دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

اهداف و زمینه های قیام عاشورا در کلام امام حسین(ع) ‏

اهداف و زمینه های قیام عاشورا در کلام امام حسین(ع) ‏

حامد علی اکبرزاده ‏


قیام امام حسین(ع) دارای ابعاد مختلفی است که در این میان زمینه ها و دلایل شکل گیری این نهضت عظیم از اهمیت ویژه ای برخوردار است.تبیین علت های قیام عاشورا همواره الهام بخش مسلمانان و به ویژه شیعیان در اعصار متمادی بوده است.

برای بررسی دلایل قیام حضرت سیدالشهدا(ع) بایستی ویژگی های دوره امامت آن حضرت مورد توجه قرار گیرد،آنچه مسلم است دوران امامت حسین بن علی(ع) را می توان به دو بخش دوره حاکمیت معاویه و حکومت یزید تقسیم کرد.

"در حقیقت در زمان امام حسین(ع)انحراف از اصول و موازین اسلام که پس از رحلت رسول خدا(ص) آغاز و در زمان عثمان خلیفه سوم گسترش یافته بود به اوج خود رسید.در این دوره معاویه که سالها به عنوان استاندار در منطقه شام حکومت کرده و موقعیت خود را کاملا تثبیت نموده بود،به نام خلیفه مسلمین سرنوشت و مقدرات کشور اسلامی را در دست گرفته و حزب اموی را بر امت اسلام مسلط ساخته بود."1

چرا سید الشهدا(ع)در دوره معاویه قیام نکرد
"امام حسین(ع) اگر در زمان معاویه قیام می کرد،معاویه می توانست از پیمان صلحی که با امام حسن(ع) امضا کرده بود،برای متهم ساختن امام حسین(ع)بهره برداری کند،زیرا همه مردم می دانستند که امام حسن و امام حسین(ع) متعهد شده اند تا زمانیکه معاویه زنده است سکوت کنند.البته لازم به یادآوری است که امام حسین(ع) معاهده با معاویه را پیمانی لازم الوفاء نمی دانست،زیرا این عهدنامه تحت فشار و اجبار و در شرایطی صورت گرفته بود که بحث و گفتگو فایده ای نداشت،به علاوه معاویه خود آن را نقض کرده بود و محترم نمی شمرد.اما با وضعیت آنروز جامعه اسلامی اگر امام حسین(ع)علیه معاویه قیام مسلحانه می کرد،معاویه می توانست از آن به عنوان یک شورش غیر موجه و برخلاف مفاد پیمان سوء استفاده کند."2

عامل دیگری که مانع قیام حضرت در زمان معاویه بود،ظاهرسازیهای این خلیفه اموی است.اگرچه معاویه عملا اسلام را تحریف کرده بود،اما این مطلب را به خوبی درک می کرد که چون به نام دین و خلافت اسلامی حکومت می کند،باید به اعمال خود رنگ دینی داده و مردم را فریب بدهد.
با این حال امام حسین(ع) به رغم موانعی که ذکر شد در دوره حکومت معاویه نیز چندین بار به صورت علنی در برابر رفتارهای این حاکم جائر بنی امیه ایستاد و مبارزه کرد.معاویه در اواخر عمر خود می کوشید تا با بیعت گرفتن از بزرگانی همچون حسین بن علی(ع) و ابن عباس مساله ولیعهدی یزید را تثبیت کند،وی در دیداری که با امام حسین(ع) در مدینه داشت این مساله را مطرح کرد که حضرت در سخنانی به شدت با آن مخالفت کرده و با برشمردن خصوصیات زشت یزید، وی را فاقد صلاحیت حکومت می داند.

از دیگر اقدامات حضرت در برابر معاویه،سخنرانی افشاگرانه در مراسم حج است. در این خطبه که یک یا دو سال پیش از مرگ معاویه و در حضور بزرگانی از صحابه و تابعین ایراد شده است،امام(ع) اینچنین در برابر معاویه موضع می گیرد:
"...دیدید که این مرد زورگو و ستمگر(معاویه)با ما و شیعیان ما چه کرد؟من در اینجا مطالبی را با شما در میان می گذارم،اگر درست بود آنرا تصدیق و اگر دروغ بود تکذیب کنید.سخنان مرابشنوید و گفتار مرا بنویسید،وقتی که به شهرها و میان قبایل خود برگشتید با افراد مود اطمینان و اعتماد در میان بگذارید و آنان را به رهبری ما دعوت کنید،زیرا می ترسم این موضوع(رهبری امت توسط اهل بیت)به دست فراموشی سپرده شود و حق نابود و مغلوب گردد"3
سخنانی که حضرت در این خطبه مطرح می کند اگر چه در زمان معاویه است اما در حقیقت می تواند موضع امام (ع) را در برابر حاکم اموی مشخص کند، زیرا حضرت صریحا حکومت را حق خود و اهل بیت ذکر می کند.

اقدام دیگر امام(ع)در دوره معاویه ضبط اموال کاروان بیت المالی بود که از یمن به سوی شام حرکت می کرد.حضرت اموال ضبط شده بیت المال را میان مستمندان تقسیم کرد و در نامه ای به معاویه از سیاست های وی به شدت انتقاد کرد.
به هرحال دوران معاویه به پایان می رسد و با روی کارآمدن یزید وضع تغییر می کند.قیام و نهضت عظیم امام حسین(ع)در دوره ای آغاز می شود که یزید به حکومت رسیده و با ارایه چهره ای زشت ،شرایط خاصی را ایجاد کرده است.
مرحوم شیخ مفید(ره)در کتاب ارشاد وضعیت پس از مرگ معاویه را اینگونه توصیف می کند:
"پس از مرگ معاویه و پایان دوره سازشی که اجازه نمی داد امام حسین (ع)اظهار امامت نماید و پرده از روی کار ولایت خود بردارد،حسین(ع)به اندازه ای که ممکن بود اظهار دعوت کرد و هر وقتی که موقعیتی به دست می آورد حق الهی خود را برای آنها که بی خبر بودند آشکار می ساخت،تا اینکه یارانی پیدا کرد و بعد از این مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود و خود را برای قتال با دشمنان حق آماده ساخت...."4

فساد علنی دستگاه حکومت یزید
یزید که جوانی ناپخته،شهوتران و هوسباز و بیخرد و خوشگذران و فاقد هرگونه صلاحیتی برای اداره امور مسلمین بود،پس از اینکه به قدرت رسید به صورت علنی تظاهر به فسق و فجور می کرد و مقدسات و احکام اسلامی را به راحتی زیرپا می گذاشت.به قدرت رسیدن یزید زمینه را برای قیام امام حسین(ع)فراهم کرد و جای هیچ گونه تردید را باقی نگذاشت.
برای روشن شدن دلایل و علل قیام امام حسین(ع)می توان به بیانات و تقریرات آن حضرت در مقاطع مختلف رجوع کرد.

امتناع از بیعت با خلیفه فاسق
یزید در نامه ای به ولید بن عتبه فرماندار مدینه از او می خواهد که از امام حسین(ع)برای وی بیعت بگیرد و در غیر اینصورت سر از بدن حسین(ع) جدا کند.حضرت در پاسخ به خواسته ولید اینگونه با وی سخن می گوید:
"انا اهل بیت النبوه و....و یزید رجل فاسق شارب الخمر،قاتل النفس المحرمه،معلن بالفسق لیس له هذه المنزله و مثلی لا یبایع مثله و...
ما از خاندان نبوت و رسالتیم، خاندانی که خانه آنها محل رفت و آمد فرشتگان است و خداوند به خاطر ما همه چیز را آغاز کرد و همه چیز را پایان می بخشد. اما یزید، مردی فاسق و شرابخوار و قاتل است و آشکارا جنایت و گناه می کند و مثل من با مثل او بیعت نخواهد کرد." 5
امام حسین (ع) در جای دیگر هنگامیکه مروان از حضرت می خواهد تا با یزید بیعت کند، در پاسخ به وی می فرماید:
"انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذقد بلیت الامه براع مثل یزید و لقد سمعت جدی رسول الله (ص) یقول: الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان.
دیگر باید بر اسلام سلام داد (و باید با آن وداع کرد) زیرا امت دچار زمامداری همانند یزید گردیده است! و من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است"6

امام معصوم شایسته رهبری جامعه
در همین راستا حضرت در مراحل مختلف سفر خود علاوه بر اینکه به ظلم و ستم بنی امیه اشاره می کند، رهبری جامعه را شایسته اهل بیت(ع) می داند، حضرت در مواجهه با سپاه حر در نزدیکی کربلا پس از اقامه نماز عصر خطبه ای به این مضمون می خواند:
" ای مردم اگر از خدا می هراسید و حق را برای صاحب حق می دانید کاری کنید که هرچه بهتر و بیشتر خشنودی خدا را بدست آورید و ما آل محمد (ص) شایسته تریم بر امر ولایت (مردم) از عده ای که مدعی امامت و ولایت بر شما هستند، زیرا آنان جز ستم و دشمنی کار دیگری با شما نمی کنند و اگر از امامت ما بر خود کراهت دارید و حق ما را نشناخته و اکنون رأیتان بر خلاف اظهار نامه ها و فرستادگانتان می باشد من از تصمیم خود منصرف می شوم." 7

البته در اینجا به نظر می رسد منظور حضرت از انصراف، به واقع منصرف شدن از حرکت به سوی کوفه است و نمی توان اینگونه برداشت کرد که امام (ع) از تصمیم خود بر قیام علیه حکومت فاسد یزید منصرف شده است،زیرا سخنان حضرت درباره لزوم امر به معروف و نهی از منکر و پرداختن به حق، گواهی بر این مدعاست.
امام حسین (ع) در کربلا نیز حقانیت خود و باطل بودن دشمنان را در سخنانی تصریح می کند، آنجا که خطاب به سپاه ابن زیاد می فرماید:
" چه شده علیه من قیام کرده و دشمنان مرا یاری می نمایید؟ سوگند به خدا اگر مرا بکشید، حجت خدا را کشته اید و بدانید در میان جابلقا و جابرسا (در روایت آمده خداوند این دو شهر را در شرق و غرب عالم خلق نموده است) به جز من پسر پیغمبری که حجت خدا بر خلقش باشد، وجود ندارد."8

ایستادگی در برابر ظالم
حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در منزلی به نام بیضه خطاب به اصحاب خود و سپاهیان حر،انگیزه قیام خود را لزوم مقابله با حکومت ظالم و جائر می داند و اظهار می دارد:
"ایها الناس، ان رسول الله (ص) قال : من رأی سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله (ص)، یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان، فلم یعیر (یغیر) علیه بفعل و لا قول کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله.... ألا و انّ هؤلاء قد لزوموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلو الحدود و استاثروا بالفیء و أحلو حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غیر.

ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هرکس (مسلمانی) سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را می شکند، خلاف سنت رسول خدا رفتار میکند و در میان بندگان خدا به گناه و ستم عمل می کند، ولی او (شخص مسلمان) سکوت اختیار کند و نه از راه کردار و نه از راه گفتار او(سلطان ستمگر) را سرطنش نکند و در مقام انکار و عیب گویی بر نیاید، بر خداوند است که او (مسلمان سکوت اختیار کرده) را به کیفر و سزای همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم کند.
آگاه باشید که این طائفه ستمگر و حکام جائر بنی امیه، پیوسته از شیطان پیروی نموده و طاعت او را بر خو لازم دانستند و اطاعت رحمان را ترک گفتند و زشتی و فساد را ظاهر نمودند و حدود خدا را تعطیل کردند و غنائم و فیء را که متعلق به همه مسلمین است اختصاص به خود دادند و حرام خدا را حلال شمردند و حلال خدا را حرام شمردند. و من از غیر خودم سزاوار ترم (به جلوگیری از این امور و نهی کردن از آنها و زمام امور مسلمانان را به دست گرفتن، تا به احکام قرآن و سنت رسول الله عمل شود)" 9

نکته مهم خطبه فوق این مطلب است که حضرت علاوه بر نهی نمودن و بر حذر داشتن مردم از سکوت در برابر ظلم و ستم (که محور اصلی خطبه است) برای چندمین بار در سخنان خود به فساد و تباهی حکومت بنی امیه و حق امام (ع) بر حاکمیت و ولایت مسلمین تأکید دارد و در حقیقت سه دلیل مهم از مجموع دلایل قیام عاشورا در این خطبه تشریح شده است.
امام(ع) از ابتدای حرکت از مکه به سوی کوفه همراهان و اصحاب خود را برای جانفشانی آماده ساخته بود، حضرت در سخنرانی مشهوری که پیش از خروج از مکه ایراد می نماید، حاضران را از عزم خود مبنی بر ایستادگی مقابل ظلم تا پای جان باخبر می سازد، امام حسین (ع) می فرماید:
"......خطّ الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه و ما أولهنی الی اشتیاق أسلا فی اشتیاق یعقوب الی یوسف .....
من کان باذلاً فینا مهجتة و موطناً علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحاً ان شاء الله
مرگ همچون گردن بند بر گردن دختران جوان کشیده و بسته شده است و من به دیدار نیاکان خود مشتاقم ، آن چنان اشتیاقی که یعقوب به دیدار یوسف داشت.
از قبل برای من قتگاهی انتخاب شده که باید به آنجا برسم. گویا می بینم بند بند بدنم را گرگ های بیابان بین نواویس و کربلا از هم جدا می کنند و شکم های گرسنه خود را سیر و انبان های خالی خود را پر می نمایند. از آنچه با قلم تقدیر و سرنوشت نوشته شده است، گریزی نیست. ما خاندان رسالت به آنچه موجب رضا و خشنودی حق است راضی هستیم. و در برابر امتحانات و بلاهای او شکیبا و صابریم و خدا پاداش صابرین را به صورت کامل به ما عنایت خواهد کرد. هرگز پاره های تن رسول خدا از او جدا نمی گردد، بلکه در بهشت برین و حظیره القدس گرداگرد او جمع می شوند، و چشم رسول به دیدار آنها روشن می شود و وعده او بوسیله خاندانش تحقق می پذیرد.
حال هر یک از شما که آماده جانباری و فدا کردن خون خویش در راه ما است و خود را برای دیدار خداوند آماده کرده است با ما همسفر شود که من ان شاء الله صبحگاهان حرکت خواهم کرد." 10

ذلت وفرمانبرداری فرومایگان ممنوع
حضرت در روز عاشورا نیز مسأله ایستادگی در برابر ظالم را بدین شکل بیان می دارد: " آگاه باشید زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو کار مخیر گردانید: شمشیر کشیدن یا خواری چشیدن، و دور باد که به ذلت تن دهیم که خدا و رسولش و مؤمنان بر ما نمی پسندند، و دامن های پاک و پاکیزه و سرهای پرحمّیت و جان های والایی که فرمانبرداری فرومایگان را بر کشته شدن با افتخار ترجیح ندهند. بدانید که من با این خانواده ام با این که تعداد کمی هستند و یاوری ندارم با شما می جنگم" 11
و باز هم حضرت پس از شهادت جمعی از یاران خود در میدان جهاد می فرماید:"...خشم الهی بر امتی که برای کشتن فرزند پیامبر خود متحد و هماهنگ شدند، شدت گرفته است. سوگند به خدا خواسته آنان را نخواهم پذیرفت تا آن هنگام که به خون خویشتن خضاب کنم و با این حال خدای خود را ملاقات نمایم." 12
رجزهای امام(ع) در هنگام نبرد نیز گویای همین مطلب است، حضرت در این جایگاه نیز ذلت در برابر ظالمان را بر نمی تابد آنچنانکه فریاد می زند:
"القتل اولی من رکوب العار. کشته شدن از زندگی با ننگ و عار بهتر است."13

اصلاح امور امت اسلام
یکی از مهمترین مستنداتی که می توان در بررسی اهداف قیام حسین (ع) به آن مراجعه نمود وصیتنامه حضرت است. در روایت آمده که امام (ع) هنگامیکه می خواستند از مدینه منوره به سوی مکه حرکت کنند، وصیت نامه ای نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند و سپس آن را به برادر خود محمد بن حنفیه تسلیم کردند، وصیت نامه مذکور چنین است:
"بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما أوصی به الحسین بن علی بن ابی طالب الی اخیه محمد المعروف بابن الحنفیه:... انی لم أخرج أشراً و لابطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله، أرید أن آمربالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و سیره أبی علی بن ابی طالب علیه السلام.
...این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب است به برادرش محمد بن حنفیه:...... من خروج (قیام) نکردم از برای هوسرانی و نه از برای استکبار و خود خواهی و سرکشی، و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج (قیام) من برای اصلاح امت جدم محمد (ص) می باشد.
من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره و سنت جدم و آئین و روش پدرم علی بن ابی طالب رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و قبول کند پس خداوند سزاوار تر است به حق و هر که مرا در این امر رد کند، پس من صبر و شکیبایی پیشه می گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت حکم به حق فرماید:.."14
آنچنانکه می بینیم حضرت در این وصیت نامه هدف خود را از قیام علیه بنی امیه امر به معروف و نهی از منکر و پیروی از سیره پیامبر و علی (ع) عنوان می دارد، ضمن اینکه اصلاح امور امت اسلامی نیز نخستین مبحثی است که توسط حضرت در این وصیت نامه مطرح شده است. به نظر می رسد می توان گفت اصلاح امور مسلمانان محور اصلی وصیت نامه امام(ع) است، زیرا می توان امر به معروف، نهی از منکر و عمل به سیره پیامبر و امیر المومنین را نیز در گرو اصلاح جامعه دانست.

احیای سنت نبوی و از بین بردن بدعت ها
پس از پیامبر اسلام (ص) بدعت های بسیاری وارد جامعه اسلامی شد و در مقابل بخش قابل توجهی از سنن نبوی به دست فراموشی سپرده شد.
امام حسین (ع) علاوه بر اینکه در وصیت نامه خود بر مسأله عمل به سنت پیامبر و علی (ع) تأکید دارد، محو و نابودی بدعت های ایجاد شده را نیز امری ضروری می داند، آنجا که پس از ورود به مکه نامه ای به سران قبائل بصره فرستاد و طی آن چنین نوشت:
".... اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم، شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم، زیرا در شرایطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر به کلی از بین رفته و بدعت ها زنده شده است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد." 15
احیای احکام الهی و یاری ستمدیدگان
از دیگر خطبه های چند بعدی امام حسین (ع) در این خصوص، خطبه ای است که در لمعات الحسین علامه طهرانی (ره) از تحف العقول نقل می کند. حضرت در این خطبه علاوه بر اصلاح جامعه (که به آن پرداخته شد) و احیای سنت پیامبر (ص) چند دلیل دیگر را نیز برای قیام خود ذکر می کند.
در این خطبه چنین آمده است:
"اللهم انک تعلم أنه لم یکن ما کان منا تنافساً فی سلطان..... و لکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سنتک و احکامک...
بار پرودگارا تو می دانی که آنچه از ما تحققق یافته ( از میل به قیام و اقدام و امر به معروف و نهی از منکر و نصرت مظلومان وسرکوبی ظالمان) به جهت میل و رغبت رسیدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگیز و مبارات آمیز نبوده است. و نه از جهت درخواست زیادیهای اموال و حطام دنیا، بلکه به علت آنست که نشانه ها و علامت های دین تو را ببینم و در بلاد و شهرهای تو صلاح و اصلاح ظاهر سازیم ،تا اینکه ستمدیدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند و به واجبات تو و سنت ها و احکام تو رفتار گردد. پس هان ای مردم! اگر شما ما را یاری ندهید و از در انصاف با ما در نیایید،؛ این حاکمان جائر و ستمکار بر شما چیره می گردند و قوای خود را علیه شما بکار می بندند و در خاموش شدن نور پیغمبرتان می کوشند...."16

گرایش به حق
امام(ع) پس از مواجهه با سپاهیان حر، خطبه ای در میان اصحاب خود ایراد می کند که اهمیت بسیاری دارد. حضرت می فرماید:
"انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون... الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه... فانی لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً
ای یاران من! می بینید که چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردیده. همانا راه و رسم روزگار وارونه شد و صورت کریه و زشت آن پدیدار گردید، و از نیکویی و معروف چیزی مگر بسیار ناچیز و فریبنده بر جای نمانده است و بر این برگشتگی خود ادامه داد، زیستن در این روزگار سخت ناگوار است. آیا نمی بینید که کسی به حق عمل نمی کند و برای باطل انتهایی نیست؟
در چنین وضعی یک مرد خدا باید طالب مرگ باشد و بدون تردید لقای پروردگار خود را آرزو کند و من در این شرایط مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران و ناپاکان را جز ذلت و ننگ نمی بینم"17
همانگونه که مشاهده می کنیم حضرت در این سخنرانی عمل نکردن به حق و پیشتازی باطل را سخت و ناگوار می داند. علاوه بر این همچون دیگر خطب حضرت،در اینجا نیز مسایل دیگری مورد اشاره قرار گرفته که مقاومت در برابر ستمکاران تا جای ممکن (که همان مرگ است) در رأس قرار دارد.
در پایان می توان گفت خطابه ها، تقریرات و روایات نقل شده از امام حسین (ع) در رابطه با قیام عاشورا به اندازه ای است که می تواند زمینه ها و انگیزه های این حرکت عظیم را روشن کند، گو اینکه ممکن است بسیاری دیگر از سخنان حضرت به دلیل شرایط خاص آن دوره به دست ما نرسیده باشد.
زمینه ها و اهداف قیام عاشورا در کلام امام حسین (ع) محورهای متعددی همچون لزوم مقابله با ظالمان، احیای سنت پیامبر (ص)و ائمه (ع)، امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور مسلمین، عمل به حق، فساد دستگاه حکومتی و شخص یزید بن معاویه را در بر می گیرد. امام (ع) در برخی خطبه ها چندین دلیل و انگیزه را مطرح می سازد و در برخی روایات نیز محور قیام را بر مسأله ای خاص استوار می سازد.
مسأله مهم دیگری که می توان به آن پرداخت،‌مقوله دعوت مردم کوفه از امام حسین (ع) است. در تاریخ آمده که اهل کوفه پس از اینکه از بیعت نکردن امام با یزید و خروج آن حضرت از مدینه مطلع شدند نامه ها و پیک های خود را به سوی مکه روانه ساختند، ضمن اینکه حضرت پیش از دریافت دعوت نامه های کوفیان حرکت انقلابی خود را با امتناع از بیعت و عزیمت به سوی مکه آغاز نمودند و علاوه بر آن وصیت نامه امام حسین (ع) که حاوی مباحث مهمی از دلایل قیام ایشان است پیش از دعوت کوفیان نوشته شده است. بنابراین عامل دعوت اهل کوفه اهمیت کمی داشته و استاد شهید مطهری نیز در حماسه حسینی بر این مسأله تأکید دارد. 18
حضرت همچنین هنگام حرکت به سمت مکه، که خبری از نامه های کوفیان نبود، آیه ای از سوره قصص را تلاوت می کند که می تواند از آغاز حرکتی انقلابی خبر دهد. حضرت این آیه را تلاوت می کند:
" فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الضالمین
موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه ای، عرض کرد پروردگارا مرا از این قوم ظالم رهایی بخش."19
شرایط دوران امامت حضرت سید الشهدا(ع) به شکلی بود که تمامی زمینه های لازم برای قیامی اینچنین مهیا بود و حضرت نیز توانست از این شرایط بهترین استفاده و نفع را برای اسلام به ارمغان بیاورد. آنگونه که پس از قیام عاشورا، نهضت های متعددی شکل گرفت و دیری نپایید که حکومت بنی امیه نابود شد.
مسأله مهم دیگری که در این میان مطرح است و می تواند مورد توجه قرار گیرد، این است که حضرت چندین مرتبه در سخنان خود به حق امام معصوم در اداره جامعه اشاره می کند و خود را شایسته تر از هر کس بر رهبری امت اسلام می داند، به واقع باید گفت شکل گیری حکومت اسلامی با رهبری امام معصوم (ع) می توانست زمینه ساز بهره مندی بیشتر جامعه اسلامی از نتایج این قیام باشد،علیرغم اینکه پیامدها و دستاوردهای این نهضت خونین در تاریخ اسلام بی نظیر است.


پى نوشت‌ها :
1-سیمای پیشوایان در آیینه تاریخ، مهدی پیشوایی، مؤسسه انتشارات دارالعلم، ص 41
2-همان ص 43 و ص44
3-همان ص46 - تحف العقول، ص 237-239، چاپ دفتر انتشارات جامعه مدرسین، قم
4-الارشاد، شیخ مفید، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، انتشارات اسلامیه، ص372
5-لهوف، سید ابن طاووس، ترجمه علیرضا رجایی تهرانی، انتشارات نبوغ ص42
6-همان ص44
7-الارشاد،ص428
8-همان، ص369
9-لمعات الحسین (ع)، علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی‌،انتشارات علامه طباطبایی، مشهد مقدس، ص54 و نفس المهموم، محدث قمی (ره)، ص115
10-لهوف،ص88
11-همان، ص135
12-همان، ص139
13-همان، ص 161
14-لمعات الحسین، ص16، نفس المهموم ،محدث قمی، ص 45،‌مقتل الحسین خوارزمی ج1 ، ص188
15-سیمای پیشوایان در آیینه تاریخ ص55، مقتل الحسین، ابو مخنف، تحقیق حسن غفاری، قم، ص17
16-لمعات الحسین ص13، تحف العقول، ص239
17-لهوف، ص108، نفس المهموم، محدث قمی ص116
18-رجوع کنید به حماسه حسینی، استاد شهید مطهری، جلد سوم
19-سوره قصص، آیه 21، الارشاد ص377


منبع: خبرگزاری فارس

زمینه های اجتماعی واقعه عاشورا

زمینه های اجتماعی واقعه عاشورا
تاریخ انتشار : 1385/12/22
بازدید : 3404
منبع : مجله تاریخ اسلام، شماره 1 , سخنرانی دکتر علی محمد ولوی

آن چه در ذیل می آید متن سخنرانی دکتر علی محمد ولوی است که در جمع دانشجویان مؤسسه آموزش عالی باقرالعلوم(ع) ایراد فرموده اند. گفتنی است جلسه یاد شده، به دعوت انجمن علمی تاریخ (گروه خواهران)، تشکیل شده است.

موضوع بحث قیام کربلا و نهضت عاشورا است. در این فرصت کوتاه سعی می کنم به طور فشرده بحثی را مطرح کنم که برای دانشجویان و دانش پژوهان و محققان تازگی هایی داشته باشد. بناداشتم موضوع صحبت هایم را در دو موضوع ارائه دهم: یکی زمینه های اجتماعی قیام کربلا و دیگری زمینه های فکری این حادثه که با توجه به محدودیت وقت، بحثم را به موضوع اول اختصاص می دهم و آن را با طرح این سؤال شروع می کنم که: در گستره تحولات اجتماعی چه زمینه هایی به وجود آمده بود که باعث شد تنها پنجاه سال پس از ارتحال پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم حادثه ای با این ابعاد به وقوع بپیوندد؟ بالاتر از آن، چه عواملی باعث شد که جامعه آن روز در مقابل این حادثه بزرگ، واکنشی سرد، بی روح و کم اثر از خود بروز دهد؟

تا حدود سه سال بعد از قیام کربلا، حرکتی که مبین واکنشی جدی باشد مشاهده نمی شود، انگیزه وقایعی مثل واقعه حره و قیام کنندگان در مقابل آن چیز دیگری بود که ارتباط مستقیمی با واقعه کربلا نداشت، از این رو غیر از قیام توابین تا سال ها بعد حرکتی جدی، که با انگیزه های خاص و دور از انگیزه های سیاسی نسبت به واقعه کربلا بروز کند، در جامعه انجام نگرفت، چنانچه در قیام مختار هم انگیزه های سیاسی بر انگیزه های دینی غالب بود.

حال با توجه به این مقدمه این سؤال به صورت جدی مطرح می شود که چه اتفاقی افتاد و چه شرایطی بر جامعه حاکم شد که بعد از پنجاه سال از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چنین واقعه ای رخ داد؟ واقعه ای که شاید بتوان ادعا کرد هیچ نظیری در تاریخ بشریت ندارد و حادثه ای است که وجدان هر انسانی را متاثر می سازد. از این رو لازم است حادثه ای با این اهمیت، از ابعاد مختلف بررسی شود.

یکی از جنبه هایی که می تواند به پاسخ گویی به این سؤال کمک کند بررسی تحولات ساختاری جامعه است که پس از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ایجاد شد. بررسی جوامع بشری و تاریخ انبیا نشان می دهد که همواره میان دین و سنت نوعی مقابله وجود داشته است. این معارضه در آغاز راه (در شروع بعثت و آغاز نهضت هر پیامبری) خیلی قوی تر و شدیدتر است.

اگر به لحاظ اجتماعی، جامعه شبه جزیره عرب در عصر مقارن با بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم بررسی شود، معلوم خواهد شد که این جامعه، جامعه ای است با ساختار اجتماعی کاملا شکسته و غیر متمرکز و از لحاظ بافت اجتماعی در «قبیله » معنا پیدا می کند. از نظر سیاسی هم ساختاری توسعه نیافته دارد و از حد یک نظام سیاسی کدخدا منشانه یا سید سالاری، ( Gentocratic) و یا در موارد نادری از یک نظام سیاسی پدرشاهانه، (Patriarchal) فراتر نمی رود. منطقه حجاز و مناطق مرکزی شبه جزیره عربستان را می توان از جمله مناطقی به شمار آورد که هیچ وقت یک جامعه سیاسی برخوردار از نظام سیاسی اجتماعی متمرکز را تجربه نکرد.

این گونه جوامع، معمولا پس از گذشت دروه هایی از زمان و به دلیل یک سری اتفاقات - که در این جا فرصت بحث آن نیست - این شانس را پیدا می کنند که از رهگذر اتحاد قبیله ای به نظام های سیاسی پیشرفته تری دست یابند، اما همیشه امکان رجعت به نظام اجتماعی سیاسی پیشین قوی تر است; مثلا آن نظام های قیل الاقیالی که در مناطق جنوبی شبه جزیره تشکیل شد، از نمونه نظام هایی هستند که میل و گرایش جامعه عربی را به نوعی نظام سیاسی متمرکز و حتی برخوردار از ضوابط پاتری مونیالی، بیان می کنند. در خود مکه هم تحولاتی که بعد از حاکمیت قریش بر جامعه مکه پیدا شد، به خصوص بعد از قصی بن کلاب، نوعی تحول در راستای همین تحولات سیاسی است. به لحاظ دینی هم، فهم و تفکر جوامعی که چنین شرایط اجتماعی و ساختار سیاسی دارند از حد نظام فکری دینی رب الاربابی، (Henotheism) تجاوز نمی کند و معمولا این گونه جوامع به لحاظ دینی در فاصله چندگانه پرستی دینی، (Polytheism) و نظام رب الاربابی (شرک) در نوسان اند.

تفکر دینی مردم مکه و مدینه و مناطق مرکزی شبه جزیره عربی و به بیان دیگر دین زمان ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که قرآن از آن تعبیر به شرک می کند، چنین وضعیتی داشت. آن ها با وجود این که الله را قبول داشتند به خدایان متعدد دیگری هم معتقد بودند. و این بحث در دین شناسی مطرح است که این گونه جوامع با آن ساختار اجتماعی و سیاسی نمی توانند به لحاظ دینی یک نظام دینی منوتئیستیک یا توحیدی را تجربه و تفکر توحیدی را هضم کنند (و این یک واقعیتی است). در همان منطقه مرکز شبه جزیره عربستان، حتی بعد از اسلام و با وجود آن همه پیام های توحیدی اسلام، در میان قبایل و طوایف بخش های داخلی نوعی گرایشات شرک آمیز و چندگانه پرستی دیده می شود.

