسیرهاى گمراه کننده از دین، فرقه مرجئه را ایجاد کردند. “نخستین کسى که از جبر(6) سخن گفت و از آن دفاع کرد معاویه بود.”(7)
حال با توجه به موارد مذکور اوضاع در زمان امام حسین(ع) کاملا فرق کرده بود، اگر در زمان حضرت علی(ع) در جنگ صفین بحث بر این بود که چه کسى فرماندار مسلمین باشد، در زمان امام حسین(ع) دیگر بحث زمامدار نبود بلکه موضوع بدعت‌ بود که باعث شده بود سنت اسلام و رسول خدا(ص) بمیرد و از اسلام جز پوسته‌اى باقى نماند.
حال باید بدعت‌ها را از بین برد، باید وجدان مردم را که غرق در مسائل دنیوى و مادى شده بودند بیدا کرد و آنان را به حقیقت دین و ظلمى که بر آن مى‌رود آگاهى بخشید، اینجاست که حضرت امام حسین(ع) وظیفه خود مى‌داند که قیام کند تا سنت جدش را زنده نماید. او در وصیتنامه خود به برادرش محمد حنفیه مى‌نویسد: “قیام من قیام اصلاح‌طلبى است، خروج کردم که امت جدم را اصلاح کنم، من مى‌خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.”(8)

پى‌نوشت‌ها:

1- شهیدى جعفر، قیام حسین بن علی، دفتر فرهنگ اسلامی، چاپ یازدهم، 1366، ص 38
2- همان، ص 31
3- همان، ص 66
4- ادیب عادل، زندگانى تحلیلى پیشوایان ما ائمه دوازده‌گانه(ع)، ترجمه اسدالله مبشری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365، ص 118
5- لواسانی، حاج میرزا سید حسن، اجمالى از زندگانى چهارده معصوم، برگردان، سیدعلى لواسانی، مرکز فرهنگى انتشاراتى شبر، 1378، ص 87
6- طریقه‌اى که پیروان آن معتقدند که اعمال انسان با اراده خداى تعالى انجام مى‌گیرد و بندگان هیچ‌گونه اختیارى از خود ندارند.
7- ادیب عادل، پیشین، ص 133
8- مطهرى مرتضی، ماهیت نهضت امام حسین(ع)، دفتر انتشارات اسلامى قم، 1360، ص 23

دکتر مرتضى تهامى - مدیرکل آموزش دانشگاه تربیت معلم

به نقل از سایت نورپرتال

ریشه های تاریخی و زمینه های اعتقادی نهضت عاشورا

ریشه های تاریخی و زمینه های اعتقادی نهضت عاشورا

همان طور که هر پدیده طبیعی و مادی، زاییده علت یا علل و عواملی است که دست به دست هم داده آن را پدید می آورند، هر پدیده اجتماعی و هر حادثه ای هم که در جهان اتفاق می افتد، بدون علت نیست. این مسأله چه در حوادث کوچک روزمره و چه در تحولات و حوادث مهم اجتماعی و رویدادهای مهم جهان صادق است. هر یک از انقلابها، قیامها، جنبشها و نهضتهای ملی و مذهبی از یک سلسله عوامل و انگیزه های اجتماعی و سیاسی و دینی سرچشمه می گیرد که در نهاد جامعه، نهفته است. از این رو تحقیق و بررسی پیرامون چنین حوادثی، بدون توجه به ریشه های آنها، منطقی نیست. از طرف دیگر، حوادث تاریخی مثل حلقه های زنجیر، بهم پیوسته است  و اگر این حلقه ها را مجزّا از هم، مورد بحث قرار دهیم، به نتیجه مطلوب نمی رسیم.


نهضت عاشورا از این معنا مستثنی نیست. از این رو باید این موضوع را از نظر ریشه های تاریخی و اجتماعی، و زمینه های اعتقادی، و با توجه به تسلسل حوادث مهم تاریخ اسلام از سال ده تا شصت هجری مورد بررسی قرار دهیم. اگر مبدأ نهضت عاشورا را سال شصت یا شصت و یک هجری بگیریم، سخت اشتباه کرده ایم. مبدأ عاشورا سال شصت نبود بلکه سالهای پس از وفات پیامبر(ص) بود. می توان گفت: عاشورا حلقه ای از زنجیره حوادث بهم پیوسته ای بود که یک سر آن به «سقیفه» و سر دیگر آن به «عاشورا» منتهی گردید. اینک تاریخ اسلام را ورق می زنیم و ریشه های این حادثه مهم را با استناد به منابع تاریخی جستجو می کنیم:


هشدار در مورد نفوذ دشمن دیرینه در دستگاه رهبری


پس از بعثت پیامبر اسلام، سالها مشرکان و بت پرستان جزیرة العرب، و نیز یهود، در برابر نفوذ و پیشرفت اسلام ایستادند و به مخالفت و دشمنی پرداختند و از ایجاد هرگونه توطئه و دسیسه و تحمیل جنگ بر مسلمانان کوتاهی نکردند تا آنکه به اراده خداوند و رهبریهای پیامبر اسلام(ص) و جانبازیهای مسلمانان، اسلام رشد کرد و با سقوط مکه(دژ اصلی مشرکان) در سال هشتم هجری، قدرت طاغوتی بزرگترین دشمنان اسلام، در هم شکست و آنان فهمیدند که دیگر اسلام از بین رفتنی نیست و تلاشهایشان به جائی نمی رسد.


در بازگشت پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان از «حجة الوداع» در سال دهم هجرت، پیامبر اسلام، به دستور خداوند، علی(ع) را در «غدیر خم» به عنوان پیشوا و رهبر آینده مسلمانان معرفی کرد.


خداوند آن روز اعلام کرد:  «.... امروز، کافران از [نابودی] آیین شما نا امید شدند، بنابر این از آنها نترسید!  و از [مخالفت و نافرمانی] من بترسید!» [1]


اینک این سؤال پیش می آید که مقصود خداوند از اینکه مسلمانان از کافران نترسند و فقط از مخالفت او بترسند، چیست؟


با توجه به مجموع حوادث و قرائن و شواهد، مانند: شکست قدرت نظامی دشمنان اسلام در داخل جزیرة العرب در سالهای آخر عمر پیامبر اسلام، استقرار حاکمیت اسلام در سراسر این منطقه و نزدیک شدن درگذشت پیامبر، می توان نتیجه گرفت که تا آن روز کفار و دشمنان اسلام انتظار داشتند که آیین اسلام قائم به شخص پیامبر اسلام(ص) باشد و با درگذشت او، اوضاع به حال سابق برگردد و بساط اسلام برچیده شود. اما آن روز که پیامبر اسلام(ص) با حضور جمعیت صد هزار نفری، رسماً علی(ع) را به عنوان جانشین خود تعیین کرد، کفار در یأس و نومیدی فرو رفتند زیرا مشاهده کردند که مردی که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت، بعد از پیامبر، در میان مسلمانان بی نظیر است، به جانشینی پیامبر منصوب و به مسلمانان معرفی گردید و فهمیدند که با این وضع، دوام و بقای اسلام تضمین شد و با فوت پیامبر، از بین نمی رود.


از آن روز دیگر دشمنی آشکار و نظامی کفار، خطری نبود که اساس اسلام را تهدید کند، بلکه از آن روز دشمنان دیرینه اسلام تصمیم گرفتند از درون به اسلام ضربت بزنند و به ویژه در دستگاه رهبری اسلام نفوذ کرده آن را قبضه کنند یا به انحراف و آشفتگی بکشانند یا به نحوی در جامعه اسلامی شکاف و اختلاف ایجاد کنند.




نقشه تخریبی حزب ضداسلامی اموی برای ایجاد جنگ داخلی


حزب ضداسلامی اموی به رهبری «ابوسفیان» که پس از سالها نبرد با پیامبر اسلام و مسلمانان، در فتح مکه به ظاهر اسلام آورد، کفر و نفاق خود را پنهان ساخت و پس از رحلت پیامبر اسلام، با قیافه ظاهراً اسلامی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.


گرچه سران و صحنه گردانان اصلی این حزب، مقاصد پلید خود را در جهت ضربت زدن به اسلام از داخل، و زنده کردن نظام جاهلیت، پنهان می ساختند، اما هم مطالعه اقدامات و کارهای آنان این معنا را بخوبی نشان می دهد و هم گاهی در مجالسی که گمان می کردند صحبتهای آنجا به بیرون درز نمی کند، پرده از روی مقاصد خویش بر می داشتند (که در صفحات آینده نمونه هایی از آنها را نقل خواهیم کرد).


نخستین حرکت تخریبی ابوسفیان، رهبر این حزب را پس از سقیفه بنی ساعده و به قدرت رسیدن ابوبکر مشاهده می کنیم: او که در آن هنگام هیچ امیدی برای رسیدن به قدرت یا مشارکت در حکومت نداشت، با پیشنهاد مرموزانه ای درصدد ایجاد جنگ داخلی بود ولی هشیاری، موقع شناسی، و گذشت علی(ع) نقشه خائنانه او را خنثی ساخت. می نویسند: او هنگام رحلت پیامبر اسلام(ص) در مأموریت جمع آوری زکات بسر می برد. وقتی به مدینه برگشت و از درگذشت آن حضرت، و آغاز خلافت ابوبکر آگاه شد، گفت: طوفانی می بینم که جز خون چیز دیگری آن را فرو نمی نشاند![2]


آنگاه به سراغ علی(ع) رفت و او را به قیام و حرکت تشویق کرد و شعری بدین مضمون سرود:


 «فرزندان هاشم! بپاخیزید تا مردم مخصوصاً قبیله «تیم» [3] یا «عدی» [4] در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.


امر خلافت مربوط به شما و حق شما است و برای آن جز علی کسی شایستگی ندارد.  ای علی! زمام خلافت را خوب در دست بگیر زیرا تو برای بر آوردن آرزوها و آرمان مردم شایسته ای». [5]


علی(ع) که متوجه نیت شوم او شده بود، پاسخ داد: تو در پی کاری هستی که ما اهل آن نیستیم.


او از علی ناامید شد و به خانه عباس بن عبدالمطلب رفت و به وی گفت:


 «و شایسته خلافت و به تصاحب میراث برادرزاده ات اولی هستی. دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم که اگر من بیعت کنم احدی با تو مخالفت نمی کند!»


عباس خندید و گفت: «ابوسفیان! چگونه ممکن است پیشنهادی را علی رد کند ولی عباس بپذیرد؟!» [6]


 «جوهری» می گوید او به علی گفت: «ناتوانترین خاندان قریش، حکومت بر شما را در دست گرفته است. به خدا سوگند اگر بخواهی، مردم را بر ضد ابوبکر بسیج می کنم و این شهر را پر از سواره و پیاده می سازم!»


علی(ع) گفت: «تو مدتها بدخواه اسلام و مسلمانان بودی ولی نتوانستی ضرری به آنها برسانی، ما را به سواره و پیاده تو نیازی نیست!» [7]


از طرف دیگر، عمر با آگاهی از بازگشت ابوسفیان، از دسیسه های او احساس خطر کرد و به ابوبکر گفت: «ابوسفیان از سفر برگشته و من از شرّ او ایمن نیستم!»


ابوبکر زکاتی را که وی آورده بود، از او نگرفت و به وی بخشید و او سکوت کرد![8]


نخستین گام در جهت نفوذ حزب اموی در پستهای کلیدی


تا آنجا که تاریخ نشان می دهد، نخستین بار که بعضی از اعضای مهم این حزب به پستهای کلیدی در حکومت اسلامی دست یافت، در نیمه دوم حکومت عمر بود، «یزید بن ابی سفیان» از طرف او به حکمرانی «دمشق» منصوب شده بود و در سال هفده هجرت در اثر طاعون مرد[9] و عمر برادرش «معاویه» را به جای او منصوب کرد[10] و خبر درگذشتش را به ابوسفیان اطلاع داد. ابوسفیان گفت: «حق خویشاوندی را ادا کردی.» [11] بدین ترتیب او حکمرانی دمشق و اردن را عهده دار گردید و تا هنگام مرگ عمر (حدود پنج سال) در این سمت باقی بود. او که همچون پدرش در فتح مکه به ظاهر مسلمان شده بود، در پی حکومت و ریاست بود و تصاحب چنین منصبی برای او بسیار مغتنم بود. روزی که عمر حکمرانی شام را به وی واگذار کرد، او نزد مادرش هند رفت. هند به او گفت: این مرد (عمر) تو را شغلی داده است، بکوش تا چنان کنی که او می خواهد، نه ان کنی که خود می خواهی. چون پدرش ابوسفیان را از مأموریت خود آگاه ساخت، او نیز گفت: مهاجران پیش از ما مسلمان شده اند و ما پس از ایشان به این دین درآمدیم، آنان حالا مزد خود را می گیرند، آنان رئیسند و ما پیرو. به تو شغل مهمی داده اند، بنگر که بر خلاف میل آنان رفتار نکنی، چه تو نمی دانی پایان کار چه خواهد شد؟[12] این گفتگو نشان می دهد که پدر و مادر چگونه  مسلمانی را وسیله برخورداری از دنیا و رسیدن به حکومت و ریاست می دانستند و با دو بیان، هر دو یک موضوع را توصیه کردند!


معاویه در شام قصر مجلل و زندگی اشرافی و حاجب و دربان برای خود فراهم ساخت و روش شاهان و سلاطین را در پیش گرفت و در زندگی شخصی، از امپراتوران روم تقلید کرد. یک سال عمر به شام سفر کرد، «عبد الرحمن بن عوف» در این سفر همراه عمر بود و هر دو سوار بر خر می رفتند. معاویه با کبکبه و جلال به استقبال وی رفت، ولی او را نشناخت! از مقابل او گذشت. چون به وی گفتند: «این خر سوار خلیفه بود»، بازگشت و پیاده شد. عمر به او توجهی نکرد و معاویه همچنان در کنار او پیاده به راه افتاد... سرانجام عبدالرحمن گفت: «معاویه را خسته کردی». در این هنگام عمر رو به او کرد و گفت:


- معاویه با خدم و حشم راه می روی؟! شنیده ام مردم بر در سرای تو معطل می ایستند تا به آنها رخصت ورود بدهی؟»


- آری امیرالمؤمنین چنین است.


- برای چه؟


- ما، در سرزمینی هستیم که جاسوسهای دشمن از هر سو مراقب هستند، باید چنان رفتار کنیم که از ما بترسند. اگر تو می خواهی این روش را ترک می کنم.


- اگر راست می گویی خردمندانه پاسخی است و اگر دروغ می گویی خردمندانه فریبی است، تو را نه به آن امر می کنم و نه از آن نهی![13]


این سخن از خلیفه ای همچون عمر پذیرفته نبود. عمر که به سختگیری در مورد حکمرانان و فرمانداران معروف بود، چگونه با این توجیه ناروا از کنار این قضیه گذشت؟ او وقتی شنید که «عمروعاص» حکمران مصر مال فراوانی اندوخته است نامه توبیخ آمیزی به وی نوشت و مأموری را روانه مصر کرد و نیمی از دارایی عمروعاص را ضبط کرد.[14] همچنین وقتی شنید که «عیاض بن غنم»، حکمران «حِمص» لباس گرانبها می پوشد و زندگی اشرافی دارد، او را احضار کرد و یک عصا و یک جامه شبانی به وی داد  و رمه گوسفندی را نشانش داد و گفت: «برو اینها را بچران، ولی خوب بچران!»[15]  آیا انحراف معاویه کمتر از عیاض بن غنم بود که عمر آن را نادیده گرفت؟!


