مسأله : مردى که زن خود را طلاق مى دهد، باید عاقل و بنابر احتیاط واجب بالغ باشد، و به اختیار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور کنند که زنش را طلاق دهد طلاق باطل است، و نیز باید قصد طلاق داشته باشد، پس اگر صیغه طلاق را به شوخى بگوید صحیح نیست.
مسأله : شرایط صحت طلاق عبارت است از: 1 ـ زن باید هنگام طلاق از خون حیض و نفاس پاک باشد. 2 ـ از هنگام حیض شدن قبل تا زمان طلاق گرفتن در حال پاکى با شوهر خود همبستر نشده باشد. 3 ـ طلاق در حضور دو مرد عادل جارى شود.
مسأله : اگر زن دروغ بگوید یا اشتباه کند و در حالى که حیض است طلاق بگیرد طلاق او باطل است حتى اگر بعداً متوجه شود که هنگام طلاق حائض بوده است طلاق مذکور باطل است. و اگر خیال کند که حائض است اما بگوید پاک هستم و طلاق بگیرد و بعد معلوم شود که حیض نبوده طلاقش صحیح است.
مسأله : طلاق دادن زن در حال حیض یا نفاس در سه صورت صحیح است:
اوّل: آن که شوهرش بعد از ازدواج با او نزدیکى نکرده باشد.
دوّم: آبستن باشد، و اگر معلوم نباشد که آبستن است و شوهر در حال حیض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، اشکال ندارد.
سوّم: مرد بواسطه غایب بودن و مانند آن نتواند پاک بودن زن را بفهمد.
مسأله : اگر زن را از خون حیض پاک بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود که موقع طلاق در حال حیض بوده، طلاق او باطل است و اگر او را در حیض بداند و طلاقش دهد بعد معلوم شود پاک بوده طلاق او صحیح است.
مسأله : کسى که مى داند زنش در حال حیض یا نفاس است، اگر غایب شود مثلا مسافرت کند و بخواهد او را طلاق دهد، و نتواند از حالش با خبر شود باید تا مدتى که معمولا زنها از حیض یا نفاس پاک مى شوند صبر کند.
مسأله : اگر مردى که غایب است بخواهد زن خود را طلاق دهد چنانچه بتواند اطلاع پیدا کند که زن او در حال حیض یا نفاس است یا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حیض زن، یا نشانه هاى دیگرى باشد که در شرع معین شده باید حال او را استعلام کند و اگر نتواند، باید تا مدتى که معمولا زنها از حیض یا نفاس پاک مى شوند صبر کند و احتیاط مستحب آن است که تا یک ماه صبر کند.
مسأله : اگر با عیالش که از خون حیض و نفاس پاک است نزدیکى کند و بخواهد طلاقش دهد، باید صبر کند تا دوباره حیض ببیند و پاک شود و همچنین اگر در حال حیض یا نفاس با او نزدیکى کند نمى تواند در پاکى بعد از آن حیض یا نفاس او را طلاق دهد اگر چه در آن پاکى با او نزدیکى نکرده باشد، ولى زنى را که نه سالش تمام نشده، یا آبستن است، اگر بعد از نزدیکى طلاق دهند، اشکال ندارد، و همچنین است اگر یائسه باشد یعنى اگر سیّده است بیشتر از شصت سال قمرى و اگر سیّده نیست بیشتر از پنجاه سال قمرى داشته باشد.
مسأله : هر گاه با زنى که از خون حیض و نفاس پاک است نزدیکى کند و در همـان پاکى طلاقش دهد اگر بعد معلوم شود که موقع طلاق آبستن بوده اشکال ندارد.
مسأله : اگر با زنى که از خون حیض و نفاس پاک است نزدیکى کند و مسافرت نماید، چنانچه بخواهد در سفر طلاقش دهد و نتواند حال او را در سفر استعلام کند، باید بقدرى که زن معمولا بعد از آن پاکى، خون مى بیند و دوباره پاک مى شود صبر کند. و احتیاط مستحب آن است که آن مدّت کمتر از یک ماه نباشد.
مسأله : اگر مرد بخواهد زن خود را که بواسطه اصل خلقتش یا مرض یا بواسطه خوردن قرص که زنان براى جلوگیرى از خون حیض مى خورند و حیض نمى بیند طلاق دهد. باید از وقتى که با او نزدیکى کرده تا سه ماه از جماع با او خود دارى نماید و بعد او را طلاق دهد.
مسأله : طلاق باید به صیغه عربى صحیح و به کلمه «طالق» خوانده شود و دو مرد عادل آن را بشنوند و اگر خود شوهر بخواهد صیغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلا فاطمه باشد باید بگوید: «زَوْجَتى فاطِمَة طالقٌ»; یعنى: زن من فاطمه رها است و اگر دیگرى را وکیل کند آن وکیل باید بگوید: «زَوْجَةُ مُوکِّلِى فاطِمَةُ طالِقٌ».
مسأله : زنى که صیغه شده، مثلا یک ماهه یا یک ساله او را عقد کرده اند طلاق ندارد، و رها شدن او به این است که مدتش تمام شود، یا مرد مدت را به او ببخشد به این ترتیب که بگوید: مدت را به تو بخشیدم و شاهد گرفتن و پاک بودن زن از حیض در عقد موقت لازم نیست.
عِـدّه طـلاق
مسأله : زنى که نُه سالش تمام نشده و زن یائسه (9) عده ندارد، یعنى اگر چه شوهرش با او نزدیکى کرده باشد، بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر کند.
مسأله : زنى که نُه سالش تمام شده و یائسه نیست اگر شوهرش با او نزدیکى کند و طلاقش دهد، بعد از طلاق باید عدّه نگهدارد یعنى بعد از آن که در پاکى طلاقش داد و مقدارى (هر چند کم باشد) بعد از طلاق پاک بود، بقدرى صبر کند که دوبار حیض ببیند و پاک شود، و همین که حیض سوم را دید عدّه او تمام مى شود و مى تواند شوهر کند. ولى اگر پیش از نزدیکى کردن با او طلاقش بدهد عدّه ندارد، یعنى مى تواند بعد از طلاق فوراً شوهر کند.
مسأله : زنى که حیض نمى بیند اگر در سن زنهایى باشد که حیض مى بینند چنانچه شوهرش بعد از نزدیکى کردن او را طلاق دهد، باید بعد از طلاق تا سه ماه عدّه نگهدارد.
مسأله : زنى که عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند باید سه ماه هلالى یعنى از موقعى که ماه دیده مى شود تا سه ماه عدّه نگهدارد. و اگر در بین ماه طلاقش بدهند، باید باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و نیز کسرى ماه اول را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلا اگر غروب روز بیستم ماه طلاقش بدهند و آن ماه بیست و نه روز باشد باید نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بیست روز از ماه چهارم عدّه نگهدارد، و احتیاط مستحب آن است که از ماه چهارم بیست و یک روز عدّه نگهدارد تا با مقدارى که از ماه اوّل عدّه نگهداشته سى روز شود.
مسأله : اگر زن آبستن را طلاق دهند، باید تا دنیا آمدن یا سقط شدن بچّه عده نگهدارد، بنابراین اگر مثلا یک ساعت بعد ازطلاق بچّه اوبه دنیا آید، عدّه اش تمام مى شود.
مسأله : زنى که نُه سالش تمام شده و یائسه نیست اگر صیغه شود مثلا یک ماهه، یا یک ساله چنانچه شوهرش با او نزدیکى نماید و مدت آن زن تمام شود یا شوهر مدت را به او ببخشد در صورتى که حیض مى بیند بنابر احتیاط واجب باید به مقدار دو حیض کامل عدّه نگهدارد و شوهر نکند و اگر حیض نمى بیند، چهل و پنج روز باید از شوهر کردن خوددارى نماید. و در صورتى که آبستن باشد با وضع حمل یا سقط جنین عده او تمام مى شود هر چند احتیاط مستحب آن است که به هر کدام از زائیدن یا چهل و پنج روز یا دو حیض کامل که بیشتر است عدّه نگهدارد.
مسأله : ابتداى عدّه طلاق از موقعى است که خواندن صیغه طلاق تمام مى شود، چه زن بداند طلاقش داده اند یا نداند، پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد که او را طلاق داده اند، لازم نیست دوباره عدّه نگهدارد.
عدّه زنى که شوهرش مرده
مسأله : زنى که شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، باید تا چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد یعنى از شوهر کردن خود دارى نماید اگر چه یائسه یا صغیره یا صیغه باشد، یا شوهرش با او نزدیکى نکرده باشد و اگر آبستن باشد، باید تا موقع زاییدن عدّه نگهدارد، ولى اگر پیش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنیا آید باید تا چهار ماه و ده روز از مرگ شوهرش صبر کند و این عدّه را عدّه وفات مى گویند.
مسأله : زنى که در عدّه وفات مى باشد، حرام است لباس هاى زینتى بپوشد و سرمه بکشد و همچنین کارهاى دیگرى که زینت حساب شود بر او حرام مى باشد.
مسأله : ابتداى عده وفات در صورتیکه شوهر زن غائب یا در حکم غائب باشد از موقعى است که زن از مرگ شوهر مطلع شود.
مسأله : اگر زن بگوید عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود: اوّل: آن که بنابر احتیاط مورد تهمت نباشد. دوّم: از طلاق یا مردن شوهرش بقدرى گذشته باشد که در آن مدت تمام شدن عدّه ممکن باشد.
طلاق بائن و طلاق رِجْعِى
مسأله : طلاق از جهت این که زوج حق رجوع داشته باشد یا خیر به دو قسم تقسیم مى شود: 1 ـ طلاق رجعى: که در این نوع طلاق زوج قبل از پایان عده حق دارد رجوع کند و طلاق را به هم بزند و به زندگى با زن خود ادامه دهد. 2 ـ طلاق بائن: که در این نوع طلاق مرد حق رجوع ندارد. در شش مورد طلاق بائن مى باشد:
اول: طلاق زنى که نُه سالش تمام نشده باشد.
دوم: طلاق زنى که یائسه باشد یعنى اگر سیده است بیشتر از شصت سال و اگر سیده نیست بیشتر از پنجاه سال قمرى داشته باشد.
سوم: طلاق زنى که شوهرش بعد از عقد با او نزدیکى نکرده باشد.