به طور کلی به جهت ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی این گونه جوامع، هم شرایط اجتماعی و هم نظام سیاسی و تفکر دینی، منبعث از مناسبات سنتی موجود در جامعه است و در واقع این سنت است که در این جوامع حرف اول را می زند; به بیان دیگر سنت در میان اعضای این جامعه به قدری قوی است که نمی گذارد تحول عظیم و عمیقی به وجود بیاید و به اصطلاح یک جراحی بزرگ در جامعه صورت بگیرد.

حال این بحث مطرح است که در چنین متنی، آیا احتمال وقوع تحول وجود دارد؟ یا این که همیشه راکد می ماند؟ پاسخی که به این سؤال داده می شود این است که معمولا در جوامعی با ساختار اجتماعی، سیاسی و دینی ریشه دار در سنت در دو صورت تحول امکان پذیر است: حالت اول زمانی است که سنتی قوی تر برخی از آن سنت ها را به هم بریزد و شرایط را برای بروز و ظهور سنت جدیدتری فراهم کند که البته لازمه این سنت هم این است که در گذشته و تاریخ جامعه و افراد ریشه داشته باشد; مثلا در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم واقعه «حلف الفضول » نمونه ای بر این مدعاست (و یکی از وجوهی که برای حلف الفضول گفته اند این است که در گذشته این جامعه، پیمانی مشابه آن چه در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد، وجود داشته است). به طور خلاصه در این حالت سنت قوی تر سنت های قبلی را پس زده و جانشین آن ها می شود.

حالت دوم این است که یک دین قوی با پیامبری که وجاهت کاریسمایی داشته باشد، ظهور کند و به دلیل آن وجاهت های کاریسمایی یا آن قداست، تحولات عمیق و وسیعی در جامعه پیدا شود. این اتفاق در منطقه مرکزی شبه جزیره عربی رخ داد و به دنبال آن، با توجه به موقعیت و کاریسمایی که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم از آن برخوردار بود تحولی عظیم در این جامعه پیش آمد. اما پس از ارتحال این شخصیت عظیم کاریسمایی، خلایی در شئون مختلف جامعه پیدا شد که زمینه بازگشت جامعه به ارزش های سنتی را فراهم ساخت.

معمولا با مرگ شخصیت های کاریسمایی، در جامعه رجعتی سریع به سمت سنت ها آغاز می شود و این یک رجعتی است که نمی توان جلوی آن را گرفت. تاریخ انبیای بزرگ الهی نشان می دهد که آنان به عنوان اصلاح گران و انقلابیون بزرگ با بسیاری از سنت های جامعه به مقابله برخاستند اما تقریبا همه توفیق چندانی نداشتند (هر چند در بلندای تاریخ، انبیا انسان های موفقی بودند اما در عصر خودشان موفق به نظر نمی رسند). البته بعضی از انبیا مثل حضرت موسی، حضرت داود، حضرت سلیمان و پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم در دوره حیات خود موفقیت های نسبی داشته اند اما بعد از مرگشان شرایط برای باز گشت به سنت و ارزش های مضبوط در حافظه تاریخی و عرفی جامعه فراهم شده و جامعه با سرعت رجعت به ضد ارزش ها را شروع کرده است. این مطلب بر زندگی همه انبیای الهی قابل تطبیق است و خاص پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نیست. از آن جا که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاریخی ترین پیامبر عالم است و شاید بتوان گفت تنها پیامبر تاریخی در سلاله انبیاست بهتر می توان مبنای تئوریک مطرح شده را درباره آن حضرت بحث نمود.

با ظهور کاریسماتیک پردرخشش رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم این سنت ها برای مدتی عقب نشینی کرد و ارزش های جدیدی که ایشان مطرح می کرد در سرلوحه عمل جامعه قرار گرفت و کسانی هم که اعتقاد و باور داشتند، به این آموزه های رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم عشق ورزیدند. در پرتو همین حضور همراه با قداست و کاریسما، و به دلیل مدیریت برجسته پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم و اتصال آن حضرت به مبدا وحی ظاهرا در زمان ایشان تحول خاصی پدید نیامد، اما پس از آن که وجود رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم به لحاظ فیزیکی حذف شد از همان لحظه مرگ پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مقابله سنت با دین آغاز شد. بلافاصله پس از ارتحال آن حضرت ماجرای سقیفه بنی ساعده شکل گرفت که خود یکی از بارزترین جلوه های بازگشت ارزش های سنتی است. در سقیفه سنت برنده شد و آنان که درد دین داشتند در این واقعه و تحولات پس از آن، نتوانستند راه به جایی ببرند.

در آن عصر سه کانون در مدینه شکل گرفت: یکی از کانون ها، کانونی بود که در خانه زهراعلیها السلام شکل گرفت. کانون دیگر در سقیفه بنی ساعده و کانون سوم توسط جماعتی از مهاجرین ایجاد شد. گروه مهاجرین در فاصله اندکی به اصحاب سقیفه ملحق شدند و جناح های حاضر در سقیفه با تحریک احساسات سنتی جامعه موفق شدند برنامه را پیش ببرند. تعارض میان دین و سنت را به راحتی می توان در خطبه های به جای مانده از فاطمه زهراعلیها السلام و در مواضع علی بن ابی طالب علیه السلام دید. در سخنان حضرت زهراعلیها السلام دغدغه دین موج می زند. از آن سو جناح مقابل دغدغه های سنت گرایی داشت و مواضع این جناح زمینه ساز احیای بسیاری از سنت های سیاسی، اجتماعی و فکری شد. با اتکای به همان سنت ها یکی از جناح های حاضر در سقیفه بنی ساعده موفق شد قدرت را در اختیار بگیرد و در مقابل جناح دیگر، ظاهرا در پوشش دین به نحوی از سنت ها دفاع کند.

شاید اگر خوش بینانه به موضوع بنگریم در آن روزهای آغازین و در آن سال ها نیت ها واقعا این نبوده که بخواهند با دین معارضه کنند; البته هر چند سقیفه آغاز راه بود اما هر چه از زمان تشکیل این مجمع دور شویم ابعاد این تعارض آشکارتر می شود، اختلاف میان ابوبکر و عمر بر سر سیاستگذاری های اقتصادی، نوعی دعوای بین دین و سنت است. عمربن خطاب با اصرار از خلیفه اول در خواست می کند سیاست های اقتصادی زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را که مبتنی بر تسویه بود کنار بگذارد، اما ابوبکر بر همان سیاست ها اصرار می ورزد. بعد از ابوبکر عمر با طرح فضیلت مجاهدان بدر و احد بر سیاست های تفضیلی پا فشاری می کند و با کنار گذاشتن سیاست های اقتصادی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، سیاست های جدیدی را در پیش می گیرد; سیاست هایی که به کلی با تعالیم قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در تعارض است (این موضوع بحث جدایی را می طلبد که بایستی درجای خودش مورد مطالعه قرار گیرد).

خلیفه دوم به جز سیاست های تبعیضی اقتصادی، سیاست های تفضیلی قومی را نیز در دستور کار دولتش قرار داد. در مجموع می توان گفت خلیفه دوم شخصیتی تفضیل گرا بود و این سیاست را با توجه به باورداشت های سنتی اش (که ارتباطی به اسلام ندارد) بر جامعه اسلامی تحمیل کرد.

این سیاست ها تاثیرات تعیین کننده ای بر جامعه اسلامی گذاشت و شاید بتوان ادعا کرد که به کلی جامعه را در مسیری دیگر قرار داد; مسیری که بستر ساز احیای سنت و باز سازی نقش آن در تحولات اجتماعی شد. انحراف هایی که در تاریخ اسلام به وجود آمد بیشتر از همین جا شروع شد. دغدغه های علی بن ابی طالب علیه السلام هم همین گونه نگرانی ها بود، اصلا حکومت برای آن حضرت آن قدر ارزش نداشت که بخواهد دغدغه حکومت داشته باشد.

به هر حال سیاست های تفضیلی عمر موجب احیای سنت های جاهلی شد و جامعه به سرعت به سمت سازمان جدید و یک نظام طبقاتی حرکت کرد. تفکر سنت گرا که در نظامی رتبه بندی شده و طبقاتی شکل گرفته است، نمی تواند اندیشه مبتنی بر تسویه را بفهمد. از این رو، کسانی چون عمربن خطاب به واقع با استناد به سنت نمی توانستند نظام مبتنی بر تسویه را درک کنند; آن ها در جامعه ای رشد کرده بودند که به موجب سنت هایش این نظام تفضیلی قابل توجیه بود. اقتصاد یکی از شئون اجتماعی است که سیاست های تبعیضی و تفضیلی بهتر از هر جای دیگر خود را نشان می دهد، اما چنان که گفته شد سیاست های تفاوت طلبانه خلیفه دوم منحصر در مسائل اقتصادی نبود.

یکی دیگر از نمادهای سنت گرایی، سیاست های تبعیضی قوم مدارانه است. بر هر آشنای به قرآن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم واضح است که در اسلام برهویت و حریت انسان به عنوان انسان تاکید می شود و وابستگی های نژادی، قومی، رنگ، زبان و امثال آن تاثیری بر این موضوع ندارد.

وقتی خلیفه دوم به خلافت رسید با توجه به همان زمینه فکری چندین بخشنامه خیلی مهم صادر کرد که همه این بخشنامه ها جنبه قومی و قومیت گرایی دارد. براساس بعضی از این دستور العمل ها مثلا ورود اعاجم به مدینه ممنوع شد و آنان از بعضی امتیازات اجتماعی که به موجب قرآن از آن برخوردار بودند، محروم شدند. مجموعه این گونه سیاست ها زمینه را برای بازگشت به نظام ازرشی گذشته و سنت های عربی قبل از اسلامی فراهم کرد.

روند گرایش به سنت در زمان خلافت عثمان تشدید شد. نکته در خور توجه این است که جامعه، آن هم جامعه عصر صحابه، همه این تحولات را به راحتی می پذیرد و به جز اعتراضات بعضی از اصحاب علی بن ابی طالب علیه السلام به طور کلی مخالفتی با این روند در جامعه وجود ندارد. همه خوانده بودند که: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم » اما افراد اندکی معنای آیه را فهمیدند و دست به اعتراض زدند. علی بن ابی طالب علیه السلام و بعضی از اصحاب آن حضرت در مدینه با این سیاست ها به مخالفت برخاستند. شاید به همین دلیل بود که نگاه غیرعرب (اعاجم) متوجه علی علیه السلام شد. به نظر می رسد ریشه علاقه ایرانی ها یا به طور کلی اعاجم به ایشان از همین زمان شروع شد; یعنی زمانی که سیاست های تفضیلی مبتنی بر سنت در مدینه شکل گرفت و گسترش یافت. موضع گیری علی علیه السلام ریشه در تفکرات و اندیشه های دینی او داشت، در واقع او علمدار دین باوری در مقابل سنت باوری بود.

در قضیه ترور خلیفه دوم و ماجرای قتل هرمزان، علی علیه السلام خواستار قصاص عبیدالله بن عمر شد. از همین زمان نگاه ایرانی ها متوجه امام شد و به آن حضرت تمایل زیادی پیدا کردند (به راحتی می توان نشانه های گرایش ایرانیان به تشیع و علی علیه السلام را در حوادث مدینه این عصر جست وجو کرد). البته دوره خلافت امام و بازگشت به سیاست های تسویه ای زمان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نیز طبعا توجه ایرانی ها و غیر عرب ها را به علی بن ابی طالب علیه السلام بیشتر کرد. بسیاری از صحابه هم به دلیل عدم برخورداری از بینش عمیق نسبت به تعالیم اسلام و به دلیل منافعشان، همسو و هم جهت با سیاست های خلفای دوم و سوم عمل کردند.

در دوره خلافت عثمان بازگشت به سنت ها کاملا تشدید شد به نحوی که می توان ادعا کرد این سنت بود که بر جامعه حکومت می کرد نه دین; و به این ترتیب جامعه به سرعت از آموزه ها و آموزش های دینی فاصله گرفت و در این جنگ و جدال میان سنت و دین، سنت برنده شد.

اتفاقاتی هم که بعد از کشته شدن عثمان افتاد و به خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام منجرشد، بسیار قابل توجه است. به روشنی می توان جدال میان سنت و دین را طی چهار سال و اندی در دوران خلافت علی بین ابی طالب علیه السلام مشاهده کرد; دوره ای که در واقع عصر اوج مقابله دین و سنت است. این جریان های سنت گرا که نمی توانستند شان و موقعیت دینی علی بن ابی طالب را تحمیل کنند با همه قدرت و همت به مقابله با امام برخاستند.

به نظر من، اتفاقات عصر امام، اتفاقاتی بود که به واسطه تعارض سنت و دین قابل پیش بینی بود. جریان های مختلفی که اندیشه های سنت گرا را در قالب های مختلف هدایت می کردند به مقابله و حتی مقاتله با علی بن ابی طالب علیه السلام که انسانی دین مدار و اصول گرا بود برخاستند. با اندک دقتی در شعارها و سخنان رهبران هر یک از جریان ها به خوبی می توان علایق نت باورانه آن ها را شناسایی کرد. جریان سنت گرایی که در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم لطمه خورده بود پس از احیای مجدد در عصر خلفای دوم و سوم با قوت و قدرت تمام به مقابله با دین برخاست و با توجه به وسعت و عمق علایق سنتی توانست در کوتاه مدت در میدان مقابله با دین پیروز شود.

سنت، بسترهای مناسب و شخصیت های مدافع خود را به راحتی می یابد; زمانی در قیافه عثمان بن عفان ظهور کرد، چندی بعد زبیربن عوام و طلحة بن عبدالله و اندک زمانی پس از آن معاویة بن ابوسفیان و فرزندانش که خود را شراة و جان فدایان دین معرفی می کردند، علم سنت را بر دوش کشیدند. علی علیه السلام با همه توانمندی های نشئت گرفته از باورهای دینی توانست در طرح کوتاه مدت مقابله دین و سنت، پیروز از میدان به در آید.

وقتی معاویه به قدرت رسید شرایط فراهم بود که سنت با تمام توان خودش در عرصه جامعه ترک تازی بکند و شرایط را به نفع خود برگرداند. دوره خلافت معاویة بن ابوسفیان که حدود بیست سال به طول انجامید، کوشش هایی است همه جانبه از لحاظ سیاسی، فرهنگی ونظامی برای احیای سنت، منتها در پوشش های دینی (چون دین حرف اول را می زد و همه خود را دیندار و پیرو دین می دانستند، طبعا نمی توانستند این پوشش دین را بردارند). اگر کسی با تاریخ جاهلیت و ارزش های عرب جاهلی آشنا باشد به خوبی می داند که همان باورها و اعتقادات عرب جاهلی دوباره در این قیافه ها ظهور کرد و یک بار دیگر، سنت با تمام قوا به عرصه عمل اجتماعی آمد و ابولهب ها، ابوجهل ها و نصربن حارث ها در قیافه کسانی چون معاویه، یزید، عبدالملک و دیگران زنده شدند.

در این عصر بسیاری از نهادها و بنیادهای تاسیس شده توسط پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم از درون تهی شد و اگر قالبی از این نهادها باقی ماند آن را نیز از محتوا خالی کردند; مثلا اگر مسجد زمان رسول صلی الله علیه وآله وسلم محل فعالیت بود، در عصر معاویه، از سوی حاکمیت حرکتی خزنده و محسوس آغاز شد تا مسجد را از نقش های متعددی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به آن محول شده بود، خالی سازد و اگر تعدد نفس مسجد موجب حضور فعال و با نشاط توده مردم در صحنه های سیاسی می شد، حاکمیت آن را بر نمی تابید. مسجد زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامع همه فعالیت هایی بود که بر عهده حکومت هاست، اما پس از حاکمیت بنی امیه با این زمینه تبلیغاتی که مسجد جای عبادت خداست و در این مکان مقدس فقط خدا باید عبادت شود به تدریج نقش های متعدد مسجد از آن گرفته شد و با چنین توجیهات فریبنده ای، مردم صحنه حضور اجتماعی خویش را از دست دادند. مسجدی که در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم پایگاه مشترک اجتماعی بود و مردم به دلایل مختلف خود را نیازمند آن می دیدند، به تدریج به محلی تبدیل شد که فقط باید در آن عبادت کرد، یعنی خالی کردن مسجد از محتوای اصلی و پرکردن آن با بینش های سنت گرایانه. البته بنیادی را که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ریخته بود آن قدر استوار و قوی بود که بعضی از نقش های مسجد حتی تا زمان ما نیز ادامه پیدا کرد.

معمولا قدرت دنبال این است که سنت متناسب با ایده آل ها و آرمان های خودش را پیدا کند، چون خیلی راحت می تواند با سنت کنار آید تا با دین. مجموع این تحولات که در برخورد سنت با دین به وجود آمد، جامعه را به نقطه ای رساند که دیگر برایش اهمیت نداشت چه اتفاقی ممکن است بیفتد. بسیاری از قداست ها از بین رفت و مرد، شرایط اجتماعی به نحوی فراهم شد که همان اتفاقاتی که ممکن بود در جاهلیت اتفاق بیفتد و هیچ واکنشی را به دنبال نداشته باشد، در دوره اسلامی هم امکان وقوع یافت. آن قدر سیطره سنت بر جنبه های مختلف حیات اجتماعی - سیاسی جامعه زیاد شد که حتی اکثر صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر متمایل به علایق سنتی شدند تا آن دغدغه های دینی.

مجموعه این عوامل در سال 60 و 61ق کار را به جایی رساند که بنیان های دین باورانه جامعه به کلی سست شد و زمینه برای وقوع هر اتفاقی فراهم گردید. از این رو شاید بتوان گفت حادثه کربلا، حادثه ای است که محصول و معلول شرایط طبیعی زمانش بود. مقابله با چنین شرایطی چنان قربانیانی را می طلبید; در غیر این صورت در این تقابل هولناک دین نمی توانست از معرکه پیروز بیرون آید. صحنه کربلا کوششی بی مانند بود برای تعیین تکلیف تقابل دین و سنت، و هنر حسین بن علی علیهما السلام این بود که توانست پس از حدود پنجاه سال میدان داری سنت، یکبار دیگر شرایط را برای ورود دین به صحنه حیات معرفتی، اجتماعی و سیاسی جامعه فراهم آورد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

موارد مرتبط
مقام اهلبیت علیهم السلام
آیا چک به منزله پول نقد است به طوری که اگر بدهکار آن را به طلبکار بدهد برئ الذمّه می شود؟
وظیفه انسان در برابر گدایانی که در برابر دیگران دست دراز می کنند و زندگی خود را با گدایی اداره می نم
امامت و خلافت الهی پس از انبیاء
آیا پرداخت پولی که یک مؤسسه دولتی از مؤسسه دولتی دیگر قرض می گیرد واجب است؟

بررسی تاریخی بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا از منظر امام خمینی

بررسی تاریخی بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا از منظر امام خمینی
تاریخ انتشار : 1385/12/24
بازدید : 3089
منبع : مجله حضور، شماره 51 , حسین حضرتی

مقدمه:

بدون تردید امام خمینی به عنوان بنیانگذار و مؤسس انقلاب اسلامی ایران بیشترین الهام را در این حرکت اسلامی، از قیام عاشورا پذیرفته است. نگاه اُسوه گونه ایشان به حادثه نینوا، و بکارگیری مفاهیم کربلایی در تشویق اذهان عمومی، همه بیانگر تأثیرپذیری سخت ایشان از این حادثه می باشد. اگرچه امام فرصت نگارش آثاری را دربارة حرکت الهی امام حسین(ع) پیدا نکردند، امّا در قالب سخنرانی های متعدد به تحلیل علل، زمینه ها ، هدف و آثار این قیام پرداخته اند.

یکی از مباحثی که حضرت امام در خطابه هایشان به کرّات به آن پرداخته اند، علل و زمینه های رخداد عاشوراست. اینکه اساساً چرا پس از گذشت پنجاه سال از فوت پیامبر اکرم(ص) حاکمان جامعه اسلامی به آسانی اقدام به قتل و اسارت خاندان او می نمایند؟ چرایی این رخداد را در کجا باید جستجو کرد؟ در نوشتار حاضر با استناد به گفتار حضرت امام به این پرسش در حد توان پاسخ داده می شود.

مرده ریگ تفاله های جاهلیت

 

«مکتبی که می رفت با کجرویهای تفالة جاهلیت... با شعار «لاخبرٌ و لاوحیٌ نَزَل» محو و نابود شود... ناگهان شخصیت عظیمی... قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را بوجود آورد.»

[صحیفه امام، ج 12، ص 441]

بدون تردید بخشی از علل رخداد و حادثه کربلا را باید در «عصر جاهلیت» عربستان و مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاکم بر زندگی اعراب و قبایل ساکن در آن جستجو کرد. اطلاق واژه «جاهلیت» برای دورة موردنظر خود گویای واقعیّت های غیرقابل انکاری است. به جز عده معدودی از صاحب نظران که به نکات برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی قائل هستند،[1] بیشترین آنها کاربرد واژة «جاهلیت» را برای این دوره بسیار بامسمّی می دانند. بی شک استعمال این مفهوم دارای محدودیت زمانی و مکانی خاصی خواهد بود. به این معنی که از نظر زمانی مفهوم جاهلیت از پیش از بعثت تا دویست سال قبل از آن را شامل می شود. چرا که در قرون پیشتر، آن سرزمین مهد تمدنهای مختلف بشری بوده است که بوسیله قرآن ما از وجود آنها آگاه شده ایم. نیز از نظر جغرافیایی باید اطلاق مفهوم «جاهلیت» را تمدید کرد. بخشهایی از شبه جزیره عربستان بویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمی و جغرافیایی که بسیار حاصلخیز و مناسب برای کار کشاورزی بود و همچنین بدلیل ارتباط نزدیکی که با کشورهای همجوار بویژه ایران داشت و تأثیری که از فرهنگهای پیرامونی گرفته بود وضعیت مناسبت تری نسبت به منطقه حجاز عربستان داشت. بنابراین با توجه به قرائن و شواهد موجود اطلاق مفهوم جاهلیّت برای این قسمت از عربستان مقبول نیست.

شاید کاملترین توصیف را از جامعه عربستان پیش از بعثت در نهج البلاغه سراغ داشته باشیم. علی(ع) در یکی از خطبه هایش می فرمایند: «همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنانکه باید، رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب، بدترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستانهای ناهموار، همنشینتان گرزه هایی زهردار. آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلوآزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا برپا، پای تا سر آلوده به خطا.»[2]

محمد بن جریر طبری گزارش جالبی درباره زندگی عرب دارد. وی می نویسد: «قوم عرب خوارترین، بدبخت ترین و گمراه ترین قوم بود که در لانه ای محقر و کوچک میان دو بیشه شیر (ایران و روم) زندگی می کرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزی موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که می مرد یکسره به دوزخ می رفت و هر آنکه زندگی می کرد و حیات داشت، گرفتار خواری و مشقت بود و دیگران لگدمالش می کردند. سوگند به خدا که در سراسر زمین قومی را نمی شناسم که خوارتر و تیره بخت تر از عرب باشد. وقتی اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، دارای روزی و مالک الرقاب کرد.»[3]

شاخصه های فرهنگی عرب جاهلی در «شعر و شاعری»، «علم الانساب» و «علم الایام» و آشنایی به «علوم جوّی» خلاصه می شود. شعری که عرب می سرود اگرچه قالب دلنشین و آراسته ای داشت امّا خالی از محتوا بود و صرفاً در وصف گل و گیاه و سبزه و یا شب و شراب و شمشیر محدود می ماند. رویکرد این قوم به «علم الانساب..» و «علم الایّام» هم برای ارضاء تمایلات فخرطلبانه فردی و قبیله ای بود. به عبارت دیگر توجه عرب به این دو مقوله نه به عنوان علمی از علوم، بلکه بعنوان وسیله ای از برای فخرفروشی به «دیگران» بود. احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلی می نویسد: «آنها از علم و فلسفه بهره نداشتند. زیرا زندگانی اجتماعی آنها درخور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوّی بود. بنابر بعضی از اخبار هم، اطلاع اندکی از علم طب داشتند ولی آنچه را که می دانستند کافی نبود و علم محسوب نمی شد. بسی خطاست که مانند آلوسی آنها را عالم و دانشمند بدانیم که می گوید: اعراب علم طب و معرفت احوال جوّی و اخترشماری را کاملاً می دانستند.»[4]

امّا در حوزه «سیاست» تنها واحد سیاسی موجود و مطرح «قبیله» بود. قبیله در جامعه عرب جاهلی نه تنها شالودة حیات و بقای تمام پیوستگیهای فردی و اجتماعی عرب به شمار می رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکری و عقلی او را نیز شکل می داد.[5] تنها جغرافیای سیاسی که عرب آن را می شناخت و برای آن تلاش می کرد «قبیله» بود، و بیرون از آن برای او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی قبیله مبتنی بر شیخوخیت و ریش سفیدی بود. در این نظام «عرف» به عنوان قانون نانوشته تعیین کننده نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگهای فجار» و «حلف الفضول» بعنوان دو پدیدة مهم در عصر جاهلی می تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد.

در نظام ارزشی عصر جاهلی «نسب» و «ثروت» تعیین کننده پایگاه اجتماعی افراد بود. آنکه از نسب بالاتر و ثروت و مکنت بیشتری برخوردار بود در جرگة شرفاء قرار می گرفت که در تمامی تصمیمات قبیله ای و امور مختلف اجتماعی تأثیر گذار بود. کار مهمّی که پیامبر اسلام انجام داد تغییر همین نظام ارزشی غلط بود. در جامعه اسلامی برخلاف جامعه جاهلی تقوا و پرهیزکاری افراد بود که آنها را از پایگاه انسانی بالایی برخوردار می نمود. اگرچه پیامبر اکرم تلاش بیست و سه سالة بی وقفه ای را در این راستا انجام دادند امّا آنچه مسلم است، یک دورة بیست و سه ساله برای منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلی دیربنیاد، دورة بسیار اندکی است. فلذا بعد از فوت پیامبر آرام آرام دوباره جامعه اسلامی به تفکرات جاهلی بازگشت، تا آنجا که در سال 61 هجری منظومه فکری دشمنان امام حسین(ع) کاملاً محاط در چارچوب عصبیّت قبیله ای بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبی خود می دیدند.

مسئلة دیگری که به عنوان میراثی شوم از عصر جاهلیّت به دورة اسلامی منتقل شده و در جریانات سیاسی و اجتماعی بسیار تأثیرگذار بود، منازعات درونْ قبیله ای  تیره های قریش بود که با مرگ عبد مناف آغاز ریاست یکی از فرزندان او بنام عمرو (هاشم) آغاز شده بود. عبدمناف پسر سرشناس قصی بن کلاب که نسل رسول اکرم به قصی از طریق او متصل می شود به غیر از عمرو (هاشم) پسران زیر را از خود به جای گذاشت: عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید. با فوت عبد مناف مناصب اجتماعی که بر عهده او بود و بین هاشم و عبد شمس تقسیم شد. بدینصورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت (فرماندهی جنگها و شاخة نظامی قریش) بر عهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این بطورکلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدی نوشته است که علیرغم آنکه عبدشمس بزرگتر از هاشم بود، ولی چون وی همواره سفر می کرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردی عیالمند و تنگدست بود، هاشم متصدی این امر شد.[6] از همین زمان قبیله قریش به دو شاخة مهم بنی هاشم و بنی عبدشمس تقسیم می شود که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی رقابت فشرده ای را با هم شروع کردند.

در زمان هاشم، تیرة او تفوّق قابل توجهی در دو زمینه نسبت به تیره عبدشمس داشت: نخست اینکه شخص هاشم نسبت به عبدشمس دارای مال و منال زیادی بود و علاوه بر آن منشأ تحولات مهمی در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار شده بود. راه اندازی سفرهای تجاری زمستانی و تابستانی از مکه به مدینه و شام و بالعکس از ابتکارات او به شمار می رود. دومین برتری هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش های زیاد او برمی گردد که حسادت رقبای او را به همراه داشت. در این میان امیّه فرزند متمول عبدشمس بیش از هر کس دیگری به موقعیت اجتماعی هاشم حسادت می ورزید. کینه ورزیهای او نسبت به عمویش منشأ افسانه پردازیهای بسیاری شده است که صد البته در درون خود واقعیتهایی را نهفته دارند. گزارش هشام بن محمد را بخوانید: «امیه که مردی ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکاری به هاشم برساند ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و بر حسد امیّه افزودند. امیّه از هاشم خواست تا حکمی تعیین کنند تا در باب آن دو رأی دهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر برای کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیّه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو برای حکمیّت نزد کاهن بنی خزاعه رفتند کاهن به شرافت هاشم رأی داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز برای ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیّت آغاز دشمنی میان بنی هاشم و بنی امیه بود.»[7]

بعد از فوت هاشم تیره بنی امیّه بر اقتدار اقتصادی خود افزوده و روز به روز تفوّق مالی خود را نسبت به تیره ها و قبایل دیگر افزایش می دهند و این در حالی است که تیره بنی هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادی در سراشیبی افول و نزول می افتد چرا که مرگ هاشم در خارج از مکه و ماندن تنها فرزند او در غربت و سپس قرار گرفتن عبدالمطلب (فرزند هاشم) تحت سرپرستی مطلب و نبود نبوغ اقتصادی بالاتر و جانشینان او بویژه عبدالمطلب، همه این عوامل دست در دست هم داد تا بنی هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی امیه را نداشته باشد. تنگدستی ابوطالب سرشناس ترین پسر عبدالمطلب نیز حکایت از افول اقتصادی عبدالمطلب می تواند داشته باشد. از آنچه گفته شد دو نتیجه می توان گرفت: 1 عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادی او را پیدا نکرد 2 بنی امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعی روزافزونی در مکه یافتند تا آنکه در زمان ظهور اسلام، خصوصاً پس از جنگ بدر به ریاست و سروری قریش و مکیان رسیدند.[8]

رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر (که خود از تیره بنی هاشم بود.) نه تنها به پایان نرسید بلکه رنگ جدی تری به خود گرفت چرا که بنی امیه حتی ادعای نبوّت حضرت رسول را هم در راستای رقابت تیره ای تفسیر می نمود و درصدد خنثی کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان رئیس تیره بنی امیه در زمان بعثت پیامبر این نگره را داشت بلکه یزید بن معاویه نوة او هم در سال 61 ه . در این مدار سیر می نمود. آمده است که یزید آنگاه که اهل بیت عصمت را در شام بر وی وارد کردند با چوب بر دندانهای سرمطهّر امام حسین(ع) می زد و این شعر را بر زبان می راند:

لعبت هاشم بالملک فلا                                    خبر جاء ولا وحیٌ نزل

قبیله بنی هاشم با سلطنت بازی کردند پس نه خبری آمد و نه وحی ای نازل شد.[9]

 

«... مذهبهای باطل که شالوده اش از سقیفه بنی ساعده ریخته شد و بنیانش بر انهدام اساس دین بود جای گیر حق شده بود.»

