دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

نظر آیت الله بهجت درباره فلسفه/ رازی که بعد از رحلت بهجت العرفا


ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب می‌کردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان می‌داد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود.

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق؛ غروب یکشنبه، 27 اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت بهجت‌العرفا آیت‌الله محمدتقی بهجت در شهر قم پیچید، بهت و حیرت و ناله و شیون شهر را فرا گرفت و به دنبال آن سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به سوی قم سرازیر شد.

قم سراسر سیه پوشید و ازدحام جمعیت عزادار، یادآور تشییع تاریخی آیت‌الله بروجردی شد، از عامی و عارف، از فاضل و کاسب و از همه طبقات مردم در تشییع پیکر مردی حاضر شدند که سینه‌اش مالامال از عشق و شیفتگی بود و یادگاری مقدس از خود بر جای گذاشت و سرانجام پیکر مطهر آن پیر راحل در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در مسجد بالاسر در خاک مشک بوی عصمت آرمید.

به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیت‌الله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگا‌ه‌های مرحوم آیت‌الله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم.


مشروح این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد:


*دیدگاه آیت‌الله العظمی بهجت در مورد فلسفه چه بود؟ بعضی‌ها تلاش می‌کنند ایشان را مخالف فلسفه و یا دست‌کم غیر موافق با فلسفه نشان دهند.

آیت‌الله بهجت به مبانی عقلی محض بسیار علاقمند بود و در بین کتب فلسفه، اشارات ابن سینا را که خیلی کوتاه و برهانی و مستدل هست، می‌پسندید.

این پسند ایشان چنان توسعه و ادامه داشت که ریشه مبانی فقهی یا مبانی و ادله تشریعی احکام الهی را هم گرفته بود و تا آنجا دامنه علاقه ایشان به مسائل عقلی و عقلی بودن مسائل کشیده شده بود.

علما معمولا در بیان تمام مبانی مذهبی استناد می‌‌کنند که این حکم چون حکم و دستور است، ما باید به عنوان یک بنده بپذیریم و تعبیر به احکام تعبدی می‌کنند که دلیل و برهان آن فقط عندالله است و ما فقط باید این حکم را بپذیریم. غالبا این موضوع را در تمام احکام تسری می‌دهند و می‌گویند همه احکام الهی این خصیصه را دارند که چون دستورند باید اطاعت شوند؛ پس دلیلی به جز دستور ندارد.

تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم می‌کند

حضرت آیت‌الله بهجت در این زمینه مبنای خاصی داشت و بعضی از علمای گذشته نیز بر این نظریه بودند ولی ایشان خیلی این قضیه را سرایت می‌داد و می‌فرمود: همه احکام الهی ارشادی است. تمام این احکامی که خدا حکم کرده را عقل یک انسان کامل نیز حکم می‌کند.

حضرت آیت‌الله بهجت این موضوع را تسری به همه احکام می‌دادند. ایشان می‌گفتند خداوند متعال و پیغمبر (ص) و قرآن و ائمه (ع) که این احکام را فرمودند، دارند به همان حکم عقل ما، ما را ارشاد می‌کنند و عقل ما همین احکام را حکم می‌کند.

این نظریه ایشان در فقه خیلی ممتاز بود که این احکام عقلی است نه تعبدی.


*دیدگاه حضرت آیت‌الله بهجت(ره) در مورد عرفان چه بود؟

در مورد مسائلی که مربوط به عرفان می‌شود، باید گفت عرفان دو دسته است. یکی بعد علمی عرفان و دیگری بعد عملی عرفان است.

بعد علمی عرفان این است که مسائلی ذوقی را یک عارف در مقام کشف آن بر می‌آید و فرمولی را که می‌یابد و حس می‌کند و و یا به او اشراق می‌شود را طبق مبانی کلامی و عقیدتی درست می‌کنند و برای آن دلیل می‌آورند و این می‌شود عرفان علمی.

مثلا اگر عارفی در مقام وحدت هستی چیزی را دریافت کرده، حالا ما چرا بپذیریم؟ او که پیغمبر خدا نبوده و در اینجاست که در عرفان علمی می‌آیند و حرف این عارف را مستدل می‌کنند و طبق ادله خودشان با برهان و استدلال نظریه او را تطبیق می‌دهند و این عرفان علمی است. کتبی نیز در این زمینه هست که این مسائل را تدریس می‌کند.

نوع دیگر عرفان، عرفان عملی است که  انسان چه کار کند که مرحله به مرحله بتواند خودش را از خصائص و بدی‌های نفس و سوء تقاضاهای نفس نجات دهد و این مشتهیات نفس انسان که حیوانیست را کنار بزند.

نفس انسان با حیوانات مشترک است و چون نفس انسان نفسی حیوانیست، پس تقاضاهای حیوانی دارد. منیّت دارد، برتری جوست و می‌خواهد بزند و بگیرد و اول باشد و همه چیز مال خودش باشد. درست مثل حیوانات که منطقه تقسیم دارند، منطقه نفوذ دارند و هرکدام می‌خواهند هرچه هست مال خودشان باشد.

این خصائص حیوانیست و برنامه‌ای وجود دارد تا انسان یکی یکی این خصائص نفس حیوانی را کنار بگذارد و از این خصایص و رذایل اخلاقی پاک شود. وقتی انسان این خصائص را رد کرد و پاک شد، برای پذیرش صفات نیکو آماده می‌شود و انسانیت به تمام معنا در او شکل می‌گیرد.

انسان باید به این استعداد برسد تا خدا این مرحله را به او عطا کند. خداوند تعبیر دارد که اگر شما یک قدم بردارید، من ده قدم می‌آیم. خداوند به انسان می‌فرماید تو قابلیت و استعدادت را بروز بده و بیا تا من ده برابر تو بیایم و کمک کنم تا این قوه تو به فعلیت برسد.

خاطراتی از ساده زیستی حضرت آیت‌الله بهجت(ره)

عارف به جایی می‌رسد که دیگر منیتی وجود ندارد و همه اوست. هدف هستی همین است.

منیّت‌ها از بین می‌رود. من یادم هست سالها پیش در منزل قبلی ما یک آقایی به دیدن پدرم آمد. ما در اتاقمان پرده‌هایی بود که اینها توسط سه میخ به دیوار متصل شده بودند. این آقا به پدرم گفت تمام منزل صد و چند متری شما با صد تومان چوب پرده‌هایش تأمین می‌شود. چوب پرده متری بیست و پنج ریال بود.

آن آقا گفت شما چرا برای این کار به خاطر صد تا تک تومنی مضایقه می‌کنید؟ آیت‌الله بهجت فرمود چوب پرده برای چه؟ آن آقا گفت برای اینکه این پرده به دیوار بماند. پدرم نگاهی به پرده‌ها کرد و گفت حالا هم این پرده ایستاده دیگر!

آن آقا که متوجه زشتی صحبتش شده بود به پدرم گفت آقا حداقل شما یک حرکتی انجام دهید که ما هم بتوانیم زندگی کنیم.

