دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

اصول کلی اندیشه های فرقه اسماعیلیه

اصول کلی اندیشه های فرقه اسماعیلیه

برخلاف آنکه درباره برخی از فرقه ها دسترسی به اندیشه ها و آموزه هایشان با دشواری روبرو است و به سبب در اختیار نبودن منابعی که این اندیشه ها و آموزه ها را از زبان و به قلم صاحبانش مطرح کند، گریزی از استناد به گزارشهای مخالفان نیست و این گونه گزارشها نیز معمولا اهدافی کلامی را دنبال می کنند و از موضعی ایدئولوژیک به تاریخ و تحلیل آن می پردازند، و گاه اندیشه های مخالفان را به گونه ای مطرح می کنند که به سادگی بتوان سرچشمه اش را به غیر مسلمانان بازگرداند یا بر آن انگ تکفیر و الحاد زد. درباره اندیشه های اسماعیلیان چنین مشکلی کمتر رخ می نماید و با در اختیار بودن بخش عمده ای از آثار اندیشمندان اسماعیلی و منابعی چون اعلام النبوه و الاصلاح ابوحاتم رازی، ترجمه کشف المحجوب و الینابیع ابویعقوب سجستانی، راحة العقل و الریاض حمیدالدین کرمانی، بخشهای نقل شده از المحصول نسفی (در لابه لای الریاض)، اساس التأویل، دعائم الاسلام، تأویل الدعائم و اختلاف اصول المذاهب قاضی نعمان، المجالس المویدیه موید فی الدین شیرازی، خوان الاخوان و وجه دین ناصر خسرو قبادیانی، تاج العقائد علی بن محمد بن ولید و کنز الولد حامدی و همچنین جستارهای معاصری که درباره عقاید اسماعیلیان انجام گرفته، می توان داوری درست تری در این باره به دست داد. آنچه اینک فراروی دارید تصویری کلی از اندیشه های اسماعیلیان بر پایه منابع یاد شده است که در چند بند بررسی می شود:

1- خداوند و اسماء و صفات: آن گونه که بدوی می نویسد: اسماعیلیان و دیگر فرقه های باطنی در برابر این انتقاد پیروان دیگر مذاهب که چرا به خداوند شرک ورزیده و به وجود قدیمهایی دیگر چون نفس کلی یا عقل کلی گراییده و یا قائل به حلول روح خدا در امامان شده اند، بر پیروی از اندیشه توحید اصراری فراوان دارند و خود را اهل توحید می نامند. اصرار اسماعیلیان بر توحید تا آن اندازه است که هرگونه حد و تعریف، صفت، صورت، ماهیت و حتی وجود را بدان مفهوم که یک صفت باشد از خداوند نفی می کنند. بنابراین، بر اصل توحید از دیدگاه اسماعیلی آثاری از این دست بار می شود:

- نفی «ایس» از خداوند: در برخی از منابعی اسماعیلی به جای اصطلاح «وجود» اصطلاح «ایس» به کار رفته و بدین توضیح درباره خداوند گفته شده است که او «ایس» نیست، چرا که لازمه «ایس» بودن نیازمندی به چیزی است که «ایس» بر آن تکیه کند، و لازمه دیگر هم جوهر بودن یا عرض بودن است و این درباره خداوند روا نیست، و سومین لازمه نیز فرض نوعی خلف یا استحاله درباره خداوند است. این نفی ایس احتمالا تعبیر دیگری از نفی هر گونه هویت از خداوند است، چرا که هویت اقتضای علت دارد، در حالی که مبدع حق دارای علت نیست.

- نفی صفات از خداوند: از دیدگاه منابع اسماعیلی لازمه توحید نفی هرگونه صفتی از خداوند است، تا جایی که حتی صفاتی چون علم و اراده را هم بدان معنا که به مخلوق نسبت داده شود باید از خداوند نفی کرد. این نفی صفات از خداوند نفی هرگونه تسمیه، تعریف، مکان، زمان، ماده، صورت و جز آن را از خداوند دربرمی گیرد.

- نفی مثل و ضد از خداوند: وجود مثل یا ضد برای خداوند مستلزم لوازم باطلی چون تمانع میان اضداد در صورت وجود داشتن هر دو، یا قیام یکی به نبود دیگری در صورت وجود یکی از آنها، یا وجود معروضی پیشین که هر دو ضد یا هر دو مثل به تعاقب بر آن عارض شوند است، و از این رو مثل و هم ضد از خداوند نفی می شود تا توحید تحقق یابد. خدایی که بدین سان در اندیشه اسماعیلیان از او یاد می شود خدایی «منزه از تمام صفات، در نیافتنی و ناشناختی است، عقل نمی تواند این خدا را که از بود و نبود بالاتر است درک کند یا وصف کند. این مفهوم از خدا بسیار شبیه به خدای به وصف درنیامدنی فلسفه نو افلاطونی است که فلوطین اغلب از او با عنوان واحد یا احد یا خیر یاد می کند و کلا بیرون از دسترس اندیشه، عقل، یا زبان است.»

2- نظام آفرینش: یکی از بخشهای مهم اندیشه اسماعیلی که از سویی در دیدگاههای مبتنی بر تأویلگرایی این فرقه و از دیگر سوی در اندیشه توحید و نفی صفات و نفی مثل از خداوند ریشه دارد و در عین حال نشانی بر اندیشه نو افلاطونی اسماعیلیان است تصویری است که در این اندیشه از نظام آفرینش و مسأله هستی و هستی بخشی به دست داده می شود و رکن آن اصل «ابداع» است، آن گونه که بدوی تحلیل می کند از نظر اسماعیلیان برخلاف آنچه فلاسفه  می گویند وجود موجودات از طریق فیض نیست، بلکه از طریق ابداع است و همین خود یکی از اختلاف نظرهای بنیادین میان اسماعیلیان اخوان الصفا به شمار می رود. در نظام جهانشناختی اسماعیلیان در این باب که بیش از هر منبع دیگر در راحة العقل کرمانی رخ می نماید، خدایی که از هر صفت برتر است از طریق امر یا کلمه، به ابداع عقل پرداخت و همه صفات کمال را از این نخستین موجود نهاد. از این رو خداوند را می توان  مبدع- بر وزن فاعل- خواند، چونانکه آن ابداع نخستین یا عقل نخستین نیز مبدع اول و معقول او است و کار اساسی او هم شناخت فضل مبدع و ادراک عظمت و احسان الهی. از این عقل اول موجوداتی دیگر به طریق انبعاث صادر می شود:

نخستین منبعث از عقل اول، عقل ثانی، یا همان نفس کل است که در زبان سنت قلم خوانده شده است. عقل ثانی را تالی نیز گویند. آنچه در این میان نوعی همانندی بین اندیشه اسماعیلیان و نظام جهانشناختی فلوطین ترسیم می کند چگونگی ابداع عقل اول و ثانی است. عقل اول و عقل ثانی با عقل و نفس در دیدگاه فلوطین برابری می کند و این دو، دو اصل اولیه عالم ابداع هستند و بعید نیست که عقیده به این دو اصل اولیه عالم ابداع سرچشمه اتهام اسماعیلیان به ثویت شده باشد.

دومین منبعث در دیدگاه کرمانی هیولی است و وی آن را برابر نهاده لوح در ادبیات متون دینی می داند. از دیدگاه او نفس کل یا عقل ثانی و نیز هیولی هر دو از عقل اول منبعث شده اند هرچند عقل ثانی اشرف از هیولی است و آن را عقل دوم قائم بالفعل گویند، در حالی که در برابر، هیولی عقل قائم بالقوه است.

سومین و چهارمین منبعث به ترتیب مکان و زمان هستند و این چهار منبعث به اضافه عقل اول، پنج حد از حدود روحانی را تشکیل می دهند. با ادامه  تسلسل عقول و انبعاث در آنها تا عقل دهم رشته ای از «حدود علوی» در اندیشه اسماعیلی شکل می گیرد و در موازات هریک از این ده موجود در عالم اعلی ده فلک وجود دارد و مجموعه آنها همان ماهیات عالی ای هستند که در ادبیات اسماعیلی «حدود علوی» خوانده می شوند. در برابر این حدود، ماهیتهایی فروتر یا سفلی نیز وجود دارد که آنها را  «حدود سفلی» گویند و این حدود بر همان ترتیبی هستند که در عالم ابداع وجود دارد. بدین سان در اندیشه اسماعیلی مراتب حدود سفلی در واقع صورتی از حقیقت عالم ابداع است و از طریق رهنمود جستن از این حدود سفلی است که می توان به مرتبه نفس کل بازگشت. حدود سفلی، خود با مراتب دعوت اسماعیلی نیز تناظر دارند. حدود سفلی که حدود عالم دین هستند از ناطق آغاز می شود و در اصطلاح اسماعیلی، ناطق عنوانی دیگر برای پیامبر اولوالعزم در اصطلاح عامه است و پس از او نیز رتبه اساس یا وصی قرار دارد که خود در جایگاه و سمت تأویل است. سومین حد از حدود سفلی امام یا متمم اول است و کار او همان امر یا هدایت مردمان است. در متون کهن اسماعیلی این حدود تا ردیف دهم که مأذون محدود است ادامه یافته و بخشی از ساختار سلسله مراتبی دعوت اسماعیلی را نیز در خود نشان داده است. جدول زیر حدود علوی و حدود سفلی را، که در بردارنده بخشی از سلسه مراتب دعوت اسماعیلی است، نشان می دهد.

جدول حدود علوی و سفلی

________________________________________________________

حدود علوی/  حدودسفلی / رتبه هر کدام

موجوداول= مبدع اول=عقل اول- فلک اعلی/ موجود اول(ناطق)/ تنزیل

موجود دوم= منبعث اول- فلک دوم/ موجود دوم(اساس)/ تأویل(نفس کلی) 

موجود سوم=منبعث دوم- فلک سوم(زحل)/ موجود سوم(امام)/ امر(هیولی)

موجود چهارم= فلک چهارم (مشتری)/ موجود چهارم (باب)/فصل الخطاب (ملک)

موجود پنجم= فلک پنجم (مریخ)/ موجود پنجم(حجت)/ داوری در آنچه حق و باطل است

موجود ششم= فلک ششم(خورشید)/ موجود ششم (داعلی بلاغی)/ استدلال آوردن و با معاد آشنا کردن

موجود هفتم= فلک هفتم (زهره)/ موجود هفتم (داعی مطلق)/ آشناکردن با حدود علوی و عبادات

موجود هشتم= فلک هشتم (عطاره)/ موجود هشتم (داعی محدود)/ آشناکردن با حدول سفلی و عبادات 

موجود نهم= فلک نهم (ماه/  موجود نهم (مأذون مطلق)/ اخذ پیمان و میثاق 

موجود دهم= فلک دهم (طبایع فروتر از فلک)/ موجود دهم (مأذون محدود-مکاسر)/ جذب دلهای گروندگان

_____________________________________________________________________________________________

اما در اختیار تشکیلاتی دعوت در دوره های متأخرتر سلسله مراتب داعیان پس از داعی مأذون نیز ادامه یافته و شش ردیف دیگر بر آن افزوده شده و همچنین ردیفهای حجت و باب با همدیگر یکی شده اند. بدین ترتیب در منابع پسین ساختار تشکیلاتی دعوت دوازده مرتبه را در بر می گیرد که از امام (حد سفلی متناظر با موجود سوم در جدول پیشین ) آغاز می شود و به مستجیب یعنی کسی که به دعوت اسماعیلی گرویده است می انجامد. به هر رو ، مراتب این تشکیلات در ساختارهای متأخرتر عبارت است از: 1)امام 2)حجت (باب) 3) داعی الدعا 4) داعی بلاغ 5) داعی مطلق ( نقیب) 6) داعی مأذون 7)داعی محصور ( محدود) 8) جناح ایمن ( ید ایمن) 9) جناح ایسر( ید یسری) 10) مکاسر11) مکالب 12) مستجیب.

به این ترتیب مشاهده می شود اندیشه اسماعیلی با پیوند ایجاد کردن میان حدود سفلی و علوی و سیر تدریجی کمال یابی از فزون ترین مراتب به فراترین آنها و نیز ترسیمی که از سلسله صعودی کمال انسان در پلکان رسیدن به مرتبه نفس کلی و همچنین سیر نزولی عقول تا عقل دهم که عقل فعال و حاکم بر جهان مادی است به دست می دهد صورتی دیگرگون شده از فلسفه افلوطین به دست می دهد، و این گمان را تقویت می کند که هرچند جهانشناختی انبعاثی فلوطین بویژه از رهگذر اندیشمندان اسماعیلی شرق که با آثار ترجمه شده یونان آشنایی داشتند به فلسفه اسماعیلی راه یافت، اما «اسماعیلیان تغییرات عمده ای در مرحله بعدی جهانشناختی انبعاثی یا صدوری که از نوافلاطونیان اخذ کرده بودند، دادند و آن را با عقاید اسلامی و نظریه قرآن در باب خلقت هماهنگ ساختند.»

3- نبوت، امامت و ادوار تاریخ: از دیدگاه اسماعیلیان مسأله نبوت، وحی و خاتمیت پذیرفته است و پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه وآله برترین همه پیامبران دانسته می شود. در این باره این نکته شایان گفتن می نماید که از دیدگاه این مکتب، نبوت به انجام وظیفه ظاهری آوردن احکام و شرایع محدود است و با پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله به پایان رسیده است، در حالی که پس از نبوت آنچه بدان نیازی همیشگی وجود دارد امامت است که وظیفه باطن ولایت و تأویل را برعهده می گیرد. در نظریه اسماعیلیان قدیم جهان مشتمل بر هفت دوره است و هر دوره با یک پیامبر ناطق که در مرتبت تنزیل است و وحی الهی بر او نازل می شود و شریعتی ویژه دارد آغاز می گردد. پیامبران آغازگر شش دوره از ادوار هفتگانه  تاریخ که در ادبیات اسماعیلی از آنها با نام «ناطق» یاد می شود- و این اصطلاح با اصطلاح اولوالعزم نزد دیگران برابری می کند- عبارتنداز: آدم علیه السلام، نوح علیه السلام، موسی علیه السلام، عیسی علیه السلام، محمد صلی الله علیه وآله. هر یک از این شش ناطق نیز وصی ای روحانی دارند که در مرتبه تأویل است و همو معنای رمزی و پیام باطنی شریعت را برای مردم بیان می دارد. شش وصی ناطقان پیشین به ترتیب شیث، سام، اسماعیل، هارون یا یوشع، صفا و علی علیه السلام هستند. اسماعیلیان این اوصیا را «اساس» یا «صامت» نیز می نامند و پس از هرکدام هفت امام می آید که «متمم» خوانده می شود. در هر دور هفتمین امام به مرتبه «ناطق» ارتقا می یابد و بدین سان، دور جدیدی از ادوار آغاز می گردد.

هفتمین امام دور ششم- در اندیشه اسماعیلیان نخستین – محمد بن اسماعیل  است که استنار اختیار کرد و چون ظهور کند ناطق هفتم یا مهدی یا قائم خواهد بود و تنها در دوره اوست که دو مرتبه ناطق و اساس با هم یکی می شوند. محمد بن اسماعیل در واپسین دور جهان حقایق عالم هستی را آشکار می سازد و داد را می گستراند و پس از دور او عالم جسمانی به پایان می رسد.

دفتری می نویسد: «اسماعیلیان دوره های بعد برای آنکه میان جهان به ظاهر ابدی و تعداد محدود دوره ها و زمانمند بودن آنان آشتی دهند به سلسله بزرگتر و نامحدود تری از ادوار قائل شدند و... دور عظیمی (الکور الاعظم) را به تصور در آوردند که متضمن دوره های بی شماری بود که هریک به هفت دور تقسیم می شد و کل آنها به قیامت کبری ختم می گشت.»

این نیز ناگفته نماند که اسماعیلیان فاطمی – بنابر روایت طیبیها – سه دور مختلف امامت را نامهایی متفاوت دادند و امامان نخستین دور هفتگانه تا محمد بن اسماعیل را «ائمه»، دومین را که با معز آغاز می شود «خلفا» و سومین دور را که از نسل طیب شروع می شود «اشهاد» می خوانند. اسماعیلیه، به هر روی، به امامت اهمیتی فراوان می دهند و به دو نوع امامت مستقر و امامت مستودع اعتقاد دارند و امامی را که بدون وقفه جانشین سلف خود شده باشد «امام مستقر» و امام موقتی را که پیش از رسیدن امام منصوص به سن رشد عهده دار امور رهبری است «امام مستودع » می خوانند. از دیدگاه اسماعیلیان وفا و تسلیم نسبت به امام، آگاه ساختن او از احوال خود، صبر بر بلایی که آنان دهند، جهاد در کنار آنان و دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنان آنان واجب و لازم است و امامت در شمار اصول دین جای دارد. از دیدگاه آنان، امام منصوص و معصوم است و پرداخت خمس به او لازم است.

4-  امور اخروی: از دیدگاه اسماعیلیه اموری چون تناسخ مردود و حقایقی چون رستاخیز و حساب و بهشت و دوزخ پذیرفته است، هرچند آنان از کیفر دوزخ و نعیم بهشت تفسیری مجازی به دست می دهند که خود در اندیشه باطنی گرای آنان ریشه دارد. اسماعیلیان همچنین معتقد به جدایی دو مقوله اسلام و ایمان و زیادت و کاستی یافتن ایمان هستند.

5- شریعت: نظام آیینی اسماعیلی مبتنی بر شریعت ظاهری و معنای باطنی یا تأویل آن است. اسماعیلیان در نظام فقهی که وام دار قاضی نعمان است به ارکان طهارت، نماز، زکات، روزه، حج، جهاد و ولایت عقیده دارند و البته رکن اخیر را از همه با اهمیت تر می دانند و در کنار عمل به شرایع، مطابق نظام فقهی خاص خود که بر کتاب و سنت تکیه می زند به تأویل و معنای باطنی برای احکام و مقررات شرع عقیده دارند.

منـابـع

دکتر حسین صابری- کتاب تاریخ فرق اسلامی – از صفحه 146 تا 153

فرقه های شیعه

    فرقه های شیعه

    شیعه نام عمومى تمامى فرقه هائى است که قائل به امامت و خلافت بلافصل حضرت امام على علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و اعتقاد دارند که امامت از اولاد وى خارج نمیشود. تمام فرقه هاى شیعى معتقد به وجوب تعیین و تنصیص امام از جانب خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و انبیاء و امامان را از گناهان مبرى و معصوم می دانند و به تولى و تبرى اعتقاد دارند. [۱] دشمنان شیعه آنها را رافضی می نامند

    محتویات

    اولین فرقه ها در شیعه

    در بیشتر کتب فرق و کلام، اصول و پایه هاى اصلى فرق شیعى را بر سه فرقه منحصر کرده اند که عبارتند از:

    الف) گروهى از صحابه که زمان حیات رسول الله صلی الله علیه و آله به على علیه السلام گرایش داشتند و از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله نام شیعه على علیه السلام بر آنها اطلاق شده و اینان: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود کندى، عمار بن یاسر و جز اینها بودند که نخستین بار به نام شیعه على علیه السلام خوانده شدند، آنان پس از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله هم به على وفادار ماندند و او را امام واجب الاطاعة از جانب خدا و پیامبر می دانستند که مخالفت با او مخالفت با خدا و پیامبر به شمار می رفت و معتقد بودند که على علیه السلام این مقام را در شایستگى و فضائل خود بدست آورده بود و پیامبر هم درباره امامت وى تصریح کرده است.

    اما برخى نوشته اند که لقب شیعه نخستین بار در 37 ق یعنى پس از به خلافت رسیدن حضرت على علیه السلام پیدا شد و آنها را شیعه اولى نام نهادند.