[کشف الاسرار، ص 174]

از نظر امام خمینی یکی از مهم ترین علل رخداد عاشورا حادثه ای بود که همان روز فوت پیامبر در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن توصیه ها و وصایای پیامبر درباره علی(ع) بر خلافت ابوبکر اجماع نمودند. ایشان از این واقعه به تعبیر «اعظم مصیبت ها» یاد می کنند و عزای آن را از «عزای کربلا» بالاتر می دانند:

«بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر سلام الله علیه بود و عزای او از عزای کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء... وارد شد. اعظم مصیبت ها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنی چه؟»[10]

در سقیفه بنی ساعده چه اتفاقی افتاد؟

آنچه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد بازگشت دوباره اعراب به تفکرات قبیله ای پیش از بعثت بود. شیوة انتخاب جانشین پیامبر دقیقاً با معیارها و سنن قبیله ای صورت گرفت. درباره مشروعیت خلیفه و بطور کلّی جانشینی پیامبر اختلاف نظرهای مهمّی بین شیعیان و اهل تسنّن وجود دارد. شیعیان انتخاب جانشین پیامبر را به شیوة نص صریح و اشارات بیّن پیامبر در حجة الوداع می دانند و تنها علی(ع) را شایسته این مقام می دانند و آنچه را که در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید باطل می دانند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشین پیامبر را نه به توسط خود او بلکه امری می دانند که به عهده خود مسلمانان گذاشته شده بود و بالاجماع باید دربارة آن تصحیح می گرفتند. امّا اگر از نزدیک، سقیفه را با عنوان یک «متن» در «زمینه تاریخی» خود مورد بررسی قرار دهیم به نتایج مهمّی خواهیم رسید.

فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجری بزرگترین پایگاه دشمنان پیامبر را فروریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤسای قریش، اسلام به عنوان حاکمیت بلامنازع شناخته شد.

قبایل دیگری که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، فوج فوج با فرستادن نمایندگان خود به مدینه اعلان مسلمانی در پیشگاه پیامبر اسلام نمودند تا از این طریق همچنان به حیات قبیله ای خود ادامه دهند. از اینرو سال نهم هجری با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام ثبت شد و بخش اعظمی از قبایل جزیرة العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بدون تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روی ایمان قلبی بلکه از روی ترس و به اقتضای مصلحت زمانه بود. این قبایل که بطور تقریبی شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل می شدند، اگرچه اعلان مسلمانی کردند ولی مؤمن به مبانی و مبادی اسلام نشده و آن را درک نکرده بودند. برای اثبات این ادعا دلایل زیر را می توان ارائه کرد:

1 قرآن کریم بطور صریح در سوره حجرات آیه 14 به این مسئله اشاره کرده است:

«قالت الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم...» «ای رسول اعراب بر تو منّت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آنها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید، لیکن بگوئید ما اسلام آوردیم...».

 2 ارتداد قبایل بلافاصله بعد از فوت پیامبر دلیلی دیگر بر مدعای بالاست. بسیاری از قبایل عربستان با آگاهی از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچ گونه ارتباط دینی و حکومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحة بن خویلد، سجاح، مسیلمه کذّاب و اسود عنسی با انگیزه های حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینی زکات و... همه بیانگر درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می باشد.

3 درخواستهایی که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند خود گویای این واقعیت می تواند باشد. تقاضاهایی همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب، گرفتن رهبری مسلمانان پس از پیامبر، نگه داشتن بت قبیله و... همه مبیّن درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.

در چنین شرایطی که مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب کاملاً رسوخ نکرده و آنها را از درون متحوّل نکرده بود پیامبر دار فانی را وداع گفت. در اجتماع سقیفه گروههای مختلف سیاسی، با برداشت های متفاوت از نصوص دینی برای تعیین جانشینی پیامبر تجمّع نمودند.

انصار

گروه انصار خدمات شایان توجهی را در عصر نبوت برای حرکت اسلامی انجام داده بود و در اکثر غزوات دوشادوش پیامبر شمشیر زده و مهمتر از آن مهاجرین را که تمامی مال و منال خود را در مکه جا گذاشته و به مدینه پناه آورده بودند، امان داده و صادقانه هر آنچه داشتند در طبق اخلاص گذاشته و با مهمانان و برادران دینی خود تقسیم نمودند. حضرت فاطمه زهرا در خطبه ای آنان را «مهد اسلام و بازوی ملت» نامیده بود.[11] از اینرو انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیث شایسته جانشینی پیامبری می دانستند که در خدمت و کمک به او از هیچ امری دریغ نورزیده بودند. امّا دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد: الف: منازعات درون گروهی در تیره های انصار بین اوس و خزرج که جنگهای زیادی در عصر جاهلیت با هم داشته اند و هنوز آن خصومتها را کاملاً فراموش نکرده بودند. به همین دلیل زمانیکه سعد بن عباده رئیس خزرجی انصار به عنوان نماینده معرفی می شود اوسی ها برنمی تابند و شتابزده با ابوبکر مهاجر بیعت می کنند. حتی بشیر بن سعد پسر عموی سعد بن عباده از اولین کسانی بود که طرف مهاجرین را گرفت.

ب: نظام قبیله ای حاکم بر «نسب» ارزش بالایی قایل است. فلذا وقتی ابوبکر در بیان فضایل «مهاجرین اولین» به رابطه نسبی و عشیره ای آنها با پیامبر اشاره می کند و متذکر می شود که مهاجرین از انصار برترند چرا که آنها خویشاوندان پیغمبر و نخستین کسانی هستند که به او گرویدند در حالی که همه مردم با آنها مخالف بودند و آزارشان می دادند آنها در پرستش خدا و یاری پیغمبر ثبات ورزیدند، دیگر انصار در این عرصه چون جوابی نداشتند یک قدم عقب نشسته و پیشنهاد امیری از ما و امیری از شما را مطرح نمودند که ابوبکر با ردّ آن عنوان کرد ما باید امیر و شما وزیر ما باشید و ما بی مشورت شما کاری نخواهیم کرد.

مهاجرین

تفسیر مهاجرین از مقولة جانشینی پیامبر بگونه ای بود که به آسانی می توانست رقبای جدّی خود را از صحنه خارج کند. گروه مهاجر بواسطه سابقه درخشانی که در یاری پیامبر و همراهی او داشتند به عنوان مسلمانان اولیّه که در روزهای سخت مکّه تمام دارایی خود را رها کرده و با پیامبر به مهاجرتی سرنوشت ساز دست زده بودند، کسب مقام جانشینی پیامبر را پاداشی برای زحمات طاقت فرسای خود می دانستند. ابوبکر، عمر، سعد وقاص، ابوعبیده جراح و دیگر مهاجرین اوّلین به عنوان یاران نزدیک پیامبر جزو «سابقون» بودند و از این جهت مقام و مرتبت بالایی در بین پیامبر و مسلمانان داشتند. امّا آنچه که انصار را بطور کامل اِسکات نمود و چونان برهان قاطعی، بر فرق شان فرونشست، احتجاجی از ابوبکر بود که آشکارا از منطق قبیله جاری شده بود و با روابط قدرت در نظام قبیله حمایت می شد. وی افزود: «ای گروه انصار هرچه از فضیلت خود بگوئید، شایسته آنید، امّا عرب این کار را جز برای این طایفة قریش نمی شناسد که خاندان و نسبشان بهتر و مهمتر است.»[12]

ضربة دوم از طرف مهاجر زمانی نواخته شد که ابوبکر روایت «الائمة من قریش»[13] را از طرف حضرت رسول نقل نمود. دیگر انصار را یارای مقاومت نبود و باید بر حاکمیت جبری تفکر قبیله ای که خود نیز محصور آن بودند تن می دادند.

بنی هاشم

اگرچه بنی هاشم بدلیل اشتغال به امور کفن و دفن پیامبر(س) در سقیفه حضور فیزیکی نداشتند، امّا جایگاه معنوی آنها در ساختار سیاسی جامعه اسلامی بگونه ای بود که نادیده انگاشتن آنها محال می نمود. علی(ع) و اطرافیانش زمانی از اجتماع سقیفه باخبر شدند که دیگر مسلمانان با ابوبکر بیعت نموده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است که انصار در جواب علی(ع) که چرا با من بیعت نکرده و با آنها بیعت نمودید گفتند: اگر شما زودتر می آمدید ما با شما بیعت می کردیم، امّا حالا دیگر چون بیعت کرده ایم، آن را نمی شکنیم. اگرچه جواب انصار بر مبنای گفتمان محض قبیله ای استوار بود امّا باز قابل پذیرش نمی تواند باشد چرا که یکسال قبل همانها در غدیر خم با علی(ع) بیعت کرده بودند.

امّا اینکه چرا مهاجر به عمد بنی هاشم و بویژه علی(ع) را با آن همه سوابق درخشان به فراموشی سپردند مسئله ای است قابل تأمل. همچنانکه امام خمینی در جایی اشاره کرده است قریش حسادت و کینه شدیدی نسبت به علی(ع) داشتند.[14] حسادت بواسطه مهر و محبتهای بی دریغی که پیامبر در دوران حیات به او مبذول می داشت و کینه به آن دلیل که در عصر نبوّت و در جنگهای پیامبر با مشرکین قریش بسیاری از شرفاء و بزرگان آن قبیله توسط علی(ع) به قتل رسیده بودند و همین مسئله تخم کینه و دشمنی را در دل بازماندگان آنها کاشته بود. این کینه ورزی و حسادت تئوریزه هم شد و قریشی ها شعار سردادند که «عرب دوست نداشته که نبوّت و خلافت در یک خاندان باشد بنی هاشم بر سایرین تکبّر خواهند کرد.»[15]

مطلب دیگر که در این راستا قابل تأمل می باشد این است که عرب در بستری که محاط در تفکرات قبیله ای است وقتی به دو شخصیت برجسته و یار نزدیک پیامبر نگاه می کند بر اساس معادلات عشیره ای ابوبکر را بناگزیر بر علی(ع) ترجیح می دهد. زیرا او امیتازاتی دارد که علی(ع) از آن بی بهره است. نخست اینکه ابوبکر در سال 11 هجری چهل سال به بالا دارد و در تفکر عرب دارای عقل کامل می باشد، برعکس علی(ع) هنوز جوانی بیش نیست. دوّم اینکه از زمان پیش از بعثت، ابوبکر مقام قاضی و داور را در اختلافات بین القبایلی ایفا می کرد و بدینوسیله از یک موقعیت و وجهة مناسبی در بین قبایل برخوردار بود. مهمتر از همة اینها ابوبکر آشنا به علم الانساب بود که امتیاز بزرگی در جامعه عرب به شمار می رفت. ملاحظه می کنید که از منظر معادلات قبیله ای کفة ترازو به نفع ابوبکر سنگینی می کند و علی(ع) به نیکی درمی یابد که عرب تصحیح گرفته است عقیده را قربانی قبیله نماید.

امویان

بدون تردید تیره اموی قریش بدلیل سابقه سیاهی که در دشمنی با پیامبر داشته اند هیچ امیدی در سقیفه بنی ساعده برای کسب خلافت جامعه اسلامی نداشتند امّا با حضور فعال خود در این حادثه برای چند دهة آتی می اندیشیدند. آنها با جذب شخصیتهای موجّهی مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف سعی در احراز وجهة موجّه برای حزب خود بودند. با همة این اوصاف راقم سطور بر این باور است که حادثه سقیفه بیشترین فایده را در بین گروههای مطرح برای امویان در پی داشته است. چرا که با خلافت ابوبکر آرام آرام امویان بدلیل شایستگی های زیادی که در عرصه امور نظامی داشتند در سپاه اسلام وارد شدند و شاخه نظامی خلافت را در اختیار گرفتند تا آنجا که در جریان واقعة ارتداد قبایل عربستان در روزهای آغازین خلافت ابوبکر لشکریان متعددی برای سرکوبی آنان فرستاد که به گفتة مقریزی فرماندهی پنج لشکر از یازده لشکر گسیل شده از تیره امویان بود[16] و هم آنان بودند که رهبری فتوحات بزرگ در عراق و شام و سپس ایران و مصر و آفریقا را بر عهده داشتند. «بدین سان اشراف مردم در جاهلیت به اشراف آنان در اسلام نیز بدل شدند.»[17] پس بیجا نیست اگر حادثه سقیفه بنی ساعده را که براستی بگفته امام باید از آن به عنوان «اعظم مصیبت ها» یاد شود، مقدمة شومی برای رخداد عاشورای 61 بدانیم آنجا که 25 سال علی(ع) را به گوشه نشینی اجباری فرستادند تا مقدمات هدم اسلام و اولیاء آن را فراهم سازند.

 

«او [یزید] هدر می داد مال مسلمین را، همان شیوه ای که پدرش معاویه هم داشت.»

[صحیفه امام، ج 5، ص 193]

«[یزید] یک آدم قاچاق بود، برای اینکه یک آدمی بود که می خواست این ملت را استثمار کند، می خواست بخورد این ملت را، منافع ملت را می خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.»

[صحیفه امام، ج 4، ص 324]

امام خمینی عامل مهم دیگری را که زمینه ساز قیام عاشورا می داند فساد مالی خلفا و شیوه برخورد آنها با بیت المال مسلمین می باشد. بدون تردید یکی از انحرافات اساسی که بعد از رحلت پیامبر در جامعه اسلامی به مرور و آرام آرام شکل گرفت در حوزه امور مالی و چگونگی تقسیم اموال عمومی در بین مسلمانان بوده است. از آنجا که در زمان حضرت رسول مسلمانان از وضعیت مالی مطلوبی برخوردار نبودند و غالباً با تنگدستی و مسکنت روزگار می گذراندند فرصتی برای پیامبر پیش نیامد تا الگوی کاملی را از خود در ادارة امور مالی جامعه اسلام بجا بگذارند، با اینحال به دو مسئله حساسیّت ویژه ای داشت: نخست اینکه در تقسیم بیت المال دربارة همة مسلمانان بطور کامل مساوات و برابری را رعایت کرده و فرقی بین نو مسلمانان و السابقون قائل نمی شد. پیامبر در جواب اعتراض برخی از صحابه به این شیوه می فرمودند آنچه باید رعایت شود احتیاج و مساوات است و جزای سابقه و فضیلت را خداوند خواهد داد.[18] دوّم اینکه به هیچ وجه من الوجوه مالی را در خزانه ذخیره نمی کردند و بلافاصله پس از رسیدن مال آن را بین مسلمانان تقسیم می نمودند.[19] دلیل این امر هم به مطلبی برمی گردد که پیشتر به آن اشاره شد و آن وضعیت مالی نامناسب مسلمانان بوده است.

ابوبکر در امور مالی دقیقاً به سنت پیامبر پایدار ماند و با اینکه از نظر مالی مسلمانان وضعیت شان رو به بهبودی بوده است، همان دو ویژگی را که پیامبر آن را اصل قرار داده بود و علیرغم اعتراضات زیاد بویژه از طرف عمر، همچنان تأسی جستن به شیوة پیغمبر را بهترین روش می دانست.[20]

امّا خلیفه دوّم (عمر بن الخطاب) اگرچه مثل پیامبر و ابوبکر مال مسلمین را مطلقاً متعلق به خود نمی دانست و استفاده از آن را برای منافع شخصی و خانوادگی شدیداً نادرست دانسته و از آن پرهیز می نمود.[21] امّا بدعتهایی در این دوره پدید آمد که مخالف با سنت پیامبر و مضرّ برای آینده جامعه اسلامی بود. با توجه به فتوحات مهمّی که در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوری بزرگ آن زمان ایران (بطور کامل) و روم (بخش اعظمی از آن) زیر سمّ ستوران سپاه اسلام فتح شده و غنایم سرشاری از آن سرزمینها به مدینه منتقل شده بود، دیگر عملاً تقسیم همة این اموال در بین مسلمانان بدون ذخیره نمودن بخشی از آن در بیت المال معقول به نظر نمی رسید. چرا که حجم این غنایم آنقدر زیاد بود که توزیع همه آن خطرناک و مضرّ برای خود مسلمانان بود و دیگر آنکه امپراتوری اسلام برای ادارة سرزمینهای مفتوح هزینه های هنگفتی را متحمّل می شد، پس منطقی بود اگر «دیوان» اداری تأسیس می شد تا درآمدها، هزینه و مخارج دولتی را دقیقاً بررسی می کرد و بخشهای مختلف امپراتوری اسلامی را تأمین مالی می نمود. بنابراین در این بخش انتقادی به عملکرد عمر نیست امّا اشتباه بزرگ ایشان در تقسیم ناعادلانه بیت المال در بین مسلمانان بود. بدینصورت که بین عرب و غیر عرب، زن و مرد، آزاد و موالی، السابقون و نومسلمانان تمایز قائل شده و مدعی بود که نمی تواند کسانیکه همراه پیامبر می جنگیدند با آنکه در برابر او شمشیر می کشیدند و بعداً مسلمان شدند، برابر بگیرد و بدین ترتیب به تقسیم نامساوی اموال بر اساس سابقه و نسب حکم نمود.[22] نتیجه این سیاست ایجاد شکاف طبقاتی عمیق در بین مسلمانان بود. امّا تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا که عمر هیچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدینه و سرمایه گذاری اموال شان را نداد و همواره می گفت: «در حرّه (خروجی مدینه) می ایستم و یک دست بر گلوی عرب و دست دیگر بر بند جامه اش می گذارم و اجازه نمی دهم عرب به جهنم بیفتد.»[23]

امّا با روی کار آمدن خلیفه سوّم و سیاست مالی اتخاذ شده از طرف او عمق فاجعه روشن شد. عثمان بن عفان علاوه بر اینکه راه خلیفه دوم را در تقسیم نامساوی اموال ادامه داد، علاوه بر آن بذل و بخشش های بی حد و حصری به خویشاوندان و بستگان خود که عمدتاً از تیره امویان قریش بودند و بیشتر آنها مطرود و تبعیدی پیامبر به حساب می آمدند، انجام داد. مضافاً به اینکه وی برعکس خلفای پیشین زندگی اشرافی و مجلّلی را در پیش گرفته و به تنهایی در شهر مدینه چهار قصر برای خود ساخته بود. و همیشه می گفت: «خدای عمر را بیامرزد، کیست که طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم می خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم.»[24] از دوره خلافت عثمان به «حاکمیت اشراف قریش»[25] یاد می شود که نتیجة مستقیم آن قدرت و قوت یافتن تیره اموی بود که تمامی ارکان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زیر سیطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابی الحدید نقل می کند که «حارث بن الحکم (مطرود پیامبر) از طرف عثمان برای جمع آوری زکات «قضاعه» مأمور شد. وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آنها را بخشید.»[26] در نوبتی دیگر عثمان خمس غنایم مصر یا افریقیه را به پسرعمویش مروان بن الحکم (تبعیدی پیامبر) و سیصد هزار درهم به عمویش حکم و حارث به حکم پسر دیگرش بخشید.[27] ابن خلدون از قول مسعودی نقل می کند که «در روزگار عثمان صحابة پیامبر املاک و اموال فراوانی بدست آوردند چنانکه روزی که خود عثمان کشته شد در نزد خزانه دار او یکصد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم موجود بود. و بهای املاک او در وادی القری و حنین و دیگر نواحی دویست هزار دینار بود و شتران و اسبان بسیاری داشت و هشت یک یکی از متروکات زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار کنیز بجای گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دینار و از ناحیة شراة بیش از این مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترک او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دینار بود و زیدبن ثابت از شمش زر و سیم مقداری بجای گذاشت که آنها را با تبر می شکستند و این علاوه بر اموال و املاکی بود که بهای آنها به صد هزار

دینار می رسید و زبیر خانه ای در بصره و خانه های دیگری در مصر و کوفه و اسکندریه برای خود بنیان نهاده بود و همچنین طلحه خانه ای در کوفه بنا کرد و خانة دیگری در مدینه بنیان نهاد و آنرا از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعد بن ابی وقاص خانه ای برای خود در عقیق بنا کرد که سقفی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و بر فراز دیوارهای آن کنگره ها بساخت. و مقداد خانه ای برای خویش در مدینه بساخت که از درون و بیرون گچ کاری بود و یعلی بن منبه پنجاه هزار دینار و مقداری زمین و آب و جز اینها بجای گذاشت و بهای املاک و ماترک دیگر او سیصد هزار درهم بود.»[28]

بذل و بخششهای بیش از حدّ به خویشاوندان اموی و دیگر سیاستهای نادرستی که از طرف عثمان اتخاذ شد و جای بحث آن در این مقال نیست، زمینه های نارضایتی و شورش را بر علیه او در مدینه فراهم نمود. و اینجا بود که

عثمان اشتباه دوم خود را مرتکب شد و آن لغو ممنوعیت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدینه بود که از زمان عمر به اجرا درمی آمد. اگر چه عثمان به قصد دور نمودن صحابه از مدینه و از بین بردن زمینه های شورش دست به چنین اقدامی زد امّا این سیاست نه تنها مخالفتها را از بین نبرد بلکه مقدمه ای شد برای قریش اقتصادپیشه که در تمامی سرزمینهای حاصلخیز امپراتوری اسلامی پراکنده شده و به کار سرمایه گذاری اقتصادی بپردازند. به عبارت دیگر سرمایه های انباشت شدة بلامصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعیت خروج از مدینه برای تجارت و استهلاک اراضی در سراسر بلاد اسلامی بکار گرفته شد. از این زمان دیگر بدون هیچ گونه مانع و رادعی مال اندوزی و سرمایه گذاری هدف اولیه اکثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبیر و... بود و جز این است که همین صحابه بزرگوار با فرورفتن در گرداب تجملات دنیوی، «عقیده» را قربانی «غنیمت» نمودند تا آنجا که حاضر شدند بخاطر آن در آوردگاه جمل رودرروی علی(ع) صف آرایی کنند.

سیاست مالی عثمان دو نتیجه مهم دربرداشت. نخست اینکه سیاست مالی محکمی که دو خلیفه پیشین برای برقراری آن، بر اساس مالکیت محدود و مساوات، زحمات زیادی متحمّل شده بودند بر هم زد و او اکنون بابی ارادگی خود، آن را بصورت مالکیتهای بزرگ درآورده بود. دوّم اینکه بنی امیه که همان طبقة ثروتمند و مالک را تشکیل می دادند بر سر مسلمانها و اموال آنان مسلط شدند.

تسلط بنی امیّه نتیجه منطقی اصلی بود که در سقیفه بنی ساعده برای خلافت، مقرر کرده بودند. در آنجا همانطوریکه گفته آمد پس از آنکه خلافت را از آن قریش دانستند (به بهانه اینکه اشرف عرب اند) بنی هاشم را با اینکه از قریش بودند به دلیل آنکه (به گفته عمر) اگر خلافت و نبوّت در یک خاندان باشد بنی هاشم بر سایرین تکبر خواهند کرد، از خلافت محروم کردند و چون پس از هاشم سیادت قریش در خاندان اموی استقرار یافته بود طبیعتاً خلافت از آن این خاندان  می بایستی باشد منتهی در انتخابات اولیه خلافت، زمینة خلافت بنی امیه فراهم نبود زیرا که این قوم هنوز نومسلمان بودند و سابقة مسلمانی لازم را نداشتند. علاوه بر اینکه در جاهلیت هم، با اسلام دشمنی فراوانی کرده بودند که هنوز آن را مردم به یاد داشتند. رئیس امویان ابوسفیان، کسی بود که تا آخرین لحظة امکان در برابر اسلام ایستادگی کرد و تا ناچار نشد اسلام را نپذیرفت. بدین جهت خلافت اول و دوم به دو خاندان کوچک قریش یعنی «یتم» و «عدی» رسید. اینک در عهد عثمان امویان خلافت یافته به مردم تکبّر می فروختند، چیزی که عمر از بیم آن، بنی هاشم را از خلافت دور کرده بود.

آن زمان که علی(ع) خلافت مسلمین را پذیرفت بر تقسیم برابر و عادلانه اموال به شیوه پیامبر(ص) تأکید مؤکّد داشتند. در پاسخ به سخن یک زن عرب که بر تساوی بین عرب و عجم توسط او اعتراض می کرد، فرمودند: «من به کتاب خدا عزّوجلّ نظر کردم و در آن هیچ اشاره ای نسبت به برتری فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم.»[29] بدون تردید چنین سیاستی که تأکید بر ملاکهای «عقیده» بود پس از دو دهه از گردش دولت اسلامی بر پاشنه قبیله تقریباً ناممکن بود و چنین تلاشی از قبل در نظام قبیله ای محکوم به شکست بود.[30]

سیاست مالی خلفای اموی (بویژه معاویه و پسرش یزید) تفاوتهای بنیادی با سیاست مالی خلفای نخستین داشت. سیستم حکومتی معاویه کاملاً سلطنتی و به تقلید از دربار حکومتی روم و ایران بود. اختصاص دادن املاک خالصه برای خاندان حکومتی که به گفته منابع، معاویه تنها کسی بود که در تمام دنیای آن روز خالصه هایی داشت، تمرکز بخشیدن به سازمان خراج و تخصیص درآمد حاصله از آن فقط برای خلیفه، مالیات بستن به مقرری کارمندان و مصادره نصف اموال مأموران عالیرتبة دولت پس از مرگ یا استعفای آنان که در منابع اسلامی با عنوان «استخراج» از آن یاد می شود، از مواردی بود که برای اولین بار در تاریخ اسلام توسط معاویه با هدف بازسازی نظام مالی دولت اسلامی به اجرا درآمد، امّا پرواضح است که در این بازسازی بیشترین سود عاید دستگاه خاندانی خلیفه شد نه دولت اسلامی. یعقوبی می نویسد: «معاویه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آنچه بدان کمک جویم به سوی من حمل کن. پس ابن دراج بدو نوشت و خاطرنشان ساخت که دهقانان به او خبر داده اند که کسری و خاندان کسری را «خالصه هایی» بوده است که درآمد آنها را برای خودشان جمع آوری می کرده اند و حکم خراج بر آن بار نمی شود. پس [معاویه] به او نوشت که آن خالصه ها را بشمار و خالصه اش قرار ده و سدّها برای آنها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ایشان پریش کرد و گفتند که دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هرچه را برای کسری و خاندان کسری بود از آن استخراج نمود و سدّها بر آن بست و آن را خالصة معاویه قرار داد... [معاویه] به عبدالرحمن ابن ابی کبره درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آنها را دستور داد که هدیه های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند...»[31] یزید میراث خوار این نظام سلطنتی مبتنی بر مال اندوزی بود.

 

«در صدر اسلام پس از رحلت پیغمبر ختمی پایه گذار عدالت و آزادی، می رفت که با کجرویهای بنی امیّه، اسلام در حلقوم ستمکاران فرورود و عدالت در زیر پای تبهکاران نابود شود که سیدالشهداء علیه السلام نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود.»

[صحیفه امام، ج 5، ص 283]

«خطای یزید قضیه این نبود که سیدالشهدا را کشت، این یکی از خطاهای کوچکش بود، خطای بزرگ این بود که اسلام را وارونه اش کرده بودند...»

[صحیفه امام، ج 8، ص 526]

امام خمینی مهمترین علّت قیام امام حسین(ع) را کجرویهای امویان بویژه در دوران معاویه می دانند. بدون تردید بدعتگزاریهای نادرست امویان می رفت تا برای همیشه چهرة واقعی اسلام را محو نموده و اسلام مبتنی بر گفتمان «عشیره طلبی و سیاست طلبی محض» را جایگزین آن نماید و به گفته امام «سیدالشهداء چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده می کنند و به اسم خلافت اسلام، خلافکاری می کنند و ظلم می کنند و این منعکس می شود در دنیا که خلیفه رسول الله است دارد این کارها را می کند، حضرت سیدالشهداء تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را.»[32] در این مجال به چند حرکت انحرافی مهمّی که از طرف معاویه و همفکرانش در تاریخ اسلام صورت گرفته است اشاره می شود:

الف جعل حدیث: معاویه افرادی را صرفاً برای این کار استخدام کرده بود که از معروفترین آنها می توان به سمرة بن جندب، ابوهریره، عمروبن العاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر و دیگران اشاره کرد که کارشان فقط جعل حدیث در فضایل معاویه و تیره اموی قریش و در مذمّت بنی هاشم بویژه علی(ع) و خاندانش بوده است. مکتب تاریخنگاری شام که بدرستی باید مؤسس آن را «معاویه» دانست اساساً با هدف مذکور تأسیس شده و در میراث مکتوب آن چه تهمتهای ناروایی که بر خاندان عصمت و طهارت وارد نشده است، تا آنجا که حسین(ع) برای احیاء سنّت نبوی قیام نموده بود به عنوان یک شورشی که نظم عمومی جامعه اسلامی را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است معرفی می شود و نه تنها یزید را بخاطر آنهمه اعمال ضدّ دینی اش محکوم نمی کنند بلکه رفتار او را با این توجیه که عمل به «اجتهاد» خویش نموده است تصدیق و تأیید می کنند.[33] معاویه برای مخدوش نمودن چهره علی(ع) چهارصد هزار درهم به سمرة بن جُندب داد تا بگوید آیة «و من الناس من قولَهُ فی الحیاة الدنیا... و هو الدُّ الخصام» درباره علی نازل شده است.[34] بواسطه همین تبلیغات مسموم بود که برای شامیان پذیرش شهادت(ع) در محراب عبادت بسیار مشکل می نمود چرا که ابوتراب ساختگی آنها با نماز و مسجد سخت بیگانه بود.[35]

ب احیاء عروبت: معاویه مبنای حکومت خود را بر عصبیت قومی و قبیله ای استوار کرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلی بر نسب و عشیره خود می بالید. احیاء ملی گرایی و عروبت بطور عامّتر شعار بنی امیه در حاکمیت خود بر جامعه ای بود که بخش قابل توجهّی از آن را «موالی»، و مسلمانان غیرعرب تشکیل می دادند. معاویه برای اجرای سیاست «عرب گرایی» خود در بخشنامه ای به زیاد بن ابیه، حاکم بصره و سپس کوفه، دستور می دهد که «عطاء» و سهمیه موالی (عجم) از بیت المال را کم کند و در جنگها عجم را سپر اعراب سازد و آنان را به هموار ساختن راهها و کندن درختان و... وادارد. هیچ یک از عجمها را مناصب دولتی نداده و اجازه ندهد که آنان با دختران عرب ازدواج کنند و از عرب ارث ببرند. به زیاد دستور داد که تا آنجا که می تواند از عجم دوری گزیند و آنان را تحقیر نماید...[36]

قیام مختار ثقفی در خونخواهی امام حسین(ع) نوعی واکنش اعتراض آمیز به سیاست «عرب گرایی» امویان هم بود. دینوری صاحب اخبارالطوّال گفتة یکی از بزرگان شام و رئیس قبیله قیس به نام «عمیر بن حبّاب» را در این باره چنین بیان داشته است: «... عُمیر [به مختار] گفت از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدّت یافته است و این به آن جهت است که تا هنگامی که پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو همین گروه ایرانیان هستند و حال آنکه بزرگان و سران مردم شام که حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند.»[37]

پ احیاء جریانهای اعتقادی انحرافی همانند مرجئه: در دوره ای که آزادی اندیشه و عقیده شدیداً سرکوب می شد تفکر انحرافی «مرجئی» مورد استقبال و حمایت شدید امویان قرار داشت. صاحبان این عقیده باور داشتند که ایمان به خداوند کافی است و گناهان باعث ورود انسان در جهنم نمی شود. شهرستانی در الملل والنّحل همین نکته را وجه شاخص مرجئه تلقی کرده و معتقد است در حوزه مسائلی که به امامت مربوط می شود با خوارج موافقت ندارند.[38] با رواج این تفکر معاویه موفق به مشروعیت بخشیدن به تمامی اعمال و گفتار دستگاه حکومتی خود می شد. دیگر انتقاد از صاحبان قدرت در این اندیشه کار ناصوابی بود و باید قضاوت درباره آنها را به خداوند و روز قیامت واگذاشت. «نقد قدرت» جای خود را به «تجلیل حاکمان» داد چرا که معاویه و کارگزاران او صحنه را به گونه ای طراحی کرده بودند که مردم باور داشتند هر کاری که آنان با عنوان خلیفه مسلمانان انجام دهند درست است و رواست و هر کس با آنان به مخالفت برخیزد، فارغ از اینکه چه کسی است و چه می گوید برخطاست و ریختن خون او نیز رواست. این تلقی بدون تدارک زمینه چنین اعتقادی میسّر نبوده است. احمد امین وجه نامگذاری مرجئه را چنین بیان کرده است: مرجئه گرفته شده از ارجاء است، به مفهوم به تأخیر انداختن. زیرا آنان امر گروههایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را می ریختند به روز قیامت واگذار می کردند و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی نمودند. عده ای نیز مرجئه را مشتق از ارجاء می دانند، زیرا آنان می گفتند با داشتن ایمان گناه آسیبی و ضرری نمی رساند، چنانکه با بودن کفر نیز اطاعت سودی نخواهد داشت.»[39] نشاندن خلیفه مسلمین در جایگاهی که هاله ای از تقدس دور آن را پوشانده باشد و تقدیس موقع آن میراث شوم تفکر مرجئی بود و نتیجه روشن و محتوم آن تأیید

بلاقید بنی امیه. آنچه رخداد دلخراش و اسف بار عاشورای 61 را به آسانی برای جامعه اسلامی قابل پذیرش نمود بدون آنکه جان و روح آن را بگزد حاصل تغلّب همین باور بود. حسین هر کسی باشد حتی اگر نوه پیامبر چون به اذن خلیفه اسلامی کشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تأیید است. توجیه «ابن العربی» صاحب کتاب «العواصم من القواصم» درباره شهادت حجر بن عدی را بخوانید: «در مودر قتل حجر دو سخن وجود دارد. عده ای معتقدند که او به ناحق کشته شده و عده ای باور دارند که به حق کشته شده است. ما می گوئیم اصل این است که هر که را امام برحق بکشد به حق کشته شده است و هر که معتقد است حجر به ستم کشته شده است باید دلیل بیاورد.»[40]

ت انتخاب عنوان خلیفة الله بجای خلیفة الرسول: ابوبکر بعد از کسب منصب خلافت

 خاطرنشان کرد که یکی از مردم بوده و تابع است نه مُبدع. او عنوان «خلیفة الرسول» را بر خود انتخاب می کند و همیشه یادآور می شود که اطاعت مردم از او تا زمانی رواست که به راه راست باشد و همیشه باید او را نصیحت کنند. عمر جانشین ابوبکر که نه مثل او همیشه تابع نبوده و در بعضی موارد بدعت گذاری هم نموده است عنوان «خلیفه خلیفة الرسول» را که از طرف مسلمانان برای او بکار می رفت بدلیل طولانی بودن آن و اینکه برای خلفای بعدی ایجاد مشکل می کند نپسندیده و عنوان «امیرالمؤمنین» را برای خود برگزید. برای عثمان هم «امیرالمؤمنین» و «خلیفة الرسول» استعمال می شد. امّا برای اولین بار در سالهای آخرین خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفة الله» برای او به کار رفت. با روی کار آمدن معاویه به عمد لقب «خلیفة الله» جای «خلیفة الرسول» را گرفت. چرا؟ مشکل عمده برای امویان این بود که همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوی قیاس می شد و از این جهت به ناچار حتی حداقل بظاهر باید رعایت برخی امور را می نمودند. امّا با انتخاب عنوان خلیفة الله خود را از سایة سنگین این قیاس خارج کردند و چنین تبلیغ نمودند که مقام خلافت بالاتر از مقام نبوّت است و خلیفه به خدا نزدیکتر و فقط در مقابل او پاسخگو است. امویان تا آنجا پیش رفتند که بر منابر این سخن را مطرح می کردند که آیا خلیفه مقام و موقعیتی برتر دارد یا پیامبر؟ و استنتاج می کردند که خلیفه اعتبار و ارزش بیشتری دارد. انتخاب عنوان خیلفة اللهی مناسب ترین شیوه برای دور زدن پیامبر بود. تخفیف مقام پیامبر مقابله خشونت آمیز با خاندان و اهل بیت او را بسیار تسهیل نمود.

