دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

جامعه شناسی نهضت عاشورا

جامعه شناسی نهضت عاشورا
48

اشاره:

با نگاهی هرچند سطحی و گذرا به تاریخ زندگی اجتماعی انسان می­توان دریافت که جوامع انسانی در حال حرکت و دگرگونی بوده و پیوسته شاهد تغییر و تحوّل در خود، اعضا، محیط و ... می­باشند. به تعبیر جامعه شناسان: جامعه­ی بدون وقفه، نیروهای درونی و بیرونی که ماهیّت، جهت و سرنوشت آن را تغییر می­دهد، ایجاد کرده و پذیرای آن­ها شده و آن­ها را تحمل می­کند. تمام جوامع چه به صورت ناگهانی و چه به گونه­ای آرام یا محسوس، هر روز تغییراتی را به خود می­بینند.([1])

بنابراین اصل تغییر، ذهن جامعه شناسان را به خود مشغول نمی­سازد؛ زیرا به اعتقاد آن­ها عوامل ضروری و حیاتی که در هر جامعه­ای وجود دارند، به دنبال خود، دگرگونی­هایی در پی خواهند داشت. پس با توجّه به آن­که تغییر ناگهانی یک جامعه در تمام ابعاد امری استثنایی است؛ آنچه ذهن جامعه شناسان را به خود معطوف می­کند این است که چه چیزی تغییر می­کند؛ و آیا این تغییر در عناصر ساختی، فرهنگ، الگو، ارزش­ یا ایدئولوژی رخ داده است؟ به طور کلی جامعه شناسان سعی دارند که بدانند این تغییرات چگونه انجام می­گیرد تا عوامل، کارگزاران، مشوّقان و تحریک کنندگان دگرگونی­ها را شناسایی و نیز مخالفان و آنانی که در برابر تغییرات مقاومت می­کنند را مشخّص نمایند.

بی­تردید جامعه نبوی در پایگاه جامعه­ای نوبنیاد، همانند سایر جوامع شاهد دگرگونی­هایی بود و در حیات اجتماعی خود، تغییراتی را تجربه کرد. از این جهت، حسّاسیتی وجود ندارد؛ ولی آنچه قابل توجه می­باشد سمت و سوی این تغییرات است؛ چه این­که براساس شواهد و اسناد تاریخی، سیر و جهت این دگرگونی­ها پس از وجود مبارک و حیات بخش رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) سیری نزولی داشت و جامعه­ای که با عنایت خداوند و همّت رسول اعظم(صلّی الله علیه و آله) و سرداری حضرت علی(علیه السلام) و همراهی مهاجرین و انصار بر پایه­ی ارزش­های الهی و معنوی شکل گرفت، پس از چند صباحی از عروج ملکوتی نگین خلقت، راه سقوط را پیش گرفت و وضعیّت به گونه­ای تغییر کرد که اگر روزی مردم هنگام وضوی پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) پروانه­وار گرد وجود نورانی­اش حلقه می­زدند و برای تبرّک جستن به قطره­های آب وضوی آن حضرت گوی سبقت را می­ربودند، این بار نیز گرد هم آمده و از هم سبقت می­گرفتند؛ ولی برای دشمنی و عداوت با میوه­ی باغ نبوّت حسین­بن علی(علیه السلام). اتّفاق­های به ظاهر کوچک قبلی، فجایع بزرگ بعدی را کم­کم زمینه سازی و توجیه نمود. و این ساختار انحراف، آجر به آجر بالا آمد؛ در واقع ساختمان پیش ساخته­ای نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است، بلکه اتّفاق­هایی پیش چشم مردم می­افتاد ­که یک روز متوجه شدند این اسلام آن اسلام محمّدی نیست و این حکومت، آن حکومت و این مردم، آن مردم نیستند. فرهنگ و منطق ابوسفیان آرام آرام زیر پوست جامعه­ی محمّدی خزید و معادله­ی نبرد محمّد(صلّی الله علیه و آله) ـ ابوسفیان به معادله­ی نبرد یزید ـ حسین(علیه السلام) تبدیل شد و چنان جابه­جایی صورت گرفت که موقعیّت فرزندان پیامبر(صلّی الله علیه و آله) و ابوسفیان در حکومت، کاملاً عوض شد؛ یعنی یزید سزاوار حکومت و حسین­بن علی(علیه السلام) قانون شکن و فتنه جو خوانده شد.

نکته­ی اساسی و مهم همین­جا است که چرا شهر اسلامی، جامعه­ی دینی و حکومت دینی این مقدار منحط گردید. و این سؤال همیشه پرسیدنی است که در این چند دهه به تدریج بر سر افکار عمومی چه آمد؟؛ زیرا محال بود که کسی چون یزید پس از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) در رأس حکومت اسلامی بنشیند.

ما در این مجال با طرح این سؤال که: چه دگرگونی­ها و تغییراتی در جامعه­ی نبوی رخ داد که امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) به جای مراجعه به اهل بیت(علیهم السلام) و حلقه زدن به دور خاندان وحی و عصمت، آن­ها را در محاصره­ی مرگبار خود قرار دادند؟، در پی جواب آن به دنبال عاملان و کارگزاران این تغییرات انحرافی هستیم.

بررسی رخدادها

حادثه­ی عظیم عاشورا یکی از مهم­ترین تحولات سیاسی اجتماعی تاریخ بشریّت و یکی از رویدادهای بی­نظیر در تداوم خطّ رسالت پیامبران الهی است که باید به درستی تجزیه و تحلیل گردد؛ بررسی هرچه بهتر نهضت عاشورا بدان گونه که چهره­ی واقعی قیام ترسیم گردد، لزوماً ما را به مباحث تاریخی، روان­شناسی فرد و جامعه، مطالعات فعل و انفعالات و تحوّلات جامعه بشری، جامعه شناسی و ... مربوط می­سازد. یادآوری تحوّلات سیاسی، اجتماعی دوران پس از پیامبر(صلّی الله علیه و آله) همواره درس آموز و عبرت انگیز است و برای جامعه­ی امروز بیش از گذشته مورد نیاز می­باشد؛ چرا که حوادث روز به روز شکل پیچیده­تری به خود می­گیرد که گاه ساختار عوامل پیدایش را بر هم می­زند و حتی سعی بر فراموشی آن دارد. گاهی حادثه­ها لحظه­ای اتفاق می­افتد و در زمان بسیار کوتاهی اثرات خود را در ابعاد وسیع منتشر می­سازد، امّا برخی پدیده­های مهمّ به گونه­ای واقع می­گردند که باید ریشه­ها و علل آن­ها را در ده­ها سال قبل جست و جو کرد. نهضت عاشورا از کامل­ترین نمونه­های این گونه حوادث است؛ چرا که حکیمانه نیست اگر کسی تصوّر کند بذر اصلی این حادثه­ی عظیم تنها در مدّت چند روز یا چند ماه از ابتدای زمام داری یزید کاشته شد و رشد کرد و بارور گردید، بلکه باید برای جست و جوی سبب­های اصلی این واقعه­ی بی­نظیر و به دست آوردن هدف­های عالی و مقدّس امام حسین­بن علی(علیه السلام) و اطّلاع یافتن از شرایط و موقعیّت خاص اجتماع آن دوره­ی اسلامی سال­ها به عقب بازگشت و حوادث اجتماعی را در آن سال­ها با صبر حوصله­ی خاص مورد مطالعه قرار داد.

نخستین گام انحراف

مرکز ثقل هر جامعه، فرهنگ آن است. به تعبیر جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فرهنگ هر جامعه به مثابه­ی هوایی است که هیچ جامعه­ای بدون آن توان ادامه­ی حیات ندارد؛ طبعاً نقطه­ی آغازین تغییر در جامعه را باید دگرگونی در فرهنگ آن دانست و بدیهی است که اگر گروهی بخواهند جامعه­ای را به دلخواه خود تغییر دهند، فرهنگ و به ویژه ارزش­ها و باورهای آن را نشانه می­گیرند؛ زیرا فرهنگ، مجموعه­ای از ارزش­ها، باورها و ... می­باشد که افراد به عنوان اعضای گروه یا جامعه آن­ها را کسب می­کنند.([2]) حال که نقطه­ی آغاز تغییر و انحراف در جامعه، فرهنگ می­باشد و ریشه­ی تغییرات فرهنگی نیز دگرگونی ارزش­هاست؛ باید مهم­ترین عامل و کارگزار تغییرات فرهنگی را جست و جو کرد؛ چرا که نقش کارگزاران در تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی، نقش برجسته و قابل ملاحظه­ای است؛ از آن جهت که کنش­ها و تصمیم­های آنان سرنوشت جوامع را مشخّص می­سازد. نقش دولت از سایر عوامل تأثیر گذار در تغییرات اجتماعی برجسته­تر است؛ زیرا خط مشی­ها و اهداف کلی دولت­ها می­تواند باعث ایجاد تغییرات وسیع در سطح جامعه در زمینه­های متفاوتی نظیر هنجارها، ارزش­ها، گرایش­ها و باور داشت­ها گردد.([3])

این سخن بدان معنا نیست که می­خواهیم در زمینه­ی انحرافات جامعه­ی اسلامی تنها دولت­مردان را مقصّر بدانیم، بلکه منظور ما اشاره به یک نکته اساسی جامعه شناسی است: هیأت حاکمه و امّت در یکدیگر تأثیر متقابل و دوری دارند، افکار و رفتار و گفتار هر یک در دیگری مؤثّر است. روح کلّی جامعه در هیأت حاکمه به طور کامل­تر و شدیدتر مجسّم می­شود. در همین حال هیأت حاکمه که فکر مجسّم و تشدید یافته­ی جامعه است، هرچه از روحیّات و اخلاق ریشه­دار جامعه را که در کمون است با کارهای خود به منصّه­ی بروز و ظهور می­رساند و بدین ترتیب با آن­که این دو دسته، عمیقاً از یک روح کلّی برخوردارند، ولی حکومت، با سیطره­ی خود، تمام آن­چه مقتضای طبع روحی اوست بروز می­دهد و چون نیرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقی کامل خود رشد می­دهد.([4])

براین اساس جریان سقیفه به عنوان نخستین گام و اصحاب سقیفه مهم­ترین عاملان و کارگزاران، در جهت تغییر و انحراف ارزش­ها هستند. همان­هایی که پس از عروج ملکوتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) به جای حضور در خانه­ی حضرت علی(علیه السلام) و تجدید بیعت با ایشان که منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه­ی بنی ساعده گرد آمدند و دستار حکومت و حاکمیّت جامعه­ی نبوی را طوعاً و کره در اختیار گرفتند؛ زیرا به خوبی می­دانستند که تغییر ارزش­ها بدون تسلّط اجتماعی ـ که ساز و کارش حکومت است ـ میسّر نخواهد بود. تغییرات، جامعه نبوی را تا آن­جا در نوردید که پس از نیم قرن، مردمی که خود را امّت محمّد(صلّی الله علیه و آله) می­نامیدند، در سرزمین کربلا دست به جنایتی زدند که زمین و آسمان در عزای مصیبت آن تا قیامت مویه کنان­اند. به اعتقاد ما ریشه­ی این دگرگونی و تحوّل را باید در سقیفه جست و جو کرد. به تعبیر مهیار دیلمی:

فیوم السّقیفه بابن النّبی طرق یومک فی کربلا

و غصب أبیک علی حقّه واحک حسن ان تقتلا([5])

ای فرزند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) این سقیفه بود که راه کربلای تو را هموار کرد و آن­گاه که حقّ پدرت علی را غصب کردند، کشته شدنت خوب جلوه کرد.