زندگی شما یک خط بطلان روی زندگی ماست و شما حداقل به فکر ما نیز باشید. پدرم فرمود بله مثلا بنده جهنم بروم که شما بتوانید اینطور زندگی کنید. بیچاره آن آقا ماند چه بگوید. این چیزها پوسته زندگی است و مغز آن چیز دیگریست.

بعد هم که به این منزل آمدیم، من می‌خواستم موکت برای اینجا تهیه کنم. موکت متری 300 تومان بود و من دیدم نمی‌شود و پدرم نیز نمی‌پذیرد که این مبلغ را برای موکت بدهیم.

به اطرافیان گفتم ببینید موکت خوب دست دوم می‌توانید پیدا کنید. معمار منزل گفت از قضا من خانه‌ای را برای یک لبنانی خریدم که همه موکتهایش را کنده‌اند و گفته‌اند اینها ایرانی است و می‌خواهیم خارجی بگذاریم. اتفاقا موکت‌ها را گوشه زیر زمین انبار کرده‌اند و راه ما را نیز گرفته‌اند. می‌خواهی برایت بگیرم؟ گفتم نگیر، بخر!

آن معمار رفت و موکت‌ها را متری 30 تومان یعنی یک دهم موکت نو خرید. این موکت‌ها را دادیم شستند و خلاصه کلا این موکت‌ها متری 40 تومان برای ما هزینه برداشت.

موضوع را برای پدرم تعریف کردم و گفتم  قیمت موکت اینقدر بود و من اینها را که دست دوم هست با قیمت یک دهم خریدم و پولش را هم از پولی که مال شما نیست توسط آقای دیگری پرداخت کردیم.

پدرم در جواب گفت این کار را بیخود کردی. گفتم پس چه کنم؟ گفت قسمتی از هر اتاق را با همان فرشهایی که داشتیم فرش می‌کردید و بقیه‌اش خود به خود پر می‌شد.

اصلا تفکر پدرم این بود که برای زندگی دنیا همین قدر کافیست و اصلا زندگی برایش هدف نبود. بعدا هم که ایشان زانویش درد گرفت و نمی‌توانست روی زمین بنشیند ما این چند صندلی را دوباره به شکل دست دوم اضافه کردیم که آن هم داستان دارد.

همین پرده‌هایی که شما می‌بینید را من همان موقع متری 35 تومان خریدم. اینها را برایتان تعریف می‌کنم که ببینید یک زاهد در دنیا چه مصرف می‌کند و به دنیا چگونه می‌نگرد. پدرم برای اینکه از کار من مطمئن شود به خانم من گفته بود که شما این پرده‌ها را قیمت کن و به فلانی هم نگو و پرده‌هایی که در منزل قبلی داشتیم را نیز قیمت کن و به من اطلاع بده.

در این فاصله هم چند بار پیگیری کرده بود. کلا پدرم وقتی به کاری دستور می‌داد مرتب پیگیری می‌کرد و فراموش نمی‌کرد.

خانم من پس از چند روزی قیمت گرفته بود و به پدرم گفته بود آقا این پرده‌ها متری 35  تومان است و پرده‌های خانه قبلی متری 110 تومان است.

پدرم گفته بود اشتباه نکردی؟ خانم من گفته بود نه آقا آن پرده‌های قبلی نخ بود، پنبه بود و اصالت دارد ولی اینها از جنس پلاستیک است و ارزشی ندارد و سبک است. آن وقت پدرم آرامش پیدا کرده بود که فرزندش پا را فراتر از ایشان نگذاشته است.

تا این اندازه کنترل می‌کرد با اینکه ما به بیت‌المال و یا پول شخصی ایشان دست نمی‌زدیم. چون خیلی‌ها به من می‌گفتند هرچه لازم دارید بگویید تا ما فراهم کنیم. با این حال کنترل می‌کرد تا ما از حد خودمان تجاوز نکنیم.

ایشان بعد عرفان عملی را نتیجه هستی هر انسان می‌دانست و می‌گفت انسان باید به آن هدف اصلی برسد.

معرفت مقدمه پرواز هر انسان است. انسان تا نیمه هستی را طی کرده از خدا به خاک و از خاک سر برآورده و نیمه دیگر را باید خودش پرواز کند. ایشان می‌فرمود هدف هستی همین است و اگر این هدف را نداشته باشیم، عمر را باخته‌‌ایم.

آیت‌الله بهجت عرفان را هدف اصلی و فلسفه را نیز مقدمه آن می‌‌دانستو


*آیت‌الله العظمی بهجت راجع به فلسفه خواندن فرزندشان چه نظری داشتند؟

- درباره فلسفه خواندن ما حرفی نمی‌زد. حتی ما به حد افراط هم می‌خواندیم. تمام دوره اسفار را که 9 جلد است خواندم و 14 سال طول کشید.

فلسفه را نزد علامه حسن‌زاده آملی و آیت‌الله جوادی آملی و مرحوم شهید مطهری خواندم. با این حال که به صورت افراط هم می‌خواندم ایشان فقط از اینکه من دنبال کلام دیگران باشم، یکبار اظهار نظر کرد.

ولی مخالفتی با این کارها نداشت. کلا با دانستن علم مخالفتی نداشت. من ریاضیات و ستاره شناسی می‌‌خواندم و ایشان مخالفتی نداشت. بسیار از دانستن و علم، خوشش می‌آمد. 

رشته اصلی و تخصصی من فلسفه و عرفان بود. 18 سال فلسفه و حدود 8 سال عرفان خواندم. پدرم تنها مطلبی که درمورد تحصیل من در این رشته می‌فرمود این بود که چرا اینقدر عمر صرف می‌کنی که دیگران چه گفته‌اند؟ خودت چه می‌‌گویی؟

من زمانی که در این زمینه صرف می‌کردم، چند برابر هم کلاسی‌هایم بود تا همه علومی را که در این کتب هست، در حضور استاد بگذرانم. لذا پدرم فقط به خاطر اینکه خیلی از وقتم را برای این موضوع صرف می‌کردم، اعتراض داشت.

پدرم یک‌سوم من، وقت صرف فلسفه کرده بود ولی هرگاه مشکلی داشتم برطرف می‌کرد

حضرت آیت ‌الله بهجت، شاید نسبت به من یک سوم وقت، صرف این موضوع کرده بود ولی چون هدفمند بود، اشکالات بنده را که سه برابر ایشان وقت صرف کرده بودم را جواب می‌داد.

هرگاه مشکلی داشتم، ایشان حل می‌کرد و در مقام نظریه پردازی نیز خیلی قوی‌تر از من بود.

چنین افرادی چون هدفمند کار انجام می‌دهند، قوی‌تر شده و زودتر به نتیجه می‌رسند.

خداوند به انسان می‌فرماید: بشر تو خیلی به دنبال علم هستی ولی همه اینهایی که تو داری فرضیه است و صد در صد علم به دست تو نیامده؛ «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ... » و هنوز خیلی کم داری. چیزی به دست نیاورده‌ای. اگر علم می‌خواهی، در اتصال به من بدست می‌آوری.