بواسطة همین انحرافات بنیادینی که امویان در تاریخ اسلام بوجود آورده اند، امام خمینی آن را مثل اعلای «حکومت جور» معرفی کرده و قیام امام حسین(ع) را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعتهای ناروا در جامعه اسلامی دانسته اند. ایشان در جایی می فرمایند: «... قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. من جمله قضیة حکومت جور، حکومت جور باید از بین برود.»[41]

«سلطنت و ولایتعهدی طرز حکومت شوم و باطلی است که حضرت سیدالشهداء برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود و شهید شد. برای این که زیر بار ولایتعهدی یزید نرود و سلطنت او را به رسمیّت نشناسد قیام فرمود و همه مسلمانان را به قیام دعوت کرد. اینها از اسلام نیست. اسلام سلطنت و ولایتعهدی ندارد.»

[ولایت فقیه، ص 11]

خلافت معاویه و امویان دو ویژگی عمده داشت که آن را از خلافت مدینه متمایز می کرد و به الگوی سلطنت ایرانی نزدیک می نمود. نخست آنکه، خلافت بنی امیه به نیروی غلبه نظامی و عصبیّت قبیله پدید آمد، لیکن خلافت مدینه هرچند بر عصبیّت و روابط قبیله استوار بود، امّا متکِّی بر غلبه نظامی نبود. ثانیاً بنی امیه نظامی از جانشینی و ولایت عهدی را تأسیس کردند که همه از نسب و خاندان واحد هستند ولی خلفای راشدین از نسبهای مختلف قریش بودند. به همین لحاظ معاویه را مؤسس نظام مُلک و پادشاهی در اسلام دانسته اند. پیش بنی این تحول و استقرار پادشاهی معاویه در منابع اسلامی بسیار آمده است. در حدیث نبوی مشهور بین اهل سنت که عمدتاً از امام احمد، رئیس مذهب حنبلی نقل شده آمده است «خلافت سی سال و پس از آن پادشاهی خواهد بود.» مفسرین اهل سنت این سی سال را به دوران خلفای راشدین و ایام حسن بن علی تفسیر کرده اند.[42]

ابوالاعلی مودودی در کتاب ارزشمند خود بنام «خلافت و ملوکیت در اسلام» چند ویژگی برای تفاوت نظام ملوکی معاویه با خلافت پیش از وی بر شمرده است، یکی آنکه روش تعیین خلیفه دگرگون شده، خلفای پیشین خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند امّا معاویه به هر صورت در پی آن بود تا خود را خلیفه کند. وقتی بر کرسی خلافت تکیه زد کسی را یارای مخالفت با او نبوده و باید بیعت می کرد. این سخنی بود که خود معاویه نیز بدان اعتراف کرده گفت: از نارضایتی مردم از خلافت خود آگاه است امّا به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسأله در ادامه به موروثی شدن خلافت توسط معاویه انجامید. ویژگی دوّم دگرگونی در روش زندگی خلفاست. استفاده از روش پادشاهی روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد. ویژگی سوّم مربوط به چگونگی ادارة بیت المال بود. در این دوره خزانه بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد، کسی نیز نمی توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت بازخواست کند. ویژگی چهارم پایان آزادی ابراز عقیده بود. در این دوره دیگر کسی را یارای امر به معروف و نهی از منکر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با کشتن حجر بن عدی آغاز شد. ویژگی پنجم، پایان آزادی قوه قضائیه بود. خاتمه حکومت شورایی، ششمین ویژگی حکومت ملوکی جدید به شمار می آمد. هفتمین ویژگی ظهور تعصبات نژادی و قومی بود. نابودی برتری قانون، هشتمین ویژگی دوره ملوکی به شمار می آید.[43]

در قالب رهیافتی ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگی تبدیل خلافت به ملوکیت پاسخی در خور شأن یافت. با نظری به شیوة انتخاب «خلفای نخستین» درمی یابیم که هیچ کدام از آنها در اندیشه موروثی کردن خلافت در خاندان خود نبودند، امّا زمینه های آن را بطور ناخواسته فراهم نمودند. در اندیشه سیاسی اهل سنت توجیه گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایتعهدی «نظریه استخلاف» می باشد. شیوه ای از انتخاب خلیفه، که عمر (خلیفه دوم) نیز بر آن گونه به خلافت رسیده بود. در این نظریه انتخاب خلیفه بعدی در حیطه وظایف خلیفه وقت شمرده می شود.[44] امّا از آنجا که خلفای نخستین کاملاً از تقوا و پرهیزکاری به دور نبودند هیچ وقت از این فرصت برای انتخاب فرزندان و یا شخصی از خاندان خود استفاده نکردند. امّا معاویه با تصحیح اصل استخلاف به فرزندان راه را برای انتقال از دوران خلافت راشدین به حکومت ارثی فراهم ساخت. بعدها نظریه استخلاف از سوی فقها و نظریه پردازان اهل سنّت شرح و بسط یافت و در این شرح و بسط سعی شد که استخلاف منطبق با حوادث پیش آمدة روز، فرزندان را دربرگیرد. ماوردی نظریات گوناگون را در سه دسته جمع بندی نموده است.[45]  نظر اول حاکی از آن است که بیعت با فرزند و یا پدر مجاز نیست مگر اینکه اهل اختیار در باب او مشورت کنند و وی را شایسته و صالح بدانند. نظریة دوم به بیعت خلیفه با فرزند و یا پدر به دیده رضا می نگرد و دلیلی که برای این امر اقامه شده آن است که خلیفه از آن جهت که حاکم است، حکم وی ناقد است. نظریه سوم بیعت خلیفه با پدر را مجاز شمرده است ولی با فرزند خیر. عدم جواز بیعت با خلیفه بر اساس یک نظریة انسان شناختی است.

بسط نظریة استخلاف به راحتی اقدام معاویه را در موروثی کردن خلافت می توانست مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در این باره می گوید: «درست است که یزید فاضل نبود و مفضول بود ولی آنچه که می بایست در ترجیح مفضول به فاضل کارساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت کلمه بود... حقیقت امامت برای این است که امام در مصالح دین و دنیای مردم درنگرد، چه او ولی و امین آنان است.»[46]

حکومت پادشاهی معاویه بدون آنکه یادی از سنّت و سیره نبوی و تلاشی در پای بندی به آن داشته باشد مبتنی بر گفتمان «سیاست محض» بود. اولین سخنرانی رسمی او را در مدینه بر بالای منبر پیامبر بخوانید: «... امّا بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبّتی که از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت شما بدست نیاورده ام، بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی قحافه [ابوبکر] و عمر رضایت دهم امّا به شدّت متنفّر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتنان نمود. پس مسلک و طریق دیگری پیمودم که نفع من و شما در آن است، «نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم» (مواکلة حسنة و مشاربة جمیله). اگر مرا بهترین خود بیابید حکومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. والله بر احدی که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید و سخن هیچ یک از شما را که برای تسکین خود سخن گفته اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد و اگر مرا کسی نیافتید که به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول کنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند و آنگاه اندک باشد بی نیاز و غنی سازد. هرگز مباد که در اندیشة فتنه باشید زیرا که فتنه معیشت را تباه می کند و نعمت را کدر می نماید.»[47]

پی نوشتها:

[1] . «آلوسی» در «بلوغ الارب»، از هیچ نظریه، اندیشه و یا میراثی مدنی برای عرب خبری نمی دهد، در سه جلد این کتاب که برای نشان دادن اوج عقل و درایت عرب نوشته شده حتی یک نکته برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی ثبت نشده است. نگ به: زرگری نژاد، غلامحسین: تاریخ صدر اسلام (انتشارات سمت، تهران 1378، چاپ اول)، ص 539.

[2] . ترجمه سیدجعفر شهیدی، (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370) ص 26.

[3] . تفسیر الطبری، ج 4، ص 25؛ به نقل از زرگری نژاد، همان منبع، ص 172.

[4] . پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیلی، (انتشارات اقبال، تهران، 1358) ج 1، ص 72.

[5] . زرگری نژاد، همان منبع، ص 161.

[6] . همانجا.

[7] . ابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، داربیروت للطباعة النشر، 1405 ه) ج 3، ص 226.

[8] . همانجا.

[9] . دمع السجوم فی ترجمه نفس المهموم، علامه عشرانی، ص 252.

[10] . صحیفه امام، ج 2، ص 360.

[11] . محمدرضا المظفر، السقیفه (بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1993)، ص 6 5.

[12] . محمدیوسف الکاند هلوی، حیاة الصحابه، تقدیم احمد اُسامة (بیروت، دارالفکر، 1992) ج 2، صص 69 57

[13] . ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة (تحقیق: علی شیری، قم، 1413 ه . ق) ج 1، ص 7 شهرستانی، الملل والنحل، تحقیق محمد فتح الله بن بدران (قاهره، افست قم 1464 ش) ج 1، ص 38.

[14] . صحیفه امام، ج 17، ص 58.

[15] . محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری (بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1983 م.) ج 1، ص 2916.

[16] . تقی الدین احمد بن علی المقریزی: النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم، (لیدن: 1888)، ص 41.

[17] . محمد عابد الجابری، العقل السیاسی العربی، ص 150 نقل از: داود فیرحی: قدرت، دانش و مشروعیت سیاسی (پایان نامه دکتری، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) ص 160.

[18] . همانجا.

[19] . همانجا.

[20] . الکاند هلوی، همان منبع، ص 223.

[21] . ابن سعد، همان منبع، ج 3، ص 226.

[22] . الکاند هلوی، همان منبع، صص 30 226.

[23] . طبری، همان منبع، ج 6، ص 2290.

[24] . عابد الجابری، همان منبع، ص 182.

[25] . ابن سعد، همان مبنع، ج 3، ص 41.

[26] . همانجا.

[27] . همانجا.

[28] . ابن خلدون، مقدمه، ترجمه محمد پروین گنابادی (انتشارات علمی و فرهنگی، 1375، چاپ هشتم) ج 1، ص 392.

[29] . الکاند هلوی، همان منبع، ج 2، صص 225 و 136.

[30] . فیرحی، همان منبع، ص 166.

[31] . یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 145، نقل از فیرحی، همان، ص 167.

[32] . صحیفه امام، ج 4، ص 15.

[33] . رک: ابن کثیر دمشقی: البدایة و النهایه که عملکرد یزید را کاملاً توجیه نموده است.

[34] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، (تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1387 ق)، ج 1، ص 361.

[35] . ابی الحدید، بابی تحت عنوان «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین در ذمّ علی جعل کرد» در کتابش آورده است. ج 4، ص 63.

[36] . فیرحی، همان، ص 180.

[37] . ابوحنیفه دینوری، اخبارالطّوال (تحقیق: عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960 م.)، ص 338.

[38] . شهرستانی، ج 1، ص 114.

[39] . فجرالاسلام (بیروت، دارالکتب العربی، 1975) ص 279.

[40] . (قاهره، 1405 ه . ق)، ص 29

[41] . صحیفه امام، ج 21، ص 1.

[42] . مسعودی، مروج الذهب و معاون الجوهر (بیروت، دارالاندلس، الطبعة الاولی، 1358 ق) ج 1، صص 320 و 777.

[43] . خلافت و ملوکیت در اسلام، صص 207 و 188، به نقل از : رسول جعفریان، تاریخ خلفا، (انتشارات وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1374، تهران) ص 407.

[44] . ابن فراء، احکام السلطانیه (تحقیق محمد حامد الفقهی، افست قم، 1406 ق)، ص 25.

[45] . ماوردی، احکام السلطانیه (افست قم، 1406 ق)، ص 10.

[46] . ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص 404.

[47] . ابن عبد ربه، القعد الفرید (قاهره، 1953) ج 4، ص 147.

بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)

بن مایه ها و درون مایه های رخداد عاشورا (بررسی تاریخی)
تاریخ انتشار : 1385/12/22
بازدید : 3357
منبع : مجله تاریخ اسلام، شماره 1 , حسن حضرتی

در سال 61ق، پنجاه سال بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم، جامعه اسلامی شاهد سانحه ای بسیار اسف بار بود; نوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به طرز فجیعی به همراه یاران اندک خود به شهادت رسید و اهل بیت او به اسارت رفتند. چرا عاشورا اتفاق افتاد؟ این پرسشی است که نوشته حاضر به منظور یافتن پاسخی قانع کننده به آن، بر آمده است.

بر همین اساس مباحث ذیل را در این مقاله مورد توجه و مداقه قرار داده ایم: بافت اجتماعی جزیرة العرب قبل از بعثت به عنوان مرده ریگ جاهلیت، رخداد سقیفه به عنوان اولین انحراف بنیادین در حرکت اسلامی که در آن عقیده، فدای قبیله شد و نتایجی که از این اجتماع شتاب آلود برآمد، سیاست مالی خلفای نخستین; به ویژه دوره عمر و عثمان و بدعت ها و انحرافاتی که در این زمینه به وقوع پیوست، انحرافات فکری که معاویه و جانشین او یزید ابداع کردند (همانند: جعل حدیث، تبدیل خلافت به سلطنت، احیای عروبت و فروداشت موالی) و بالاخره تقویت جریان های فکری انحرافی همانند مرجئه که مشروعیت بخش رفتار غیر دینی امویان بودند.

مکتبی که می رفت با کجروی های تفاله جاهلیت ... با شعار «لا خبر جاء و لا وحی نزل » محو و نابود شود ... ناگهان شخصیت عظیمی . .. قیام کرد و با فداکاری بی نظیر و نهضت الهی خود، واقعه بزرگی را به وجود آورد.

(امام خمینی، صحیفه نور، ج 12، ص 181)

مقدمه

سانحه عاشورا و ابعاد مختلف آن، تحقیقات علمی فراوانی را به خود اختصاص داده است، اما به نظر می رسد به یکی از وجوه این پدیده تاریخی که در حوزه «تاریخ اسلام » - به طور اخص - و در «تاریخ انسانی » - به طور اعم - اهمیت به سزایی دارد، کمتر توجه شده است و آن بررسی تاریخی «چرایی » رخداد کربلاست. چرا پس از گذشت پنجاه سال از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حاکمان جامعه اسلامی به آسانی به قتل و عام و اسارت خاندان او اقدام می کنند و چنین مصیبت عظیمی را بر آل محمد روا می دارند؟ چرایی این واقعه را در کجا باید جست وجو کرد؟ در نوشتار حاضر در حد توان به این پرسش پاسخ داده شده است.

1) مرده ریگ جاهلیت

بی تردید بخشی از علل و عوامل رخداد حادثه کربلا را باید در عصر جاهلیت جزیرة العرب و مناسبات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاکم بر زندگی اعراب و قبایل ساکن در آن جست وجو کرد. اطلاق واژه جاهلیت برای دوره مورد نظر، خود گویای واقعیت های غیر قابل انکاری است. به جز عده معدودی از صاحب نظران که نکات برجسته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی قائل اند، (1) بیشترین آن ها کاربرد واژه جاهلیت را برای این دوره بسیار با مسما می دانند. بی شک استعمال این مفهوم دارای محدودیت زمانی و مکانی خاصی است; به این معنا که از نظر زمانی، مفهوم جاهلیت دوران دویست ساله قبل از بعثت را شامل می شود، چرا که در قرون پیش تر، آن سرزمین مهد تمدن های مختلف بشری بوده است که ما به وسیله قرآن از وجود آن ها آگاه شده ایم.

از نظر جغرافیایی نیز باید اطلاق مفهوم جاهلیت را محدود ساخت ، زیرا بخش هایی از شبه جزیره عربستان، به ویژه جنوب آن (یمن یا عربستان خوشبخت) به دلایل اقلیمی و جغرافیایی که بسیار حاصلخیز و مناسب برای کار کشاورزی بود و هم چنین به دلیل ارتباط نزدیکی که با کشورهای همجوار به ویژه ایران داشت و تاثیری که از فرهنگ های پیرامونی گرفته بود، نسبت به منطقه حجاز از وضعیت مناسب تری برخوردار بود . بنابراین با توجه به قراین و شواهد موجود، اطلاق مفهوم جاهلیت بر این قسمت از جزیرة العرب قابل قبول نیست. شاید کامل ترین توصیف از جامعه عرب پیش از بعثت، سخن علی علیه السلام است که می فرماید:

همانا خدا محمد را برانگیخت تا مردمان را بترساند و فرمان خدا را چنان که باید رساند. آن هنگام شما ای مردم عرب! بهترین آیین را برگزیده بودید و در بدترین سرای خزیده. منزلگاهتان سنگستان های ناهموار، همنشینتان گرزه هایی زهردار، آبتان تیره و ناگوار، خوراکتان گلو آزار، خون یکدیگر را ریزان، از خویشاوند بریده و گریزان، بتهاتان همه جا بر پا، پای تا سر آلوده به خطا. (2)

طبری نیز در گزارش خود از زندگی عرب آن زمان می نویسد:

قوم عرب خوارترین، بدبخت ترین و گمراه ترین قوم بود که در لانه ای محقر و کوچک میان دو بیشه شیر(ایران و روم) زندگی می کرد. سوگند به خدا، در سرزمین عرب چیزی موجود نبود که مورد طمع و یا حسد بیگانگان قرار گیرد. هر آن کس از اعراب که می مرد یکسره به دوزخ می رفت و هر آن که زندگی می کرد و حیات داشت، گرفتار خواری و مشقت بود و دیگران لگدمالش می کردند. سوگند به خدا که در سراسر سرزمین قومی را نمی شناسم که خوارتر و تیره بخت تر از عرب باشد. وقتی اسلام در میان ایشان ظاهر شد آنان را صاحب کتاب، قادر بر جهان، دارای روزی و مالک الرقاب کرد. (3)

شاخصه های فرهنگی عرب جاهلی در «شعر و شاعری »، «علم الانساب »، «علم الایام » و آشنایی به «علوم انواء» خلاصه می شود. شعری که عرب می سرود دارای قالبی دلنشین و آراسته اما خالی از محتوا بود و صرفا در وصف گل و گیاه و سبزه یا شب و شراب و شمشیر محدود می ماند. رویکرد این قوم به علم الانساب و علم الایام برای ارضای تمایلات فخرطلبانه فردی و قبیله ای بود، نه به عنوان علمی از علوم، چنان که احمد امین درباره وضعیت علوم در بین اعراب جاهلی می نویسد:

آن ها از علم و فلسفه بهره نداشتند، زیرا زندگانی اجتماعی آن ها در خور علم و فلسفه نبود. علم آن ها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوی بود. بنابر بعضی از اخبار هم، اطلاع اندکی از علم طب داشتند ولی آن چه را که می دانستند کافی نبود و علم محسوب نمی شد. بسی خطاست که مانند آلوسی آن ها را عالم و دانشمند بدانیم که می گوید: «اعراب علم طب و معرفت احوال جوی و اخترشماری را کاملا می دانستند. (4)

در حوزه سیاست، تنها واحد سیاسی موجود و مطرح در جامعه عرب جاهلی «قبیله » بود که نه تنها شالوده حیات و بقای تمام پیوستگی های فردی و اجتماعی به شمار می رفت، بلکه تمام ارکان شخصیت و مظاهر فکری و عقلی او را نیز شکل می داد. (5) قبیله تنها جغرافیای سیاسی ای بود که عرب آن را می شناخت و برای آن تلاش می کرد و بیرون از آن برای او حکم سرزمین «غیر» را داشت. نظام سیاسی قبیله بر شیخوخیت و ریش سفیدی مبتنی بود و در آن، عرف به عنوان قانون نانوشته، تعیین کننده نوع و چگونگی روابط اجتماعی افراد در درون و بیرون از قبیله بود. «جنگ های فجار» و «حلف الفضول » به عنوان دو پدیده مهم در عصر جاهلی می تواند مثبت نبود قانون عام و فراگیر در آن دوره باشد. در نظام ارزشی عصر جاهلی، نسب و ثروت تعیین کننده پایگاه اجتماعی افراد بود; آن که از نسب بالاتر و ثروت و مکنت بیشتری برخوردار بود در جرگه اشراف قرار می گرفت و در تمامی تصمیم های قبیله ای و امور مختلف اجتماعی تاثیرگذار بود.

کار مهمی که پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم انجام داد تغییر همین نظام ارزشی غلط بود. برخلاف جامعه جاهلی در جامعه اسلامی، تقوا و پرهیزکاری افراد بود که آن ها را در پایگاه انسانی بالایی قرار می داد. گرچه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بیست وسه سال بی وقفه در این راستا تلاش کردند اما آن چه مسلم است یک دوره بیست وسه ساله برای منسوخ کردن یک فرهنگ جاهلی دیربنیاد، دوره بسیار اندکی است. لذا بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم جامعه اسلامی آرام آرام به سوی تفکرات جاهلی بازگشت، تا آن جا که در سال 61 ق منظومه فکری دشمنان امام حسین علیه السلام کاملا در چهارچوب عصبیت قبیله ای منحصر بود و همه چیز را از دریچه شعب و منافع شعبی خود می دیدند.

مسئله دیگری که به عنوان میراثی شوم از عصر جاهلیت به دوره اسلامی منتقل شده بود و در جریان های سیاسی و اجتماعی بسیار تاثیرگذار بود، منازعات درون قبیله ای تیره های قریش بود که با مرگ عبدمناف و آغاز ریاست یکی از فرزندان او به نام عمرو(هاشم) شروع شده بود. عبدمناف، فرزند سرشناس قصی بن کلاب بود که نسل رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به قصی از طریق او منتقل می شود. غیر از عمرو (هاشم)، عبد شمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید پسران دیگر او بودند. با فوت عبدمناف، مناصب اجتماعی او بین هاشم و عبدشمس تقسیم شد; بدین صورت که منصب رفادت (اطعام حجاج) و سقایت به هاشم و منصب قیادت (فرماندهی جنگ ها و شاخه نظامی قریش) برعهده عبدشمس گذاشته شد. علاوه بر این، به طور کلی ریاست قریش بعد از عبدمناف به هاشم واگذار شد. ابن اسحاق در بیان علت این تصدی نوشته است: علی رغم آن که عبدشمس برزگ تر از هاشم بود، ولی چون وی همواره سفر می کرد و کمتر در مکه اقامت داشت و علاوه بر این مردی عیالمند و تنگدست بود، هاشم متصدی این امر شد. (6) از همین زمان قبیله قریش به دو شاخه مهم بنی هاشم و بنی عبدشمس تقسیم می شود که در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، رقابت فشرده ای را با هم شروع می کنند.

در زمان هاشم، تیره او در دو زمینه، نسبت به تیره عبدشمس برتری قابل توجهی داشت: نخست این که شخص هاشم نسبت به عبدشمس دارای مال و منال زیادی بود و علاوه بر آن در عرصه اقتصاد و تجارت مکه با اقوام همجوار، منشا تحولات مهمی شده بود. راه اندازی سفرهای تجاری زمستانی و تابستانی از مکه به مدینه و شام و به عکس، از ابتکارات او به شمار می رود. دومین برتری هاشم به کرامت نفس و بذل و بخشش های زیاد او برمی گردد که حسادت رقبای او را به همراه داشت. در این میان امیه - فرزند متمول عبد شمس - بیش از هر کس به موقعیت اجتماعی هاشم حسادت می ورزید. کینه ورزی های او نسبت به عمویش منشا افسانه پردازی های بسیاری شده بود که صد البته در درون خود واقعیت هایی را نهفته دارند. چنان که در گزارش ابن هشام آمده است:

امیه که مردی ثروتمند بود کوشید تا خود را در نیکوکاری به هاشم برساند ولی موفق نشد. بنابراین گروهی از قریش او را شماتت کردند و به حسد امیه افزودند. امیه از هاشم خواست تا حکمی تعیین کنند تا در باب آن دو رای بدهد. هاشم این پیشنهاد را به این شرط پذیرفت که بازنده محکوم به پرداخت پنجاه ماده شتر برای کشتن در مکه و ده سال تبعید از مکه گردد. امیه شروط هاشم را پذیرفت و هر دو برای حکمیت نزد کاهن بنی خزاعه رفتند. کاهن به شرافت هاشم رای داد و امیه به ناگزیر شترها را کشت و خود نیز برای ده سال تبعید به شام رفت. این حکمیت آغاز دشمنی میان بنی هاشم و بنی امیه بود. (7)

بعد از فوت هاشم، تیره بنی امیه بر اقتدار اقتصادی خود افزود و روز به روز تفوق مالی خود را نسبت به تیره ها و قبایل دیگر افزایش می داد، در حالی که تیره بنی هاشم بعد از فوت رئیس خود از نظر اقتصادی در سراشیبی افول و نزول قرار گرفت، چرا که فوت هاشم در خارج از مکه و ماندن شیبه، تنها فرزندش در غربت، و سپس تحت سرپرستی مطلب قرار گرفتن وی و فقدان نبوغ اقتصادی نزد جانشینان هاشم و به ویژه عبدالمطلب، از عواملی بودند که دست در دست هم دادند تا بنی هاشم فقط به خوشنامی خود ببالد و دیگر توان رقابت اقتصادی با بنی امیه را نداشته باشد. تنگدستی ابوطالب - سرشناس ترین پسر عبدالمطلب - نیز می تواند از افول اقتصادی عبدالمطلب حکایت کند.

از آن چه گفته شد دو نتیجه به دست می آید :

1- عبدالمطلب پس از مرگ هاشم (پدر) تمام اقتدار اقتصادی او را پیدا نکرد;

2- بنی امیه با حفظ مقام قیادت و نفوذ فوق العاده در دارالندوه، منزلت اجتماعی روز افزونی در مکه یافتند تا آن که در زمان ظهور اسلام، به خصوص پس از جنگ بدر به ریاست و سروری قریش و مکیان رسیدند. (8)

رقابت این دو تیره سرشناس قریش با بعثت پیامبر که خود نیز از تیره بنی هاشم بود، نه تنها به پایان نرسید، بلکه صورت جدی تری به خود گرفت، چرا که بنی امیه حتی ادعای نبوت حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم را هم در راستای رقابت تیره ای تفسیر می کرد و در صدد خنثا کردن آن بود. نه تنها ابوسفیان - رئیس تیره بنی امیه - در زمان بعثت پیامبر این نگرش را داشت، بلکه یزیدبن معاویه، نوه او نیز در سال 61ق دراین منظومه فکری سیر می کرد تا جایی که یزید آن گاه که اهل بیت عصمت را در شام بر وی وارد کردند با چوب بردندان های مطهر امام حسین علیه السلام می زد و این شعر را برزبان می راند:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل (9)

قبیله بنی هاشم با سلطنت بازی کردند پس نه خبری آمد و نه وحی ای نازل شد.

2) سقیفه بنی ساعده

یکی از مهم ترین علل رخداد عاشورا حادثه ای بود که همان روز رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بی ساعده اتفاق افتاد و مسلمانان با فراموش کردن سفارش های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم درباره علی علیه السلام، برخلافت ابوبکر اجماع کردند و به تعبیر امام خمینی:

بالاترین مصیبتی که بر اسلام وارد شد، همین مصیبت سلب حکومت از حضرت امیر - سلام الله علیه بود و عزای او از عزای کربلا بالاتر بود. مصیبت وارده بر امیرالمؤمنین و بر اسلام بالاتر است از آن مصیبتی که بر سیدالشهداء وارد شد. اعظم مصیبت ها این مصیبت است که نگذاشتند بفهمند مردم اسلام یعنی چه؟ (10)

آن چه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد، بازگشت دوباره اعراب به تفکرات و سنت قبیله ای پیش از بعثت بود. شیوه انتخاب جانشین پیامبر دقیقا طبق معیارها و سنن قبیله ای انجام شد. درباره مشروعیت خلیفه و به طور کلی جانشینی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم اختلاف نظرهای اساسی بین شیعیان و اهل تسنن وجود دارد. شیعیان در انتخاب جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم برمبنای اشاره روشن و نص صریح آن حضرت در حجة الوداع تنها علی علیه السلام را شایسته این مقام می دانند و برای آن چه در سقیفه اتفاق افتاد و به انتخاب ابوبکر انجامید، اعتباری قائل نیستند. در مقابل، اهل تسنن انتخاب جانشینی پیامبر را نه از جانب خود او، بلکه به عهده مسلمانان می دانند که بایستی با اجماع درباره آن تصمیم بگیرند. اگر از نزدیک، سقیفه را به عنوان یک «متن » در زمینه تاریخی خود بررسی کنیم به نتایج مهمی خواهیم رسید:

فتح مکه توسط سپاه اسلام در سال هشتم هجری، بزرگ ترین پایگاه دشمنان پیامبر را فرو ریخت و با تصرف آن و تسلیم رؤسای قریش، اسلام به عنوان حاکمیت بلامنازع جزیرة العرب شناخته شد. قبایل دیگری که تا این زمان اسلام نیاورده بودند، گروه گروه با فرستادن نمایندگان خود به مدینه، در پیشگاه پیامبر اسلام، مسلمانی خود را اعلان کردند تا از این طریق هم چنان به حیات قبیله ای خود ادامه دهند. در نتیجه سال نهم هجری با عنوان «عام الوفود» در تاریخ اسلام شناخته شد و بخش بزرگی از قبایل جزیرة العرب در این سال به جرگه اسلام پیوستند. بی تردید اسلام آوردن این قبایل نه از روی ایمان قلبی، بلکه از روی ترس و به اقتضای مصلحت زمانه بود. این ها که به طور تقریبی شاید هفتاد درصد کل قبایل شبه جزیره را شامل می شدند، اعلان مسلمانی کردند ولی به مبانی و مبادی اسلام مؤمن نشده و آن را درک نکرده بودند.