اصحاب سقیفه در جایگاه کارگزاران و عاملان اجتماعی با بهره­گیری از حکومت توانستند ارزش­های الهی و معنوی جامعه­ی نبوی را تغییر دهند و ارزش­های دوران جاهلیت را جایگزین آن کنند که واقعه­ی تلخ و جان گداز کربلا پیامدی از آن تغییر بود.

آثار انتخاب نادرست

چون بشر موجودی ناشناخته است و انسان­ها شناخت کافی از یکدیگر ندارند، اگر از رهنمودهای وحی الهی بهره نگیرند و با روش­های بشری و با قرار دادن ملاک­های نادرست به انتخاب امام جامعه رو بیاورند، هرگز موفّق نخواهند بود؛ چرا که حکومت به دست افراد ناشایست می­افتد و ارزش­های الهی و نبوی تغییر می­یابد و ارزش­های جاهلی جایگزین می­گردد. بدیهی است که ارزش­های جاهلی، رفتار جاهلی به دنبال خواهد داشت و انواع مفاسد اجتماعی دامن­گیر جوامع بشری خواهد شد. برای تبیین واقعیّت مذکور ابتدا بار دیگر لازم است ارزش­ها را تعریف و سپس رابطه­ی آن را با هنجار یا رفتار بیان کنیم. ارزش­ها در نگاه جامعه شناسان عبارت است از: آن باورها و عقاید ریشه داری که گروه اجتماعی هنگام مواجهه با سؤال درباره­ی خوبی­ها، بدی­ها، برتری­ها و کمال مطلوب به آن رجوع می­کنند.([6])

البتّه مراد از ارزش­ها در رویکرد جامعه شناختی، ارزش­هایی هستند که به وسیله غالب افراد جامعه پذیرفته شده باشند. این ارزش­ها می­تواند دینی یا اجتماعی باشد. فرق این دو در منشأ پیدایش آن­ها است؛ به این معنا که ارزش دینی بر وحی و ارزش اجتماعی بر مقبولیّت عامّه مبتنی است. اگرچه ارزش اجتماعی آن­گاه که در وحی ریشه داشته باشد، می­تواند دینی هم باشد.([7])

با توجّه به تعریف، ارزش­ها هدایت کننده­ی هنجارها و رفتار افراد در جامعه هستند و از این رو هرگونه تغییر در آن، تغییر در رفتار و هنجار اجتماعی را در پی خواهد داشت و اساساً بدون شناخت آن­ها افراد جامعه دچار سرگردانی در هنجار خواهند شد.

به خوبی می­دانیم که نقش اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه­ی نبوی، آشنا ساختن مردم با ارزش­های الهی و هدایت جامعه به سوی کمال مطلوب می­باشد تا آنان دچار سرگردانی در هنجار نشوند. اگر صفحات تاریخ را ورق بزنیم، می­بینیم که پس از انتخاب نادرست در جریان سقیفه که بر مبنای تعصّبات جاهلی و ... بود، به تدریج حکومت به دست کسانی افتاد که به هر دلیلی جاهلاً یا عامد باعث شدند جامعه در جهت ضدّ ارزش­ها و رفتارهای جاهلی قبل از اسلام پیش برود. تا جایی که امام حسین(علیه السلام) در یکی از خطبه­های خود می­فرماید: فقد نزل بنا من الأمر ما قد نزل و انّ الدّنیا قد تغیّرت و ...؛([8]) بر ما همان فرود آمد که می­بینید؛ به راستی اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی­ها آشکار و نیکی­ها و فضیلت­ها از محیط ما رخت بربسته. از ارزش­های انسانی چیزی جز اندکی به مانند قطره­های مانده در ته ظرف آب، نمانده است. مردم در زندگی ننگین و ذلّت باری به سر می­برند که نه به حق عمل می­شود و نه از باطل روی­گردانی می­گردد و ....

تبعیض و نابرابری­های اجتماعی

آن هنگام که جامعه­ی عرب، همه­ی افتخار و سربلندی را در مقام، ثروت و مکنت، جنگ و آدم کشی، نسب و خویشاوندی، قبیله و قومیّت می­دید؛ پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله) مأموریتی آسمانی یافت و با کلام نورانی: ...إنّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتْقیکُم...([9])، رسم جاهلی را بر هم زد، ملاک­های زمینی را فرو ریخت و بانگ الهی برآورد که در نگاه ایزدی و مرام محمّدی، عزّت و افتخار، فقط و فقط در پرهیزگاری نهفته است. در این جامعه بود که دیگر بلال حبشی چوب پوست رنگین خود را نمی­خورد و سلمان فارسی به جرم عجم بودن، تحقیر نمی­شد و پیامبر با صراحت می­فرمود: هیچ عربی بر غیر عرب برتری ندارد؛ مگر به پرهیزگاری،([10]) امّا صد افسوس که پس از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) عطر دل انگیز و هوش ربای تقوا مداری در تاریکی تبعیض قومی و نژادی رنگ باخت. در این میدان نابرابری­ها، معرکه گردان کسی جز خلیفه­ی دوّم نبود. او بر خلاف نصّ صریح قرآن و سنّت نبوی، سیاست تبعیض نژادی دوران جاهلیّت را زنده نمود و در سایه­ی این سیاست بود که جامعه­ی نو بنیاد نبوی دچار اختلاف طبقاتی گردید. عُمر در پرداخت اموال به مسلمانان، قانون مساوات عصر پیامبر را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، مهاجرین را بر همه­ی انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان ترجیح و برتری داد.([11]) خلیفه نه تنها در تقسیم اموال و فرصت­های اجتماعی، عرب را بر غیر عرب ترجیح می­داد، بلکه آنان را نیز تحقیر می­کرد. وی فتوا داد که هر کس همسایه­اش نبطی عجم است و به قیمت آن نیاز داشته باشد، او را بفروشد.([12]) از میان این نابرابری­های اجتماعی، بعضی از منافقین و مشرکین سابقه دار، مورد احترام قرار گرفتند و کم کم روی کار آمدند؛ با این­که او تظاهر به مبارزه با فساد می­کرد. او به مغیرهبن شعبه که در برابر علی(علیه السلام) ایستاد و به اهل بیت(علیهم السلام) جسارت نمود و از دشمنان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود، احترام می­گذاشت. مغیره، بهترین یار و یاور عمر بود و در کودتای او نقش داشت.([13]) در زمان عمر، معاویه فرماندار شام شد و خلیفه نسبت به کارهای او ساکت بود و با او با مهربانی برخورد می­کرد و به او لقب کسرای عرب پادشاه عرب داد و در ملاقات­ها این واژه­ را بر زبان می­آورد.([14]) و بالاخره عثمان را که از بنی امیّه بود با نقشه­ی شورای شش نفره به قدرت رساند که شاید بتوان این عمل او را بزرگ­ترین گام او در جهت انحراف جامعه دانست.

تاراج بیت المال

در فرهنگ ناب محمّدی، هیچ چیز خطرناک­تر از برتر دانستن مال و منال دنیا به شرافت­های انسانی نیست. اگر این روحیه در جامعه­ای رشد و ترویج شود، معنویّت و خداگرایی از بین خواهد رفت. اگر حبّ دنیا در جان بشر ریشه کند، راه ارتکاب هرگونه خطایی را هموار می­سازد و دوستدار دنیا دست به هر خطایی خواهد زد؛ زیرا به فرموده­ی پیامبر: حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه؛([15]) دوست داشتن دنیا سرآمد هر خطایی است.

پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) با آموزه­های الهی، جامعه­ای را که پیوسته در جنگ و خون­ریزی بود و همه­ی همّت خویش را صرف زیاده خواهی و دنیا طلبی کرده بود به جایی رساند که در آن جامعه­ی نوبنیاد، انصار اموال خود را به مهاجر می­بخشید و از این کار لذّت می­برد و به شکرانه­ی آن به آستان ربوبی سر می­سایید؛ ولی افسوس که این روند پس از وجود نازنین آن یگانه، هر روز رنگ باخت تا آن­جا که حکومت در اختیار عثمان قرار گرفت. در زمان او دنیا گرایی به اوج خود رسید به گونه­ای که همه­ی تلاش او و خویشانش، دنیا و انباشت ثروت شد.([16]) و این حقیقتی تلخ بود که حضرت علی(علیه السلام) با زبان پردرد و سینه­ی پر آلام بیان ­فرمود: ... تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه­ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن­قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او بر مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت.([17])

پس از پایان یافتن حکومت بیست و پنج ساله­ی اصحاب سقیفه، اندک آگاهی در مردم پیدا شد و آنان را به سوی حضرت علی(علیه السلام) کشاند و برای اوّلین بار پس از رسول خدا به شکلی معقول به گزینش خلیفه روی آوردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همه­ی بی میلی که تابع انحراف جامعه­ی اسلامی از مسیر اصلی بود، پذیرای خلافت گردید و بر آن شد تا راهی صحیح و اصولی پیش گیرد. ایشان اصول هدایت، اصلاح، امر به معروف و نهی از منکر، عدالت گستری و انسان سازی را که از شؤون امامت بود، به کار بست تا شاید آب رفته را به جوی بازگرداند، امّا متأسفانه آن­هایی که کام خویش را با این شهد تلخ می­یافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداختند و ستم پیشه کردند و امام را در سه جبهه­ی اصحاب جمل، صفّین و نهروان به رویارویی عظیم کشاندند و تلاش علمی و عملی امام و حرکت اصلاحی ایشان را برای برگرداندن مسیر ارتجاعی جامعه و انقلاب به سوی اسلام اصیل با مشکلات فراوانی رو به رو گرداندند. در این بین فتنه­های بنی امیه که به برکت خلفای پیشین جانی دوباره در جهت تغییرات ارزشی گرفته بود، نقش به سزایی داشت و علی(علیه السلام) همواره فتنه­ی امویان را خطرناک­تر از همه­ی فتنه­ها می­دانست: ... فِتنَة بَنِی أمیّةَ فإنَّها فِتْنَةُ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ.([18])

بنی امیّه به عنوان تداوم و بقایای حزب جاهلیّت و ابوسفیان می­باشند؛ زیرا خاستگاه این قومیّت، بازگشت به آن دوران دارد. ابوسفیان سردمدار احزاب مخالف رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) در زمان ایشان بود و در بسیاری از جنگ­ها علیه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه­ی مقابل رسول­الله(صلّی الله علیه و آله) از قبایل عرب به رهبری ابوسفیان در نبرد شرکت کردند و این جنگ به همین علّت، جنگ احزاب نامیده شد.([19])