    ب) گروه دوم شیعه تفضیلیه هستند که اعتقاد به برترى على علیه السلام داشتند و او را بر همه صحابه فضیلت داده ولى خلافت ابوبکر و عمر را نیز جائز و روا می دانستند زیرا خود على علیه السلام نیز خلافت آنان را پذیرفته بود، این گروه در سال 40 ق پدید آمدند.

    ج) شیعه تفضیلیه سبیه که ضمن برتر شمردن حضرت على علیه السلام بر تمامى صحابه او را وصى بلافصل پیامبر می دانستند و معتقد بودند که کسانى که على را از مقام خود برکنار کردند کافرند و امت اسلامى پس از پیامبر صلی الله علیه و آله چون اطاعت غیر على را گردن نهادند از دین خارج شدند و به همین دلیل نیز اینان خلفاء ثلاثه را سب و لعن می کردند و معتقد بودند که پس از على علیه السلام امامت به اولاد او حسن و حسین علیهماالسلام می رسد، سپس هر کسى از اولاد على و حسن و حسین علیهم السلام که با شمشیر خروج کند و علیه دستگاه خلافت قیام نمایند و مردم را به سوى خود دعوت کند، همو امام و جانشین پیامبر است. [۲]

    تمامى فرق شیعى از این سه فرقه منشعب شده اند که همه آنان را می توان ذیل نامهاى: امامیه اثنى عشریه، غلاة، کیسانیه، زیدیه، اسماعیلیه جمع کرد. [۳]

    امامیه اثنى عشریه

    معتقدین به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف که اکثریت شیعه را تشکیل می دهند و هرجا امامیه به صورت مطلق عنوان گردد و یا لفط شیعه به صورت مطلق بیان شود منظور اثنى عشریه هستند.آنها را شیعه جعفرى یا جعفریه، اهل ایمان، اصحاب الانتطار، قائمیه نیز نامیده اند. امامیه به نص جلى و صریح پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امامت على علیه السلام و 11 فرزندش اعتقاد دارند و امامت به عقیده آنها امامت و ولایت عامه مسلمانان است در امور دین و دنیا که به نیابت از پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها واگذار شده است زیرا آنها معتقدند که بر پیامبر صلی الله علیه و آله عقلا واجب است که براى خود جانشینى انتخاب کند.

    شیعه امامیه از همان آغاز در مقابل سبعیه (هفت امامیان) اثنى عشریه خوانده شده اند.

    اینان امامان خود را مانند پیامبر ملهم از جانب خدا می دانند و امامت را ریاست عامه می دانند و مقام وى را مافوق بشر عادى و قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از بروز علائمى که از جانب پیامبر و ائمه پیش از او بیان شده ظهور خواهد کرد.

    شیعه اثنى عشریه داراى فقهى مترقى است و مجموعه احادیث آنان در چهار کتاب که به نام کتب اربعه است جمع آورى شده است. مبانى فقه شیعه بر چهار اصل استوار است.

    قرآن، سنت، عقل و اجماع از مسائل خاص شیعه که آنها را از اهل سنت و بسیارى از فرق اسلامى دیگر متمایز می سازد. عبارتند از: امامتو ولایت حضرت على علیه السلام و اولادش، عصمت در انبیاء و ائمه، تقیه، بداء، رجعت، متعه.

    اصول عقاید شیعه پنج اصل است، توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت [۴] در میان امامیه در مورد شیوه اجتهاد و نحوه تعامل با احادیث دو رویکرد کلی وجود دارد:

    1. نگرش اخباری به پیروان این اندیشه اخباریون می گویند
    2. نگرش اصولی که به پیروان این شیوه اصولیون می گویند.

    اثنی عشریه خود شامل فرقه های دیگری است که عبارتند از

    شیخیه

    پیروان شیخ احمد احسائى مؤسس طریقه شیخیه که در 1241 ق در گذشته است. شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل می دانند، توحید، نبوت، امامت و رکن رابع که واسطه بین شیعیان و امام غائب است. از شیخیه فرقه های دیگری به وجود آمده است است که مهمترین آنها بابیه و بهائیه است [۵] بعضى از نویسندگان کتب فرق و ملل و شرح اعتقادات آنها لقب امامیه را در مورد تعدادى از فرقه هائى بکار برده اند که به جانشینى بلافصل حضرت على علیه السلام و امامت بعضى از ائمه معتقد بودند و نیز جهان را هیچ زمان خالى از امام و حجت نمی دانند و یکى از ویژگی هاى آنان مسأله انتطار است که همیشه منتطر خروج یکى از علویان هستند که در آخرالزمان خروج می کنند و جهان را پر از عدل و داد می کند پس از آن که پر از ستم شده باشد. ما ذیلاً فرقه هاى مزبور را ذکر کرده و به بیان مختصرى از عقاید آنان می پردازیم:

    الکاملیه

    کاملیه پیروان ابوکامل شاعر که تمامى صحابه را به دلیل ترک بیعت با على علیه السلام و على را به دلیل ترک جنگ با آنها کافر می شمرد و معتقد بود که على می باید با آنها بجنگد همانطور که با اصحاب صفین و جمل جنگید[۶]

    حسنیه

    فرقه حسنیه پیروان حسن مثنى این گروه پس از امامت امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام حسن مثنى را بنابر وصیت امام حسن مجتبى علیه السلام امام می دانستند و او را ضامن آل محمد صلی الله علیه و آله می شناختند، بعد از او پسر وى عبدالله بن حسن را به عنوان امام قبول داشتند که وى با امام صادق علیه السلام مناقشاتى هم داشته است و پس از او محمد ملقب به نفس زکیه را به امامت برگزیدند. [۷] این گروه را نفسیه نیز می نامند و اعتقاد به غیبت نفس زکیه دارند.

    باقریه

    گروهى که امامت را از حضرت على علیه السلام تا امام باقر علیه السلام می دانند و به استناد روایت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر می شناسند و معتقدند که وى نمرده است و برخى گفته اند مرده است ولى دوباره رجعت خواهد داشت و ظهور خواهد نمود، گاهى آنها را واقفه هم گفته اند چون در امامت وى توقف کردند و به امام دیگرى قائل نشدند. [۸]

    حاصریه

    که معتقدند پس از امام باقر علیه السلام امامت به فرزند او زکریا رسید و او در کوه حاصر مخفى است تا وقتى که اذن خروج باید [۹]

    ناووسیه

    پیروان عبدالله بن ناووس و یا عجلان بن ناووس بصرى که به همین دلیل ناووسیه خوانده شده اند و یا به علت انتسابشان به قریه اى به نام ناووسا، اینان معتقدند که امام صادق علیه السلام زنده است و غائب و او مهدى و قائم منتظر است، برخى از آنها گویند که امام، غائب کلى و مطلق نیست بلکه از طریق اولیاى خود با مردم ارتباط دارد. [۱۰]

    عماریه

    پیروان شخصى به نام عمار که پس از امام صادق علیه السلام عبدالله فرزند او را امام می دانند زیرا وى بزرگترین فرزند امام بود. [۱۱] برخى هم نوشته اند که عماریه مرگ امام صادق علیه السلام را باور کردند و به امامت فرزند دیگر او محمد ایمان پیدا کردند که اینان سر منشاء پیدایش مذهب اسماعیلیه هستند. (تحفة اثنى عشریة، 15)

    افطحیه یا فطحیه

    جمعى که به امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشتند که ملقب به افطح بود و او برادر اسماعیل و امام موسى کاظم علیهم السلام است. زیرا معتقدند که این عبدالله بود که پدرش را غسل داد کفن کرد و بر وى نماز گذارد و چون غسل و کفن و دفن و نماز امام بر غیر امام جایز نیست پس عبدالله امام بوده است، اینها معتقدند که گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد کرد ولى برخى از آنان پس از عبدالله چون وى فرزندى نداشت به امامت موسى بن جعفر علیه السلام گرایش پیدا کردند، بعضى نوشته اند که اینان پیروان عبدالله بن عماءاند و یا گفته اند پیروان عبدالله بن فطیح کوفى هستند. [۱۲]

    اسحاقیه

    که به امامت اسحاق فرزند دیگر امام صادق علیه السلام اعتقاد پیدا کردند زیرا وى در علم و تقوى و ورع شبیه پدرش بود و سفیان بن عیینه و جمعى دیگر از ثقات محدثین اهل سنت از او روایت کرده اند. [۱۳] برخى هم آنها را پیروان اسحاق بن غالب و عبدالله بن سنان، محمد بن مسلم، ابوحمزة ثمالى، حمران بن اعین و ابان بن تغلب دانسته اند. [۱۴]

    هشامیه

    پیروان هشام بن حکم که آنها را حکمیه هم می گویند و یا پیروان هشام بن سالم جوالیقى که آنها را جوالقیه و سالمیه هم گفته اند، بنابر آنچه در کتب ملل و نحل آمده است این فرقه معتقدند که از حضرت على علیه السلام تا امام صادق علیه السلام امام بر حق هستند درباره خداوند قائل به تجسیم و تشبیه صریح هستند و معتقدند که معبودشان به صورت جسمى است داراى طول و عرض و عمق که این ابعاد ثلاثه باهم مساویند و صورتى مستقل از صور متعارف اجسام دارد، از قول هشام نقل شده که خداوند را نورى درخشان دانسته است.و از قول هشام بن سالم نقل شده که می گفت معبود من به صورت انسان است. [۱۵] چنان که در فرقه غلاة خواهد آمد این نسبت هاى ناروا از جانب دشمنان اهل بیت و امام صادق علیهم السلام و شیعیان به اصحاب خاص امام صادق علیه السلام وارد شده است مناظرات هشام بن حکم بازنادقه و منحرفان از توحید بسیار معروف است. [۱۶]

    زراریه

    پیروان زرارة بن اعین کوفى از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، برخى زراریه را از عماریه دانسته اند. [۱۷] و بعضى آنها را جزء امامیه قطعیه محسوب کرده اند که نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر علیه السلام بازگشتند و مستبصر شدند [۱۸] و برخى هم زراریه را جزء فرق غلاة دانسته اند. [۱۹]

    و از قول وى نقل کرده اند که می گفت: صفات خداوند حادث هستند. زیرا خداوند در ازل نه علم داشت و نه قدرت و نه سمع داشت و نه بصر و نه حى بود. [۲۰] این سخنان و اتهامات را نیز به زراره بسته اند و از ساخته هاى نواصب [۲۱] و دشمنان اهل بیت است که با زیر سؤال بردن اصحاب امام صادق علیه السلام قصد ضربه زدن به امامان شیعه را داشته اند.

    نعمانیه

    پیروان محمد بن نعمان احول صیرفى معروف به مؤمن الطاق که او نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام و امام موسى کاظم علیه السلام بود، نوشته اند که وى به برخى از عقاید هشام بن حکم و هشام بن سالم اعتقاد داشت از جمله می گفت افعال بندگان اجسامند و این که خداوند در وقت اراده و تقدیر می تواند اشیاء را بشناسد و یا بداند و به او نسبت داده اند که معتقد بود که خداوند تعالى داراى جسم و اعضاء و جوارح است و به همین جهت برخى از دشمنان اهلبیت وى را شیطان الطاق نامیده اند و پیروانش را شیطانیه گفته اند [۲۲] که البته این نسبت ها دروغ است و شیعه نعمان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام می شناسد.

    واقفه یا واقفیه

    در اصطلاح رجالى شیعه در مقابل قطعیه است و نام عمومى فرقه هایى است که در امامت برخى از امامان توقف کردند و پس از او به امامى دیگر قائل نشدند و اصطلاحاً شامل کسانى است که در مقابل رأى اکثریت و قبول آن توقف می کنند.

    این گروه به چند شاخته تقسیم می شود که عبارتند از:

    1. گروهى که در مرگ امام باقر علیه السلام توقف کردند و گفتند: او امام مهدى منتطر است. (باقریه)
    2. رجعیه، قائلین به امامت و مرگ موسى بن جعفر علیه السلام ولى معتقد به رجعت وى
    3. موسویه که در مرگ و حیات امام کاظم علیه السلام تردید و شک داشتند و گفتند: ما نمی دانیم که آیا امام کاظم علیه السلام زنده است و یا این که درگذشته؟ چون اخبارى که به ما رسیده به هر دو مورد دلالت دارد زیرا اخبارى دال بر آن است که او قائم آل محمد است، در مقابل اخبارى راجع به مرگ پدر و اجدادش و او به ما رسیده است و ما متحیریم از این رو در این مورد توقف می کنیم و اگر دلائلى بدست آوریم که بتواند امامت على بن موسى علیه السلام را ثابت کند به آن معتقد خواهیم شد.برخى از آنها هم بعدا از این عقیده برگشتند و به امامت امام رضا علیه السلام اعتقاد پیدا کردند، این ها را سبعیه(هفت امامى) هم خوانده اند. [۲۳]
    4. ممطوره، قائلین به حیات امام کاطم علیه السلام که گویند امام زنده است و او مهدى و قائم است زیرا در حدیث از امام على علیه السلام آمده است که فرمود: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمین آنها خروج کننده و هم نام صاحب تورات است)، اینها گویند: امام ظهور خواهد کرد و زمین را از شرق و غرب مالک خواهد شد و آنها را پر از عدل و داد می کند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد، آنان معتقدند که امام از زندان خارج شد ولى دشمنان وى براى فریب مردم اعلام کردند امام در گذشته است.برخى هم معتقدند که على بن موسى الرضا علیه السلام امام نیستند ولى از خلفاى امام موسى علیه السلام به شمار می روند تا این که آن حضرت ظهور کند، علت نامگذارى آنها به ممطوره گفته اند که بین آنان و قطعیه مناظره اى درگرفت و رئیس قطعیه یونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بی قدرتر از سگان باران خورده اید نزد من (انتم اهون عندنا من الکلاب الممطورة) و از آن پس به این لقب معرفى شدند.[۲۴]
    5. بشیریه، پیروان محمد بن بشیر کوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سمیع بن محمد جانشین وى.وى را نیرنگبازى دانسته اند که پس از توقف در باره ء حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام گفت من جانشین موسى هستم او نمرده است بلکه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است . هشام بن سالم با او مناظره کرد، ایشان اباحى هستند و منکر احکام شرع [۲۵]

    قطعیه

    پیروان مفضل بن عمر که آنها را مفضلیه هم گویند، اینان اعتقاد دارند که امام کاظم علیه السلام مرگش قطعى است و هیچ شک و تردیدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضاعلیه السلام را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسکرى، محمد بن حسن قائم آل محمد (عج ) نیز قائل هستند [۲۶]

    احمدیه

    گروهى که اعتقاد به امامت احمد بن موسى کاظم علیه السلام پیدا کردند، این گروه پس از امام رضاعلیه السلام قائل به امامت احمد بن موسى شدند و گفتند که وى را خود موسى بن جعفرعلیه السلام به امامت پس از امام رضاعلیه السلام برگزیده است، اعتقادات آنان مشابه با عقاید قطحیه است، برخى هم نوشته اند که چون امام رضا علیه السلام به شهادت رسید فرزندى وى امام جوادعلیه السلام خردسال بود و به سن بلوغ نرسیده بود و این گروه گفتند که وى چون بالغ نیست نمیتواند امام باشد و به امامت احمد بن موسى رجوع کردند [۲۷]

    مؤلفه

    این فرقه پس از شهادت امام رضاعلیه السلام پیرو واقفه شدند

    محدثه

    گروهى از اهل حدیث بودند که عقیده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند آنان به امامت امام موسى و على بن موسى الرضا علیه السلام اعتقاد پیدا کردند و پس از اینکه امام رضاعلیه السلام رحلت کرد آنان به اصل خود رجوع کردند [۲۸]

    یونسیه

    پیروان یونس بن عبدالرحمان قمى، وى از اصحاب امام رضاعلیه السلام بود، این گروه را در عقیده به امامت شبیه قطعیه دانسته اند و گفته اند اینان در تشبیه افراط میکردند و باز جمعى آنهارا از غلاة به شمار آورده اند اما این نسبتها درست نیست به ویژه که اتهام تجسیم و تشبیه به آنها داده اند، زیرا یونس از امام رضاعلیه السلام اصول دین را فرا گرفته بود و از بزرگترین شاگردان وى بوده است [۲۹]

    جعفریه

    پیروان جعفر بن على بن محمد جوادعلیه السلام وى برادر امام حسن عسکرى علیه السلام بود، او را جعفر کذاب لقب داده اند، زیرا وى پس از برادرش امام حسن عسکرى علیه السلام ادعاى امامت کرد و منکر این شد که امام حسن علیه السلام فرزندى داشته باشد. وى در 271 ق درگذشت، او مردى دنیا طلب بود و در پى به دست آوردن مقام امامت [۳۰]

    عسکریه

    معتقدین به امامت امام حسن عسکرى علیه السلام که احتمالا در مقابل جعفریه آنها را بدین نام خوانده اند، آنان پس از امام حسن عسکرى به امام مهدى قائم آل محمد (عج ) اعتقاد داشتند [۳۱]

    غلاة

    غلاة جمع غالى است و به کسانى اطلاق میشود که در باره پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خویش راه غلو و افراط را پیموده و آنان را از حدود و مقام حقیقى خویش خارج ساخته و به مرحله ء خدائى رسانیده اند و چه بسا امامان را به خدا و یا خداوندرا به آنان تشبیه کرده اند و در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفته اند، گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پیشوایانشان شده اند، شهرستانى معتقد است که عقائد غالیه از مذاهب حلولیه، تناسخیه، یهود و نصارى نشأ ت گرفته است و غالب آنان در عقیده مشترک هستند و در حقیقت یک فرقه بیش نیستند اما به نامهاى مختلف .

    آنان خود بسته به موقعیت و مکان زندگى نامى بر خویش نهاده و یا آنها را به این نامها خوانده اند.مثلا این گروه را در اصفهان خرمیه و کوذکیه، در رى مزدکیه، سنبادیه، در آذربایجان ذاقولیه، در بعضى نقاط، محمره سرخجامگان و در ماوراء النهر مبیضه یا سپید جامگان نامیده اند.

    اینان در آغاز تنها به غلو درباره ء پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان خود می پرداختند ولى از قرن دوم هجرى به بعد بعضى از فرقه هاى غالیه مطالب غلو آمیز خود رابا سیاست آمیخته و با دولت امویان و عباسیان به مخالفت برخاستند [۳۲] آنان معتقد به تحریف قرآن بوده و اصولا قرآنى را که در دوره ء عثمان جمع آورى شده بود باور نداشتند، زیرا میگفتند که آیاتى در باره حضرت علىعلیه السلام در قرآن بوده که برداشته اند و حتى سوره اى به نام سورة الولایة با 7 آیه در باره ء على علیه السلام بوده است که درقرآن موجود نیست .

    اصول عقیده غلاة مبتنى بر ظهور، اتحاد،حلول و تناسخ است، از عقائدمشترک همه ء فرقه هاى غلاة چهار چیز است : تشبیه، تناسخ، بداء و رجعت

    غلاة در باره ء حضرت على و امام حسین علیه السلام بیش از دیگر ائمه راه غلو را پیموده اند، برخى از آنان معتقدند که على در سرشت خدائى جاودان است و بعضى معتقدند که او در میان ابرها است و رعد، غرش شمشیر و برق انعکاس درخشش شمشیر آن حضرت است .و سرخى شفق را از خون امام حسین علیه السلام در کربلا میدانند.

    اصولا عامه ء غلاة از دو دسته بیرون نیستند: یا آنها مردمانى ساده دل و عامى بوده اند که تحت تاثیر فضائل اخلاقى و دینى و جذابیتهاى فردى ائمه علیه السلام قرارگرفته اند و در وراى شخصیت ائمه، خدا و مسائل دیگر را فراموش کرده اند.