برای اثبات این ادعا دلایل زیر را می توان ارائه کرد:

1- قرآن کریم به طور صریح به این مسئله اشاره کرده است:

قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ... ; (11) ای رسول! اعراب بر تو منت نهاده گفتند ما بی جنگ و نزاع ایمان آوردیم به آن ها بگو شما که ایمانتان از زبان به قلب وارد نشده است به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید ما اسلام آوردیم ... .

2- واقعه اهل رده که بلافاصله بعد از فوت پیامبر اتفاق افتاد، دلیل دیگری براین مدعا می تواند باشد. برخی از قبایل جزیرة العرب با آگاهی از فوت پیامبر اعلان کردند که دیگر هیچ گونه ارتباط دینی و حکومتی با مدینه ندارند و بر اعتقادات و باورهای قدیم خود برگشته اند. ظهور پیامبران دروغینی همچون طلیحة بن خویلد، سجاح، مسیلمه کذاب و اسود عنسی با انگیزه های حسادت به سیادت قریش، شرکت در حاکمیت متمرکز جزیرة العرب، تصور باج گونه داشتن از حکم دینی زکات و ... همه بیان کننده درک ناقص و ناتمام این قبایل از دین اسلام و مبانی آن می باشد.

3- درخواست هایی که نمایندگان این قبایل از پیامبر در قبال قبول اسلام داشتند همانند حلال شمردن زنا، ربا، شراب و یا به دست گرفتن رهبری مسلمانان پس از پیامبر، نگهداشتن بت قبیله و... نیز همه مبین درک نادرست این قبایل از مفاهیم و احکام شرع مقدس اسلام بود.

در چنین شرایطی که مفاهیم عمیق اسلامی در ذهن و دل اعراب کاملا رسوخ نکرده و آن ها را از درون متحول نکرده بود پیامبر دارفانی را وداع گفت و بلافاصله گروه های مختلف سیاسی، با برداشت های متفاوت از نصوص دینی، برای تعیین جانشین پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه تجمع کردند.

الف - انصار

گروه انصار در عصر نبوت، در راه اسلام، خدمات شایان توجهی انجام دادند; مانند شمشیر زدن و دوشادوش پیامبر در بیشتر غزوات بودن و ... مهم تر از همه، امان دادن به مهاجرینی بود که همه مال و منال خود را در مکه جاگذاشته و به مدینه پناه آورده بودند. انصار صادقانه در این راه تمام دارایی خویش را در طبق اخلاص گذاشتند و با مهمانان و برادران دینی خود تقسیم کردند تا جایی که حضرت فاطمه زهراعلیها السلام در خطبه ای آنان را «مهد اسلام و بازوی ملت » نامید. (12) به همین علت انصار در اجتماع شتاب آلود سقیفه خود را از هر حیث شایسته جانشینی پیامبری می دانستند که در خدمت و کمک به او از هیچ امری دریغ نورزیده بودند. اما دو مسئله باعث ضعف و تزلزل در جبهه انصار شد:

1- از آن جا که در عصر جاهلیت بین اوس و خزرج جنگ ها و خصومت های زیادی وجود داشت و هنوز آن را فراموش نکرده بودند، این امر به درگیری درون گروهی آن دو منجر شد تا جایی که وقتی سعد بن عباده - رئیس خزرجی انصار - به عنوان نماینده معرفی شد اوسی ها او را برنتافتند و شتابزده با ابوبکر مهاجر بیعت کردند. حتی بشیربن سعد - پسر عموی سعد بن عباده - از اولین کسانی بود که به طرفداری از مهاجرین برخاست.

2- در آن عصر نظام قبیله ای حاکم، برای «نسب » ارزش زیادی قائل بود. از این رو، وقتی ابوبکر در بیان فضایل «مهاجرین اولیه » به رابطه نسبی آن ها با پیامبر اشاره می کند و در بیان علت برتری مهاجرین به انصار می گوید: مهاجرین اولین کسانی بودند که وقتی همه با پیامبر دشمنی می کردند، به یاری حضرت برخاستند و در پرستش خدا و یاری پیامبر استقامت ورزیدند. انصار در مقابل آن ایستادگی نمی کنند و با پذیرش آن، پیشنهاد امیری از ما و امیری از شما را مطرح می سازند که بالاخره ابوبکر آن را هم رد می کند و می گوید: ما باید امیر و شما وزیر ما باشید و ما بی مشورت شما عملی انجام نمی دهیم.

ب - مهاجرین

تفسیر مهاجرین از مقوله جانشینی پیامبر به گونه ای بود که به آسانی می توانست رقبای جدی خود را از صحنه خارج کند. گروهی مهاجر به واسطه سابقه درخشانی که در یاری پیامبر و همراهی او داشتند به عنوان مسلمانان اولیه که در روزهای سخت مکه تمام دارایی خود را رهاکرده و با پیامبر به مهاجرتی سرنوشت ساز رفته بودند، کسب مقام جانشینی پیامبر را پاداشی برای زحمات طاقت فرسای خود می دانستند. ابوبکر، عمر، سعد وقاص، ابوعبیده جراح و دیگر مهاجرین اولیه به عنوان یاران نزدیک پیامبر جزء «سابقون » بودند و از این جهت مقام و مرتبت بالایی در بین پیامبر و مسلمانان داشتند. اما آن چه انصار را به طور کامل خلع ید کرد و چونان برهان قاطعی بر فرقشان فرو نشست، استدلالی بود که از زبان ابوبکر بر منطق قبیله ای جاری شد:

ای گروه انصار! هر چه از فضیلت خود بگویید، شایسته آنید، اما عرب این کار را جز برای این طایفه قریشی نمی شناسد که خاندان و نسبشان بهتر و مهم تر است. (13)

ضربه دوم از طرف مهاجرین زمانی نواخته شد که ابوبکر روایت «الائمة من قریش » (14) را از طرف حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرد. دیگر، انصار را یارای مقاومت نبود و باید بر حاکمیت جبری تفکر قبیله ای که خود نیز محاطدر آن بودند، تن می دادند.

ج - بنی هاشم

اگر چه بنی هاشم به دلیل اشتغال به امور کفن و دفن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه حضور نداشتند، اما جایگاه معنوی آن ها را نمی توان در ساختار سیاسی جامعه اسلامی نادیده گرفت. علی علیه السلام و اطرافیانش زمانی از اجتماع سقیفه باخبر شدند که دیگر ، مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده و در حال بازگشت بودند. نقل شده است انصار در جواب علی علیه السلام که پرسیده بود چرا با من بیعت نکردید و با آن ها بیعت نمودید، گفتند:

اگر شما زودتر می آمدید ما با شما بیعت می کردیم، اما حالا دیگر چون بیعت کرده ایم، آن را نمی شکنیم. (15)

اما این که چرا مهاجرین به عمد، بنی هاشم و به ویژه علی علیه السلام را با آن همه سوابق درخشان به فراموشی سپرده بودند، مسئله قابل تاملی است. قریش حسادت و کینه شدیدی نسبت به علی علیه السلام داشتند; (16) حسادت به واسطه مهر و محبت های بی دریغی که پیامبر در دوران حیات به او مبذول می داشت و کینه به آن دلیل که در عصر نبوت و در جنگ های پیامبر با مشرکین قریش، بسیاری از اشراف و بزرگان آن قبیله توسط علی علیه السلام به قتل رسیده بودند و همین مسئله تخم کینه و دشمنی را در دل بازماندگان آن ها کاشته بود. این کینه ورزی و حسادت تئوریزه هم شد و قریشی ها شعار سر دادند که «عرب دوست نداشته که نبوت و خلافت در یک خاندان باشد» (17) یعنی بنی هاشم بر سایرین تکبر خواهند کرد.

گفتنی است عرب در دوره ای که محاط در تفکرات قبیله ای است، به دو شخصیت برجسته و یار نزدیک پیامبر، براساس معادلات عشیره ای می نگرد و در این نگرش ناگزیر ابوبکر را بر علی علیه السلام ترجیح می دهد، زیرا او امتیازاتی دارد که علی علیه السلام از آن بی بهره است: نخست این که ابوبکر در سال 11 ق بیش از چهل سال دارد و در سنت عرب دارای عقل کامل است، در حالی که علی علیه السلام هنوز جوانی بیش نیست. دوم این که قبل از بعثت، ابوبکر مقام قاضی و داور را در اختلافات بین قبایلی ایفا می کرد و بدین وسیله از موقعیت و وجهه مناسبی در بین قبایل برخوردار بود. مهم تر از همه این ها ابوبکر آشنا به علم الانساب بود که امتیاز بزرگی در جامعه عرب به شمار می رفت. از این رو از منظر معادلات قبیله ای کفه ترازو به نفع ابوبکر سنگینی می کرد و علی علیه السلام به نیکی در یافت که عرب تصمیم گرفته است «عقیده » را قربانی «قبیله » کند.

د - امویان

بی تردید تیره اموی قریش به دلیل سابقه سیاهشان در دشمنی با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در سقیفه بنی ساعده برای کسب خلافت جامعه اسلامی هیچ امیدی نداشتند، اما با حضور فعال خود در این حادثه برای چند دهه آتی می اندیشیدند. آن ها با جذب شخصیت های مثبتی مانند عثمان و عبدالرحمن بن عوف در احراز وجهه ای موجه برای حزب خود سعی بسیار نمودند. و شاید بتوان گفت حادثه سقیفه در بین گروه های مطرح بیشترین فایده را برای امویان در پی داشته است، چرا که با خلافت ابوبکر، به تدریج امویان به دلیل مهارت های زیادی که در عرصه امور نظامی داشتند وارد سپاه اسلام شدند و شاخه نظامی خلافت را در اختیار گرفتند تا آن جا که در جریان واقعه ارتداد، قبایل جزیرة العرب در روزهای آغازین خلافت ابوبکر، لشکریان متعددی برای سرکوبی آنان فرستادند. به گفته مقریزی: «فرماندهی پنج لشکر از یازده لشگر گسیل شده، از تیره امویان بود» (18) و هم آنان بودند که رهبری فتوحات بزرگ در عراق، شام، ایران، مصر و افریقا را بر عهده داشتند. «بدین سان اشراف مردم در جاهلیت به اشراف آنان در اسلام نیز بدل شدند». (19)

پس بی جا نیست که اگر حادثه سقیفه بنی ساعده را - که به راستی به گفته امام خمینی باید آن را «اعظم مصیبت ها» نامید - مقدمه شومی برای رخداد عاشورای 61 ق بدانیم آن جا که مقدمات نابودی اسلام را فراهم ساختند.

3) سیاست مالی خلفای نخستین

عامل مهم دیگر در زمینه سازی قیام عاشورا، سیاست مالی خلفای نخستین و شیوه برخورد آن ها با بیت المال مسلمین بود که بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جامعه اسلامی به مرور شکل گرفت.

از آن جا که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم وضعیت مالی مسلمانان چندان مطلوب نبود و غالبا با تنگدستی روزگار می گذراندند، فرصتی برای پیامبر پیش نیامد تا الگوی کاملی را از خود در اداره امور مالی جامعه اسلامی به جاگذارد. با این حال به دو مسئله حساسیت ویژه ای داشت:

نخست این که در تقسیم بیت المال مساوات و برابری را به طول کامل رعایت می کرد و بین نو مسلمانان و سابقون فرقی قائل نمی شد و در جواب اعتراض برخی از صحابه به این شیوه، می فرمودند: آن چه باید رعایت شود احتیاج و مساوات است و جزای سابقه و فضیلت را خداوند خواهد داد. (20)

دوم این که به هیچ وجه مالی را در خزانه ذخیره نمی کردند و بلافاصله پس از رسیدن مال، آن را بین مسلمانان تقسیم می نمودند. (21) دلیل این امر نیز همان وضعیت مالی نامناسب مسلمانان بود.

بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم با این که از نظر مالی وضعیت مسلمانان رو به بهبودی بود اما ابوبکر هم چنان با تاسی جستن به دو ویژگی ای که پیامبر آن را اصل قرارداده بود، به سنت پیامبر کاملا وفادار ماند و به رغم اعتراضات زیاد، به ویژه از جانب عمر، آن را بهترین روش دانست. (22)

اما خلیفه دوم (عمربن خطاب) اگر چه مثل پیامبر و ابوبکر مال مسلمین را مطلقا متعلق به خود نمی دانست و استفاده از آن را برای منافع شخصی و خانوادگی شدیدا نادرست می شمرد و از آن پرهیز می کرد، (23) اما بدعت هایی را در این عرصه از خود به جا گذاشت که با سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مخالف و برای آینده جامعه اسلامی مضر بود. توضیح این که با توجه به فتوحات مهمی که در دوره عمر صورت گرفت و دو امپراتوری بزرگ آن زمان یعنی ایران و بخش بزرگی از روم زیر سم ستوران سپاه اسلام فتح و غنایم فراوانی از آن سرزمین ها به مدینه منتقل شد، دیگر عملا تقسیم همه این اموال در بین مسلمانان بدون ذخیره کردن بخشی از آن در بیت المال معقول به نظر نمی رسید، چرا که از سویی توزیع همه این غنایم برای مسلمانان خطرناک و مضر بود و از سوی دیگر امپراتوری اسلامی برای اداره سرزمین های فتح شده، هزینه های هنگفتی را متحمل می شد، پس تاسیس دیوان برای بررسی درآمدها، هزینه ها و مخارج دولتی منطقی به نظر می رسید که از این طریق بخش های مختلف امپراتوری اسلامی تامین مالی می شد.

بنابراین در این بخش، انتقادی به عملکرد عمر نیست، اما اشتباه بزرگ وی در تقسیم ناعادلانه بیت المال در بین مسلمانان بود; بدین صورت که بین عرب و غیر عرب، زن و مرد، آزاد و موالی، سابقون و نو مسلمانان تمایز قائل شد و مدعی بود که نمی تواند کسانی را که همراه پیامبر می جنگیدند، با آنانی که در برابر او شمشیر می کشیدند و بعدا مسلمان شدند، برابر کند و بدین ترتیب به تقسیم نامساوی اموال براساس سابقه و نسب حکم کرد. (24) نتیجه این سیاست ایجاد شکاف طبقاتی عمیق بین مسلمانان شد. اما تا زمان مرگ عمر عوارض آن ظاهر نشد، چرا که عمر هیچ وقت به صحابه اجازه خروج از مدینه و سرمایه گذاری اموالشان را نداد و همواره می گفت:

در حره (خروجی مدینه) می ایستم و یک دست بر گلوی عرب و دست دیگر بر بند شلوارش می گذارم و اجازه نمی دهم عرب به جهنم بیفتد. (25)

اما با روی کارآمدن خلیفه سوم و سیاست مالی اتخاذ شده از طرف او، عمق فاجعه مشخص شد. عثمان بن عفان علاوه بر این که راه خلیفه دوم را در تقسیم نامساوی اموال ادامه داد، بلکه بذل و بخشش های بی حد و حصری به خویشاوندان و بستگان خود که عمدتا از تیره امویان قریش بودند و بیشتر آن ها طرد شده و تبعیدی پیامبر به حساب می آمدند، انجام داد. علاوه بر این که وی برعکس خلفای پیشین، زندگی اشرافی و مجللی را در پیش گرفت و به گفته مسعودی در شهر مدینه چهار قصر برای خود ساخت و همیشه می گفت:

خدای عمر را بیامرزد، کیست که طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم می خورم، پیرم و باید غذای نرم بخورم. (26)

از دوره خلافت عثمان به «حاکمیت اشراف قریش » (27) یاد می شود که نتیجه مستقیم آن قدرت و قوت یافتن تیره اموی بود که تمامی ارکان دستگاه خلافت را در طول دوازده سال خلافت عثمان به زیر سیطره نفوذ خود درآوردند. ابن ابی الحدید نقل می کند که حارث بن الحکم (طرد شده پیامبر) از طرف عثمان برای جمع آوری زکات «قضاعه » مامور شد. وقتی اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آن ها را به او بخشید. (28) در نوبتی دیگر عثمان خمس غنایم مصر را به پسر عمویش مروان بن حکم(تبعیدی پیامبر) و سیصدهزار درهم به عمویش حکم و حارث بن حکم پسر دیگرش بخشید. (29) ابن خلدون از قول مسعودی نقل می کند:

در روزگار عثمان صحابه پیامبر املاک و اموال فراوانی به دست آوردند چنان که روزی که خود عثمان کشته شد در نزد خزانه دار او یکصدوپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم موجود بود و بهای املاک او در وادی القری و حنین و دیگر نواحی دویست هزار دینار بود و شتران و اسبان بسیاری داشت و هشت یک یکی از متروکات زبیر پس از مرگ او پنجاه هزار دینار بود و او پس از مرگ هزار اسب و هزار کنیز به جای گذاشت و محصول طلحه از عراق در هر روز هزار دینار و از ناحیه شراة بیش از این مبلغ بود و در اصطبل عبدالرحمن بن عوف هزار اسب و هزار شتر بود و او ده هزار گوسفند داشت و ربع ماترک او پس از مرگش بالغ بر هشتاد و چهار هزار دینار بود و زیدبن ثابت از شمش زر و سیم مقداری به جای گذاشت که آن ها را با تبر می شکستند و این علاوه بر اموال و املاکی بود که بهای آن ها به صدهزار دینار می رسید و زبیر خانه ای در بصره و خانه های دیگری در مصر و کوفه و اسکندریه برای خود بنیان نهاده بود و هم چنین طلحه خانه ای در کوفه بنا کرد و خانه دیگری در مدینه بنیان نهاد و آن را از گچ و آجر و چوب ساج بساخت و سعدبن ابی وقاص خانه ای برای خود در عقیق بنا کرد که سقفی بلند داشت و فضای پهناوری بدان اختصاص داد و برفراز دیوارهای آن کنگره ها بساخت و مقدار خانه ای برای خویش در مدینه بساخت که از درون و بیرون گچ کاری بود و یعلی بن منبه پنجاه هزار دینار و مقداری زمین و آب و جز این ها به جای گذاشت و بهای املاک و ماترک دیگر او سیصدهزار درهم بود. (30)

بذل و بخشش های بیش از حد به خویشاوندان اموی و دیگر سیاست های نادرستی که از طرف عثمان اتخاذ شد، زمینه های نارضایتی و شورش را علیه او در مدینه فراهم کرد. این جا بود که عثمان اشتباه دوم خود را مرتکب شد و آن لغو ممنوعیت خروج صحابه بزرگ مسلمان از مدینه بود که از زمان عمر به اجرا در می آمد. اگر چه عثمان به قصد دور کردن صحابه از مدینه و از بین بردن زمینه های شورش دست به چنین اقدامی زد اما این سیاست نه تنها مخالفت ها را از بین نبرد بلکه مقدمه ای شد برای قریش اقتصاد پیشه که در تمام سرزمین های حاصلخیز امپراتوری اسلامی پراکنده شوند و به کار سرمایه گذاری اقتصادی بپردازند; به عبارت دیگر، سرمایه های انباشته شده بی مصرف صحابه بزرگ با لغو ممنوعیت خروج از مدینه برای تجارت و استملاک اراضی در سراسر بلاد اسلامی به کار گرفته شد. از این زمان دیگر بدون هیچ گونه مانعی مال اندوزی و سرمایه گذاری هدف اولیه اکثر صحابه بزرگ همانند طلحه و زبیر و ... بود و همین صحابه با فرو رفتن در گرداب تجملات دنیوی، عقیده را قربانی غنیمت کردند تا آن جا که حاضر شدند به خاطر آن در آوردگاه جمل رو در روی علی علیه السلام صف آرایی کنند.

سیاست مالی عثمان دو نتیجه مهم در برداشت: نخست این که سیاست مالی محکمی را که دو خلیفه پیشین برای برقراری آن، براساس مالکیت محدود و مساوات، زحمات زیادی متحمل شده بودند، برهم زد و او با بی ارادگی خود، آن را به صورت مالکیت های بزرگ درآورد. دوم این که بنی امیه که همان طبقه ثروتمند و مالک را تشکیل می دادند بر مسلمان ها و اموال آنان مسلط شدند.

اما آن زمان که علی علیه السلام خلافت مسلمین را پذیرفتند برتقسیم برابر و عادلانه اموال به شیوه پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تاکید فراوانی داشتند، برای نمونه در پاسخ زن عربی که برتساوی بین عرب و عجم توسط او اعتراض می کرد، فرمودند:

من به کتاب خدای عزوجل نظر کردم و در آن هیچ اشاره ای نسبت به برتری فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق ندیدم. (31)

بی شک با انحرافات بنیادینی که از زمان رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تا روی کار آمدن علی علیه السلام در جامعه اسلامی به وجود آمده بود اجرای چنین سیاست عادلانه ای که کاملا مبتنی بر مشی عقیدتی پیامبر اسلام باشد ناممکن می نمود.

4) بنی امیه و اسلام وارونه

سیاست مالی خلفای اموی (به ویژه معاویه و پسرش یزید) تفاوت های بنیادی با سیاست مالی خلفای نخستین داشت. سیستم حکومتی معاویه کاملا سلطنتی و با تقلید از دربار حکومتی، روم و ایران بود. اختصاص دادن املاک خالص برای خاندان حکومتی، تمرکز بخشیدن به سازمان خراج و تخصیص درآمد حاصل از آن فقط برای خلیفه، مالیات بستن به مقرری کارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالی رتبه دولت پس از مرگ یا استعفای آنان که در منابع اسلامی با عنوان «استخراج » از آن یاد می شود، از مواردی بود که برای اولین بار در تاریخ اسلام از جانب معاویه با هدف بازسازی نظام مالی دولت اسلامی به اجرا درآمد، اما پر واضح است که در این بازسازی بیشترین سود عاید دستگاه خاندانی خلیفه شد نه دولت اسلامی. (32) یعقوبی می نویسد:

معاویه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آن چه بدان کمک جویم به سوی من حمل کن. پس ابن دراج بر او نوشت و خاطر نشان ساخت که دهقانان به او خبر داده اند که کسرا و خاندان کسرا را «خالصه هایی » بوده است که در آمد آن ها را برای خودشان جمع آوری می کرده اند و حکم خراج بر آن بار نمی شود. پس [معاویه] به او نوشت که آن خالصه ها را به شمار و خالصه اش قرار ده و سدها برای آن ها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ایشان پرسش کرد. گفتند که دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را برای کسرا و خاندان کسرا بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاویه قرار داد ... [معاویه] به عبدالرحمن ابن ابی بکره درباره سرزمین بصره نیز چنین نوشت و آن ها را دستور داد که هدیه های نوروز و مهرگان را نزد وی فرستند... . (33)

بعد از معاویه، یزید میراث خوار چنین نظام سلطنتی ای شد که اساس آن مبتنی بر مال اندوزی بود. برخی از مهم ترین حرکت های انحرافی که از طرف معاویه و همفکرانش در تاریخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسیار مؤثر بوده ست به این قرار است:

الف - جعل حدیث

معاویه افرادی را صرفا برای جعل حدیث استخدام کرده بود که از معروف ترین آن ها می توان به سمرة بن جندب، ابو هریره، عمروبن عاص ، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر اشاره کرد. احادیث زیادی توسط این عده در فضایل معاویه و تیره اموی قریش و مذمت بنی هاشم به ویژه علی علیه السلام ساخته شد و حتی مکتب تاریخ نگاری شام که به درستی باید مؤسس آن را معاویه دانست اساسا با هدف مذکور تاسیس شد. در میراث مکتوب تاریخ نگاران شامی تهمت های ناروایی برخاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آن جا که قیام امام حسین علیه السلام برای احیای سنت نبوی صلی الله علیه وآله وسلم، به عنوان شورشی معرفی گردید که نظم عمومی جامعه اسلامی را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جای محکوم کردن یزید به دلیل آن همه اعمال ضد دینی اش رفتار او را با این توجیه که عمل به «اجتهاد» کرده است تصدیق و تایید کردند. (34)

معاویه برای مخدوش کردن چهره علی علیه السلام چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگوید آیه «و من الناس من قوله فی الحیاة الدنیا ... و هو الدالخصام » درباره علی علیه السلام نازل شده است. (35) به واسطه همین تبلیغات مسموم بود که پذیرش شهادت علی علیه السلام در محراب عبادت برای شامیان بسیار مشکل می نمود. (36)

ب - احیای عروبت

معاویه مبنای حکومت خود را بر عصبیت قومی و قبیله ای استوار کرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلی بر نسب و عشیره خود می بالید. احیای ملی گرایی و عروبت به طور عام تر، شعار بنی امیه در حاکمیت خود برای جامعه ای بود که بخش قابل توجهی از آن را موالی و مسلمانان غیر عرب تشکیل می دادند. معاویه برای اجرای سیاست عرب گرایی خود در بخشنامه ای به زیاد بن ابیه - حاکم بصره و سپس کوفه - دستور می دهد که عطایا و سهمیه موالی و عجم را از بیت المال کم کند، در جنگ ها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راه ها و کندن درختان و ... وادارد، هیچ یک از عجم ها را مناصب دولت نداده و اجازه ندهد که آنان با دختران عرب ازدواج کنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا که می تواند از عجم دوری گزیند و آنان را تحقیر کند ... (37) قیام مختار ثقفی در خون خواهی امام حسین علیه السلام نوعی واکنش اعتراض آمیز به سیاست عرب گرایی امویان هم بود. چنان که نقل شده است:

... عمیر [بن حباب یکی از بزرگان شام و رئیس قبیله قیس به مختار] گفت: از هنگامی که وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت یافته است و این به آن جهت است که تا هنگامی که پیش تو رسیدم هیچ سخن عربی نشنیدم و همراه تو، همین گروه ایرانیان هستند و حال آن که بزرگان و سران مردم شام که حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند. (38)

ج - احیای جریان های اعتقادی انحرافی

در دوره ای که آزادی اندیشه و عقیده شدیدا سرکوب می شد، تفکر انحرافی «مرجئه » مورد استقبال و حمایت شدید امویان قرار داشت. صاحبان این عقیده باور داشتند که ایمان به خداوند کافی است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمی شود. شهرستانی در «الملل و النحل » همین نکته را وجه شاخص مرجئه تلقی می کند و معتقد است در حوزه مسائلی که به امامت مربوط می شود با خوارج توافق ندارند. (39) با رواج این تفکر، معاویه موفق به مشروعیت بخشیدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حکومتی خود می شد. در این اندیشه «نقد قدرت » جای خود را به «تجلیل حاکمان » داد و معاویه و کارگزاران او صحنه را به گونه ای طراحی کردند که مردم باور داشتند هر کاری که آنان به عنوان خلیفه مسلمانان انجام می دهند، کاری درست و شایسته است و هر کس با آنان به مخالفت برخیزد، فارغ از این که چه کسی است و چه می گوید، برخطا است و ریختن خون او منعی ندارد و این تلقی بدون تدارک زمینه چنین اعتقادی، میسر نبود. احمد امین وجه نامگذاری مرجئه را چنین بیان کرده است:

مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخیر انداختن، زیرا آنان امر گروه هایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را می ریختند به روز قیامت واگذار می کردند و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی نمودند. عده ای نیز مرجئه را مشتق از «رجاء» می دانند، زیرا آنان می گفتند با داشتن ایمان، گناه آسیبی و ضرری نمی رساند، چنان که با بودن کفر نیز اطاعت سودی نخواهد داشت. (40)

نشاندن خلیفه مسلیمن به جایگاهی که هاله ای از تقدس آن را احاطه کرده باشد و ثنا گفتن وی، میراث شوم تفکر مرجئه و نتیجه روشن و قطعی آن، تایید بلاقید بنی امیه بود. آن چیزی که باعث شد جامعه اسلامی رخداد دلخراش و اسف بار عاشورای 61 ق را به آسانی و بی هیچ دغدغه ای بپذیرد، رسوخ همین باور بود. حسین حتی اگر نوه پیامبر هم باشد چون به اذن خلیفه اسلامی کشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تایید است; برای نمونه توجیه «ابن العربی » درباره شهادت «حجربن عدی » چنین است:

در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده ای معتقدند که او به ناحق کشته شده و عده ای باور دارند که به حق کشته شده است. ما می گوییم اصل این است که هر که را امام برحق بکشد به حق کشته شده است و هر که معتقد است حجر به ستم کشته شده، باید دلیل بیاورد. (41)

د - انتخاب عنوان خلیفة الله به جای خلیفة الرسول

ابوبکر بعد از کسب منصب خلافت، خاطر نشان کرد که یکی از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خلیفة الرسول » را برای خود انتخاب کرد و همیشه یادآور می شد که اطاعت مردم از او تا زمانی رواست که به راه راست باشد و همیشه باید او را نصیحت کنند. اما عمر، جانشین ابوبکر، نه تنها مثل او همیشه تابع نبود، بلکه در بعضی موارد به بدعت گذاری هم اقدام می کرد. عمر، لقب «خلیفة خلیفة الرسول » را که از طرف مسلمانان برای او به کار می رفت، به دلیل طولانی بودن آن و این که برای خلفای بعدی ایجاد مشکل می کند، نپسندید و عنوان «امیرالمؤمنین » را برای خود برگزید. برای عثمان هر دو عنوان امیرالمؤمنین و خلیفة الرسول استعمال می شد. اما برای اولین بار در سال های آخر خلافت او، از طرف امویان عنوان «خلیفة الله » برای او به کار رفت.

با روی کار آمدن معاویه، به عمد، لقب «خلیفة الله » جای «خلیفة الرسول » را گرفت، چرا که مشکل عمده امویان این بود که همیشه اعمال و رفتارشان با سیره و سنت نبوی قیاس می شد و از این جهت به ناچار - حتی حداقل در ظاهر - بایستی برخی امور را رعایت می کردند. اما با انتخاب عنوان خلیفة الله، خود را از سایه سنگین این قیاس خارج کردند و چنین تبلیغ نمودند که مقام لافت بالاتر از مقام نبوت است و خلیفه به خدا نزدیک تر و فقط در مقابل او پاسخ گو است. امویان تا آن جا پیش رفتند که بر فراز منبرها این سخن را مطرح می کردند که آیا مقام و موقعیت خلیفه برتر است یا پیامبر؟ و استنتاج کردند که خلیفه اعتبار و ارزش بیشتری دارد. انتخاب عنوان خلیفة اللهی مناسب ترین شیوه برای دور زدن پیامبر بود. تا با تخفیف مقام پیامبر، مقابله خشونت آمیز با بازماندگان و اهل بیت او تسهیل شود.