جعل احادیث

یکی از محورهای فرهنگ سازی بنی امیّه، تبلیغ فضایل نداشته­ی آنان بود که اقوال فراوانی را به صورت جعلی به پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) نسبت دادند تا از بنی امیّه، گروه و جریان صاحب فضایل، عدالت خواه و شایسته­ی رهبری بسازند. قلم به دستان و سخن گویان مزدور بنی امیّه مانند کعب الاحبار که در زمان خلفای پیشین جان گرفته بود، از فضیلت پیاز عکّه گرفته تا سران بنی امیّه، حدیث، جعل و منتشر ساختند. انگیزه­ی معاویه از این فرهنگ سازی، و چهره سازی مثبت برای آل ابوسفیان، مصداق سازی برای جانشینی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود. آنان می­خواستند با کتمان ده­ها حدیث درباره­ی فضیلت عترت پیامبر و شأن نزول آیات فراوان درباره­ی آنان، که زبان به زبان در میان امّت مسلمان در گردش بود؛ مصادیق واقعی عترت را در هاله­ی ابهام فرو برند؛ و به جای آنان فرزندان ابوسفیان را معرّفی کنند تا تصاحب منصب­های اجرایی پیامبر(صلّی الله علیه و آله)، مانند رهبری جامعه، بر آنان آسان گردد. به دیگر سخن، همان انگیزه­ای که در بیان شایستگی­های اهل بیت(علیهم السلام) دنبال می­شود و آنان را برترین انسان­ها و خویشان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) معرّفی می­کند و نگاه­ها را به سوی آنان معطوف می­دارد و حتّی دوستی مردم با اهل بیت(علیهم السلام) را مزد رسالت قلمداد می­کند: ... قُل لاَّ أسْئَلُکُم عَلَیْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّة فِی القُربی...([20])، را بنی­امیّه در فرهنگ سازی و مصداق آفرینی دنبال می­کردند. آنان از آل ابوسفیان، چهره­ای ساختند که: مردم شام، خویشانی نزدیک­تر از بنی امّیه به رسول خدا نمی­شناختند.([21])

تهاجم فرهنگی

همانا نور وجود فرزندان رسول­الله(صلی الله علیه و آله) و فضایل آنان در جامعه، هرگونه تاریکی جاهلیّت را از بین می­برد. آن­جا که پرتو هدایت نبوی و ولایت علوی بتابد، جای جلوه­گری گمراهی شب پرستان نیست.

تلاش معاویه در جهت از بین بردن ارزش­های الهی بود؛ از این رو به کارگزاران خود دستور داد که کسی نباید احادیث رسول­الله(صلی الله علیه و آله) را در مورد مناقب و فضایل علی(علیه السلام) نقل کند: هرکس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خون او هدر و مالش حرمت ندارد و از حوزه­ی حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.([22]) تهاجم تبلیغاتی برای مخدوش جلوه دادن چهره­ی تابناک عترت پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به اوج خود رسید تا آن­جا که مردم شام، حضرت علی(علیه السلام) را مسلمان نمی­دانستند و زمانی که شنیدند حضرت در محراب نماز مضروب شده است، با تعجّب ­پرسیدند: مگر علی نماز هم می­خواند؟! هزاران سخن گوی جیره خوار بر فراز هفتاد هزار منبر، حضرت علی(علیه السلام) را سبّ و نفرین می­کردند. خطیبان نمازهای جمعه و جماعات، خطبه­ی بدون لعن بر علی(علیه السلام) را باطل می­دانستند. پیامدهای تهاجم تبلیغی بنی امیّه کم کم چهره­ی تابناک اهل بیت(علیهم السلام)، را در نزد مردم آن­گونه وارونه کرد که می­پنداشتند امام حسین(علیه السلام) بر امام خود ـ خلیفه­ی اموی ـ خروج کرده و اتّحاد مسلمین را بر هم زده است؛ از این­رو امام را مورد سرزنش قرار می­دادند و صف آرایی در مقابل حضرت را تقرّب الهی می­پنداشتند، چنان که امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: سی­هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین(علیه السلام) را بکشند، و کلّ یتقرّب إلی الله بدمه، هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می­جستند. چون می­گفتند: یزید خلیفه­ی پیامبر است و حسین­بن علی بر او خروج کرده و باید با او جنگید.([23])

اگر تهاجمات فرهنگی تداوم می­یافت و چند قرن در میان امّت اسلام، چهره­ی اهل بیت(علیهم السلام) این گونه معرّفی می­شد، چه پیامدهایی را به دنبال داشت؟ آیا از عترت و قرآن چیزی باقی می­ماند؟! پاسخ روشن می­سازد که یکی از علل و اهداف قیام امام حسین(علیه السلام) در برخورد با فرهنگ سازی بنی امیّه، افکندن پرده­ی نفاق و آشکار ساختن چهره­ی واقعی آنان و نیز معرّفی چهره­ی تابناک عترت بود. امام در پی قیام خویش با گفتار و سخنرانی­های خود، چهره­ی واقعی آنان را آشکار نمود و جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) را به مردم یادآوری کرد و سرانجام واقعه­ی نینوا و جان بازی­های اصیل­ترین انسان­های عصر خویش، توانست مسیر را عوض کند و نفوذ معنوی و اعتبار روحانی عمیقی برای اهل بیت(علیهم السلام) در جامعه ایجاد گرداند به گونه­ای که هر چه از تاریخ کربلا بیشتر گذشت، قشرهای بیشتری را در جامعه به خود جذب نمود و این محبوبیّت، آرام آرام تا آن­جا بالا گرفت که با برملا ساختن ماهیّت اصلی بنی امیّه، کاخ بیدادگران از بیخ و بن درآمد.([24])

اقتصاد جامعه

سرمایه­های کلان، همواره با سیاست و حکومت داری تعامل تنگاتنگ داشته است. افراد فرصت ساز، همواره سیاست و قدرت را وسیله­ی دست یابی به ثروت­های کلان قرار داده و از سوی دیگر، ثروت­ها را در راه فراهم آوردن بسترهای حکومت داری و جذب آرا و نظر مردم با شیوه­ها و حیله­های گوناگون هزینه کرده­اند.

ثروت اندوزی اعراب در جریان فتوحات، یکی از آسیب­ها و مشکلاتی بود که هر قوم فاتحی ممکن بود گرفتار آن گردد، ولی آن­چه بدیهی به نظر می­رسد؛ این است که این ثروت اندوزی در پی خود، گرایش به تجمّل، عیش و نوش، سستی و بسیاری مشکلات و آسیب­های دیگر را به ارمغان می­آورد و این عوامل می­تواند دلایل عمده­ای بر سقوط و انحراف هر قوم فاتحی باشد؛ بنابراین در اندک زمانی در کنار خانه­های ویران، خانه­های مجلّل در سرزمین­های فتح شده، مثل کوفه و بصره ساخته شد.([25])

در زمان بنی امیّه به علّت حاکمیّت قوم برتری طلب آنان، نابرابری عمیقی در فرآیند ساختار اقتصادی جامعه پدیدار شد.

پس بی­تردید، تعدیل سرمایه، توزیع سرمایه­های عمومی و تعدیل بهره­مندی از ثروت­های ملّی که برآیند آن، استقرار عدالت اقتصادی است؛ می­تواند یکی دیگر از علّت­های قیام حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) باشد.

نتیجه­ی عبرت آموز:

باید از این واقعه­ی تلخ در تاریخ اسلام درست عبرت گرفت. جاهلیّت، یک مرحله­ی تاریخی یا یک حادثه­ی اتّفاقی نیست که در ظرف زمانی و مکانی خودش به وجود آید و پس از سپری شدن ماه­ها و سال­ها و یا با گذر از سرزمینی به سرزمین دیگر، به سینه­ی تاریخ سپرده شود و یا در موزه­های آثار باستانی قرار گیرد؛ بلکه یک حالت اجتماعی قابل تکرار است. آفتی که در اثر عوامل ویژه­ی خود ممکن است هرجامعه­ای را در هر سطح علمی و فرهنگی که باشد، آلوده نماید و حضور جاهلیّت در میدان زندگی به معنای رخت بر بستن فرهنگ خدامحوری است.

اکنون که ارزش­های الهی و معنوی به برکت انقلاب شکوهمند اسلامی و با تلاش امام و شهیدان در جامعه حاکم و نور هدایتش، چراغ راه شده است، باید از آن­ها محافظت کرد و در مقابل دگرگونی و رنگ باختن آن­ها در جامعه بی­تفاوت نبود. باید تلاش شود همیشه امور حکومت در دست افراد دین باور قرار گیرد که به ارزش­های الهی و حاکمیّت آن در جامعه علاقه­مندند و در جهت حفظ آن کوشا باشند.

باید هوشیار بود که اگر در این امر سستی گردد و راه تساهل پیش گرفته شود، بار دیگر سرها بر نیزه می­رود و اسارت­ها در پیش خواهد بود. این بار این تن نیست که در بند قرار می­گیرد، بلکه انسانیّت و کرامت انسانی به زنجیر اسارت گرفتار می­شود.

پی­نوشت:

[1]. گی روشه، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، ص 15.

[2]. جان ب تامپسون، ایدئولوژی و فرهنگ مدرن، ترجمه­ی مسعود اوحدی، ص 37.

[3]. دفلور ملوین، مبانی جامعه شناسی، اقتباس حمید خضر نجات، ص 243.

[4]. محمّد جواد حجّتی کرمانی، حسین­بن علی حماسه­ی تاریخ، ص 81 .

[5] . علاّمه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج 4، ص 249.

[6] . بروس کوئن، مبانی جامعه شناسی، ترجمه و اقتباس غلام عبّاس توسّلی و رضا فاضل، ص 77.

[7]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 40.

[8] . ابن طاووس، لهوف، ترجمه­ی علی­رضا رجالی، ص 69 .

[9]. الحجرات 49 : 13.

[10]. عبدالحسین امینی، الغدیر، ترجمه­ی اکبر ثبوت، ج 6 ، ص 188.

[11]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8 ، ص 111.

[12]. فضل­بن شاذان نیشابوری، ایضاح، ص 488.

[13]. احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه­ی محمدّ ابراهیم آیتی، ج 2، ص 107.

[14]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 85 .

[15]. علاّمه محمّد باقر مجلسی(قدّس سرّه)، بحارالانوار، ج 14، ص 311، ح 11.

[16]. شمس الله مریجی، واقعه­ی کرب و بلا، ص 58 و 59 خلاصه.

[17]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 3، ص 47.

[18]. محمّد دشتی، ترجمه­ی نهج البلاغه، خطبه­ی 93، ص 175.

[19]. سیّدجعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص 86 .

[20]. الشوری 42 : 23.

[21]. ابوالحسن علی­بن حسن مسعودی، مروّج الذّهب، ترجمه­ی ابوالقاسم پاینده، ج 3، ص 44.