در هر حال معاویه تا قتل عمر همچنان در این سمت باقی بود و موقعیت خود را استحکام بخشید و شالوده حکومت آینده خویش را در شام ریخت. می گویند فتح مصر که در سال نوزدهم هجرت رخ داد، با رخصت معاویه اما بدون اجازه عمر صورت گرفت.[16]  نگارنده سند این موضوع را در منابع قدیم تاریخ اسلام مانند «تاریخ طبری»، «فتوح» اعثم کوفی، «فتوح مصر و اخبار ها» تألیف ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکم و «فتوح البلدان» تألیف بلاذری نیافت. اما اگر چنین چیزی درست باشد، نشانگر قدرت فوق العاده معاویه در زمان حکومت عمر می باشد زیرا در هیچ کشوری، فتح خارجی به دستور استاندار یک استان، و بدون اجازه، رئیس کشور صورت نمی گیرد. اما در هر حال اسناد دیگری حاکی از نفوذ بیش از حد معاویه و آگاهی عمر از این موضوع – و نیز چشم پوشی و موافقت عملی وی با آن –می باشد که به برخی از آنها اشاره می شود:


عمر در روزهای آخر عمر خویش که اعضای شورای شش نفری (علی(ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن وقاص و عبدالرحمن بن عوف) را احضار کرد و ترتیب انتخاب خلیفه بعدی از میان این گروه را به آنها توصیه کرد، هشدار داد که: «پس از من با هم اختلاف و کینه  ورزی نکنید وگرنه معاویه حکومت را از چنگ شما بیرون می آورد!»


عمر در همان جلسه ضمن برشمردن ویژگیهای هر یک از اعضای شورا، خطاب به عثمان گفت: «گویا می بینم که قریش تو را به حکومت برگزیده اند و تو بنی امیه و بنی ابی محیط را بر مردم مسلط کرده ای و بیت المال را در انحصار آنها قرار داده ای و گروههای خشمگینی از عرب بر ضد تو شوریده اند و تو را در خانه ات کشته اند. به خدا سوگند اگر قریش چنان کنند، تو نیز چنان خواهی کرد و اگر تو چنان کنی، مردم نیز چنان خواهند کرد. اگر چنین حادثه ای اتفاق افتاد سخن مرا به یادآور زیرا که همان گونه گفتم خواهد شد![17]


اینک باید پرسید چه کسی به معاویه آن قدر میدان داده بود که به پایه ای از قدرت برسد که بتواند اعضای شورای انتخابی عمر را کنار بزند و حکومت بر کشور اسلامی را بزور قبضه کند؟ کسی جز خود عمر؟!


از طرف دیگر اخطار عمر به عثمان، نشان می دهد که بنی امیه چقدر برای قبضه کردن قدرت دندان تیز کرده بودند؟ و عمر می دانست که به محض انتخاب عثمان به خلافت، آنان با استفاده از وجود وی، تمام امور را قبضه خواهند کرد. در این صورت چرا عمر با آگاهی از این موضوع، عثمان را در شورای شش نفری عضویت داد؟ خدا می داند! و خدا درباره آن داوری خواهد کرد!


معاویه بعدها در زمان خلافت عثمان(که خواهیم گفت در پست خود ابقا شد)، در برابر اعتراض مخالفان حکومت عثمان و ستمگریهای خود وی، روی موضوع اعتماد عمر به وی تکیه می کرد و می گفت: «اگر من صلاحیت نداشتم، عمر این مقام را به من واگذار نمی کرد.» [18] معلوم می شود معاویه به توصیه پدر و مادرش در جلب رضایت عمر، خوب عمل کرده بوده است!


خلافت عثمان و قبضه حکومت توسط امویان


 با روی کار آمدن عثمان که از طریق شورای شش نفری به خلافت رسید، درهای امید به روی بنی امیه باز شد و فهمیدند که فرصت طلایی برای دستیابی به آرزوهای دیرینه فرا رسیده است. روز انتخاب عثمان به خلافت، بنی امیه در خانه او اجتماع کردند و در را بستند، ابوسفیان خطاب به حاضران گفت: «غیر از شما کسی اینجا هست؟» (آن روز ابوسفیان نابینا بوده است). گفتند: نه؛ گفت: «اکنون که قدرت و حکومت به دست شما افتاده است آن را همچون گویی به یکدیگر پاس دهید و کوشش کنید که از دودمان بنی امیه بیرون نرود. سوگند یاد می کنم به آنچه به آن عقیده دارم که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست، نه جهنمی، و نه قیامتی![19]


نیز همین ابوسفیان در دوران حکومت عثمان روزی از «احد» عبور می کرد، با لگد به قبر «حمزة بن عبد المطلب» زد و گفت: «چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما می جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازی می کنند!» [20]


با آغاز خلافت عثمان مسلمانان خیلی زود به این حقیقت تلخ پی بردند که مقدراتشان به دست بنی امیه افتاده است چون از همان آغاز کار روشن بود که عثمان یک شکل ظاهری بیش نیست و در واقع امویان هستند که حکومت  خواهند کرد. سیر حوادث نیز این موضوع را تأیید کرد زیرا عثمان حکومت و استانداری استانهای مهم کشور اسلامی یعنی مصر، شام، کوفه و بصره را به نزدیکان خود از بنی امیه واگذار کرد. این چند منطقه از لحاظ نظامی، اقتصادی و اجتماعی دارای موقعیت مهمی بودند زیرا هم مرکز ثروت و تجارت و زراعت بودند و اموال و خواروبار از آنها به نقاط دیگر حمل می شد و هم مرکز تجمع سپاهیان اسلامی بودند که از نقاط مختلف کشور اسلامی در آنها گرد می آمدند. علاوه بر این، مرکز عملیات و فتوحات بزرگ اسلامی بودند که هنوز در اوج پیشرفت بود. بقیه شهرها در درجه دوم اهمیت قرار داشتند و چندان قابل توجه و عنایت نبودند. از میان این حکمرانان هم قدرت معاویه از همه بیشتر شد زیرا عثمان نه تنها او را در حکمرانی «دمشق» و «اردن» ابقا کرد بلکه «حمص» و «فلسطین» و «قنسرین» نیز به آنها ضمیمه ساخت[21] و به این ترتیب موجبات تسلط و نفوذ معاویه را تا آخرین حد ممکن فراهم ساخت. عثمان، «عبدالله بن عامر بن کریز» (پسر دایی خود) را به حکمرانی «بصره» و «عبدالله بن سعد بن ابی سرح» (برادر رضاعی خود) را به حکمرانی مصر منصوب کرد.[22] و «ولید بن عقبة بن ابی محیط» (برادر مادری خود) را والی کوفه قرار داد ولی پس از آنکه داستان مشهور شرابخواری و لاابالیگری او ثابت شد، زیر فشار افکار عمومی او را برکنار کرد و به جای او «سعید بن عاص» (یکی از بزرگان بنی امیه و پسر عاص بن وائل که در جنگ بدر کشته شد) را منصوب کرد. و تا هنگام کشته شدن او سعید بن عاص در این سمت باقی بود.[23]  نمایندگان عثمان با استبداد و خودکامگی با مردم رفتار می کردند و بیت المال را به یغما می بردند.


امیر مؤمنان(ع) از این یورش بنی امیه برای تصاحب قدرت، چنین یاد می کند: «... تا آنکه سومی [عثمان] به قدرت رسید. او [همچون شتری پرخور] با شکم برآمده هنری جز چریدن  و سرگین انداختن نداشت! خویشان او نیز با او همدست شدند و همچون شتران گرسنه ای که علف بهاری را با آزمندی و اشتهای زیاد ببلعند، اموال خدا را بلعیدند! اما سرانجام، رشته هایش[برای استحکام قدرت] پنبه شد و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام، شکم بارگی و ثروت اندوزی نابودش ساخت.» [24]


معاویه در تمام مدت دوازده سال حکومت عثمان همچنان حاکم دمشق و اردن و حمص و فلسطین و قنسرین بود و در این مدت چنان پایه های قدرت خویش را استوار ساخت که در اواخر عمر عثمان، در واقع مرکز حکومت، دمشق بود نه مدینه! یکی از مورخان معاصر در این زمینه چنین می نویسد:


«شاید مبالغه نکرده باشیم اگر مدعی شویم در زمان عثمان، شام پایتخت دولت جدیدالتأسیس شده بود. و شاید بتوان گفت که در آن وقت معاویه خلیفه بالفعل بود به این دلیل که در آن وقت هر کس را که عثمان، یا حکامش از سایر شهرهای اسلامی تبعید می کردند به شام و نزد معاویه می فرستادند. مثلاً ابوذر و انقلابیهای بصره و کوفه به سوی معاویه فرستاده شدند تا تصمیم خود را درباره آنان اتخاذ کند... پس واضح می شود که در آن وقت معاویه بود که امور سیاسی اسلام را برای عثمان یا به نام او اداره می کرد و هر کس دعوت جدیدی می کرد خواه خطرناک یا بی خطر باشد، نزد معاویه فرستاده می شد...» [25]


معاویه و قتل عثمان


خلافکاریها و روش ضد اسلامی عثمان و در رأس آنها سپردن قدرت به دست امویان و غارت بیت المال توسط آنان و بی توجهی او به تذکرها و انتقادهای حقجویان و اصلاح طلبان و تبعید و شکنجه آنان، خشم مردم مسلمان را برانگیخت و سرانجام با یک شورش عمومی، مدتی خانه عثمان را محاصره کردند و سپس او را کشتند. قتل عثمان سکوی پرشی بود برای معاویه جهت دستیابی به آرزوهای دیرینه اش زیرا بیشترین سود را از این حادثه و آشفتگیهای پس از آن معاویه برد. او با قدرت و امکاناتی که در اختیار داشت، می توانست به سهولت با اعزام یک نیروی نظامی، محاصره خانه



عثمان را در هم بشکند و حفاظت از او را به عهده بگیرد. اما او نه تنها اقدام جدی در این باره نکرد بلکه شواهدی در دست است که به آشفتگی اوضاع دامن می زد تا از آب گل آلود ماهی بگیرد! او به صورت نمایشی، در پاسخ استمداد عثمان در مدت محاصره خانه وی، یک ستون نظامی را  به سمت مدینه فرستاد و به فرمانده آن دستور داد که وقتی به «ذی خشب» [26] رسیدند، در آنجا توقف کرده منتظر دستور ثانوی او باشند. آنان در «ذی خشب» آن قدر در انتظار دستور ثانوی منتظر ماندند تا عثمان کشته شد! آنگاه آنان را به شام فراخواند![27]


 «یعقوبی» می نویسد: خود او با یک لشکر دوازده هزارنفری تا مرز شام حرکت کرد و سربازان را در آنجا متوقف ساخته نزد عثمان رفت. عثمان از او پرسید چه قدر نیروی نظامی آورده است؟ او گفت: «آمده ام تا از نظرت آگاه شوم و بعد برگردم و کمک بیاورم». عثمان گفت «نه، به خدا سوگند، می خواهی من کشته شوم، آنگاه خونخواهی مرا دستاویز قرار دهی! زود برگرد و مردم را بیاور» معاویه بازگشت و به مدینه برنگشت تا آنکه عثمان کشته شد![28]


پس از قتل عثمان بلافاصله پیراهن خونین او توسطـ «ام حبیبه»، خواهر معاویه به شام فرستاده شد.[29] معاویه دستور داد آن را بالای منبر مسجد دمشق قرار داده برای عثمان عزاداری کنند و خود را «ولی دم» او معرفی کرد.[30] در حالی که عثمان پسران و دختران متعددی داشت که «اولیاءدم» بودند.


«دکتر وردی» در این زمینه می نویسد:


«عجیب و دهشت آور است که پیراهن خونین عثمان که در آن کشته شد و انگشتان بریده شده زنش که در موقع قتل عثمان قطع شده بود فوراً برای معاویه فرستاده شود! مثل این است که پیش بینی شده بود و چنین می نماید که نقشه خوب طرح شده و اطراف آن را محکم کرده بودند و به همین جهت همه چیز مطابق پیش بینی که شده بود جریان یافت. به هر حال معاویه از کشته شدن عثمان کمال استفاده را برد و هیچ پیراهنی را تاریخ مانند پیراهن عثمان به خود ندیده که مؤسس دولتی بشود!» [31]


 پس از قتل عثمان که مردم عموماً با علی(ع) بیعت کردند، معاویه زیر بار حکومت قانونی علی(ع) نرفت و او را متهم به قتل عثمان کرد. حضرت که کوششهای زیادی برای فرونشاندن آشوب و در جهت وساطت بین عثمان و شورشیان به  عمل آورده بود، در پاسخ ادعای بی اساس او نوشت:


 «... اما درباره عثمان و قاتلان او سخنان زیادی مطرح می کنی. تو وقتی عثمان را یاری کردی که یاری خود کرده باشی. و وقتی او را خوار کردی که پیروزی برای تو باشد.» [32]


امام طی نامه دیگری چنین نوشت:


 «... درباره من و عثمان سخن به میان آورده ای. جا دارد در این باره پاسخ تو که از خویشان و بستگانش هستی، داده شود: آیا کدام یک از ما با او دشمن تر بود و راه را برای کشندگانش مهیاتر ساخت؟ آیا کسی که به یاریش برخاست ولی خود عثمان از وی خواست که سر جایش نشیند و دست از کوشش بکشد؟ یا کسی که عثمان از او یاری خواست و او تأخیر کرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگیش به سر آمد...؟!» [33]


از طرف دیگر معاویه، طلحه و زبیر را تحریک به ایجاد شورش کرد و طی نامه ای به زبیر نوشت:


 «از مردم شام برای تو بیعت گرفته ام و همه شامیان در این باره اتفاق نظر دارند. هر چه زودتر کوفه و بصره را – پیش از تسلط علی بر این دو شهر– تصرف کن. بعد از تو نیز برای طلحه بیعت گرفته ام. خونخواهی عثمان را علم کنید و در این راه جدی باشید.» [34]


آن دو نیز که مایه مخالفت با علی(ع) در نهادشان بود از معاویه خط گرفتند و به کمک سران بنی امیه و استانداران و فرمانداران اموی و معزول عثمان و با استفاده از بیت المال غارت شده که از محل مأموریت خود آورده بودند، شهر بصره را تصرف کردند که منتهی به جنگ جمل و موجب تلفات زیادی از مسلمانان شد. معاویه با اتکا به قدرتی که طی هفده سال گذشته به دست آورده بود، به سرکشیها و تحریکها ادامه داد که منتهی به جنگ صفین شد و جنگ صفین نیز جنگ خوارج را به دنبال داشت و موجبات تضعیف جبهه علی(ع) را فراهم ساخت.


علی(ع) همچنان گرفتار جنگهای داخلی و فرونشاندن آشوبها و فتنه ها بود تا آنکه با توطئه خوارج به شهادت رسید. هنگام شهادت علی(ع) بیست و دو سال بود که معاویه در شام حکمرانی می کرد و در این مدت پایه های قدرت خویش را کاملاً استوار ساخته بود. پیدا بود کسی که در برابر حکومت مرد مقتدری مانند علی(ع) ایستادگی کرده، به سهولت می تواند حکومت نوپای حسن بن علی(ع) را با ناکامی روبرو سازد. چنین بود که پس از شش ماه از حکومت امام حسن(ع) شرائط جبری، او را ناگزیر به پذیرش صلح با معاویه و واگذاری حکومت به وی کرد و معاویه حاکم مطلق کشور اسلامی شد. این سخن به آن معنا است که دشمن دیرین اسلام که مدت بیست و یک سال (از ظهور اسلام تا فتح مکه) در برابر آن ایستاده و کمر به نابودی آن بسته بود، اینک پس از تقریباً نیم قرن از ظهور این آیین، تمام مقدرات آن و پیروانش را در دست گرفت! (چیزی که شاید در مورد هیچ نظام و آیینی سابقه نداشته باشد!) و این همان چیزی بود که خداوند در مورد آن هشدار داده بود:


 «... امروز کافران از [نابودی] آیین شما ناامید شدند، بنابراین از آنها نترسید و از [مخالفت و نافرمانی] من بترسید!»