    یا اینکه افراد شیاد بوده اند که براى رسیدن به مقامات دنیوى و نفوذ در مردم و به دست آوردن مرید و پیرو، نسبتهاى غلو آمیز را به ائمه میدادند و خود را نیز شریک آنان میدانستند مانند ابوالخطاب اسدى، شیخ صدوق در اعتقادات خود نوشته است که : اعتقاد ما در باره ء غالیان و تفویضیان آن است که آنان کافر هستند وحتى بدتر از یهود و نصارى و مجوس و قدریه و حرویه و همه ء اهل بدعتها و ملیتها هستند و گمراه ترند [۳۳].

    علامه حلى در شرح یاقوت غلاة را رد کرده و گوید: جسمانى دانستن خداوند و هم چنین تشبیه معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام به معجزات موسى و عیسى علیه السلام باطل است [۳۴].

    در قرآن آیاتى در نهى ازغلو آمده است ([۳۵]، چنانکه از جانب ائمه نیز غلو در باره دین و احکام و امامان نهى شده است .

    در این مورد از امام صادق علیه السلام و دیگر ائمه و از خود حضرت على علیه السلام روایات بسیارى در باره غلاة آمده است که نخست آنها را نهى کرده اند و چون از گزافه گوئى خویش دست نکشیده اند آنها را طرد کرده اند و ازاطراف خود رانده اند [۳۶]

    علماى اهل سنت نیز جمیع فرقه هاى غلاة را خارج از اسلام دانسته اند [۳۷] با اینحال بسیارى از آراء و عقاید سخیفى که به غلاة نسبت داده اند از جانب دشمنان به آنان نسبت داده شده و جدا ثابت نشده است چه در باره ء اصنافى که عنوان کرده اند و چه در مورد عقائد و آراء آنها.

    مثلا افسانه ء عبدالله بن سبا و سبائیه که بعضى از مورخان از پیش خود ساخته اند و طبرى که راوى آن روایات است فقط به نقل آنها پرداخته بدون اینکه به جرح و تعدیل و حقیقت آنها پرداخته باشد و دیگران نیز با همین روش از طبرى گرفته اند [۳۸].

    غلاه خود به فرقه های دیگر یمنشعب می شوند که عبارتند از

    سبائیه

    پیروان عبدالله بن سباء یا عبدالله بن سوداء که گفته اند نخست یهودى بوده است سپس مسلمان شده و به على علیه السلام پیوست ولى در باره ء آن حضرت غلو کرد و در باره ابوبکر و عمر و عثمان به طعن و لعن پرداخت او نخستین کسى است که مذهب غالیه را به وجود آورد.و چون شنیدکه حضرت على علیه السلام را شهید کرده اند منکر شد و گفت على نه کشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد کرد و زمین را پر از عدل و داد نماید پس از اینکه پر از ظلم و جور شده باشد.

    او اعتقاد به تناسخ و دور از این دنیا داشت و قیامت و بعث و حساب، بهشت و جهنم را باور نداشت .او على را خدا میدانست و پیروانش نیز ائمه را خدایان و ملائکه و انبیاء و پیامبران میدانستند.

    برخى نوشته اند که تمامى فرق غالیه از سبائیه نشأ ت گرفته اند، اما چنانکه گفتیم اصولا اصل داستان عبدالله بن سبا خود افسانه اى بیش نیست و آنچه در مورد او گفته اند ساخته ء ذهن دشمنان فرقه هاى غالیه است [۳۹]

    بیانیه

    پیروان بیان بن سمعان تمیمى که معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر میشود و او نیز هلاک میگردد و جز وجه او باقى نمیماند، بسیارى از بیانیه او را پیامبر میدانستند و یا اینکه میگفتند ابوهاشم عبدالله بن محمد حنیفه او را به امامت منصوب کرده است، بیان به دست خالد بن عبدالله قسرى کشته شد [۴۰]

    مغیریه

    پیروان مغیرة بن سعید عجلى، آنها معتقد بودند که معبود آنان مردى است از نور که بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است .

    منصوریه

    پیروان ابو منصور هستند و معتقد بود که به آسمان عروج کرده و معبود با دست خویش سر وى را مسح کرده و او را مأ مور تبلیغ در زمین کرده است . او معتقد بود که آل محمد همان آسمان است و شیعه نیز زمین، آنان ضمن انکار قیامت تمام محرمات را حلال میدانستند

    جناحیه

    پیروان عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحین، وى میگفت علم نیزچون گیاهان و درختان در دل میروید و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پیامبران حلول کرده و در آخر نیز در جسم وى حلول کرده است

    خطابیه

    پیروان ابوالخطاب بن ابى زینب اسدى .او امامان را پیامبران جدید میدانست و می گفت : هر زمان دو پیامبر یکى ناطق و یکى صامت در میان مردم هستند، محمدصلی الله علیه و آله پیامبر ناطق و على علیه السلام صامت بود و پس از محمد(ص )، على علیه السلام پیامبر ناطق و امام دیگر صامت بود و به همین ترتیب او امام جعفر صادق علیه السلام را خدا میدانست .

    مخمسه

    که سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن امیه ضمرى را از جانب خداوند مأ مور اداره ء جهان میدانستند

    غرابیه

    اعتقاد داشتند که خداوند جبرئیل را به سوى على علیه السلام فرستاد و او در اثر شباهت بسیار زیاد على و محمد صلی الله علیه و آله که به شباهت یک غراب (کلاغ ) به غراب دیگر میمانست اشتباه کرده و رسالت را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد

    ذمیه

    اینان محمد پیامبر اسلام را سرزنش میکردند زیرا اعتقاد داشتند که على، محمدصلی الله علیه و آله را به سوى مردم فرستاد تا انسانها را به سوى على علیه السلام دعوت کند اما محمد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى خود فرا خواند.

    مفوضه یا تفویضیه

    اعتقاد دارند که خداوند امور و تدبیر عالم را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمدصلی الله علیه و آله نیز پس از خود امور جهان و تدبیر عالم را به على علیه السلام واگذار کرد و او مدیر ثانى است، 11) شریعیه : پیروان فردى به نام شریعى .

    اینان اعتقاد دارند که خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى کرده است و آن : محمد، على، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام و همگى آنها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد که عبارتند از: ابوبکر،عمر، عثمان، معاویه و عمر بن العاص، شریعى معتقدبود که خداوند در او حلول کرده است، 12) نمیریه،: پیروان نمیر که از پیروان شریعى بوده است، او خلیفه ءشریعى بود و پس از او مردم را به سوى خود دعوت کرد.

    حربیه

    پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب کندى، اینان اعتقاد داشتند که روح ابو هاشم بن حنفیه در وجود عبدالله بن حرب حلول کرده است وابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است .

    غلبائیه

    پیروان غلباء بن اردع اسدى یا اوسى که على علیه السلام را خدا و از حضرت محمدصلی الله علیه و آله برتر میداشت .

    نصیریه

    منسوب به نصیر یا ابن نصیر که آنها را نصاریه و علویه نیز میگویند: این فرقه را برخى از فروع سبائیه به شمار آورده اند.آنان على را جاودان و پایدار در طبیعت الهى میدانند. نصیریه از قرن پنجم از شیعه ء امامیه منشعب شدند و بعدها در شمال غربى سوریه سکونت گرفتند، تعالیم نصیریه عبارت است از آمیزه اى از عناصر عقائد شیعى و مسیحى و اعتقادات مردم پیش از اسلام . آنان خدا را ذاتى یگانه میدانند که از سه اصل لا یتجزى ترکیب یافته به نامهاى : معنى، اسم باب، این تثلیث در وجود انبیاء تجسم و تجلى یافته و آخرین تجسم آن با ظهور اسلام مصادف شد، که وجود على علیه السلام، محمدصلی الله علیه و آله و سلمان فارسى ظهور و بروز کرد و این تجسم آخر با حروف کلمه (عمس ) نشان میدهند که حرف اول نام آن سه بزرگوار است

    دروزیه

    پیروان فردى که ملقب به درزى (خیاط) بوده و گویا نام وى محمد بن اسماعیل و به قولى ایرانى الاصل وملقب به نشتکین بوده است و در آغاز از باطنیان اسماعیلى به شمار میرفته است .

    اودر 408 ق به مصر رفته و با حمزة بن على زوزنى که وى نیز گویا ایرانى الاصل بوده طرح دوستى ریخته است، زوزنى در دستگاه الحاکم بامرالله ششمین خلیفه ء فاطمى بسیار مقرب بوده است و درزى به کمک او به دربار الحاکم راه یافت، سپس با همیارى فردى به نام على بن احمد صبا که مؤذن بوده مذهبى به نام مذهب توحید ایجاد کرد.

    درزى ظاهرا نخستین فردى است که قائل به الوهیت الحاکم بامرالله شد و میگفت که : عقل کلى در آدم ابوالبشر حلول کرده و به صورت او تجسد پیدا نموده و از وى به سایر انبیاء انتقال یافته تا به حضرت محمدصلی الله علیه و آله و امامان و خلفاى فاطمى رسیده است .

    او کتابى در این باب نوشت و بر مردم فراخواند، وى ازدواج با محارم و میخوارگى را روا میدانست و قائل به تناسخ بود، در اثر ابراز این عقائد مجبور به مهاجرت از مصر شد و به شام رفت و به دست غلامان ترک کشته شد.

    على الهیان

    برخى این گروه را با نصیریه و یا دیگر گروههاى غلاة یکى دانسته اند که درست نیست، زیرا فقط در اعتقاد به الوهیت حضرت على علیه السلام با دیگر فرق غلاة و نصیریه مشترکند ولى دیگر عقائید آنان سخت با هم اختلاف دارد.اینان مهمترین گروههاى غلاة هستند که دیگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند. برخى گروههاى غلاة را تا 100 فرقه نیز شمرده اند. باید دانست که فرقه هاى غلاة و بسیارى از شاخه هاى آن از دیگر فرق شیعى هم منشعب شده اند مثلا از فرقه هاى زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه و حتى از شیعه ء اثنى عشریه .

    این نکته نیز قابل ذکر است که انتساب بعضى فرقه هاى ساخته ء ذهن دشمنان مانند: هشامیه، پیروان هشام بن حکم،زراریه، پیروان زرارة بن اعین، شیطانیه، پیروان مؤمن الطاق و مفضلیه پیروان مفضل نصیرى صاحب توحید المفضل به غلاة نه تنها درست نیست بلکه از روى دشمنى و عداوت انجام گرفته و این افراد از شاگردان امام صادق علیه السلام و پیروان ائمه علیه السلام بوده اند و خود گروه و فرقه و پیروى نداشته اند، سیاست بنى عباس و دشمنان شیعه و امامان اقتضا داشته است که اینان را با انتساب به غلاة بدنام سازند [۴۱]

    کیسانیه

    در مورد علت نامگذارى این فرقه به کیسانیه اختلاف نطر است، برخى نوشته اند که اینان پیروان کیسان مولى امیر المؤمنین علیه السلام هستند.

    و کیسان شاگردمحمد بن حنفیه بود اما از امام حسن و امام حسین علیه السلام و از محمد بن حنفیه علوم مختلف از جمله علم تأ ویل و باطن و علم آفاق و انفس آموخت و سپس به امامت محمد بن حنفیه قائل شد و براى او مراتب و درجاتى قائل شد که خارج از حد وى بود [۴۲]

    بعضى نوشته اند که کیسانیه پیروان مختار بن ابى ثقفى هستند، زیرا مختار ملقب به کیسان بود از این رو کیسانیه خوانده شده اند.

    شمارى هم نوشته اند که فرمانده پلیس (شرطه ) مختار، کیسان نام داشته و مکنى به ابو عمران بوده است و او دراعمال خود بسیار افراط میکرد و محمد بن حنفیه را وصى حضرت على علیه السلام میدانست و مختار را نائب او معرفى میکرد و کسانى که على علیه السلام را از مقام خود برکنار کردند از اهل صفین و جمل همگى کافر شدند.

    او معتقد بود که جبرئیل بر مختار وحى میآورد [۴۳]

    عقائد مشترک کیسانیه

    تمام فرق کیسانیه داراى عقائدى مشترک هستند که عبارت از: اعتقاد به امامت محمد بن حنفیه فرزند على بن ابیطالب علیه السلام با عقیده به مسأ له بداء، اعتقاد به تناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پیشوایان خویش .

    غیر از اینها هر یک از این فرق داراى اعتقادى خاص نیز هستند که ذیل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.

    کیسائیه پس از درگذشت محمد بن حنفیه به دو شعبه تقیم شدند: دسته اى مرگ محمد را انکارکردند و گفتند که وى نمرده و نمیمیرد و زنده است اما غائب شده و در کوه رضوىپنهان است تا روزى که به او امر شود و طهور کند، این دسته وى را همان امام منتطر میدانند، از این رو هیچکس را پس از وى امام نمیدانند.

    گروه دیگر از کیسانیه مرگ محمد را باور کرده و پسر وى ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزیدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابو هاشم پیدا نمودند.

    مهمترین فرق کیسانیه عبارتند از:

    فرقه اول

    فرقه اى که اعتقاد دارند على علیه السلام به امامت محمد فرزند خود تصریح کرده و او را به جانشینى خود انتخاب نموده است اینان معتقدند که در جنگ جمل على علیه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد [۴۴] در حالیکه برادرانش حسن و حسین علیه السلام نیز در آن جنگ بودند [۴۵]از این جهت او را جانشین بلافصل على میدانند.

    فرقه دوم

    معتقدند که محمد پس از برادرانش حسن و حسین علیه السلام به امامت رسید، زیرا حسین علیه السلام در موقع خروج از مدینه محمد را به عنوان وصى و جانشین خود انتخاب کرد [۴۶].

    فرقه سوم

    معتقدند که محمد همان امام مهدى علیه السلام است وهیچ کس از اهلبیت على علیه السلام نباید با او مخالفت کند و حتى حسن و حسین علیه السلام نیز با اجازه ء او بود که صلح و یا جنگ کردند وگرنه هلاک میشدند و او زنده است و در کوه رضوى پنهان است و سبب غیبت او از خلق را خدا میداند [۴۷] اینان به نام کربیه پیروان ابو کرب ضریر میباشند.

    فرقه چهارم

    برخى معتقدند که چون محمد بن حنیفه تسلیم عبدالملک بن مروان شد و با او بیعت کرد و همچنین با ابن زبیر نیز بیعت کرد، از این رو در کوه رضوى زندانى است و شکنجه میبیند [۴۸]

    فرقه پنجم: مختاریه

    پیروان مختار بن ابى عبیده ثقفى،برخى نوشته اند که مختار نخست از خوارج بود، سپس زبیرى و از طرفداران ابن زبیرگردید و پس از آن شیعه شد و سپس کیسانى گردید و قائل به امامت محمد بن حنفیه شد و مردم را به سوى او دعوت کرد، و خود را از یاران محمد و از داعیان او شمرد و کلماتى مسجع بر زبان میراند و علومى باطل را اظهار میکرد و چون محمد بن حنفیه از قضیه وى مطلع شد از او بیزارى جست اما مردم به دو دلیل به او گرویدند: یکى آنکه وى منسب به محمد بن حنفیه بود و دیگرى آنکه به خونخواهى امام حسین علیه السلام قاتلین وى را مجازات کرد [۴۹]

    برخى نوشته اند که محمد بن حنفیه، مختار را حکومت عراقین داد تا از قاتلان امام حسین علیه السلام انتقام بگیرد و او بود که مختار را کیسان نامید از این رو کیسانیه را مختاریه هم مینامند [۵۰]

    فرقه ششم: هاشمیه

    پیروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفیه، اینان مرگ محمد بن حنفیه را باور کرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پیدا کردند و گفته اند که محمد همه ء اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است [۵۱] این گروه پس از مرگ ابو هاشم به 4 یا 5 دسته ء دیگر تقسیم شدند.

    برخى نوشته اند که عده اى از فرق غلاة مانند سپید جامگان خراسان که پیروان مقنع بودند و فرق خرمدینیه، خرمیه از کیسانیه پیدا شدند [۵۲]

    فرقه هفتم

    شمارى از کیسانیه پس از مرگ محمد بن حنفیه به امامت على بن الحسین زینالعابدین امام سجادعلیه السلام اعتقاد پیدا نموده و مستبصر شدند [۵۳] که از آن جمله میتوان سید اسمعیل حمیرى را نام برد که نخست کیسانى مذهب بود، اما بعدا مستبصر شده و به امام سجادعلیه السلام پیوست .

    زیدیه

    پس از رحلت امام زین العابدین علیه السلام بار دیگر شیعیان اختلاف پیدا کردند و به دو فرقه دیگر تقسیم شدند، دسته اى از شیعیان امامت امام باقر علیه السلام را پذیرفتند و دسته اى دیگر از آنان اعتقاد به امامت زید بن علی بن حسین برادرش پیدا کردند، اینان اعتقاد دارند که امامت منحصر در اولاد فاطمه (س ) است .

    و در غیر آنان جایز نیست، ولى میگویند آن کس از اولاد فاطمه (س ) که شجاع و سخى باشد و خروج کند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت کند امام است و اطاعت او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسین علیه السلام.

    فرقه هاى اصلى زیدیه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زیدیه را 8 فرقه دانسته اند [۵۴] این فرقه ها که بیشترینشان را مسعودى نام برده است عبارتند از:

    جارودیه

    پیروان ابوالجارود زیاد بن منذر عبدى، وى معتقد بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در باره ء على علیه السلام به وصف، نص و تصریح کرده است ولى نام نبرده است و امت در شناخت على علیه السلام به عنوان امامى که پیامبر توصیف کرده بود کوتاهى کردند، آنها در شناخت موصوف کوتاهى کردند گرچه اوصاف را شناختند و از این جهت گمراه شدند و با ابوبکر و عمر بیعت کردند و لذا کافر شدند، این عقیده ء ابوالجارود مخالف با نطریه ء زید بود و زید را به امامت قبول نداشت، آنان على علیه السلام را برتر از همه مردم پس از پیامبر میدانستند، جارودیه را جزء فرقه اقویاء زیدیه نام برده اند، فرقه هاى دیگر زیدیه مانند سلیمانیه و تبریه این فرقه را تکفیر کرده اند، بغدادى نیز جارودیه وشاخه هاى منشعب از آن را تکفیر کرده است [۵۵]

    سلیمانیه، یا جریریه

    پیروان سلیمان بن جریر رقى از متکلمان زیدیه، که گمان دارند امامت شورائى است و اجماع دو نفر از برگزیدگان مسلمین و از اهل حل و عقد بر امامت مفضول در حالیکه فاضل و افضل وجود دارند درست است، و به همین دلیل اعتقاد دارند که بیعت با ابوبکر و عمر خطا بود اما آنها مستحق فسق نیستند، زیرا باختیار و اجتهاد امت انجام گرفت، ولى در باره عثمان اعتقاد دارند که وى به دلیل کارهایش و هم چنین عائشه و طلحه و زبیر کافرند، سلیمان به رافضه هم طعن میزد که به تقیه و بداء قائلند [۵۶]

    بتریه یا ابتریه

    که گاهى آنها را صالحیه نیز می نامند، پیروان حسن بن صالح بن حسن و کثیر النوى معروف به ابتر، که آنها را به جهت انتساب به حسن بن صالح، صالحیه و به دلیل پیروى از کثیر ابتر، بتریه یا ابتریه گویند، اینها در مذهب و قول به امامت با سلیمانیه متفقند اما در باره عثمان از اظهار نطر خوددارى کردند که آیا وى مؤمن است یا کافر، اما على را افضل مردم پس از پیامبر صلی الله علیه و آله میدانستند.

    اینان در اصول به رأ ى معتزله و در فروع به مذهب ابوحنیفه و در برخى مسائل پیرو شافعى و شیعه امامى هستند، و رجعت اموات را به دنیا انکار کرده اند [۵۷]

    بغدادى نوشته است که اینان نزد عامه و اهل سنت بهترین اصناف زیدیه هستند، و آنها را از ضعفاء فرق زیدیه دانسته اند [۵۸].