[22]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 44.

[23]. مرتضی مطهری(قدّس سرّه)، حق و باطل، ص 53 .

[24]. شهید عبدالکریم هاشمی نژاد، درسی که حسین به انسان­ها آموخت، ص 156 و 157 خلاصه.

[25]. احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمه­ی دکتر محمّد توکّلی، ج 2، ص 197.

عاشورا، مؤلفه ها و ایستارهای سیاسی

4

«قسمت اول »

بستر عاشورا

بیش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشریت نگذشته بود و هنوز فریاد آن بزرگ رهبر الهی، در گوش ها طنین انداز بود که:

حسن و حسین، بعد از پدرشان، پیشوایان امت من و سرور جوانان بهشتی هستند و مادرشان سرور زنان دو عالم و پدرشان سرور جانشینان پیامبر است . (1)

هنوز کسانی مانند «جابر بن عبدالله انصاری » ، «ابو سعید خدری » ، «سهل بن سعد ساعدی » ، «زید بن ارقم » ، و «ا نس بن مالک » زنده بودند و حدیث «الحسن و الحسین سیداشباب اهل الجنة » را درباره آن دو امام از رسول خدا (ص) شنیده بودند (2) و چه بسا به یاد داشتند که چسان امیرالمؤمنین (ع) به این روایت افتخار می کردند و آن را از دلایل برتری خود برمی شمردند . (3)

مسلمانان می دانستند که پیغمبر خدا در مورد پیوند قلبی دیرینه مؤمنان با حسین فرموده است: به درستی که دل های مؤمنان، شناخت نهفته و دیرینه از حسین دارند . (4)

آنان به خاطر داشتند که رسول اکرم (ص) می فرمود: همانا حسین بن علی، چراغ هدایت و کشتی نجات و پیشوای نیکی و خجستگی و امام عزت و افتخار است . (5)

کسی در محبت و علاقه پیامبر به دخت گرامی اش حضرت زهرا (س) و فرزندان ارجمندش تردید نداشت . از اصحاب و تابعین، کم نبودند کسانی که سیمای رسول خدا را به یاد می آوردند، آن هنگام که فرمود:

فاطمه پاره تن من است، آن که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است . (6)

و:

همانا خداوند برای خشم فاطمه، به خشم می آید و برای رضایت او، خشنود می شود . (7)

صحابه فراموش نکرده بود که سید مرسلین به سوی علی، فاطمه، حسن و حسین - علیهم السلام - نظر کرد و فرمود:

با کسانی که با شما بجنگند، در جنگم و با کسانی که با شما صلح کنند، در صلحم . (8)

فرماندهان و امیران لشگر شام نیز به خوبی امام حسین را می شناختند و منزلت وی را در چشم پیامبر درک می کردند . از این رو امام در ملاقاتی که شبانه با عمر بن سعد داشت به او گفت:

وای بر تو! آیا می خواهی با من جنگ کنی در حالی که مرا می شناسی و می دانی پدر من کیست؟ آیا از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا نمی کنی؟ ای مرد! این جماعت را رها کن و همراه من باش که این عمل تو را به خدا نزدیک می کند! (9)

عمر پسر سعد ابن ابی وقاص (فاتح جنگ قادسیه) است، سعد جزو معدود افرادی بود که در جنگ احد، آن گاه که عرصه برمسلمانان تنگ شد و حتی کسانی چون عمر و عثمان از کار زار متواری گردیدند در کنار علی بن ابی طالب، تاپای جان از رسول خدا (ص) دفاع کرد و اینک، به قول یکی از پژوهشیان معاصر، هنوز نیم قرن از جنگ قادسیه نگذشته بود که پسر وی آماده قلع و قمع و سرکوبی پسر پیامبر می شود و چون آماده حمله گردید همان جمله ای را گفت که پدرش در جنگ قادسیه بر زبان آورد: «ای لشکر خدا سوار شوید و مژده باد شما را» . (10)

شب عاشورا که حضرت ابوالفضل (ع) از سوی امام حسین (ع) ماموریت یافت تا آن شب را مهلت بگیرد برای آن که امام و اصحابش آخرین شب زندگانی خود را نیز به نماز و استغفار و مناجات پروردگارشان بپردازند، عمر بن سعد چون در قبول این پیشنهاد به تردید افتاد، موضوع را با فرماندهان لشکرش در میان گذاشت . یکی از آنان به نام «عمر و بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر این ها ازترک و دیلم بودند و چنین مهلتی را از تو درخواست می کردند بایستی به آنان پاسخ مثبت می دادی، در صورتی که این ها فرزندان پیامبرند» . (11)

حمزه فرزند مغیره بن شعبه - که خواهرزاده عمربن سعد بود - نیز به وی توصیه و تاکید کرد که مبادا دست به خون حسین بیالایی و سوگند خورد که اگر پادشاهی همه دنیا از آن تو باشد و از آن به خاطر نکشتن حسین، چشم پوشی کنی، بهتر است از این که خدا را ملاقات کنی در حالی که به قتل حسین دست یازیده ای! (12)

آن گاه که سپاه عمر سعد تصمیم گرفت به سوی خیمه های سید الشهداء یورش برد، حضرت فرمود:

ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز جزا نمی هراسید، دست کم در زندگی این دنیاتان آزاد مرد باشید و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید و شرف عربی خود را پاس بدارید - آن گونه که مدعی عربیت هستید . (13)

شمر بن ذی الجوشن گفت: «چه می گویی یا حسین؟»

امام حسین فرمود:

من با شما می جنگم و شما با من مقاتله می کنید ولی این زنان گناهی ندارند، تا من زنده هستم به اهل بیتم تعرض نکنید و از یورش این یاغیان و جاهلان ممانعت ورزید .

شمر پاسخ داد: «حق با توست ای پسر فاطمه!» (14)

با این ایستار و اوصاف، مسلمانان چگونه اجازه دادند و امویان چسان چنین بستری را گستردند و فضایی را پدید آوردند تا وجدان عمومی، پذیرای شهادت سپندترین فرزند اسلام و قرآن و ابرار همراهش گردد؟

به نظر می رسد هفت مؤلفه اساسی، فضای تحقق چنین حادثه دلخراشی را فراهم آورد و بستر چنین حرکتی را مهیا ساخت . ولی پیش از بررسیدن این مؤلفه ها، باید به این نکته کانونی اذعان داشت و تاکید ورزید که در تحلیل و بررسی پدیده های سیاسی - اجتماعی، اهمیت و بهای هر مؤلفه و عاملی بستگی به میزان تاثیرگذاری آن دارد .

بنابراین تاثیر هر کدام از این مؤلفه ها با دیگری متفاوت است، از این رو باید همه آن ها را، به طور مجموعی، در تحقق فضای شکل گیری عاشورا مؤثر دانست و اما آن ها عبارتند از:

1 - بحران هویت و تغییر نسل

در هنگامه ای که علی بن ابی طالب (ع) به مدیریت سیاسی جامعه اسلامی دست یافت، با دو نسل قبل و بعد از انقلاب اسلامی نبوی، روبه رو بود; یعنی افراد جامعه دینی در دوران آن حضرت از نظر مقطع سنی به دو نسل تعلق داشتند، که هر کدام دارای ایستار و نگرگاه ویژه ای بودند .

ایستار و وضعیت نسل اول

نسل نخست; مردمانی بودند که زمان رسول خدا (ص) را درک کرده، با آموزه های دینی آن حضرت آشنایی داشتند . اینان جهاد و مبارزه را لمس نموده، حوادث پس از رحلت پیامبر را نیز نظاره کرده و در قبال 25 سال سکوت علی (ع) و خلافت سه خلیفه پیشین دارای تحلیل و موضع بودند .

این ها پس از کشتن عثمان برای بیعت با امام علی (ع) هجوم آوردند و خود آن حضرت در توصیف آن میثاق با شکوه می فرماید:

روز بیعت، مردم بسان یال کفتار به دورم ریخته از هر سو روی به من نهادند; چندان که از بسیاری جمعیت، حسن به زحمت افتادند و دو طرف جامه ام پاره شد . مردم چون گله های انبوه گوسفندان مرا در میان گرفتند . (15)

لکن دیری نپایید که این کسان تاب اجرای عدالت را از کف داده، از فرمان رهبری سر بر تافتند . امیرمؤمنان (ع) در این باره می فرماید:

آن گاه که بیعتشان را پذیرفته، حکومت را به دست گرفتم، گروهی پیمان شکستند (ناکثین) و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند (مارقین) و گروهی علیه عدالت شوریدند (قاسطین)، گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند که می گوید: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا و العقبه للمتقین (16) ; سرای جاودانی را برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری جویی و تبه کاری در زمین را ندارند و پایان کار، ویژه پرهیزکاران است .» آری سوگند به خدا این آیه را شنیده و حفظ کردند ولی دنیا در دیده آنان آراسته شده و زیور آن، چشم هایشان را خیره نموده است . (17)

سر این نافرمانی در این بود که در دوران 25 ساله غصب ولایت، با تفسیر و قرائتی از اسلام انس گرفته بودند که به کلی با تفسیر علوی، که بر پایه عدالت همه جانبه، به ویژه عدالت اجتماعی، بنا شده بود، تقاوت داشت . از این رو نافرمانی و نادانی و ناباوری اینان به حدی رسید که آن پیشوای شکیبا و معصوم، زبان به نفرین و شماتتشان گشود:

ای نه مردان به صورت مرد، که خردهاتان کودکانه و بسان عروسان پرده نشین است (خیال پردازانه) . کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم که به خدا، پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن، اندوه و حسرت . خدایتان بمیراناد! دلم را چرکین کرده، سینه ام را از خشم آکندید و کاسه های اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیرم را تباه ساختید . (18)

نتیجه چنین رویکردی این شد که گفته اند پس از جنگ جمل، دو سوم از مردم یا فریب قدرت طلبانی را خوردند که به نام خون خواهی عثمان، علم مخالفت با حکومت علوی را برافراشتند یا به محافظه کاری و اعلام بی طرفی روی آوردند یا بهانه تراشی پیشه کردند و مدعی شدند در حال مطالعه حوادث هستند و به این وسیله، خود را از یاری امام علی (ع) کنار کشیدند و بدین ترتیب امام بی نظیری چون علی بن ابی طالب که به قول شبلی شمیل: «بی همتا نسخه ای است که شرق و غرب جهان، نه در گذشته و نه امروز، صورتی برطبق آن ندیده است » ، (19) در اقلیت قرار گرفت و در جنگ نهروان و صفین وضعیت به مراتب از جنگ جمل بدتر شد . به هر روی نسلی که پیامبر را درک کرده بود، تنها حدود یک سوم از آنان تا پایان مبارزه به امام علی (ع) وفادار ماندند .