حرکتهای ضداسلامی معاویه


معاویه هیچ ایمان و اعتقادی به اسلام نداشت. او در زمان حکومت خود، در یک شب نشینی با «مغیرة بن شعبه» (یکی از استاندارانش) آرزوی خود را مبنی بر نابودی اسلام با وی در میان گذاشت و این معنا توسط «مطرّف»، پسر مغیرة فاش شد. مطرف می گوید: با پدرم، مغیرة در «دمشق» مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد رفت و آمد می کرد و با او به گفتگو می پرداخت و در بازگشت به اقامتگاهمان، از عقل و درایت او یاد می کرد و وی را می ستود. اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است. فهمیدم حادثه ای پیش آمده که موجب ناراحتی او شده است. وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: «پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم!» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودم، به او گفتم: «اکنون که به مراد خود رسیده و حکومت را قبضه کرده ای چه می شد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکی رفتار می کردی و با بنی هاشم این قدر بدرفتاری نمی کردی چون آنها بالأخره خویشان تو هستند و علاوه بر این در وضعی نیستند که اکنون خطری از ناحیه آنها متوجه حکومت تو گردد؟»


او پاسخ داد: «هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر نیز به مدت ده سال خلافت کرد و زحمتها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس برادر ما عثمان که کسی در شرافت نسب به پای او نمی رسید، به حکومت رسید، اما به محض آنکه مرد، نامش نیز مرد و دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام(ص)) فریاد می کنند و می گویند: اشهد انّ محمداً رسول الله. اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقی است) جز آنکه نام او نیز بمیرد، چه راهی باقی مانده است؟!»


این گفتار معاویه که به روشنی از کفر وی پرده برمی دارد، زمانی که از طریق راویان به گوش «مأمون»، خلیفه عباسی رسید، او طی بخشنامه ای دستور داد در سراسر کشور اسلامی معاویه را لعن کنند![35]


اینها نشان می دهد که حزب اموی چگونه درصدد نابودی اسلام بوده و یک حرکت ارتجاعی را رهبری می کرده است؟ و معاویه با این تفکر و در رأس جامعه اسلامی قرار گرفته بود!


بیعت برای ولیعهدی یزید


معاویه در زمان حیات خود، برای ولیعهدی پسرش یزید بیعت گرفت، اما این کار به سهولت و آسانی پیش نرفت بلکه او در این راه کوششها کرد، پولهای فراوان خرج کرد، سفرها نمود، پستها و سمتهایی به اشخاص متنفذ واگذار کرد، ترفندهایی به کار بست، تهدیدها نمود تا سرانجام در آخرهای عمرش، ولیعهدی یزید تقریباً تثبیت  شد.


راز دشواری این کار این بود که از یک سو یکی از مواد صلحنامه امام حسن(ع) با معاویه این بود که وی کسی را بعد از خود جانشین قرار ندهد، بنابراین تا حسن بن علی(ع) زنده بود این کار عملی نبود. از سوی دیگر تا آن زمان هیچ یک از خلفای پیشین فرزند خود را به عنوان جانشین منصوب نکرده بود، و اصولاً خلافت یک منصب موروثی نبود تا پسر بعد از پدر به خلافت برسد. از سوی سوم، یزید جوانی لاابالی، فاسق، هرزه، بی بندوبار و آلوده بود و افکار عمومی به این آسانی زمامداری او را تحمل نمی کرد. اما معاویه همه این موانع را از میان برداشت. مورخان می نویسند نخستین کسی که این موضوع را مطرح کرد، «مغیرة بن شعبه»، حکمران معاویه در کوفه بود و اگر معاویه تا آن زمان به فکر این موضوع بود به خاطر مشکلاتی که به آنها اشاره کردیم، جرأت ابراز آن را نداشت. مغیره که فردی قدرت طلب و از سیاستمداران برجسته آن زمان محسوب می شد، وقتی آگاهی یافت که معاویه حکم بر کناری او را از حکومت کوفه صادر کرده و شخص دیگری را به جای او منصوب کرده است، به فکر افتاد که با طرح موضوع ولیعهدی یزید، در پست خود باقی بماند، از این رو رهسپار شام شد و به یاران خود گفت: «اگر امروز نتوانم حکومت و امارت بر شما را به چنگ آورم، دیگر هرگز به آن نخواهم رسید.» از این رو ابتدا نزد یزید رفت و به وی گفت: «اکنون بزرگان اصحاب پیامبر و سران و سالخوردگان قریش از دنیا رفته اند و جز فرزندان آنها کسی باقی نمانده است و تو از بهترین و سیاستمدارترین و با تدبیرترین و داناترین آنها نسبت به سنت پیامر هستی، ولی نمی دانی چرا امیرالمؤمنین (معاویه) برای تو از مردم بیعت نمی گیرد؟» یزید گفت: «مگر این کار شدنی است؟» مغیره گفت: «بلی».


آنگاه یزید نزد پدرش رفت و قضیه را با او در میان گذاشت و گفتار مغیره را برای او تشریح کرد.


معاویه مغیره را احضار کرد و گفت: «یزید از شما مطالبی نقل می کند.»


مغیره گفت: «ای امیرالمؤمنین دیدی که پس از عثمان چه اختلافی به وجود آمد و چه خونهایی ریخته شد. یزید جانشین توست، اینک برای او بیعت بگیر تا اگر برای تو حادثه ای پیش آمد وی پناهگاه مردم باشد و خونی ریخته نشود و فتنه و آشوبی رخ ندهد.»


معاویه گفت: «چه کسی در این کار با من همکاری خواهد کرد؟»


مغیره گفت: «من اهل کوفه را مطیع می کنم، زیاد (بن ابیه) نیز اهل بصره را آرام خواهد ساخت، بعد از این دو شهر هم احدی با تو مخالفت نخواهد کرد.»


معاویه خوشحال شد و گفت: «به محل مأموریت خود برگرد و موضوع را با افراد مورد اعتماد در میان بگذار. در این هنگام مغیره که به هدف خود رسیده بود با معاویه خداحافظی کرد و کاخ او را ترک گفت.»


او وقتی که به همراهانش پیوست، به وی گفتند: «چه خبر؟» او پاسخ داد: «پای معاویه را در چاله ای عمیق فرو بردم که برای امت محمد(ص) گران تمام خواهد شد و چنان شکافی در میان مسلمانان به وجود آوردم که پر نخواهد شد!»


مغیره به کوفه برگشت و افرادی را که طرفدار بنی امیه بودند، نزد خود فراخواند و جریان را با آنان در میان گذاشت، آنان نیز پذیرفتند.


آنگاه ده نفر از آنان را انتخاب کرد و به آنان سی هزار درهم داد و به سرپرستی فرزندش «موسی» به عنوان نمایندگان اهل کوفه به شام اعزام کرد.


اینان وقتی نزد معاویه حاضر شدند، از وی درخواست کردند که یزید را ولیعهد قرار دهد. معاویه گفت: «در این باره شتاب نکنید، و فعلاً این موضوع را جایی اظهار نکنید.»


آنگاه به موسی گفت: «پدرت دین اینها را به چند خریده است؟» وی گفت: «به سی هزار درهم!» معاویه گفت: «چه دین ارزانی دارند؟» [36]


مورخان این قضیه را مربوط به سال پنجاه و شش هجری می دانند ولی در هر حال پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع) بوده است زیرا با وجود او معاویه جرأت این کار را نداشت، موید این معنا این است که برخی از مورخان می نویسند: «در سال پنجاه و یک هنگامی که والی مدینه خبر بیماری حسن بن علی(ع) را به معاویه داد» [37] وی به والی دستور داد که هر روز وضع جسمی حسن بن علی(ع) را به وی گزارش دهد و وقتی که حضرت درگذشت و والی این موضوع را به وی گزارش کرد، معاویه اظهار شادمانی کرد و سجده شکر بجای آورد![38]


معاویه که فکرش از جانب حسن بن علی(ع) آسوده شده بود، قضیه ولیعهدی را تعقیب کرد و از مردم شام بیعت گرفت و به سایر شهرها نیز دستور داد بیعت کنند. [39]


معاویه در راستای تلاش به منظور اخذ بیعت برای ولیعهدی یزید نامه ای نیز به «مروان» والی مدینه نوشت و طی آن دستور داد که از مردم مدینه بیعت بگیرد، مروان وقتی این دستور را دریافت کرد، از این کار خودداری کرد، قریش نیز زیر بار نرفتند.[40] و به معاویه نوشت که اقوام شما از این کار خودداری کردند، اینک نظر خود را بنویس.


وقتی که معاویه نامه مروان را دریافت کرد فهمید که این کار، کار خود مروان است لذا او را از کار برکنار کرد. مروان سخت ناراحت شد و با گروه انبوهی از خویشان خود رهسپار شام گردید و با معاویه دیدار کرد و سخنان تندی به وی گفت. معاویه خشمگین شد ولی عمداً خونسردی نشان داد و با نرمی و ملایمت با وی سخن گفت و آنگاه برای جلب موافقت او ماهی هزار دینار برای او و ده هزار دینار برای بستگانش مقرر کرد. [41]


معاویه در این راه از هر گونه بذل و بخشش و واگذاری پست و مقام برای مخالفان دریغ نداشت، چنانکه وقتی «سعید» پسر عثمان بن عفان در این زمینه به وی اعتراض کرد، استانداری خراسان را به وی محول نمود و خلعت و انعام به وی بخشید و تا یک فرسخ او را بدرقه کرد و به این وسیله دهنش را بست و رضایت او را خرید![42]


معاویه پس از برکناری مروان، سعید بن عاص (یکی دیگر از عناصر پلید اموی) را به حکمرانی مدینه منصوب کرد و طی نامه ای به وی نوشت که از اهل مدینه بیعت بگیرد، و گزارش کند که چه کسانی قبول و چه کسانی رد کرده اند.


سعید مردم را به بیعت یزید فراخواند و در این راه خشونت و شدت عمل به خرج داد ولی با این حال جز تعداد اندکی زیر بار نرفتند، به ویژه از بنی هاشم احدی بیعت نکرد. سعید مراتب را به وی گزارش کرد، معاویه نامه های جداگانه ای توسط سعید به بزرگان مدینه یعنی عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و حسین بن علی فرستاد و آنان هر کدام طی نامه جداگانه ای پیشنهاد معاویه را رد کردند. [43]


اعلام حمایتهای نمایشی


معاویه در این راه از هیچ کوششی فرو گذار نمی کرد و برای مشروع نشان دادن بیعت یزید دست به هر حیله و نیرنگی می زد، از آن جمله عمال خود را در شهرها وامی داشت که گروههایی را به شام بفرستند تا به صورت نمایشی اعلام حمایت از ولیعهدی یزید بکنند.


یک سال هنگامی که نمایندگان شهرهای مختلف بر اساس همین برنامه ریزی وارد دمشق شده بودند معاویه رئیس پلیس خود «ضحاک بن قیس» را خواست و به وی گفت: وقتی که من به فراز منبر نشستم و به سخنرانی پرداختم از من اجازه بگیر و بپاخیز و از یزید ستایش بکن و از من بخواه که یزید را ولیعهد قرار دهم. آنگاه چهار نفر دیگر از درباریان خود را خواست و به آنان گفت: «وقتی که ضحاک سخن گفت بپاخیزید و پیشنهاد او را تأیید کنید»، آنان نیز به همین ترتیب عمل کردند[44] در این هنگام شخصی از قبیله ازد بپا خاست و با اشاره به معاویه گفت: «امیرالمؤمنین تو هستی و وقتی که تو مردی، یزید است، و هر کس قبول نکند این است» (اشاره به شمشیر برهنه که در دست داشت)؛ معاویه گفت: «تو بهترین خطیبان هستی» [45]


سفر معاویه به مدینه و مکه


معاویه در راه اخذ بیعت برای یزید، در شام و عراق چندان مشکلی نداشت زیرا آنان را فریفته و یا مرعوب کرده بود، تنها مشکل وی در مدینه بود که شخصیتهای بزرگ این شهر هنوز مقاومت می کردند، از این رو تصمیم گرفت به بهانه حج، سفری به حجاز بکند، بلکه بتواند حضوراً مخالفین را رام سازد، او وقتی که وارد مدینه شد، جلسات مختلفی تشکیل داد و سخنرانیهای زیادی ایراد کرد، از آن جمله در دیداری که با حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عباس داشت طی سخنانی موضوع ولیعهدی یزید را مطرح کرد و کوشش نمود که موافقت آنان را با این موضوع جلب کند. حسین بن علی(ع) در پاسخ سخنان وی با ذکر مقدمه ای چنین گفت:


«... تو در برتری و فضیلتی که برای خود قائلی، دچار لغزش و افراط شده ای و با تصاحب اموال عمومی مرتکب ظلم و اجحاف گشته ای، تو از پس دادن اموال مردم به صاحبانش خودداری و بخل ورزیدی، و آن قدر آزادانه به تاخت و تاز پرداختی که از حد خود تجاوز نمودی و چون حقوق حقداران را به آنان نپرداختی، شیطان به بهره کامل و نصیب اعلای خود رسید. آنچه درباره کمالات یزید و لیاقت وی برای اداره امور امت اسلامی گفتی، فهمیدم. تو یزید را چنان توصیف کردی که گویا شخصی را می خواهی معرفی کنی که زندگی او بر مردم پوشیده است و یا از غایبی خبر می دهی که مردم او را ندیده اند، و یا در این مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آورده ای. نه، یزید آنچنان که باید خود را نشان داده و باطن خود را آشکار ساخته است یزید را آنچنانکه هست معرفی کن. یزید جوان سگ باز و کبوترباز و بوالهوسی است که عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانی سپری می شود، یزید را  این گونه معرفی کن و این تلاشهای بی ثمر را کنار بگذار. گناهانی که تاکنون درباره این امت بر دوش خود بار کرده ای بس است کاری نکن که هنگام ملاقات پروردگار بار گناهانت از این سنگینتر باشد. تو آن قدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادی و با بی خردی، مرتکب ظلم شدی که کاسه صبر مردم را لبریز نمودی، اینک دیگر ما بین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن باقی نمانده است، بدان که اعمال تو نزد پروردگار محفوظ است و باید روز رستاخیز پاسخگوی آنها باشی.» [46]


در هر حال حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر با ولیعهدی یزید بیعت نکردند و کوششهای معاویه در این باره بی ثمر ماند.


در نیمه رجب سال شصت هجری، معاویه مرد، و یزید بر کرسی خلافت تکیه زد و طی نامه ای از حاکم مدینه خواست که از مردم مدینه به ویژه از حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر برای او بیعت بگیرد و در این کار هرگز به آنها مهلت ندهد.


وقتی که حاکم مدینه موضوع بیعت را با حسین بن علی(ع) در میان گذاشت حضرت از بیعت خودداری کرد و به فاصله چند روز، مدینه را به عزم مکه ترک گفت، در مدت اقامت در مکه، دعوتنامه های مکرری از مردم عراق رسید و سرانجام به دعوت آنان رهسپار کوفه شد و همین سفر منتهی به حادثه عاشورا گردید.