    نعیمیه

    پیروان نعیم بن یمان که گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبکر و عمر هم بر خطا نبود و امت در این مورد خطا نکردند اما در اینکه ترک افضل نمودند خطاکارند، اینان از عثمان تبرى جسته و او را کافر میدانند [۵۹]

    صباحیه

    از یاران صباح المزنى که از ابوبکر و عمر تبرى جستند و به رجعت نیز عقیده داشتند [۶۰]

    یعقوبیه

    پیروان یعقوب بن عدى کوفى که منکر رجعت هستند و از کسانى که اعتقاد به رجعت دارند بیزارى جسته اند و ابوبکر و عمر را به امامت قبول دارند [۶۱]

    عجلیه

    پیروان هارون بن سعید عجلى هستند و آنها را نیز از ضعفاء زیدیه به شمار آورده اند.

    مغیریه

    پیروان مغیرة بن سعید که پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى دیگر نیستند، ولى مغیره را امام میدانستند و گفتند امامت از آل على علیه السلام پس از ابوجعفر محمد بن على علیه السلام خارج شد و به مغیره رسید و دیگر امامى نیست تا محمد بن عبدالله بن حسن که زنده است خروج کند و او مهدى است، بعدها مغیریه به نبوت مغیره اعتقاد پیدا کردند، مغیره مدعى زنده کردن مردگان بود و به تناسخ نیز اعتقاد داشت [۶۲]

    مخترعه

    که قائل به امامت على علیه السلام بودند با نص خفى و ابوبکر و عمر را خطاکار میدانستند ولى تفسیق نمیکردند.اینکه آنان را مخترعه نامیده اند از آنجهت است که اعتقاد داشتند که خداوند اعراض را در اجسام اختراع میکند [۶۳]

    مطرفیه

    پیروان مطرف بن شهاب که در برخى از مسائل اصولى با زیدیه فرق دارند و زیدیه آنها را تکفیر کرده اند ولى فرقه اى از زیدیه شمرده میشوند [۶۴].

    دکینیه

    پیروان فضل بن دکین، که اعتقاداتشان شبیه به مذهب جارودیه است و اختلافى که با جارودیه دارند این است که اینان تنها طلحه و زبیر و عایشه را تکفیر میکنند، اما بقیه ء صحابه را به نیکى یاد کرده اند [۶۵]

    خشبیه

    پیروان خلف بن عبدالصمد، که چون با چوب و عصا علیه حاکم وقت شوریدند آنها را خشبیه گفته اند، اینها امامت را در اولاد فاطمه شورائى میدانند [۶۶]

    حسینیه

    پیروان حسین بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ که در جائى به نام فخ در شش میلى مکه خروج کرد و به دست عیسى بن موسى کشته شد و معتقدند که هرکس از آل محمدصلی الله علیه و آله دعوت به الله کند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نیز به این ترتیب میدانند، على علیه السلام امام حسین، زید بن على، یحیى بن زید، عیسى بن زید، محمد بن عبدالله، و پس از او هرکسى که به طاعت الله مردم را فرا خواند [۶۷]

    ادریسیه

    پیروان ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفریقا که در 175 ق / 791 م ظهور کردند و دولت ادریسیان را بوجود آوردند.پیروان حسن بن زید بن حسن بن على علیه السلام که در 250 ق /864 م در طبرستان خروج کرد.

    قاسمیه

    از یاران قاسم بن ابراهیم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) که فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق یحیى بن حسین موفق شدند دولت زیدیه را در یمن تأ سیس کنند.

    غیر از اینان فرقه هاى دیگرى نیز مانند: ذکیریه از یاران ذکیر به صفوان و ابرقیه از یاران عباد بن ابرق کوفى و مرثیه را میتوان نام برد [۶۸]

    اسماعیلیه

    بزرگترین فرزند امام صادق علیه السلام اسماعیل نام داشته است، امام صادق علیه السلام به او بسیار علاقه داشت و به او احترام میگذاشت گرچه از بعضى روایات که درباره ء وى آمده استفاده ذم وى میشود ولى علماى شیعه او را بزرگ شمرده اند و شیخ طوسى و را جزء رجال امام صادق و اصحاب وى شمرده است و با توجه به علاقه اى که امام صادق علیه السلام به او داشته او مردى جلیل القدر بوده است و از امام صادق علیه السلام در باره ء امامت او سئوال شد و حضرت نفى کرد [۶۹].

    پس از رحلت امام صادق علیه السلام عده اى به امامت اسماعیل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نیست، و برخى هم گفتند اسماعیل هنگام مرگ, پسرش محمد را به عنوان امام معرفى کرده است و یا اینکه امام صادق علیه السلام محمد سبط خود را به عنوان امام معرفى کرده است و این گروه ها به نام اسماعیلیه معروف شدند.

    آنها را در بلاد مختلف به نامهاى : باطنیه، تعلیمیه، ملاحده، سبعیه، حشیشیه، اساسیه و قرامطه نیز معرفى کرده اند که در جاى خود ذکر خواهند شد.

    برخى هم اسماعیلیه را همان خطابیه دانسته اند زیرا معتقدند که ابوالخطاب محمد بن ابى زینب اسدى دخالتتامى در تأ سیس مذهب اسماعیلیه داشته است و لذا اسماعیلیه خالص را همان خطابیه معرفى کرده اند [۷۰]

    دسته اى هم طرفداران میمون فداح و پسرش عبدالله که از مردم خوزستان بودند و جزء اصحاب امام صادق علیه السلام بودند ولى بعد در اثر آمیزش با ابوالخطاب به مذهب غلو گرائید و طرفدار اسماعیل و پسرش محمد بن اسماعیل شد و او را مؤسس مذهب اسماعیلیه و باطنیه معرفى کرده اند [۷۱]

    پس از وفات امام صادق علیه السلام گروهى که به امامت اسماعیل اعتقاد داشتند به دو فرقه ء اصلى تقسیم شدند:

    الف ) اسماعلیه خاص که اعتقاد داشتند به اینکه اسماعیل در زمان پدرش امام بود و غائب شد و او امام هفتم شیعه است و پس از وى امامى نیست و اصطلاحا واقفه نیز نامیده میشوند زیرا در امامت اسماعیل توقف کردند و گفتند او امام غائب و مهدى است و خروج خواهد کرد.

    ب ) اسماعیلیه عام که مرگ اسماعیل را باورکردند و گفتند که پیش از مرگ فرزند خود محمد را به جانشین خود تعیین کرد و امام هفتم آن طائفه محمد بن اسماعیل است [۷۲]


    دوره های تحول در اسماعیلیه

    آمار زیادى از کتب، فرق اسماعیلیه را جزء فرق اسلامى و یکى از مذاهب شیعى دانسته اند بهرحال سیر تحول و تغییراتى که در مذهب اسماعیلیه پیش آمده را میتوان به سه دوره ء اصلى تقسیم کرد:

    1. دوره ء ائمه ء مستور، که از زمان محمد بن اسماعیل آغاز میگردد و از این جهت اطلاع دقیقى از زندگى محمد و امامان مستور دردست نیست .و در باره ء محمد نوشته اند که اسماعیلیه اختلاف پیدا کردند برخى گفتند که : او غائب شده و نمرده است و معتقدند که رجعت خواهد کرد ولى دسته اى هم گفتند که : محمد مرده است و امامت پس از وى به دیگر ائمه ء مستور میرسد و اسامى ائمه ء مستور را به این شرح نوشته اند: محمد بن اسماعیل، احمد، حسین، على،محمد، قائم که اینان را ائمه ء مستقر نیز خوانده اند [۷۳] در این دوره امامان مستور بوسیله ء دعاة و حجتهاى خویش با مردم ارتباط داشتند و آنان دعاة خود را به حوزه هاى مختلف حکومت اسلامى گسیل میداشتند و آنان مردم را به سوى ائمه ء مستور دعوت میکردند این دوره از حدود سال 143 ق آغاز شد و تا مدت یک قرن و نیم به طول انجامید.امامان مستور به دو دسته تقسیم شده اند، امام مستودع که حق واگذارى امامت به فرزندان و دیگران را ندارد و امام مستقر که از تمام امتیازات برخوردار است [۷۴]

    2. دوره ء دوم، که از طهور عبیدالله مهدى در مغرب و تشکیل حکومت عبیدیه ء، در 297 ق در آنجا آغاز میشود و نیم قرن بعد یعنى در 356 ق فاطمیان، مصر و شام را بر متصرفات خود افزودند و جوهر سردار ایشان مصر را از کف امیر صغیر اخشیدى بیرون آورد و پس از آن شام جنوبى فتح شد و در 381 ق حلب را مسخر کردند، پایتخت آنان نخست المهدیه نزدیک تونس بود و سپس به قاهره انتقال یافت فاطمیان اسماعیلى تا 567 ق حکومت مقتدرى در مصر داشتند و پس از آن منقرض شدند [۷۵] اسماعیلیه و فاطمیان در این دوره به بلاد دور و نزدیک به محل خلافت آنان مانند عراق در ایران نیز رفتند حسن صباح در زمان خلافت مستنصر فاطمى از او اجازه گرفت که به ایران رفته و دعوت آنان را آشکار سازد مستنصر به او اجازه داد و او در 487 ق بر قلعه الموت دست یافت و سالها در آن قسمت به حکومت پرداخت و در 518 ق درگذشت پس از وى یکى از شاگردانش به نام کیا بزرگ به جاى او نشست و خاندان کیا به عنوان باطنیه ء ایران تا برافتادند و در 654 ق زمان حمله هلاکو به قلاع الموت حکومت میکردند که با حمله مغولان به آنجا این سلسله جهانگشاى جوینى، 3/311 - 334).

    3. دوره ء سوم، که از برافتادن فاطمیان در مصر و صباحیان در ایران آغاز میگردد و تا عصر کنونى میرسد که در این دوره اخیر اسماعیلیه بیش از پیش به شاخه ها و فرق مختلفى تقسیم میگردد، و در این دوره اسماعیلیه تا کنون نتوانسته اند دولت مستقلى را تشکیل دهند.

    عقائد مشترک اسماعیلیه

    آنان معتقدند که ذات پروردگار از دائره ء وهم و فکر و عقل برتر است و ما در باره ء وجود و عدم، زنده و مرده، قادر و عاجز، عالم و جاهل، متکلم یا ساکت، بینا و نابینا، شنوا یا کر بودن خداوند نمیتوانیم اظهار نظر کنیم چنانکه در باره ء صفات و تعیین حد آنها در باره ء خداوند نفیا و اثباتا نظرى نمیتوانیم اظهار کنیم، صدور عقل کل از کلمه امر به طریق ابداع است و صدور موجودات روحانى و جسمانى که توسط عقل و نفس از امر خداوند به طریق ابداع و انبعاث است، مظهر عقل کل در این عالم وجود ناقص است .ناطقان همان پیامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را یک وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستین حضرت آدم بود که وصى او شیث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهیم و وصى او اسماعیل، ناطق چهارم موسى و وصى او یوشع، ناطق پنجم عیسى و وصى او شمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعیل بن جعفر صادق بود که قائم است .

    ناطق، واضع شریعت جدید و ناسخ شریعت قدیم است، اساس یا وصى، عالم به علم تأ ویل شریعت است و وظیفه او بیان اسرار و باطن شریعت میباشد.آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نیستند، ولى براى مبتدیان این کلمات را به معنى معمول آن تفسیر میکردند.

    همه ء فرق اسماعیلى به امامت اسماعیل اعتقاد دارند و معتقدند که هر امامى بنص امام قبل از خود این مقام را میپذیرد و امامان نصا بعد نص انتخاب میشوند، پیامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را و او حسن علیه السلام و او حسین علیه السلام و او على بن حسین علیه السلام و او محمد بن على علیه السلام و او جعفر بن محمدعلیه السلام و او اسماعیل را به نص صریح به امامت برگزیدند، زمین در هیچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نیست خواه در ظاهر باشد یا در باطن و مستور، و آنکسى که امام زمانش را نشناسد و یا بیعت امامى در گردنش نباشد در جاهلیت مرده است، آنان ابوبکر و عمر و عثمان و بیشتر صحابه را کافر میدانند [۷۶]

    شیوه ء دعوت و درجات آن : در مذهب اسماعیلیه براى دعوت شیوه اى خاص رعایت میشود و مراتب و درجاتى در دعوت داعیان وجود دارد که بطور خلاصه عبارتند از: 1) زرق

    یعنى جستجو و تفرس در حال مدعوین است که آیا قابلیت دعوت دارند یا نه .

    2) تأ نیس

    که عبارت است از دعوت بر اساس میل و انس مدعو که اگر فی المثل وى میل به زهد دارد دعوت بر اساس زهد مدعو پایه گذارى میشود.

    3) تشکیک و تعلیق

    که پس از انس مدعو با داعى وظیفه ء داعى ایجاد شک در ارکان فکرى مذهب مدعو است .

    4) ربط

    پس از مرحله ء تشکیک که مدعو در حیرت فرو میرود براى یافتن پاسخ به داعى مراجعه میکند و داعى باید که او را بپذیرد و به او قسم دهد که هرآنچه میشنود مستور و مخفى نگاهدارد و به او بگوید که جواب تمام سؤالات تو نزد امام است ولى تا به درجه ء لازم نرسیده اى نمیتوانى به نزد امام حاضر شوى .

    5 ) تدلیس

    آن است که نفس مدعو به هریک از داعیان متمایل شد باید به نزد او هدایت شود.

    6) تأ سیس

    ایجاد مقدمات لازم جهت پذیرش ظاهرى مدعو است تا او را به باطن رهبرى کند.


    7) خلع

    که اسقاط تمامى اعمال و افعال مذهبى از او است.

    8) سلخ

    خروج از اعتقادات دینى و ارکان دین است .که در این مرحله همه ء لذتها بر او مباح میشود و شریعت براى او تأ ویل میگردد [۷۷]

    مهمترین فرقه هاى اسماعیلیه عبارتند از:

    باطنیه

    که گویند همه چیز ظاهر و باطنى دارد ظاهر به منزله ء پوست و باطن به منزله ء مغز است، در باره ء پیدایش این مذهب و فرقه نوشته اند که عبدالله بن میمون قداح و محمد بن حسین دندان و جماعتى دیگر که چهار بچه نام داشتند همراه با میمون بن دیصاح قداح در زندان عراق بودند، آنان باهم فکرى مذهب باطنیه را ساختند و چون آزاد شدند هریک از آنان را با براى تبلیغ فرقه ء خویش به سوئى رهسپار شدند و براى اینکه مذهبشان رونق پذیرد، عقائد خود عقائد طرفداران اسماعیل بن جعفر و محمد بن اسماعیل درآمیختند و به تبلیغ آن پرداختند، این گروه را از طریق بدعت گذار در دین اسلام معرفى کرده اند که منتسب به اسلام هستند [۷۸]

    قرامطه

    پیروان مردى به نام حمدان بن اشعث قرمط، در باره ء این فرقه و علت پیدایششان نوشته اند که هنگامیکه عبدالله بن میمون قداح از بصره به سلمیه گریخت در آنجا با مردى به نام حمدان قرمط آشنا شد که فردى فرارى بود و حمدان را دعوت به عقیده ء باطنیه ء اسماعیلیه کرد و او دعوت را پذیرفت و به سبب هوش و استعدادى که داشت داعیانى به اطراف کوفه فرستاد، این فرقه در اواخر قرن سوم هجرى از طرف رئیس این فرقه شخصى که صاحب الظهور نام داشت و پنهان بود، دولتى در بحرین که مرکز آن الاحساء بود تأ سیس کردند، قرامطه نه تنها در بین النهرین و خوزستان بلکه در انقلابات بحرین و سوریه و یمن نیز دست داشتند و خطر بزرگى براى خلافت عباسى در بغداد و حتى خلافت فاطمیان که عم عقیده ء آنان در مصر بودند به شمار میرفتند رهبران آنان بیشتر ایرانى الاصل بودند حمله آنان به حاجیان معروف است و در سال 312 ق ابوطاهر جنابى که جانشین و پسر ابو سعید جنابى (گناوه اى ) بود به بصره تاخت و غنیمتهاى فراوان بدست آورد.

    اصولا حکومت قرمطیان نوعى جمهورى اشتراکى بود [۷۹]این فرقه را جنابیه نیز گفته اند [۸۰]

    مبارکیه

    پیروان مبارک غلام آزاد شده ء اسماعیل بن جعفر، شیخ طوسى او را غلام آزاد شده ء اسماعیل بن عبدالله بن عباس دانسته که از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و مردى کوفى الاصل بوده است .عقیده ء آنان با باطنیه یکسان است و اختلاف زیادى با آنان ندارند [۸۱]

    میمونیه

    پیروان میمون قداح و یا پیروان عبدالله بن میمون قداح اهوازى که گویند عمل به ظواهر کتاب و سنت حرام است و معاد را انکار میکنند [۸۲]

    شمطیه

    پیروان یحیى بن ابى اشمط، که اعتقاد دارند پس از امام صادق علیه السلام امامت به هر پنج پسر امام یعنى : اسماعیل، محمد، موسى، عبدالله افطح و اسحاق رسیده است [۸۳]

    خلفیه

    یاران خلف نامى هستند که از میمونیه بود و با حمزه خارجى جنگید، آنان شرط حضور در جنگ را وجود امام و با امام دانند.او پیشواى خوارج کرمان و مکران بود و نام وى مسعود بن قیس بوده است خلف با میمونیه درقدر، استطاعت، مشیت خدا اختلاف داشت [۸۴]

    خلطیه

    اینان معتقدند که آنچه در قرآن و احادیث آمده است از احکامى چون نماز، روزه، زکات، حج و مانند اینها حمل میشوند بر معانى لغوى و معنائى دیگر ندارند، آنان قیامت و برخى از پیامبران را انکار میکنند و بر آنها لعنت را واجب میدانند [۸۵]

    برقعیه

    یاران محمد بن على برقعى که اعتقاداتشان مشابه با عقائد خلطیه است، این چند فرقه جز مبارکیه بقیه در شمار شاخه هاى قرامطه هستند [۸۶]

    تعلیمیه

    که در حقیقت نام دیگر اسماعیلیه است، آنان را در خراسان به این نام خوانده اند، تعلیمیه معتقدند که عقلیات را نمیتوان حجت قرار داد و ناچار باید حقایق را از راه تعلیم از امام معصوم آموخت و در هر عصرى باید امامى معصوم و غیر جایز الخطاء باشد که لغزش نداشته باشد و علومى که به او میرسد به دیگران بیاموزد [۸۷]

    سبعیه

    که از اصول اسماعیلیه به شمار میروند، ایشان را از آن جهت سبعیه گفته اند که در باب شمار ائمه به هفت دور قائل هستند و امام هفتم را آخر ادوار هفتگانه میدانند، آنها گویند: انبیائى که ناطقین به شرایع هستند هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهیم، موسى، عیسى، محمد و مهدى و مابین دو رسول هفت کس هستند و اسماعیل بن جعفر از جمله ء این هفت کس است که بین محمدصلی الله علیه و آله و مهدى اقامه ء شریعت میکند.این فرقه را اسماعیلیه ء خالص نیز میدانند [۸۸]

    مهدویه

    که این فرقه از اصول اسماعیلیه به شمار میرود و از این فرقه است که ملوک و سلاطین و خلفا و ائمه ءاسماعیلیه برخاسته اند اینان نخست در مغرب و آفریقا و سپس در مصر و شام و حلب و یمن به حکومت و خلافت رسیدند اینان امامان بعد از اسماعیل را محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعیل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعیل المعزلدین الله که در مصر به امامت و خلافت رسید سلسله ء فاطمیان مصر را بوجود آورد، و سلسله ء آنان تا به عاضدلدین الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه یافت میدانند [۸۹]این گروه را نخست عبیداللهیه مینامیدند [۹۰]

    مستعلویه

    شاخه اى از مهدویه، پیروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر نخست برادرش نزار سپس پسر خود احمد مستعلى را به امامت برگزید پس از وى مهدویه به دو دسته تقسیم شدند دسته ء اول به امامت مستعلى اعتقاد پیداکردند و به مستعلویه معروف شدند، که گاهى آنها را مستعلیه نیز مینامند، عقائد این گروه را دعوت قدیم مینامند [۹۱] مستعلویه پس از شکست فاطمیان به تدریج از مصر به دو کشور یمن و هند مهاجرت کردند و در هند در ایالت گجرات اقامت کردند [۹۲]

    نزاریه

    شاخه ء دیگرى از مهدویه که پس از شکست نزار به دست مستعلى و کشته شدنش به امامت وى باقى ماندند و از مصر و شام به یمن و ایران فرار کردند و در الموت به پیشوائى حسن صباح دولت اسماعیلیه ء نزارى را تشکیل دادند، برخى از نزاریه معتقد بودند که نزار کشته نشده بلکه پنهانى به ایران آمد و همو بود که دولت نزاریه را در جبال طالقان تأ سیس کرد[۹۳] این فرقه را مسقطیه و سقطیه نیز مینامند.