ایستار و وضعیت نسل دوم

اما نسل دوم، کسانی بودند که به علت فاصله زمانی، نه پیامبر را دیده بودند و نه از فداکاری های اهل بیت خبری داشتند و نه امیرمؤمنان را به درستی می شناختند، از آن مهم تر در معرض تبلیغات و تهاجمات فرهنگی آل امیه قرار داشتند، و ترکیب جمعیتی جامعه اسلامی هم به سود ایشان در حال تغییر بود . ابن ابی الحدید با اشاره به موقعیت امام علی (ع)، در این زمانه، می نویسد: «دو نفر اول، علی را انکار کرده و پایین آوردند و عظمت او را در میان مردم از بین بردند; به گونه ای که به کلی فراموش شد و بیشتر کسانی که ویژگی ها و فضایل او را در زمان پیامبر می شناختند، از دنیا رفتند و کسانی آمدند که او را تنها به عنوان یکی از مسلمانان عادی می شناختند و نهایت چیزی که در چشم اینان باقی بود این که وی پسر عموی رسول خدا و همسر دختر و پدر نوادگان اوست و غیر از این ها همه چیز فراموش شد و از سوی قریش کینه و انحرافی نسبت به او پیدا شد که نسبت به هیچ کس دیگر، تاکنون رخ نداده است .» (20)

این بیان، اقتباسی از اظهارات شخص امیرمؤمنان است که وضعیت خویش را در آن دوران چنین روایت می کند:

نزد مردم مسلم شد، آوازه قومی و فراموشی کسانی دیگر و ما از کسانی بودیم که نامشان از یادها رفت و آتش آوازه شان خاموش شد و آواز و نام و نشانشان محو گردید . سال ها بدین سان گذشت و بسیاری از کسانی که ما را می شناختند چهره در نقاب خاک کشیدند و کسانی به وجود آمدند که شناختی از ما نداشتند . (21)

به هر روی نسل دوم، دارای سه ویژگی برجسته بود:

یکم: به سبب شرایط و موقعیت سنی، گرفتار تضاد نسل ها و عدم هماهنگی با نسل نخست بود; در نتیجه به باورها و معیارهای نسل پیش از خود، به دیده تردید می نگریست; به ویژه آن که مشاهده می کرد، عملکرد آنان با رفتارشان هماهنگ نیست و اگر به طور زبانی از آخرت دم می زنند، همه هم و غمشان دنیاپرستی و ثروت اندوزی است .

دوم: دست خوش آسیمگی و بحران هویت فرهنگی و سیاسی بود; یعنی وضعیت دوران کودکی را رها کرده و هنوز در موقعیت دوران جوانی، تثبیت نشده بود و از همه اندوه بارتر گرفتار چند گانگی الگوهای رفتاری شده بود که اکثر این الگوها، آنان را به اموری چون تجدید حیات دوران جاهلیت، تعصب های قومی و نژادی، خشونت ورزی، مال اندوزی و امثال آن فرامی خواندند که بیگانه با آموزه های اخلاقی و تربیتی اسلام ناب بودند .

سوم: به علت نظام بسته خبری و سیستم قبیله ای، شناختی که این نسل از اسلام و رسول خدا و خلفای پس از آن حضرت داشت، از منظر نسل اول بود که آن هم به علت تعدد قرائت ها و اختلاف برداشت ها از اسلام و وجود نوعی تکثرگرایی فکری و سیاسی، به جمع بندی مطلوبی نرسیده و عملا دچار تضاد فکری شده بود .

امام حسن و امام حسین - علیهما السلام - به ترتیب در چنین ساحتی، زعامت و رهبری امت اسلامی را برعهده گرفتند; یعنی نسل نو - که اکثریت مردم را تشکیل می دادند، در عهد عثمان به دنیا آمده و تنها مدت پنج سال دوران علی (ع) را درک کرده و در دوران معاویه وارد اجتماع شده بودند - فاقد شناخت درست از خاندان علوی بود، از این رو نسبت به فرایند امور سیاسی - اجتماعی یا بی تفاوت بود یا متاثر از تبلیغات بنی امیه، که می کوشید با تطمیع و تهدید و تبلیغات آنان را به سمت خود بکشاند . نسل کهن نیز گرفتار گرایش های سیاسی - عقیدتی متضاد و بازیچه دست سیاستمداران مکار بود . پیامد چنین وضعیتی این شد که هنگامی که امام حسین (ع) آشکارا و از مسیر عمومی و همگانی، شهر پیامبر (مدینه النبی) را به قصد مکه ترک کرد، تاریخ نویسان گزارشی از واکنش قابل توجه توده مردم، بازتاب نداده اند و این، نمونه ای از بی تفاوتی و تن آسایی مردم یکی از مهم ترین شهرهای پیشینه دار اسلامی است که سرشار از خاطرات پیامبر و علی و فاطمه و حسین - علیهم السلام - است .

افزون بر آن چه گفته آمد، کوفیان و بصریان از دیرینه سست ایمانی و بی وفایی و پیمان شکنی برخوردار بودند و شامیان، اسلام و پیامبر را هم از چشم معاویه می نگریستند و برداشت آن ها از اسلام، با قرائت اموی بود، از این رو نه با اسلام راستین آشنایی داشتند، نه با مفسران صلاحیت دار آن و طرفه آن که وضعیت نسل جدید، در این باره، نامناسب تر از نسل قدیم بود .

2 - قدرت پرستی و گروه گرایی

در اواخر دوران زندگانی پیامبر اسلام، دو دیدگاه درباره قدرت و حکومت در میان مسلمانان خودنمایی می کرد: دیدگاه اول، سیاست علوی بود که قدرت را تنها وسیله ای برای احقاق حق و از میان برداشتن باطل می دانست و فی نفسه برای آن اصالت قایل نبود، در نتیجه به چنگ آوردن قدرت را به هر بهایی روا نمی شمرد . از این رو امیرمؤمنان (ع) سیاست راهبردی خود را در باب حکومت و زمامداری چنین بیان کرد:

سوگند به خدا این کفش کهنه را از حکومت بر شما دوست تر دارم، مگر آن که حقی را برپاسازم یا باطلی را براندازم . (22)

اما دیدگاه دوم، سیاست اموی بود که به قدرت اصالت می داد و قدرت خلیفه را بیش از قدرت اسلام می خواست; به عبارت دیگر، دست یافتن به قدرت برای بنی امیه، هدف بود و در رهیافت آنان، هدف وسیله را توجیه می کرد . بدان جهت معاویه به عنوان قدرت مندترین منادی این سیاست - پس از امضای قرارداد صلح با امام حسن (ع) در خطبه های نماز جمعه در ارودگاه نخیله - به طور شفاف اعلام کرد: «سوگند به خدا! من با شما نجنگیدم تا نماز به پا دارید و روزه بگیرید و حج به جا آورید و زکات دهید، زیرا شما خود اهل نماز و روزه و حج و زکات بودید و آن ها را به جا می آوردید . بلکه من با شما جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و این را خدا به من داد و شما از آن ناخرسند بودید . توجه داشته باشید، همانا من در حضور حسن بن علی تعهدهایی داده ام، بدانید که همه را زیر پا می نهم و به هیچ یک وفا نخواهم کرد .» (23)

بنی امیه از آغاز هم به خاطر ترس از قدرت پیروز (اسلام) و نیز به دست آوردن حکومت - و به تعبیر خودشان سلطنت - که آن را موضوع چالش بین بنی هاشم و بنی امیه می پنداشتند، به طور تاکتیکی، به اسلام رو آوردند و با تشکیل باند طلقا (مسلمانان فتح) سرانجام به این هدف هم دست یافتند .

امام علی (ع) در نامه مورخ ماه صفر سال 37 هجری به معاویه نوشت:

آن گاه که خداوند عرب را گروه گروه به دین خویش در آورد و این امت، از روی اختیار یا از سر اجبار تسلیم اسلام شد، شما خاندان ابوسفیان از کسانی بودید که برای دنیا یا از روی ترس، در دین اسلام وارد شدید . (24)

بعدها معاویه در شب نشینی ای با مغیره بن شعبه، پرده از چهره ظاهر فریب خویش برافکند و کفر خود را آشکار ساخت . مطرف پسر مغیره در این باره می گوید: «با پدرم مغیره در دمشق، بر معاویه وارد شدیم . پدرم پیوسته به کاخ معاویه می رفت و با او گفت وگو می کرد و در بازگشت، نزد من از عقل و درایت او یاد می کرد و از آن چه در او دیده بود، با خرسندی تعجب می نمود . تا این که شبی - که از نزد معاویه برمی گشت - از خوردن شام اجتناب کرد و به کسی می مانست که اموالش به تاراج رفته باشد . مدتی صبر کردم و دریافتم که حادثه ای موجب تاثر شدید وی شده است .

گفتم: چرا از سرشب تاکنون اندوهگینی؟

گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم!

گفتم: مگر چه روی داده است؟!

پاسخ داد: امشب با معاویه، خلوت کرده بودم و به او گفتم: یا امیرالمؤمنین! اکنون که به آرزوهای خود رسیده و حکومت را به دست گرفته ای، اگر با مردم به عدالت و نیکی رفتار کنی، بزرگواری نموده ای و اگر با برادرانت (بنی هاشم) به خوبی رفتار کنی، صله رحم به جا آورده ای، به ویژه آن که آنان هم، امروز در موقعیتی نیستند که تهدیدی برای حکومت تو به شمار آیند!

معاویه گفت: هیهات! هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی، نامی از او برده می شود . پس از ابوبکر، عمر به خلافت رسید و در مدت ده سال زحمت های فراوانی متحمل شد ولی پس از مرگش، یاد او نیز مرد و تنها گاهی نامی از او برده می شود .

پس از آن دو، برادر ما عثمان - که کسی در شرافت نسب به وی نمی رسد - به حکومت دست یافت و آن چه باید، به جا آورد ولی با مردنش، یاد او هم مرد ولی روزی پنج بار نام این مرد هاشمی (پیامبر اسلام) با آواز بلند خوانده می شود و می گویند: «اشهد ان محمدا رسول الله!»

بی مادر! اکنون با این اوصاف، چه می توان کرد جز آن که نام او نیز به کلی دفن شود .»

زمانی که این گفتار کفرآمیز را برای مامون (خلیفه عباسی) نقل کردند، دستور داد معاویه را در سراسر سرزمین اسلامی، لعن کنند . (25)

رقابت سیاسی احزاب

مهم ترین احزابی که در هنگامه رحلت رسول خدا (ص) برخلاف نص الهی، داعیه دار قدرت و حکومت گشتند، سه جریان سیاسی بودند:

1 - حزب تیم و عدی، به رهبری ابوبکر، عمرو سعد بن ابی وقاص;

2 - حزب طلقا (مسلمانان فتح)، به قیادت ابوسفیان بن حرب;

3 - حزب انصار، به رهبری سعد بن عباده انصاری، که ریاست خزرج را بر عهده داشت . (26)

سوگمندانه این سه جریان سیاسی که از سیطره و نفوذ گسترده ای برخوردار بودند، کوشیدند تا مناسبات و تعاملات حاکم بر جامعه را که به برکت وحی و رسول خدا (ص) شکل گرفته بود، دگرگون سازند و عملا به احیای مناسبات و معیارهای دوران جاهلیت چون خاک و خون و قبیله و قوم بازگشتند و برخلاف سیره و سفارش پیامبر اسلام، رفتار نموده، با قدرت طلبی و گروه گرایی شگفت انگیز، «معاش » را بر «معاد» ، «خلافت » را بر «امامت » ، «وراثت » را بر «نبوت » و «دنیا» را بر «آخرت » ترجیح دادند .