اینک ماهیت و عوامل پیدایش حادثه عاشورا را بررسی می کنیم و سپس به ارزیابی میزان اهمیت و ارزش هر یک از آنها می پردازیم:


ماهیت حادثه عاشورا


در مورد نهضت امام حسین(ع) سئوالاتی مطرح است که روشن شدن کیفیت قیام آن حضرت بستگی به پاسخ این سئوالات دارد، سئوالات چنین است:


1-آیا اگر یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(ع) به او فشار نمی آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت می کرد؟


2-آیا اگر مردم کوفه امام حسین(ع) را به عراق دعوت نمی کردند، باز هم این انقلاب رخ می داد؟


3-آیا این قیام  و نهضت یک اقدام حساب نشده و ناآگاهانه و یک انقلاب انفجاری بود، از نوع قیامها و انفجارهای اجتماعی که امروز مادیها مطرح می کنند؟ یا یک انقلاب آگاهانه و حساب شده بود؟


برای روشن شدن پاسخ این سؤالات لازم است مقدمتاً یادآور شویم که برخلاف پدیده های طبیعی که معمولاً تک ماهیتی هستند، پدیده های اجتماعی ممکن است چند ماهیتی باشند، مثلاً یک فلز نمی تواند در یک زمان هم ماهیت طلا داشته باشد و هم ماهیت مس، ولی پدیده های اجتماعی می توانند در آن واحد چند بعد داشته باشند و عوامل مختلفی در پیدایش آنها مؤثر باشد، مثلاً یک نهضت می تواند دارای ماهیت عکس العملی باشد یعنی صرفاً یک عکس العمل باشد و در عین حال ماهیت آغازگری نیز داشته باشد. و در صورت داشتن ماهیت عکس العملی، ممکن است در برابر یک جریان، عکس العمل منفی، و در برابر جریان دیگر عکس العمل مثبت باشد. قیام امام حسین(ع) از این گونه پدیده ها بود و همه اینها در نهضت آن حضرت وجود داشت زیرا عوامل مختلف در آن اثر داشت که ذیلاً توضیح می دهیم:


عوامل پیدایش عاشورا


سه عامل یاد شده در زیر، در پیدایش این قیام و نهضت اثر داشت:


1- درخواست بیعت از امام حسین(ع) برای یزید و وارد آوردن فشار به این منظور.


2- دعوت مردم کوفه از امام حسین(ع) به عراق.


3- عامل امر به معروف و نهی از منکر که امام حسین(ع) از روز نخست از مدینه با این شعار حرکت کرد.


اکنون هر کدام از اینها را توضیح می دهیم تا ببینیم قیام امام حسین(ع) با توجه به هر یک از اینها چه ماهیتی داشته و سهم هر کدام از اینها در این انقلاب چه قدر بوده است؟


1-مخالفت با بیعت یزید


از نظر زمانی، نخستین عامل، درخواست بیعت از امام حسین(ع) از طرف حکومت یزید و مخالفت آن حضرت با این بیعت است. چنانکه مورخان می گویند، پس از مرگ معاویه در نیمه ماه رجب سال 60 هجری[47] یزید به «ولیدبن عتبة بن ابی سفیان»، حاکم  مدینه، نوشت که از حسین بن علی(ع) برای خلافت او بیعت بگیرد و به وی فرصت تأخیر در این کار را ندهد. با رسیدن نامه یزید، حاکم مدینه حسین بن علی(ع) را خواست و موضوع را با او در میان گذاشت. حسین(ع) که از زمان حیات معاویه با ولیعهدی یزید به شدت مخالفت کرده بود، این بار نیز از بیعت سرباز زد. زیرا بیعت با یزید، نه تنها به معنای صحه  گذاشتن بر خلافت شخص ننگینی مانند او بود، بلکه به معنای تأیید بدعت بزرگی همچون تأسیس رژیم سلطنتی بود که معاویه آن را پایه گذاری کرده بود.


چند روز فشار از طرف حاکم مدینه ادامه داشت، ولی حسین بن علی(ع) در برابر آن مقاومت می کرد. بر اثر تشدید فشار، حضرت در 28رجب با اعضای خانواده و گروهی از بنی هاشم، مدینه را به سوی مکه ترک گفت و در سوم شعبان وارد این شهر شد.


انتخاب مکه از میان شهرهای مختلف، به این دلیل بود که مکه، حرم امن بود، و علاوه بر آن موسم حج در پیش بود و با توجه به اجتماع قریب الوقوع حجاج در مکه، این شهر بهترین جا برای ابلاغ پیام امام و رساندن اهداف او به اطلاع مسلمانان بود.


نهضت امام حسین(ع) تا اینجا ماهیت عکس العملی داشت، آن هم عکس العمل منفی در برابر یک تقاضای نا مشروع، زیرا حکومت یزید از او با فشار و اصرار بیعت می خواست و او خودداری می ورزید؛ ولی در هر حال این موضوع روشن است که امام پیش از آنکه دعوت کوفیان پیش آید، در برابر فشارحکومت یزید، از خود مخالفت نشان داد و اگر دعوت آنان نیز نبود، باز  امام با یزید بیعت نمی کرد.


2-دعوت کوفیان از امام حسین(ع)


امام حسین(ع) که در سوم شعبان وارد مکه شده بود، در این شهر اقامت گزید و به افشای ماهیت ضدّ اسلامی رژیم وقت پرداخت. گزارش مخالفت امام حسین(ع) با خلافت یزید و اقامت او در مکه به عراق رسید، مردم کوفه که خاطره حکومت عدل علی(ع) در حدود بیست سال پیش را در خاطر داشتند و آثار تعلیم و تربیت امیرمؤمنان(ع) در آن شهر به کلی از میان نرفته بود و هنوز یتیمهایی که علی(ع) بزرگ کرده و بیوه هایی که از آنها سرپرستی کرده بود، زنده بودند، دور هم گرد آمدند و با ارزیابی اوضاع تصمیم گرفتند از اطاعت یزید سرباز زده از حسین بن علی(ع) جهت رهبری خود دعوت کنند و از او پیروی نمایند.


به دنبال این مذاکرات، سران شیعیان کوفه مانند: «سلیمان بن صرد»، «مسیب بن نَجَبه»، «رفاعة بن شداد بَجَلی»، «حبیب بن مظاهر» نامه هایی به حضور امام حسین(ع) نوشتند و از او دعوت کردند به عراق برود و رهبری آنان را در دست بگیرد. نخستین نامه در دهم ماه رمضان سال 60 هجری به دست امام حسین رسید. [48]


ارسال نامه ها از طرف شخصیتها و گروههای متعدد کوفی همچنان ادامه یافت به طوری که تنها در یک روز ششصد نامه به دست امام رسید و مجموع نامه هایی که به تدریج می رسید، بالغ بر دوازده هزار نامه گردید. [49]


امام حسین(ع) با توجه به این استقبال عظیم و سیل نامه ها و تقاضاها، چون احساس وظیفه کرد که درخواست عراقیان را بپذیرد، عکس العمل مثبت نشان داد و پسر عموی خود، «مسلم بن عقیل» را به نمایندگی خود به کوفه اعزام نمود تا اوضاع عراق را مطالعه کرده نتیجه را گزارش کند و اگر مردم کوفه عملاً به آنچه نوشته اند وفادارند، امام نیز رهسپار عراق گردد...


چنانکه ملاحظه می شود، برخورد امام حسین(ع) با دعوت کوفیان عکس العمل مثبت بوده و ماهیت اقدام حضرت ماهیت مثبت است و نوعی همکاری و تعاون با عراقیان به شمار می رود. با توجه به آنچه گفته شد، روشن می گردد که امام حسین(ع) در مکه از نظر خودداری از بیعت یزید دیگر وظیفه ای به عهده نداشت چون در هر حال بیعت نکرده بود؛ اما دعوت کوفیان بعد تازه ای به قضیه داد و وظیفه تازه ای برای امام ایجاد کرد. گویی ارزیابی امام حسین(ع) این بود: حال که کوفیان با این همه اصرار و اشتیاق مرا دعوت کرده اند، به عراق می روم، اگر آنان به وعده های خود وفادار بودند که چه بهتر  و اگر چنین نبود، باز به مکه برمی گردم یا به یکی از مناطق اسلامی می روم.


بدین ترتیب از نظر زمانی، خودداری از بیعت یزید پیش از آن بود که اسمی از دعوت کوفیان به میان آید، و نخستین نامه کوفیان نیز در حدود چهل روز پس از اقامت امام حسین(ع) در مکه به دست آن حضرت رسید، بنابراین مسئله این نیست که چون امام از طرف مردم کوفه دعوت شده بود، با یزید بیعت نکرد،  بلکه ابتدائاً از بیعت یزید خودداری کرد و سپس نامه های کوفیان را دریافت داشت، یعنی اگر کوفه ای هم نبود و اگر مردمی هم او  را دعوت نمی کردند، و اگر تمام اقطار زمین را بر او تنگ می گرفتند، باز با یزید بیعت نمی کرد.


3-عامل امر به معروف و نهی از منکر


امام حسین(ع) از روز نخست از مدینه با شعار امر به معروف و نهی از منکر حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از امام حسین(ع) بیعت خواسته اند و او بیعت نکرده، پس قیام می کند، بلکه اگر بیعت هم نمی خواستند، باز قیام را لازم می دانست. نیز مسئله این نبود که چون مردم کوفه از او دعوت کرده اند، قیام می کند، زیرا دیدیم که حدود یک ماه و نیم بعد از خودداری از بیعت بود که دعوت کوفیان آغاز شد. از این دیدگاه، منطق او این بود که چون جهان اسلام را منکرات و فساد و آلودگی فراگرفته، و حکومت وقت به صورت سرچشمه فساد در آمده است، او به حکم مسئولیت شرعی و وظیفه الهی خود باید قیام کند.


چنانکه گفتیم این هر سه عامل در قیام و نهضت عظیم امام حسین(ع) نقش داشتند و هر کدام یک نوع تکلیف و وظیفه برای امام ایجاد می کردند و موضع حضرت در برابر هر کدام، فرق می کرد:


از نظر عامل اول، امام حسین حالت دفاعی داشت، زیرا از او به زور بیعت می خواستند و او خودداری می ورزید.


از نظر عامل دوم، حضرت موضع تعاون و همکاری داشت زیرا او را به جهت همکاری دعوت کردند و او نیز پاسخ مثبت داد.


اما از نظر عامل سوم، او مهاجم  و متعرض و پرخاشگر بود، زیرا اگر هم از او بیعت نمی خواستند باز به حکومت هجوم برده، آن را غیر اسلامی می خواند.


ارزش هریک از عوامل سه گانه


اکنون ببینیم در میان این عوامل سه گانه کدامیک ارزش بیشتری دارد؟


بی شک عامل اجابت دعوت مردم کوفه ارزشی بسیار دارد، زیرا حضرت در پاسخ مردمی که از اطاعت یزید سرپیچی نموده و او را برای رهبری خود دعوت کرده بودند آمادگی خود را اعلام کرد، و اگر اوضاع و شرائط مساعد بود، اقدام به تشکیل حکومت اسلامی می نمود. اما خودداری حضرت از بیعت یزید ارزشی بیشتر دارد؛ زیرا امام بارها اعلام کرد که به هر قیمت و در برابر هر گونه فشاری، با یزید بیعت نخواهد کرد و این امر، ایستادگی و مقاومت حضرت را در برابر زور و فشار نشان می دهد ولی بیشترین ارزش را عامل سوم یعنی امر به معروف و نهی از منکر دارد، زیرا در اینجا اقدام حضرت نه جنبه عکس العمل و دفاع داشت و نه جنبه همکاری و تعاون و اجابت دعوت، بلکه جنبه تهاجم و پرخاش و اعتراض داشت. اگر دعوت مردم کوفه عامل اساسی بود، وقتی که خبر رسید که زمینه کوفه منتفی شده است، طبعاً امام دست از سخنان و مواضع خود بر می داشت و از ادامه سفر به سوی عراق صرفنظر می کرد، اما می بینیم داغترین خطبه های امام حسین(ع) و شورانگیزترین و پرهیجانترین سخنان او، بعد از ماجرای شهادت حضرت مسلم است. از اینجا روشن می گردد که امام حسین(ع) تا چه اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه داشت و تا چه حد نسبت به حکومت فاسد یزید مهاجم و پرخاشگر بود؟[50]


با توضیحاتی که تا اینجا دادیم پاسخ سئوال اول و دوم که در آغاز این بحث مطرح کردیم روشن شد و مشخص گردید که اگر فرضاً یزید برای گرفتن بیعت از امام حسین(ع) فشار نمی آورد، باز هم او با حکومت یزید مخالفت می کرد و نیز دانستیم که اگر دعوت کوفیان نبود باز هم این قیام رخ می داد. اینک برای آنکه پاسخ سئوال سوم نیز روشن گردد ذیلاً چند سند و گواه زنده را که نمایانگر میزان توجه امام حسین(ع) به وظیفه امر به معروف و نهی از منکر در این قیام و نهضت است، یادآوری می کنیم:


1-وصیت نامه اعتقادی- سیاسی امام


 امام حسین(ع) پیش از حرکت از مدینه، وصیتنامه ای خطاب به برادرش «محمد حنفیه» نوشت و طی آن علت قیام  و نهضت خود را اصلاح امور امت اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر، و زنده کردن سیره جدش پیامبر و پدرش علی معرفی کرد. امام در این وصیتنامه پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، چنین نوشت: «... من، نه از روی خودخواهی و سرکشی و هوسرانی (از مدینه) خارج می گردم، و نه برای ایجاد فساد و ستمگری، بلکه هدف من از این حرکت، اصلاح مفاسد امت جدم و منظورم امر به معروف و نهی از منکر است و می خواهم سیره جدم(پیامبر) و پدرم علی بن ابیطالب را در پیش گیرم. هر کس در این راه به پاس احترام حق از من پیروی کند، راه خود را در پیش خواهم گرفت، تا خداوند میان من و این قوم داوری کند که او بهترین داوران است...» [51]


چنانکه می بینیم امام در این وصیتنامه، انگیزه قیام خود را چهار چیز اعلام می کند:


1- اصلاح امور امت؛


2- امر به معروف؛


3- نهی از منکر؛


4- پیروی از سیره جدش پیامبر و پدرش علی(ع) و زنده کردن سیره آن دو بزرگوار.


2- سکوت نابخشودنی


امام حسین(ع) هنگام عزیمت به سوی عراق در منزلی به نام «بیضه» خطاب به سپاه «حرّ» خطبه ای ایراد کرد و طی آن انگیزه قیام خود را چنین شرح داد:


 «مردم! پیامبر خدا(ص) فرمود: هر مسلمانی با سلطان ستمگری مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهی را در هم می شکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت در آمده در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و عدوان و دشمنی در پیش می گیرد، ولی او در مقابل چنین سلطانی، با عمل و یا با گفتار اظهار مخالفت نکند، بر خداوند است که این فرد (ساکت) را به کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد.


مردم! آگاه باشید اینان (بنی امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل نموده، فئ را (که مختص به خاندان پیامبر است) به خود اختصاص داده اند و من به هدایت و رهبری جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده اند، از دیگران شایسته ترم...» [52]


3-محو سنتها و رواج بدعتها


امام حسین(ع) پس از ورود به مکه نامه ای به سران قبایل «بصره» فرستاد و طی آن پس از اشاره به دوران خلفای گذشته که در آن پیشوایان راستین اسلام را از صحنه سیاست کنار گذاشتند، و این پیشوایان برای جلوگیری از اختلاف تفرقه و به خاطر مصالح عالی اسلام این وضع را تحمل کردند، چنین نوشت:


«... اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم، زیرا در شرائطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر بکلی از بین رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد!» [53]


4-دیگر به حق عمل نمی شود


حسین بن علی(ع) در راه عراق در منزلی بنام «ذو حُسُم» در میان یاران خود بپاخاست و خطبه ای بدین شرح ایراد نمود:


 «پیشامد ما همین است که می بینید. جداً اوضاع زمان دگرگون شده، زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلتها جز اندکی مانند قطرات ته مانده ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلّتباری به سر می برند  و صحنه زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و کم علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است. آیا نمی بینید که دیگر به حق عمل نمی شود، و از باطل خودداری نمی شود؟ در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان(از جان خود گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد. در چنین محیط ذلّتبار و آلوده ای، مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمی دانم.


این مردم بردگان دنیا هستند، و دین لقلقه زبانشان می باشد، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجا است که زندگیشان همراه با رفاه و آسایش باشد، و آنگاه که در بوته امتحان قرار گرفتند، دینداران کم خواهند بود.» [54]


قیام آگاهانه


براساس تفسیری که امروز مادیها در مورد قیامهای اجتماعی می کنند، انفجار یک جامعه مانند انفجار یک دیگ بخار به هنگام بسته شدن دریچه های اطمینان آن است که در این صورت، چه انسان بخواهد و چه نخواهد، به علت تراکم بخار، انفجار خود بخود رخ می دهد، زیرا هنگامی که فشار ها و تضادهای طبقاتی افزایش یافت ظرفیت تحمل جامعه در برابر فشار و ستم لبریز می گردد و قهراً انفجار به صورت یک پدیده طبیعی انجام می گیرد. به تعبیر دیگر، قیام انفجاری در مقیاس کوچک مانند انفجار عقده یک فرد خشمگین و پر عقده است که هنگام لبریز شدن  کاسه صبرش بی  اختیار آنچه را در دل دارد بیرون می ریزد، گر چه بعداً پشیمان می گردد.


 با توجه به نمونه هایی از سخنرانیها و نامه های امام حسین(ع) که یادآوری کردیم، به خوبی روشن می شود که قیام این پیشوای بزرگ از این مقوله نبوده است، بلکه یک قیام آگاهانه و براساس احساس وظیفه و با توجه به تمام خطرات بوده است. امام حسین(ع) نه تنها خود، آگاهانه از شهادت استقبال کرد، بلکه می خواست یارانش نیز شهادت را آگاهانه انتخاب کنند، به همین جهت شب عاشورا آنان را آزاد گذاشت که اگر خواستند، بروند، اعلام کرد که هر کس تا فردا با او بماند، کشته خواهد شد. آنان نیز با توجه به همه اینها ماندن و شهادت را پذیرفتند.


بعلاوه از نظر مادیها در قیامهای انفجاری، رهبران و شخصیتها چندان نقشی ندارد، بلکه نقش «ماما» را در تولّد «نوزاد» به عهده دارند، و چون ظهور و بروز این گونه قیامها خارج از اختیار قهرمانان انقلاب است، فاقد هر نوع ارزش اخلاقی است در حالی که نقش رهبری امام حسین(ع) در قیام کربلا بر احدی پوشیده نیست.






[1] - مائده: 3. به گواهی اسناد و شواهد فراوان، این آیه مربوط به انتصاب علی(ع) به جانشینی پیامبر است و آخرین آیه‌ای است که بر پیامبر اسلام (ص) نازل شده است و مدت اندکی پس از نزول آن (هشتاد و یک روز) پیامبر اسلام درگذشت. ر. ک  به: تفسیر نمونه، ج4، ص 264 – 269- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبة الحیدریة، 1384هـ، ج2، ص 35 – محمد هادی معرفت، تلخیص التمهید، ط2، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1414 هـ، ص 89. [2] - ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ط1، قاهره، داراحیاء الکتب العربیة، 1378هـ، ج2ف ص 44، به نقل از کتاب «السقیفه تألیف ابوبکر احمدبن عبدالعزیز جوهری» [3] - قبیلۀ ابوبکر [4] - قبیلۀ عمر [5] - بنی‌هاشم لا تطمعوا الناس فیکم/ و لا سیماتیم ابن مرة اوعدی/ فما الأمر الا فیکم و الیکم/ و لیس لها الا ابو حسن علی/ ابا حسن فاشدد بها کف/ حازم فاتک بالأمر الذی یرتجی ملی[6] - سید علیخان مدنی، الدرجات، الرفیعة فی طبقات الشیعة، قم، مکتبة بصیرتی، 1397هـ، ص87.[7] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ص 45.[8] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ص 44.[9] - محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج4، ص 201، حوادث سال 17 هجرت.[10] - طبری، همان کتاب، ص 202.[11] - طبری، همان کتاب، ج 5، ص 69.[12] - ابن عبدربه اندلسی، العقد الفرید، بیروت، دارالکتاب العربی، ج4، ص 365 در نسخۀ مورد استفادۀ ما از عقد الفرید، به جای شام، مکه ذکر شده است که ظاهراً اشتباه است.[13] - ابن عبدربه، همان کتاب، همان صفحه.[14] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج1، ص 175.[15] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج1، ص 178.[16] - دکتر شهیدی، سید جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ج6، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1365 ش، ص109.[17] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج1، ص 186-187.[18] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج2، ص 133.[19] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج9، ص 53 (شرح خطبۀ 139)، سخنان ابوسفیان را از عبدالله و تقی الدین مقریزی نیز نقل کرده‌اند با این تفاوت که وی این سخنان را خطاب به عثمان گفت. ر. ک به: الأستیعاب فی معرفة الأصحاب (در حاشیۀ الأصابة)، ط1، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1328هـ، ج4، ص87 – النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، قاهره، مکتبة الأهرام، ص 31.[20] - تستری، شیخ محمد تقی، قاموس الرجال، تهران، مرکز نشر کتاب، 1379هـ، ج10، ص 80. [21] - طبری، همان کتاب، ج5، 69.[22] - طبری، همان کتاب، ص 148.[23] - طبری، همان کتاب، ص 148 و  ر. ک به: ارزیابی انقلاب حسین(ع) تألیف شیخ محمد مهدی شمس الدین، ترجمۀ مهدی پیشوائی، قم، انتشارات توحید، 1362 ش، ص36. [24] - نهج‌البلاغه، خطبۀ سوم (شقشقیه) [25] - دکتر علی الوردی، نقش وعاظ در اسلام، ترجمۀ محمد علی خلیلی، ص 165. [26] - ذی‌خشب یک شب مسافت تا مدینه فاصله داشته است (معجم البلدان، ج2، ص 372). [27] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج16، ص 154. [28] - تاریخ یعقوبی، ج2، ص 165. [29] - بلاذری، انساب الأشراف، بغداد، مکتبة المثنی، ج5، ص 87. [30] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج3، ص 93. [31] - نقش وعاظ در اسلام، ص 178. [32] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج16، ص 153، نامۀ 37. [33] - نهج‌البلاغۀ صبحی صالح، نامۀ 28. [34] - ابن ابی‌الحدید، همان کتاب، ج1، ص231. [35] - مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، بیروت، درالأندلس، ج3، ص 454 (ضمن شرح حال مأمون). [36] - ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج3، ص 503 و 504 نیز ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 209 و ابن قتیبة دینوری، الأمامة و السیاسة، ج1 ص 165؛با اندک تفاوت. [37] - البته طبق آنچه در منابع شیعه آمده حسن بن علی(ع) به تحریک معاویه و توسط همسرش جعده مسموم شد و علت درگذشت آن حضرت مسمومیت بوده نه بیماری عادی. [38] - ابن‌قتیبة، همان کتاب، ج1، ص 174. [39] - ابن‌قتیبة، همان کتاب، ج1، ص 175. [40] - قرائن وشواهدی نشان می‌دهد که در جریان محاصرۀخانۀ عثمان توسط انقلابیون مسلمان، معاویه با مروان (که دفتر دار و داماد عثمان بود) بند و بست داشت و به وی وعده داده بود که اگر کاری کند که عثمان به دست شورشیان کشته شود، او را جانشین خود قرار می‌دهد (دکتر علی الوردی، نقش وعاظ در اسلام، ص 167) از این رو مروان حاضر نبود ولیعهدی یزید را مطرح کند. [41] - ابن‌قتیبة دینوری، الأمامة و السیاسه ج1، ص 177-175. [42] - ابن‌قتیبة دینوری، الأمامة و السیاسه، ج1، ص 191. [43] - ابن‌قتیبة، همان کتاب، ج1، ص180 – 178. [44] - ابن قتیبه، الأمامه و السیاسه ج 1، ص 168 -165. [45] - مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص 28- ابن قتیبة، همان کتاب، ج1، ص 371، ابن عبدریه می‌نویسد: «کسی که این سخن را گفت یزید بن مقفع بوده است» (عقدالفرید، ج 4، ص 370) [46] - ابن‌قتیبة، همان کتاب، ج1، ص 186. یکی از تاکتیکهایی که معاویه به منظور اخذ بیعت از حسین بن علی(ع) برای ولیعهدی یزید به آن متوسل شد، خودداری وی از پرداخت هرگونه عطیه به بنی هاشم از بیت المال در جریان این سفر بود. (با آنکه به تمام مردم مدینه عطایائی پرداخت)هدف او این بود که بدین وسیله امام حسین(ع) را زیر فشار گذاشته وادار به بیعت کند (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 511 – ابن قتیبة، همان کتاب، ج1، ص 191) و این، جزئی از برنامۀ سیاه گرسنگی و فشار اقتصادی بود که وی بر مخالفانش و به ویژه بر شیعیان تحمیل می‌کرد. [47] - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 200. [48] - شیخ مفید، همان کتاب، ص 203 – ابو مخنف، لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف ازدی، مقتل الحسین، قم، ص 16. از آنجا که مطالب نسخۀ موجود از مقتل معروف ابی مخنف که از قدیمی‌ترین منابع در مورد حادثۀ عاشورا است، با آنچه طبری و دیگران از او نقل کرده‌اند تطبیق نمی‌کند، واز این نظر از اعتبار لازم برخوردار نیست، حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ حسن غفاری روایات طبری از ابی‌مخنف را در این زمینه استخراج و با مقدمه‌ای در شرح حال لوط بن یحیی همراه با پاورقیها و تعلیقات و توضیحات مفید به صورت مستقل به طبع رسانده‌اند. در این جا مقصود از مقتل ابی مخنف این نسخه است. [49] - سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، مکتبة الداوری، ص 15. [50] - آنچه در زمینۀ ماهیت و عوامل قیام امام حسین(ع) در این بخش مطرح گردید، از بحثهای استاد شهید مرتضی مطهری در جلد دوم کتاب «حماسۀ حسینی» (تهران، انتشارات صدرا، 1361 هـ. ش) اقتباس و تلخیص شده‌است. [51] - مجلسی، بحارالأنوار، تهران، المکتبةالأسلامیة، 1393 هـ. ق، ج44، ص 329. [52] - ابو مخنف، مقتل الحسین، قم، ص 85- محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارلقاموس الحدیث، ج6، ص 229 – عز الدین بن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج4، ص 48 – نجمی، محمد صادق، سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعۀ مدرسین، ص 148. احمد بن یحیی البلاذری نیز بخشی از این خطبه را در «انساب الأشراف»، ج3، ص 171 نقل کرده است. [53] - طبری، همان کتاب، ص 200 – ابو مخنف، همان کتاب، ص 86 – نجمی، همان کتاب، ص 54. [54] - حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، قم، دفتر انتشارات جامعۀ مدرسین، 1363 هـ.ش، ص 245 – ابومخنف، همان کتاب، ص 86 – طبری، همان کتاب، ص 229 – نجمی، همان کتاب، ص 180. این خطبه را ابن‌عساکر در تاریخ دمشق (تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، چاپ مؤسسۀ بیادر، ص 214) و سید بن طاووس در اللهوف(قم، مکتبة الداوری، ص 33) و مجلسی در بحارالأنوار(تهران، المکتبة الأسلامیة، 1393 هـ.ق، ج 44، ص 192) با اندکی تفاوت نقل کرده‌اند و طبق نقل ابن‌عساکر و مجلسی، امام این خطبه را در کربلا و پس از رویارویی با سپاه عمربن سعد ایراد کرده است. آنچه ما نقل کردیم طبق روایت حسن بن علی بن شعبه است.

اهداف و زمینه های قیام عاشورا در کلام امام حسین(ع) ‏

اهداف و زمینه های قیام عاشورا در کلام امام حسین(ع) ‏

حامد علی اکبرزاده ‏


قیام امام حسین(ع) دارای ابعاد مختلفی است که در این میان زمینه ها و دلایل شکل گیری این نهضت عظیم از اهمیت ویژه ای برخوردار است.تبیین علت های قیام عاشورا همواره الهام بخش مسلمانان و به ویژه شیعیان در اعصار متمادی بوده است.

برای بررسی دلایل قیام حضرت سیدالشهدا(ع) بایستی ویژگی های دوره امامت آن حضرت مورد توجه قرار گیرد،آنچه مسلم است دوران امامت حسین بن علی(ع) را می توان به دو بخش دوره حاکمیت معاویه و حکومت یزید تقسیم کرد.

"در حقیقت در زمان امام حسین(ع)انحراف از اصول و موازین اسلام که پس از رحلت رسول خدا(ص) آغاز و در زمان عثمان خلیفه سوم گسترش یافته بود به اوج خود رسید.در این دوره معاویه که سالها به عنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملا تثبیت نموده بود،به نام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشور اسلامی را در دست گرفته و حزب اموی را بر امت اسلام مسلط ساخته بود."1

چرا سید الشهدا(ع)در دوره معاویه قیام نکرد
"امام حسین(ع) اگر در زمان معاویه قیام می کرد،معاویه می توانست از پیمان صلحی که با امام حسن(ع) امضا کرده بود،برای متهم ساختن امام حسین(ع)بهره برداری کند،زیرا همه مردم می دانستند که امام حسن و امام حسین(ع) متعهد شده اند تا زمانیکه معاویه زنده است سکوت کنند.البته لازم به یادآوری است که امام حسین(ع) معاهده با معاویه را پیمانی لازم الوفاء نمی دانست،زیرا این عهدنامه تحت فشار و اجبار و در شرایطی صورت گرفته بود که بحث و گفتگو فایده ای نداشت،به علاوه معاویه خود آن را نقض کرده بود و محترم نمی شمرد.اما با وضعیت آنروز جامعه اسلامی اگر امام حسین(ع)علیه معاویه قیام مسلحانه می کرد،معاویه می توانست از آن به عنوان یک شورش غیر موجه و برخلاف مفاد پیمان سوء استفاده کند."2

عامل دیگری که مانع قیام حضرت در زمان معاویه بود،ظاهرسازیهای این خلیفه اموی است.اگرچه معاویه عملا اسلام را تحریف کرده بود،اما این مطلب را به خوبی درک می کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامی حکومت می کند،باید به اعمال خود رنگ دینی داده و مردم را فریب بدهد.
با این حال امام حسین(ع) به رغم موانعی که ذکر شد در دوره حکومت معاویه نیز چندین بار به صورت علنی در برابر رفتارهای این حاکم جائر بنی امیه ایستاد و مبارزه کرد.معاویه در اواخر عمر خود می کوشید تا با بیعت گرفتن از بزرگانی همچون حسین بن علی(ع) و ابن عباس مساله ولیعهدی یزید را تثبیت کند،وی در دیداری که با امام حسین(ع) در مدینه داشت این مساله را مطرح کرد که حضرت در سخنانی به شدت با آن مخالفت کرده و با برشمردن خصوصیات زشت یزید، وی را فاقد صلاحیت حکومت می داند.