    صباحیه یا حمریه

    پیروان حسن بن على بن محمد صباح حمیرى که وى را مؤسس دعوت جدید خوانند در مقابل دعوت قدیم که مربوط به شاخه مستعلویه بود.این فرقه را از شاخه ء نزاریه نیز میدانند[۹۴]

    ناصریه

    پیروان حمیدالدین ناصر خسرو قبادیانى از دعات بزرگ اسماعیلیه در خراسان و طبرستان که صاحب کتابهاى : وجه دین، دلیل المتحیرین و سفرنامه است [۹۵]

    ابو سعیدیه یا جنابیه

    پیروان ابو سعید حسین گناوه اى و پیروان ابو طاهر فرزند ابو سعید که پیروان این دو گروهى از اعراب بدوى و نبطیان و ایرانیان بودند، ابو سعید دولتى در احساء بحرین تشکیل داد و سرانجام در 301 ق کشته شد، اعتقادات آنان همان اعتقادات قرامطه است و این گروه شاخه اى از قرامطه به شمار میروند[۹۶]

    غیاثیه

    پیروان شخصى به نام غیاث که شاعر و ادیب بوده و کتابى در اصول اسماعیلیه تأ لیف کرده است و آن را بیان نامیده و در آن معانى وضوء، نماز، روزه و احکام دیگرى را بر روش باطنیه تفسیر کرده و گوید مقصود شارع معانى باطنى آنهاست و آنچه عوام الناس فهیمده اند خطاى محض است [۹۷]

    خنفریه

    پیروان على بن فضل خنفرى داعى اسماعیلى در یمن، اینان گویند خنفرى همه ء محرمات را حلال کرده است و مساجد را خراب کرد و دعوى نبوت نمود [۹۸]

    دروزیه

    که در فرقه ء غلاة گذشت [۹۹]

    بهره

    شاخه اى از اسماعیلیه مستعلویه هستند، که پس از مستعلى بتدریج به یمن و هند رفتند و به پیروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف شدند، کلمه ء بهره در زبان گجراتى به معنى بازرگان است.

    بعضى هم معتقدند که بهره یا بوهرا به اسماعیلیانى گفته میشود که از سرزمینهاى عربى و مصر و یمن به هندوستان کوچیدند و در 460 ق در آنجا سکونت کردند، نخستین پیشواى آنان شخصى به نام عبدالله یمنى بوده است، پس از او محمد على نامى در 532 ق به هند آمد و رهبرى آنان را به عهده گرفت که مقبره ء وى در کامیاى هند زیارتگاه مردم بهره است .

    تا 694 ق 1297 م آنان در حمایت مهاراجگان هندوى گجرات قرار داشتند، اما پس از آنکه مهاراجگان زیر سلطه ء پادشاهان دهلى در آمدند، بهره ها مورد آزار مسلمانان سنى مذهب گجرات قرار گرفتند.

    در سال 946 ق پیشواى این فرقه یوسف بن سلیمان از یمن به هند مهاجرت کرد و در (سد هپور) اقامت کرد، پیشواى دیگر آنان داوود بن عجب شاه است و در 996 ق / 1588 م بهره ءگجرات داوود بن قطب را به پیشوایى برگزیدند ولى بهره ء یمن با او بیعت نکردند و با شخصى به نام سلیمان به امامت بیعت نمودند که خود را جانشین داوود بن عجب شاه میدانست این فرقه را سلیمانیه نامیدند.

    اما داوودیه به چند شاخه تقسیم شدند:الف بهره ء علییه، ب : بهره ء ناکوشیه، که فرقه ء اخیر تحت تاثیر عقائد هندوان خوردن گوشت را گناه میشمردند، ج : جعفریه، که در عهد مظفر شاهى از سال 1407 م تا 1411 م بر گجرات حکومت میکرد این شاخه به مذهب سنت و جماعت گرائیدند.

    این فرقه منسوب به جعفر شیرازى هستند که در قرن 15 میلادى میزیسته است، بهره به دو گروه بزرگ شیعه که تاجرند و سنى که کشاورز هستند تقسیم میشوند، برخى از آنان در بندر گجرات و در برمه به تجارت مشغولند و گروه ثروتمندى را تشکیل میدهند و سنى مذهبند [۱۰۰]

    آقا (آغا) خانیه

    شاخه اى از نزاریه و از پیروان آقاخان محلاتى هستند که اکنون در ایران و هند و برخى جاهاى دیگر وجود دارند .

    پانویس


  • (الملل والنحل، 1/146)

  • (المقالات والفرق، اشعرى، 15-18، تحفة اثنى عشریة، 11، 18)

  • (الملل والنحل، 1/147)

  • (فرق الشیعة، 108-112، المقالات والفرق، 112-115، الملل والنحل، 1/172-173، اصل الشیعه و اصولها، 190-192، عقیدة الشیعة الامامیة، 111-123، دائرة المعارف الاسلامیة، 1/ماده اثنى عشریة)

  • (دائرة المعارف الاسلامیة، 3/226-231، فرهنگ فرق اسلامى، 87-94)

  • (التبصیر فی الدین، 35، الفرق بین الفرق، 35-36، الفرق الاسلامیة، 35)

  • (تحفة اثنى عشریة، 15)

  • (التبصیر فی الدین، 36-37، الفرق بین الفرق، 38، الملل والنحل، 1/165-166)

  • (تحفة اثنى عشریة، 15)

  • (مقالات الاسلامیین، 25، الملل والنحل، 1/166-167، تحفة اثنى عشریة، 15)

  • (مقالات الاسلامیین، 27-28)

  • (فرق الشیعه، 77-78، مقالات الاسلامیین، 28)

  • (تحفة اثنى عشریة، 17)

  • (تبصرة العوام، 174)

  • (التبصیر فی الدین، 39-40، الفرق بین الفرق، 40-43، الفرق الاسلامیه، 44، تحفة اثنى عشریة، 15)

  • (احتجاج طبرسى)

  • (مقالات الاسلامیین، 28)

  • (التبصیر فی الدین، 40)

  • (الفرق الاسلامیة، 45)

  • (تحفة اثنى عشریة، 15)

  • (تبصرة العوام، 173-174)

  • (التبصیر فی الدین، 40-41، الفرق بین الفرق، 44، الفرق الاسلامیه، 46)

  • (فرق الشیعة، 82-83، مقالات الاسلامیین، 28-29، الملل والنحل، 1/168-169، تحفة اثنى عشریه، 17-18)

  • (فرق الشیعة، 80-82، المقالات والفرق، 92-93، مقالات الاسلامیین، 29)

  • فرق الشیعه 83، امالى، مفید، 2/105)،

  • (فرق الشیعة، 79 - 80، مقالات الاسلامیین، 17 - 18، تبصرة العوام، 173،

  • (فرق الشیعة، 85 - 88، المقالات والفرق، 93)،

  • (فرق الشیعة، 86، المقالات والفرق، 94)

  • (التبصیر فیالدین، 40،الفرق بینالفرق، 43، الفرق الاسلامیة، 36، تبصرة العوام، 173)

  • ( فرق الشیعة، 95، الغیبه ء طوسى، 143، الملل و النحل، 1/151 - 152)،

  • (اعتقادات فرق المسلمین، 55 ).

  • (الملل والنحل، 1/173 - 174، دائرة المعارف الاسلامیه، 14 /63).

  • (اعتقادات صدوق، 119)

  • (انوارالملوک، 20 )

  • نساء، 171، مائده، 77)

  • (آراء ائمة الشیعة الامامیة فیالغلاة، 55 به بعد).

  • (الفرق بین الفرق، 18)

  • (عبدالله بن سباء، عسکرى )

  • (الفرق الشیعة، 22، المقالات والفرق، 44 - 45، مقالات الاسلامیین، 15، الفرق بینالفرق، 18، 143)، 2)

  • (مقالات الاسلامیین، 5 - 6)، 3)

  • (فرق الشیعة، نوبختى، 28 - 46، المقالات والفرق، اشعرى، 42 - 64، مقالات الاسلامیین، 5 - 16، الفرق بین الفرق، 143 - 154، التبصیر فیالدین، 124 - 128، الملل والنحل، 1/173 - 190، اعتقادات فرق المسلمین، فخر رازى، 57 - 61، الفرق الاسلامیة، کرمانى، 33 - 49، تبصرة العوام، 167 - 180، مذاهب الاسلامین، 2/509 - 645، دائرة المعارف الاسلامیة، 9/193 به بعد).

  • (الملل والنحل، 1/147).

  • ( فرقالشیعة، 23 - 24).

  • (مقالات الاسلامیین، 18)

  • (المقالات والفرق، اشعرى، 21)

  • (مقالات الاسلامیین، 19، التبصیر فیالدین، 31 ).

  • (مقالات الاسلامیین، 19، المقالات والفرق، 26)

  • (مقالات الاسلامیین، 20).

  • (الملل والنحل، 1/147 - 148).

  • (فرق الشیعه، 26 ).

  • (الملل والنحل، 1/150 - 151)

  • (فرق الشیعة، 35، الملل والنحل، 1/154).

  • (مقالات الاسلامیین، 23، التبصیر فیالدین، 31)

  • (مقالات الاسلامیین، 132، مروج الذهب، 3/208، الملل والنحل، 1/155، 157، اعتقادات فرق المسلمین، 53-52، الفرق الاسلامیة، 57).

  • (مقالات الاسلامیین، الفرق بینالفرق، 23 - 24، الملل والنحل، 1/157، التبصیر فیالدین، 29)،

  • (مقالات الاسلامیین، 68، الملل والنحل، 1/159 - 160، تبصرة العوام، 186)،

  • (مقالات الاسلامیین، 69، الملل والنحل، 1/161 - 162).

  • (الفرق بینالفرق، 73 )

  • (مقالات الاسلامیین، 69، تحفة اثنى عشریه،114).

  • (المقالات والفرق، 71).

  • (مقالات الاسلامیین، 69، تاریخ مذاهب الاسلام، 309).

  • (المقالات والفرق، 73،76، 77 و قس : فرقالشیعه، 41، 59 - 60).

  • (المنیة والامل، 92).

  • (المنیة والامل، 91)

  • (تحفة اثنى عشریة، 14).

  • (تحفة اثنى عشریة، 14 - 15)

  • (فرق الشیعة، 58.مقالات الاسلامیین، 74، مقاتل الطالبین، 150-161)،

  • (مروج الذهب، 3/208، بیان الادیان، 157، مشارق انوارالیقین، 210).

  • (رجال شیخ، 146، معجم رجال الحدیث،3/124 - 126)

  • (فرق الشیعة، 64، 67، 76. المقالات والفرق، 80 - 83).

  • (اعتقادات فرق المسلمین، 78 ).

  • (فرق الشیعه، همانجا، المقالات والفرق،83 - 85).

  • (الملل والنحل، 1/168، فرهنگ فرق اسلامى، 49 - 50).

  • (جهانگشاى جوینى، 3/149).

  • (الکامل، 8/24 به بعد).

  • (مقالات الاسلامیین، 26، الفرق بین الفرق،152، الملل والنحل، 1/ 192 - 193، دائرة المعارف الاسلامیة، 2).

  • (الفرق الاسلامیه، 53 - 56).

  • (التبصیر فیالدین، 140 - 141).

  • (اعتقادات فرق المسلمین، 79، دائرة المعارف الاسلام، 4/687 - 692).

  • (تحفة اثنى عشریة، 15) ( قرامطه )،

  • (رجال شیخ طوسى، 310، مقالات الاسلامیین، 26 - 27)،

  • (تحفة اثنى عشریة، 15 )

  • (تحفة اثنى عشریة، 15 )،

  • (الفرق بین الفرق 67، الملل والنحل،1/117)،

  • (تحفة اثنى عشریة، 16)

  • (تحفة اثنى عشریة، 16)

  • (خاندان نوبختى، 252)،

  • (فرق الشیعة، 67 - 69، تحفة اثنى عشریة، 16)،

  • (المقالات و الفرق، 77، تحفة اثنى عشریة، 17).

  • (الفصل ابن خرم، 4/143)،

  • (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/352 - 356)

  • (همان منبع )

  • (تحفة اثنى عشریة، 17، مذاهب الاسلامیین، 2/353 - 369)

  • . (اسماعیلیه ء الموت، حسن صباح )

  • (اعتقادات فرق المسلمین، 78، تبصرة العوام، 184 )

  • (تلبیس ابلیس، 105، اعلام الاسماعیلیه، 53 )

  • (تحفة اثنى عشریة، 9)

  • (حورالعین، 199 - 200)،

  • (غلاة و دائرة المعارف الاسلامیه، 9/214 - 219)،

    1. (مجالس المؤمنین، 2 /149، دائرة المعارف اسلام، 4/351 - 353، فرهنگ فرق اسلامى، 108 - 110) ( بهره )


    منابع

  • دائرة المعارف تشیع، مدخل "فرق شیعه" ازعلى رفیعى

علل رشد شیعه در ایران توضیح دارد؟

علل رشد شیعه در ایران توضیح دارد؟

علل رشد شیعه در ایران  توضیح دارد؟

قبل از بیان پیدایش شیعه در ایران، لازم است در نخستین قدم به مفهوم شیعه توجه کنیم. شیعه به معناى پیرو و در اصطلاح کسى که از امام على(ع) پیروى کرده و او را خلیفه بلافصل مى‏داند و دیگران را غاصب این مقام مى‏ داند است.
در مورد آغاز پیدایش شیعه مى‏ توان از دو زاویه وارد بحث شد:
1-شیعه به معناى پیرو على(ع): از زمان پیامبر(ص) مطرح بود. پیامبر(ص) فرمود: «ان علیّا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة؛(1) همانا على و شیعیانش در روز قیامت پیروز و رستگارند».
در زمان پیامبر(ص) تعدادى به عنوان شیعه و پیرو على(ع) شناخته مى‏ شدند که چهار نفر به نام‏ هاى «مقداد بن اسود»، «سلمان فارسى»، «ابوذر غفارى» و «عمار یاسر» در این امر از دیگران سرآمد بودند.(2(
2-شیعه به معناى یک جمعیت سیاسى - مذهبى: که به خلافت بلافصل على(ع) عقیده داشته باشند، در جریان سقیفه بنى ساعده و بعد از رحلت پیامبر شکل گرفت؛ چون در این هنگام برخى از صابه، حکومت ابوبکر را به رسمیت نشناختند، و به جاى آن خواهان حکومت على(ع)شدند. افزون بر تمامى بنى هاشم و زبیر بن عوام، عده‏اى از مهاجران از جمله خالد بن سعید، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار یاسر، بریده اسلمى، و همچنین عده‏اى از انصار از جمله ابوالهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، عبداللَّه بن مسعود، زید بن وهب، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، ابى بن کعب و ابى ایوب انصارى با حکومت ابوبکر به مخالفت برخاستند و خواستار این شدند که قدرت سیاسى جامعه اسلامى به دست امام على(ع)قرار گیرد.(3)
این افراد هسته اولیه شیعه به عنوان یک جمعیت سیاسى - مذهبى را تشکیل دادند و سپس افراد دیگرى به آنان ملحق شدند، مرحوم سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه، بیش از هفتاد و هفت تن از صحابه پیامبر(ص) را نام مى‏ برد که این عده به عنوان شیعه على( شیعه به همین معناى مذکور) شناخته مى‏ شدند.(4)
سپس در بین تابعین و نسل‏ هاى بعدى شیعه گسترش چشمگیرى یافت.(5)
شیعه در ایران:
از وقتى که اسلام در ایران راه پیدا کرد، به همراه آن اسلام شیعى و اسلام سنى در این سرزمین راه یافتند؛ چون که تشیع و تسنن دو شاخه یا دو قرائت و یا دو جمعیت سیاسى - مذهبى درون خانواده اسلام قرار دارند. امروزه همه شاهدیم که در هر جا اسلام پا گذاشته است. کما بیش دو جریان سیاسى - مذهبى مذکور حضور دارند. در اکثر کشورهاى اسلامى جمعیت شیعه نسبت به جمعیت سنى کم‏تر است، به جز در چند کشور از جمله ایران، جمهورى آذربایجان، عراق، کویت، بحریت، یمن و لبنان که جمعیت شیعه یا هم تراز با اهل سنت است، و یا بیشتر است. در ایران قریب به نود درصد مردم شیعه هستند. این پدیده مانند دیگر پدیده‏ هاى مهم اجتماعى از زمینه‏ ها و عوامل گوناگونى پدید آمده که برخى از مهم‏ترین علل بدین شرح است:
1-تفاوت در سیاست‏هاى علوى و اموى در جذب و دفع ایرانیان:
برتیر عرب بر عجم از سیاست‏ هاى عمر، خلیفه دوم بود و بعد عثمان آن را ادامه دارد. هنگامى که امام على(ع) حکومت را در دست گرفت، با آنان به عدل رفتار کرد. بعد از بنى امیه قدرت را در دست گرفت، سیاست عمر را در پیش گرفت و ایرانیان را شهروند درجه دوم به حساب آورد.
در سیاست عمر بنى امیه آمده است:
در مدینه نباید ایرانیان باشند؛ زبان ایرانى نباید تکلم گردد؛ از پول بیت المال باید اسراى عرب آزاد شوند، نه ایرانى؛ عرب‏ها از ایرانى‏ ها زن بگیرند، ولى به ایرانى‏ ها زن ندهند؛ مسلمانان واقعى عرب‏ها هستند نه عجم و ایرانى‏ ها. عرب از غیر عرب ارث ببرد، ولى غیر عرب و ایرانى از عرب نباید ارث ببرند؛ کارهاى مشکل و طاقت فرسا را باید ایرانى‏ ها انجام دهند، نه عرب‏ها؛ در صف اول نماز جماعت باید عرب‏ها باشند نه غیر عرب؛ امام جماعت و قاضى باید عرب باشد نه عجم و غیر عرب.(6)
طبیعى است که این سیاست ایرانى‏ ها را از عمر که از شخصیت‏ هاى برجسته اهل سنت به شمار مى‏ آید، بدبین مى‏ کند. اما امام على(ع) در برابر این سیاست قرار داشت. حضرت با کمال رفق و مدارا با ایرانى‏ ها برخورد مى‏ کرد که گاهى مورد اعتراض برخى از عرب‏ها قرار مى‏ گرفت.
ابن عباس مى‏ گوید: یکى از دلائل شکست على(ع) این بود که امتیازات عربى را در نظر نگرفت و عرب‏ها بر حضرت خشمگین شدند.(7)
سیاست امام على(ع) ایرانیان را به خود جذب نمود.
2-قدرت تأثیر گذارى شیعه سیاسى موجود در عراق بر ایران:
آن گاه که کوفه مرکز خلافت امام على(ع) شد و عراقى‏ ها از حکومت امام على(ع) دفاع و در برابر معاویه ایستادگى کردند، بسیارى از یاران حضرت از نظر اعتقادى شیعه نبودند، ولى از نظر سیاسى شیعه على بودند.
تشیع سیاسى عراقى‏ ها زمینه‏ اى شد براى تشیع اعتقادى در عراق و مناطقى که از نظر تشکیلات سیاسى زیر نظر عراق بود. (در دوره بنى امیه تمامى مناطق ایران زیر نظر استاندارى کوفه اداره مى‏شد). افزون بر این مهاجرت طایفه اشعرى‏ ها به قم، موجب شد قمى‏ ها شیعه شوند.
در دوره‏اى که بغداد مرکز علماى شیعى بود، تلاش‏ هاى عالمانه شیخ مفید، شیخ طوسى و دیگران سبب شد برخى از مناطق ایران همانند رى و جبال به تشیع گرایش پیدا کنند، فعالیت‏ هاى علامه حلى در اوضاع سیاسى ایران در زمان سلطان مغول «اولجایتو» تأثیر گذاشت و او به مذهب تشیع گرایش پیدا کرد و از سال 707 هجرى قمرى در ایران مذهب شیعه اثنا عشرى رسم شد.
3-محبوبیت علویان در ایران: مظلومیت علویان و مهاجرت سادات علوى به ایران، زمینه ساز گسترش شیعه در ایران هستند.
4-کمک‏ هاى شایان امامان به ایرانى‏ ها در رفع تبعیض و ظلم بر آنان در این رویکرد مؤثر است.
5-پیدایش سنى‏ هاى معتدل و دوستار اهل بیت که از این‏ها برخى تعبیر کرده‏ اند به سنى دوازده امامى.(8) این‏ها هم به خلافت خلفاى راشدین عقیده داشتند و هم به امامت دوازده اما این افکار زمینه ساز گرایش به تشیع امامى شد.
6-حکومت صفویه و تلاش عالمان شیعى جبل عامل و...( 9 )
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت‏ها:
1- مجلسى، بحار الانوار، ج 27، ص 143.
2- سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 2، ص 27.
3- اعیان الشیعه، همان، ص 27.
4- همان، ص 27.
5- همان، ص 30، به قول ذهبى در کتاب میزان الاعتدال، اگر شیعیان نبودند، تمام آثار پیامبر(ص) محو و نابود شده بود.
6- اسرار آل محمد، سلیم بن قیس هلالى، ص 150 - 151.
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 16، ص 23، و 24.
8- رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 725.
9- براى اطلاع بیشتر به کتاب تاریخ تشیع در ایران، اثر رسول جعفریان مراجعه کنید.