امام علی (ع) در توضیح این وضعیت اندوه بار می فرماید:

آگاه باشید که وضعیت کنونی شما بسان روزی است که خداوند پیامبرش را برانگیخت . (27)

و نیز می فرماید:

و بدانید که همانا شما پس از آن که هجرت نمودید، دوباره به جاهلیت باز گشتید و پس از دوستی و وحدت نخستین، پراکنده گشتید . اکنون تنها اسمی از اسلام برخود دارید و فقط ظاهری از ایمان را می شناسید و به درستی که شما رشته اسلام را گسستید و حدود الهی را تعطیل کردید و احکام آن را از بین بردید . (28)

به هر روی حزب تیم و عدی، نسبت به دو حزب دیگر موقعیت برتری داشت، زیرا هم دارای پیشینه مسلمانی بود و هم از پیوند خویشاوندی (سببی) با رسول خدا بهره مند، و حتی در خانه شخص اول جهان اسلام، خبرچین و خبرگیر داشت .

حزب طلقاهم با این که از نظر نبوغ سیاسی و دیپلماسی قبیلگی، از دو حزب دیگر ممتازتر بود ولی رهبران آن، سابقه دشمنی با اسلام و مهر طلقا بر پیشانی داشتند که در ماجرای فتح مکه، پیامبر اسلام با کرامت و بلند نظری از آن ها گذشته و خطاب به آن ها فرموده بود: «اذهبوا انتم الطلقا .» از این رو زمینه اقبال عمومی به آن ها اندک بود .

با توجه به دیرینه منفور تاریخی امویان، حزب طلقا برای ایجاد بستر پذیرش اجتماعی، با کسانی چون عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف - که هم تمکن مالی داشتند و هم شهرت و نفوذ اجتماعی - ائتلاف کرده، (29) با کمک دست یارانی چون مغیره بن شعبه و بعدها عمرو بن عاص، اهداف خویش را تعقیب می نمودند . در کینه جویی اینان با دین و سنبل های آن، همین بس که امام علی (ع) هنگامی که مردم عراق را برای جنگ با سپاه شام - در صفین - تحریک و تشویق می کرد، فرمود:

به سوی دشمنان خدا و سنت رسول الله و قرآن، حرکت کنید و به سمت باقی مانده احزاب، کشندگان مهاجرین و انصار رهسپار شوید . (30)

طرفه آن که هم پیمانان آنان نیز بی پروا از «دین فروشی » سخن می راندند; فی المثل وقتی عمرو بن عاص از سوی معاویه دعوت به همکاری شد، وی با خواندن شعرهایی برای او، آشکارا مقصود خویش را بیان کرد:

ای معاویه تا وقتی بهره ای از دنیا نگیرم، دینم را به تو نخواهم داد، پس ببین چسان رفتار می کنی .

اگر ریاست مصر را به من بدهی، سود خوبی از این معامله برده ای; چرا که شیخی را به دست آورده ای که به نفع تو و به زیان دشمنت عمل خواهد کرد . (31)

امیرمؤمنان (ع) پس از درهم کوبیدن فتنه مارقین، به ارزیابی آینده جامعه اسلامی پرداخت و بنی امیه را خطرناک ترین جریان برای دین و دنیای مردم بر شمرد و فرمود:

همانا ترسناک ترین فتنه ها، در دیده من فتنه فرزندان امیه است که فتنه ای کور و تار است . حکومت آن فراگیر و آزارش دامن گیر مردم دیندار است و آن کس که فتنه را نیک ببیند و به درستی بشناسد، آزارش به او می رسد و آن که فتنه را درک نکند، بلا از او دور است . (32)

باری، در ماجرای غمبار سقیفه، حزب تیم و عدی قدرت را قبضه نمود و سعد بن عباده (رهبر حزب انصار) را که به خاطر عدم موفقیت در کسب قدرت، به طور تاکتیکی به حمایت از امام علی (ع) تمایل پیدا کرده بود، در حوران (منطقه ای در سوریه کنونی) ترور کردند .

حزب طلقا (امویان) در رقابت سیاسی، از حزب تیم و عدی (حزب دو خلیفه و سعد بن ابی وقاص) شکست خورد و خلیفه دوم نیز سرانجام به پاس خدماتش به خلیفه اول، از ناحیه وی به خلافت برگزیده شد ولی چون خلیفه جدید نه تنها تمایل به همکاری با امویان از خودنشان نداد بل به نوعی مانع زیاده خواهی آنان بود، تصمیم به ترورش گرفتند . از این رو مغیره بن شعبه - که از دستیاران و جاسوسان آن ها بود - با تحریک غلام خود به نام ابو لؤلؤ در اطراف مدینه، عمر را از پای در آورد (33) و زمینه روی کار آمدن عثمان را فراهم ساخت .

عثمان در حالی به خلافت رسید که پیری سالخورده بود و امویان دور او را گرفتند; به طوری که مروان بن حکم عملا او را به بازی گرفته بود و به پیشنهاد وی، بیشتر پست های حکومتی از سوی عثمان به آل امیه واگذار شده بود . به گفته دانشمند بلند آوازه اهل سنت، سیدقطب: «دوران سیزده ساله حکومت عثمان بود که از معاویه، معاویه ساخت و برای وی، مال و سرباز و نیروی حکومتی در چهار گوشه شام گرد آورد . واقعا این درد اسف انگیزی است که علی سومین خلیفه نشد .» (34)

بدین سان با روی کار آمدن عثمان، مکنون قلبی حزب طلقا تحقق یافت، لذا ابوسفیان در حضور عثمان، بی پرده گفت: «ای بنی امیه! حکومت را همچون گویی که به دست آورده اید، محکم نگاه دارید، زیرا قسم به آن کسی که سوگند می خورم، سال ها بود که احراز این مقام را برای شما آرزو می کردم، حالا که به مقصود رسیده اید بکوشید تا خلافت را به کودکان انتقال دهید . (35) به خدا سوگند! نه عذابی است، نه حسابی و نه بهشتی است و نه جهنمی و نه رستاخیزی و نه قیامتی .» (36)

با این حال پس از شورش مردم علیه عثمان و کشته شدن وی و هجوم مردم برای بیعت با امیرمؤمنان (ع)، طرفداران احزاب پیش گفته، به ویژه حزب طلقا با تغییر موضع و شعار، به شکل دیگری در مقابل امام علی (ع) - که می رفت تا با تبیین و تثبیت سیاست علوی، مناسبات دوران جاهلیت نوین را درهم بریزد - قد علم کردند .

حزب قاسطین، باند تجدید سازمان یافته حزب طلقا بود که به قیادت معاویه، برای کسب قدرت و حفظ سلطنت آل امیه، به ترتیب در برابر امام علی و امام حسن - علیهماالسلام - صف آرایی کرد و سرانجام با پس مانده احزاب ارتجاعی، در کربلا اردوگاه زد .

امام حسین (ع) به عنوان وارث امامت و سیاست علوی، در روز عاشورا، با اشاره به این فرایند حزب گرایی و قوم محوری و ازگشت به جاهلیت نخستین، به لشکر عمر بن سعد فرمود:

رحمت خدا از شما دورباد! شما سرکشان امت و طفیلی های احزاب فاسد هستید که قرآن را رها کرده اید . (37)

3 - تجدید حیات سرمایه داری و اشرافی گری

روحیه معنویت محوری و آخرت جویی صدر اسلام که موجد روحیه دیگر گرایی، زهدورزی، قناعت پیشگی و اهتمام به عدالت اجتماعی و اقتصادی بود، اندوهگنانه در دوران پس از پیامبر اسلام رو به افول نهاد و به باور سیدقطب: در دوران عمر بن خطاب، روحیه ازدیاد ثروت - از راه مقدم شمردن گروهی برگروه دیگر - آغاز شد (38) و در عصر زمامداری عثمان بن عفان به اوج رسید .

عثمان می پنداشت که پیشوا شدن وی به او آزادی تصرف در دارایی مسلمانان را می دهد که به دلخواه خود، بخشش کند . او بسیاری اوقات، به منتقدان رفتارش می گفت: «پس برای چه من رهبر شده ام؟!» وی تصور می کرد که خلافت به او اجازه و آزادی می دهد که بنی معیط و بنی امیه را - که از خویشان و نزدیکان وی بودند - به بهانه این که وظیفه اش، احترام به خانواده خود و نیکوکاری به آن هاست، برگرده مردم سوار کند، در حالی که در میان آنان، حکم بن عاص، مطرود رسول الله بود .

عثمان به شوهر دخترش حارث بن حکم در شب عروسی، دویست هزار درهم از بیت المال بخشید! هنگام طلوع صبح، زید بن ارقم - خزانه دار بیت المال مسلمانان - نزد وی آمد، در حالی که آثار حزن و ناراحتی از سیمایش پیدا و اشک از چشمانش سرازیر شده بود . او از عثمان می خواست که استعفایش را بپذیرد . وقتی که عثمان علت را جویا شد و فهمید که علت آن، همان بخشش وی به دامادش از دارایی مسلمانان است با تعجب گفت: «ابن ارقم! از این که من به خویشان خود نیکی کرده ام گریه می کنی؟»

ولی این مرد که روح عالی اسلام را درک کرده بود، گفت: نه یا امیرالمؤمنین! من براین گریه می کنم که فکر کردم تو این مال را در قبال آن چه در زمان پیامبر در راه خدا انفاق کرده بودی گرفته باشی، به خدا سوگند! اگر تو صد درهم به وی می دادی باز هم زیاد بود . عثمان به وی پرخاش کرد و گفت: ابن ارقم! کلیدهای خزانه بیت المال را بگذار، ما کس دیگری را برای این کار پیدا می کنیم!

نمونه های این خاصه خرجی ها در دوران عثمان زیاد است . وی روزی به زبیر، ششصد هزار و به طلحه، دویست هزار درهم داد و یک پنجم مالیات آفریقا را به مروان بن حکم بخشید! وقتی گروهی از اصحاب پیامبر و در راس آنان علی ابن ابی طالب (ع) به این امر اعتراض کردند، عثمان به آن ها جواب داد: «من قوم و خویش دارم » . (39)

امام علی (ع) در توصیف فرمانروایی عثمان و ایستار ایل و تبارش می فرماید:

تا آن سومی به خلافت رسید ... و خویشاوندان پدری اش (بنی امیه) به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند; بسان شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، تا این که ریسمان تابیده او باز شد و اعمال او مردم را بر قتلش برانگیخت و شکم بارگی، وی را به نگون ساری کشید . (40)

مسعودی، مورخ شهیر اسلامی، درباره حیف و میل ها و مال اندوزی های عصر عثمان، نوشته است: «عثمان در مدینه خانه ای ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهای خانه را از چوب ساج و عرعر (سروکوهی) ساخت و همو در مدینه، اموال و باغ ها و چشمه های بسیار داشت ... در ایام عثمان، بسیاری از صحابه ملک ها و خانه ها فراهم کردند و از جمله زبیر بن عوام، خانه ای در بصره ساخت که تاکنون (سال 332) معروف است و تجار و مالداران و کشتی بانان بحرین و دیگران آن جا فرود می آیند و در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی بساخت . آن چه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست . موجودی زبیر پس از مرگ، پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتی که گفتیم املاکی به جا گذاشت .