از دیگر اقدامات حضرت در برابر معاویه،سخنرانی افشاگرانه در مراسم حج است. در این خطبه که یک یا دو سال پیش از مرگ معاویه و در حضور بزرگانی از صحابه و تابعین ایراد شده است،امام(ع) اینچنین در برابر معاویه موضع می گیرد:
"...دیدید که این مرد زورگو و ستمگر(معاویه)با ما و شیعیان ما چه کرد؟من در اینجا مطالبی را با شما در میان می گذارم،اگر درست بود آنرا تصدیق و اگر دروغ بود تکذیب کنید.سخنان مرابشنوید و گفتار مرا بنویسید،وقتی که به شهرها و میان قبایل خود برگشتید با افراد مود اطمینان و اعتماد در میان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید،زیرا می ترسم این موضوع(رهبری امت توسط اهل بیت)به دست فراموشی سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد"3
سخنانی که حضرت در این خطبه مطرح می کند اگر چه در زمان معاویه است اما در حقیقت می تواند موضع امام (ع) را در برابر حاکم اموی مشخص کند، زیرا حضرت صریحا حکومت را حق خود و اهل بیت ذکر می کند.

اقدام دیگر امام(ع)در دوره معاویه ضبط اموال کاروان بیت المالی بود که از یمن به سوی شام حرکت می کرد.حضرت اموال ضبط شده بیت المال را میان مستمندان تقسیم کرد و در نامه ای به معاویه از سیاست های وی به شدت انتقاد کرد.
به هرحال دوران معاویه به پایان می رسد و با روی کارآمدن یزید وضع تغییر می کند.قیام و نهضت عظیم امام حسین(ع)در دوره ای آغاز می شود که یزید به حکومت رسیده و با ارایه چهره ای زشت ،شرایط خاصی را ایجاد کرده است.
مرحوم شیخ مفید(ره)در کتاب ارشاد وضعیت پس از مرگ معاویه را اینگونه توصیف می کند:
"پس از مرگ معاویه و پایان دوره سازشی که اجازه نمی داد امام حسین (ع)اظهار امامت نماید و پرده از روی کار ولایت خود بردارد،حسین(ع)به اندازه ای که ممکن بود اظهار دعوت کرد و هر وقتی که موقعیتی به دست می آورد حق الهی خود را برای آنها که بی خبر بودند آشکار می ساخت،تا اینکه یارانی پیدا کرد و بعد از این مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود و خود را برای قتال با دشمنان حق آماده ساخت...."4

فساد علنی دستگاه حکومت یزید
یزید که جوانی ناپخته،شهوتران و هوسباز و بیخرد و خوشگذران و فاقد هرگونه صلاحیتی برای اداره امور مسلمین بود،پس از اینکه به قدرت رسید به صورت علنی تظاهر به فسق و فجور می کرد و مقدسات و احکام اسلامی را به راحتی زیرپا می گذاشت.به قدرت رسیدن یزید زمینه را برای قیام امام حسین(ع)فراهم کرد و جای هیچ گونه تردید را باقی نگذاشت.
برای روشن شدن دلایل و علل قیام امام حسین(ع)می توان به بیانات و تقریرات آن حضرت در مقاطع مختلف رجوع کرد.

امتناع از بیعت با خلیفه فاسق
یزید در نامه ای به ولید بن عتبه فرماندار مدینه از او می خواهد که از امام حسین(ع)برای وی بیعت بگیرد و در غیر اینصورت سر از بدن حسین(ع) جدا کند.حضرت در پاسخ به خواسته ولید اینگونه با وی سخن می گوید:
"انا اهل بیت النبوه و....و یزید رجل فاسق شارب الخمر،قاتل النفس المحرمه،معلن بالفسق لیس له هذه المنزله و مثلی لا یبایع مثله و...
ما از خاندان نبوت و رسالتیم، خاندانی که خانه آنها محل رفت و آمد فرشتگان است و خداوند به خاطر ما همه چیز را آغاز کرد و همه چیز را پایان می بخشد. اما یزید، مردی فاسق و شرابخوار و قاتل است و آشکارا جنایت و گناه می کند و مثل من با مثل او بیعت نخواهد کرد." 5
امام حسین (ع) در جای دیگر هنگامیکه مروان از حضرت می خواهد تا با یزید بیعت کند، در پاسخ به وی می فرماید:
"انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذقد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدی رسول الله (ص) یقول: الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان.
دیگر باید بر اسلام سلام داد (و باید با آن وداع کرد) زیرا امت دچار زمامداری همانند یزید گردیده است! و من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است"6

امام معصوم شایسته رهبری جامعه
در همین راستا حضرت در مراحل مختلف سفر خود علاوه بر اینکه به ظلم و ستم بنی امیه اشاره می کند، رهبری جامعه را شایسته اهل بیت(ع) می داند، حضرت در مواجهه با سپاه حر در نزدیکی کربلا پس از اقامه نماز عصر خطبه ای به این مضمون می خواند:
" ای مردم اگر از خدا می هراسید و حق را برای صاحب حق می دانید کاری کنید که هرچه بهتر و بیشتر خشنودی خدا را بدست آورید و ما آل محمد (ص) شایسته تریم بر امر ولایت (مردم) از عده ای که مدعی امامت و ولایت بر شما هستند، زیرا آنان جز ستم و دشمنی کار دیگری با شما نمی کنند و اگر از امامت ما بر خود کراهت دارید و حق ما را نشناخته و اکنون رأیتان بر خلاف اظهار نامه ها و فرستادگانتان می باشد من از تصمیم خود منصرف می شوم." 7

البته در اینجا به نظر می رسد منظور حضرت از انصراف، به واقع منصرف شدن از حرکت به سوی کوفه است و نمی توان اینگونه برداشت کرد که امام (ع) از تصمیم خود بر قیام علیه حکومت فاسد یزید منصرف شده است،زیرا سخنان حضرت درباره لزوم امر به معروف و نهی از منکر و پرداختن به حق، گواهی بر این مدعاست.
امام حسین (ع) در کربلا نیز حقانیت خود و باطل بودن دشمنان را در سخنانی تصریح می کند، آنجا که خطاب به سپاه ابن زیاد می فرماید:
" چه شده علیه من قیام کرده و دشمنان مرا یاری می نمایید؟ سوگند به خدا اگر مرا بکشید، حجت خدا را کشته اید و بدانید در میان جابلقا و جابرسا (در روایت آمده خداوند این دو شهر را در شرق و غرب عالم خلق نموده است) به جز من پسر پیغمبری که حجت خدا بر خلقش باشد، وجود ندارد."8

ایستادگی در برابر ظالم
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در منزلی به نام بیضه خطاب به اصحاب خود و سپاهیان حر،انگیزه قیام خود را لزوم مقابله با حکومت ظالم و جائر می داند و اظهار می دارد:
"ایها الناس، ان رسول الله (ص) قال : من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله (ص)، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یعیر (یغیر) علیه بفعل و لا قول کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله.... ألا و انّ هؤلاء قد لزوموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلو الحدود و استاثروا بالفیء و أحلو حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیر.

ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هرکس (مسلمانی) سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را می شکند، خلاف سنت رسول خدا رفتار میکند و در میان بندگان خدا به گناه و ستم عمل می کند، ولی او (شخص مسلمان) سکوت اختیار کند و نه از راه کردار و نه از راه گفتار او(سلطان ستمگر) را سرطنش نکند و در مقام انکار و عیب گویی بر نیاید، بر خداوند است که او (مسلمان سکوت اختیار کرده) را به کیفر و سزای همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم کند.
آگاه باشید که این طائفه ستمگر و حکام جائر بنی امیه، پیوسته از شیطان پیروی نموده و طاعت او را بر خو لازم دانستند و اطاعت رحمان را ترک گفتند و زشتی و فساد را ظاهر نمودند و حدود خدا را تعطیل کردند و غنائم و فیء را که متعلق به همه مسلمین است اختصاص به خود دادند و حرام خدا را حلال شمردند و حلال خدا را حرام شمردند. و من از غیر خودم سزاوار ترم (به جلوگیری از این امور و نهی کردن از آنها و زمام امور مسلمانان را به دست گرفتن، تا به احکام قرآن و سنت رسول الله عمل شود)" 9

نکته مهم خطبه فوق این مطلب است که حضرت علاوه بر نهی نمودن و بر حذر داشتن مردم از سکوت در برابر ظلم و ستم (که محور اصلی خطبه است) برای چندمین بار در سخنان خود به فساد و تباهی حکومت بنی امیه و حق امام (ع) بر حاکمیت و ولایت مسلمین تأکید دارد و در حقیقت سه دلیل مهم از مجموع دلایل قیام عاشورا در این خطبه تشریح شده است.
امام(ع) از ابتدای حرکت از مکه به سوی کوفه همراهان و اصحاب خود را برای جانفشانی آماده ساخته بود، حضرت در سخنرانی مشهوری که پیش از خروج از مکه ایراد می نماید، حاضران را از عزم خود مبنی بر ایستادگی مقابل ظلم تا پای جان باخبر می سازد، امام حسین (ع) می فرماید:
"......خطّ الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما أولهنی الی اشتیاق أسلا فی اشتیاق یعقوب الی یوسف .....
من کان باذلاً فینا مهجتة و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحاً ان شاء الله
مرگ همچون گردن بند بر گردن دختران جوان کشیده و بسته شده است و من به دیدار نیاکان خود مشتاقم ، آن چنان اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت.
از قبل برای من قتگاهی انتخاب شده که باید به آنجا برسم. گویا می بینم بند بند بدنم را گرگ های بیابان بین نواویس و کربلا از هم جدا می کنند و شکم های گرسنه خود را سیر و انبان های خالی خود را پر می نمایند. از آنچه با قلم تقدیر و سرنوشت نوشته شده است، گریزی نیست. ما خاندان رسالت به آنچه موجب رضا و خشنودی حق است راضی هستیم. و در برابر امتحانات و بلاهای او شکیبا و صابریم و خدا پاداش صابرین را به صورت کامل به ما عنایت خواهد کرد. هرگز پاره های تن رسول خدا از او جدا نمی گردد، بلکه در بهشت برین و حظیره القدس گرداگرد او جمع می شوند، و چشم رسول به دیدار آنها روشن می شود و وعده او بوسیله خاندانش تحقق می پذیرد.
حال هر یک از شما که آماده جانباری و فدا کردن خون خویش در راه ما است و خود را برای دیدار خداوند آماده کرده است با ما همسفر شود که من ان شاء الله صبحگاهان حرکت خواهم کرد." 10

ذلت وفرمانبرداری فرومایگان ممنوع
حضرت در روز عاشورا نیز مسأله ایستادگی در برابر ظالم را بدین شکل بیان می دارد: " آگاه باشید زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو کار مخیر گردانید: شمشیر کشیدن یا خواری چشیدن، و دور باد که به ذلت تن دهیم که خدا و رسولش و مؤمنان بر ما نمی پسندند، و دامن های پاک و پاکیزه و سرهای پرحمّیت و جان های والایی که فرمانبرداری فرومایگان را بر کشته شدن با افتخار ترجیح ندهند. بدانید که من با این خانواده ام با این که تعداد کمی هستند و یاوری ندارم با شما می جنگم" 11
و باز هم حضرت پس از شهادت جمعی از یاران خود در میدان جهاد می فرماید:"...خشم الهی بر امتی که برای کشتن فرزند پیامبر خود متحد و هماهنگ شدند، شدت گرفته است. سوگند به خدا خواسته آنان را نخواهم پذیرفت تا آن هنگام که به خون خویشتن خضاب کنم و با این حال خدای خود را ملاقات نمایم." 12
رجزهای امام(ع) در هنگام نبرد نیز گویای همین مطلب است، حضرت در این جایگاه نیز ذلت در برابر ظالمان را بر نمی تابد آنچنانکه فریاد می زند:
"القتل اولی من رکوب العار. کشته شدن از زندگی با ننگ و عار بهتر است."13

اصلاح امور امت اسلام
یکی از مهمترین مستنداتی که می توان در بررسی اهداف قیام حسین (ع) به آن مراجعه نمود وصیتنامه حضرت است. در روایت آمده که امام (ع) هنگامیکه می خواستند از مدینه منوره به سوی مکه حرکت کنند، وصیت نامه ای نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند و سپس آن را به برادر خود محمد بن حنفیه تسلیم کردند، وصیت نامه مذکور چنین است:
"بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن ابی طالب الی اخیه محمد المعروف بابن الحنفیه:... انی لم أخرج أشراً و لابطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله، أرید أن آمربالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و سیره أبی علی بن ابی طالب علیه السلام.
...این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب است به برادرش محمد بن حنفیه:...... من خروج (قیام) نکردم از برای هوسرانی و نه از برای استکبار و خود خواهی و سرکشی، و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج (قیام) من برای اصلاح امت جدم محمد (ص) می باشد.
من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره و سنت جدم و آئین و روش پدرم علی بن ابی طالب رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و قبول کند پس خداوند سزاوار تر است به حق و هر که مرا در این امر رد کند، پس من صبر و شکیبایی پیشه می گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت حکم به حق فرماید:.."14
آنچنانکه می بینیم حضرت در این وصیت نامه هدف خود را از قیام علیه بنی امیه امر به معروف و نهی از منکر و پیروی از سیره پیامبر و علی (ع) عنوان می دارد، ضمن اینکه اصلاح امور امت اسلامی نیز نخستین مبحثی است که توسط حضرت در این وصیت نامه مطرح شده است. به نظر می رسد می توان گفت اصلاح امور مسلمانان محور اصلی وصیت نامه امام(ع) است، زیرا می توان امر به معروف، نهی از منکر و عمل به سیره پیامبر و امیر المومنین را نیز در گرو اصلاح جامعه دانست.