برگرفته از مرکز پاسخگویی به سئوالات دینی

علل نامگذاری شیعه به نام مذهب جعفری

علل نامگذاری شیعه به نام مذهب جعفری


هیچ تاکنون به این نکته اندیشیده اید که چرا ما شیعیان راپیروان مذهب جعفری می خوانند؟ در میان امامان دوازدگانه شیعه چرا مذهب ما به ایشان انتساب یافته است؟ با توجه به این که امام جعفر صادق(ع) ششمین امام شیعه هستند مگر پیش از ایشان وضعیت شیعه چگونه بوده و به عبارت دیگر چرا مذهب شیعه علوی یاحسنی یا حسینی یا سجادی و یا باقری نامیده نشده است؟ آنچه درپی می آید توضیحی است بر راز این نام گذاری.
عرصه تئوری ها و دیدگاههای علمی و فرهنگی در میان دانشمندان وفرهیختگان همواره عرصه ابقای بهترین اندیشه ها بوده است. هرنظریه ای آن هنگام توانسته جایگزین نظریه پیشین شود که محتوایی بهتر از آن را به بشریت هدیه کرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مکتب های فکری بزرگ نیز همواره باید دارای چنین ویژگی باشند تا بتوانند در دل بشر جایی باز کنند. نگاهی به دستاورد مکتب اسلام در مقایسه با آنچه جامعه جاهلی عرب بدان دلبسته بود و مبنای رفتار فردی و اجتماعی خود قرار داده بودمی تواند راز موفقیت اسلام را در برابر اندیشه های جاهلانه نشان دهد. پیامبر(ص) در دعوت خود ضمن پذیرش سنت های پسندیده انسانی در میان اعراب آنگاه که به نفی ضد ارزشها می پرداخت طرح های جایگزین نیز ارائه می کرد تا مخاطبان او احساس خلاء نکنند.
شاید راز بسیاری از شکست های فردی و اجتماعی مصلحان در طول تاریخ همین بوده که طرح جایگزین نداشته اند به همین نمونه تاریخ معاصر ایران توجه کنید. حضور روحانیت در مشروطیت و انقلاب اسلامی و این که چرا روحانیت در مشروطیت نتوانست تا پایان حضور داشته باشد اما انقلاب اسلامی به رهبری امام موفق به براندازی یک نظام شد؟
شاید مهمترین نکته در همین طرح جایگزین بوده است. امام خمینی(ره) طرح جایگزین سلطنت را داشت اما روحانیت در مشروطیت به ابعاد این موضوع آن چنان که بایسته است نیاندیشیده بود واین سرانجام هرحرکت سیاسی و فکری است که فقط طرح براندازی داشته باشد و نه طرح جایگزین!
امام جعفرصادق(ع) در مسیرتکاملی حرکت شیعه گام دوم را برداشته بودند. یعنی پس از آنکه مردم بر اثر مجاهدت های امامان پیشین به ناصحیح بودن مذهب رسمی و دیگر اندیشه های منبعث از آن و نیزحرکت های سیاسی مبتنی برآن در سالهای گذشته پی بردند آماده بودند تا طرح جایگزین مکتب اهل بیت را دریافت کنند و امام صادق(ع) همان بزرگواری است که با توجه به یک موقعیت استثنایی تاریخی طرح جایگزین شیعه را به هنگام ارائه کرد و امامان دیگربه شرح و بسط بعضی از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامت حضرت که از سال 114 هجری آغاز شده تا سال 148 هجری ادامه یافت. (1) یکی از شرایط بحرانی تاریخی در اسلام بود زیراکه بنیان حکومتی یکصدساله فرو ریخته بود و بنیان حکومت پانصدساله ای پی ریزی می شد و همت اصلی سران حکومت تازه، کوبیدن مخالفان بود. مثلا توجه کنید که از سال 132 که رسما حکومت عباسیان آغاز شد تا سال 137 هجری سردمداران آن از هیبت و عظمت یکی از بزرگترین سرداران خود یعنی ابومسلم خراسانی هراس داشتندو تا او را با حیله و فریب نکشتند (2) احساس آرامش نکردند وامام صادق(ع) با توجه به این فضا، پایه های فکری نظام تشیع یاطرح جایگزین را بنانهاد.
سالها پیش از امامت حضرت صادق(ع) تقریبا یکصدو سیزده سال پیش،جدایشان پیامبر اکرم(ص) در روزی گرم و سوزان و به هنگام بازگشت از آخرین حج خود در غدیر خم جانشینی خویش را به فرمان خدای به امام علی(ع) واگذار کرد و بر اساس منابع شیعی و بعضی از منابع اهل سنت از مردم دراین باره بیعت گرفت. (3) اما صلاحدید پیامبر اکرم(ص) به دلایلی مورد پذیرش بعضی از صحابه قرار نگرفت و با رحلت حضرت، خلافت در سقیفه بنی ساعده مسیری تازه یافت. چندتن از صحابیان مهاجر در برابر انصار که خود دچار دو دستگی شده بودند با استناد به حق خویشاوندی باپیامبر(ص) خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن که امام علی(ع) خویشاوندی روشنتری با پیامبر(ص) داشت به این بهانه که عرب نمی تواند امتیازات بیش از اندازه ای را برای بنی هاشم بپذیرد و قبلا نبوت به بنی هاشم رسیده بود و اینک خلافت باید به دیگر تیره های قریش برسد خود را شایسته خلافت دیدند. (5)
از پس این تدبیر، مسیر قدرت سیاسی درامت اسلامی دگرگون شد و به تدریج هرچه بر سالها افزوده می شد این دگر گونی نیز بیشتر خودرانشان می داد به گونه ای که در سال 35 قمری که اندکی ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامی به چشم خویش بعضی از آن را می دید شورشی رخ داد که خلیفه سوم در طی آن کشته شد. (6)
به گواهی جنگهای سه گانه ای که امام علی(ع) با ناکثین، قاسطین ومارقین انجام داد (7) ، می توان پذیرفت که جامعه اسلامی دچاربحرانی عمیق شده بود; بحرانی که در تبدیل خلافت به ملوکیت خودرانشان داد و خاندان بنی امیه که بیش از این در میان مسلمانان جایگاهی نداشتند و طلقای(آزادشدگان) پیامبر(ص) در فتح مکه بودند، (8) با موقعیت سنجی سیاسی به اقتدار رسیدند و حکومتی 90ساله را بنیان نهادند. سیاست عرب گرایی امویان موجب شد تامخالفت هایی با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحلیل گران یکی ازعلل سقوط این سلسله را همین سیاست می دانند. (9)
امویان با توجه به سابقه ناشایست خود در میان امت اسلامی جدی ترین رقیب خویش را بنی هاشم و علویان می دانستند و برای بی مقدار نشان دادن رقیب به هر حربه ای متوسل می شدند. از جمله به ساختن احادیث و روایاتی دست یازیدند تا حسن سابقه بنی هاشم وعلویان را که بویژه در سایه فداکاری های حضرت علی(ع) به اعتباری فوق تصور دست یافته بودند بیالایند.
جاعلان حدیث نخست به جعل روایاتی در مذمت حضرت علی(ع)پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف میان خلفا و امام علی(ع) هر آنچه نیکی و سجایای اخلاقی بود به رقیبان آن حضرت نسبت دادند و در برابر هر فضیلتی که برای امام وجود داشت احادیثی را درباره فضیلتی مشابه برای رقیبان نیز جعل کردند (11) تا آنچه امام علی(ع) بدان ها ممتاز بود عادی جلوه کند و درنهایت همانند یکی از اصحاب پیامبر(ع) تلقی شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خلیفه ای چونان دیگران معرفی شود که حتی به سیاست های زیرکانه روزگار نیز که عبارت از حیله و مکر و فریب باشد آگاه نیست. (12)
امویان به این نیز اکتفا نکردند و فرمان سب امام علی(ع) را برمنابر و در خطبه ها و پس از هر نماز اعلام کردند (13) که تا پایان حکومت آنها به جز مقطع کوتاه خلافت عمربن عبدالعزیز (14) (99 تا101 هجری) باقی بود.
شایان توجه است که پرداختن به موضوعاتی چون ایمان ابوطالب، پدرحضرت علی(ع) در هنگام مرگ که همواره یکی از نقاط اختلاف میان شیعه و سنی بوده است و طرفین در این باره کتابهایی نوشته اند. (15) باتوجه به کفر ابوسفیان که تا حمله مسلمانان به مکه و ایمان اجباری او، حمله به ابوطالب و طرح ایمان او باهمین انگیزه بود و به گفته یکی از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت علی(ع) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمی گرفت. (16) علاوه براین در عرصه اجتماعی بسیاری از صلح اجباری امام حسن(ع) (18) علویان را ظاهرا از صحنه سیاسی جامعه حذف کرد. هرچند امام بازیرکی موادی را در صلحنامه گنجانده بودکه فقط از آن طریق می شد ماهیت بسیار متظاهر معاویه را به جامعه نشان دهد. موادی چون عدم اذیت و آزار شیعیان علی و عدم تعیین جانشین از سوی معاویه دوماده مهم این قطعنامه بودند که با زیرپاگذاشته شدن از سوی معاویه چهره واقعی او را نشان دادند.
هنگامی که حجربن عدی یکی از شیعیان امام علی(ع) توسط ماموران معاویه به شهادت رسید موجی از مخالفت با سیاست های معاویه به وجود آمد که از آن میان می توان پاسخ تند امام حسین(ع) به نامه معاویه اشاره کرد. (19)
همچنین انتصاب یزید به جانشینی نیز پیامدهای جدی به همراه داشت و معاویه فقط با زور و شمشیر و تهدید وانست بیعت برای یزیدبگیرد. (20) باوجود شخصیت های مطرحی چون امام حسین(ع) در میان امت اسلامی معاویه پسرش یزید را به مدارا با ایشان ترغیب کرد. (21)
تا این زمان که سال 60 هجری بود به نظر می رسید اندیشه امامت شیعی در محاق قرار گرفته بود اینک امام حسین(ع) در شرایطی متفاوت قرار داشت که از یک سو همراه پیروزی های مسلمانان درخارج از شبه جزیره عربستان و آوازه داخلی آن بود (22) و از سوی دیگر یزید بن معاویه خلیفه تازه، شخصیت اجتماعی مورد قبولی نداشت و بسیاری از مسلمانان و صحابه و تابعین او را به دیانت نمی پذیرفتند. کسی چون ابوایوب انصاری که خود را موظف به شرکت درهمه نبردهای مسلمانان با کفار می دانست یکبار با شنیدن امارت و فرماندهی یزید از شرکت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسین(ع) با درک صحیح این موقعیت در شرایطی که به نظرمی رسید خلافت در دست امویان به سلطنت تبدیل شده و آنان از هروسیله ای از جمله دین برای نشان دادن مشروعیت خود سودی بردندامام با مشروعیت ذاتی خود به عنوان نواده بنیان گذار دین اسلام می توانست رویاروی مشروعیت خود ساخته امویان بایستد و با سخن ونهضت خود به اصلاح امت بپرازد. همان که هدف امام(ع) بود. (24)
ایشان می توانست نسب خویش به پیامبر(ص) را به مردم یادآور سازدو بدان استناد جوید چنان که در هنگام رخواست بیعت یزید فرمود:
«مثلی لایبایع مثله » همچو منی (با این شرافت نسبی) با چون اویی بیعت نخواهد کرد. (25)
مهمترین بازتاب قیام و شهادت امام حسین(ع) ازبین بردن باقی مانده آبروی اجتماعی و جایگاه دینی امویان درمیان مردم بود.
امام نشان داد که امویان چگونه پسر دختر پیامبر(ص) را که آن همه حدیث از رسول خدا(ص) در فضیلت او رسیده بود به قتل رسانند. (26)
امام نه ی بزرگ را گفت و ماهیت نفاق بنیاد امویان را برملا کردکه چگونه به تنها چیزی که نمی اندیشند دین الهی است. و حاضرنداحکام مسلم اسلامی را به خاطر حفظ قدرت زیر پا بگذارند. شرح رفتاری که سپاهیان اموی با خاندان امام حسین(ع) کردند این مهم را به نمایش گذاشت. (27) و این چهره پنهان شده در سرکوب خونین وهتک حرمت از مردم فضاحت با تخریب خانه خدا تکمیل گردید. (29) تاثیر قیام امام حسین(ع) بدون تردید آن قدر سریع بود که با مرگ زودهنگام یزیددر سال 64 هجری پسرش معاویه دوم تنها چهل روز حکومت کرد ودرخطبه ای اعلام نمود که پدر و جد او غاصب خلافت بودند و خوداستعفا کرد. (30) اما این تازه آغاز کار بود. جامعه اسلامی به تدریج متوجه ظلم وستم بنی امیه می شد و شورش ها دوباره به راه افتادند. شورش های توابین در سال 6665 هجری به خونخواهی امام حسین(ع) (31) ،مختار ثقفی در67 هجری و پیروزی او و قصاص قاتلان امام حسین(ع)و یارانش (32) و نیز شورش های دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهان اسلام معادله (33) را به نفع بنی هاشم تغییر داد.
درواپسین سال نخستین سده اسلامی خلیفه نجیب اموی عمربن عبدالعزیز برای نخستین بار دستور داد تا سب امام علی(ع)برمنابر و در خطبه ها حذف شود و فدک دوباره به بنی هاشم و علویان بازگردانده شود. (34)
اما به نظر می رسید نهالی که امام حسین(ع) با خون خود آبیاری کرده بود اینک به ثمر نشسته و زمان بهره برداری از آن فرامی رسید.
اینک به اختصار وضعیت بنی هاشم را پس از شهادت امام حسین(ع) پی می گیریم:
نخستین جرقه های اختلاف در میان بنی هاشم احتمالا پس از شهادت امام حسین(ع) رخ داد. آن هنگام که گروهی مشهور به کیسانیه معتقد به امامت محمدحنفیه شدند که از نظر سنی از امام سجاد(ع) بزرگتربود و به عنوان عالمی علوی مورد احترام مردم (35) مختار در شورش خود معتقد بود که به اجازه او قیام کرده است. محمد (36) حنفیه در سال 81 هجری درگذشت. (37) و گروهی به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند که تا سال 99 هجری زنده بود و در این سال به هنگام مرگ بنابر روایت جعلی بعدی توسط بنی عباس ابوهاشم که فرزندی نداشت امامت را به محمدبن علی بن عبدالله بن عباس واگذار کرد. (38) و امامت این گونه از علویان به عباسیان منتقل شد.
همزمان با گسترش دعوت عباسیان که شعار خود را «الرضاء من آل محمد» قرار داده و به دستور ابراهیم امام از افشای نام واقعی امام و رهبر پرهیز می کردند. (39) واژه آل محمد که عنوان ویژه تیره علوی بود به کار عباسیان آمد. تقسیم بندی ابراهیم امام ازوضعیت شهرها نشان از آمادگی ایرانیان برای قیام دارد و نیزعلاقه آنان به اهل بیت علیهم السلام (40) یک حرکت موازی از سوی بنی عباس مردم را فریفته بود چنان که بعضی از بزرگان همراه این نهضت مانند ابوسلمه خلال که به این فریب پی برده بود به جرم هواداری از خلافت علویان اعلام شد. (41)
شاید یکی از علل واقعی مخالفت امام صادق(ع) با قیام زید بن علی بن الحسین(ع) براساس روایاتی که مخالفت حضرت را نشان می دهد، (42) پیش از هرچیزی فضای نامناسب آن بود که اتفاقا بسیارمورد سوء استفاده عباسیان قرار گرفت، به گونه ای که مزار پسرش یحیی در خراسان که قبلا از سوی ابراهیم امام به عنوان منطقه نفوذ تبلیغاتی مطرح شده بود و احتمالا تشویق او به قیام وخونخواهی پدر از سوی داعیان عباسی احتمالی است که نمی توان به سادگی از آن گذشت. زیرا شهادت یحیی در خراسان به سال 126 هجری درشورش عباسیان و سقوط امویان در خراسان مهم ارزیابی شده است. (43)
روی کار آمدن عباسیان امت اسلامی را در تحولی تازه قرار داد وبنیان حکومتی 90 ساله را فرو ریخت و حکومتی پانصد ساله را به قدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازی عباسیان بود که درشرایط ویژه تاریخی بایک سوء استفاده بزرگ به قدرت رسیدند.
بسیار طبیعی بود که منتظر یک حرکت نسنجیده در عرصه سیاسی ازسوی نماینده مهم و بزرگ علویان باشند. چنان که در ماجرای قیام محمد نفس زکیه در سال 145 رخ داد و منصور بهره برداری بزرگ ازآن به نفع عباسیان انجام داد. (44)
امام صادق(ع) که به دقت همه این تحولات اجتماعی را زیر نظر داشت فضای سیاست را هرگز آماده یک قیام علنی سیاسی ندید. آنچه که جامعه اسلامی از آن رنج می برد زیر ساخت فکری بود و الا ایشان به هیچ وجه کمتر از شخصیتی چون ابومسلم نبود این را از نامه تاریخی ابومسلم به امام که ایشان بدون خواندن آن را به آتش سپرده بودند. می توان فهمید. پرسش بزرگ مطرح این بود: چه بایدکرد؟
جد او امام حسین(ع) با قیام خونین خود دلهای بسیاری ازمسلمانان را درگوشه و کنار جهان اسلام متوجه اهل بیت پیامبر(ص)کرده بود و در زمان امام صادق(ع) حکومتی روی کار آمده بود که از شعار «الرضا من آل محمد(ص ») استفاده و سپس آل محمد واقعی را کنار زده بود و مردم نیز پذیرفته بودند. این همه دگرگونی وتلون در جامعه اسلامی معلول چه عواملی می توانست باشد؟
دراین فضای تیره که مذاهب اهل سنت در حال شکل گیری بودند چه چیزی می توانست شیعه را پایدار سازد؟ آنچه که به درون فرهنگ مردم راه یابد و تفسیر آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامی دگرگون سازد.
پس در حقیقت گام دوم در بنیانگذاری یک مکتب را حضرت صادق(ع)برداشت. گویا مردمی که از پس قیام امام حسین(ع) دلداده این خاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و می پرسیدند که اگر نه امویان و نه عباسیان شما چه می گویید؟ و چه تفسیری از اسلام دارید؟ و به عبارت روشن تر طرح جایگزین شما چیست؟
نشان دادن یک تفسیر جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترین دغدغه های حضرت امام جفعر صادق(ع)بوده است اعتقادات عقلانی، اخلاق بایسته و دستورالعمل های فردی واجتماعی (فقه) مهمترین حوزه هایی بود که امام صادق(ع) در آن هابه طرح و اندیشه دینی پرداختند و چون چنین شد، تشیع دارای شناسنامه رسمی گردید و مذهب ما به نام ایشان مزین شد. در ادامه نمونه ای از دیدگاه های امام صادق(ع) که نشان دهنده اسلام ناب محمدی(ص)،است ارائه می گردد.
پی نوشتها:
1- بحارالانوار، ج 47، ص 6.
2- تاریخ طبری، ج 6، ص 123; منشورات مکتبه اورمیه.
3- الغدیر،امینی، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالکتب العربی لبنان.
4- تاریخ طبری، ج 2، ص 455.
5- تاریخ خلفا، رسول جعفریان، ص 30.
6- تاریخ طبری، ج 3، ص 399.
7- همان، ج 3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520; ج 3، ص 1 تا 10.
9- تاریخ تحلیلی اسلام، شهیدی، چاپ نشر دانشگاهی سال 1374، ص 200.
10- تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 56.
15- مانند کتاب ایمان ابوطالب شیخ مفید که علامه امینی درمقدمه الغدیر، ج 1، ص 23 و 24 در این باره سخنانی دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعی الغدیر، آدرس مفصل همه موارد آمده است.
17- الاغانی، اصفهانی، ج 16، ص 2667.
18 تاریخ طبری، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجری; ارشاد شیخ مفید، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذری، ج 2، ص 744، حدیث 303.
20 الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225.
21- تاریخ سیاسی اسلام، ص 127.
22- تاریخ طبری، ج 4، حوادث سالهای 50 تا 60 هجری.
23- طبقات، ابن سعد، ج 3، ص 485، چاپ دارصادر بیروت.
24- حماسه حسینی، شهید مطهری، ج 3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 26- تاریخ طبری، ج 4، ص 257301.
27- همان، ص 36870.
28- همان، ص 383.
29- همان، ص 426.
30- همان، ص 487.
31- همان، ص 579.