چطور اگر این لامپ را خاموش کنیم دیگر نه خود لامپ روشن است و نه می‌تواند به ما روشنایی دهد، چون کلید اتصالی که ما قطع کرده‌ایم، ارتباط لامپ را از منبع تولید الکتریسیته قطع کرده است.

وقتی به آن منبع متصل است، نور پیدا می‌کند و نه تنها نور پیدا می‌کند بلکه منور هم می‌شود و نور هم می‌دهد.

ما نیز اگر به مبدأ هستی متصل شویم، نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران نیز می‌توانیم مفید باشیم. چنین افرادی سعی کرده‌اند که خودشان را به آن حقیقت وصل کنند لذا در اتصال به آن حقیقت، علم بیشتری به آنها افاضه می‌شود.

خداوند می‌فرماید ما حکمت را به لقمان آموختیم. یعنی لقمان سر کلاس رفت و چیزی آموخت؟ خیر. بلکه در اثر اتصال به مبدأ اصلی، منوهایش باز شد و علم را گرفت.


کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت

علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه می‌شناسی‌اش و نه می‌گذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت می‌فهمی.

وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که می‌خواهد تسلیت بگوید.

من بعد از رحلت حضرت آیت‌الله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتی‌ام مشکل پیدا کرده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم.

50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسی‌هایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کرده‌‌اند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سالها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد.

او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمی‌شود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله می‌رفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود.

معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد. این دیدن معصیت را ما نمی‌فهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو می‌رفت و این در خود فرو رفتن‌ها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم می‌کنند و یک ساعت بیکار نمی‌مانند که فکر کنند.

*نظر شما درباره مخالفان فلسفه و عرفان چیست؟

ـ در حوزه‌ها برای کوبیدن فلسفه و عرفان، چکش‌های متفاوتی دست می‌گیرند. انحرافات گوناگونی را که در بعضی چیزها پدید آمده را به فلسفه و عرفان نسبت می‌دهند. مثلا نسبت‌های متفاوتی مثل کفر و ...  می‌دادند و موافقان فلسفه اینقدر محکوم می‌شدند.

این ضربه‌های متفاوتی که به اینها می‌زدند، باعث می‌شد که این افراد یا خیلی قوی و محکم شوند و با لشگر به میدان بیایند که اینها اغلب اگر عارف بودند، کمتر این کار را می‌کردند. یا باید این افراد در لاک خود فرو می‌رفتند که این لاک‌ها نیز متفاوت بود و آقای قاضی در شدیدترین آنها بود و حتی در تاریکی خارج از شهر درس می‌داد.

حضرت آیت‌الله بهجت می‌فرمود: کسی نزد یکی از علمای نجف رفته و گفته بود که من شاگرد مرحوم غروی کمپانی هستم. آن عالم در جواب گفته بود آن درویش را می‌گویی؟! با اینکه فلسفه خواندن با درویشی از زمین تا آسمان فرق دارد. آن استاد با شنیدن این حرف گفته بود از درویشی چیزی به من نمی‌چسبد مگر همین درس فلسفه‌ای که می‌دهم.

تلاش آیت‌الله بهجت برای ادا کردن حق یک کتاب فلسفه

پدرم از همان درسی که ایشان در فلسفه داده بوده، جزوه‌ای دست شوهر خواهر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیده بود و این شوهر خواهر آیت‌الله خامنه‌ای بسیار خوش استعداد بوده و قبل از اینکه فرزندی داشته باشد، جوان مرگ می‌شود.

ایشان این جزوه را از یکی از شاگردان استاد گرفته بود. 

پدرم خیلی آن جزوه را پسندیده بود که فرمول همه مطالب در آن به تمامیت مطرح شده بود.

این عبارت حضرت آیت‌الله بهجت بود که می‌فرمود: کتاب منظومه حاج ملا هادی سبزواری را مثل اشارات ابن سینا، با برهان و دلیل و بسیار قابل استفاده آورده بود و خیلی تعریف می‌‌کرد.

پدرم خیلی به دنبال آن جزوه گشت ولی مثل اینکه در حمله‌ای که عراقی‌ها کرده بودند، از بین رفته بود و آثاری نمانده بود و خیلی برای پدرم ناراحت کننده بود.

حتی در بین کتابهای خود آن مرحوم نیز گشتند و پیدا نشد. یعنی حضرت آیت‌الله بهجت این‌قدر علاقه داشت که کسی حق این کتاب فلسفه را ادا کند ولی تظاهر نمی‌توانست بکند. با این حال دست بردار نبود.

*به عنوان آخرین سؤال، درباره علامه حسن زاده آملی که در درس فلسفه ایشان شرکت کرده‌اید، صحبتی دارید؟

ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب می‌کردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان می‌داد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود.

ایشان خودش هم اظهار می‌کرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن، دیگر همراهی نمی‌کند. 

ایشان می‌گفت ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلواهای بی‌کیفیت تهیه می‌کردیم و می‌خوردیم و این غذای ما بود. فقط درس می‌خواندیم و نیروها از دست رفته است.

علامه حسن زاده آملی از این جهت بی‌نظیر هستند. کسی مانند ایشان که عمر را در انواع علوم و در این تعداد رشته صرف کند، نداشتیم.

منبع: فارس

فرقه "سلفیه" چگونه شکل گرفت؟/ خدمتی که نجّار ایرانی به وهابیت کر

با نجّاری قرار گذاشتم که در دکّان او کار کنم. نجّار، ایرانی بود و من از فرصت استفاده کردم و زبان فارسی را از او آموختم. شیعیان ایرانی مقیم بصره، هر روز در دکّان جمع می شدند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن می گفتند.
گروه بین‌الملل مشرق - رژیم صهیونیستی از اوّلین روزی که سوریه دستخوش ناآرامی شد، سعی کرد چنین وانمود کند که از مسائل جاری در سوریه هیچ نفعی نمی برد. حجم انبوهی از گزارش های ساختگی از سوی رسانه های غربی و برخی محافل راهبُردی آمریکا انتشار می یافتند تا چنین القاء کنند که اسرائیل از ناآرامی مرزهایش در «جولان» نگران است و ترجیح می دهد سوریه دولتی باثبات داشته باشد حتّی اگر رئیس آن «اسد» باشد.

امّا رفته رفته شواهد از حضور پشت پرده اسرائیل در جنگ دمشق عیان تر شد تا جایی که حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی به حومه دمشق کاملاً نشان داد، اسرائیل از به خطر افتادن سرمایه هایش در سوریه که همان سلفی ها هستند؛ بسیاری هراسان است. رژیم صهیونیستی مجبور شد برای نجات تروریست های تحت محاصره در منطقه «القصیر» (شمال دمشق) دست به یک انتحار نظامی- سیاسی بزند، انتحاری که هزینه های اتّخاذ دوباره چنین تاکتیکی را بالا بُرد. زیرا دوستان سوریه در ایران، لبنان، غزّه و روسیه خیلی زود پالس های تهدیدآمیز مُحکمی برای «اوباما» و «نتانیاهو» ارسال کردند.