احیای سنت نبوی و از بین بردن بدعت ها
پس از پیامبر اسلام (ص) بدعت های بسیاری وارد جامعه اسلامی شد و در مقابل بخش قابل توجهی از سنن نبوی به دست فراموشی سپرده شد.
امام حسین (ع) علاوه بر اینکه در وصیت نامه خود بر مسأله عمل به سنت پیامبر و علی (ع) تأکید دارد، محو و نابودی بدعت های ایجاد شده را نیز امری ضروری می داند، آنجا که پس از ورود به مکه نامه ای به سران قبائل بصره فرستاد و طی آن چنین نوشت:
".... اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم، شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم، زیرا در شرایطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر به کلی از بین رفته و بدعت ها زنده شده است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد." 15
احیای احکام الهی و یاری ستمدیدگان
از دیگر خطبه های چند بعدی امام حسین (ع) در این خصوص، خطبه ای است که در لمعات الحسین علامه طهرانی (ره) از تحف العقول نقل می کند. حضرت در این خطبه علاوه بر اصلاح جامعه (که به آن پرداخته شد) و احیای سنت پیامبر (ص) چند دلیل دیگر را نیز برای قیام خود ذکر می کند.
در این خطبه چنین آمده است:
"اللهم انک تعلم أنه لم یکن ما کان منا تنافساً فی سلطان..... و لکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سنتک و احکامک...
بار پرودگارا تو می دانی که آنچه از ما تحققق یافته ( از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهی از منکر و نصرت مظلومان وسرکوبی ظالمان) به جهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات آمیز نبوده است. و نه از جهت درخواست زیادیهای اموال و حطام دنیا، بلکه به علت آنست که نشانه ها و علامت های دین تو را ببینم و در بلاد و شهرهای تو صلاح و اصلاح ظاهر سازیم ،تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند و به واجبات تو و سنت ها و احکام تو رفتار گردد. پس هان ای مردم! اگر شما ما را یاری ندهید و از در انصاف با ما در نیایید،؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره می گردند و قوای خود را علیه شما بکار می بندند و در خاموش شدن نور پیغمبرتان می کوشند...."16

گرایش به حق
امام(ع) پس از مواجهه با سپاهیان حر، خطبه ای در میان اصحاب خود ایراد می کند که اهمیت بسیاری دارد. حضرت می فرماید:
"انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون... الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه... فانی لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً
ای یاران من! می بینید که چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردیده. همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت کریه و زشت آن پدیدار گردید، و از نیکویی و معروف چیزی مگر بسیار ناچیز و فریبنده بر جای نمانده است و بر این برگشتگی خود ادامه داد، زیستن در این روزگار سخت ناگوار است. آیا نمی بینید که کسی به حق عمل نمی کند و برای باطل انتهایی نیست؟
در چنین وضعی یک مرد خدا باید طالب مرگ باشد و بدون تردید لقای پروردگار خود را آرزو کند و من در این شرایط مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران و ناپاکان را جز ذلت و ننگ نمی بینم"17
همانگونه که مشاهده می کنیم حضرت در این سخنرانی عمل نکردن به حق و پیشتازی باطل را سخت و ناگوار می داند. علاوه بر این همچون دیگر خطب حضرت،در اینجا نیز مسایل دیگری مورد اشاره قرار گرفته که مقاومت در برابر ستمکاران تا جای ممکن (که همان مرگ است) در رأس قرار دارد.
در پایان می توان گفت خطابه ها، تقریرات و روایات نقل شده از امام حسین (ع) در رابطه با قیام عاشورا به اندازه ای است که می تواند زمینه ها و انگیزه های این حرکت عظیم را روشن کند، گو اینکه ممکن است بسیاری دیگر از سخنان حضرت به دلیل شرایط خاص آن دوره به دست ما نرسیده باشد.
زمینه ها و اهداف قیام عاشورا در کلام امام حسین (ع) محورهای متعددی همچون لزوم مقابله با ظالمان، احیای سنت پیامبر (ص)و ائمه (ع)، امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور مسلمین، عمل به حق، فساد دستگاه حکومتی و شخص یزید بن معاویه را در بر می گیرد. امام (ع) در برخی خطبه ها چندین دلیل و انگیزه را مطرح می سازد و در برخی روایات نیز محور قیام را بر مسأله ای خاص استوار می سازد.
مسأله مهم دیگری که می توان به آن پرداخت،‌مقوله دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) است. در تاریخ آمده که اهل کوفه پس از اینکه از بیعت نکردن امام با یزید و خروج آن حضرت از مدینه مطلع شدند نامه ها و پیک های خود را به سوی مکه روانه ساختند، ضمن اینکه حضرت پیش از دریافت دعوت نامه های کوفیان حرکت انقلابی خود را با امتناع از بیعت و عزیمت به سوی مکه آغاز نمودند و علاوه بر آن وصیت نامه امام حسین (ع) که حاوی مباحث مهمی از دلایل قیام ایشان است پیش از دعوت کوفیان نوشته شده است. بنابراین عامل دعوت اهل کوفه اهمیت کمی داشته و استاد شهید مطهری نیز در حماسه حسینی بر این مسأله تأکید دارد. 18
حضرت همچنین هنگام حرکت به سمت مکه، که خبری از نامه های کوفیان نبود، آیه ای از سوره قصص را تلاوت می کند که می تواند از آغاز حرکتی انقلابی خبر دهد. حضرت این آیه را تلاوت می کند:
" فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الضالمین
موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای، عرض کرد پروردگارا مرا از این قوم ظالم رهایی بخش."19
شرایط دوران امامت حضرت سید الشهدا(ع) به شکلی بود که تمامی زمینه های لازم برای قیامی اینچنین مهیا بود و حضرت نیز توانست از این شرایط بهترین استفاده و نفع را برای اسلام به ارمغان بیاورد. آنگونه که پس از قیام عاشورا، نهضت های متعددی شکل گرفت و دیری نپایید که حکومت بنی امیه نابود شد.
مسأله مهم دیگری که در این میان مطرح است و می تواند مورد توجه قرار گیرد، این است که حضرت چندین مرتبه در سخنان خود به حق امام معصوم در اداره جامعه اشاره می کند و خود را شایسته تر از هر کس بر رهبری امت اسلام می داند، به واقع باید گفت شکل گیری حکومت اسلامی با رهبری امام معصوم (ع) می توانست زمینه ساز بهره مندی بیشتر جامعه اسلامی از نتایج این قیام باشد،علیرغم اینکه پیامدها و دستاوردهای این نهضت خونین در تاریخ اسلام بی نظیر است.


پى نوشت‌ها :
1-سیمای پیشوایان در آیینه تاریخ، مهدی پیشوایی، مؤسسه انتشارات دارالعلم، ص 41
2-همان ص 43 و ص44
3-همان ص46 - تحف العقول، ص 237-239، چاپ دفتر انتشارات جامعه مدرسین، قم
4-الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، انتشارات اسلامیه، ص372
5-لهوف، سید ابن طاووس، ترجمه علیرضا رجایی تهرانی، انتشارات نبوغ ص42
6-همان ص44
7-الارشاد،ص428
8-همان، ص369
9-لمعات الحسین (ع)، علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی‌،انتشارات علامه طباطبایی، مشهد مقدس، ص54 و نفس المهموم، محدث قمی (ره)، ص115
10-لهوف،ص88
11-همان، ص135
12-همان، ص139
13-همان، ص 161
14-لمعات الحسین، ص16، نفس المهموم ،محدث قمی، ص 45،‌مقتل الحسین خوارزمی ج1 ، ص188
15-سیمای پیشوایان در آیینه تاریخ ص55، مقتل الحسین، ابو مخنف، تحقیق حسن غفاری، قم، ص17
16-لمعات الحسین ص13، تحف العقول، ص239
17-لهوف، ص108، نفس المهموم، محدث قمی ص116
18-رجوع کنید به حماسه حسینی، استاد شهید مطهری، جلد سوم
19-سوره قصص، آیه 21، الارشاد ص377


منبع: خبرگزاری فارس

زمینه های اجتماعی واقعه عاشورا

زمینه های اجتماعی واقعه عاشورا
تاریخ انتشار : 1385/12/22
بازدید : 3404
منبع : مجله تاریخ اسلام، شماره 1 , سخنرانی دکتر علی محمد ولوی

آن چه در ذیل می آید متن سخنرانی دکتر علی محمد ولوی است که در جمع دانشجویان مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم(ع) ایراد فرموده اند. گفتنی است جلسه یاد شده، به دعوت انجمن علمی تاریخ (گروه خواهران)، تشکیل شده است.

موضوع بحث قیام کربلا و نهضت عاشورا است. در این فرصت کوتاه سعی می کنم به طور فشرده بحثی را مطرح کنم که برای دانشجویان و دانش پژوهان و محققان تازگی هایی داشته باشد. بناداشتم موضوع صحبت هایم را در دو موضوع ارائه دهم: یکی زمینه های اجتماعی قیام کربلا و دیگری زمینه های فکری این حادثه که با توجه به محدودیت وقت، بحثم را به موضوع اول اختصاص می دهم و آن را با طرح این سؤال شروع می کنم که: در گستره تحولات اجتماعی چه زمینه هایی به وجود آمده بود که باعث شد تنها پنجاه سال پس از ارتحال پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم حادثه ای با این ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملی باعث شد که جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واکنشی سرد، بی روح و کم اثر از خود بروز دهد؟

تا حدود سه سال بعد از قیام کربلا، حرکتی که مبین واکنشی جدی باشد مشاهده نمی شود، انگیزه وقایعی مثل واقعه حره و قیام کنندگان در مقابل آن چیز دیگری بود که ارتباط مستقیمی با واقعه کربلا نداشت، از این رو غیر از قیام توابین تا سال ها بعد حرکتی جدی، که با انگیزه های خاص و دور از انگیزه های سیاسی نسبت به واقعه کربلا بروز کند، در جامعه انجام نگرفت، چنانچه در قیام مختار هم انگیزه های سیاسی بر انگیزه های دینی غالب بود.

حال با توجه به این مقدمه این سؤال به صورت جدی مطرح می شود که چه اتفاقی افتاد و چه شرایطی بر جامعه حاکم شد که بعد از پنجاه سال از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چنین واقعه ای رخ داد؟ واقعه ای که شاید بتوان ادعا کرد هیچ نظیری در تاریخ بشریت ندارد و حادثه ای است که وجدان هر انسانی را متاثر می سازد. از این رو لازم است حادثه ای با این اهمیت، از ابعاد مختلف بررسی شود.

یکی از جنبه هایی که می تواند به پاسخ گویی به این سؤال کمک کند بررسی تحولات ساختاری جامعه است که پس از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ایجاد شد. بررسی جوامع بشری و تاریخ انبیا نشان می دهد که همواره میان دین و سنت نوعی مقابله وجود داشته است. این معارضه در آغاز راه (در شروع بعثت و آغاز نهضت هر پیامبری) خیلی قوی تر و شدیدتر است.

اگر به لحاظ اجتماعی، جامعه شبه جزیره عرب در عصر مقارن با بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم بررسی شود، معلوم خواهد شد که این جامعه، جامعه ای است با ساختار اجتماعی کاملا شکسته و غیر متمرکز و از لحاظ بافت اجتماعی در «قبیله » معنا پیدا می کند. از نظر سیاسی هم ساختاری توسعه نیافته دارد و از حد یک نظام سیاسی کدخدا منشانه یا سید سالاری، ( Gentocratic) و یا در موارد نادری از یک نظام سیاسی پدرشاهانه، (Patriarchal) فراتر نمی رود. منطقه حجاز و مناطق مرکزی شبه جزیره عربستان را می توان از جمله مناطقی به شمار آورد که هیچ وقت یک جامعه سیاسی برخوردار از نظام سیاسی اجتماعی متمرکز را تجربه نکرد.

این گونه جوامع، معمولا پس از گذشت دروه هایی از زمان و به دلیل یک سری اتفاقات - که در این جا فرصت بحث آن نیست - این شانس را پیدا می کنند که از رهگذر اتحاد قبیله ای به نظام های سیاسی پیشرفته تری دست یابند، اما همیشه امکان رجعت به نظام اجتماعی سیاسی پیشین قوی تر است; مثلا آن نظام های قیل الاقیالی که در مناطق جنوبی شبه جزیره تشکیل شد، از نمونه نظام هایی هستند که میل و گرایش جامعه عربی را به نوعی نظام سیاسی متمرکز و حتی برخوردار از ضوابط پاتری مونیالی، بیان می کنند. در خود مکه هم تحولاتی که بعد از حاکمیت قریش بر جامعه مکه پیدا شد، به خصوص بعد از قصی بن کلاب، نوعی تحول در راستای همین تحولات سیاسی است. به لحاظ دینی هم، فهم و تفکر جوامعی که چنین شرایط اجتماعی و ساختار سیاسی دارند از حد نظام فکری دینی رب الاربابی، (Henotheism) تجاوز نمی کند و معمولا این گونه جوامع به لحاظ دینی در فاصله چندگانه پرستی دینی، (Polytheism) و نظام رب الاربابی (شرک) در نوسان اند.

تفکر دینی مردم مکه و مدینه و مناطق مرکزی شبه جزیره عربی و به بیان دیگر دین زمان ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که قرآن از آن تعبیر به شرک می کند، چنین وضعیتی داشت. آن ها با وجود این که الله را قبول داشتند به خدایان متعدد دیگری هم معتقد بودند. و این بحث در دین شناسی مطرح است که این گونه جوامع با آن ساختار اجتماعی و سیاسی نمی توانند به لحاظ دینی یک نظام دینی منوتئیستیک یا توحیدی را تجربه و تفکر توحیدی را هضم کنند (و این یک واقعیتی است). در همان منطقه مرکز شبه جزیره عربستان، حتی بعد از اسلام و با وجود آن همه پیام های توحیدی اسلام، در میان قبایل و طوایف بخش های داخلی نوعی گرایشات شرک آمیز و چندگانه پرستی دیده می شود.

به طور کلی به جهت ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی این گونه جوامع، هم شرایط اجتماعی و هم نظام سیاسی و تفکر دینی، منبعث از مناسبات سنتی موجود در جامعه است و در واقع این سنت است که در این جوامع حرف اول را می زند; به بیان دیگر سنت در میان اعضای این جامعه به قدری قوی است که نمی گذارد تحول عظیم و عمیقی به وجود بیاید و به اصطلاح یک جراحی بزرگ در جامعه صورت بگیرد.

حال این بحث مطرح است که در چنین متنی، آیا احتمال وقوع تحول وجود دارد؟ یا این که همیشه راکد می ماند؟ پاسخی که به این سؤال داده می شود این است که معمولا در جوامعی با ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی ریشه دار در سنت در دو صورت تحول امکان پذیر است: حالت اول زمانی است که سنتی قوی تر برخی از آن سنت ها را به هم بریزد و شرایط را برای بروز و ظهور سنت جدیدتری فراهم کند که البته لازمه این سنت هم این است که در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد; مثلا در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم واقعه «حلف الفضول » نمونه ای بر این مدعاست (و یکی از وجوهی که برای حلف الفضول گفته اند این است که در گذشته این جامعه، پیمانی مشابه آن چه در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد، وجود داشته است). به طور خلاصه در این حالت سنت قوی تر سنت های قبلی را پس زده و جانشین آن ها می شود.

حالت دوم این است که یک دین قوی با پیامبری که وجاهت کاریسمایی داشته باشد، ظهور کند و به دلیل آن وجاهت های کاریسمایی یا آن قداست، تحولات عمیق و وسیعی در جامعه پیدا شود. این اتفاق در منطقه مرکزی شبه جزیره عربی رخ داد و به دنبال آن، با توجه به موقعیت و کاریسمایی که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از آن برخوردار بود تحولی عظیم در این جامعه پیش آمد. اما پس از ارتحال این شخصیت عظیم کاریسمایی، خلایی در شئون مختلف جامعه پیدا شد که زمینه بازگشت جامعه به ارزش های سنتی را فراهم ساخت.

معمولا با مرگ شخصیت های کاریسمایی، در جامعه رجعتی سریع به سمت سنت ها آغاز می شود و این یک رجعتی است که نمی توان جلوی آن را گرفت. تاریخ انبیای بزرگ الهی نشان می دهد که آنان به عنوان اصلاح گران و انقلابیون بزرگ با بسیاری از سنت های جامعه به مقابله برخاستند اما تقریبا همه توفیق چندانی نداشتند (هر چند در بلندای تاریخ، انبیا انسان های موفقی بودند اما در عصر خودشان موفق به نظر نمی رسند). البته بعضی از انبیا مثل حضرت موسی، حضرت داود، حضرت سلیمان و پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در دوره حیات خود موفقیت های نسبی داشته اند اما بعد از مرگشان شرایط برای باز گشت به سنت و ارزش های مضبوط در حافظه تاریخی و عرفی جامعه فراهم شده و جامعه با سرعت رجعت به ضد ارزش ها را شروع کرده است. این مطلب بر زندگی همه انبیای الهی قابل تطبیق است و خاص پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیست. از آن جا که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاریخی ترین پیامبر عالم است و شاید بتوان گفت تنها پیامبر تاریخی در سلاله انبیاست بهتر می توان مبنای تئوریک مطرح شده را درباره آن حضرت بحث نمود.