پنجشنبه 90/11/20

منبع : زائرین

علل نگرانی غرب از انقلاب اسلامی- با تأکید بر ژئوپلیتیک شیعه/نفیسه فاضلی نیا


 چکیده: با وقوع انقلاب اسلامی در ایران و توفیق اسلام در ایفای نقش ایدئولوژیک برای آن ، مذهب و دین به منزله عامل جدید قدرت در نظام بین الملل مطرح شد . انقلاب اسلامی با این ایدئولوژی فراملی ، ادعای غرب مبنی بر قیادت جوامع بشری را به چالش کشیده است . با این حال ، بررسی علل نگرانی غرب از انقلاب اسلامی با رجوع صرف به چالش های ایدئولوژیکی ، و نقش مذهب به مثابه عامل جدید قدرت ، گمراه کننده خواهد بود . در این نوشتار سعی شده است تا علل نگرانی غرب از انقلاب اسلامی در منطقه در دو سطح تحلیل ایدئولوژیک و ژئوپلتیک مورد توجه قرار گیرد.

مقدمه

با نگاهی به اثرات علایق ژئوپلتیک در رفتار ابرقدرتها نسبت به ایران تا قبل از انقلاب اسلامی در می یابیم که موقعیت ژئوپلتیک ایران تا این مقطع بیشتر با تأکید بر متغیرهای مطرح در نظریات سنتی ژئوپلتیک ، ارزیابی می شد . در این راستا سیاست های آمریکا در منطقه بر مسائل امنیتی تأکید داشتند و ژئوپلتیک منطقه از این جهت که منابع انرژی را برای کشورهای غربی تأمین می کرد ، حائز اهمیت بود .

در نظریات کلاسیک ژئوپلتیک ، ژئوپلتیست ها تأکید بسیاری بر فاصله ، فضا و مرزها داشتند ، یعنی ارزش هایی که در پدیده تکنولوژی نظامی آن دوره حائز اهمیت بودند ، ولی در سده حاضر ، دیگر قدرت نظامی ، شاخص قدرت رهبری برای کشورها در صحنه بین المللی نیست ، زیرا در حال ورود به عصری هستیم که نزاع مستقیم ، فرصت بروز نمی یابد و فاکتورها و متغیرهای جدید ، روش ما را در ارزیابی موقعیت های ژئوپلتیکی تعیین می کنند .-1-

در حال حاضر ، توجه به عوامل فرهنگی و اعتقادی در امر ژئوپلتیک ، حیطه های دیگری از هم نشینی جغرافیایی را مطرح کرده است . تا پیش از انقلاب اسلامی ، دین اسلام تنها یک دین فاقد کارکردهای سیاسی محسوب می شد ، اما انقلاب ایران جنبه های بالقوه سیاسی آن را بالفعل ساخت و تفکر شیعی با انسجام ساختاری در ایران نشان دارد که توانایی به ظهور رساندن یکی از بزرگ ترین انقلاب های تاریخ را دارد . این توانایی باعث شد که بسیاری از نهضت های رهایی بخش و جنبش ها توجه خود را به ایران و اسلام معطوف کنند .

به این ترتیب نقش حساس اسلام در صحنه سیاست بین المللی باعث شد که ژئوپلتیک کشورهایی که تمام یا اکثریت جمعیت آنها مسلمان بودند ، در نگرشی مجدد ارزیابی شود. این امر در جایی اهمیت خاص می یافت که پیوستگی جغرافیایی و جایگاه خاص و ویژه این حیطه از جهان به لحاظ دسترسی به عظیم ترین منابع نفتی خودنمایی می کرد و پدیده ای به نام جهان اسلام را مطرح می ساخت . -2-

در این چهارچوب ، موقعیت حساس ژئوپلتیک جهان اسلام و جمعیت بیش از یک میلیارد نفری مسلمانان در جهان، صاحب نظران و سیاست مداران غرب را وادار ساخته تا در حوزه ژئوپلتیک به اسلام، خصوصا عنصر تشیع بپردازند .

از منظر جغرافیای سیاسی، پیدایش نهضت های اسلامی به منزله یکی از عوامل متغیر ژئوپلتیک موجب افزایش حساسیت ها در مورد دیگر عوامل ثابت آن شده است. از این منظر با توجه به مرام و ایدئولوژی خاص جنبش های اسلامی ، دست یابی آنها به منابع نفتی، قدرت سیاسی مناطق حساس و ترانزیت جغرافیایی ، اهمیت ژئوپلتیک آنها را چند برابر می کند و به همین دلیل غرب تلاش می کند تا مانع چنین رویدادی شود که از نظر آنها تهدید جدی به شمار می آید . -3-

با توجه به مطالب فوق می توان علل نگرانی از انقلاب اسلامی در منطقه را بر اساس رابطه متقابل ساختار - موقعیت ژئوپلتیکی شیعیان - و کارگزار - ایدئولوژی انقلابی تشیع - و تأثیر آن بر منافع غرب در منطقه تحلیل و بررسی کرد .

 

انقلاب اسلامی و تأثیر آن بر کارگزار

برای بررسی جایگاه و اهداف هر تحول و انقلاب ایدئولوژیک ، اولا باید مکتب حاکم بر انقلاب را با توجه به روح و عمق و کلیت آن بازشناخت و ثانیا به تلقی افرادی که با تکیه بر آن قیام کرده اند ، توجه داشت. -4- از طرفی، ایدئولوژی به منزله نوعی نقشه و راهنما برای کارگزاران محسوب می شود و کنش و رفتار دولت ها را هدایت می کند و نیروی محرکه کنش سیاسی توده ها و کارگزاران سیاسی به شمار می رود.-5-

با توجه به مطالب فوق به نظر می رسد، فهم انقلاب اسلامی ایران نیز که اساسا هویتی دینی دارد، بدون شناخت ایدئولوژی تشیع که نقش ایدئولوژی انقلاب را ایفا کرد ، و هم چنین درک نقش امام خمینی -ره - به عنوان ایدئولوگ و کارگزار اصلی انقلاب اسلامی و تفسیر وی از آموزه های تشیع، میسر نیست. با توجه به نقش و اهمیت ایدئولوژی در رفتار و کنش کارگزاران می توان گفت تشیع ویژگی های ایدئولوژی انقلابی را داست و توسط ایدئولوگ انقلاب اسلامی توانست هم نظم موجود را زیر سؤال ببرد و هم نظام مطلوب جایگزین را نه تنها برای ایران بلکه برای سایر کشورها پی ریزی کند. -6-

پتانسیل درونی اسلام شیعی و وجود عواملی در داخل این مذهب ، امکان ارائه تفسیر مکتبی از آن را ممکن ساخت و از طرفی وجود عناصری ، زمینه های هژمونیک شدن آن را آسان کرد؛ از جمله این موارد می توان به عدالت اجتماعی و امامت انسان صالح و توانایی بالقوه باز تفسیر یا تفسیر ایدئولوژیک در تشیع بود . به دلیل وجود مفاهیمی مانند تقیه، شهادت ، غیبت ، انتظار ، منجی گرایی و ... ، امکان انتقال تفسیر مکتبی به پیروان و تسهیل روند پذیرش آن با شکل گیری عامل اجتهاد، نقش قابل توجه امام در مقام ایدئولوگ و معمار انقلاب اسلامی و مهم تر این که تشیع مکتبی توانست در روند بسیج منجر به انقلاب، کارکردهای معمول یک ایدئولوژی را به نحو مطلوب انجام دهد، یعنی در انتقال آگاهی سیاسی برای صف آرایی ، نقد ترتیبات اجتماعی موجود برای زیر سؤال بردن وضع موجود ، ارائه مجموعه جدید ارزش ها و طرح کلی جامعه مطلوب و ... و بالاخره موفقیت در توجیه پیروان ، مبنی بر این که بر حقانیت و عقلانیت مبتنی است، موفق شد و این موفقیت در انجام کارکردهای معمول ایدئولوژی در روند انقلاب به شکلی مطلوب به هژمونیک شدن آن انجامید. -7-

به این ترتیب با توجه به مبادی نظری اعتقادی شیعه می توان گفت تشیع ، دکترین ها ، نظریه ها ، آموزه ها و مفاهیم و نمادهایی داشته که با ارائه قرائت های رادیکال از آن یا دست کم با به حاشیه راندن قرائت های محافظه کارانه و به متن آوردن قرائت های انقلابی ، ایدئولوژیک شده است .

 

نقش امام خمینی در روند ایدئولوژیک شدن تشیع

در فرایند انقلاب اسلامی ، اسلام شیعی به مثابه ایدئولوژی راهنمای عمل و رهایی ساز جلوه گر شد . در این راستا نقش امام خمینی به عنوان ایدئولوگ انقلاب اسلامی برجسته است.

مهم ترین اقدام امام در این زمینه، ایجاد تغییرات اساسی در تفکر اجتهادی شیعه نسبت به سیاست بود. مبنای این تغییرات تفسیر جدیدی بود که امام از مفاهیم ، آموزه ها و نمادهای اسلام شیعی انجام داد . بر مبنای این مکتب، اهداف اصلی جنبش های اسلامی و انقلاب اسلامی ایران عبارتند از : -8-

1. استقرار حاکمیت اسلام و حفظ وحدت جهان اسلام .

2. مبارزه با دشمنان اسلامی ، استعمارگران و استثمارگران سرزمین های اسلامی ؛

3. مبارزه با ظلم ، سلطه و استعمار در سطح جهانی ؛

4. کمک به نهضت های اسلامی ، انسانی و رهایی بخشی در سطح جهان ؛

5. استقرار صلح و آرامش در جهان از راه براندازی ظلم ، سلطه و استعمار و ...

به این ترتیب، انقلاب اسلامی به عنوان یک انقلاب ایدئولوژیک و با جهان بینی نشأت گرفته از مکتب اسلام ، نه تنها در بعد ملی احیاگر برنامه ها و نظریات خاص اسلام برای حکومت و دولت مداری است، بلکه در بعد جهانی نیز با توجه به جهان شمولی مکتب اسلام افکار و نظریات خاصی دارد.

امام خمینی، خواهان عدالتی جهانی بود و اعتقاد داشت که فقط نظم جهانی اسلامی می تواند چنین عدالتی را فراهم آورد . امام خمینی کاملا تأکید می کرد که مقصد اسلام ، عرضه عدالت برای همه عالم و نه صرفا برای ایران یا برای جهان اسلام است .

اسلام خاص یک مملکت ، چند مملکت ، یک گروه یا حتی مسلمین نیست . اسلام برای بشر آمده است ، اسلام به بشر خطاب می کند و تنها بر حسب مورد مؤمنین را خطاب می سازد . اسلام می خواهد همه بشر را زیر چتر عدالت خود بیاورد . -9-

از این رو انقلاب اسلامی با توجه به ایدئولوژی جهان شمول خود ، احیای هویت واحد اسلامی و مبارزه با ناسیونالیسم و برقراری اتحاد جهان اسلام در برابر غرب را هدف خود قرار داد . بر همین اساس از نظر کارگزاران انقلاب اسلامی ، وطن اسلامی توسعه می یابد و در نهایت کل جهان را در بر می گیرد و از آن جا که برنامه اسلام نجات انسان هاست ، لذا در این راستا اولین قدم ، بحث صدور انقلاب است و به این ترتیب صدور انقلاب به مفهوم صدور ارزش ها ، آرمان ها و تجربیات انقلاب اسلامی هم چون استقلال ، نیل به خصلت های انسانی ، خودکفایی و حمایت از مستضعفان ، ایجاد عدالت اجتماعی و ... در دستور کار انقلابیون قرار گرفت .

از دیدگاه امام ، اعتقاد به اسلام و ارزش های متعالی آن مترادف با احساس مسئولیت دائمی نسبت به سرنوشت کلیه انسانهاست ... امام ، انقلاب اسلامی را الگوی ارزش های مطلوب مردم ستم دیده می دانستند و معتقد بودند انقلاب اسلامی از آن جهت که معرف آرمان های مردم محروم و مسلمانان مظلوم است ، مورد پذیرش آنها قرار خواهد گرفت و مشی خود را بر نفی ظلم پذیری ، نفی سلطه ، سلطه گری و نفی سکوت و برخورد انفعالی قرار دادند . -10- ایشان انقلاب اسلامی را به منزله امری عملی و تحقق پذیر به دنیا صادر کردند. با این اوصاف به نظر می رسد هیچ جنبه دیگری از انقلاب اسلامی به اندازه مسئله صدور انقلاب و تهدید ثبات منطقه و امنیت منافع غرب ، ترس دولت های غربی و دولت های دست نشانده آنها را در منطقه بر نیانگیخته است . به عبارت دیگر ، رویکرد انقلابی نظام اسلامی ایران به مثابه الگویی برای دیگر جنبش های اسلامی در سراسر جهان اسلام بوده است . در این میان انقلاب اسلامی بیش از هر کشور دیگری در کشورهای حوزه خلیج فارس و خاورمیانه ، سرمنشأ تحولات دامنه دار از درون و بیرون گردید . ایده های انقلاب اسلامی به تدریج در منطقه خاورمیانه گسترش یافت و موجب بی ثباتی های داخلی در بسیاری از کشورها گردید.

انقلاب اسلامی در عرصه داخلی با تلاش برای تغییر بافت فرهنگی و اعتقادی جامعه ، رو در روی نظام های ارزشی وارداتی قرار گرفت و با دعوت برای بازگشت به اسلام راستین ، موفق به تجدید رفتار دولت مردان و تغییر در سیاست ها و اقدامات حکومت و ایجاد تحول در نظام ارزشی و مقابله با جریان های فکری – عقیدتی ضد دینی در جامعه اسلامی ایران شد .

انقلاب اسلامی در مورد اصلاح سیاسی – اجتماعی نیز چالشی همه جانبه را برای رفع توهم جدایی دین از سیاست در عرصه های نظری و عملی آغاز کرد و آن را منوط به تأسیس حکومت اسلامی دانست . کارگزاران انقلاب اسلامی ، ادبیات سیاسی و ساختار سیاسی ای را پیشنهاد کردند که قرائتی دموکراتیک و مردمی از حکومت اسلامی را در قالب جمهوری اسلامی عرضه می کرد . -11-

به این ترتیب اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک روند فراگیر ، سراسر جهان اسلام را فرا گرفت و نه فقط مسلمانان را بلکه تمام مستضعفان جهان را به حرکت در آورد . از این رو غرب ، وقوع انقلاب ایران در منطقه را تهدیدی برای نظام جهانی و منافع ابرقدرتها تلقی می کند . از طرفی با توجه به این که اصولا تهدید نظامی از سوی جهان اسلام هیچ گاه مد نظر سیاست مداران غرب نبوده است ، به نظر می رسد یکی از علل نگرانی غرب از انقلاب اسلامی در منطقه به آموزه های ایدئولوژیکی – فرهنگی اسلام برمی گردد که در انقلاب اسلامی نمود عینی یافت . فوازی جرجیس به این موضوع چنین اشاره کرده است :

اگرچه تهدید نظامی از سوی جهان اسلام از پایان قرن هفدهم متوقف شده بود ، چالش فکری و مذهبی اسلام ، هم چنان بر تصور بسیاری از مردم غرب سایه افکنده است . -12-

در چنین فضایی به دلایلی آموزه های ایدئولوژیکی تشیع از حساسیت بیشتری برای غرب برخوردار است ؛ چرا که تشیع با اعتقاد به غاصبانه بودن حاکمیت غیرمعصوم هر گونه تسلط غیرمسلمان بر مسلمان را جایز نمی داند . از این رو اعتقاد به همین باور اساس استعمار را به چالش می کشد . در این میان غرب از آموزه های تشیع ایرانی بیشتر احساس خطر می کند به طوری که آمریکا مطرح کرده که هراس اش از ایدئولوژی اسلام انقلابی ایران است . زبان انقلابی ایران خطرناک است ، چون فهم رایج از نقش آرام و خاموش مذهب در سیاست را هدف قرار می دهد . -13-

تحلیل انقلاب اسلامی در سطح کلان نشان می دهد که انقلاب ایران اساسا در تعارض با نظام بین الملل رخ داد و ارزش ها و هنجارهایی را مطرح نمود که با منافع قدرت های حامی حفظ وضع موجود تعارض داست . از طرفی تحقق حاکمیت تشیع در ایران ، افق های تازه ای به روی شیعیان جهان گشود و شیعیان به عنصری تأثیر گذار در تحولات منطقه ای و جهانی تبدیل شدند . نهضت حزب الله لبنان ، تجلی عینی اندیشه های سیاسی امام خمینی بود که نخستین پیروزی مسلمانان و اعراب را در برابر اسرائیل محقق ساخت و بدین ترتیب راه پیروزی را به همه مسلمانان نمایاند .