به واسطه همین انحراف های بنیادینی که امویان در تاریخ اسلام به وجود آوردند، امام خمینی قدس سره آن را مثل اعلای «حکومت جور» معرفی کرده و قیام امام حسین علیه السلام را تنها راه مقابله با نهادینه شدن این بدعت های ناروا در جامعه اسلامی دانسته اند. چنان که می فرمایند:

... قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود. من جمله قضیه حکومت جور، حکومت جور باید از بین برود. (42)

ه- تبدیل خلافت به سلطنت

ابوالاعلی مودودی در کتاب ارزشمند «خلافت و ملوکیت در اسلام » ویژگی های نظام ملوکی معاویه را در مقایسه با خلافت پیش از وی چنین برمی شمرد:

1 - دگرگونی در روش تعیین خلیفه: خلفای قبل از معاویه، خود برای کسب خلافت قیام نمی کردند، اما معاویه به هر صورت در پی آن بود تا خود را خلیفه کند و وقتی برکرسی خلافت تکیه زد کسی را یارای مخالفت با او نبود و باید بیعت می کرد. خود معاویه نیز به این موضوع اعتراف می کند که از نارضایتی مردم از خلافت خود آگاه است اما به زور شمشیر آن را به دست آورده است. این مسئله بعدها به موروثی شدن خلافت توسط معاویه انجامید.

2 - دگرگونی در روش زندگی خلفا: استفاده از روش زندگی پادشاهی روم و ایران از عهد معاویه آغاز شد.

3 - تغییر در شیوه اداره بیت المال: در این دوره خزانه بیت المال به صورت ثروت شخصی شاه و دودمان شاهی درآمد، کسی نیز نمی توانست درباره حساب و کتاب بیت المال از حکومت باز خواست کند.

4 - پایان آزادی ابراز عقیده: در این دوره دیگر کسی را یارای امر به معروف و نهی از منکر نبود. شروع این روش جدید از عهد معاویه و با کشتن «حجر بن عدی » آغاز شد.

5 - پایان آزادی قضات.

6 - خاتمه حکومت شورایی و به وجود آمدن حکومت ملوکی جدید.

7 - ظهور تعصبات نژادی و قومی و نابودی برتری قانون. (43)

در قالب رهیافتی ریشه شناسانه شاید بتوان به پرسش چگونگی تبدیل خلافت به ملوکیت، پاسخی در خورشان یافت. با نظری به شیوه انتخاب «خلفای نخستین » در می یابیم که هیچ کدام از آن ها در اندیشه موروثی کردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمینه های آن را به طور ناخواسته فراهم کردند. در اندیشه سیاسی اهل سنت، توجیه گر اقدام معاویه در انتخاب پسر خود به ولایت عهدی، «نظریه استخلاف » می باشد; شیوه ای از انتخاب خلیفه که عمر (خلیفه دوم) نیز بدان طریق به خلافت رسیده بود. در این نظریه، انتخاب جانشین بعدی در حیطه وظایف خلیفه وقت شمرده می شود. (44) اما از آن جا که خلفای نخستین نسبتا پرهیزکار و متقی بودند، هیچ وقت از این فرصت برای انتخاب فرزندان یا شخصی از خاندان خود استفاده نکردند. ولی معاویه با تعمیم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبدیل خلافت به سلطنت (حکومت موروثی) را باز کرد. بعدها نظریه استخلاف از سوی فقها و نظریه پردازان اهل سنت، شرح و بسط یافت و سعی شد که استخلاف منطبق با حوادث پیش آمده روز، فرزندان را نیز در برگیرد.

ماوردی نظریه های گوناگون را در سه دسته جمع بندی کرده است: (45) نظریه اول حاکی از آن است که بیعت با فرزند یا پدر مجاز نیست، مگر این که اهل اختیار در باب او مشورت کنند و وی را شایسته و صالح بدانند. نظریه دوم به بیعت خلیفه با فرزند یا پدر به دیده رضا می نگرد و دلیلی که برای این امر اقامه شده آن است که خلیفه از آن جهت که حاکم است، حکم وی نافذ است. نظریه سوم بیعت خلیفه با پدر را مجاز شمرده است ولی با فرزند را براساس یک نظریه انسان شناختی، جایز نمی داند. بسط نظریه استخلاف، به راحتی توانست اقدام معاویه را در موروثی کردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در این باره می گوید:

درست است که یزید فاضل نبود و مفضول بود ولی آن چه که می بایست در ترجیح مفضول به فاضل کار ساز شود علاقه معاویه به اتحاد تمایلات مردم و وحدت کلمه بود ... حقیقت امامت برای این است که امام در مصالح دین و دنیای مردم در نگرد، چه او ولی و امین آنان است. (46)

حکومت پادشاهی معاویه بدون آن که یادی از سنت و سیره نبوی داشته باشد، مقوم حاکمیت سلطنتی دنیاطلبانه ای بود که «عقیده » و پای بندی به آن را کاملا نادیده گرفته بود; معاویه در یکی از خطابه های خود می گوید:

... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسیله محبتی که از شما سراغ داشته باشم، یا به رضایت شما، به دست نیاورده ام، بلکه با همین شمشیرم با شما مبارزه و مجادله کرده ام. کوشیدم نفس خود را بر سیره پسر ابی قحافه[ابوبکر] و عمر رضایت دهم اما به شدت متنفر و گریزان شد. خواستم به شیوه و مرام عثمان رود، از آن نیز امتناع نمود. پس مسلک و طریق دیگری پیمودم که نفع من و شما در آن است، نیکو بخوریم و زیبا بیاشامیم (مواکلة حسنة و مشاربة جمیله). اگر مرا بهترین خود بیایید حکومتم را سودمندترین برای خودتان خواهید یافت. و الله بر احدی که شمشیر ندارد شمشیر نخواهم کشید و سخن هیچ یک از شما را که برای تسکین خود سخن گفته اید پاسخ نداده و اعتنا نخواهم کرد و اگر مرا کسی نیافتید که به همه حقوق شما قیام نماید، بعض آن را از من بپذیرید و اگر از من خیری به شما رسید آن را قبول کنید، زیرا سیل هرگاه افزون شود ویران کند و آن گاه اندک باشد بی نیاز و غنی سازد. هرگز مباد که در اندیشه فتنه باشید، زیرا که فتنه معیشت را تباه می کند و نعمت را کدر می نماید. (47)

با این انحرافات بنیادینی که از سال یازده تا 61 ق در جامعه اسلامی شکل گرفته بود، آیا وقوع رخدادی مثل سانحه عاشورا قابل پیش بینی نبود؟

پی نوشت ها:

1. آلوسی در «بلوغ الارب » از هیچ نظریه، اندیشه یا میراث مدنی برای عرب خبری نمی دهد. در سه جلد این کتاب که برای نشان دادن اوج عقل و درایت عرب نوشته شده حتی یک نکته فکری و مدنی برای عرب عصر جاهلی ثبت نشده است. (ر.ک: غلامحسین زرگری نژاد، تاریخ صدر اسلام (چاپ اول: تهران، انتشارات سمت، 1378) ص 593).

2. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدی (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370) ص 26.

3.محمدبن جریر طبری، تفسیر الطبری، جلد 4، ص 25 به نقل از: عبدالحسین زرگری نژاد ، همان، ص 172.

4. احمد امین، پرتو اسلام، ترجمه عباس خلیلی (تهران، انتشارات اقبال، 1358) ج 1، ص 72).

5. غلامحسین زرگری نژاد، همان، ص 161.

6. همان.

7. ابن سعد، الطبقات الکبری(بیروت، داربیروت للطباعة و النشر، 1405ق) ج 3، ص 326.

8. همان.

9. شعرانی، دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم) ص 252.

10. صحیفه نور، ج 1، ص 161.

11. حجرات (49) آیه 14.

12. محمدرضا مظفر، السقیفه(بیروت، مؤسسه الاعلی، 1993م) ص 5 و 6.

13. محمدیوسف الکاند هلوی، حیاة الصحابه (بیروت، دارالفکر، 1992م) ج 2، ص 57-69.

14. ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری (قم، بی نا، 1413ق) ج 1، ص 7 و شهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد فتح الله بن بدران(قم، چاپ افست، 1364) ج 1، ص 38.

15. محمدیوسف الکاندهلوی، همان.

16. صحیفه نور، ج 17، ص 58.

17. محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری(بیروت ، مؤسسة الاعلمی ، 1983م) ج 1، ص 2916.

18. تقی الدین احمد بن علی المقریزی، النزاع و التخاصم فی ما بین بنی امیه و بنی هاشم (لیدن، 1888م) ص 41.

19. داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت سیاسی (پایان نامه دکتری، دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران) ص 160 به نقل از: محمد عابد الجابری، العقل السیاسی العربی، ص 150.

20. همان.

21. همان.

22. محمدیوسف الکاندهلوی، همان، ص 223.

23. ابن سعد، همان، جلد 3، ص 226.

24. محمدیوسف الکاند هلوی، همان، ص 226-230.

25. محمدبن جریر طبری، همان، ج 6، ص 2290.

26. محمدعابد الجابری، همان، ص 182.

27. ابن سعد، همان، ج 3، ص 41.

28. همان.

29. همان.

30. عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی(چاپ هشتم: انتشارات علمی و فرهنگی، 1375) ج 1، ص 392.

31. محمدیوسف الکاندهلوی، همان، ج 2، ص 136 و 225.

32. داود فیرحی، همان، ص 166.

33. همان، ص 167 به نقل از: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 145.

34. ابن کثیر دمشقی در «البدایة و النهایة » عملکرد یزید را کاملا توجیه کرده است.

35. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم(مصر، دارالاحیاء الکتب العربی، 1387 ق) ج 1، ص 361.

36. ابن ابی الحدید بابی را تحت عنوان «احادیثی که معاویه با تحریک عده ای از صحابه و تابعین در ذم علی جعل کرده » در کتابش آورده است (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63).

37. داود فیرحی، همان، ص 180.

38. ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره، 1960م) ص 338.

39. شهرستانی ، همان ج 1، ص 114.

40. احمد امین، فجر الاسلام(بیروت، دارالکتب العربی، 1975م) ص 279.

41. ابن العربی، العواصم من القواصم(قاهره، بی نا، 1405ق) ص 29.

42. صحیفه نور، جلد 20، ص 89.

43. رسول جعفریان ، تاریخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374) ص 407 به نقل از: خلافت و ملوکیت در اسلام، ص 188 و 207.

44. ابن فراء، احکام السلطانیه، تحقیق محمد حامد الفقهی، (قم، چاپ افست، 1406ق) ص 25.

45. ماوردی، احکام السلطانیه (قم ، چاپ افست ، 1406ق) ص 10.

46. عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص 404.

47. ابن عبدربه، العقد الفرید(قاهره، 1953م) ج 4، ص 147.

موارد مرتبط
مال فرزند برای پدر
گر زمانی اداره های دولتی قوانینی وضع کنند که تا حدی با احکام اسلامی منافات داشته باشند، آیا جایز است
مقام اهلبیت علیهم السلام
اولین همایش مطالعات تطبیقی اسلام و مسیحیت برگزار می‌شود
امامت و خلافت الهی پس از انبیاء

جامعه شناسی نهضت عاشورا

جامعه شناسی نهضت عاشورا
48

اشاره:

با نگاهی هرچند سطحی و گذرا به تاریخ زندگی اجتماعی انسان می­توان دریافت که جوامع انسانی در حال حرکت و دگرگونی بوده و پیوسته شاهد تغییر و تحوّل در خود، اعضا، محیط و ... می­باشند. به تعبیر جامعه شناسان: جامعه­ی بدون وقفه، نیروهای درونی و بیرونی که ماهیّت، جهت و سرنوشت آن را تغییر می­دهد، ایجاد کرده و پذیرای آن­ها شده و آن­ها را تحمل می­کند. تمام جوامع چه به صورت ناگهانی و چه به گونه­ای آرام یا محسوس، هر روز تغییراتی را به خود می­بینند.([1])

بنابراین اصل تغییر، ذهن جامعه شناسان را به خود مشغول نمی­سازد؛ زیرا به اعتقاد آن­ها عوامل ضروری و حیاتی که در هر جامعه­ای وجود دارند، به دنبال خود، دگرگونی­هایی در پی خواهند داشت. پس با توجّه به آن­که تغییر ناگهانی یک جامعه در تمام ابعاد امری استثنایی است؛ آنچه ذهن جامعه شناسان را به خود معطوف می­کند این است که چه چیزی تغییر می­کند؛ و آیا این تغییر در عناصر ساختی، فرهنگ، الگو، ارزش­ یا ایدئولوژی رخ داده است؟ به طور کلی جامعه شناسان سعی دارند که بدانند این تغییرات چگونه انجام می­گیرد تا عوامل، کارگزاران، مشوّقان و تحریک کنندگان دگرگونی­ها را شناسایی و نیز مخالفان و آنانی که در برابر تغییرات مقاومت می­کنند را مشخّص نمایند.

بی­تردید جامعه نبوی در پایگاه جامعه­ای نوبنیاد، همانند سایر جوامع شاهد دگرگونی­هایی بود و در حیات اجتماعی خود، تغییراتی را تجربه کرد. از این جهت، حسّاسیتی وجود ندارد؛ ولی آنچه قابل توجه می­باشد سمت و سوی این تغییرات است؛ چه این­که براساس شواهد و اسناد تاریخی، سیر و جهت این دگرگونی­ها پس از وجود مبارک و حیات بخش رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) سیری نزولی داشت و جامعه­ای که با عنایت خداوند و همّت رسول اعظم(صلّی الله علیه و آله) و سرداری حضرت علی(علیه السلام) و همراهی مهاجرین و انصار بر پایه­ی ارزش­های الهی و معنوی شکل گرفت، پس از چند صباحی از عروج ملکوتی نگین خلقت، راه سقوط را پیش گرفت و وضعیّت به گونه­ای تغییر کرد که اگر روزی مردم هنگام وضوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) پروانه­وار گرد وجود نورانی­اش حلقه می­زدند و برای تبرّک جستن به قطره­های آب وضوی آن حضرت گوی سبقت را می­ربودند، این بار نیز گرد هم آمده و از هم سبقت می­گرفتند؛ ولی برای دشمنی و عداوت با میوه­ی باغ نبوّت حسین­بن علی(علیه السلام). اتّفاق­های به ظاهر کوچک قبلی، فجایع بزرگ بعدی را کم­کم زمینه سازی و توجیه نمود. و این ساختار انحراف، آجر به آجر بالا آمد؛ در واقع ساختمان پیش ساخته­ای نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است، بلکه اتّفاق­هایی پیش چشم مردم می­افتاد ­که یک روز متوجه شدند این اسلام آن اسلام محمّدی نیست و این حکومت، آن حکومت و این مردم، آن مردم نیستند. فرهنگ و منطق ابوسفیان آرام آرام زیر پوست جامعه­ی محمّدی خزید و معادله­ی نبرد محمّد(صلّی الله علیه و آله) ـ ابوسفیان به معادله­ی نبرد یزید ـ حسین(علیه السلام) تبدیل شد و چنان جابه­جایی صورت گرفت که موقعیّت فرزندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله) و ابوسفیان در حکومت، کاملاً عوض شد؛ یعنی یزید سزاوار حکومت و حسین­بن علی(علیه السلام) قانون شکن و فتنه جو خوانده شد.

نکته­ی اساسی و مهم همین­جا است که چرا شهر اسلامی، جامعه­ی دینی و حکومت دینی این مقدار منحط گردید. و این سؤال همیشه پرسیدنی است که در این چند دهه به تدریج بر سر افکار عمومی چه آمد؟؛ زیرا محال بود که کسی چون یزید پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) در رأس حکومت اسلامی بنشیند.

ما در این مجال با طرح این سؤال که: چه دگرگونی­ها و تغییراتی در جامعه­ی نبوی رخ داد که امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) به جای مراجعه به اهل بیت(علیهم السلام) و حلقه زدن به دور خاندان وحی و عصمت، آن­ها را در محاصره­ی مرگبار خود قرار دادند؟، در پی جواب آن به دنبال عاملان و کارگزاران این تغییرات انحرافی هستیم.

بررسی رخدادها

حادثه­ی عظیم عاشورا یکی از مهم­ترین تحولات سیاسی اجتماعی تاریخ بشریّت و یکی از رویدادهای بی­نظیر در تداوم خطّ رسالت پیامبران الهی است که باید به درستی تجزیه و تحلیل گردد؛ بررسی هرچه بهتر نهضت عاشورا بدان گونه که چهره­ی واقعی قیام ترسیم گردد، لزوماً ما را به مباحث تاریخی، روان­شناسی فرد و جامعه، مطالعات فعل و انفعالات و تحوّلات جامعه بشری، جامعه شناسی و ... مربوط می­سازد. یادآوری تحوّلات سیاسی، اجتماعی دوران پس از پیامبر(صلّی الله علیه و آله) همواره درس آموز و عبرت انگیز است و برای جامعه­ی امروز بیش از گذشته مورد نیاز می­باشد؛ چرا که حوادث روز به روز شکل پیچیده­تری به خود می­گیرد که گاه ساختار عوامل پیدایش را بر هم می­زند و حتی سعی بر فراموشی آن دارد. گاهی حادثه­ها لحظه­ای اتفاق می­افتد و در زمان بسیار کوتاهی اثرات خود را در ابعاد وسیع منتشر می­سازد، امّا برخی پدیده­های مهمّ به گونه­ای واقع می­گردند که باید ریشه­ها و علل آن­ها را در ده­ها سال قبل جست و جو کرد. نهضت عاشورا از کامل­ترین نمونه­های این گونه حوادث است؛ چرا که حکیمانه نیست اگر کسی تصوّر کند بذر اصلی این حادثه­ی عظیم تنها در مدّت چند روز یا چند ماه از ابتدای زمام داری یزید کاشته شد و رشد کرد و بارور گردید، بلکه باید برای جست و جوی سبب­های اصلی این واقعه­ی بی­نظیر و به دست آوردن هدف­های عالی و مقدّس امام حسین­بن علی(علیه السلام) و اطّلاع یافتن از شرایط و موقعیّت خاص اجتماع آن دوره­ی اسلامی سال­ها به عقب بازگشت و حوادث اجتماعی را در آن سال­ها با صبر حوصله­ی خاص مورد مطالعه قرار داد.

نخستین گام انحراف

مرکز ثقل هر جامعه، فرهنگ آن است. به تعبیر جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فرهنگ هر جامعه به مثابه­ی هوایی است که هیچ جامعه­ای بدون آن توان ادامه­ی حیات ندارد؛ طبعاً نقطه­ی آغازین تغییر در جامعه را باید دگرگونی در فرهنگ آن دانست و بدیهی است که اگر گروهی بخواهند جامعه­ای را به دلخواه خود تغییر دهند، فرهنگ و به ویژه ارزش­ها و باورهای آن را نشانه می­گیرند؛ زیرا فرهنگ، مجموعه­ای از ارزش­ها، باورها و ... می­باشد که افراد به عنوان اعضای گروه یا جامعه آن­ها را کسب می­کنند.([2]) حال که نقطه­ی آغاز تغییر و انحراف در جامعه، فرهنگ می­باشد و ریشه­ی تغییرات فرهنگی نیز دگرگونی ارزش­هاست؛ باید مهم­ترین عامل و کارگزار تغییرات فرهنگی را جست و جو کرد؛ چرا که نقش کارگزاران در تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی، نقش برجسته و قابل ملاحظه­ای است؛ از آن جهت که کنش­ها و تصمیم­های آنان سرنوشت جوامع را مشخّص می­سازد. نقش دولت از سایر عوامل تأثیر گذار در تغییرات اجتماعی برجسته­تر است؛ زیرا خط مشی­ها و اهداف کلی دولت­ها می­تواند باعث ایجاد تغییرات وسیع در سطح جامعه در زمینه­های متفاوتی نظیر هنجارها، ارزش­ها، گرایش­ها و باور داشت­ها گردد.([3])

این سخن بدان معنا نیست که می­خواهیم در زمینه­ی انحرافات جامعه­ی اسلامی تنها دولت­مردان را مقصّر بدانیم، بلکه منظور ما اشاره به یک نکته اساسی جامعه شناسی است: هیأت حاکمه و امّت در یکدیگر تأثیر متقابل و دوری دارند، افکار و رفتار و گفتار هر یک در دیگری مؤثّر است. روح کلّی جامعه در هیأت حاکمه به طور کامل­تر و شدیدتر مجسّم می­شود. در همین حال هیأت حاکمه که فکر مجسّم و تشدید یافته­ی جامعه است، هرچه از روحیّات و اخلاق ریشه­دار جامعه را که در کمون است با کارهای خود به منصّه­ی بروز و ظهور می­رساند و بدین ترتیب با آن­که این دو دسته، عمیقاً از یک روح کلّی برخوردارند، ولی حکومت، با سیطره­ی خود، تمام آن­چه مقتضای طبع روحی اوست بروز می­دهد و چون نیرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقی کامل خود رشد می­دهد.([4])

براین اساس جریان سقیفه به عنوان نخستین گام و اصحاب سقیفه مهم­ترین عاملان و کارگزاران، در جهت تغییر و انحراف ارزش­ها هستند. همان­هایی که پس از عروج ملکوتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) به جای حضور در خانه­ی حضرت علی(علیه السلام) و تجدید بیعت با ایشان که منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه­ی بنی ساعده گرد آمدند و دستار حکومت و حاکمیّت جامعه­ی نبوی را طوعاً و کره در اختیار گرفتند؛ زیرا به خوبی می­دانستند که تغییر ارزش­ها بدون تسلّط اجتماعی ـ که ساز و کارش حکومت است ـ میسّر نخواهد بود. تغییرات، جامعه نبوی را تا آن­جا در نوردید که پس از نیم قرن، مردمی که خود را امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) می­نامیدند، در سرزمین کربلا دست به جنایتی زدند که زمین و آسمان در عزای مصیبت آن تا قیامت مویه کنان­اند. به اعتقاد ما ریشه­ی این دگرگونی و تحوّل را باید در سقیفه جست و جو کرد. به تعبیر مهیار دیلمی:

فیوم السّقیفه بابن النّبی طرق یومک فی کربلا

و غصب أبیک علی حقّه واحک حسن ان تقتلا([5])

ای فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) این سقیفه بود که راه کربلای تو را هموار کرد و آن­گاه که حقّ پدرت علی را غصب کردند، کشته شدنت خوب جلوه کرد.

اصحاب سقیفه در جایگاه کارگزاران و عاملان اجتماعی با بهره­گیری از حکومت توانستند ارزش­های الهی و معنوی جامعه­ی نبوی را تغییر دهند و ارزش­های دوران جاهلیت را جایگزین آن کنند که واقعه­ی تلخ و جان گداز کربلا پیامدی از آن تغییر بود.

آثار انتخاب نادرست

چون بشر موجودی ناشناخته است و انسان­ها شناخت کافی از یکدیگر ندارند، اگر از رهنمودهای وحی الهی بهره نگیرند و با روش­های بشری و با قرار دادن ملاک­های نادرست به انتخاب امام جامعه رو بیاورند، هرگز موفّق نخواهند بود؛ چرا که حکومت به دست افراد ناشایست می­افتد و ارزش­های الهی و نبوی تغییر می­یابد و ارزش­های جاهلی جایگزین می­گردد. بدیهی است که ارزش­های جاهلی، رفتار جاهلی به دنبال خواهد داشت و انواع مفاسد اجتماعی دامن­گیر جوامع بشری خواهد شد. برای تبیین واقعیّت مذکور ابتدا بار دیگر لازم است ارزش­ها را تعریف و سپس رابطه­ی آن را با هنجار یا رفتار بیان کنیم. ارزش­ها در نگاه جامعه شناسان عبارت است از: آن باورها و عقاید ریشه داری که گروه اجتماعی هنگام مواجهه با سؤال درباره­ی خوبی­ها، بدی­ها، برتری­ها و کمال مطلوب به آن رجوع می­کنند.([6])

البتّه مراد از ارزش­ها در رویکرد جامعه شناختی، ارزش­هایی هستند که به وسیله غالب افراد جامعه پذیرفته شده باشند. این ارزش­ها می­تواند دینی یا اجتماعی باشد. فرق این دو در منشأ پیدایش آن­ها است؛ به این معنا که ارزش دینی بر وحی و ارزش اجتماعی بر مقبولیّت عامّه مبتنی است. اگرچه ارزش اجتماعی آن­گاه که در وحی ریشه داشته باشد، می­تواند دینی هم باشد.([7])

با توجّه به تعریف، ارزش­ها هدایت کننده­ی هنجارها و رفتار افراد در جامعه هستند و از این رو هرگونه تغییر در آن، تغییر در رفتار و هنجار اجتماعی را در پی خواهد داشت و اساساً بدون شناخت آن­ها افراد جامعه دچار سرگردانی در هنجار خواهند شد.

به خوبی می­دانیم که نقش اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه­ی نبوی، آشنا ساختن مردم با ارزش­های الهی و هدایت جامعه به سوی کمال مطلوب می­باشد تا آنان دچار سرگردانی در هنجار نشوند. اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، می­بینیم که پس از انتخاب نادرست در جریان سقیفه که بر مبنای تعصّبات جاهلی و ... بود، به تدریج حکومت به دست کسانی افتاد که به هر دلیلی جاهلاً یا عامد باعث شدند جامعه در جهت ضدّ ارزش­ها و رفتارهای جاهلی قبل از اسلام پیش برود. تا جایی که امام حسین(علیه السلام) در یکی از خطبه­های خود می­فرماید: فقد نزل بنا من الأمر ما قد نزل و انّ الدّنیا قد تغیّرت و ...؛([8]) بر ما همان فرود آمد که می­بینید؛ به راستی اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی­ها آشکار و نیکی­ها و فضیلت­ها از محیط ما رخت بربسته. از ارزش­های انسانی چیزی جز اندکی به مانند قطره­های مانده در ته ظرف آب، نمانده است. مردم در زندگی ننگین و ذلّت باری به سر می­برند که نه به حق عمل می­شود و نه از باطل روی­گردانی می­گردد و ....

تبعیض و نابرابری­های اجتماعی

آن هنگام که جامعه­ی عرب، همه­ی افتخار و سربلندی را در مقام، ثروت و مکنت، جنگ و آدم کشی، نسب و خویشاوندی، قبیله و قومیّت می­دید؛ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله) مأموریتی آسمانی یافت و با کلام نورانی: ...إنّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتْقیکُم...([9])، رسم جاهلی را بر هم زد، ملاک­های زمینی را فرو ریخت و بانگ الهی برآورد که در نگاه ایزدی و مرام محمّدی، عزّت و افتخار، فقط و فقط در پرهیزگاری نهفته است. در این جامعه بود که دیگر بلال حبشی چوب پوست رنگین خود را نمی­خورد و سلمان فارسی به جرم عجم بودن، تحقیر نمی­شد و پیامبر با صراحت می­فرمود: هیچ عربی بر غیر عرب برتری ندارد؛ مگر به پرهیزگاری،([10]) امّا صد افسوس که پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) عطر دل انگیز و هوش ربای تقوا مداری در تاریکی تبعیض قومی و نژادی رنگ باخت. در این میدان نابرابری­ها، معرکه گردان کسی جز خلیفه­ی دوّم نبود. او بر خلاف نصّ صریح قرآن و سنّت نبوی، سیاست تبعیض نژادی دوران جاهلیّت را زنده نمود و در سایه­ی این سیاست بود که جامعه­ی نو بنیاد نبوی دچار اختلاف طبقاتی گردید. عُمر در پرداخت اموال به مسلمانان، قانون مساوات عصر پیامبر را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، مهاجرین را بر همه­ی انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان ترجیح و برتری داد.([11]) خلیفه نه تنها در تقسیم اموال و فرصت­های اجتماعی، عرب را بر غیر عرب ترجیح می­داد، بلکه آنان را نیز تحقیر می­کرد. وی فتوا داد که هر کس همسایه­اش نبطی عجم است و به قیمت آن نیاز داشته باشد، او را بفروشد.([12]) از میان این نابرابری­های اجتماعی، بعضی از منافقین و مشرکین سابقه دار، مورد احترام قرار گرفتند و کم کم روی کار آمدند؛ با این­که او تظاهر به مبارزه با فساد می­کرد. او به مغیرهبن شعبه که در برابر علی(علیه السلام) ایستاد و به اهل بیت(علیهم السلام) جسارت نمود و از دشمنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود، احترام می­گذاشت. مغیره، بهترین یار و یاور عمر بود و در کودتای او نقش داشت.([13]) در زمان عمر، معاویه فرماندار شام شد و خلیفه نسبت به کارهای او ساکت بود و با او با مهربانی برخورد می­کرد و به او لقب کسرای عرب پادشاه عرب داد و در ملاقات­ها این واژه­ را بر زبان می­آورد.([14]) و بالاخره عثمان را که از بنی امیّه بود با نقشه­ی شورای شش نفره به قدرت رساند که شاید بتوان این عمل او را بزرگ­ترین گام او در جهت انحراف جامعه دانست.

تاراج بیت المال

در فرهنگ ناب محمّدی، هیچ چیز خطرناک­تر از برتر دانستن مال و منال دنیا به شرافت­های انسانی نیست. اگر این روحیه در جامعه­ای رشد و ترویج شود، معنویّت و خداگرایی از بین خواهد رفت. اگر حبّ دنیا در جان بشر ریشه کند، راه ارتکاب هرگونه خطایی را هموار می­سازد و دوستدار دنیا دست به هر خطایی خواهد زد؛ زیرا به فرموده­ی پیامبر: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه؛([15]) دوست داشتن دنیا سرآمد هر خطایی است.

پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) با آموزه­های الهی، جامعه­ای را که پیوسته در جنگ و خون­ریزی بود و همه­ی همّت خویش را صرف زیاده خواهی و دنیا طلبی کرده بود به جایی رساند که در آن جامعه­ی نوبنیاد، انصار اموال خود را به مهاجر می­بخشید و از این کار لذّت می­برد و به شکرانه­ی آن به آستان ربوبی سر می­سایید؛ ولی افسوس که این روند پس از وجود نازنین آن یگانه، هر روز رنگ باخت تا آن­جا که حکومت در اختیار عثمان قرار گرفت. در زمان او دنیا گرایی به اوج خود رسید به گونه­ای که همه­ی تلاش او و خویشانش، دنیا و انباشت ثروت شد.([16]) و این حقیقتی تلخ بود که حضرت علی(علیه السلام) با زبان پردرد و سینه­ی پر آلام بیان ­فرمود: ... تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه­ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن­قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او بر مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.([17])

پس از پایان یافتن حکومت بیست و پنج ساله­ی اصحاب سقیفه، اندک آگاهی در مردم پیدا شد و آنان را به سوی حضرت علی(علیه السلام) کشاند و برای اوّلین بار پس از رسول خدا به شکلی معقول به گزینش خلیفه روی آوردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همه­ی بی میلی که تابع انحراف جامعه­ی اسلامی از مسیر اصلی بود، پذیرای خلافت گردید و بر آن شد تا راهی صحیح و اصولی پیش گیرد. ایشان اصول هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت گستری و انسان سازی را که از شؤون امامت بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوی بازگرداند، امّا متأسفانه آن­هایی که کام خویش را با این شهد تلخ می­یافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداختند و ستم پیشه کردند و امام را در سه جبهه­ی اصحاب جمل، صفّین و نهروان به رویارویی عظیم کشاندند و تلاش علمی و عملی امام و حرکت اصلاحی ایشان را برای برگرداندن مسیر ارتجاعی جامعه و انقلاب به سوی اسلام اصیل با مشکلات فراوانی رو به رو گرداندند. در این بین فتنه­های بنی امیه که به برکت خلفای پیشین جانی دوباره در جهت تغییرات ارزشی گرفته بود، نقش به سزایی داشت و علی(علیه السلام) همواره فتنه­ی امویان را خطرناک­تر از همه­ی فتنه­ها می­دانست: ... فِتنَة بَنِی أمیّةَ فإنَّها فِتْنَةُ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ.([18])

بنی امیّه به عنوان تداوم و بقایای حزب جاهلیّت و ابوسفیان می­باشند؛ زیرا خاستگاه این قومیّت، بازگشت به آن دوران دارد. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) در زمان ایشان بود و در بسیاری از جنگ­ها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه­ی مقابل رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) از قبایل عرب به رهبری ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علّت، جنگ احزاب نامیده شد.([19])

جعل احادیث

یکی از محورهای فرهنگ سازی بنی امیّه، تبلیغ فضایل نداشته­ی آنان بود که اقوال فراوانی را به صورت جعلی به پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) نسبت دادند تا از بنی امیّه، گروه و جریان صاحب فضایل، عدالت خواه و شایسته­ی رهبری بسازند. قلم به دستان و سخن گویان مزدور بنی امیّه مانند کعب الاحبار که در زمان خلفای پیشین جان گرفته بود، از فضیلت پیاز عکّه گرفته تا سران بنی امیّه، حدیث، جعل و منتشر ساختند. انگیزه­ی معاویه از این فرهنگ سازی، و چهره سازی مثبت برای آل ابوسفیان، مصداق سازی برای جانشینی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود. آنان می­خواستند با کتمان ده­ها حدیث درباره­ی فضیلت عترت پیامبر و شأن نزول آیات فراوان درباره­ی آنان، که زبان به زبان در میان امّت مسلمان در گردش بود؛ مصادیق واقعی عترت را در هاله­ی ابهام فرو برند؛ و به جای آنان فرزندان ابوسفیان را معرّفی کنند تا تصاحب منصب­های اجرایی پیامبر(صلّی الله علیه و آله)، مانند رهبری جامعه، بر آنان آسان گردد. به دیگر سخن، همان انگیزه­ای که در بیان شایستگی­های اهل بیت(علیهم السلام) دنبال می­شود و آنان را برترین انسان­ها و خویشان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) معرّفی می­کند و نگاه­ها را به سوی آنان معطوف می­دارد و حتّی دوستی مردم با اهل بیت(علیهم السلام) را مزد رسالت قلمداد می­کند: ... قُل لاَّ أسْئَلُکُم عَلَیْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّة فِی القُربی...([20])، را بنی­امیّه در فرهنگ سازی و مصداق آفرینی دنبال می­کردند. آنان از آل ابوسفیان، چهره­ای ساختند که: مردم شام، خویشانی نزدیک­تر از بنی امّیه به رسول خدا نمی­شناختند.([21])

تهاجم فرهنگی

همانا نور وجود فرزندان رسول­الله(صلی الله علیه و آله) و فضایل آنان در جامعه، هرگونه تاریکی جاهلیّت را از بین می­برد. آن­جا که پرتو هدایت نبوی و ولایت علوی بتابد، جای جلوه­گری گمراهی شب پرستان نیست.

تلاش معاویه در جهت از بین بردن ارزش­های الهی بود؛ از این رو به کارگزاران خود دستور داد که کسی نباید احادیث رسول­الله(صلی الله علیه و آله) را در مورد مناقب و فضایل علی(علیه السلام) نقل کند: هرکس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خون او هدر و مالش حرمت ندارد و از حوزه­ی حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.([22]) تهاجم تبلیغاتی برای مخدوش جلوه دادن چهره­ی تابناک عترت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به اوج خود رسید تا آن­جا که مردم شام، حضرت علی(علیه السلام) را مسلمان نمی­دانستند و زمانی که شنیدند حضرت در محراب نماز مضروب شده است، با تعجّب ­پرسیدند: مگر علی نماز هم می­خواند؟! هزاران سخن گوی جیره خوار بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت علی(علیه السلام) را سبّ و نفرین می­کردند. خطیبان نمازهای جمعه و جماعات، خطبه­ی بدون لعن بر علی(علیه السلام) را باطل می­دانستند. پیامدهای تهاجم تبلیغی بنی امیّه کم کم چهره­ی تابناک اهل بیت(علیهم السلام)، را در نزد مردم آن­گونه وارونه کرد که می­پنداشتند امام حسین(علیه السلام) بر امام خود ـ خلیفه­ی اموی ـ خروج کرده و اتّحاد مسلمین را بر هم زده است؛ از این­رو امام را مورد سرزنش قرار می­دادند و صف آرایی در مقابل حضرت را تقرّب الهی می­پنداشتند، چنان که امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: سی­هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین(علیه السلام) را بکشند، و کلّ یتقرّب إلی الله بدمه، هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می­جستند. چون می­گفتند: یزید خلیفه­ی پیامبر است و حسین­بن علی بر او خروج کرده و باید با او جنگید.([23])

اگر تهاجمات فرهنگی تداوم می­یافت و چند قرن در میان امّت اسلام، چهره­ی اهل بیت(علیهم السلام) این گونه معرّفی می­شد، چه پیامدهایی را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزی باقی می­ماند؟! پاسخ روشن می­سازد که یکی از علل و اهداف قیام امام حسین(علیه السلام) در برخورد با فرهنگ سازی بنی امیّه، افکندن پرده­ی نفاق و آشکار ساختن چهره­ی واقعی آنان و نیز معرّفی چهره­ی تابناک عترت بود. امام در پی قیام خویش با گفتار و سخنرانی­های خود، چهره­ی واقعی آنان را آشکار نمود و جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) را به مردم یادآوری کرد و سرانجام واقعه­ی نینوا و جان بازی­های اصیل­ترین انسان­های عصر خویش، توانست مسیر را عوض کند و نفوذ معنوی و اعتبار روحانی عمیقی برای اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه ایجاد گرداند به گونه­ای که هر چه از تاریخ کربلا بیشتر گذشت، قشرهای بیشتری را در جامعه به خود جذب نمود و این محبوبیّت، آرام آرام تا آن­جا بالا گرفت که با برملا ساختن ماهیّت اصلی بنی امیّه، کاخ بیدادگران از بیخ و بن درآمد.([24])

اقتصاد جامعه

سرمایه­های کلان، همواره با سیاست و حکومت داری تعامل تنگاتنگ داشته است. افراد فرصت ساز، همواره سیاست و قدرت را وسیله­ی دست یابی به ثروت­های کلان قرار داده و از سوی دیگر، ثروت­ها را در راه فراهم آوردن بسترهای حکومت داری و جذب آرا و نظر مردم با شیوه­ها و حیله­های گوناگون هزینه کرده­اند.

ثروت اندوزی اعراب در جریان فتوحات، یکی از آسیب­ها و مشکلاتی بود که هر قوم فاتحی ممکن بود گرفتار آن گردد، ولی آن­چه بدیهی به نظر می­رسد؛ این است که این ثروت اندوزی در پی خود، گرایش به تجمّل، عیش و نوش، سستی و بسیاری مشکلات و آسیب­های دیگر را به ارمغان می­آورد و این عوامل می­تواند دلایل عمده­ای بر سقوط و انحراف هر قوم فاتحی باشد؛ بنابراین در اندک زمانی در کنار خانه­های ویران، خانه­های مجلّل در سرزمین­های فتح شده، مثل کوفه و بصره ساخته شد.([25])

در زمان بنی امیّه به علّت حاکمیّت قوم برتری طلب آنان، نابرابری عمیقی در فرآیند ساختار اقتصادی جامعه پدیدار شد.

پس بی­تردید، تعدیل سرمایه، توزیع سرمایه­های عمومی و تعدیل بهره­مندی از ثروت­های ملّی که برآیند آن، استقرار عدالت اقتصادی است؛ می­تواند یکی دیگر از علّت­های قیام حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) باشد.

نتیجه­ی عبرت آموز:

باید از این واقعه­ی تلخ در تاریخ اسلام درست عبرت گرفت. جاهلیّت، یک مرحله­ی تاریخی یا یک حادثه­ی اتّفاقی نیست که در ظرف زمانی و مکانی خودش به وجود آید و پس از سپری شدن ماه­ها و سال­ها و یا با گذر از سرزمینی به سرزمین دیگر، به سینه­ی تاریخ سپرده شود و یا در موزه­های آثار باستانی قرار گیرد؛ بلکه یک حالت اجتماعی قابل تکرار است. آفتی که در اثر عوامل ویژه­ی خود ممکن است هرجامعه­ای را در هر سطح علمی و فرهنگی که باشد، آلوده نماید و حضور جاهلیّت در میدان زندگی به معنای رخت بر بستن فرهنگ خدامحوری است.

اکنون که ارزش­های الهی و معنوی به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی و با تلاش امام و شهیدان در جامعه حاکم و نور هدایتش، چراغ راه شده است، باید از آن­ها محافظت کرد و در مقابل دگرگونی و رنگ باختن آن­ها در جامعه بی­تفاوت نبود. باید تلاش شود همیشه امور حکومت در دست افراد دین باور قرار گیرد که به ارزش­های الهی و حاکمیّت آن در جامعه علاقه­مندند و در جهت حفظ آن کوشا باشند.

باید هوشیار بود که اگر در این امر سستی گردد و راه تساهل پیش گرفته شود، بار دیگر سرها بر نیزه می­رود و اسارت­ها در پیش خواهد بود. این بار این تن نیست که در بند قرار می­گیرد، بلکه انسانیّت و کرامت انسانی به زنجیر اسارت گرفتار می­شود.

پی­نوشت:

[1]. گی روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص 15.

[2]. جان ب تامپسون، ایدئولوژی و فرهنگ مدرن، ترجمه­ی مسعود اوحدی، ص 37.

[3]. دفلور ملوین، مبانی جامعه شناسی، اقتباس حمید خضر نجات، ص 243.

[4]. محمّد جواد حجّتی کرمانی، حسین­بن علی حماسه­ی تاریخ، ص 81 .

[5] . علاّمه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 4، ص 249.

[6] . بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس غلام عبّاس توسّلی و رضا فاضل، ص 77.

[7]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 40.

[8] . ابن طاووس، لهوف، ترجمه­ی علی­رضا رجالی، ص 69 .

[9]. الحجرات 49 : 13.

[10]. عبدالحسین امینی، الغدیر، ترجمه­ی اکبر ثبوت، ج 6 ، ص 188.

[11]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ، ص 111.

[12]. فضل­بن شاذان نیشابوری، ایضاح، ص 488.

[13]. احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه­ی محمدّ ابراهیم آیتی، ج 2، ص 107.

[14]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 85 .

[15]. علاّمه محمّد باقر مجلسی(قدّس سرّه)، بحارالانوار، ج 14، ص 311، ح 11.

[16]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 58 و 59 خلاصه.

[17]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 3، ص 47.

[18]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 93، ص 175.

[19]. سیّدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 86 .

[20]. الشوری 42 : 23.

[21]. ابوالحسن علی­بن حسن مسعودی، مروّج الذّهب، ترجمه­ی ابوالقاسم پاینده، ج 3، ص 44.

[22]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 44.

[23]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، حق و باطل، ص 53 .

[24]. شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، درسی که حسین به انسان­ها آموخت، ص 156 و 157 خلاصه.

[25]. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه­ی دکتر محمّد توکّلی، ج 2، ص 197.

عاشورا، مؤلفه ها و ایستارهای سیاسی

4

«قسمت اول »

بستر عاشورا

بیش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشریت نگذشته بود و هنوز فریاد آن بزرگ رهبر الهی، در گوش ها طنین انداز بود که:

حسن و حسین، بعد از پدرشان، پیشوایان امت من و سرور جوانان بهشتی هستند و مادرشان سرور زنان دو عالم و پدرشان سرور جانشینان پیامبر است . (1)

هنوز کسانی مانند «جابر بن عبدالله انصاری » ، «ابو سعید خدری » ، «سهل بن سعد ساعدی » ، «زید بن ارقم » ، و «ا نس بن مالک » زنده بودند و حدیث «الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنة » را درباره آن دو امام از رسول خدا (ص) شنیده بودند (2) و چه بسا به یاد داشتند که چسان امیرالمؤمنین (ع) به این روایت افتخار می کردند و آن را از دلایل برتری خود برمی شمردند . (3)

مسلمانان می دانستند که پیغمبر خدا در مورد پیوند قلبی دیرینه مؤمنان با حسین فرموده است: به درستی که دل های مؤمنان، شناخت نهفته و دیرینه از حسین دارند . (4)

آنان به خاطر داشتند که رسول اکرم (ص) می فرمود: همانا حسین بن علی، چراغ هدایت و کشتی نجات و پیشوای نیکی و خجستگی و امام عزت و افتخار است . (5)

کسی در محبت و علاقه پیامبر به دخت گرامی اش حضرت زهرا (س) و فرزندان ارجمندش تردید نداشت . از اصحاب و تابعین، کم نبودند کسانی که سیمای رسول خدا را به یاد می آوردند، آن هنگام که فرمود:

فاطمه پاره تن من است، آن که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است . (6)

و:

همانا خداوند برای خشم فاطمه، به خشم می آید و برای رضایت او، خشنود می شود . (7)

صحابه فراموش نکرده بود که سید مرسلین به سوی علی، فاطمه، حسن و حسین - علیهم السلام - نظر کرد و فرمود:

با کسانی که با شما بجنگند، در جنگم و با کسانی که با شما صلح کنند، در صلحم . (8)

فرماندهان و امیران لشگر شام نیز به خوبی امام حسین را می شناختند و منزلت وی را در چشم پیامبر درک می کردند . از این رو امام در ملاقاتی که شبانه با عمر بن سعد داشت به او گفت:

وای بر تو! آیا می خواهی با من جنگ کنی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من کیست؟ آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! این جماعت را رها کن و همراه من باش که این عمل تو را به خدا نزدیک می کند! (9)

عمر پسر سعد ابن ابی وقاص (فاتح جنگ قادسیه) است، سعد جزو معدود افرادی بود که در جنگ احد، آن گاه که عرصه برمسلمانان تنگ شد و حتی کسانی چون عمر و عثمان از کار زار متواری گردیدند در کنار علی بن ابی طالب، تاپای جان از رسول خدا (ص) دفاع کرد و اینک، به قول یکی از پژوهشیان معاصر، هنوز نیم قرن از جنگ قادسیه نگذشته بود که پسر وی آماده قلع و قمع و سرکوبی پسر پیامبر می شود و چون آماده حمله گردید همان جمله ای را گفت که پدرش در جنگ قادسیه بر زبان آورد: «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد شما را» . (10)

شب عاشورا که حضرت ابوالفضل (ع) از سوی امام حسین (ع) ماموریت یافت تا آن شب را مهلت بگیرد برای آن که امام و اصحابش آخرین شب زندگانی خود را نیز به نماز و استغفار و مناجات پروردگارشان بپردازند، عمر بن سعد چون در قبول این پیشنهاد به تردید افتاد، موضوع را با فرماندهان لشکرش در میان گذاشت . یکی از آنان به نام «عمر و بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر این ها ازترک و دیلم بودند و چنین مهلتی را از تو درخواست می کردند بایستی به آنان پاسخ مثبت می دادی، در صورتی که این ها فرزندان پیامبرند» . (11)

حمزه فرزند مغیره بن شعبه - که خواهرزاده عمربن سعد بود - نیز به وی توصیه و تاکید کرد که مبادا دست به خون حسین بیالایی و سوگند خورد که اگر پادشاهی همه دنیا از آن تو باشد و از آن به خاطر نکشتن حسین، چشم پوشی کنی، بهتر است از این که خدا را ملاقات کنی در حالی که به قتل حسین دست یازیده ای! (12)

آن گاه که سپاه عمر سعد تصمیم گرفت به سوی خیمه های سید الشهداء یورش برد، حضرت فرمود:

ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز جزا نمی هراسید، دست کم در زندگی این دنیاتان آزاد مرد باشید و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید و شرف عربی خود را پاس بدارید - آن گونه که مدعی عربیت هستید . (13)

شمر بن ذی الجوشن گفت: «چه می گویی یا حسین؟»

امام حسین فرمود:

من با شما می جنگم و شما با من مقاتله می کنید ولی این زنان گناهی ندارند، تا من زنده هستم به اهل بیتم تعرض نکنید و از یورش این یاغیان و جاهلان ممانعت ورزید .

شمر پاسخ داد: «حق با توست ای پسر فاطمه!» (14)

با این ایستار و اوصاف، مسلمانان چگونه اجازه دادند و امویان چسان چنین بستری را گستردند و فضایی را پدید آوردند تا وجدان عمومی، پذیرای شهادت سپندترین فرزند اسلام و قرآن و ابرار همراهش گردد؟

به نظر می رسد هفت مؤلفه اساسی، فضای تحقق چنین حادثه دلخراشی را فراهم آورد و بستر چنین حرکتی را مهیا ساخت . ولی پیش از بررسیدن این مؤلفه ها، باید به این نکته کانونی اذعان داشت و تاکید ورزید که در تحلیل و بررسی پدیده های سیاسی - اجتماعی، اهمیت و بهای هر مؤلفه و عاملی بستگی به میزان تاثیرگذاری آن دارد .

بنابراین تاثیر هر کدام از این مؤلفه ها با دیگری متفاوت است، از این رو باید همه آن ها را، به طور مجموعی، در تحقق فضای شکل گیری عاشورا مؤثر دانست و اما آن ها عبارتند از:

1 - بحران هویت و تغییر نسل

در هنگامه ای که علی بن ابی طالب (ع) به مدیریت سیاسی جامعه اسلامی دست یافت، با دو نسل قبل و بعد از انقلاب اسلامی نبوی، روبه رو بود; یعنی افراد جامعه دینی در دوران آن حضرت از نظر مقطع سنی به دو نسل تعلق داشتند، که هر کدام دارای ایستار و نگرگاه ویژه ای بودند .

ایستار و وضعیت نسل اول

نسل نخست; مردمانی بودند که زمان رسول خدا (ص) را درک کرده، با آموزه های دینی آن حضرت آشنایی داشتند . اینان جهاد و مبارزه را لمس نموده، حوادث پس از رحلت پیامبر را نیز نظاره کرده و در قبال 25 سال سکوت علی (ع) و خلافت سه خلیفه پیشین دارای تحلیل و موضع بودند .

این ها پس از کشتن عثمان برای بیعت با امام علی (ع) هجوم آوردند و خود آن حضرت در توصیف آن میثاق با شکوه می فرماید:

روز بیعت، مردم بسان یال کفتار به دورم ریخته از هر سو روی به من نهادند; چندان که از بسیاری جمعیت، حسن به زحمت افتادند و دو طرف جامه ام پاره شد . مردم چون گله های انبوه گوسفندان مرا در میان گرفتند . (15)

لکن دیری نپایید که این کسان تاب اجرای عدالت را از کف داده، از فرمان رهبری سر بر تافتند . امیرمؤمنان (ع) در این باره می فرماید:

آن گاه که بیعتشان را پذیرفته، حکومت را به دست گرفتم، گروهی پیمان شکستند (ناکثین) و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند (مارقین) و گروهی علیه عدالت شوریدند (قاسطین)، گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند که می گوید: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا و العقبه للمتقین (16) ; سرای جاودانی را برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و تبه کاری در زمین را ندارند و پایان کار، ویژه پرهیزکاران است .» آری سوگند به خدا این آیه را شنیده و حفظ کردند ولی دنیا در دیده آنان آراسته شده و زیور آن، چشم هایشان را خیره نموده است . (17)

سر این نافرمانی در این بود که در دوران 25 ساله غصب ولایت، با تفسیر و قرائتی از اسلام انس گرفته بودند که به کلی با تفسیر علوی، که بر پایه عدالت همه جانبه، به ویژه عدالت اجتماعی، بنا شده بود، تقاوت داشت . از این رو نافرمانی و نادانی و ناباوری اینان به حدی رسید که آن پیشوای شکیبا و معصوم، زبان به نفرین و شماتتشان گشود:

ای نه مردان به صورت مرد، که خردهاتان کودکانه و بسان عروسان پرده نشین است (خیال پردازانه) . کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم که به خدا، پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن، اندوه و حسرت . خدایتان بمیراناد! دلم را چرکین کرده، سینه ام را از خشم آکندید و کاسه های اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیرم را تباه ساختید . (18)

نتیجه چنین رویکردی این شد که گفته اند پس از جنگ جمل، دو سوم از مردم یا فریب قدرت طلبانی را خوردند که به نام خون خواهی عثمان، علم مخالفت با حکومت علوی را برافراشتند یا به محافظه کاری و اعلام بی طرفی روی آوردند یا بهانه تراشی پیشه کردند و مدعی شدند در حال مطالعه حوادث هستند و به این وسیله، خود را از یاری امام علی (ع) کنار کشیدند و بدین ترتیب امام بی نظیری چون علی بن ابی طالب که به قول شبلی شمیل: «بی همتا نسخه ای است که شرق و غرب جهان، نه در گذشته و نه امروز، صورتی برطبق آن ندیده است » ، (19) در اقلیت قرار گرفت و در جنگ نهروان و صفین وضعیت به مراتب از جنگ جمل بدتر شد . به هر روی نسلی که پیامبر را درک کرده بود، تنها حدود یک سوم از آنان تا پایان مبارزه به امام علی (ع) وفادار ماندند .

ایستار و وضعیت نسل دوم

اما نسل دوم، کسانی بودند که به علت فاصله زمانی، نه پیامبر را دیده بودند و نه از فداکاری های اهل بیت خبری داشتند و نه امیرمؤمنان را به درستی می شناختند، از آن مهم تر در معرض تبلیغات و تهاجمات فرهنگی آل امیه قرار داشتند، و ترکیب جمعیتی جامعه اسلامی هم به سود ایشان در حال تغییر بود . ابن ابی الحدید با اشاره به موقعیت امام علی (ع)، در این زمانه، می نویسد: «دو نفر اول، علی را انکار کرده و پایین آوردند و عظمت او را در میان مردم از بین بردند; به گونه ای که به کلی فراموش شد و بیشتر کسانی که ویژگی ها و فضایل او را در زمان پیامبر می شناختند، از دنیا رفتند و کسانی آمدند که او را تنها به عنوان یکی از مسلمانان عادی می شناختند و نهایت چیزی که در چشم اینان باقی بود این که وی پسر عموی رسول خدا و همسر دختر و پدر نوادگان اوست و غیر از این ها همه چیز فراموش شد و از سوی قریش کینه و انحرافی نسبت به او پیدا شد که نسبت به هیچ کس دیگر، تاکنون رخ نداده است .» (20)

این بیان، اقتباسی از اظهارات شخص امیرمؤمنان است که وضعیت خویش را در آن دوران چنین روایت می کند:

نزد مردم مسلم شد، آوازه قومی و فراموشی کسانی دیگر و ما از کسانی بودیم که نامشان از یادها رفت و آتش آوازه شان خاموش شد و آواز و نام و نشانشان محو گردید . سال ها بدین سان گذشت و بسیاری از کسانی که ما را می شناختند چهره در نقاب خاک کشیدند و کسانی به وجود آمدند که شناختی از ما نداشتند . (21)

به هر روی نسل دوم، دارای سه ویژگی برجسته بود:

یکم: به سبب شرایط و موقعیت سنی، گرفتار تضاد نسل ها و عدم هماهنگی با نسل نخست بود; در نتیجه به باورها و معیارهای نسل پیش از خود، به دیده تردید می نگریست; به ویژه آن که مشاهده می کرد، عملکرد آنان با رفتارشان هماهنگ نیست و اگر به طور زبانی از آخرت دم می زنند، همه هم و غمشان دنیاپرستی و ثروت اندوزی است .

دوم: دست خوش آسیمگی و بحران هویت فرهنگی و سیاسی بود; یعنی وضعیت دوران کودکی را رها کرده و هنوز در موقعیت دوران جوانی، تثبیت نشده بود و از همه اندوه بارتر گرفتار چند گانگی الگوهای رفتاری شده بود که اکثر این الگوها، آنان را به اموری چون تجدید حیات دوران جاهلیت، تعصب های قومی و نژادی، خشونت ورزی، مال اندوزی و امثال آن فرامی خواندند که بیگانه با آموزه های اخلاقی و تربیتی اسلام ناب بودند .

سوم: به علت نظام بسته خبری و سیستم قبیله ای، شناختی که این نسل از اسلام و رسول خدا و خلفای پس از آن حضرت داشت، از منظر نسل اول بود که آن هم به علت تعدد قرائت ها و اختلاف برداشت ها از اسلام و وجود نوعی تکثرگرایی فکری و سیاسی، به جمع بندی مطلوبی نرسیده و عملا دچار تضاد فکری شده بود .

امام حسن و امام حسین - علیهما السلام - به ترتیب در چنین ساحتی، زعامت و رهبری امت اسلامی را برعهده گرفتند; یعنی نسل نو - که اکثریت مردم را تشکیل می دادند، در عهد عثمان به دنیا آمده و تنها مدت پنج سال دوران علی (ع) را درک کرده و در دوران معاویه وارد اجتماع شده بودند - فاقد شناخت درست از خاندان علوی بود، از این رو نسبت به فرایند امور سیاسی - اجتماعی یا بی تفاوت بود یا متاثر از تبلیغات بنی امیه، که می کوشید با تطمیع و تهدید و تبلیغات آنان را به سمت خود بکشاند . نسل کهن نیز گرفتار گرایش های سیاسی - عقیدتی متضاد و بازیچه دست سیاستمداران مکار بود . پیامد چنین وضعیتی این شد که هنگامی که امام حسین (ع) آشکارا و از مسیر عمومی و همگانی، شهر پیامبر (مدینه النبی) را به قصد مکه ترک کرد، تاریخ نویسان گزارشی از واکنش قابل توجه توده مردم، بازتاب نداده اند و این، نمونه ای از بی تفاوتی و تن آسایی مردم یکی از مهم ترین شهرهای پیشینه دار اسلامی است که سرشار از خاطرات پیامبر و علی و فاطمه و حسین - علیهم السلام - است .

افزون بر آن چه گفته آمد، کوفیان و بصریان از دیرینه سست ایمانی و بی وفایی و پیمان شکنی برخوردار بودند و شامیان، اسلام و پیامبر را هم از چشم معاویه می نگریستند و برداشت آن ها از اسلام، با قرائت اموی بود، از این رو نه با اسلام راستین آشنایی داشتند، نه با مفسران صلاحیت دار آن و طرفه آن که وضعیت نسل جدید، در این باره، نامناسب تر از نسل قدیم بود .

2 - قدرت پرستی و گروه گرایی

در اواخر دوران زندگانی پیامبر اسلام، دو دیدگاه درباره قدرت و حکومت در میان مسلمانان خودنمایی می کرد: دیدگاه اول، سیاست علوی بود که قدرت را تنها وسیله ای برای احقاق حق و از میان برداشتن باطل می دانست و فی نفسه برای آن اصالت قایل نبود، در نتیجه به چنگ آوردن قدرت را به هر بهایی روا نمی شمرد . از این رو امیرمؤمنان (ع) سیاست راهبردی خود را در باب حکومت و زمامداری چنین بیان کرد:

سوگند به خدا این کفش کهنه را از حکومت بر شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را برپاسازم یا باطلی را براندازم . (22)

اما دیدگاه دوم، سیاست اموی بود که به قدرت اصالت می داد و قدرت خلیفه را بیش از قدرت اسلام می خواست; به عبارت دیگر، دست یافتن به قدرت برای بنی امیه، هدف بود و در رهیافت آنان، هدف وسیله را توجیه می کرد . بدان جهت معاویه به عنوان قدرت مندترین منادی این سیاست - پس از امضای قرارداد صلح با امام حسن (ع) در خطبه های نماز جمعه در ارودگاه نخیله - به طور شفاف اعلام کرد: «سوگند به خدا! من با شما نجنگیدم تا نماز به پا دارید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات دهید، زیرا شما خود اهل نماز و روزه و حج و زکات بودید و آن ها را به جا می آوردید . بلکه من با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و این را خدا به من داد و شما از آن ناخرسند بودید . توجه داشته باشید، همانا من در حضور حسن بن علی تعهدهایی داده ام، بدانید که همه را زیر پا می نهم و به هیچ یک وفا نخواهم کرد .» (23)

بنی امیه از آغاز هم به خاطر ترس از قدرت پیروز (اسلام) و نیز به دست آوردن حکومت - و به تعبیر خودشان سلطنت - که آن را موضوع چالش بین بنی هاشم و بنی امیه می پنداشتند، به طور تاکتیکی، به اسلام رو آوردند و با تشکیل باند طلقا (مسلمانان فتح) سرانجام به این هدف هم دست یافتند .

امام علی (ع) در نامه مورخ ماه صفر سال 37 هجری به معاویه نوشت:

آن گاه که خداوند عرب را گروه گروه به دین خویش در آورد و این امت، از روی اختیار یا از سر اجبار تسلیم اسلام شد، شما خاندان ابوسفیان از کسانی بودید که برای دنیا یا از روی ترس، در دین اسلام وارد شدید . (24)

بعدها معاویه در شب نشینی ای با مغیره بن شعبه، پرده از چهره ظاهر فریب خویش برافکند و کفر خود را آشکار ساخت . مطرف پسر مغیره در این باره می گوید: «با پدرم مغیره در دمشق، بر معاویه وارد شدیم . پدرم پیوسته به کاخ معاویه می رفت و با او گفت وگو می کرد و در بازگشت، نزد من از عقل و درایت او یاد می کرد و از آن چه در او دیده بود، با خرسندی تعجب می نمود . تا این که شبی - که از نزد معاویه برمی گشت - از خوردن شام اجتناب کرد و به کسی می مانست که اموالش به تاراج رفته باشد . مدتی صبر کردم و دریافتم که حادثه ای موجب تاثر شدید وی شده است .

گفتم: چرا از سرشب تاکنون اندوهگینی؟

گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم!

گفتم: مگر چه روی داده است؟!

پاسخ داد: امشب با معاویه، خلوت کرده بودم و به او گفتم: یا امیرالمؤمنین! اکنون که به آرزوهای خود رسیده و حکومت را به دست گرفته ای، اگر با مردم به عدالت و نیکی رفتار کنی، بزرگواری نموده ای و اگر با برادرانت (بنی هاشم) به خوبی رفتار کنی، صله رحم به جا آورده ای، به ویژه آن که آنان هم، امروز در موقعیتی نیستند که تهدیدی برای حکومت تو به شمار آیند!

معاویه گفت: هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی، نامی از او برده می شود . پس از ابوبکر، عمر به خلافت رسید و در مدت ده سال زحمت های فراوانی متحمل شد ولی پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی نامی از او برده می شود .

پس از آن دو، برادر ما عثمان - که کسی در شرافت نسب به وی نمی رسد - به حکومت دست یافت و آن چه باید، به جا آورد ولی با مردنش، یاد او هم مرد ولی روزی پنج بار نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام) با آواز بلند خوانده می شود و می گویند: «اشهد ان محمدا رسول الله!»

بی مادر! اکنون با این اوصاف، چه می توان کرد جز آن که نام او نیز به کلی دفن شود .»

زمانی که این گفتار کفرآمیز را برای مامون (خلیفه عباسی) نقل کردند، دستور داد معاویه را در سراسر سرزمین اسلامی، لعن کنند . (25)

رقابت سیاسی احزاب

مهم ترین احزابی که در هنگامه رحلت رسول خدا (ص) برخلاف نص الهی، داعیه دار قدرت و حکومت گشتند، سه جریان سیاسی بودند:

1 - حزب تیم و عدی، به رهبری ابوبکر، عمرو سعد بن ابی وقاص;

2 - حزب طلقا (مسلمانان فتح)، به قیادت ابوسفیان بن حرب;

3 - حزب انصار، به رهبری سعد بن عباده انصاری، که ریاست خزرج را بر عهده داشت . (26)

سوگمندانه این سه جریان سیاسی که از سیطره و نفوذ گسترده ای برخوردار بودند، کوشیدند تا مناسبات و تعاملات حاکم بر جامعه را که به برکت وحی و رسول خدا (ص) شکل گرفته بود، دگرگون سازند و عملا به احیای مناسبات و معیارهای دوران جاهلیت چون خاک و خون و قبیله و قوم بازگشتند و برخلاف سیره و سفارش پیامبر اسلام، رفتار نموده، با قدرت طلبی و گروه گرایی شگفت انگیز، «معاش » را بر «معاد» ، «خلافت » را بر «امامت » ، «وراثت » را بر «نبوت » و «دنیا» را بر «آخرت » ترجیح دادند .

امام علی (ع) در توضیح این وضعیت اندوه بار می فرماید:

آگاه باشید که وضعیت کنونی شما بسان روزی است که خداوند پیامبرش را برانگیخت . (27)

و نیز می فرماید:

و بدانید که همانا شما پس از آن که هجرت نمودید، دوباره به جاهلیت باز گشتید و پس از دوستی و وحدت نخستین، پراکنده گشتید . اکنون تنها اسمی از اسلام برخود دارید و فقط ظاهری از ایمان را می شناسید و به درستی که شما رشته اسلام را گسستید و حدود الهی را تعطیل کردید و احکام آن را از بین بردید . (28)

به هر روی حزب تیم و عدی، نسبت به دو حزب دیگر موقعیت برتری داشت، زیرا هم دارای پیشینه مسلمانی بود و هم از پیوند خویشاوندی (سببی) با رسول خدا بهره مند، و حتی در خانه شخص اول جهان اسلام، خبرچین و خبرگیر داشت .

حزب طلقاهم با این که از نظر نبوغ سیاسی و دیپلماسی قبیلگی، از دو حزب دیگر ممتازتر بود ولی رهبران آن، سابقه دشمنی با اسلام و مهر طلقا بر پیشانی داشتند که در ماجرای فتح مکه، پیامبر اسلام با کرامت و بلند نظری از آن ها گذشته و خطاب به آن ها فرموده بود: «اذهبوا انتم الطلقا .» از این رو زمینه اقبال عمومی به آن ها اندک بود .

با توجه به دیرینه منفور تاریخی امویان، حزب طلقا برای ایجاد بستر پذیرش اجتماعی، با کسانی چون عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف - که هم تمکن مالی داشتند و هم شهرت و نفوذ اجتماعی - ائتلاف کرده، (29) با کمک دست یارانی چون مغیره بن شعبه و بعدها عمرو بن عاص، اهداف خویش را تعقیب می نمودند . در کینه جویی اینان با دین و سنبل های آن، همین بس که امام علی (ع) هنگامی که مردم عراق را برای جنگ با سپاه شام - در صفین - تحریک و تشویق می کرد، فرمود:

به سوی دشمنان خدا و سنت رسول الله و قرآن، حرکت کنید و به سمت باقی مانده احزاب، کشندگان مهاجرین و انصار رهسپار شوید . (30)

طرفه آن که هم پیمانان آنان نیز بی پروا از «دین فروشی » سخن می راندند; فی المثل وقتی عمرو بن عاص از سوی معاویه دعوت به همکاری شد، وی با خواندن شعرهایی برای او، آشکارا مقصود خویش را بیان کرد:

ای معاویه تا وقتی بهره ای از دنیا نگیرم، دینم را به تو نخواهم داد، پس ببین چسان رفتار می کنی .

اگر ریاست مصر را به من بدهی، سود خوبی از این معامله برده ای; چرا که شیخی را به دست آورده ای که به نفع تو و به زیان دشمنت عمل خواهد کرد . (31)

امیرمؤمنان (ع) پس از درهم کوبیدن فتنه مارقین، به ارزیابی آینده جامعه اسلامی پرداخت و بنی امیه را خطرناک ترین جریان برای دین و دنیای مردم بر شمرد و فرمود:

همانا ترسناک ترین فتنه ها، در دیده من فتنه فرزندان امیه است که فتنه ای کور و تار است . حکومت آن فراگیر و آزارش دامن گیر مردم دیندار است و آن کس که فتنه را نیک ببیند و به درستی بشناسد، آزارش به او می رسد و آن که فتنه را درک نکند، بلا از او دور است . (32)

باری، در ماجرای غمبار سقیفه، حزب تیم و عدی قدرت را قبضه نمود و سعد بن عباده (رهبر حزب انصار) را که به خاطر عدم موفقیت در کسب قدرت، به طور تاکتیکی به حمایت از امام علی (ع) تمایل پیدا کرده بود، در حوران (منطقه ای در سوریه کنونی) ترور کردند .

حزب طلقا (امویان) در رقابت سیاسی، از حزب تیم و عدی (حزب دو خلیفه و سعد بن ابی وقاص) شکست خورد و خلیفه دوم نیز سرانجام به پاس خدماتش به خلیفه اول، از ناحیه وی به خلافت برگزیده شد ولی چون خلیفه جدید نه تنها تمایل به همکاری با امویان از خودنشان نداد بل به نوعی مانع زیاده خواهی آنان بود، تصمیم به ترورش گرفتند . از این رو مغیره بن شعبه - که از دستیاران و جاسوسان آن ها بود - با تحریک غلام خود به نام ابو لؤلؤ در اطراف مدینه، عمر را از پای در آورد (33) و زمینه روی کار آمدن عثمان را فراهم ساخت .

عثمان در حالی به خلافت رسید که پیری سالخورده بود و امویان دور او را گرفتند; به طوری که مروان بن حکم عملا او را به بازی گرفته بود و به پیشنهاد وی، بیشتر پست های حکومتی از سوی عثمان به آل امیه واگذار شده بود . به گفته دانشمند بلند آوازه اهل سنت، سیدقطب: «دوران سیزده ساله حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و برای وی، مال و سرباز و نیروی حکومتی در چهار گوشه شام گرد آورد . واقعا این درد اسف انگیزی است که علی سومین خلیفه نشد .» (34)

بدین سان با روی کار آمدن عثمان، مکنون قلبی حزب طلقا تحقق یافت، لذا ابوسفیان در حضور عثمان، بی پرده گفت: «ای بنی امیه! حکومت را همچون گویی که به دست آورده اید، محکم نگاه دارید، زیرا قسم به آن کسی که سوگند می خورم، سال ها بود که احراز این مقام را برای شما آرزو می کردم، حالا که به مقصود رسیده اید بکوشید تا خلافت را به کودکان انتقال دهید . (35) به خدا سوگند! نه عذابی است، نه حسابی و نه بهشتی است و نه جهنمی و نه رستاخیزی و نه قیامتی .» (36)

با این حال پس از شورش مردم علیه عثمان و کشته شدن وی و هجوم مردم برای بیعت با امیرمؤمنان (ع)، طرفداران احزاب پیش گفته، به ویژه حزب طلقا با تغییر موضع و شعار، به شکل دیگری در مقابل امام علی (ع) - که می رفت تا با تبیین و تثبیت سیاست علوی، مناسبات دوران جاهلیت نوین را درهم بریزد - قد علم کردند .

حزب قاسطین، باند تجدید سازمان یافته حزب طلقا بود که به قیادت معاویه، برای کسب قدرت و حفظ سلطنت آل امیه، به ترتیب در برابر امام علی و امام حسن - علیهماالسلام - صف آرایی کرد و سرانجام با پس مانده احزاب ارتجاعی، در کربلا اردوگاه زد .

امام حسین (ع) به عنوان وارث امامت و سیاست علوی، در روز عاشورا، با اشاره به این فرایند حزب گرایی و قوم محوری و ازگشت به جاهلیت نخستین، به لشکر عمر بن سعد فرمود:

رحمت خدا از شما دورباد! شما سرکشان امت و طفیلی های احزاب فاسد هستید که قرآن را رها کرده اید . (37)

3 - تجدید حیات سرمایه داری و اشرافی گری

روحیه معنویت محوری و آخرت جویی صدر اسلام که موجد روحیه دیگر گرایی، زهدورزی، قناعت پیشگی و اهتمام به عدالت اجتماعی و اقتصادی بود، اندوهگنانه در دوران پس از پیامبر اسلام رو به افول نهاد و به باور سیدقطب: در دوران عمر بن خطاب، روحیه ازدیاد ثروت - از راه مقدم شمردن گروهی برگروه دیگر - آغاز شد (38) و در عصر زمامداری عثمان بن عفان به اوج رسید .

عثمان می پنداشت که پیشوا شدن وی به او آزادی تصرف در دارایی مسلمانان را می دهد که به دلخواه خود، بخشش کند . او بسیاری اوقات، به منتقدان رفتارش می گفت: «پس برای چه من رهبر شده ام؟!» وی تصور می کرد که خلافت به او اجازه و آزادی می دهد که بنی معیط و بنی امیه را - که از خویشان و نزدیکان وی بودند - به بهانه این که وظیفه اش، احترام به خانواده خود و نیکوکاری به آن هاست، برگرده مردم سوار کند، در حالی که در میان آنان، حکم بن عاص، مطرود رسول الله بود .

عثمان به شوهر دخترش حارث بن حکم در شب عروسی، دویست هزار درهم از بیت المال بخشید! هنگام طلوع صبح، زید بن ارقم - خزانه دار بیت المال مسلمانان - نزد وی آمد، در حالی که آثار حزن و ناراحتی از سیمایش پیدا و اشک از چشمانش سرازیر شده بود . او از عثمان می خواست که استعفایش را بپذیرد . وقتی که عثمان علت را جویا شد و فهمید که علت آن، همان بخشش وی به دامادش از دارایی مسلمانان است با تعجب گفت: «ابن ارقم! از این که من به خویشان خود نیکی کرده ام گریه می کنی؟»

ولی این مرد که روح عالی اسلام را درک کرده بود، گفت: نه یا امیرالمؤمنین! من براین گریه می کنم که فکر کردم تو این مال را در قبال آن چه در زمان پیامبر در راه خدا انفاق کرده بودی گرفته باشی، به خدا سوگند! اگر تو صد درهم به وی می دادی باز هم زیاد بود . عثمان به وی پرخاش کرد و گفت: ابن ارقم! کلیدهای خزانه بیت المال را بگذار، ما کس دیگری را برای این کار پیدا می کنیم!

نمونه های این خاصه خرجی ها در دوران عثمان زیاد است . وی روزی به زبیر، ششصد هزار و به طلحه، دویست هزار درهم داد و یک پنجم مالیات آفریقا را به مروان بن حکم بخشید! وقتی گروهی از اصحاب پیامبر و در راس آنان علی ابن ابی طالب (ع) به این امر اعتراض کردند، عثمان به آن ها جواب داد: «من قوم و خویش دارم » . (39)

امام علی (ع) در توصیف فرمانروایی عثمان و ایستار ایل و تبارش می فرماید:

تا آن سومی به خلافت رسید ... و خویشاوندان پدری اش (بنی امیه) به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند; بسان شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، تا این که ریسمان تابیده او باز شد و اعمال او مردم را بر قتلش برانگیخت و شکم بارگی، وی را به نگون ساری کشید . (40)

مسعودی، مورخ شهیر اسلامی، درباره حیف و میل ها و مال اندوزی های عصر عثمان، نوشته است: «عثمان در مدینه خانه ای ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهای خانه را از چوب ساج و عرعر (سروکوهی) ساخت و همو در مدینه، اموال و باغ ها و چشمه های بسیار داشت ... در ایام عثمان، بسیاری از صحابه ملک ها و خانه ها فراهم کردند و از جمله زبیر بن عوام، خانه ای در بصره ساخت که تاکنون (سال 332) معروف است و تجار و مالداران و کشتی بانان بحرین و دیگران آن جا فرود می آیند و در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی بساخت . آن چه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست . موجودی زبیر پس از مرگ، پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتی که گفتیم املاکی به جا گذاشت .

طلحه بن عبیدالله تیمی در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله «کناسه » به نام «دارالطلحیین » معروف است . از املاک عراق روزانه هزار دینار در آمدداشت و بیشتر از این نیز گفته اند . در ناحیه «شراه » بیش از این در آمد داشت . در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد .

عبدالرحمن بن عوف زهری نیز خانه وسیعی بساخت . در طویله او یکصد اسب بود و هزار شتر و ده ها هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش یک چهارم یک هشتم مالش، هشتاد و چهار هزار دینار بود! سعد بن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکن ها ساخت .

سعید بن مسیب می گوید: وقتی زید بن ثابت مرد، چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر می شکستند، به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یکصد هزار دینار بود .» (41)

سوگمندانه، خلیفه مسلمین و اعوان و انصارش، گوی سبقت را در تاراج بیت المال از همدیگر ربودند . و مردمی که قادر بودند، نیز به پیروی از آن ها به ثروت اندوزی و حرام خواری روی آوردند (42) و چنان شد که پس از روی کار آمدن امام علی (ع)، اصلاح امور بسیار دشوار گشت .

سر آن که آن حضرت، بیش از سایر امامان و پیشوای دین بر تقوا و تذکار معاد و اهتمام به آخرت، تاکید و اصرار می ورزید، این بود که جامعه اسلامی معاصر حضرتش در گرداب و باتلاق دنیا گرایی، اشرافیت و حرام خواری فرو رفته بود و سال ها زمان می خواست تا وضعیت به دوران رسول خدا باز گردد و او آمده بود که چنین کند ولی به قول سقراط که گفته بود: بیست سال به من تهمت زده اند و برای دفاع از خود، بیست سال زمان نیاز دارم، آن حضرت نیز دست کم زمانی برابر 25 سال لازم داشت تا این اسب سرکش را مهار کند ولی افسوس که قدرت طلبان، سودجویان، برتری طلبان و اشراف نوکیسه نخواستند و نگذاشتند و هر روز فتنه ای علم می کردند و آتشی بر می افروختند .

در ژرفای فاجعه همین بس که عبیدالله بن عباس - فرمانده کل سپاه امام حسن (ع) - فریب مال دنیا را خورد و با تنها گذاشتن امام بی بدیل خود به اردوگاه دشمنان قسم خورده امام، و قاتلان دو طفل شیرخوار خویش پیوست و پسر سعد بن ابی وقاص با وقاحت تمام، آرزوی حکمرانی بر ری را به خشنودی خدا و رسول ترجیح داد و بسیاری از خواص، دل به دنیا و زرق و برق آن سپردند .

امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگری در عصر خود، این وضعیت را درک و ترسیم کرد و می دانست که مردم چسان از نمادهای دینی فاصله گرفته اند، از این رو پس از ورود به کربلا، در جمع یاران و خاندانش با اشاره به وضعیت پیش گفته فرمود:

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه زبان آن هاست و دین را تا آن جا می خواهند که زندگانی خود را با آن سر و سامان دهند، چون پای امتحان پیش آید دینداران اندک خواهند بود . (43)

آری، چنین مردم زیان کاری که به حرام خواری و زیر پا گذاشتن دستورهای الهی خو کرده اند، به فرموده قرآن:

(استحوذ علیهم الشیطن فانسهم ذکر الله اولئک حزب الشیطن الا ان حزب الشیطن هم الخسرون) (44) ; شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده; آنان حزب شیطانند . بدانید حزب شیطان زیانکارانند .

و لذا سید شهیدان (ع) نیز به اقتباس از همین آیه به سپاه دشمن فرمود: «لقد استحوذ علیکم الشیطن فانساکم ذکر الله العظیم . » (45)

کسانی که گوشت و پوست و خون آنان از لقمه حرام و اموال نامشروع رشد یافته، از پذیرش سخن حق، دوری می جویند و چنین شد که در روز عاشورا، آن گاه که حسین بن علی (ع) از سپاه عمر سعد خواست تا سکوت کنند که سخن حضرت به گوششان برسد، و آنان پیوسته سر و صدا و هلهله می کردند، حضرت فرمود:

وای بر شما، چرا به سخنانم گوش فرا نمی دهید، در حالی که من شما را به رشد و هدایت فرامی خوانم . پس (بدانید) کسی که از من پیروی کند، از هدایت یافته گان است و آن کس که مرا نافرمانی نماید از هلاک شدگان، و همه شما از فرمان من سر پیچی کردید و به سخنانم گوش فرا ندادید، (زیرا) هدایای شما از حرام به دستتان رسیده و شکم هایتان انباشته از اموال حرام است، در نتیجه خداوند بر دل هایتان مهر زده است . (46)

بنابراین، انباشتن شکم ها از اموال حرام و نامشروع، مانع درک حقیقت توسط سپاه عمر سعد شد و صفات اصلی آنان در محیطهای نامساعد شکل گرفته بود و لذا چون مسلمانی و شعارهای اسلامی، صفات پیرامونی آن ها به حساب می آمدند، در جلوه نمودن دنیا، به کناری رفتند و صفات اصلی و خوی کفر پیشگی و دین ستیزی، خشونت ورزی و بی رحمی چهره نمود و دست به خون سپندترین فرزند اسلام آلودند .

4 - تبلیغات اغواگر و تهاجم فرهنگی امویان

معاویه در دوران خلافت عمر به ولایت شام گماشته شد، ولی در زمان خلافت عثمان، حاکم مطلق العنان آن سامان گشت و بر قلمرو فرمانروایی اش نیز افزوده گردید . او در این مدت، مردم شام را با اسلامی که خود تفسیر می کرد، آشنا و باورمند ساخت و آنان نیز وی را نماینده اسلام نبوی می دانستند .

در حالی که در بیرون از شام و با وجود چهره های سرشناس جهاد و مبارزه و دانش و فضیلت - از اصحاب رسول خدا (ص) - معاویه از اعتبار و منزلتی برخوردار نبود، زیرا وی جزو حزب طلقا بود که از روی ترس یا چشم داشت به حکومت، به همراه ابوسفیان، اسلام آورده بود . مادر او هند جگرخوار بود و نسب شناسان در انتساب معاویه به ابوسفیان هم تردید داشتند . (47) احادیثی از پیامبر نیز در لعن و نکوهش وی در دست مسلمانان بود، از جمله آن که رسول خدا (ص) فرمودند:

خداوند، لعنت کند معاویه و ابوسفیان را (48) ، خدا هرگز شکمش (معاویه) را سیر نکند . (49)

و درباره معاویه و عمرو بن عاص نفرین کرد که: «بارالها! آنان را در فتنه واژگون ساز و به سوی جهنم روانه نما .» (50) هم چنین فرمود:

خلافت برخاندان ابوسفیان - رهاشدگان و پسران رهاشدگان - حرام است پس اگر روزی معاویه را بر فراز منبر من، مشاهده کردید، او را بکشید . (51)

افزون بر آن، کسی که پس از کشتن عثمان، مسلمانان با وی - به عنوان خلیفه رسول الله - بیعت کرده بودند، درخشان ترین چهره اسلام و خوشنام ترین اصحاب و نزدیکان پیامبر بود، بدان سان که کسی قابل مقایسه با وی نبود . از این رو در جنگ صفین، به روایت سعید بن جبیر: هشتاد نفر از «بدریون » و نهصد نفر از بیعت کنندگان زیر درخت با پیامبر (بیعت رضوان)، در کنار او بودند (52) و در کنار معاویه تنها عمروبن عاص و مغیره بن شعبه حضور داشتند . از طرفی امام علی (ع) حتی لحظه ای زمامداری معاویه را تحمل نمی کرد و در فلسفه مخالفت خود با ولایت معاویه، فرمود:

نباید خداوند مرا در حالی ببیند که گمراهان را بازو و یاور قرار داده ام . (53)

معاویه که از دیرباز هوای حکمرانی در سر داشت اما از دیرینه پیش گفته برخوردار بود، با کمک فتنه انگیزانی چون عمروبن عاص، مغیره بن شعبه و مروان بن حکم، پس از تجدید سازمان حزب طلقا، در قالب حزب قاسطین، به تهاجمات فرهنگی گسترده و تبلیغات اغواگرانه پرداخت تا از منزلت منحصر به فرد امیر مؤمنان (ع) بکاهد و بر اعتبار خود بیفزاید که به مواردی از این اقدام ها اشاره می شود:

الف - ستایش و خون خواهی عثمان

وقتی رایزنی انقلابیون در بازداشتن عثمان از رفتار ناپسندش کارگر نیفتاد و آنان تصمیم گرفتند طومار حکومت وی را در هم بپیچند، عثمان از معاویه درخواست کمک کرد، اما معاویه در کمک رساندن به او تعلل ورزید تا به دست انقلابیون به خاک افتاد . (54) این تعلل بدان سبب بود تا جای پایی در حکومت آینده نیز برای خود پیدا کند ولی پس از روی کار آمدن حکومت علوی و یعت شورانگیز مردم با آن حضرت، چون امام علی (ع)، ولایت جائرانه معاویه را به رسمیت نشناخت و وی را عزل نمود، او نیز کشتن عثمان را بهانه قرار داد و با معرفی عثمان به عنوان خلیفه مظلوم، مدعی خون خواهی وی شد و شگفت آن که کسی را متهم به دست داشتن در قتل عثمان کرد که به شهادت تاریخ، پاک ترین افراد در این ماجرا بود و حتی عمروبن عاص قبل از پیوستنش به معاویه، در پاسخ نامه وی، ضمن تجلیل از امام علی (ع) و برشمردن ویژگی های منحصر به فردش، نوشت که انتساب قتل عثمان به علی (ع)، دروغ، باطل و فریب است . (55) هم چنین وی در گفت وگوی با معاویه - پس از پیوستن به او - گفت: «ای معاویه! تو اعراق زاهره و اخلاق ظاهری علی (ع) را منکری . و الله که ... ما به این دنیای غدار فریفته شده ایم و به زخارف بی حاصل و نمایش بی طایل او غره گشته، خدمت چنو مردی را که متضمن سعادت ابدی است، فرو گذاشته ایم . یقین دان که پشیمان شویم، اما وقتی که پشیمانی سود ندارد .» (56)

تبلیغات گمراه کننده معاویه بدان سان بود که پیک وی به امیرمؤمنان (ع) گفت: معاویه به گونه ای مردم را تحریک نموده که شصت هزار پیر مرد در زیر پیراهن خونین عثمان گریه می کنند . (57) گر چه ممکن است رقم یاد شده، مبالغه آمیز جلوه کند، اما گویای عوام فریبی بزرگ معاویه است و لذا وقتی معاویه در حضور نامه رسان امام علی (ع) یعنی جابربن عبدالله بجلی برمنبر رفت و از مردم شام خواست تا نظرشان را درباره خون خواهی عثمان بیان کنند، آنان نیز برای خون خواهی عثمان با وی بیعت نمودند . (58)

در راستای ادعای مذکور و نیز کم رنگ جلوه دادن احادیث پیامبر درباره امیرمؤمنان و همسر و فرزندان گرامی اش، معاویه به دست نشاندگانش دستور داد: «راویانی را که در فضایل و بزرگواری های عثمان سخن می گویند، به دقت شناسایی نموده، در مجالس آن ها شرکت جویید و بزرگشان بدارید و به همراه روایاتی که درباره عثمان نقل می کنند، نام هر یک از راویان، پدر و قبیله اش را برای من بفرستید .» (59)

ب - ترور و تحقیر شخصیت علی (ع)

معاویه پس از آن که با زور و تزویر، گوش ها را از فضایل نداشته عثمان پر کرد، به کارگزارانش نوشت: «همانا روایات درباره عثمان زیاد شده و همه جا را فراگرفته است، بنابراین مردم را به ساختن حدیث درباره ابوبکر و عمرو دیگر صحابه فرا بخوانید و هر حدیثی که از مسلمانان درباره ابوتراب (علی بن ابی طالب) شنیدید آن را رها نکنید، مگر این که حدیثی از صحابه، در رد آن برای من بیاورید، همانا این کار را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارم و سبب چشم روشنی من و موجب بطلان ادله ابوتراب و شیعیان اوست .» (60)

ابو هریره (61) - که هنگام نبرد صفین به حزب قاسطین پیوست - عمروبن عاص و سمره بن جندب و مغیره بن شعبه و حریز بن عثمان جزو سردمداران جعل حدیث بودند . (62) چنان که سمره بن جندب چهار صد هزار درهم از معاویه گرفت و حدیثی جعل کرد که آیه: (و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوه الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد) (63) درباره حضرت علی (ع) نازل شده و آیه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد) (64) درباره ابن ملجم مرادی آمده است . (65)

رسول اکرم (ص) فرمودند:

از سه چیز پس از خود بر امتم بیمناکم: 1 - گمراهی پس از شناخت حق، 2 - فتنه ها و آشوب های اغواگر، 3 - شکم پرستی و شهوترانی . (66)

این هر سه در دوران معاویه به بالاترین شکل ممکن رسیدند، چه گمراهی ای از این بالاتر که جانشین منصوب پیامبر، یا لااقل داماد، پسر عمو و اولین مسلمان، در خطبه های نماز جمعه به دستور معاویه، لعن شود؟ (67) و معاویه با پول بیت المال مسلمین در مذمت و بدگویی امام آنان، حدیث جعل کند (68) و حتی با تبلیغات دروغین به شامیان و پاره ای از دیگر بلاد بقبولاند که تندیس عبادت، نماز نمی خواند! (69)

اگر نبود، مگر این نکته که اکنون نیز بسیاری از برادران اهل سنت، معاویه را تا حد تقدیس می ستایند، کافی بود که بدانیم درهم و دینارها و تبلیغات گمراه کننده امویان، چسان هویت فتنه انگیز معاویه را واژگونه به مردم نمایاند و شخصیت علی و خاندانش را برخلاف واقع!

معاویه بر آن بود که سب و بدگویی از علی (ع) باید آن قدر گسترش یابد که کودکان با آن بزرگ شوند و جوانان با آن پیر و هیچ کس فضیلتی از آن حضرت را نقل نکند . (70)

وقتی علی بن حسین، از مروان بن حکم، علت سب علی بن ابی طالب را، توسط بنی امیه، پرسید، در پاسخ گفت: «حکومت برای ما پا برجا نمی ماند، مگر باسب و تحقیر علی » (71) .

معاویه تنها به انکار فضایل و بدگویی علی (ع) بسنده نکرد بل به جنگ روانی علیه آن امام نیز دست یازید; فی المثل مورخان نوشته اند که معاویه گوسفندان کوچکی را در اختیار نوجوانان شامی، که امیدهای آینده حزب قاسطین بودند، قرار می داد و پس از آن که اینان با این بره ها انس می گرفتند، دستور می داد آن ها را بدزدند بعد شایع می کردند که کار علی بن ابی طالب بوده است تا بذر کینه امام را در دل های آن ها بکارد .

بنی امیه به کمک شاعر مسیحی بی مسؤولیتی به نام اخطل نیز با هجو و طعن و لعن اصحاب و بزرگان مهاجرین و انصار به ترور شخصیت آن ها پرداختند تا مبادا فضایل آن ها، سران آل امیه را تحت الشعاع قرار دهد . (72)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

1) جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج 1، ص 55 .

2) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 425; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 170; مفید، ارشاد، ج 2، ص 97; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 4، ص 317 .

3) نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 28، ص 894 .

4) عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 257 .

5) صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 60 .

6) صحیح بخاری، ج 3، ص 1361، 1374، ح 3510، 3556 .

7) ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 535، ح 2002; هندی، کنز العمال، ج 12، ص 111، ح 34237 .

8) ابن حنبل، مسند، ج 2، ص 442; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر; ج 4، ص 319 .

9) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 245 .

10) تاریخ طبری، ج 5، ص 416; مفید، ارشاد، ج 2، ص 89; شهیدی، قیام امام حسین (ع)، ص 163 .

11) ابن طاووس، لهوف، ص 39; تاریخ طبری، ج 5، ص 417; بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 184 - 185; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 166 .

12) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 409; انساب الاشراف، ج 3، ص 177; کامل، ج 3، ص 162 .

13) مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33; ابن طاووس، لهوف، ص 52 .

14) تاریخ طبری، ج 5، ص 450 .

15) نهج البلاغه، خطبه سوم، ص 51 .

16) قصص (28) آیه 83 .

17) نهج البلاغه، همان .

18) همان، خطبه 27، ص 95 - 96 .

19) جرج جرداق، امام علی، صدای عدالت انسانی، ج 1، ص 55 .

20) شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 28 - 29 .

21) همان، ج 20، ص 299 .

22) همان، خطبه 33، ص 111 .

23) مفید، ارشاد، ج 2، ص 14; ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46 .

24) نهج البلاغه، نامه 17، ص 863 .

25) مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 41 .

26) قبیله اوس جزو این حزب به شمار نمی رفت .

27) نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66 .

28) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 179، 182 .

29) رک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

30) منقری، وقعه صفین، ص 94 .

31) همان، ص 39; بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 288; مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 363 .

32) نهج البلاغه، خطبه 92، ص 273 - 274 .

33) ر ک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

34) عدالت اجتماعی در اسلام، ترجمه محمدعلی گرامی و سیدهادی خسرو شاهی، ص 310 .

35) مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 351 - 352 .

36) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 53 .

37) ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 241; ابن طاووس لهوف، ص 42; طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 98 .

38) عدالت اجتماعی در اسلام، ص 337 .

39) رک: همان، ص 303 - 304 .

40) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 51 .

41) مروج الذهب، ج 2، ص 341 - 342 .

42) الناس علی دین ملوکهم (بحارالانوار، ج 102، ص 8; کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 2، ص 233).

43) بحارالانوار، ج 75، ص 117 .

44) مجادله (58) آیه 19 .

45) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 253 .

46) همان، ج 2، ص 6 .

47) ابن طاووس، الطرائف، ص 501; بغدادی، کتاب المنمق، ص 118 - 120 .

48) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79 .

49) صحیح مسلم، ج 4، ص 2010، ح 96 (کتاب البر و الصله و الآداب، باب من لعنه النبی).

50) اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 127 .

51) ابن نما، مثیر الاحزان، ص 10; مقتل خوارزمی، ج 1، ص 185; ابن طاووس، لهوف، ص 10 .

52) ابن اعثم، الفتوح، ص 500 .

53) منقری، وقعه صفین، ص 52 .

54) بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 287; تاریخ طبری، ج 4، ص 368 .

55) ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 84 - 85 .

56) ابن اعثم، الفتوح، ص 481 - 482 .

57) رک: تاریخ طبری، ج 4، ص 444 .

58) رک: منقری، وقعه صفین، ص 32; ابن اعثم، الفتوح، ص 464; ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 137 .

59) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 .

60) همان، ص 45 .

61) رجال حدیث، اجماع کرده اند که ابو هریره بیش از همه اصحاب از رسول خدا، حدیث نقل کرده است، در حالی که بیش از یک سال و نه ماه - و طبق برخی روایت ها تنها سه سال - با پیامبر محشور بوده است . با این حال صحاح اهل سنت 5374 حدیث از او نقل کرده اند و با این که ابو هریره خود می گفت: «هیچ یک از اصحاب پیامبر بیش از من از او، حدیث نقل نکرده اند مگر عبدالله بن عمر» ، تمام روایت های ابن عمر 722 حدیث است که بخاری تنها هفت و مسلم بیست حدیث از او نقل نموده اند» . (رک: اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 197 - 198).

62) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63، 69 .

63) و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود (در ظاهر، اظهار محبت شدید می کنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه می گیرند (این در حالی است که) آنان، سرسخت ترین دشمنانند . (نشانه آن، این است که) هنگامی که روی برمی گردانند (و از نزد تو خارج می شوند) در راه فساد در زمین، کوشش می کنند و زراعت ها و چهارپایان را نابود می سازند . (با این که می دانند) خدا فساد را دوست نمی دارد .» [بقره (2) آیه 204 - 205]

64) بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در «لیله المبیت » به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر] جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان، مهربان است » . [بقره (2) آیه 207]

65) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73 .

66) نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 4 .

67) امینی، الغدیر، ج 10، ص 257 .

68) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56 - 73، الغدیر، ج 11، ص 28 .

69) تاریخ طبری، ج 5، ص 43 .

70) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57 .

71) بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 184 .

72) رک: آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 159 - 160 .