با ظهور کاریسماتیک پردرخشش رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم این سنت ها برای مدتی عقب نشینی کرد و ارزش های جدیدی که ایشان مطرح می کرد در سرلوحه عمل جامعه قرار گرفت و کسانی هم که اعتقاد و باور داشتند، به این آموزه های رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم عشق ورزیدند. در پرتو همین حضور همراه با قداست و کاریسما، و به دلیل مدیریت برجسته پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اتصال آن حضرت به مبدا وحی ظاهرا در زمان ایشان تحول خاصی پدید نیامد، اما پس از آن که وجود رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به لحاظ فیزیکی حذف شد از همان لحظه مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مقابله سنت با دین آغاز شد. بلافاصله پس از ارتحال آن حضرت ماجرای سقیفه بنی ساعده شکل گرفت که خود یکی از بارزترین جلوه های بازگشت ارزش های سنتی است. در سقیفه سنت برنده شد و آنان که درد دین داشتند در این واقعه و تحولات پس از آن، نتوانستند راه به جایی ببرند.

در آن عصر سه کانون در مدینه شکل گرفت: یکی از کانون ها، کانونی بود که در خانه زهراعلیها السلام شکل گرفت. کانون دیگر در سقیفه بنی ساعده و کانون سوم توسط جماعتی از مهاجرین ایجاد شد. گروه مهاجرین در فاصله اندکی به اصحاب سقیفه ملحق شدند و جناح های حاضر در سقیفه با تحریک احساسات سنتی جامعه موفق شدند برنامه را پیش ببرند. تعارض میان دین و سنت را به راحتی می توان در خطبه های به جای مانده از فاطمه زهراعلیها السلام و در مواضع علی بن ابی طالب علیه السلام دید. در سخنان حضرت زهراعلیها السلام دغدغه دین موج می زند. از آن سو جناح مقابل دغدغه های سنت گرایی داشت و مواضع این جناح زمینه ساز احیای بسیاری از سنت های سیاسی، اجتماعی و فکری شد. با اتکای به همان سنت ها یکی از جناح های حاضر در سقیفه بنی ساعده موفق شد قدرت را در اختیار بگیرد و در مقابل جناح دیگر، ظاهرا در پوشش دین به نحوی از سنت ها دفاع کند.

شاید اگر خوش بینانه به موضوع بنگریم در آن روزهای آغازین و در آن سال ها نیت ها واقعا این نبوده که بخواهند با دین معارضه کنند; البته هر چند سقیفه آغاز راه بود اما هر چه از زمان تشکیل این مجمع دور شویم ابعاد این تعارض آشکارتر می شود، اختلاف میان ابوبکر و عمر بر سر سیاستگذاری های اقتصادی، نوعی دعوای بین دین و سنت است. عمربن خطاب با اصرار از خلیفه اول در خواست می کند سیاست های اقتصادی زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را که مبتنی بر تسویه بود کنار بگذارد، اما ابوبکر بر همان سیاست ها اصرار می ورزد. بعد از ابوبکر عمر با طرح فضیلت مجاهدان بدر و احد بر سیاست های تفضیلی پا فشاری می کند و با کنار گذاشتن سیاست های اقتصادی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، سیاست های جدیدی را در پیش می گیرد; سیاست هایی که به کلی با تعالیم قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در تعارض است (این موضوع بحث جدایی را می طلبد که بایستی درجای خودش مورد مطالعه قرار گیرد).

خلیفه دوم به جز سیاست های تبعیضی اقتصادی، سیاست های تفضیلی قومی را نیز در دستور کار دولتش قرار داد. در مجموع می توان گفت خلیفه دوم شخصیتی تفضیل گرا بود و این سیاست را با توجه به باورداشت های سنتی اش (که ارتباطی به اسلام ندارد) بر جامعه اسلامی تحمیل کرد.

این سیاست ها تاثیرات تعیین کننده ای بر جامعه اسلامی گذاشت و شاید بتوان ادعا کرد که به کلی جامعه را در مسیری دیگر قرار داد; مسیری که بستر ساز احیای سنت و باز سازی نقش آن در تحولات اجتماعی شد. انحراف هایی که در تاریخ اسلام به وجود آمد بیشتر از همین جا شروع شد. دغدغه های علی بن ابی طالب علیه السلام هم همین گونه نگرانی ها بود، اصلا حکومت برای آن حضرت آن قدر ارزش نداشت که بخواهد دغدغه حکومت داشته باشد.

به هر حال سیاست های تفضیلی عمر موجب احیای سنت های جاهلی شد و جامعه به سرعت به سمت سازمان جدید و یک نظام طبقاتی حرکت کرد. تفکر سنت گرا که در نظامی رتبه بندی شده و طبقاتی شکل گرفته است، نمی تواند اندیشه مبتنی بر تسویه را بفهمد. از این رو، کسانی چون عمربن خطاب به واقع با استناد به سنت نمی توانستند نظام مبتنی بر تسویه را درک کنند; آن ها در جامعه ای رشد کرده بودند که به موجب سنت هایش این نظام تفضیلی قابل توجیه بود. اقتصاد یکی از شئون اجتماعی است که سیاست های تبعیضی و تفضیلی بهتر از هر جای دیگر خود را نشان می دهد، اما چنان که گفته شد سیاست های تفاوت طلبانه خلیفه دوم منحصر در مسائل اقتصادی نبود.

یکی دیگر از نمادهای سنت گرایی، سیاست های تبعیضی قوم مدارانه است. بر هر آشنای به قرآن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم واضح است که در اسلام برهویت و حریت انسان به عنوان انسان تاکید می شود و وابستگی های نژادی، قومی، رنگ، زبان و امثال آن تاثیری بر این موضوع ندارد.

وقتی خلیفه دوم به خلافت رسید با توجه به همان زمینه فکری چندین بخشنامه خیلی مهم صادر کرد که همه این بخشنامه ها جنبه قومی و قومیت گرایی دارد. براساس بعضی از این دستور العمل ها مثلا ورود اعاجم به مدینه ممنوع شد و آنان از بعضی امتیازات اجتماعی که به موجب قرآن از آن برخوردار بودند، محروم شدند. مجموعه این گونه سیاست ها زمینه را برای بازگشت به نظام ازرشی گذشته و سنت های عربی قبل از اسلامی فراهم کرد.

روند گرایش به سنت در زمان خلافت عثمان تشدید شد. نکته در خور توجه این است که جامعه، آن هم جامعه عصر صحابه، همه این تحولات را به راحتی می پذیرد و به جز اعتراضات بعضی از اصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام به طور کلی مخالفتی با این روند در جامعه وجود ندارد. همه خوانده بودند که: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم » اما افراد اندکی معنای آیه را فهمیدند و دست به اعتراض زدند. علی بن ابی طالب علیه السلام و بعضی از اصحاب آن حضرت در مدینه با این سیاست ها به مخالفت برخاستند. شاید به همین دلیل بود که نگاه غیرعرب (اعاجم) متوجه علی علیه السلام شد. به نظر می رسد ریشه علاقه ایرانی ها یا به طور کلی اعاجم به ایشان از همین زمان شروع شد; یعنی زمانی که سیاست های تفضیلی مبتنی بر سنت در مدینه شکل گرفت و گسترش یافت. موضع گیری علی علیه السلام ریشه در تفکرات و اندیشه های دینی او داشت، در واقع او علمدار دین باوری در مقابل سنت باوری بود.

در قضیه ترور خلیفه دوم و ماجرای قتل هرمزان، علی علیه السلام خواستار قصاص عبیدالله بن عمر شد. از همین زمان نگاه ایرانی ها متوجه امام شد و به آن حضرت تمایل زیادی پیدا کردند (به راحتی می توان نشانه های گرایش ایرانیان به تشیع و علی علیه السلام را در حوادث مدینه این عصر جست وجو کرد). البته دوره خلافت امام و بازگشت به سیاست های تسویه ای زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نیز طبعا توجه ایرانی ها و غیر عرب ها را به علی بن ابی طالب علیه السلام بیشتر کرد. بسیاری از صحابه هم به دلیل عدم برخورداری از بینش عمیق نسبت به تعالیم اسلام و به دلیل منافعشان، همسو و هم جهت با سیاست های خلفای دوم و سوم عمل کردند.

در دوره خلافت عثمان بازگشت به سنت ها کاملا تشدید شد به نحوی که می توان ادعا کرد این سنت بود که بر جامعه حکومت می کرد نه دین; و به این ترتیب جامعه به سرعت از آموزه ها و آموزش های دینی فاصله گرفت و در این جنگ و جدال میان سنت و دین، سنت برنده شد.

اتفاقاتی هم که بعد از کشته شدن عثمان افتاد و به خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام منجرشد، بسیار قابل توجه است. به روشنی می توان جدال میان سنت و دین را طی چهار سال و اندی در دوران خلافت علی بین ابی طالب علیه السلام مشاهده کرد; دوره ای که در واقع عصر اوج مقابله دین و سنت است. این جریان های سنت گرا که نمی توانستند شان و موقعیت دینی علی بن ابی طالب را تحمیل کنند با همه قدرت و همت به مقابله با امام برخاستند.

به نظر من، اتفاقات عصر امام، اتفاقاتی بود که به واسطه تعارض سنت و دین قابل پیش بینی بود. جریان های مختلفی که اندیشه های سنت گرا را در قالب های مختلف هدایت می کردند به مقابله و حتی مقاتله با علی بن ابی طالب علیه السلام که انسانی دین مدار و اصول گرا بود برخاستند. با اندک دقتی در شعارها و سخنان رهبران هر یک از جریان ها به خوبی می توان علایق نت باورانه آن ها را شناسایی کرد. جریان سنت گرایی که در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم لطمه خورده بود پس از احیای مجدد در عصر خلفای دوم و سوم با قوت و قدرت تمام به مقابله با دین برخاست و با توجه به وسعت و عمق علایق سنتی توانست در کوتاه مدت در میدان مقابله با دین پیروز شود.

سنت، بسترهای مناسب و شخصیت های مدافع خود را به راحتی می یابد; زمانی در قیافه عثمان بن عفان ظهور کرد، چندی بعد زبیربن عوام و طلحة بن عبدالله و اندک زمانی پس از آن معاویة بن ابوسفیان و فرزندانش که خود را شراة و جان فدایان دین معرفی می کردند، علم سنت را بر دوش کشیدند. علی علیه السلام با همه توانمندی های نشئت گرفته از باورهای دینی توانست در طرح کوتاه مدت مقابله دین و سنت، پیروز از میدان به در آید.

وقتی معاویه به قدرت رسید شرایط فراهم بود که سنت با تمام توان خودش در عرصه جامعه ترک تازی بکند و شرایط را به نفع خود برگرداند. دوره خلافت معاویة بن ابوسفیان که حدود بیست سال به طول انجامید، کوشش هایی است همه جانبه از لحاظ سیاسی، فرهنگی ونظامی برای احیای سنت، منتها در پوشش های دینی (چون دین حرف اول را می زد و همه خود را دیندار و پیرو دین می دانستند، طبعا نمی توانستند این پوشش دین را بردارند). اگر کسی با تاریخ جاهلیت و ارزش های عرب جاهلی آشنا باشد به خوبی می داند که همان باورها و اعتقادات عرب جاهلی دوباره در این قیافه ها ظهور کرد و یک بار دیگر، سنت با تمام قوا به عرصه عمل اجتماعی آمد و ابولهب ها، ابوجهل ها و نصربن حارث ها در قیافه کسانی چون معاویه، یزید، عبدالملک و دیگران زنده شدند.

در این عصر بسیاری از نهادها و بنیادهای تاسیس شده توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از درون تهی شد و اگر قالبی از این نهادها باقی ماند آن را نیز از محتوا خالی کردند; مثلا اگر مسجد زمان رسول صلی الله علیه وآله وسلم محل فعالیت بود، در عصر معاویه، از سوی حاکمیت حرکتی خزنده و محسوس آغاز شد تا مسجد را از نقش های متعددی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به آن محول شده بود، خالی سازد و اگر تعدد نفس مسجد موجب حضور فعال و با نشاط توده مردم در صحنه های سیاسی می شد، حاکمیت آن را بر نمی تابید. مسجد زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامع همه فعالیت هایی بود که بر عهده حکومت هاست، اما پس از حاکمیت بنی امیه با این زمینه تبلیغاتی که مسجد جای عبادت خداست و در این مکان مقدس فقط خدا باید عبادت شود به تدریج نقش های متعدد مسجد از آن گرفته شد و با چنین توجیهات فریبنده ای، مردم صحنه حضور اجتماعی خویش را از دست دادند. مسجدی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پایگاه مشترک اجتماعی بود و مردم به دلایل مختلف خود را نیازمند آن می دیدند، به تدریج به محلی تبدیل شد که فقط باید در آن عبادت کرد، یعنی خالی کردن مسجد از محتوای اصلی و پرکردن آن با بینش های سنت گرایانه. البته بنیادی را که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ریخته بود آن قدر استوار و قوی بود که بعضی از نقش های مسجد حتی تا زمان ما نیز ادامه پیدا کرد.

معمولا قدرت دنبال این است که سنت متناسب با ایده آل ها و آرمان های خودش را پیدا کند، چون خیلی راحت می تواند با سنت کنار آید تا با دین. مجموع این تحولات که در برخورد سنت با دین به وجود آمد، جامعه را به نقطه ای رساند که دیگر برایش اهمیت نداشت چه اتفاقی ممکن است بیفتد. بسیاری از قداست ها از بین رفت و مرد، شرایط اجتماعی به نحوی فراهم شد که همان اتفاقاتی که ممکن بود در جاهلیت اتفاق بیفتد و هیچ واکنشی را به دنبال نداشته باشد، در دوره اسلامی هم امکان وقوع یافت. آن قدر سیطره سنت بر جنبه های مختلف حیات اجتماعی - سیاسی جامعه زیاد شد که حتی اکثر صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر متمایل به علایق سنتی شدند تا آن دغدغه های دینی.

مجموعه این عوامل در سال 60 و 61ق کار را به جایی رساند که بنیان های دین باورانه جامعه به کلی سست شد و زمینه برای وقوع هر اتفاقی فراهم گردید. از این رو شاید بتوان گفت حادثه کربلا، حادثه ای است که محصول و معلول شرایط طبیعی زمانش بود. مقابله با چنین شرایطی چنان قربانیانی را می طلبید; در غیر این صورت در این تقابل هولناک دین نمی توانست از معرکه پیروز بیرون آید. صحنه کربلا کوششی بی مانند بود برای تعیین تکلیف تقابل دین و سنت، و هنر حسین بن علی علیهما السلام این بود که توانست پس از حدود پنجاه سال میدان داری سنت، یکبار دیگر شرایط را برای ورود دین به صحنه حیات معرفتی، اجتماعی و سیاسی جامعه فراهم آورد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

موارد مرتبط
مقام اهلبیت علیهم السلام
آیا چک به منزله پول نقد است به طوری که اگر بدهکار آن را به طلبکار بدهد برئ الذمّه می شود؟
وظیفه انسان در برابر گدایانی که در برابر دیگران دست دراز می کنند و زندگی خود را با گدایی اداره می نم
امامت و خلافت الهی پس از انبیاء
آیا پرداخت پولی که یک مؤسسه دولتی از مؤسسه دولتی دیگر قرض می گیرد واجب است؟