 

انقلاب اسلامی و تأثیر آن بر شیعیان

عده ای از صاحب نظران غربی معتقدند ، حساسیت آموزه های ایدئولوژیکی شیعه زمانی بیشتر خواهد شد که موقعیت های ژئوپلتیکی شیعه هم در نظر گرفته شود . ژئوپلتیک شیعه به مفهوم امتداد جغرافیای سیاسی شیعه در کشورهای مختلف خاورمیانه بزرگ با هارتلند ایران است . -14- در واقع ، کمربندی از تشیع ، حیات اقتصادی ، استراتژیکی و تاریخی اسلام را در بر می گیرد و بخش هایی از لبنان ، سوریه ، عراق ، عربستان ، کویت ، بحرین ، ایران ، افغانستان ، پاکستان و هندوستان را می پوشاند . این کمربند که در کشورهای مختلف به اکثریت و اقلیت شیعه تقسیم می شود ، خود دنیایی است که تأثیرات گوناگون در آن به سرعت انتقال می یابد . -15-

از طرفی با توجه به خصوصیات ژئوپلتیکی کشورهای واقع در حوزه ژئوپلتیک شیعه ، ساختار طبیعی و انسانی ژئوپلتیک شیعه ، صفاتی را به آن بخشیده که به منزله یک واحد کارکردی فعال و مؤثر در نظام جهانی عمل می کند . صفاتی نظیر منابع ، جمعیت ، طرز قرارگیری ، موقعیت جغرافیایی و نظایر آن ، منطقه را در مسائل مهم جهانی نظیر انرژی ، عملیات و راهبرد نظامی ، اندیشه دینی ، امنیت بین المللی ، تجارت جهانی و ... درگیر نموده است .

برای مثال شیعیان خلیج فارس در منطقه بسیار حساسی از نظر جغرافیای سیاسی قرار دارند . خلیج فارس به منزله مهم ترین و بزرگ ترین مخزن نفتی جهان نقش تعیین کننده ای در سرنوشت اقتصادی جهان دارد . با این حال اهمیت این منطقه صرفا در وجود منابع گسترده نفتی و معدنی آن خلاصه نمی شود و نقش سیاسی منطقه خلیج فارس با توجه به اهمیت ایدئولوژیکی ، ارتباطی ، ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک آن متبلور و آشکار است .

نگاهی به شرایط اقتصادی سیاسی جمعیتی شیعیان منطقه روشن می سازد که به غیر از ایران در هیچ کشوری قدرت مطلق در دست شیعیان نیست و اکثر آنها در وضعیت نابسامان اجتماعی زندگی می کنند ، به نحوی که حتی از داشتن یک زندگی معمولی محروم گشته اند و در بیشتر این مناطق با شیعیان همانند شهروند درجه دوم رفتار می شود و در اکثر کشورهای منطقه ، اقلیت غیرشیعی همواره شیعیان را در معرض انزوا قرار داده اند . همین محرومیت های همه جانبه ای که بر شیعیان منطقه اعمال می شود ، به اعتراض این اقلیت مذهبی انجامیده است . این اعتراض ها که به دنبال بالا رفتن سطح آگاهی اجتماعی متبلور شده اند ، روز به روز ابعاد گسترده تری به خود می گیرند . تاریخ این منطقه هم بازتاب مبارزات مردمی به ویژه شیعیان در راه رسیدن به آزادی ، استقلال ، حاکمیت اسلامی و مشارکت سیاسی و اقتصادی است . در این راستا تحولات منطقه ای و بین المللی ، تأثیر فراوانی در استمرار این حرکت ها داشته اند ، به ویژه وقوع انقلاب اسلامی ایران ، افق های تازه ای به روی شیعیان منطقه گشود و آنان را برای مبارزه برای تغییر وضع موجود رهنمون ساخت و این در حالی است که دولت های منطقه بی توجه به فاکتورهای جغرافیایی سیاسی شیعیان و مؤلفه های مثبت جغرافیایی آنها ، به گرایش ها و تعصبات قومی – مذهبی متکی هستند . جداسازی شیعیان از دیگر گروه ها و جمعیت ها و در انزوا قرار دادن ، و هم چنین عدم مشارکت آنان در قدرت و حاکمیت کشور ، نمود بارز بی توجهی به جنبه های مختلف جغرافیایی سیاسی از سوی دولت های منطقه به شمار می آید . -16-

در چنین فضایی با توجه به این که مؤلفه های مثبت جغرافیایی شیعیان منطقه ، ظرفیت های بالقوه فراوانی برای ایفای نقش آنان فراهم آورده است ، تأثیر بینش انقلابی ایران بر کشورهای منطقه می تواند ظرفیت های بالقوه را بالفعل سازد و منافع کشورهای منطقه و به تبع آن منافع قدرت های غربی را به مخاطره اندازد.

با توجه به مطالب فوق به نظر می رسد صرف نظر از تعارض آموزه های شیعه با مدرنیته غرب ، موقعیت جغرافیایی آنان نیز در تضاد با منافع جهان صنعتی بوده و بنابراین بیش از پیش ، حساسیت این کشورها را برانگیخته است . در این راستا منافع آنها در منطقه به مهار نیروی ژئوپلتیک شیعه بستگی دارد . البته برای غرب ، موقعیت شیعیان ایران با سایر شیعیان در سایر قسمت های ژئوپلتیک شیعه فرق دارد . ایران تنها کشوری است که شیعیان ، اکثریت غالب آن را تشکیل می دهند . در دو یا سه کشور دیگر نیز تعداد شیعیان زیاد است و در سایر نقاط جهان اسلام شیعیان در اقلیت هستند . -17-

اما با این حال غرب به این نکته هم توجه دارد که به جز ایران ، در سایر نقاط ، شیعیان توسط دولت های منطقه در فقر و محرومیت نگه داشته شده اند ، از این رو به وضعیت خود معترض هستند و هر گونه تغییر در شرایط سیاسی کشورهای این حوزه ، زمینه حاکمیت کامل و یا نسبی شیعیان را فراهم خواهد کرد .

از طرفی جمعیت شیعه عرب به لحاظ استراتژیکی در قلب بزرگ ترین منطقه نفت خیز خاورمیانه و در عرض شاهراه های نفتی خلیج فارس قرار دارند . با توجه به این موضوع ، فولر در کتاب شیعیان عرب ، مسلمانان فراموش شده بیان می کند که از بعد نظری ، شیعیان عرب به همراه ایران می توانند بیشتر منابع نفتی خلیج فارس را تحت کنترل خود در آورند . -18-

شاید آگاهی از این مسئله باعث شده که آمریکا در عراق تدابیر خاصی اتخاذ کند ، چرا که در عراق شیعیان از برتری نسبی در دولت جدید برخوردار شده اند و این حضور در چهارچوب حساسیت غرب نسبت به ژئوپلتیک شیعه قابل تحلیل است .

 

استراتژی غرب در قبال انقلاب اسلامی

در طول سده بیستم ، مرکزیت جغرافیای فرهنگی – عقیدتی - ژئوایدئولوژی - ، جغرافیای سیاسی

- ژئوپلتیک - ، جغرافیای راهبردی – امنیتی - ژئواستراتژیک - در قاره اروپا و جغرافیای اقتصادی

- ژئواکونومیک - ، در منطقه خاورمیانه قرار داشت . اما حوادثی از جمله پیروزی انقلاب اسلامی و تبعات آن ، فروپاشی شوروی و آثار آن و مسئله نفت و تأثیرات جهانی آن باعث شده تا قبله عالم فرهنگی

- عقیدتی - ، سیاسی ، اقتصادی نظام بین الملل دچار تغییر و تحول بنیادین شود و قبله عالم نوین در سده 21 منطقه خاورمیانه و جهان اسلام قرار گیرد ، به طوری که بازیگران خرد و کلان تلاش می نمایند تا جایگاه و رویکرد خویش را در قبال این مرکزیت عقیدتی سیاسی امنیتی اقتصادی جهان تبیین و مشخص نمایند . -19-

در این راستا ، در حال حاضر نخبگان و سیاست گذاران غربی ، علاوه بر سه عامل امنیت ، سیاست و اقتصاد ، موضوع اسلام و یا قرائت خاصی از آن را به عنوان پایه چهارم برخورد غرب با این منطقه در نظر دارند . -20-

در چنین فضایی ایران به منزله قبله عالم سیاسی امنیتی اقتصادی در منطقه مورد توجه بوده ، و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، بعد عقیدتی نیز بدان اضافه شده است ، به طوری که نو محافظه کاران آمریکا نیز به این امر تصریح نموده اند که ایران مهم ترین و اصلی ترین عنصر در خاورمیانه و جهان اسلام است ؛ چرا که نحوه استقرار و حاکمیت فرایند تعامل خدا و انسان در نظام ، حکومت ، سیاست و اجتماع که در جمهوری اسلامی ایران مورد آزمایش است ، در آینده تعیین کننده خواهد بود . -21-

به این ترتیب تلاش برای ایجاد تغییری اساسی در انقلابی که به صورت یک قدرت ژئوپلتیکی یکپارچه عمل می کند ، برای غرب امری حیاتی به نظر می رسید ، در این راستا اهمیت ایران در تجمیع و متمرکز کردن ایدئولوژی اسلامی و قرار دادن آن در مخالفت مستقیم با غرب سکولار و دولت های خاورمیانه وابسته به آمریکا نهفته است . لذا غرب برای مقابله با انقلاب اسلامی ، که هم از زوایه منافع ملی و اهداف سرزمینی و هم از بعد اهداف جهان شمول اسلام و باورهای ارزشی فراگیر ، با ادعای قیادت جوامع بشری از سوی غرب به معارضه و ستیز بر می خیزد نیاز به بازنگری سیاست های تهاجمی خود داشت . در این بازنگری غرب به سه استراتژی باری تغییر ج . ا . ا و زوال انقلاب اسلامی دست

یافت : -22-

1. استراتژی سیاسی – نظامی ؛

2. استراتژی سیاسی – اقتصادی ؛

3. استراتژی سیاسی – فرهنگی .

از دیدگاه نظریه پردازان غرب ، استراتژی سیاسی فرهنگی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و در حقیقت عصاره همه سیاست ها به شمار می رود . محور استراتژی مذکور ، ایجاد تغییرات از طریق فروپاشی ارزش های انقلاب اسلامی و تعدیل ایدئولوژیک اسلام است ، یعنی همان شیوه ای که نظام ج . ا . ا نیز در معارضه با رژیم سلطنتی و سلطه سیاسی – فرهنگی غرب از طریق به کارگیری آن به پیروزی رسید . -23-

با توجه به مطالب فوق ، امنیت ملی ایران در برابر استراتژی غرب در قالب دو بعد امنیتی قابل تحلیل و بررسی است :

بعد نخست ، نظم و ثبات حاکم بر حوزه ژئوپلیتک شیعه است . به این معنا که هر گونه بی نظمی و بی ثباتی سیاسی در حوزه ژئوپلتیک شیعه به بی ثباتی و تهدید امنیت ملی منجر خواهد شد . از طرفی مجاورت جغرافیایی سیاسی می تواند بر روابط کشورها تأثیر گذار باشد. به عبارتی یکی از مشخصات کمی و کیفی کشورهای حیاتی ، سطوح اصطکاک این کشورها و نگرانی شدید از وجود همسایگان پر دردسر است . این همسایگان پر دردسر با رفتارهای خشونت آمیز ، بحران عمیق امنیتی ایجاد می کنند . مجاورت ایران و آمریکا از طریق مرزهای شرقی - افغانستان - و غربی -‌عراق - از این قاعده مستثنا نیست .

بعد دوم در ارتباط با امنیت ایران در حوزه ژئوپلتیک شیعه مربوط به نقش و اهمیت عوامل مختلف داخلی در تضمین و تأمین امنیت و ثبات سیاسی است . ایران از یک هسته ایرانی تشکیل شده که اطرافش را اقلیت هایی ، بعضا با گرایش های جدایی طلبانه کم و بیش اظهار شده احاطه کرده اند . این اقلیت ها ، خطوط شکننده و مناطق نفوذ احتمالی برای دشمنان بالقوه را تشکیل می دهند ، لذا هر گونه بی توجهی نسبت به اقلیت های غیر شیعی در روند سیاست گذاری ها موجب تهدید وحدت و یکپارچگی کشور می شود . هم چنین آگاهی از موقعیت ژئوپلتیکی و آموزه های انقلابی شیعه در ایران باعث شده که آمریکا تمام توان خود را به کار گیرد تا مانع از موفقیت حکومت ایران به منزله الگوی یک حکومت شیعی موفق در منطقه شود و از هر نوع کارشکنی برای عدم موفقیت ایران در منطقه استفاده می کند . این اقدامات و کارشکنی ها در مقاطع مختلف ، اشکال گوناگونی داشته است . انواع تحریم های اقتصادی و سیاسی ، دامن زدن به اختلافات داخلی ، بی اعتنا کردن مردم برای حمایت از حکومت ، افزایش اختلافات قومی و نژادی چه در داخل و چه در سطح منطقه از جمله ترفندهایی است که آمریکا برای تحت فشار قرار دادن حکومت در ایران و ایجاد جو ناامنی و تشنج در منطقه به کار گرفته سات .

هم چنین جنگ روانی و تبلیغاتی علیه ایران و ایدئولوژی انقلاب اسلامی در طول دو دهه گذشته همواره در دستور کار سیاست مداران غربی قرار گرفته است . به نظر می رسد این اقدامات به منظور عقب نشینی ایران از موضع گیری های ارزشی در سطح بین الملل ، کاهش نقش منطقه ای و بین المللی ایران ، ممانعت از الگوگیری دیگر ملت ها از ایران و فشار مضاعف بر جریان های ناب شیعی و اسلامی طرف دار جمهوری اسلامی و تضعیف کیان اسلام و تشیع صورت می گیرد .

 

جمع بندی

وقوع انقلاب اسلامی در ایران پی آمدهایی را در منطقه به دنبال داشت ، از جمله این که عوامل مؤثر بر ژئوپلیتک منطقه را متحول ساخت و باعث شد غرب از زاویه دیگری به منطقه و عناصر ژئوپلتیک آن توجه کند . در این راستا ایدئولوژی اسلام ناب و مفاهیم و آموزه های انقلابی آن علاوه بر این که به منزله رقیب جدی برای لیبرالیسم غرب مطرح شد ، به عنوان عاملی ژئوپلتیک نیز نظر بسیاری از صاحب نظران غربی را به خود جلب کرد ، به طوری که شاید بتوان گفت عنصر تشیع در انقلاب اسلامی و سایر حرکت ها و جنبش های شیعی در منطقه ، سایر عوامل ثابت و متغیر ژئوپلتیک منطقه را به لحاظ اهمیت ، حساس تر و مهم تر ساخته است .

هر چند محدودیت ها و فشارهای اقتصادی ، سیاسی که حکومت های منطقه بر شیعیان اعمال کرده اند ، موجب شده تا تأثیرات ژئوپلتیکی آنها کاهش یابد ، اما با این حال با توجه به این که والاترین دست آورد انقلاب اسلامی ایران ، تربیت انسان جدیدی بود که قادر به ایستادگی و مقاومت در مقابل ظلم بود ، می توان گفت این مسئله با ایجاد یک مبارزه جویی جدید ، بزرگ ترین تهدید برای موضع موجود و ثبات تحمیلی غرب بر منطقه بود و نیز برای

قدرت های غربی که بر مواضع استراتژیک و منابع زیرزمینی کشورهای منطقه تکیه دارند ، محسوب می شود . این مبارزه جویی جدید ، در اشکال مختلف در همه جا گسترده شده است ، به طوری که می توان اذعان کرد که هیچ حادثه ای ، این چنین منافع دولت های غرب ، اسرائیل و بسیاری از کشورهای محافظه کار منطقه را در معرض خطر قرار نداده است .

در چنین فضایی ، تبلیغات جهانی برای خطرناک جلوه دادن اسلام که البته با جنبه هایی از افراطی گری نیز همراه بوده ، در دستور کار غرب - آمریکا - قرار گرفته است . اسلام رسانه ها محصول چنین رویکردی است . در واقع اسلام رسانه ها ، اسلامی است که وجود خارجی ندارد و محصول رسانه های تبلیغاتی غربی برای ترساندن انسان غربی از جهان اسلام و مسلمانان است تا افکار عمومی غربی ها به سلطه غرب بر شرق و قتل و غارت شرق و کشتار مردم مسلمان توسط آمریکا و صهیونیسم رضایت دهد و دم بر نیاورد . -24-

 

پی نوشت ها

 

محمد صحفی ، ژئوپلتیک فرهنگی مسأله امنیت ملی - تهران : شمسا ، 1380 - ص 46 .

1. همان ، ص 71-72.

2. حمید پاشاپور ، نهضتهای اسلامی ، بازیگران جدید نظام بین الملل - تهران : مطالعات اندیشه سازان نور ، 1382 - ص 226-227 .

3. محمد مسجد جامعی ، ایدئولوژی و انقلاب - بی جا ، بی نا ، 1361 - ص 126 .

4. عبدالرحمن عالم ، بنیادهای علم سیاست - تهران : نشر نی ، 1373 - ص 84 .

5. محمد مسجد جامعی ، زمینه های تفکر سیاسی در اسلام در قلمرو تشیع و تسنن - انتشارات الهدی ، 1369 - ص 252 .

6. حمید اخوان مفرد ، ایدئولوژی انقلاب ایران - تهران : پژوهشکده امام خمینی - ره - و انقلاب اسلامی ، 1381 - ص 133 .

7. ابوالفضل عزتی ، اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی - تهران : هدی ، بی تا - ص 301

8. جان . ال ، اسپوزیتو ، انقلاب ایران و بازتاب جهانی آن ، ترجمه : محسن مدیر شانه چی - تهران : باز ، 1382 - ص 62 .

9. فیروز دولت آبادی ، صدور انقلاب ، تمنا و تقابلی از درون و بیرون ، فصلنامه حضور ، شماره 26

10. - زمستان 77 - ص 89-90.

11. حمید پاشاپور ، پیشین ، ص 220 .

12. فوازی جرجیس ، آمریکا و اسلام سیاسی ، ترجمه محمد کمال سروریان - تهران : پژوهشکده مطالعات راهبردی ، 1382 - ص 25 .

13. همان ، ص 231 .

14. فرحناز مایل افشار ، " ژئوپلتیک شیعه " نشریه سیاست روز ، 5/3/83.

15. تشیع ، مقاومت و انقلاب ، مجموعه مقالات کنفرانس بین المللی دانشگاه تل آویو - بی جا ، بی نا ، 1984 - ص 36 .

16. زینب متقی زاده ، جغرافیای سیاسی شیعیان منطقه خلیج فارس - قم : مؤسسه شیعه شناسی ، 1384 - ص 203

17. محمود تقی زاده داوری ، « شیعه و مذاهب دیگر ، بررسی حوزه های جغرافیایی تعاملی و چالشی » ، فصلنامه تخصصی شیعه شناسی ، سال دوم ، شماره 8 - زمستان 83 - ص 178 .

18. همان ، ص 183 .

19. حسن حسینی ، طرح خاورمیانه بزرگتر - القاعده و قاعده در راهبرد امنیت ملی آمریکا - - تهران : مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر ، 1383 - ص 159 .

20. همان ، ص 178.

21. همان ، ص 196.

22. مظفر نامدار ، رهیافتی بر مبانی مکتب ها و جنبش های شیعه در صد ساله اخیر - تهران : پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، 1376 ص 11.

همان ، ص 15.

23. برای اطلاعات بیشتر نک . به : ادوارد سعید ، اسلام رسانه ها ، ترجمه اکبر افسری - تهران : نشر توس ، 1379 -.

 

منبع:فصلنامه علوم سیاسی،شماره 36