تا پیش از این برای اینکه به اخوانی های مصر و بخشی از افکار عمومی عربی- اسلامی توضیح داده شود که حضور سلفی ها در سوریه یک انقلاب آزادیخواهانه نیست؛ راه دشوارتری داشتیم ولی حمله اسرائیل این پیام واضح را برای همه جهان اسلام داشت که جنگ سوریه در واقع جنگ نیابتی برای تثبیت منافع «تل آویو» است. از این حیث می توان به برّرسی خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه پرداخت.


· کدام "سلف صالح"؟

«سلفیّه» در قرن چهارم قمری (323 ه.ق) توسّط گروهی از اهل حدیث به وجود آمد که خودشان را پیرو "سلف صالح" می شمردند و در صدد احیای سیره "سلف صالح" (مسلمانان صدر اسلام) بودند. آنها مدّعی شدند که امّت پیامبر (ص) را از انحراف به راه مستقیم بر می گردانند و برای این منظور از آنچه در دوره پس از پیامبر (ص) افزوده شده بود، برائت جستند. آنان خود را به «احمد بن حنبل» منسوب می نمودند و با بکارگیری هرگونه شیوه عقلی، منطقی و استدلالی برای اجتهاد دینی مخالف بودند، زیرا بسنده نمودن به ظواهر آیات و احادیث نبوی را برای فهم از دین مکفی می دانستند.

«محمد ابوزهره مقصود» درباره معنای «سلفیّه» می نویسد: «مقصود کسانی اند که در قرن چهارم هجری ظاهر شدند. آنها تابع «احمد بن حنبل» بودند و گمان کردند که تمام دیدگاه هایشان به وی منتهی می گردد.»، «غشنوی راشدی» نیز می نویسد: ««سلفیّه» طریقی است قائم بر ترک تقلید مذهبی، فقهی و اعتقادی و مراجعه به اصل (یعنی کتاب خدا و سنت و تجربه خلفاء و اصحاب و تابعین). این طریق بر اولویت نصّ مطلق بر طریق عقل قائم است.» («اهل بیت از دیدگاه سلفیّه»- «نقی آقایف»- «فصلنامه طلوع»- 19). از این حیث می توان نگاه صرف سلفیّون به نصّ متون دینی را پایه عقاید انحرافی بعدی دانست، برای مثال برای خداوند جسمیّت قائل شدند و ذات احدیّت را مرکّب فرض نمودند.

تاریخ پژوهان، اغلب احیای چنین تفکّری را بعد از یک دوره طولانی از فراموشی (بواسطه ظهور اشاعره) مربوط به قرن 8 ه.ق می دانند، زمانیکه «ابن تیمیه حرّانی» در دمشق به جای پدر بر کُرسی تدریس نشست.
اوّلین بار تفسیر وی از آیه «الرَّحمنُ علَی العَرشِ استَوی» برای ساکنان «حماه» مناقشه انگیز شد، وی در این تفسیر برای خدای سبحان مکانی در فراز آسمان ها تعیین نمود که بر عرش متّکی است. متعاقب انتشار تفسیر وی در دمشق و اطراف آن، گروهی از فقیهان بر ضدّ وی قیام کردند و از «جلال الدین حنفی» (قاضی وقت) محاکمه او را خواستار شدند؛ با اثبات انحراف وی طیّ چندین مناظره او به زندان محکوم شد و بعدها نیز با پافشاری بر عقاید انحرافی، توسّط قضّات همه مذاهب اربعه اهل سنّت (شافعی، حنبلی، حنفی و مالکی) چندین بار به تبعید و زندان محکوم گردید.


· پیامبر نجدی!

بطور خاص باید «محمّد بن عبدالوهّاب» (قرن 12 ه.ق) را پایه گذار «وهّابیت» و ادامه دهنده راه «سلفیّت» دانست. پدر وی حنبلی مذهب و از علماء و قاضی شهر «عُیَینَه» (در «نجد») بود. وی در جوانی به مطالعه زندگینامه مدّعیان نبوّت مانند «مسیلمه کذّاب»، «اسود عَنسی» و «طلیحه اسدی» علاقه خاصّی داشت («کشف الارتیاب فی اَتباع محمّد بن عبدالوهّاب»، «سیّدمحسن امین عاملی»- ص 7)؛ مسئله ای که راز جاه طلبی و سیادت طلبی وی را فاش می کند. انحرافات فکری وی در دوره جوانی باعث گردید پدرش مردم را از اطاعت او بر حذر دارد و حتّی منتج به این شد که برادرش «سلیمان» اوّلین کتاب در ردّ وهّابیت با نام: «الصّواعِقَ الالهیَّه، فیِ الرَّد علَی الوهّابیَه» را به رشته تحریر درآورد.

نکته اساسی درباره فرقه «سلفیّه» افزایش حجم افکار التقاطی و خشن در آن به موازات گذر زمان است. از حیث روان شناسانه می توان این سیر رو به خشونت را در ارتباط با طرد علمای این فرقه، توسّط مردم و علماء دانست که بواسطه افکار انحرافی آنان صورت می پذیرفت. فارغ از این نکته، برنامه ریزی های سیاسی- اطّلاعاتی «بریتانیای کبیر» و بعدها آمریکا، اسرائیل و «آل سعود» را در رادیکالیزه شدن «سلفیّه» نباید نادیده گرفت. بر این اساس فشار خانواده و علمای شهر باعث شد «محمّد عبدالوهّاب» زادگاه خویش را به قصد «بصره» ترک نماید در حالیکه برخی از علمای اهل سنّت با ارسال نامه ای، مردم بصره را از اندیشه های انحرافی وی آگاه ساخته بودند («ریشه های تاریخی و شکل گیری وهّابیت»- «اکبر اسدعلیزاده»- «ماهنامه مبلّغان»- 96). این مسئله زمینه ساز انزوای بیشتر وی شد و در کنار عدم دسترسی اش به منبع معاش و شغل مناسب، دوره ای از سختی را به همراه آورد.


· ایده استعمار

این دوره با بُرهه ای از تلاش های وسیع اطّلاعات نظامی «بریتانیای کبیر» برای فائق آمدن بر «امپراطوری گسترده عثمانی» مقارن بود. برای نشان دادن چگونگی مرتبط شدن «وهّابیت» با دستگاه استثماری انگلیس، توجّهتان به بخشی از خاطرات «مستر همفر» جلب می شود: ««وزارت مستعمرات بریتانیا» در 1700 م، برای به دست آوردن راه های ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلّط بر ممالک اسلامی، ما را با اکیپی ده نفره به سوی مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه (ترکیه) اعزام کرد.

وزارتخانه، امکانات کافی مانند: پول، اطّلاعات لازم و نقشه های طرح شده را در اختیار ما گذاشت و نام های سلاطین و حکّام، علماء و رؤسای قبایل را کاملاً به ما آموخت. من گفتار «سکرتر دبیر کل» را در آخرین لحظه خداحافظی فراموش نمی کنم که گفت: "آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست" ... با نجّاری قرار گذاشتم که در دکّان او کار کنم. نجّار، ایرانی بود و من از فرصت استفاده کردم و زبان فارسی را از او آموختم. شیعیان ایرانی مقیم بصره، هر روز در دکّان جمع می شدند و درباره امور اقتصادی و سیاسی سخن می گفتند ... میان افرادی که در جلسه بودند، جوانی بود که بلندپرواز و عصبانی به نظر می رسید و با حکومت «عثمانی» سخت مخالف بود. رابطه نجّار با جوان به دلیل مخالفت هر دو آنان با حکومت عثمانی بود. آن جوان، به مذاهب چهارگانه اهل سنّت چندان پای بند نبود و می گفت: "این مذاهب را خدا نازل نکرده است""دعوت جدید" عملی شد.. تا آنجا که می توانستم، رابطه ام را با این جوان که «محمّد بن عبدالوهّاب» نام داشت، بیشتر و همواره به او تلقین کردم که اگر در زمان پیامبر بودی، بدون گمان به جانشینی او برگزیده می شد. همواره به او گوشزد می کردم که آرزوی حیات دوباره اسلام را به دست تو داریم و تو تنها نجات بخشی هستی که می توانی اسلام را از سرنگونی و انحراف نجات دهی.» («خاطرات سیاسی مستر همفر در کشورهای اسلامی/ اعتراف های یک جاسوس بریتانیا»- ج 3، ص 37). «همفر» و «محمّد عبدالوهّاب» در اتاقی استیجاری که اجاره بهای آن را «همفر» می پرداخت، زندگی می کردند. تعیین مخارج معیشتی توسّط عامل بریتانیا (بدلیل بیکار بودن «محمّد عبدالوهّاب») شرایطی را فراهم آورده بود که مؤسّس فرقه وهّابیت به «همفر» وابسته شود. در 1143 ه .ق با بازگشت «محمّد عبدالوهّاب» به «نجد»، بر اساس موافقت نامه سرّی بین او و انگلیس، اجرای آن به وی سپرده شد.

با علنی شدن دعوت «محمّد عبدالوهّاب»، بریتانیا طرح نزدیکی او به یک گُماشته دیگر را پیگیری می کند، از این طریق وی با «محمّد بن سعود» (رئیس قبیله ای در «نجد») نقشه یک کشورگشایی جدید را پایه می ریزند. بعدها مسائلی در رابطه با اینکه اصل و نسب «سعود» به فردی یهودی با نام «ابراهیم موشه» می رسد، مطرح شد.

اسناد تأکید می کردند که در قرن پانزده میلادی، شخصی به نام «مانع احسایی» جدّ نخست «سعود» از قبیله یهودی «عُنَیزه»، زمینی در نجد عربستان را به دست آورده است. کسی که بعدها از وی تحت عنوان «مانع احسایی» یاد می شد در واقع همان «مُردخای ابراهیم موشه» بود که وی و فرزندانش با تغییر نامشان به اسامی عربی، خود را میان مسلمانان جا زدند؛ از جمله اینکه با پرداخت مبلغی به «مدیر کتابخانه های عربستان» در سال 1905 م. آل سعود و آل عبدالوهّاب را به «نبی اکرم اسلام» (ص) منسوب ساختند. بعدها ماحصل همکاری مشترک دو خاندان «عبدالوهّاب» و «سعودی» منجر به این شد که پادشاهی سوم آنان - بعد از جنگ جهانی اوّل- به ریاست «عبدالعزیز» توسّط انگلیس به رسمیّت شناخته شود و کشور «عربستان سعودی» پایه گذاری شود.


· سلفیّه نوین!

به موازات شکل گیری موج اوّل بیداری اسلامی در منطقه بدست کسانی چون «میرزای شیرازی» ، «جمال الدّین اسدآبادی»، «محمّد عبدُه»، «حسن البناء» و ... شبکه استعماری انگلیس بیشتر به سمت تشکیل و تقویّت فرقه های شبهه مذهبی قدم برداشت. مهمترین هدف از تشکیل چنین شبه مذاهب ساختارمندی به کُنج بردن و منحرف کردن "اسلام سیاسی ضدّاستکبار" بود. شاخصه اصلی های موج اوّل بیداری اسلامی توجّه به وحدت مسلمین، رجوع به اسلام به عنوان مکتب رهایی بخش، پرهیز از سکولاریسم سیاسی و نهایتاً مقابله با استکبار غربی بود. علیرغم این مسئله انگلیس با تأسیس دو فرقه «بهائیت» و «وهّابیت» سعی کرد این اندیشه نو و زاینده را به محاق ببرد، بر این مبنا بی راهه نیست که ادّعا کنیم «بهائیت» و «وهّابیت» یک پروژه مکمّل بودند. یکی از این سازمان ها موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تسنّن بود و دیگری موظّف به انحراف در اسلام سیاسی جهان تشیّع.

بنابراین به موازات شکل گیری تشکیلات فراملّیتی «اخوان المسلمین» در مصر، مسئولین سعودی هر چند به منش فکری، فقهی و سیاسی جدید به عنوان یک رقیب و آلترناتیو برای موجودیّت تفکّر «وهّابی» می نگریستند امّا خیلی زود فهمیدند برای مقابله با "مکتب اسلام سیاسی تشیّع" که در ایران نزج گرفته بود راهی ندارند جز اینکه «اخوان» را به سمت خود جلب نمایند، زیرا از نظر برنامه ریزان تمدّن غرب خطر الگویی که در ایران دنبال می شد به مراتب بیشتر از خطر الگوی مصر بود. این مسئله بیش از هر چیز مدیون ساختمان مستحکم و رفیع فلسفی- فقی شیعی بود که طیّ سال ها با سامانه پویای اجتهاد بالنده تر شده بود.

از طرف دیگر برخی اعضای سازمان «اخوان» در پی رویارویی با تدابیر امنیّتی «جمال عبدالنّاصر» و «انور سادات» بیشتر به سمت اقدامات پیکارجویانه حرکت می کردند. بر این اساس برخی در آسیای میانه و شبه جزیره عربستان به برداشت قشری از آراء «شیخ رشیدرضا» و «سیّدقطب» پرداختند و با سرمایه گذاری های «عربستان سعودی» به درآمیختن افکار تکفیری «وهّابیت» و نگاه سیاسی سلفی کمک شد و در خود مصر نیز «اخوان» دچار انشعاب گردید. «جماعه المُسلمین» (التکفیر و الهِجره) به رهبری «شُکری احمدمصطفی»، «منظمه التّحریر الاسلامی» به رهبری «صالح سریه» و «الجهاد» به رهبری «عبدالسّلام فرج» سه شاخه عمده منشعب شده از «اخوان مصر» بودند. («بازشناسی بنیادگرایی و سلفیّه معاص»- «سیّدمحمّدرضا طباطبائی»- «پایگاه پژوهشی وهّابیت شناسی»)

ولی ماجرا تنها همین نبود، زیرا عربستان با پیروزی انقلاب اسلامی رویکردهای تخریبی نسبت به «جمهوری اسلامی» می گرفت و از این منظر مبارزه با اهداف انقلاب اسلامی به بُن مایه اصلی سازنده سیاست های آل سعود تبدیل شد. آل سعود همیشه به "انقلاب اسلامی سبک خمینی" دیدی متخاصمانه داشته اند که برآمده از ترس آنها نسبت به صدور چنین انقلابی است. برای مثال می توان به قیام 20 نوامبر 1979 م. در «مکّه» که به اشغال «مسجدالحرام» منجر گردید و توسّط حکومت عربستان سرکوب شد؛ اشاره کرد. اقدام گروه «الدّعوه المحتسبه» از طرف «سازمان انقلاب اسلامی جزیره العرب» مورد تأیید قرار گرفت (بعدها نمایندگان سازمان به دعوت «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» در همایش «جنبش ها و نهضت های آزادی بخش» به ایران آمدند- «انقلاب اسلامی ایران و واکنش های شیعیان عربستان و آل سعود به آن»- «ماهنامه اخبار شیعیان»- 36).

ترس از صدور انقلاب اسلامی به شرق و غرب ایران منحصر در امیرنشینان «خلیج فارس» نبود. چرا که «ایالات متّحده آمریکا» نیز با پیروزی مُدل جدیدی از انقلابی گری احتیاج داشت نرم افزار تهاجمی- تدافعی خویش در رابطه با دنیای اسلام را بروز رسانی کند. مطالبات راهبُردی غرب و آل سعود با شروع اشغال «افغانستان» بدست «اتّحاد جماهیر شوروی» باعث شد همه سازمان های منطقه ای که از پیدایش «جمهوری اسلامی» ممکن است متضرّر شوند به فکر توسعه مقابله با این موجودیّت بیفتند. افغانستان از این منظر به آوردگاهی تبدیل شد که غرب و شرکای آسیایی اش علاوه بر بلوک شرق توأمان باید با انقلاب اسلامی نیز مقابله می کردند. با این تفاسیر خیلی سریع گروهک های تروریستی «طالبان» و «القاعده» شکل گرفتند.

«اسّامه بن لادن» در این مورد می گوید: «برای مقابله با روس های کافر، سعودی ها مرا بعنوان نماینده خود در افغانستان انتخاب کردند. من در منطقه مرزی پاکستان مستقر شدم، نخستین اردوگاهم را ایجاد کردم و در آنجا داوطلبان توسّط افسران پاکستانی و آمریکایی تعلیم می دیدند. اسلحه توسط آمریکایی ها و پول توسّط سعودی ها تأمین می شد.».» («طالبان، اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید»- «احمد رشید»- ص 173).


· شریک اسرائیل

«سلفیّه نوین» از نوع طالبانی یا القاعده ایش تنها راه مبارزه را جهاد مسلّحانه می داند و از این منظر با سه گروه درگیر است: کافران (کافران، مسیحیان، یهودیان و بویژه آمریکا)، مشرکان (شیعیان) و منافقان (اهل تسنّن مخالف با سلفیّه) («عرب های افغان»- «یوسف وصالی مزین»- ص 30). «شیخ عبدالرّحمن» - که «بن لادن» و «ایمن الظّواهری» تحت تأثیر اویند- رساله ای 2000 صفحه ای در رابطه با قشری سازی "جهاد" دارد؛ وی معتقد است که روایات منسوب به پیامبر (ص) درباره "جهاد اصغر و اکبر" جعلی و ساخته پرداخته دشمنان است! از نظر "نئوسلفیسم" یگانه راه جهاد صرفاً دست بردن به اسلحه و واداشتن غیرمسلمانان به پذیرفتن "اسلام سلفی" است و هر تفسیری غیر از این را مولود ترس از قدرت های استعماری می دانند («بن لادن و تروریسم جهانی»- «پُل میشل» و «خالد دوران»- ص 20).

القاعده با این تفکّر حجم انبوهی از مسلمانان اقصاء نقاط جهان را جذب سازمان چندملّیتی خویش کرد و آنان را برای مصارف تروریستی و ضدّوحدتی به کار برد. مسئله اساسی در این میان این است که عربستان سعودی و غرب با حمایت مادّی، تسلیحاتی و رسانه ای از این دست گروه ها سعی دارند ذهن مسلمین را از اصلی ترین مشکل عمومی دنیای اسلام یعنی فلسطین منحرف سازند. جای تعجّب دارد که «سلفیّه نوین» و پادشاهان سعودی شان تا به حال حتّی یک تیر هم به سمت «تل آویو» شلّیک نکرده اند! در حالیکه طوماری قطور از مبارزه آنها با هم کیشان سنّی و شیعه مسلک شان وجود دارد. آنها با انحصار جهاد به مبارزه مسلّحانه (آن هم از نوع تروریستی- انتحاری) هر شیوه مبارزاتی مِن جمله سیاسی و اجتماعی را نفی می کنند و بدین ترتیب جوانان را از کشورهای اسلامی جذب جنگ های فرعی می کنند.

«عبدا... عزام» که از وی تحت لقب «پدر مجاهدین عرب افغانستان» یاد می شود، در عُرفی سازی چنین رویکردی نقش برجسته داشته است. وی می گفت: «پس از افغانستان نوبت فلسطین است!» («افغانستان و 5 سال سلطه طالبان»- «وحید مژده»- ص 59). لیکن گویی هیچگاه قرار نیست نوبت دوم تبدیل به نوبت اوّل شود. «سلفیّه نوین» همیشه جبهه ای را در چنته دارد که برای جهاد در آنجا متمرکز شوند و الویت بعدی شان اسرائیل باشد، یک روز همه جهادی های عالَم را وارد جبهه افغانستان می کنند، یک روز همه را به عراق می برند و حالا همه وارد سوریه شده اند! همیشه جاهایی که برای جهاد انتخاب می شوند مناطقی است که در آنجا منافع محور مقاومت بخصوص ایران حضور دارد.


· شریک القاعده

از زمان پیدایش "بن لادنیسم"، که یکی از مهمترین کارکردهایش ساخت چهره ای مخدوش از انقلاب اسلامی و رهبری اش یعنی امام خمینی (ره) بود؛ آمریکا، اسرائیل و شرکای منطقه ایشان هرگز چنین موجودیّتی را تنها نگذاشته اند. این پشتیبانی فقط مربوط به پیدایش این گروه ها نبوده است بلکه غرب بطور مداوم حاضر است وجود چنین تفکّر مخرّبی را تضمین کند. درست وقتیکه ما شاهد افول القاعده در «عراق» بودیم آمریکا جبهه جدیدی را برای آنها در سوریه باز نمود، درست وقتیکه همه جهان منتظر بودند طالبان و القاعده در افغانستان به پایان خود برسند آمریکا با این بهانه که قادر به مهار مجاهدین!! نیست دست به یک دیپلماسی فعّال و نیمه محرمانه با مقامات طالبان زد، «اوباما» حتّی به تروریست های افغانستان تضمین داد که در صورت همکاری با آمریکا در افغانستان و دیگر نقاط جهان در دولت آینده افغان ها نقشی هم برای طالبان در نظر بگیرد. حمله اخیر اسرائیل به حومه دمشق نیز در امتداد خط "خدمات متقابل اسرائیل- سلفیّه" ارزیابی می شود که رژیم صهیونیستی سعی کرد در بزنگاه ها ندای استمداد هزاران تروریست در سوریه اجابت کند.



ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک شهروند کانادایی


ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک شهروند کانادایی


او به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آن هم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گفت: ببخشید، آقای علی ‌‌بن موسی‌الرضا کجاست؟ می‌خواهم او را ببینم!





به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.
آنچه که در ادامه می‌آید شرح حال یکی از این جوانان‌پاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) می‌شود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:


*همه چیز از جشن میلاد شروع می‌شود
در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا!
به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:
ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم.
راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:
ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟
ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است.
ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟
ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.
با تعجب پرسیدم:
ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟!
ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم.
ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟
ـ خود ایشان.
دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:
ـ شما ایشان را دیده‌اید؟
ـ بله سه یا چهار بار.
این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:
ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟!
ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا.
ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟
ـ بله، البته.
موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم:
ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟
ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.
معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.
وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.
هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.
وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم.
*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!
هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمی‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:
ـ با من کاری دارید؟
من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:
ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!
ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم.
ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم...
ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».
این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:
ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.
ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.
ـ خب می‌توانی میهمان من باشی.
ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟
ـ ایران.
ـ کجای ایران؟
ـ شهری به نام مشهد.
چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!
رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:
ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟!
ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم.
*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد
بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:
ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی.
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:
ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟
تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:
ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:
ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است.
بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:
«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».
پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.
ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟
دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید:
ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...
ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !...
جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟
چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.
هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:
- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟!
- این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند.
- اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.
- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟
- چرا.
- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.
- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟
- او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.
به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت:
- حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند.
- نه!
- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟
- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...
کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.
پرسید:
- چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟!
- آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست.
- آیا می‌شود او را دید؟
- بله.
- چطور؟
- همان گونه که خدا را در دل می‌بینی.
- بله، درست است.
- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟
- بله، بارها، اما در خواب.
- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.
- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟
- مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟
- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند...
- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟
- بله، همین طور است.
پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:
- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.
بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم.
او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:
- آقای علی بن موسی الرضا ...
و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:
- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...
حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:
- گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!
*صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد
- بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت:
«شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».
این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...
بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.
در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:
- با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟
- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»
گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام.
آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم:
- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.
- گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری.
گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟
آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...
من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:
- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟
- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.
- خب، آن پنج اصل چه بودند؟
کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:
«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»
بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:
- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!
- درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟
- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:
«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»
- خب تو چه کردی؟
- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.
با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:
- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟
- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم...
و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»
من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:
- کجا می‌روی؟
- می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌
- صبر کن! من هم با تو می‌آیم.
- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...
- ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.
وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:
در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:
- دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم.

ویژه نامه نوروز

ویژه نامه نوروز

متن کامل بیانات امام خامنه ای و دکتر احمدی نژاد به مناسبت فرارسیدن نوروز 91

 

ویژه عید نوروز در فرهنگ اسلامی و سنت ها

 

پرسمان عید نوروز-ویژه نامه بانک پرسش و پاسخ به مناسبت عید نوروز

 

ویژه نامه نوروز

 

پیامک های جالب برای تبریک سال جدید

 

تقویم سال 91 برای تصویر پس زمینه با کیفیت بسیار عالی

 

دانلود تصاویر پس زمینه زیبا برای کامپیوتر_3 (+تقویم فروردین 1391)
حوزه نوروز در آئینه ملت ها


جشن گرامیداشت نوروز در ازبکستان برگزار شد+تصاویر


نرم افزار کتاب نوروز،آداب و رسوم ایرانیان


تقویم حوادث ماه های منتهی به ظهور


نوروز از نگاه شریعت


امـیـد که با فضل خداوند جـلـیّ سـال فـرج مـهـدی زهـرا باشـد


احادیث و روایت پیرامون عید-عیدنوروز از ائمه معصومین علیهم السلام


پاسخ به شبهات عید نوروز


آیا اهمیت دادن به عید نوروز بدعت نیست؟ -


نرم افزار جامع نوروز ویژه آندروید


لطیفه های قرآنی - لطیفه های شیرین اسلامی و حکمت آمیز


نوروز در فرهنگ شیعه



باور به امامت علی (ع) در نوروز/عطر معنویت در آغاز بهار پاکستان

-       
پَ نَ پَ نوک طلا ؟! (ویژه نوروز ۹۱)

-        

نوروز در فرهنگ شیعه

-        
نوروز در افغانستان + عکس

-        
نوروز در شعر شاعران کلاسیک

-        
دانستنی ها درباره عید نوروز

-        
نور و نوروز (روایات اسلامی)

-        
آیا در مورد عید نوروز روایتی از ائمه وارد شده است؟ -

-        
جشن نوروز

-        
نوروز3

-        
نوروز2

-        
اسلام و عید نوروز

-        
نوروز در مکتب تشیع

-        
جایگاه نوروز در اسلام

-        
نوروز در آیات و روایات

-        
نوروز در اسلام مورد تایید قرار گرفته است

-        
عید نوروز چگونه شکل گرفت

-        
نوروز

-        
نوروز از ویکی‌پدیا

-        
در «نوروز» چه باید کرد؟ -

-        
نوروز، درفش فرهنگ ایرانی

-        
نوروز جهانی در راه است... / نگاهی به نوروز در متون اسلامی
-

 

 

خطبه بدون نقطه۲

خطبۀ دیگر حضرت علیّ ابن ابیطالب(علیه السّلام)

معروف به خطبه بدون نقطه

 

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْمَلِکِ الْمَحْمودِ الْمالِکِ الْوَدودِ، مُصَوِّرِ کُلِّ مَوْلودٍ وَ مَآلِ کُلِّ مَطْرودٍ.

ساطِحِ الْمِهادِ وَ مُوَطِّدِ الْاَطْوادِ وَ مُرْسِلِ الْاَمْطارِ وَ مُسَهِّلِ الْاَوْطارِ، عالِمِ الْاَسْرارِ وَ مُدْرِکِها وَ مُدَمِّرِ الاَمْلاکِ وَ مُهْلِکِها وَ مُکَوِّرِ الدُّهورِ وَ مُکَرِّرِها وَ مُورِدِ الْاُمورِ وَ مُصْدِرِها، عَمَّ سَماحُهُ وَ کَمُلَ رُکامُهُ وَ هَمَلَ وَ طاوَعَ السُّؤالَ وَ الْاَمَلَ وَ اَوْسَعَ الرَّمَلَ وَ اَرْمَلَ.

اَحمَدُهُ حَمْداً مَمْدوداً مَداهُ وَ اُوَحِّدُهُ کَما وَحَّدَ الاَوّاهُ، وَ هُوَ اللهُ لا اِلهَ لِلاُمَمِ سِواهُ وَ لا صادِعَ لِما عَدَّلَهُ وَ سَوّاهُ.

اَرْسَلَ مُحَمَّداً عَلَماً لِلْاِسْلامِ وَ اِماماً لِلْحُکّامِ، مُسَدِّداً لِلرَّعاعِ وَ مُعَطِّلَ اَحْکامِ وَدٍّ وَ سُواعٍ، اَعْلَمَ وَ عَلَّمَ وَ حَکَمَ وَ اَحْکَمَ وَ اَصَّلَ الْاُصولَ وَ مَهَّدَ وَ اَکَّدَ الوُعودَ وَ اَوْعَدَ، اَوْصَلَ اللهَ لَهَ الاِکْرامَ وَ اَوْدَعَ روحَهَ السَّلامَ وَ رَحِمَ آلَهُ وَ اَهْلَهُ الْکِرامَ، مالَمَعَ رِئآلٌ وَ مَلَعَ رالٌ وَ طَلَعَ هِلالَ وَ سُمِعَ اِهْلالٌ.

اِعْمَلوا -رَعاکُمُ اللهُ- اَصْلَحَ الْاَعْمالِ وَ اسْلُکوا مَسالِکَ الْحَلالِ وَ اطرَحوا الْحَرامَ وَ دَعوهُ وَ اسمَعوا اَمرَ اللهِ وَ عوهُ وَ صِلوا الْاَرْحامَ وَ راعوها وَ عاصوا الْاَهْواءَ وَ اَردَعوها وَ صاهِروا اَهْلَ الصَّلاحِ وَ الْوَرَعِ وَ صارِموا رَهْطَ اللَّهْوِ وَ الطَّمَعِ وَ مُصاهِرُکُمْ اَطْهَرُ الْاَحْرارِ مولِداً وَ اَسْراهُمْ سؤدُداً وَ اَحْلاهُمْ مَورِداً وَ ها؛ هُوَ اَمَّکُمْ وَ حَلَّ حَرَمَکُمْ مُملِکاً عَروسَکُم المُکَرَّمَةَ وَ ماهَرَ لَها کَما مَهَرَ رَسولُ اللهِ اُمَّ سَلَمَةَ وَ هُوَ اَکْرَمُ صِهْرٍ اَوْدَعَ الْاَوْلادَ وَ مَلَکَ ما اَرادَ وَ ما سَها مُمَلِّکُهُ وَ لا وَهِمَ وَ لا وُکِسَ مُلاحِمُهُ وَ لا وُصِمَ. اَسْئَلُ اللهَ لَکُم اِحمادَ وِصالِهِ وَ دَوامَ اِسْعادِهِ وَ اَلْهَمَ کُلّاً اِصْلاحَ حالِهِ وَ الْاِعْدادَ لِمَآلِهِ وَ مَعادِهِ، وَ لَهُ الْحَمْدُ السَّرْمَدُ وَ الْمَدْحُ لِرَسولِهِ اَحْمَدَ.

سپاس از آن خداوندی است که پادشاهی ستوده و مالکی پر مهر، صورت گر هر مولود و پناهگاه هر مطرودی است. گستراننده بستر زمین و استوار کننده کوهها و فروفرستنده بارانها و آسان کننده نیازها (و آرزوها) است.

دانا و آگاه به همه رازها و درهم کوبنده پادشاهان و نابودکننده آنهاست. در هم پیچنده (:و پایان بخش) روزگاران و برگرداننده آنهاست. اوست که هر چیز را وارد دَور می نماید و از دور خارجش می گرداند. عطایش همه چیز را فراگرفته و ابرِ سخایش کمال یافته و فروباریده و خواسته ها و آرزو(های بندگان) را برآورده است. و (به حکمتش) ریگزارها را گسترد و به ریگ آراست.

ستایش می کنم او را، ستایشی که امتدادش بلند (:و بی انتها) است؛ و یگانه اش می شمارم بدان گونه که (پیامبرِ) پر تضرّع و ابتهال یگانه اش می شمرد. و اوست خداوندی که امّتها را خدائی جز او نیست. آنچه که او استوار و مرتّب نمود کسی نیست که درهم ریزد.

محمّد را – به عنوان نشانه هدایت اسلام و پیشوای زمام داران (:و پیشوایان)، و اصلاح گر توده ها و تعطیل کننده احکام (:و رسوم بتهایی چون) وَدّ و سُواع – فرستاد. او (نیز تعالیم رسالت را) ابلاغ نمود و تعلیم فرمود (هر حکمی که لازم به بیان بود بدان) حکم نمود و (مبانی را) محکم ساخت؛ و اصول اساسی را پایه گذارد و زمینها(ی عملی اش را) مهیّا ساخت، و بر وعده ها(ی بشارت) تأکید ورزید و انذار و بیم داد.

خداوند اِکرام (خویش) را برای او پیوسته سازد و سلام (:و درود) را ملازم روانش گرداند، و آل و اهل بیت بزرگوارش را رحمت عطا کند، تا وقتی که کواکب می درخشد و بچه شتر مرغ می دود و ماه طلوع می کند و بانگی به گوش می رسد.

خداوند حفظتان کند. شایسته ترین اعمال را انجام دهید، و به مسیرهای حلال روید، و حرام را کنار افکنید و ترک گویید، به فرمان خدا گوش فرا دهید آن را به خاطر بسپارید و پیوند با خویشان را محکم نمایید، و مراعاتشان نمایید، و با هوسها مخالفت ورزید، و آنها را از خود دور کنید.

با اهل درستی و تقوا وصلت نمایید و از اهل لهو و آز ببُرید. این کسی که در پی وصلت با شماست از پاکزاده ترین آزادگان و شریفترین آنان، و شیرین (:و محبوبترین) آنان در (تبار و) خواست گاه.

آگاه باشید؛ که او اینک آهنگ شما را نموده، به حریم شما وارد گشته تا عروس گرامی (از تبار) شما را بگیرد و مهریّه اش را همان مهری قرار می دهد که رسول خدا، برای (همسرش) امّ سلمه قرار داده است، با اینکه این بزرگوار یهترین دامادی بود که فرزندانی را به ودیعه نهاد و آنچه را که خواست بدست آورد (و کسی از وصلتش امتناع نمی کرد). و هر که به او همسر داد، دچار سهو و اشتباه نشد و بر آن که با او پیوند نمود خرده ای گرفته نشد و خسارتی ندید.

از خداوند برایتان مسئلت می کنم که پیوندتان را ستوده گرداند و امدادش را به شما مداوم کند و به هر یک را آن چه مایه صلاح کار و آمادگی برای سرانجام و معادِ اوست الهام نماید.

و ستایش همیشگی مخصوص آن ذات (یکتا)ست و مدح و ثنا از آنِ رسول او احمد.

برگرفته از کتاب دو شاهکار علوی(محمد احسانی فر لنگرودی)