طلحه بن عبیدالله تیمی در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله «کناسه » به نام «دارالطلحیین » معروف است . از املاک عراق روزانه هزار دینار در آمدداشت و بیشتر از این نیز گفته اند . در ناحیه «شراه » بیش از این در آمد داشت . در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد .

عبدالرحمن بن عوف زهری نیز خانه وسیعی بساخت . در طویله او یکصد اسب بود و هزار شتر و ده ها هزار گوسفند داشت و پس از وفاتش یک چهارم یک هشتم مالش، هشتاد و چهار هزار دینار بود! سعد بن ابی وقاص نیز در عقیق خانه ای مرتفع و وسیع بنا کرد و بالای آن بالکن ها ساخت .

سعید بن مسیب می گوید: وقتی زید بن ثابت مرد، چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر می شکستند، به جز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یکصد هزار دینار بود .» (41)

سوگمندانه، خلیفه مسلمین و اعوان و انصارش، گوی سبقت را در تاراج بیت المال از همدیگر ربودند . و مردمی که قادر بودند، نیز به پیروی از آن ها به ثروت اندوزی و حرام خواری روی آوردند (42) و چنان شد که پس از روی کار آمدن امام علی (ع)، اصلاح امور بسیار دشوار گشت .

سر آن که آن حضرت، بیش از سایر امامان و پیشوای دین بر تقوا و تذکار معاد و اهتمام به آخرت، تاکید و اصرار می ورزید، این بود که جامعه اسلامی معاصر حضرتش در گرداب و باتلاق دنیا گرایی، اشرافیت و حرام خواری فرو رفته بود و سال ها زمان می خواست تا وضعیت به دوران رسول خدا باز گردد و او آمده بود که چنین کند ولی به قول سقراط که گفته بود: بیست سال به من تهمت زده اند و برای دفاع از خود، بیست سال زمان نیاز دارم، آن حضرت نیز دست کم زمانی برابر 25 سال لازم داشت تا این اسب سرکش را مهار کند ولی افسوس که قدرت طلبان، سودجویان، برتری طلبان و اشراف نوکیسه نخواستند و نگذاشتند و هر روز فتنه ای علم می کردند و آتشی بر می افروختند .

در ژرفای فاجعه همین بس که عبیدالله بن عباس - فرمانده کل سپاه امام حسن (ع) - فریب مال دنیا را خورد و با تنها گذاشتن امام بی بدیل خود به اردوگاه دشمنان قسم خورده امام، و قاتلان دو طفل شیرخوار خویش پیوست و پسر سعد بن ابی وقاص با وقاحت تمام، آرزوی حکمرانی بر ری را به خشنودی خدا و رسول ترجیح داد و بسیاری از خواص، دل به دنیا و زرق و برق آن سپردند .

امام حسین (ع) بیش از هر کس دیگری در عصر خود، این وضعیت را درک و ترسیم کرد و می دانست که مردم چسان از نمادهای دینی فاصله گرفته اند، از این رو پس از ورود به کربلا، در جمع یاران و خاندانش با اشاره به وضعیت پیش گفته فرمود:

مردم بنده دنیایند و دین لقلقه زبان آن هاست و دین را تا آن جا می خواهند که زندگانی خود را با آن سر و سامان دهند، چون پای امتحان پیش آید دینداران اندک خواهند بود . (43)

آری، چنین مردم زیان کاری که به حرام خواری و زیر پا گذاشتن دستورهای الهی خو کرده اند، به فرموده قرآن:

(استحوذ علیهم الشیطن فانسهم ذکر الله اولئک حزب الشیطن الا ان حزب الشیطن هم الخسرون) (44) ; شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده; آنان حزب شیطانند . بدانید حزب شیطان زیانکارانند .

و لذا سید شهیدان (ع) نیز به اقتباس از همین آیه به سپاه دشمن فرمود: «لقد استحوذ علیکم الشیطن فانساکم ذکر الله العظیم . » (45)

کسانی که گوشت و پوست و خون آنان از لقمه حرام و اموال نامشروع رشد یافته، از پذیرش سخن حق، دوری می جویند و چنین شد که در روز عاشورا، آن گاه که حسین بن علی (ع) از سپاه عمر سعد خواست تا سکوت کنند که سخن حضرت به گوششان برسد، و آنان پیوسته سر و صدا و هلهله می کردند، حضرت فرمود:

وای بر شما، چرا به سخنانم گوش فرا نمی دهید، در حالی که من شما را به رشد و هدایت فرامی خوانم . پس (بدانید) کسی که از من پیروی کند، از هدایت یافته گان است و آن کس که مرا نافرمانی نماید از هلاک شدگان، و همه شما از فرمان من سر پیچی کردید و به سخنانم گوش فرا ندادید، (زیرا) هدایای شما از حرام به دستتان رسیده و شکم هایتان انباشته از اموال حرام است، در نتیجه خداوند بر دل هایتان مهر زده است . (46)

بنابراین، انباشتن شکم ها از اموال حرام و نامشروع، مانع درک حقیقت توسط سپاه عمر سعد شد و صفات اصلی آنان در محیطهای نامساعد شکل گرفته بود و لذا چون مسلمانی و شعارهای اسلامی، صفات پیرامونی آن ها به حساب می آمدند، در جلوه نمودن دنیا، به کناری رفتند و صفات اصلی و خوی کفر پیشگی و دین ستیزی، خشونت ورزی و بی رحمی چهره نمود و دست به خون سپندترین فرزند اسلام آلودند .

4 - تبلیغات اغواگر و تهاجم فرهنگی امویان

معاویه در دوران خلافت عمر به ولایت شام گماشته شد، ولی در زمان خلافت عثمان، حاکم مطلق العنان آن سامان گشت و بر قلمرو فرمانروایی اش نیز افزوده گردید . او در این مدت، مردم شام را با اسلامی که خود تفسیر می کرد، آشنا و باورمند ساخت و آنان نیز وی را نماینده اسلام نبوی می دانستند .

در حالی که در بیرون از شام و با وجود چهره های سرشناس جهاد و مبارزه و دانش و فضیلت - از اصحاب رسول خدا (ص) - معاویه از اعتبار و منزلتی برخوردار نبود، زیرا وی جزو حزب طلقا بود که از روی ترس یا چشم داشت به حکومت، به همراه ابوسفیان، اسلام آورده بود . مادر او هند جگرخوار بود و نسب شناسان در انتساب معاویه به ابوسفیان هم تردید داشتند . (47) احادیثی از پیامبر نیز در لعن و نکوهش وی در دست مسلمانان بود، از جمله آن که رسول خدا (ص) فرمودند:

خداوند، لعنت کند معاویه و ابوسفیان را (48) ، خدا هرگز شکمش (معاویه) را سیر نکند . (49)

و درباره معاویه و عمرو بن عاص نفرین کرد که: «بارالها! آنان را در فتنه واژگون ساز و به سوی جهنم روانه نما .» (50) هم چنین فرمود:

خلافت برخاندان ابوسفیان - رهاشدگان و پسران رهاشدگان - حرام است پس اگر روزی معاویه را بر فراز منبر من، مشاهده کردید، او را بکشید . (51)

افزون بر آن، کسی که پس از کشتن عثمان، مسلمانان با وی - به عنوان خلیفه رسول الله - بیعت کرده بودند، درخشان ترین چهره اسلام و خوشنام ترین اصحاب و نزدیکان پیامبر بود، بدان سان که کسی قابل مقایسه با وی نبود . از این رو در جنگ صفین، به روایت سعید بن جبیر: هشتاد نفر از «بدریون » و نهصد نفر از بیعت کنندگان زیر درخت با پیامبر (بیعت رضوان)، در کنار او بودند (52) و در کنار معاویه تنها عمروبن عاص و مغیره بن شعبه حضور داشتند . از طرفی امام علی (ع) حتی لحظه ای زمامداری معاویه را تحمل نمی کرد و در فلسفه مخالفت خود با ولایت معاویه، فرمود:

نباید خداوند مرا در حالی ببیند که گمراهان را بازو و یاور قرار داده ام . (53)

معاویه که از دیرباز هوای حکمرانی در سر داشت اما از دیرینه پیش گفته برخوردار بود، با کمک فتنه انگیزانی چون عمروبن عاص، مغیره بن شعبه و مروان بن حکم، پس از تجدید سازمان حزب طلقا، در قالب حزب قاسطین، به تهاجمات فرهنگی گسترده و تبلیغات اغواگرانه پرداخت تا از منزلت منحصر به فرد امیر مؤمنان (ع) بکاهد و بر اعتبار خود بیفزاید که به مواردی از این اقدام ها اشاره می شود:

الف - ستایش و خون خواهی عثمان

وقتی رایزنی انقلابیون در بازداشتن عثمان از رفتار ناپسندش کارگر نیفتاد و آنان تصمیم گرفتند طومار حکومت وی را در هم بپیچند، عثمان از معاویه درخواست کمک کرد، اما معاویه در کمک رساندن به او تعلل ورزید تا به دست انقلابیون به خاک افتاد . (54) این تعلل بدان سبب بود تا جای پایی در حکومت آینده نیز برای خود پیدا کند ولی پس از روی کار آمدن حکومت علوی و یعت شورانگیز مردم با آن حضرت، چون امام علی (ع)، ولایت جائرانه معاویه را به رسمیت نشناخت و وی را عزل نمود، او نیز کشتن عثمان را بهانه قرار داد و با معرفی عثمان به عنوان خلیفه مظلوم، مدعی خون خواهی وی شد و شگفت آن که کسی را متهم به دست داشتن در قتل عثمان کرد که به شهادت تاریخ، پاک ترین افراد در این ماجرا بود و حتی عمروبن عاص قبل از پیوستنش به معاویه، در پاسخ نامه وی، ضمن تجلیل از امام علی (ع) و برشمردن ویژگی های منحصر به فردش، نوشت که انتساب قتل عثمان به علی (ع)، دروغ، باطل و فریب است . (55) هم چنین وی در گفت وگوی با معاویه - پس از پیوستن به او - گفت: «ای معاویه! تو اعراق زاهره و اخلاق ظاهری علی (ع) را منکری . و الله که ... ما به این دنیای غدار فریفته شده ایم و به زخارف بی حاصل و نمایش بی طایل او غره گشته، خدمت چنو مردی را که متضمن سعادت ابدی است، فرو گذاشته ایم . یقین دان که پشیمان شویم، اما وقتی که پشیمانی سود ندارد .» (56)