که در این سه مورد زن اصلاً عده ندارد تا مرد بتواند در آن رجوع کند.
چهارم: طلاق سوم زنى که او را سه دفعه طلاق داده اند.
پنجم: طلاق خلع
ششم: طلاق مبارات
که در این سه مورد هر چند زن عده دارد اما مرد حق رجوع ندارد. و احکام اینها بعداً گفته خواهد شد.
مسأله : کسى که زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى که موقع طلاق در آن خانه بوده بیرون کند، ولى در بعضى از مواقع که در کتابهاى مفصل گفته شده و از جمله آنها فحاشى و رفت و آمد با اجانب است، بیرون کردن او اشکال ندارد، و نیز حرام است زن بدون اجازه شوهرش از آن خانه بیرون رود.
احکام رجوع کردن
مسأله : در طلاق رجعى مرد به دو قِسم مى تواند به زن خود رجوع کند:
اول: حرفى بزند که معنایش این باشد که او را دو باره زن خود قرار داده است.
دوّم: کارى کند که از آن بفهمند رجوع کرده است. بنابر این با هر لفظ و عبارت یا عملى که بفهماند او را مجدداً زن خود قرار داده است رجوع محقّق مى شود و ظاهر این است که به نزدیکى کردن رجوع محقق خواهد شد اگر چه قصد رجوع نداشته باشد.
مسأله : براى رجوع کردن لازم نیست مرد شاهد بگیرد، یا به زن خبر دهد، بلکه اگر بدون این که کسى بفهمد، بگوید به زنم رجوع کردم صحیح است. ولى مستحب است براى رجوع کردن شاهد بگیرند امّا اگر بعد از تمام شدن عدّه مرد بگوید که در عدّه رجوع نموده ام لازم است اثبات کند.
مسأله : مردى که زن خود را طلاق رجعى داده، اگر بعد از طلاق زن با مرد مصالحه کند که حق رجوع نداشته باشد مصالحه باطل و مالى را که در مقابل آن گرفته مالک نمى شود. اما اگر مصالحه کند که رجوع نکند، صحیح و اشکالى ندارد.
مسأله : اگر زنى را دو بار طلاق دهد و به او رجوع کند. یا دوبار او را طلاق دهد و بعد از هر طلاق و گذشتن عدّه عقدش کند، یا بعد از یک طلاق رجوع و بعد از طلاق دیگر و گذشتن عدّه عقد کند. بعد از طلاق سوم آن زن بر او حرام است، ولى اگر بعد از طلاق سوم به دیگرى شوهر کند، با چهار شرط به شوهر اول حلال مى شود، یعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نماید:
اول: آن که عقد شوهر دوم دائم باشد، و اگر مثلا یک ماهه یا یک ساله او را صیغه کند، بعد از آن که از او جدا شد، شوهر اول نمى تواند او را عقد کند.
دوم: بنابر احتیاط شوهر دوم بالغ باشد و باید با او نزدیکى و دخول کند. و بنابر احتیاط واجب باید انزال شود و نزدیکى از جلوى زن باشد.
سوّم: شوهر دوم طلاقش دهد یا بمیرد.
چهارم: عده طلاق یا عده وفات شوهر دوم تمام شود.
طلاق خُلْع
مسأله : طلاق خلع آن است که زن به هر علتى نخواهد با شوهرش به زندگى ادامه دهد و شوهر هم مایل به طلاق دادن او نباشد ولى زن براى راضى کردن او به طلاق مقدارى مال به او بدهد تا راضى شود او را طلاق دهد. آنچه زن به شوهر مى دهد تا او را راضى به طلاق کند بذل مى گویند و بذل در این نوع طلاق مى تواند به مقدار مهریه زن یا کمتر یا بیشتر از آن باشد ولى باید با توافق دو طرف باشد.
مسأله : در طلاق خلع زن و مرد اگر بخواهند خودشان صیغه طلاق را بخوانند اول باید زن بگوید: «بذلت لک کذا على أن تطلقنى» یعنى این مقدار را به تو مى دهم تا مرا طلاق دهى. و بعد مرد بگوید: «أنت مختلعة على کذا فأنت طالق» یعنى تو را در مقابل چیزى که داده اى طلاق دادم. در این طلاق تمام شرایطى که در طلاق رجعى گفته شده لازم است رعایت شود.
مسأله : اگر زن کسى را وکیل کند که مهر او را به شوهرش ببخشد و شوهر، همان کس را وکیل کند که زن را طلاق دهد، چنانچه مثلا اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد وکیل صیغه طلاق را اینطور مى خواند: عَنْ مُوکِّلَتى فاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَهَا لِمُوَکِّلِى مُحَمَّد لِیَخْلَعَها عَلَیْهِ پس از آن بدون فاصله مى گوید: زَوْجَةُ مُوَکِّلى خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هِىَ طالِقٌ و اگر زن کسى را وکیل کند که غیر از مهر چیز دیگرى را به شوهر او ببخشد که او را طلاق دهد وکیل باید به جاى کلمه (مهرها) آن چیز را بگوید، مثلا اگر صد تومان داده باید بگوید: بَذَلْتُ مَأَةَ تُومانْ.
طلاق مبارات
مسأله : اگر زن و شوهر یکدیگر را نخواهند و زن مهر خود یا مال دیگرى را به مرد ببخشد که او را طلاق دهد آن طلاق را مبارات گویند.
مسأله : در صیغه طلاق مبارات نیز مثل خلع باید اول زن مهریه خودش را به شوهر ببخشد تا شوهر او را طلاق دهد و حتى مى تواند به فارسى بگوید: «مهریه خودم را به تو بخشیدم تا مرا طلاق دهى». اگر شوهر بخواهد صیغه مبارات را بخواند چنانچه مثلا اسم زن فاطمه باشد، باید بگوید:
بارَأْتُ زَوْجَتِى فاطِمَةَ عَلى مَهْرِها فَهِىَ طالِق
یعنى مبارات کردم زنم فاطمه را در مقابل مهر او پس او رها است و اگر دیگرى را وکیل کند، وکیل باید بگوید:
بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَکِّلى فاطِمَةَ عَلى مَهْرِها فَهِىَ طالِقٌ
و در هر دو صورت اگر به جاى کلمه (عَلى مَهْرِها) (بِمَهْرها) بگوید اشکال ندارد.
مسأله : صیغه طلاق خلع و مبارات باید به عربى صحیح خوانده شود، ولى اگر زن براى آن که مال خود را به شوهر ببخشد مثلا به فارسى بگوید براى طلاق فلان مال را به تو بخشیدم اشکال ندارد.
مسأله : اگر زن در بین عدّه طلاق خلع، یا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع کند و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.
مسأله : مالى را که شوهر براى طلاق مبارات مى گیرد، باید بیشتر از مهر نباشد بلکه احتیاط واجب آنستکه کمتر باشد ولى در طلاق خلع اگر بیشتر باشد اشکال ندارد.
احکام متفرقه طلاق
مسأله : اگر با زن نامحرمى به گمان این که عیال خود اوست نزدیکى کند، چه زن بداند که او شوهرش نیست، یا گمان کند شوهرش مى باشد، باید عده نگهدارد.
مسأله : اگر با زنى که مى داند عیالش نیست زنا کند، چنانچه زن نداند که آن مرد شوهر او نیست، بنابر احتیاط واجب باید عده نگهدارد.
مسأله : اگر مرد، زنى را گول بزند که از شوهرش طلاق بگیرد و زن او شود طلاق و عقد آن زن صحیح است، ولى هر دو معصیت بزرگى کرده اند.
مسأله : هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط کند که اگر شوهر مسافرت نماید، یا مثلا شش ماه به او خرجى ندهد اختیار طلاق با او باشد، این شرط باطل است، ولى چنانچه شرط کند که اگر مرد مسافرت کند، یا مثلا تا شش ماه خرجى ندهد، از طرف او براى طلاق خود وکیل باشد، چنانچه پس از مسافرت مرد یا خرجى ندادن شش ماه، خود را طلاق دهد صحیح است.
مسأله : پدر و جد پدرى دیوانه اى که دیوانگى او متصل بزمان صغیر بودنش باشد، اگر مصلحت باشد مى توانند زن او را طلاق بدهند. و اگر متّصل نباشد با مجتهد جامع الشرائط است و احتیاط آنستکه مجتهد جامع الشرائط هم از آنان اذن بگیرد.
مسأله : اگر پدر یا جد پدرى براى طفل خود زنى را صیغه کند، اگر چه مقدارى از زمان تکلیف بچه جزء مدت صیغه باشد مثلا براى پسر چهارده ساله خودش زنى را دو ساله صیغه کند، چنانچه صلاح بچه باشد، مى تواند مدت آن را ببخشد ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد.
مسأله : اگر از روى علاماتى که در شرع معین شده، مرد دو نفر را عادل بداند و زن خود را پیش آنان طلاق دهد، دیگرى که آنان را عادل نمى داند بنابر احتیاط واجب نباید آن زن را براى خود یا براى کس دیگر عقد کند. ولى اگر شک در عدالت آنان داشته باشد مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براى خود یا براى کس دیگر عقد کند.
غصب آن است که انسان از روى ظلم، بر مال یا حق کسى مسلط شود و این یکى از گناهان بزرگ است، که اگر کسى انجام دهد، در قیامت به عذاب سخت گرفتار مى شود. از حضرت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده است که هر کس یک وجب زمین از دیگرى غصب کند در قیامت آن زمین را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند.
مسأله : اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى دیگرى که براى عموم ساخته شده استفاده کنند، حق آنان را غصب نموده، و همچنین است اگر جایى را در مسجد که قبلا دیگرى به آن پیشى گرفته است تصرف کند.
مسأله : چیزى را که انسان پیش طلبکار «رهن» یا «وثیقه» مى گذارد، باید پیش او بماند که اگر طلب او را ندهد طلب خود را از آن به دست آورد، پس اگر پیش از آن که طلب او را بدهد آن چیز را بدون رضایت از او بگیرد، حق او را غصب کرده است.
مسأله : مالى را که نزد کسى «رهن» یا «وثیقه» گذاشته اند، اگر دیگرى غصب کند صاحب مال و طلبکار مى توانند چیزى را که غصب کرده از او مطالبه نمایند و چنانچه آن چیز را از او بگیرند، باز هم رهن است، و اگر آن چیز از بین برود و عوض آن را بگیرند، آن عوض هم مثل خود آن چیز رهن مى باشد.
مسأله : اگر انسان چیزى را غصب کند، باید به صاحبش برگرداند، و اگر آن چیز از بین برود باید عوض آن را به او بدهد.
مسأله : اگر از چیزى که غصب کرده منفعتى به دست آید مثلا از گوسفندى که غصب کرده، بره اى پیدا شود، مال صاحب مال است و نیز کسى که مثلا خانه اى را غصب کرده، اگر چه در آن ننشیند باید اجاره آن را بدهد.
مسأله : اگر از دست بچه یا دیوانه چیزى را که مال آنها است غصب کند، باید آن را به ولىّ او بدهد و اگر از بین رفته، باید عوض آن را بدهد. و اگر بدست آن بچّه یا دیوانه بدهد و از بین برود ضامن است.
مسأله : هر گاه دو نفر با هم چیزى را غصب کنند، اگر چه هر یک بتنهایى مى توانسته اند آن را غصب نمایند، هر کدام آنان به نسبت استیلایى که پیدا کرده ضامن آن است. ولى چنانچه هر کدام از آنان استیلاى کامل بر آن چیز داشته باشد بطوریکه هر گونه تصرّفى بتواند در آن انجام دهد در اینصورت بعید نیست هر کدام ضامن همه آن چیز باشند.
مسأله : اگر چیزى را که غصب کرده با چیز دیگرى مخلوط کند مثلا گندمى را که غصب کرده با جو مخلوط نماید، چنانچه جدا کردن آنها ممکن است اگر چه زحمت داشته باشد، باید جدا کند و به صاحبش برگرداند.
مسأله : اگر گوشواره یا چیز دیگرى را غصب کند و خراب نماید باید تفاوت قیمت ساخته و نساخته را بدهد، و چنانچه براى این که تفاوت قیمت را ندهد، بگوید: آن را مثل اولش مى سازم مالک مجبور نیست قبول نماید، و نیز مالک نمى تواند او را مجبور کند که آن را مثل اوّلش بسازد.
مسأله : اگر چیزى را که غصب کرده بطورى تغییر دهد که از اولش بهتر شود مثلا طلایى را که غصب کرده گوشواره بسازد، چنانچه صاحب مال بگوید مال را به همین صورت بده، باید به او بدهد و نمى تواند براى زحمتى که کشیده مزد بگیرد بلکه بدون اجازه مالک حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد. و اگر بدون اجازه او آن چیز را مثل اولش کند، تفاوت قیمت بین ساخته و نساخته را هم باید بدهد.
مسأله : اگر در زمینى که غصب کرده با بذر و نهال خود زراعت کند، یا درخت بنشاند زراعت و درخت و میوه آن مال خود او است و چنانچه صاحب زمین راضى نباشد که زراعت و درخت در زمین بماند، کسى که غصب کرده باید فوراً زراعت یا درخت خود را اگر چه ضرر نماید از زمین بکند، و نیز باید اجاره زمین را در مدّتى که زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمین بدهد و خرابیهایى را که در زمین پیدا شده، درست کند مثلا جاى درختها را پُر نماید. و اگر بواسطه اینها قیمت زمین از اولش کمتر شود، باید تفاوت آن را هم بدهد و نمى تواند صاحب زمین را مجبور کند که زمین را به او بفروشد، یا اجاره دهد. و نیز صاحب زمین نمى تواند او را مجبور کند که درخت یا زراعت را به او بفروشد.
مسأله : اگر صاحب زمین راضى شود که زراعت و درخت در زمین او بماند، کسى که آن را غصب کرده، لازم نیست درخت و زراعت را بکند ولى باید اجاره آن زمین را از وقتى که غصب کرده تا وقتى که صاحب زمین راضى شده بدهد.
مسأله : اگر چیزى را که غصب کرده از بین برود، در صورتى که مثل گاو و گوسفند باشد که افراد آن یکنواخت و مثل هم نیستند بلکه به واسطه خصوصیات مختلف معمولا قیمت آنها تفاوت دارد باید قیمت آن را بدهد و چنانچه قیمت بازار آن فرق کرده باشد، باید قیمت روزى را که مى خواهد بپردازد بدهد و احتیاط مستحب آن است که بالاترین قیمت از روز غصب تا روز پرداخت را بدهد.
مسأله : اگر چیزى را که غصب کرده و از بین رفته مانند فرش هاى ماشینى، ظروف و کتاب و مانند اینها که معمولا مثل آن فراوان است باشد باید مثل همان چیزى را که غصب کرده بدهد، ولى چیزى را که مى دهد باید خصوصیاتش مثل چیزى باشد که آن را غصب کرده و از بین رفته است.
مسأله : اگر چیزى را که مثل گوسفند قیمت افراد آن با هم فرق دارد غصب نماید و از بین برود، چنانچه قیمت بازار آن فرق نکرده باشد ولى در مدتى که پیش او بوده مثلا چاق شده باشد، باید قیمت زمانى که چاق بوده بدهد.
مسأله : اگر شخص دیگرى چیزى را که او غصب کرده از او غصب نماید و از بین برود، صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر کدام از آنان بگیرد یا از هر کدام آنان مقدارى از عوض آنرا مطالبه نماید و اگر از اوّلى بگیرد، مى تواند اوّلى از دوّمى مطالبه کند ولى اگر از دوّمى بگیرد او نمى تواند آنچه را که داده از اوّلى مطالبه کند.
مسأله : اگر چیزى را که مى فروشند یکى از شرطهاى معامله در آن نباشد مثلا چیزى را که باید با وزن خرید و فروش کنند، بدون وزن معامله نمایند، معامله باطل است، و چنانچه فروشنده و خریدار با قطع نظر از معامله، راضى باشند که در مال یکدیگر تصرف کنند اشکال ندارد و گر نه چیزى را که از یکدیگر گرفته اند مثل مال غصبى است و باید آن را به هم برگردانند. و در صورتى که مال هر یک در دست دیگرى تلف شود، چه بداند معامله باطل است چه نداند، باید عوض آن را بدهد.
مسأله : هر گاه مالى را از فروشنده بگیرد که آن را ببیند یا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسندید بخرد، در صورتى که آن مال تلف شود، باید عوض آن را به صاحبش بدهد.
مسأله : مال گمشده که از قسم حیوان نیست چنانچه انسان پیدا کند اگر نشانه اى نداشته باشد که بواسطه آن، صاحبش معلوم شود، و قیمت آن کمتر از یک درهم «6/12 نخود نقره سکه دار» نباشد احتیاط واجب آن است که از طرف صاحبش صدقه بدهد.
مسأله : اگر مالى پیدا کند که نشانه دارد و قیمت آن از 6 / 12 نخود نقره سکه دار کمتر است، چنانچه صاحب آن معلوم باشد و انسان نداند راضى است یا نه، نمى تواند بدون اجازه او آن را بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مى تواند به قصد این که ملک خودش شود بردارد و احتیاط واجب آنستکه هر وقت صاحبش پیدا شد اگر تلف نشده خود مال را و در صورتیکه تلف شده عوض آنرا به او بدهد و احتیاط واجب آنستکه لقطه منطقه حرم مکّه معظّمه را برندارد.
مسأله : هر گاه چیزى که پیدا کرده نشانه اى دارد که بواسطه آن مى تواند صاحبش را پیدا کند، اگر چه صاحب آن کافرى باشد که در امان مسلمانان است، در صورتى که قیمت آن چیز به 6/12 نخود نقره سکه دار برسد باید تا یک سال در محلّ اجتماعات مردم و جائى که احتمال مى دهد صاحب آن آنجا باشد اعلان کند به نحوى که عرف مردم بگویند در مدّت یک سال مرتباً اعلان کرده است، و چنانچه از روزى که آن را پیدا کرده تا یک هفته هر روز و بعد تا یک سال هفته اى یک مرتبه در محل اجتماع مردم اعلان کند کافى است.
مسأله : اگر انسان خودش نخواهد اعلان کند مى تواند به کسى که اطمینان دارد بگوید از طرف او اعلان نماید.
مسأله : اگر تا یک سال اعلان کند و صاحب مال پیدا نشود مى تواند آن را براى خود بردارد به قصد این که هر وقت صاحبش پیدا شد عوض آن را به او بدهد، یا براى او نگهدارى کند که هر وقت پیدا شد به او بدهد، یا از طرف صاحبش صدقه بدهد. ولى احتیاط مستحب آنستکه از طرف صاحبش صدقه بدهد.
مسأله : اگر بعد از آن که یک سال اعلان کرد و صاحب مال پیدا نشد مال را براى صاحبش نگهدارى کند و از بین برود، چنانچه در نگهدارى آن کوتاهى نکرده و تعدى یعنى زیاده روى هم ننموده ضامن نیست ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد، یا براى خود برداشته باشد، در هر صورت ضامن است. امّا اگر صاحب مال بصدقه دادن راضى شود ضامن نیست.
مسأله : کسى که مالى را پیدا کرده، اگر عمداً به دستورى که گفته شد اعلان نکند، گذشته از این که معصیت کرده، اگر براى خودش بردارد ضامن است و هر وقت صاحب آن پیدا شد باید به او بدهد و اگر به نیت صاحب آن صدقه بدهد چنانچه بعداً صاحب آن پیدا شد و صدقه را قبول کرد وظیفه اى ندارد اما اگر صاحب آن به صدقه دادن راضى نشد باید مثل یا قیمت آن را به او بدهد و صدقه اى که پرداخته است براى خودش محسوب مى شود.
مسأله : اگر دیوانه یا بچه نابالغ چیزى پیدا کند، ولىّ او باید اعلان نماید. و پس از آن براى او تملّک و یا از طرف صاحبش صدقه بدهد امّا اگر براى صغیر مصلحت دارد بهتر است تملّک نماید.
مسأله : اگر انسان در بین سالى که اعلان مى کند از پیدا شدن صاحب مال نا امید شود به نحوى که اعلان کردن لغو شمرده شود، احتیاط واجب آن است که آن را صدقه بدهد.
مسأله : اگر در بین سالى که اعلان مى کند مال از بین برود، چنانچه در نگهدارى آن کوتاهى کرده، یا تعدى یعنى زیاده روى کرده باشد باید عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر کوتاهى نکرده و زیاده روى هم ننموده چیزى بر او واجب نیست.
مسأله : اگر مالى را که نشانه دارد و قیمت آن به 6 / 12 نخود نقره سکه دار مى رسد در جایى پیدا کند که معلوم است بواسطه اعلان صاحب آن پیدا نمى شود مى تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد و لازم نیست صبر کند تا سال تمام شود و چنانچه صاحبش پیدا شود و به صدقه دادن راضى نشود باید عوض آن را به او بدهد و ثواب صدقه اى که داده مالِ خود او است.
مسأله : اگر چیزى را پیدا کند و به خیال این که مالِ خود او است بر دارد بعد بفهمد مال خودش نبوده، باید تا یک سال اعلان نماید. و همچنین است بنابر احتیاط واجب اگر آنرا با پاى خود حرکت داده و جا بجا کند.
مسأله : باید موقع اعلان جنس چیزى را که پیدا کرده معین نماید به طورى که عرفا بگویند آن را تعریف کرده، مثل این که بگوید: «کتاب یا لباسى را پیدا کرده ام» و اگر بگوید: «چیزى پیدا کرده ام» کافى نیست.
مسأله : اگر چیزى را پیدا کند و دیگرى بگوید مالِ من است، در صورتى باید به او بدهد که نشانه هاى آن را بگوید و یقین یا اطمینان پیدا کند که مال او است.
مسأله : اگر قیمت چیزى که پیدا کرده به 6 / 12 نخود نقره سکه دار برسد چنانچه اعلان نکند و در مسجد، یا جاى دیگرى که محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چیز از بین برود، یا دیگرى آن را بردارد کسى که آن را پیدا کرده ضامن است.
مسأله : اگر مالى را که کمتر از 6 / 12 نخود نقره سکه دار ارزش دارد پیدا کند و از آن صرف نظر نماید و در مسجد یا جاى دیگر بگذارد چنانچه کسى آن را بردارد، براى او حلال است.
مسأله : هر گاه چیزى پیدا کند که اگر بماند فاسد مى شود باید تا مقدارى که ممکن است آن را نگهدارد بعد با اجازه مجتهد جامع الشرائط یا وکیل او قیمت آنرا معیّن کند و بفروشد و پولش را نگهدارد و تا یک سال تعریف و اعلان کند چنانچه صاحب آن پیدا نشد از طرف او صدقه بدهد.
مسأله : اگر چیزى را که پیدا کرده موقع وضو گرفتن و نماز خواندن همراه او باشد، در صورتى که قصدش این باشد که صاحب آن را پیدا کند اشکال ندارد. و الاّ حکم مغصوب را دارد.
مسأله : اگر کفش او را ببرند و کفش دیگرى به جاى آن بگذارند چنانچه بداند کفشى که مانده مالِ کسى است که کفش او را برده و راضى است که کفشش را عوض کفشى که برده است بردارد، بلکه اگر بداند عمداً آن را برداشته در صورتى که از پیدا شدن صاحبش مأیوس و یا برایش مشقت داشته باشد مى تواند به جاى کفش خودش بردارد، ولى اگر قیمت آن از کفش خودش بیشتر باشد باید هر وقت صاحب آن پیدا شد زیادى قیمت را به او بدهد، و چنانچه از پیدا شدن او نا امید شود باید زیادى قیمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد. و اگر احتمال دهد کفشى که مانده مالِ کسى نیست که کفش او را برده چنانچه از پیدا کردن صاحبش مأیوس باشد از طرف او آن را صدقه بدهد، و احتیاط واجب آن است که به اذن حاکم شرع باشد.
مسأله : لباسهائى را که براى دوختن نزد خیّاط مى آورند، طلائى را که نزد زرگر براى تعمیر مى گذارند، کتابهائى که براى صحافى یا فروش به صحّاف و کتابفروش مى سپارند و وسایلى که براى تعمیر و اصلاح نزد تعمیر کار مى برند چنانچه صاحب آنها مجهول باشد و بسراغ آنها نیاید پس از جستجو و تحقیق اگر از آمدن صاحب آنها مأیوس شوند بنابر احتیاط واجب باید از طرف صاحبانش آنها را صدقه بدهند.
مسأله : اگر حیوان حلال گوشت را به دستورى که بعداً گفته مى شود سر ببرند: چه وحشى باشد و چه اهلى، بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاک است، ولى حیوانى که نجاستخوار شده، اگر به دستورى که در شرع معین نموده اند آن را استبراء نکرده باشند، بعد از سر بریدن گوشت آن حلال نیست. و همینطور بهیمه اى را که انسان با آن وطى و نزدیکى کرده گوشت آن و گوشت بچه آن حرام است.
مسأله : حیوان حلال گوشت وحشى مانند آهو و کبک و بُزِ کوهى و حیوان حلال گوشتى که اهلى بوده و بعداً وحشى شده مثل گاو و شتر اهلى که فرار کرده و وحشى شده است، و بسهولت ذبحش میسّر نیست اگر به دستورى که بعداً گفته مى شود آنها را شکار کنند پاک و حلال است، ولى حیوان حلال گوشت اهلى مانند گوسفند و مرغ خانگى و حیوان حلال گوشت وحشى که بواسطه تربیت کردن اهلى شده است و ذبحش بسهولت ممکن است با شکار کردن پاک و حلال نمى شود.
مسأله : حیوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شکار کردن پاک و حلال مى شود که بتواند فرار کند یا پرواز نماید بنابر این بچه آهو که نمى تواند فرار کند و بچه کبک که نمى تواند پرواز نماید، با شکار کردن پاک و حلال نمى شود و اگر آهو و بچه اش را که نمى تواند فرار کند، با یک تیر شکار نمایند آهو حلال و بچه اش حرام است.
مسأله : حیوان حلال گوشتى که مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود در آب بمیرد یا بغیر دستور شرعى که در صید ماهى گفته مى شود آنرا بکشند پاک است، ولى گوشت آن را نمى شود خورد.
مسأله : حیوان حرام گوشتى که خون جهنده ندارد، مانند مار، با سر بریدن حلال نمى شود، ولى مرده آن پاک است. چه خودش بمیرد یا سرش را ببرند.
مسأله : سگ و خوک بواسطه سر بریدن و شکار کردن پاک نمى شوند و خوردن گوشت آنها هم حرام است. و حیوان حرام گوشتى را که درنده و گوشتخوار است مانند گرگ و پلنگ اگر به دستورى که گفته مى شود سر ببرند، یا با تیر و مانند آن شکار کنند پاک است، ولى گوشت آن حلال نمى شود، و اگر با سگ شکارى آن را شکار کنند، پاک شدن بدنش هم اشکال دارد، و ظاهر این است که سایر حیوانات به جز سگ و خوک قابل تذکیه هستند مگر حشرات که در قابلیت آنها براى تذکیه اشکال است.
مسأله : اگر از شکم حیوان زنده بچه مرده اى بیرون آید یا آن را بیرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.
دستور سر بریدن حیوانات
مسأله : دستور سر بریدن حیوان آن است که حلقوم «مجراى نفس» و مرى «مجراى غذا» و دو شاه رگ را که در دو طرف حلقوم است که به آنها اوداج اربعه «چهار رگ» گفته مى شود از پایین برآمدگى زیر گلو به طور کامل ببرند، و اگر آنها را بشکافند کافى نیست.
مسأله : اگر بعضى از چهار رگ را ببرند و صبر کنند تا حیوان بمیرد بعد بقیه را ببرند فایده ندارد، بلکه اگر به این مقدار هم صبر نکنند ولى به طور معمول چهار رگ را پشت سر هم نبرند، بطوریکه عمل واحد حساب شود اگر چه پیش از جان دادن حیوان بقیه رگها را ببرند اشکال دارد.
مسأله : اگر گرگ گلوى گوسفند را بطورى بکند که از چهار رگى که در گردن است و باید بریده شود، چیزى نماند، آن حیوان حرام مى شود، و همین طور بنابر احتیاط واجب اگر آن رگ ها را از بالا یا پایین خورده باشد و مقدارى از آن رگ ها یا متصل به سر یا به جسد حیوان باقى مانده باشد، و یا این که بعضى رگ ها را کلا خورده باشد، ولى اگر مقدارى از گردن را بکند و چهار رگ باقى باشد، یا جاى دیگر بدن را بکند، در صورتى که گوسفند زنده باشد و به دستورى که گفته مى شود سر آن را ببرند حلال و پاک مى باشد.
شرایط سر بریدن حیوان
مسأله : سر بریدن حیوان شش شرط دارد:
اول: کسى که سر حیوان را مى برد چه مرد باشد، چه زن باید مسلمان باشد و بچه مسلمان هم اگر ممیز باشد یعنى خوب و بد را بفهمد مى تواند سر حیوان را ببرد. و اگر کسى که از کفّار یا از فرقه هائى است که در حکم کفّارند مانند غلات و خوارج و نواصب سر حیوان را ببرند، حلال نمى شود.
دوّم: سر حیوان را با آهن ببرند ولى چنانچه آهن پیدا نشود و طورى باشد که اگر سر حیوان را نبرند مى میرد، با چیز تیزى که چهار رگ آن را جدا کند مانند شیشه و سنگ تیز، مى شود سر آن را برید.
سوّم: در موقع سر بریدن، جلو بدن حیوان رو به قبله باشد و کسى که مى داند باید رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حیوان را رو به قبله نکند حیوان حرام مى شود ولى اگر فراموش کند، یا مسأله را نداند، یا قبله را اشتباه کند، یا نداند قبله کدام طرف است و نتواند بپرسد و ناچار به ذبح باشد یا نتواند حیوان را رو به قبله کند اشکال ندارد.
چهارم: وقتى مى خواهد سر حیوان را ببرد یا کارد به گلویش بگذارد به نیت سر بریدن، نام خدا را ببرد و همین قدر که بگوید «بسم الله» کافى است و اگر بدون قصد سر بریدن نام خدا را ببرد، آن حیوان پاک نمى شود و گوشت آن هم حرام است، و همچنین است اگر از روى جهل به مسئله نام خدا را نبرد ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد اشکال ندارد.
پنجم: حیوان زنده باشد و با بریدن رگ ها جان بدهد. لذا اگر معلوم باشد که حیوان زنده بوده و بعد از ذبح جان داده اشکال ندارد و اگر شک در زنده بودن آن قبل از ذبح داشته باشد در صورتى محکوم به طهارت است که بعد از ذبح حرکتى بکند که علامت زنده بودن آن باشد مثلاً دم خود را حرکت دهد یا پا به زمین بزند یا به مقدار متعارف خون از بدن حیوان خارج شود.
ششم: آنکه کشتن از مذبح باشد و بنابر احتیاط وجوبى جائز نیست کارد را پشت گردن فرو نموده و به طرف جلو بیاورد که گردن از پشت بریده شود.
مسأله : استیل نوعى آهن مرغوب است بنابر این ذبح با آن در حال اختیار مانعى ندارد.
دستور کشتن شتر
مسأله : اگر بخواهند شتر را بکشند که بعد از جان دادن پاک و حلال باشد، باید با شش شرطى که براى سر بریدن حیوانات گفته شد، کارد یا چیز دیگرى را که از آهن و برنده باشد، در گودى بین گردن و سینه اش فرو کنند.
مسأله : وقتى مى خواهند کارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است که شتر ایستاده باشد ولى اگر در حالى که زانوها را به زمین زده، یا به پهلو خوابیده و جلو بدنش رو به قبله است، کارد را در گودى گردنش فرو کنند اشکال ندارد.
مسأله : اگر به جاى این که کارد را در گودى گردن شتر فرو کنند سر آن را ببرند، یا گوسفند و گاو و مانند اینها را مثل شتر، کارد در گودى گردنشان فرو کنند، گوشت آنها حرام و بدن آنها نجس است. ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است به دستورى که گفته شد کارد در گودى گردنش فرو کنند گوشت آن حلال و بدن آن پاک است، و نیز اگر کارد در گودى گردن گاو یا گوسفند یا مانند اینها فرو کنند و تا زنده است سر آن را به دستورى که گفته شد ببرند حلال و پاک مى باشد.
مسأله : اگر حیوانى سرکش شود و نتوانند آن را به دستورى که در شرع معین شده بکشند، یا مثلا در چاه بیفتد و احتمال بدهند که در آن جا بمیرد و کشتن آن به دستور شرع ممکن نباشد، چنانچه با چیزى مثل شمشیر که بواسطه تیزى آن بدن زخم مى شود به بدن حیوان زخم بزنند و در اثر زخم جان بدهد حلال مى شود و رو به قبله بودن آن لازم نیست، ولى باید شرطهاى دیگرى را که براى سر بریدن حیوانات گفته شد رعایت شود.
چیزهایى که موقع سر بریدن حیوانات مستحب است
مسأله : چند چیز در سر بریدن حیوانات مستحب است:
اوّل: «بنابر مشهور موقع سر بریدن گوسفند دو دست و یک پاى آن را ببندند و پاى دیگرش را باز بگذارند» و موقع سر بریدن گاو چهار دست و پایش را ببندند و دم آن را باز بگذارند و موقع کشتن شتر دو دست آن را از پائین تا زانو، یا تا زیر بغل به یکدیگر ببندند وپاهایش راباز بگذارند و مستحب است مرغ را بعد از سر بریدن رها کنند تا پر و بال بزند.
دوّم: کسى که حیوان را مى کشد رو به قبله باشد.
سوّم: پیش از کشتن حیوان آب جلوى آن بگذارند.
چهارم: کارى کنند که حیوان کمتر اذیت شود، مثلا کارد را خوب تیز کنند و با عجله سر حیوان را ببرند.
چیزهایى که در کشتن حیوانات مکروه است
مسأله : چند چیز در کشتن حیوانات مکروه است:
اوّل: در جایى حیوان را بکشند که حیوان دیگر آن را ببیند.
دوّم: در شب یا پیش از ظهر روز جمعه سر حیوان را ببرند، ولى در صورت احتیاج عیبى ندارد.
سوّم: خود انسان چهار پایى را که پرورش داده است بکشد. و احتیاط واجب آن است که پیش از بیرون آمدن روح، پوست حیوان را نکنند و مغز حرام را که در تیره پشت است نبرند اگر چه گوشت ذبیحه بواسطه آن حرام نمى شود و بنابر احتیاط نباید پیش از بیرون آمدن روح، سر حیوان را از بدنش جدا کنند بلکه حرمت آن خالى از قوت نیست ولى با این عمل حیوان حرام نمى شود. و اگر از روى غفلت یا بواسطه تیز بودن کارد بى اختیار سر حیوان جدا شود مکروه نیست.
احکام شکار کردن با اسلحه
مسأله : اگر حیوان حلال گوشت وحشى را با اسلحه شکار کنند و بمیرد با پنج شرط حلال و بدنش پاک است:
اوّل: آن که اسلحه شکار مثل کارد و شمشیر برنده باشد، یا مثل نیزه و تیر، تیز باشد که بواسطه تیز بودن، بدن حیوان را پاره کند و حیوان بر اثر خون ریزى بمیرد و اگر به وسیله دام یا چوب و سنگ و مانند اینها حیوانى را شکار کنند پاک نمى شود و خوردن آن هم حرام است مگر اینکه آن را زنده پیدا کنند و ذبح کنند و اگر حیوانى را با تفنگ شکار کنند چنانچه گلوله آن انفجارى باشد و به دلیل انفجار بدن حیوان را متلاشى کند یا بواسطه حرارتش بدن حیوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حیوان بمیرد حلال نمى شود.
دوّم: کسى که شکار مى کند باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد، و اگر کافر یا کسى که در حکم کافر است مانند غلات و خوارج و نواصب حیوانى راشکار نماید، آن شکار حلال نیست.
سوّم: اسلحه را براى شکار کردن حیوان به کار برد و اگر مثلا جایى را نشان کند و اتفاقاً حیوانى را بکشد، آن حیوان پاک نیست و خوردن آن هم حرام است.
چهارم: در وقت به کار بردن اسلحه نام خدا را ببرد و چنانچه عمداً نام خدا را نبرد شکار حلال نمى شود، ولى اگر فراموش کند اشکال ندارد.
پنجم: وقتى به حیوان برسد که مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد وچنانچه به اندازه سربریدن وقت باشد وسر حیوان را نبرد تا بمیرد حرام است.
مسأله : اگر دو نفر حیوانى را شکار کنند، و یکى از آنان مسلمان و دیگرى کافر باشد آن حیوان حلال نیست، و اگر هر دو مسلمان باشند و یکى از آن دو نام خدا را ببرد و دیگرى عمداً نام خدا را نبرد آن حیوان حلال نیست.
مسأله : اگر بعد از آن که حیوانى را تیر زدند مثلا در آب بیفتد، و انسان بداند که حیوان بواسطه تیر و افتادن در آب جان داده، حلال نیست. بلکه اگر شک کند که فقط براى تیر بوده یا نه، حلال نمى باشد. و اگر حیوانى را شکار کنند و از نظر ناپدید شود و بعد از آن مرده آن حیوان پیدا شود اگر بدانند که موت آن فقط مستند به سلاح شکار بوده حلال است ولى اگر احتمال دهند که سلاح شکار به ضمیمه چیز دیگر سبب مرگ حیوان شده محکوم به نجاست و حرمت است.
مسأله : اگر با سگ غصبى یا اسلحه غصبى حیوانى را شکار کند، شکار حلال است و مال خود او مى شود ولى گذشته از این که گناه کرده باید اجرت اسلحه یا سگ را به صاحبش بدهد.
مسأله : اگر با شمشیر یا چیز دیگرى که شکار کردن با آن صحیح است با شرطهایى که در مسأله 2724 گفته شد، حیوانى را دو قسمت کنند، و سر و گردن در یک قسمت بماند و انسان وقتى برسد که حیوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است اگر به همین قطع کردن جان داده باشد و اگر حیوان زنده باشد و وقت تنگ باشد براى سر بریدن به آداب شرع، قسمتى که سر و گردن ندارد حرام، و قسمتى که سر و گردن دارد حلال است و اگر وقت باشد براى سر بریدن، آن قسمت که در آن سر نیست حرام است و آن قسمت دیگر اگر سر آن را به دستورى که در شرع معین شده ببرند حلال است به شرط آن که در زمان بریدن سرش زنده باشد اگر چه ممکن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.
مسأله : اگر با چوب یا سنگ یا چیز دیگرى که شکار کردن با آن صحیح نیست حیوانى را دو قسمت کنند، قسمتى که سر و گردن ندارد حرام است و قسمتى که سر و گردن دارد، اگر زنده باشد، و سر آن را به دستورى که در شرع معین شده ببرند حلال است به شرط آن که در زمان بریدن سرش، زنده باشد اگر چه ممکن نباشد زنده بماند و در حال جان دادن باشد.
مسأله : اگر حیوانى را شکار کنند، یا سر ببرند و بچه زنده اى از آن بیرون آید چنانچه آن بچه را به دستورى که در شرع معین شده سر ببرند حلال و گر نه حرام مى باشد.
مسأله : اگر بچه اى در شکم حیوان شکار شده یا ذبح شده باشد اگر خلقت آن کامل نشده باشد و مو یا پشم بر بدن او روییده نباشد حرام است و اگر خلقت آن کامل شده باشد و زنده از بدن مادر خارج شده باشد در صورتى حلال مى شود که آن را به دستور شرع ذبح کنند و اگر خودش بمیرد حرام مى شود و اگر مرده از بدن مادر خارج شود چنانچه قبل از کشتن مادر مرده باشد نجس و حرام است و اگر با کشتن مادرش مرده باشد پاک و حلال است.
شکار کردن با سگ شکارى
مسأله : اگر سگ شکارى حیوان وحشى و یا اهلى وحشى شده حلال گوشتى را شکار کند، با هفت شرط زیر پاک و حلال مى شود:
اوّل: سگ بطورى تربیت شده باشد که هر وقت آن را براى گرفتن شکار بفرستند برود و هر وقت از رفتن جلوگیرى کنند بایستد ولى اگر در وقت نزدیک شدن به شکار با جلوگیرى نایستد مانع ندارد و احتیاط واجب آن است که اگر عادت دارد که پیش از رسیدن صاحبش شکار را بخورد از شکار او اجتناب کنند، ولى اگر عادت به خوردن خون شکار داشته باشد یا اتفاقاً شکار را بخورد اشکال ندارد.
دوّم: صاحبش آن را بفرستد و اگر از پیش خود دنبال شکار رود و حیوانى را شکار کند خوردن آن حیوان حرام است. بلکه اگر از پیش خود دنبال شکار رود و بعداً صاحبش بانگ بزند که زودتر آن را به شکار برساند اگر چه بواسطه صداى صاحبش شتاب کند، بنابر احتیاط واجب باید از خوردن آن شکار خود دارى نمایند.
سوّم: کسى که سگ را مى فرستد باید مسلمان باشد یا بچه مسلمان باشد که خوب و بد را بفهمد و اگر کافر یا کسى که در حکم کافر است «مانند غلات و خوارج و نواصب» که اظهار دشمنى با اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه وآله) مى کند سگ را بفرستد، شکار آن سگ حرام است.
چهارم: وقت فرستادن سگ نام خدا را ببرد و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شکار حرام است، ولى اگر از روى فراموشى باشد اشکال ندارد. و اگر وقت فرستادن سگ نام خدا را عمداً نبرد و پیش از آن که سگ به شکار برسد نام خدا را ببرد بنابر احتیاط واجب باید از آن شکار اجتناب نماید.
پنجم: شکار بواسطه زخمى که از دندان سگ پیدا کرده بمیرد پس اگر سگ، شکار را خفه کند، یا شکار از دویدن یا ترس بمیرد حلال نیست.
ششم: کسى که سگ را فرستاده، وقتى برسد که حیوان مرده باشد، یا اگر زنده است به اندازه سر بریدن آن وقت نباشد و چنانچه وقتى برسد که به اندازه سر بریدن وقت باشد و سر حیوان را نبرد تا بمیرد حلال نیست.
هفتم: صیّاد و شکارچى با سرعت یا به نحو متعارف به طرف صید حرکت کند.
مسأله : کسى که سگ را فرستاده اگر وقتى برسد که بتواند سر حیوان را ببرد، چنانچه به طور معمول و با شتاب مثلا کارد را بیرون آورد و وقت سر بریدن بگذرد و آن حیوان بمیرد حلال است، ولى اگر مثلا بواسطه زیاد تنگ بودن غلاف یا چسبندگى آن بیرون آوردن کارد طول بکشد و وقت بگذرد بنابر احتیاط واجب حلال نمى شود و اگر چیزى همراه او نباشد که با آن سر حیوان را ببرد و حیوان بمیرد، بنابر احتیاط از خوردن آن خود دارى کند.
مسأله : اگر چند سگ را بفرستد و با هم حیوانى را شکار کنند، چنانچه همه آنها داراى شرطهایى که در مسأله 2732 گفته شده بوده اند، شکار حلال است و اگر یکى از آنها داراى آن شرطها نبوده، ولى مؤثر در شکار باشد آن شکار حرام است.
مسأله : اگر سگ را براى شکار حیوانى بفرستد و آن سگ حیوان دیگرى را شکار کند، آن شکار حلال و پاک است و نیز اگر آن حیوان را با حیوان دیگرى شکار کند، هر دوى آنها حلال و پاک مى باشند.
مسأله : اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند و یکى از آنها کافر باشد آن شکار حرام است، و نیز اگر همه مسلمان باشند و یکى از آنان عمداً نام خدا را نبرد، آن شکار حرام است. و نیز اگر یکى از سگهایى را که فرستاده اند بطورى که در مسأله 2732 گفته شد تربیت شده نباشد، آن شکار حرام مى باشد.
مسأله : اگر باز یا حیوان دیگرى غیر سگ شکارى حیوانى را شکار کند، آن شکار حلال نیست ولى اگر وقتى برسند که حیوان زنده باشد و به دستورى که در شرع معین شده سر آن را ببرند حلال است.
صید مـاهـى
مسأله : اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگیرند و بیرون آب جان دهد، پاک و خوردن آن حلال است، و چنانچه در آب بمیرد پاک است ولى خوردن آن حرام مى باشد مگر اینکه در تور ماهیگیر در آب بمیرد که در اینصورت خوردنش حلال است و ماهى بى فلس را اگر چه زنده از آب بگیرند و بیرون آب جان دهد حرام است.
مسأله : اگر ماهى از آب بیرون بیفتد، یا موج آن را بیرون بیندازد، یا آب فرو رود و ماهى در خشکى بماند، چنانچه پیش از آن که بمیرد، با دست یا بوسیله دیگر کسى آن را بگیرد، بعد از جان دادن حلال است.
مسأله : کسى که ماهى را صید مى کند، لازم نیست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولى مسلمان باید بداند که آن را زنده گرفته و در خارج آب مرده.
مسأله : در صید ماهى لازم نیست صیاد مسلمان باشد و اگر ماهى در تور یا وسیله دیگر صیادى در داخل آب هم بمیرد حلال است، با توجه به نحوه صیادى فعلى که اطمینان حاصل مى شود که ماهى در تور و وسایل صیادى مرده است ماهى فلس دار موجود در بازارهاى مسلمانان و حتى کشورهاى غیر مسلمان حلال است.
مسأله : خوردن ماهى زنده اشکال ندارد.
مسأله : اگر ماهى زنده را بریان کنند، یا در بیرون آب پیش از جان دادن بکشند، خوردن آن اشکال ندارد.
مسأله : اگر ماهى را بیرون آب دو قسمت کنند و یک قسمت آن در حالى که زنده است در آب بیفتد، خوردن قسمتى را که بیرون آب مانده اشکال ندارد.
صید ملخ
مسأله : اگر ملخ را با دست یا بوسیله دیگرى زنده بگیرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است. و لازم نیست کسى که آن را مى گیرد مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد ولى اگر ملخ مرده اى در دست کافر باشد و معلوم نباشد که آن را زنده گرفته یا نه، اگر چه بگوید زنده گرفته ام حلال نیست مگر آنکه یقین یا اطمینان حاصل شود یا دو شاهد عادل شهادت دهند که راست مى گوید.
مسأله : خوردن ملخى که بال در نیاورده و نمى تواند پرواز کند حرام است.
مسأله : گوشت پرندگانى که داراى چنگال هستند و درنده مى باشند حرام است مانند باز و عقاب و کرکس و شاهین و امثال اینها و همچنین است بنابر احتیاط واجب انواع کلاغ و شب پره و طاووس. ولى گوشت پرندگانى مانند انواع کبوتر و کبک و تیهو و قطا و مرغ خانگى و انواع گنجک و امثال اینها حلال مى باشد (بلبل و سار و چکاوک از اقسام گنجشک است)، امّا بنابر احتیاط واجب باید از خوردن گوشت پرستو و هدهد اجتناب کرد.
مسأله : معمولا پرندگان حلال گوشت از حرام گوشت به دو راه شناخته مى شوند:
اوّل: اینکه هنگام پرواز، بال زدن آنها بیشتر باشد تا نگهداشتن بال، یعنى پرنده اى که بال زدنش بیشتر باشد حلال است و پرنده اى که بیشتر بال ها را در حال پرواز نگه مى دارد حرام است.
دوّم: پرندگانى که سنگدان یا چینه دان یا انگشت جدائى مانند شست انسان دارند حلال و پرندگانى که اینها را ندارند حرام است.
مسأله : تخم پرندگان حلال، حلال و تخم پرندگان حرام، حرام است. و اگر مشتبه باشد تخمهائى که دو طرف آن مساوى است حرام است و تخمهائى که یک طرف آن باریک تر است حلال است.
مسأله : از حیوانات دریایى، فقط ماهى فلس دار حلال است حتى اگر بعضى از قسمت هاى بدن آن فلس داشته باشد و ماهى بى فلس حرام است، چنانچه سایر حیوانات آبى از قبیل نهنگ و خرچنگ و قورباغه و امثال اینها نیز حرام مى باشند.
مسأله : تخم حیوانات دریایى حلال، حلال و تخم حیوانات دریایى حرام، حرام است.
مسأله : اگر چیزى را که روح دارد از حیوان زنده جدا نمایند، مثلا دنبه یا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مى باشد.
مسأله : بعضى از اجزاء حیوانات حلال گوشت حرام و بعضى بنابر احتیاط لازم حرام است و مجموع آنها پانزده چیز است:
1) خون، 2) فضله، 3) نرى، 4) فرج، 5) بچه دان، 6) غدد که آن را دشول مى گویند، 7) تخم که آن را دنبلان مى گویند، 8) چیزى که در مغز کله است و داراى شکل است و باندازه نصف نخود مى باشد، 9) مغز حرام که در میان تیره پشت است، 10) پى که در دو طرف تیره پشت است، 11) زهره دان، 12) سپرز (طحال)، 13) بول دان (مثانه)، 14) عدسى و سیاهى چشم (مردمک) بنابر احتیاط لازم، 15) چیزى که در میان سُم است و به آن ذات الاشاجع مى گویند، بنابر احتیاط لازم حرمت این چیزها در حیوانات بزرگ است امّا در حیوانات کوچکى مانند گنجشک چنانچه بعضى از این امور قابل تشخیص یا جدا کردن نباشد خوردن آن اشکال ندارد.
مسأله : خوردن سرگین و آب دماغ حرام است و احتیاط واجب آن است که از خوردن چیزهاى خبیث دیگر که طبیعت انسان از آن متنفر است اجتناب کنند، ولى اگر پاک باشد و مقدارى از آن بطورى با چیز حلال مخلوط شود که در نظر مردم مستهلک حساب شود، خوردن آن اشکال ندارد.
مسأله : خوردن خاک حرام است ولى خوردن کمى از تربت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) براى شفا جایز است و بهتر است که تربت را در مقدارى آب حل نمایند تا مستهلک شود و بعد آن آب را بیاشامند و خوردن گلِ داغستان و گل ارمنى براى معالجه اگر علاج منحصر به خوردن اینها باشد اشکال ندارد.
مسأله : فرو بردن آب بینى و خلط سینه که در فضاى دهن نیامده باشد حرام نیست ولى اخلاط بینى و سینه که در فضاى دهن وارد شده احتیاط واجب ترک فرو بردن آنست و فرو بردن غذایى که موقع خلال کردن، از لاى دندان بیرون مى آید اگر طبیعت انسان از آن متنفر نباشد اشکال ندارد.
مسأله : خوردن چیزى که موجب مرگ مى شود یا براى انسان ضرر کلّى دارد حرام است.
مسأله : از چهار پایان اهلى، گوشت شتر و گاو و گوسفند حلال و گوشت اسب و قاطر و الاغ کراهت دارد. و از حیوانات بیابانى و وحشى، گوشت آهو و گوزن و گاو وحشى و قوچ و بز کوهى و گوره خر حلال است.
مسأله : حیوان اهلى حلال گوشت، از سه راه حرام گوشت مى شود:
اوّل: اینکه جلاّل باشد، یعنى خوراک آن بر حسب عادت منحصر به مدفوع انسان باشد که در اینصورت گوشت و شیر آن حرام و بنابر احتیاط واجب بول و مدفوع آن نجس مى شود.
دوّم: اینکه انسان با حیوان چهار پا نزدیکى کند و عمل زشت انجام دهد.
در اینصورت گوشت و شیر آن بلکه بنابر احتیاط واجب نسل آن هم حرام مى شود و نیز بول و مدفوع آن بنابر احتیاط نجس است.
سوّم: برّه و بزغاله و گوساله اى که از شیر خوک بخورد تا نمو کند و استخوانش محکم شود گوشت و شیر و نسلش حرام مى شود و بنابر احتیاط واجب بول و مدفوع آن نجس است ولى اگر از شیر انسان بخورند تا بزرگ شوند گوشت و شیرشان حرام نمى شود بلکه کراهت دارد.
مسأله : حیوان جلاّل را اگر بخواهند حلال شود باید استبراء کنند، یعنى تا مدّتى آن را از خوردن نجاست باز دارند و به آن غذاى پاک بدهند به نحوى که دیگر نگویند جلاّل است. و بنابر احتیاط واجب شتر را چهل روز و گاو را سى روز و بهتر است چهل روز، و گوسفند را ده روز و بهتر است چهارده روز و مرغابى را پنج روز و بهتر است هفت روز، و مرغ خانگى را سه روز و ماهى را یک شبانه روز استبراء کنند.
مسأله : حیوان چهارپائى را که انسان با آن نزدیکى کرده اگر معمولا از گوشت و شیر آن استفاده مى شود، مانند شتر و گاو و گوسفند باید آنرا بدون تأخیر بهر نحو که امکان دارد بکشند و گوشت آنرا بسوزانند، و کسیکه این عمل زشت «وطى» را انجام داده باید پول آنرا به صاحبش بدهد.
و اگر معمولا از آن استفاده سوارى مى شود و از گوشت آن استفاده نمى شود مانند اسب و قاطر و الاغ باید آن را به شهر دیگر ببرند و در آنجا بفروش برسانند و کسى که عمل «وطى» را انجام داده خسارت و قیمت آن را بپردازد، و اگر این حیوان بین حیوانات دیگر مخلوط و مشتبه شده باید بوسیله قرعه آن را معیّن کنند و حکم شرعى را روى آن انجام دهند.
مسأله : گوشت و شیر حیوان نجس، مانند سگ و خوک، حرام است، و همچنین گوشت و شیر حیوانات درنده که معمولا نیش و چنگال دارند مانند شیر و پلنگ و یوزپلنگ و گرگ و کفتار و شغال و روباه و گربه و همینطور حیواناتى که مسخ شده اند مانند فیل و خرس و بوزینه و خرگوش حرام مى باشند و خوردن حیوانات ریز و حشرات مانند موش و سوسمار و مار و مارمولک و عقرب و سوسک و زنبور و مور و مگس و پشه و انواع کرمها نیز حرام است.
مسأله : آشامیدن شراب، حرام و در بعضى از اخبار بزرگترین گناه شمرده شده است و اگر کسى آن را حلال بداند در صورتى که ملتفت باشد که لازمه حلال دانستن آن تکذیب خدا و پیغمبر مى باشد کافر است. از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام)روایت شده است که فرمودند: شراب ریشه بدیها و منشأ گناهان است و کسى که شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد و در آن موقع خدا را نمى شناسد و از هیچ گناهى باک ندارد و احترام هیچ کس را نگه نمى دارد و حق خویشان نزدیک را رعایت نمى کند و از زشتیهاى آشکار رو نمى گرداند و روح ایمان و خدا شناسى از بدن او بیرون مى رود و روح ناقص خبیثى که از رحمت خدا دور است در او مى ماند و خدا و فرشتگان و پیغمبران و مؤمنین، او را لعنت مى کنند و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود و روز قیامت روى او سیاه است و زبان از دهانش بیرون مى آید و آب دهان او به سینه اش مى ریزد و فریاد تشنگى او بلند است.
مسأله : نباید سر سفره اى که در آن شراب مى خورند (اگر انسان یکى از آنان حساب شود) نشست و چیز خوردن از آن سفره حرام است.
مسأله : بر هر مسلمان واجب است مسلمان دیگرى را که نزدیک است از گرسنگى یا تشنگى بمیرد، نان و آب داده و او را از مرگ نجات دهد.
چیزهایى که موقع غذا خوردن مستحب است
مسأله : چند چیز در غذا خوردن مستحب است:
اوّل: هر دو دست را پیش از غذا بشوید.
دوّم: بعد از غذا دست خود را بشوید و با دستمال خشک کند.
سوّم: میزبان پیش از همه شروع به غذا خوردن و بعد از همه دست بکشد.
چهارم: در اول غذا بسم الله بگوید ولى اگر سر یک سفره چند جور غذا باشد، در وقت خوردن هر کدام آنها گفتن بسم الله مستحب است.
پنجم: با دست راست غذا بخورد.
ششم: اگر چند نفر سر یک سفره نشسته اند هر کسى از غذاى جلوى خودش بخورد.
هفتم: لقمه را کوچک بردارد.
هشتم: با عجله غذا نخورد و غذا خوردن را طول بدهد.
نهم: غذا را خوب بجود.
دهم: بعد از غذا خداوند عالم را حمد کند.
یازدهم: بعد از غذا خلال نماید و باقیمانده غذا را از لاى دندانها بیرون آورده و دهان را بشوید و مسواک کند.
دوازدهم: از دور ریختن مواد غذائى خود دارى کند ولى اگر در بیابان غذا بخورد، مستحب است آنچه مى ریزد براى پرندگان و حیوانات بگذارد.
سیزدهم: در اول روز و اول شب غذا بخورد و در بین روز و در بین شب غذا نخورد.
چهاردهم: بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد و پاى راست را روى پاى چپ بیندازد.
پانزدهم: در اول غذا و آخر آن نمک بخورد.
شانزدهم: میوه ها و سبزیجات را پیش از خوردن با آب بشوید.
هفدهم: تا بتواند بر سر سفره میهمان داشته باشد.
هیجدهم: هنگام غذا خوردن بنشیند و غذا بخورد.
چیزهایى که در غذا خوردن مکروه است
مسأله : چند چیز در غذا خوردن مکروه است:
اوّل: در حال سیرى غذا خوردن.
دوّم: پر خوردن و در خبر است که خداوند عالم بیشتر از هر چیز از شکم پر بدش مى آید.
سوّم: نگاه کردن به صورت دیگران در موقع غذا خوردن.
چهارم: خوردن غذاى داغ.
پنجم: فوت کردن چیزى که مى خورد یا مى آشامد.
ششم: بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چیز دیگر شدن.
هفتم: پاره کردن نان با کارد.
هشتم: گذاشتن نان زیر ظرف غذا و هرگونه بى احترامى به آن.
نهم: پاک کردن گوشتى که به استخوان چسبیده بطورى که چیزى در آن نماند.
دهم: دور انداختن میوه پیش از آن که کاملا آن را بخورد.
مستحبات آب آشامیدن
مسأله : در آشامیدن آب چند چیز مستحب است:
اوّل: آب را به طور مکیدن بیاشامد
دوّم: در روز ایستاده آب بخورد.
سوّم: پیش از آشامیدن آب بسم الله و بعد از آن الحمد لله بگوید.
چهارم: به سه نفس آب بیاشامد.
پنجم: از روى میل آب بیاشامد.
ششم: بعد از آشامیدن آب حضرت ابا عبدالله (علیه السلام) و اهل بیت ایشان را یاد کند و قاتلان آن حضرت را لعنت نماید.
مکروهات آب آشامیدن
مسأله : زیاد آشامیدن آب و آشامیدن آن بعد از غذاى چرب و در شب به حال ایستاده مکروه است و نیز آشامیدن آب با دست چپ و همچنین از جاى شکسته ظرف و جایى که دسته آن است مکروه مى باشد.
چرا
خانومها باید بعد از طلاق عده نگهدارن? حتی زنی که یک سال قبل از طلاق هم
با همسرش رابطه نداشته.پس میشه نتیجه گرفت که بخاطر مسائل بهداشتی و...
نیست چون رابطه مدتها قطع بوده. چراباید خانوما سه ماه از رابطه حلال محروم
باشند? در صورتی که همه چیز برا آقایون فراهم شده که یک ساعت هم بهشون سخت
نگذره(70نفرصیغه و ۴تاهمسر)? وچرا در زمان عده کسی حتی حق خواستگاری هم
نداره باوجود اینکه طلاق یه شکست عاطفیه وانسان(چه زن چه مرد) بعد از شکست
عاطفی بافکر کردن به یه شخص دیگه میتونه راحت تر این شکست رو فراموش کنه?
ازتون خواهش میکنم جواب قانع کننده وکامل به سوال بدید یه دنیا ممنون
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در اسلام به طور کلی دو نوع عده وجود دارد: یکی عده طلاق که بعد از جدایی
میان زن و مرد، زن باید به اندازه سه حیض عده نگه دارد:« وَالمُطَلَّقَاتُ
یَتَربَّصنَ بِأنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُروُءٍ؛ و زنان مطلقه باید (بعد از
طلاق) به مدت سه بار پاکی ازعادت ماهانه انتظار بکشند.» (1) و دیگری عده
وفات که زن بعد از مرگ همسرش باید چهار ماه و ده روز عده نگه دارد:«
وَالَّذِینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم وَ یَذَرُون أزوَاجاً یَتَرَبَّصنِ
بِأنفُسِهِنَّ أربَعَةَ أشهُرٍ وَ عَشراً؛ و کسانی که از شما (مردان)
میمیرند و همسرانی از پس خود به جای میگذراند همسرانشان باید چهار ماه و
ده روز انتظار بکشند.»(2)
این دو مساله به عنوان دو دستور دینی برای هر فرد مسلمان لازم و ضروری
هستند، هرچند ما نتوانیم علت حقیقی این دستور و سایر دستورات دینی را به
درستی دریابیم؛ اما از آنجا که معتقدیم خداوند حکیم است و همه دستورات وی
برخوردار از مصالح حقیقی در زندگی دنیا و آخرت ماست می توان با اندیشه و
تامل به پاره ای از این حکمت ها دست یافت هرچند نباید از یاد برد که همه
این حکمت ها، علت اصلی تشریع یک دستور دینی محسوب نمی شوند و نمی توان از
فقدان یک یا چند حکمت، عدم موضوعیت انجام اصل تکلیف را نتیجه گرفت.
در هر حال دستور عده نگه داشتن دارای حکمتهایی است که سعی می کنیم به چند نمونه از حکمت های عده طلاق اشاره کنیم:
یکى از فلسفههاى عدّه نگه داشتن زن حفظ حریم خانواده و باقی نگه داشتن
فرصت جبران اشتباهات قبلی است ؛ اصولا از آن جا که فروپاشی خانواده، ضربه
جبران ناپذیرى بر پیکر اجتماع وارد مىکند، اسلام مقرراتى وضع کرده که تا
آخرین مرحله امکان، از گسستن خانواده جلوگیرى به عمل آید یا به نوعی زمینه
بازگشت و ترمیم مجدد خانواده در آن وجود داشته باشد.
از یک طرف، در روایات، طلاق را «منفورترین حلالها» شمرده (3) و از طرف
دیگر، با ارجاع اختلافات زناشویى به دادگاهى که به وسیله بستگان تشکیل
مىشود، و فراهم آوردن وسایل آشتى به وسیله نزدیکان طرفین، جلوى این کار
گرفته شود:
«فَابْعَثوا حَکَماً مِّنْ أهْلِهِ و حَکَماً مِنْ أهْلِها؛(4) یک داور از
خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید. (تا به کار آنان
رسیدگى کنند) ».
در این میان یکى از این مقررات که خود عامل برگشت افراد از تصمیم طلاق
مىگردد، نگاه داشتن عدّه است که مدت آن سه قرء تعیین شده؛ یعنى سه مرتبه
پاک شدن زن از حیض گاهى در اثر عوامل مختلف، وضعى پیش مىآید که پدید آمدن
یک اختلاف جزئى و نزاع کوچک، حس انتقام را چنان شعله ور مىسازد که مجال
رجوع به عقل و وجدان را از انسان می گیرد و غالباً تفرقههاى خانوادگى در
همین حالات رخ مىدهد.
اما مدتى اندک بعد از این کشمکش ها، زن و مرد به خود آمده، پشیمان
مىگردند. این جاست که آیه مورد بحث مىگوید: زن ها باید مدّتى عده نگه
دارند و صبر کنند تا این امواج زود گذر بگذرد و ابرهاى تیره نزاع و دشمنى
از آسمان زندگى آنان پراکنده شود؛ اتفاقا در مواردی دیده می شود که زوجین
بخصوص زن برای نشان دادن جدیت خود در امر طلاق و یا سرکوب کردن بیشتر همسر
قبلی بسیار انگیزه دارند که به سرعت با فرد دیگری ازدواج نمایند ، این
مساله در مورد مردان به دلیل هزینه های مالی و فرایند طبیعی انتخاب همسر و
خواستگاری و ... به اسانی و به سرعت انجام نمی شود و اگر هم انجام بپذیرد
قابل جبران و بازگشت است، در حالی که در مورد زن مطلقه ممکن است به آسانی و
بدون هیچ مقدمه ای انجام شود و بعد از فروکش کردن این احساس تنفر و انگیزه
بی مورد ازدواج مجدد، دیگر زمینه و امکان بازگشت به راحتی وجود نخواهد
داشت.
در نتیجه مجال عده، خود فرصت بسیار مناسبی برای ترمیم مجدد زندگی از هم
گسیخته و برطرف شدن سوء تفاهم ها و نزاع هاست که نمی توان اهمیت و تاثیر
مثبت آن را نادیده گرفت.
از نظر دیگر می توان احتمال داد که در عده نگاه داشتن نوعی حفظ احترام
زندگی قبلی و اعضاء آن خانواده مانند فرزندان و ایجاد زمینه شکل گیری
آمادگی روحی فرد برای بازگشت به شرایط ایده آل و گسستن تعلقات قبلی و رسیدن
به شرایط مطلوب روحی و جسمی برای ورود به زندگی جدید هم مطرح است. در
نتیجه در ازدواج هایی که رابطه جنسی در آن اتفاق نیفتاده و این تعلق خاطر
چندان ایجاد نشده و ساختار خانواده در آن ها مستحکم نشده، این امور چندان
لازم نیست و شارع مقدس دستور به نگه داشتن عده نداده است.
البته می توان احتمال داد که یکى دیگر از فلسفههاى «عدّه»، روشن شدن وضع
زن از نظر باردارى است، زیرا در بسیاری از طلاق ها رابطه جنسی در مدتی قبل
وجود داشته و یک بار دیدن عادت ماهیانه، هم دلیل بر عدم باردارى زن نیست و
دیده شده که زن در عین باردارى، عادت ماهیانه را در آغاز حاملگی مىبیند.
از این رو، براى رعایت کامل این موضوع و همچنین جلوگیری از تهمت های بعدی و
سوء استفاده های گوناگون در مساله ارث و نسب و ... که ممکن است در این
باره ایجاد شود، اسلام دستور داده شده که زن سه بار، عادت ماهیانه ببیند و
پاک شود تا به طور قطع، عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند
مجدداً ازدواج کند.
در واقع نباید از یاد برد که هرچند ممکن است زن و شوهر به یقین یک سال قبل
از طلاق هم با هم رابطه ای نداشته باشند، اما احتمال وجود رابطه نامشروع زن
دراین مدت عقلا محال نیست و حتی بدون این احتمال بر فرض ازدواج زن با مردی
دیگر بدون حفظ عده، ممکن است وی به سرعت از شوهر دوم حامله گردد. اما در
آینده به دلایل گوناگون فرزند جدید را به شوهر قبلی خود منسوب بداند؛ این
ها همه احتمالات گوناگونی است که با فرض حفظ عده کاملا برطرف می گردد.
در هر حال به یقین نکته اخیر تنها علت لزوم عده نیست، زیرا در مورد زنی که
شوهرش سال هاست غایب شده و مواردی از این قبیل که طلاق به طور غیابی و از
طرف حاکم شرع جاری می شود، باز زن موظف به نگه داشتن عده است که در این
خصوص روایات بسیار متعددی نقل شده است. (5)
با تامل دقیق در این نکات روشن می شود که مقایسه زن و مرد در این موضوع خاص
چندان منطقی نیست و این ادعا که شوهر نیز بایستی بعد از طلاق عده نگه دارد
بر اساس حکمت های گوناگون ذکر شده پذیرفتنی نیست، بخصوص که ازدواج مجدد به
دلایل مختلفی که در جای خود اثبات شده قبل از طلاق یا وفات همسر نیز حق
مرد بوده و مرد مانعی از انجام آن ندارد.
به علاوه در بسیاری موارد، به لحاظ وظایف مختلف از جمله حضانت و نگهداری
فرزندان و وظایف اجتماعی و همچنین آسیب پذیری ویژه مرد در مورد سرکشی های
غریزه جنسی، نیاز به ازدواج در مرد شدید تر از زن است.
هرچند نمی توان وجود نیاز جنسی در زمان عده را در همه زنان مطلقا انکار
کرد. اما حقیقت آن است که ماهیت نیارهای زنان به همسر بیش از آنکه جنسی
باشد عاطفی و احساسی است و در فرض بروز طلاق صدمه روحی زن و شکستی که در
این زمینه متحمل می شود به مراتب بیشتر و شدیدتر از هر ضربه دیگری است و
معمولا بسیاری از زنان تا مدت ها به دلایل خاص روحی زمینه ورود به پاسخ
گویی به نیازهایی همچون نیاز جنسی را ندارند.
در واقع به طور طبیعی زنان تا مدت ها بهعد ارز طلاق نیز متاثر از خاطرات و
تعلقات قبلی هستند و در این زمینه وضعیت متفاوتی از مردان دارند؛ جالب
اینجاست که طبق گزارش خبرگزاری ها به تازگی یکی از دانشمندان یهودی ، به
خاطر خواندن حکم زمان عده زن در قرآن مسلمان شد. این شخص رابرت گیلهم، یکی
از بزرگترین دانشمندان علم ژنتیک است که تحقیقاتی در زمینه رابطه زوجیت و
تأثیرات آن بر زوجین داشته است.
وی در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است در زندگی مشترک، زوجیت آثاری
ایجاد می کند که پس از گذشت سه ماه از جدایی زوجین، آثار زوجیت از بین
میرود و در آیات قرآن کریم نیز آمده است که زن مطلقه باید ۳ ماه عده نگه
دارد. لذا رابرت گیلهم با مقایسه ادله علمی با آیات قرآن به این باور رسیده
است که دین اسلام تنها دینی است که پاکی زن را تضمین کرده است؛ بر این
اساس زن مسلمان نیز پاک ترین زنان روی زمین خواهد بود. (6)
در نهایت باید تاکید کنیم که هرچند ممکن است زن با فکر کردن به مردی دیگر و
درگیر نمودن خود یا رابطه ای جدید زمینه فراموش کردن زندگی قبلی و شوهر
قبلی را بهتر در خود ایجاد نماید، اما حقیقت آن است که در این زمان یقینا
زن فضای ذهنی مناسبی برای انتخاب درست و صحیح همسر جدید و تشکیل زندگی
مناسب آینده خود را ندارد و تصمیم او بیش از هر زمان دیگر سطحی و متزلزل و
دارای ریسک بسیار محسوب می گردد.
در این خصوص می توانید به مقاله ذیل هم مراجعه نمایید. (7)
پی نوشتها:
1. بقره(2) آیه228.
2. بقره آیه 234.
3. ابو القاسم پاینده، نهج الفصاحة -مجموعه کلمات قصار حضرت رسول، نشر دنیاى دانش، تهران، 1382ش، ص 158.
4. نساء (4) آیه 35.
5. ثقة الاسلام کلینى، الکافی، دارالکتب الإسلامیة تهران، 1365 ه ش، ج 6، ص 112.
5. رک : http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910603000575
6. پورزکی، مریم، مقاله آسیب شناسی طلاق بانوان، منبع سایت بانوان http://banovan.mihanblog.com.
موفق و موید باشید