تبلیغات گمراه کننده معاویه بدان سان بود که پیک وی به امیرمؤمنان (ع) گفت: معاویه به گونه ای مردم را تحریک نموده که شصت هزار پیر مرد در زیر پیراهن خونین عثمان گریه می کنند . (57) گر چه ممکن است رقم یاد شده، مبالغه آمیز جلوه کند، اما گویای عوام فریبی بزرگ معاویه است و لذا وقتی معاویه در حضور نامه رسان امام علی (ع) یعنی جابربن عبدالله بجلی برمنبر رفت و از مردم شام خواست تا نظرشان را درباره خون خواهی عثمان بیان کنند، آنان نیز برای خون خواهی عثمان با وی بیعت نمودند . (58)

در راستای ادعای مذکور و نیز کم رنگ جلوه دادن احادیث پیامبر درباره امیرمؤمنان و همسر و فرزندان گرامی اش، معاویه به دست نشاندگانش دستور داد: «راویانی را که در فضایل و بزرگواری های عثمان سخن می گویند، به دقت شناسایی نموده، در مجالس آن ها شرکت جویید و بزرگشان بدارید و به همراه روایاتی که درباره عثمان نقل می کنند، نام هر یک از راویان، پدر و قبیله اش را برای من بفرستید .» (59)

ب - ترور و تحقیر شخصیت علی (ع)

معاویه پس از آن که با زور و تزویر، گوش ها را از فضایل نداشته عثمان پر کرد، به کارگزارانش نوشت: «همانا روایات درباره عثمان زیاد شده و همه جا را فراگرفته است، بنابراین مردم را به ساختن حدیث درباره ابوبکر و عمرو دیگر صحابه فرا بخوانید و هر حدیثی که از مسلمانان درباره ابوتراب (علی بن ابی طالب) شنیدید آن را رها نکنید، مگر این که حدیثی از صحابه، در رد آن برای من بیاورید، همانا این کار را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارم و سبب چشم روشنی من و موجب بطلان ادله ابوتراب و شیعیان اوست .» (60)

ابو هریره (61) - که هنگام نبرد صفین به حزب قاسطین پیوست - عمروبن عاص و سمره بن جندب و مغیره بن شعبه و حریز بن عثمان جزو سردمداران جعل حدیث بودند . (62) چنان که سمره بن جندب چهار صد هزار درهم از معاویه گرفت و حدیثی جعل کرد که آیه: (و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوه الدنیا و یشهد الله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام × و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لایحب الفساد) (63) درباره حضرت علی (ع) نازل شده و آیه (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد) (64) درباره ابن ملجم مرادی آمده است . (65)

رسول اکرم (ص) فرمودند:

از سه چیز پس از خود بر امتم بیمناکم: 1 - گمراهی پس از شناخت حق، 2 - فتنه ها و آشوب های اغواگر، 3 - شکم پرستی و شهوترانی . (66)

این هر سه در دوران معاویه به بالاترین شکل ممکن رسیدند، چه گمراهی ای از این بالاتر که جانشین منصوب پیامبر، یا لااقل داماد، پسر عمو و اولین مسلمان، در خطبه های نماز جمعه به دستور معاویه، لعن شود؟ (67) و معاویه با پول بیت المال مسلمین در مذمت و بدگویی امام آنان، حدیث جعل کند (68) و حتی با تبلیغات دروغین به شامیان و پاره ای از دیگر بلاد بقبولاند که تندیس عبادت، نماز نمی خواند! (69)

اگر نبود، مگر این نکته که اکنون نیز بسیاری از برادران اهل سنت، معاویه را تا حد تقدیس می ستایند، کافی بود که بدانیم درهم و دینارها و تبلیغات گمراه کننده امویان، چسان هویت فتنه انگیز معاویه را واژگونه به مردم نمایاند و شخصیت علی و خاندانش را برخلاف واقع!

معاویه بر آن بود که سب و بدگویی از علی (ع) باید آن قدر گسترش یابد که کودکان با آن بزرگ شوند و جوانان با آن پیر و هیچ کس فضیلتی از آن حضرت را نقل نکند . (70)

وقتی علی بن حسین، از مروان بن حکم، علت سب علی بن ابی طالب را، توسط بنی امیه، پرسید، در پاسخ گفت: «حکومت برای ما پا برجا نمی ماند، مگر باسب و تحقیر علی » (71) .

معاویه تنها به انکار فضایل و بدگویی علی (ع) بسنده نکرد بل به جنگ روانی علیه آن امام نیز دست یازید; فی المثل مورخان نوشته اند که معاویه گوسفندان کوچکی را در اختیار نوجوانان شامی، که امیدهای آینده حزب قاسطین بودند، قرار می داد و پس از آن که اینان با این بره ها انس می گرفتند، دستور می داد آن ها را بدزدند بعد شایع می کردند که کار علی بن ابی طالب بوده است تا بذر کینه امام را در دل های آن ها بکارد .

بنی امیه به کمک شاعر مسیحی بی مسؤولیتی به نام اخطل نیز با هجو و طعن و لعن اصحاب و بزرگان مهاجرین و انصار به ترور شخصیت آن ها پرداختند تا مبادا فضایل آن ها، سران آل امیه را تحت الشعاع قرار دهد . (72)

ادامه دارد

پی نوشت ها:

1) جوینی خراسانی، فرائد السمطین، ج 1، ص 55 .

2) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 425; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 170; مفید، ارشاد، ج 2، ص 97; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 4، ص 317 .

3) نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 28، ص 894 .

4) عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 257 .

5) صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 60 .

6) صحیح بخاری، ج 3، ص 1361، 1374، ح 3510، 3556 .

7) ذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 535، ح 2002; هندی، کنز العمال، ج 12، ص 111، ح 34237 .

8) ابن حنبل، مسند، ج 2، ص 442; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر; ج 4، ص 319 .

9) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 245 .

10) تاریخ طبری، ج 5، ص 416; مفید، ارشاد، ج 2، ص 89; شهیدی، قیام امام حسین (ع)، ص 163 .

11) ابن طاووس، لهوف، ص 39; تاریخ طبری، ج 5، ص 417; بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 184 - 185; ابن اثیر، کامل ، ج 3، ص 166 .

12) رک: تاریخ طبری، ج 5، ص 409; انساب الاشراف، ج 3، ص 177; کامل، ج 3، ص 162 .

13) مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33; ابن طاووس، لهوف، ص 52 .

14) تاریخ طبری، ج 5، ص 450 .

15) نهج البلاغه، خطبه سوم، ص 51 .

16) قصص (28) آیه 83 .

17) نهج البلاغه، همان .

18) همان، خطبه 27، ص 95 - 96 .

19) جرج جرداق، امام علی، صدای عدالت انسانی، ج 1، ص 55 .

20) شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 28 - 29 .

21) همان، ج 20، ص 299 .

22) همان، خطبه 33، ص 111 .

23) مفید، ارشاد، ج 2، ص 14; ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46 .

24) نهج البلاغه، نامه 17، ص 863 .

25) مسعودی، مروج الذهب، ج 4، ص 41 .

26) قبیله اوس جزو این حزب به شمار نمی رفت .

27) نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66 .

28) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 179، 182 .

29) رک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

30) منقری، وقعه صفین، ص 94 .

31) همان، ص 39; بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 288; مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 363 .

32) نهج البلاغه، خطبه 92، ص 273 - 274 .

33) ر ک: صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 92 - 94 .

34) عدالت اجتماعی در اسلام، ترجمه محمدعلی گرامی و سیدهادی خسرو شاهی، ص 310 .

35) مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 351 - 352 .

36) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 53 .

37) ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 241; ابن طاووس لهوف، ص 42; طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 98 .

38) عدالت اجتماعی در اسلام، ص 337 .

39) رک: همان، ص 303 - 304 .

40) نهج البلاغه، خطبه 3، ص 51 .

41) مروج الذهب، ج 2، ص 341 - 342 .

42) الناس علی دین ملوکهم (بحارالانوار، ج 102، ص 8; کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 2، ص 233).

43) بحارالانوار، ج 75، ص 117 .

44) مجادله (58) آیه 19 .

45) مقتل خوارزمی، ج 1، ص 253 .

46) همان، ج 2، ص 6 .

47) ابن طاووس، الطرائف، ص 501; بغدادی، کتاب المنمق، ص 118 - 120 .

48) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79 .

49) صحیح مسلم، ج 4، ص 2010، ح 96 (کتاب البر و الصله و الآداب، باب من لعنه النبی).

50) اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 127 .

51) ابن نما، مثیر الاحزان، ص 10; مقتل خوارزمی، ج 1، ص 185; ابن طاووس، لهوف، ص 10 .

52) ابن اعثم، الفتوح، ص 500 .

53) منقری، وقعه صفین، ص 52 .

54) بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 287; تاریخ طبری، ج 4، ص 368 .

55) ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 84 - 85 .

56) ابن اعثم، الفتوح، ص 481 - 482 .

57) رک: تاریخ طبری، ج 4، ص 444 .

58) رک: منقری، وقعه صفین، ص 32; ابن اعثم، الفتوح، ص 464; ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 137 .

59) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 .

60) همان، ص 45 .

61) رجال حدیث، اجماع کرده اند که ابو هریره بیش از همه اصحاب از رسول خدا، حدیث نقل کرده است، در حالی که بیش از یک سال و نه ماه - و طبق برخی روایت ها تنها سه سال - با پیامبر محشور بوده است . با این حال صحاح اهل سنت 5374 حدیث از او نقل کرده اند و با این که ابو هریره خود می گفت: «هیچ یک از اصحاب پیامبر بیش از من از او، حدیث نقل نکرده اند مگر عبدالله بن عمر» ، تمام روایت های ابن عمر 722 حدیث است که بخاری تنها هفت و مسلم بیست حدیث از او نقل نموده اند» . (رک: اسعد وحید القاسم، در جستجوی حقیقت، ص 197 - 198).

62) رک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63، 69 .

63) و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود (در ظاهر، اظهار محبت شدید می کنند) و خدا را بر آن چه در دل دارند گواه می گیرند (این در حالی است که) آنان، سرسخت ترین دشمنانند . (نشانه آن، این است که) هنگامی که روی برمی گردانند (و از نزد تو خارج می شوند) در راه فساد در زمین، کوشش می کنند و زراعت ها و چهارپایان را نابود می سازند . (با این که می دانند) خدا فساد را دوست نمی دارد .» [بقره (2) آیه 204 - 205]

64) بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی (ع) در «لیله المبیت » به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر] جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان، مهربان است » . [بقره (2) آیه 207]

65) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73 .

66) نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 4 .

67) امینی، الغدیر، ج 10، ص 257 .

68) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56 - 73، الغدیر، ج 11، ص 28 .

69) تاریخ طبری، ج 5، ص 43 .

70) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57 .

71) بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 184 .

72) رک: آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 159 - 160 .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد