اشاره: در سالگرد تجاوز حکومت بعثی صدام به ایران، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره رزمندگان اسلام و بهویژه شهیدان و جانبازان، مقالهای تحلیلی را از نظر میگذرانیم که با بررسی وضعیت موجود دو کشور، به تحلیل و واکاوی علل وقوع جنگ پرداخته است. نویسنده در این راستا ابتدا به تاریخچه منازعات و درگیریهای دو کشور اشاره کرده، سپس به عواملی چون برتریطلبی صدام، تهدید انقلاب ایران برای عراق و کشورهای حاشیه خلیج فارس در بروز جنگ نظر میافکند. این نوشتار تلخیصی است از آن مقاله مفصل که از فصلنامه تخصصی نگین ایران به صاحب امتیازی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگرفته شده است.
چارچوب نظری
تلاش برای دستیابی به قدرت و وجهه بیشتر، چشم امید به حمایت قدرتهای ثالث، محاسبات غلط یک طرف، ظهور یک ایدئولوژی انقلابی توسعهگرا و تأثیر آن بر ثبات سیاسی داخلی و خلأ قدرت ناشی از بیثباتی سیاسی داخلی طرف دیگر، از جمله علل اصلی بروز جنگ هستند که بدان میپردازیم و ترس و نگرانی از احتمال بر هم خوردن توازن قوا در منطقه را به عنوان متغیر ثانویه این تحقیق بررسی میکنیم، متغیری که ارتباط نزدیکی با عوامل مذکور دارد و آنها را هرچه بیشتر تقویت میکند. عوامل مورد نظر همگی از جمله علل مهم بروز جنگ در طول قرون متمادی بوده و در ادبیات نظری منازعههای بینالمللی نیز به طور گستردهای مورد توجه قرار گرفتهاند. قبل از بررسی نقش این عوامل در ایجاد جنگ ایران و عراق، لازم است به برخی پیوندهای نظری که این عوامل به واسطه آنها سبب جنگ میشوند نیز به اجمال اشاره کنیم.
قدرت از زمان «توسیدید» همواره حلقه مرکزی نظریههای سیاست بینالمللی واقعگرای غربیها بوده است و در نظریههای توازن قوا و سایر نظریههای مرتبط نیز بر انگیزههای برتریطلبی منطقهای یا قارهای به عنوان یکی از علل اصلی جنگ تأکید شده است. در این میان، کسب وجهه و اعتبار نیز نزد صاحبان قدرت پیوند نزدیکی با عامل قدرت و ارتباطی ناگسستنی با مشروعیت، عزم و اراده و احساس اقتدار داشته است. حتی برخی معتقدند که «در امور روزمره روابط بینالملل، داشتن وجهه از داشتن قدرت مهمتر است.» همچنین فرض بر این است دولتهایی که نوعی ناهمخوانی بین وجهه و قدرت نظامی واقعیشان وجود دارد، بیشتر به جنگ مبادرت میورزند؛ زیرا میخواهند برتری اقتصادی و سیاسی جایگاه مفروض خود را متناسب با سطح قدرت نظامیشان ارتقا دهند. این دولتها بهویژه زمانی که فکر کنند از جانب دشمنانشان تحقیر شدهاند، بیشتر دچار دغدغه ناشی از خلأ اعتبار و وجهه میشوند. از آنجا که عامل غرور و وجهه ملی، تأثیر عمدهای بر سیاست داخلی حکومتها و وجهه فردی صاحبان قدرت دارد، دولتمردان هر کشور معمولاً به دنبال کسب پیروزیهای سیاسی و نظامی در عرصههای خارجی هستند تا از این طریق هم اهداف مورد نظر را محقق کنند و هم میزان حمایت سیاسی داخلی از اقدامات خود را افزایش دهند.
کشورها از یک سو تحت تأثیر جاهطلبیهای مبتنی بر قدرت و وجهه و از سوی دیگر برای برونرفت از نگرانیهای ناشی از تهدیدات بیرونی، اقدام به جنگافروزی میکنند. این تهدیدات ممکن است تهدیداتی نظامی باشد و یکپارچگی ارضی یا جایگاه قدرت یک کشور را با خطر مواجه کند، یا ماهیت سیاسی داشته باشد و ثبات داخلی آن کشور را تحت تأثیر قرار دهد. تهدید سیاسی به شکلهای گوناگونی نمود پیدا میکند؛ به شکل یک ایدئولوژی سیاسی توسعهطلب که درصدد است ارزشهای خود را بر جوامع دیگر تحمیل کند، در قالب حمایت یک طرف درگیر از اقلیتهای قومی طرف دیگر، به شکل گروههای قومی یک طرف در مجاورت مرزهای سرزمینی طرف مقابل و سرانجام به شکل اقدامات مستقیم خارجی یک طرف برای بیثبات کردن طرف دیگر.
شکست نظامی یک کشور میتواند تغییر حکومت یا وقوع انقلاب در آن کشور را در پی داشته باشد، در حالی که بیثباتی سیاسی داخلی یک کشور ممکن است توان نظامی دولت حاکم بر آن کشور را بهشدت تضعیف کند و توازن قوای منطقهای یا قارهای را تغییر دهد. اگر کشوری بخواهد ایدئولوژی انقلابیاش را به دیگر کشورها صادر کند، با به خطر انداختن حیات حکومت کشورهای مورد نظر و ایجاد صفبندیهای سیاسی جدید و تأثیرات این صفبندیها بر توازن قوای موجود، میتواند موجبات نگرانی و ترس این کشورها را فراهم کند. در چارچوب منافع ملی مبتنی بر قدرت، وجهه و ثبات سیاسی داخلی و نیز منافع سیاسی فردی صاحبان قدرت، فرصتهای خاصی پدید میآید که احتمال وقوع جنگ را افزایش میدهد. در این میان، افزایش ناگهانی شکاف قدرت میان دو کشور در ایجاد جنگ بین آنها اهمیت ویژهای دارد، این شکاف ممکن است از شکست نظامی یا ضعف داخلی ناشی از بیثباتی سیاسی یا افول اقتصادی یک طرف حاصل شود.
انتظار حمایت سیاسی، اقتصادی یا نظامی کشورهای دیگر از یک طرف یا دستکم بیطرفی آنها نیز یکی دیگر از علل اساسی وقوع جنگ به شمار میآید. در صورت وجود منافع امنیتی مشترک یا پیوندهای عقیدتی، دینی یا فرهنگی بین کشورها، این نوع رفتارها اهمیت خاصی مییابند. برداشتها و محاسبات غلط نیز در وقوع جنگ اهمیت بسیاری دارند. برخی صاحبان قدرت با برداشت نادرست از قابلیتهای نظامی و عزم و اراده دشمن برای ادامه جنگ، دچار محاسبات غلط میشوند. برخی نیز ممکن است درباره تأثیر جنگ بر یکپارچگی جمعیتی دشمن یا روحیه و کارآمدی نیروهای نظامی خودی دچار اشتباه شوند. شاید بتوان گفت در اغلب جنگها اعتماد به نفس نظامی بیش از حد طرف آغازکنندة جنگ نقشی اساسی در وقوع جنگ داشته و آغازگر جنگ صرف نظر از موارد استثنا، در نهایت بازنده آن بوده است.
علل وقوع جنگ ایران و عراق
برتریطلبی صدام
یکی از اهداف مهم صدام کسب جایگاه برتر در خلیج فارس و جوامع عربی بود که سالهای متمادی آن را دنبال میکرد. عراق از ابعاد گوناگون جمعیتی، اقتصادی و نظامی توان بالقوه لازم را برای تبدیل شدن به قدرت برتر در منطقه و جانشینی مصر برخوردار بود. جمعیت حدود ۱۴میلیونی عراق در آن زمان به جز مصر، از همه کشورهای عربی صادرکنندة نفت بیشتر بود و بیشتر جمعیت آن را افراد باسواد و طبقه متوسط تحصیلکرده و فنسالار تشکیل میداد. عراق قبل از آغاز جنگ، با صادرات ۵ر۳میلیون بشکه نفت در روز، دومین تولیدکننده مهم اوپک بود و سالانه ۲۳میلیارد دلار از این طریق کسب میکرد. همچنین با وجود محدودیت اکتشافات نفتی در عراق، این کشور از نظر ذخایر نفتی پس از عربستان، دومین جایگاه را در منطقه داشت نیروی نظامی عراق نیز از همه کشورهای عربی منطقه بیشتر بود و کمابیش با ایران برابری میکرد.
از سوی دیگر، صدام جایگاه خود را در کشور تثبیت کرده بود، کنترل شدیدی بر ارتش داشت و سیاستهای داخلی حکومت بعثی نیز در جهت حفظ قدرت او اجرا میشد. باوجود افزایش عمده درآمدهای عراق، نرخ تورم روی ۱۲درصد ثابت مانده بود. برخلاف دیگر کشورهای عربی صادرکنندة نفت در منطقه، سیاستهای توزیع در عراق مانع شکلگیری طبقه فرادست ثروتمند شده بود. توسعه اقتصادی نیز سبب تسریع اجرای طرحهای ساخت و ساز، نوسازی کشاورزی و ایجاد صنایع پتروشیمی و فولاد گردیده بود. صدام همچنین درصدد بود با تأسیس یک نهاد پارلمانی یعنی مجلس ملی، بر نفوذ سیاسی خود بیفزاید. این ملاحظات روی هم رفته، او و حامیانش را به این نتیجه رساند که قدرت عراق بهشدت افزایش یافته است. بر این اساس، کلودیا رایت در سال ۱۹۷۹ عراق را یک «قدرت جدید» در منطقه خواند و ویلیام کوآندت در اوایل سال ۱۹۸۰ چنین نتیجه گرفت که: «عراق در دهه ۱۹۸۰ قطعاً قدرت برتر منطقه خلیج[فارس] خواهد بود.»
صدام آشکارا سیاستهای ارتقای جایگاه عراق در خاورمیانه و تقویت قدرت نظامی این کشور، از جمله تدوین یک برنامه هستهای را دنبال میکرد تا عراق را به تنها دولت عربی دارای توان هستهای برای مقابله با حکومت اشغالگر قدس تبدیل کند. او با برگزاری دو کنفرانس پانعربیستی، اعراب را علیه پیمان کمپ دیوید بسیج کرد. نشست بغداد در نوامبر ۱۹۷۸ مانع خروج کشورهای میانهرو عرب از صف مقاومت متحد عربی شد و همین امر وجهه سیاسی عراق را تقویت کرد. صدام با حمایت از سازمان آزادیبخش فلسطین و جبهه آزادیبخش عرب و نیز با حمله به کیبوتز میسگاوام در شمال فلسطین اشغالی در آوریل ۱۹۸۰ کوشید در منازعه اعراب و اسرائیل نقش مهمی ایفا کند. مهمتر از آن، صدام موضع افراطی حکومت بعث در جهان عرب را تعدیل و جنگ لفظی انقلابی خود علیه سلاطین عرب را متوقف کرد. البته صدام که با اتخاذ این موضع جدید به دنبال دستیابی به جایگاه رهبری اعراب نیز بود، در فوریه ۱۹۸۰ منشور ملی عربی را اعلام کرد. این منشور از همه اعراب میخواست برای حل و فصل منازعات خود از اعمال زور اجتناب کنند و همین امر خود به خود تغییر عمده لحن شدید پیشین بغداد را در پی داشت. دوری عراق از شوروی، فاصله گرفتن از دوستان تروریست سابق و مشارکت در اعطای کمکهای خارجی بهویژه به اردن، بغداد را از حالت انزوا میان اعراب میانهرو بیرون آورد. سیاست میانهروی صدام به حوزه اقتصادی و به اموری نظیر میزان تولید و بهای نفت نیز کشیده شد و عراق خود را هرچه بیشتر با سیاستهای عربستان هماهنگ کرد. صدام همچنین کوشید به مثابه یک پل ایدئولوژیک میان اعراب میانهرو و تندرو قرار گیرد و نقش رهبری آنها را در بین کشورهای غیر متعهد ایفا کند؛ ولی در این امر موفق نشد.
قرارداد الجزایر
نفوذ در ایران، بخشی از دغدغه صدام برای کسب وجهه در میان اعراب و مهمترین عامل در تبدیل عراق به قدرت نظامی برتر خلیج فارس به شمار میآمد. در واقع جنگ لفظی بغداد در خصوص مسائل ارضی مندرج در قرارداد الجزایر، ابتدا شماری از ناظران را بر آن داشت که اصلاح مفاد ارضی این قرارداد را انگیزه اصلی عراق برای آغاز جنگ بدانند. الزام عراق به چشمپوشی از کنترل کامل بر آبراه شطالعرب [اروندرود] در قرارداد الجزایر، تحقیر بزرگی برای حکومت بغداد محسوب میشد. و نماد تسلیم اعراب در برابر یک همسایه قویتر یعنی ایران بود. علاوه بر این، شکستهای پیاپی اعراب از حکومت اشغالگر قدس، هرچه بیشتر به این احساس حقارت دامن میزد. تجلیل اعراب از موفقیتهای اولیه عراق در جنگ با ایران که بزرگترین پیروزی نظامی بر ایرانیها پس از نبرد قادسیه در سال ۶۳۷م به شمار میرفت نیز نشان دهندة اهمیت غرور عربی به مثابه یکی از نیروهای محرک این منازعه بود.
پیروزی عراق میتوانست از بازگشت هژمونی ایران به منطقه جلوگیری و عراق را به جایگاه برتر در منطقه و جهان عرب برساند؛ اما این موضوع به تنهایی توجیهکنندة تصمیم صدام برای آغاز جنگ نبود [...] حکومت بغداد اعلام کرد که دلیل اصلی الغای قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، بیشتر مداخله تهران در امور داخلی عراق است نه مسائل ارضی مورد مناقشه؛ اما صدام با وجود تأکید بر مسأله عدم مداخله ایران در امور داخلی کشورش، ادعا میکرد که مطالبات ارضی عراق، زمینه پایان مخاصمات را فراهم میکند و این در حالی بود که نیروهایش در عمق خاک ایران در استان خوزستان مستقر شده بودند. به این ترتیب مناقشات ارضی، از جمله موضوع کنترل بر شطالعرب [اروندرود] بیشتر بهانه جنگ بود تا دلیل آغاز آن. بنابراین برای درک کامل انگیزههای صدام از آغاز جنگ باید وجود یک تهدید فرضی برای ثبات سیاسی داخلی عراق و حکومتهای میانهرو منطقه از جانب ایران انقلابی را نیز مد نظر قرار دهیم.
تهدید انقلابی برای عراق و خلیجفارس
انقلاب ایران برای سران عرب کشورهای خلیج فارس یک زنگ خطر بود؛ زیرا ماهیت مردمی و شیعی این انقلاب، حکومتهای این کشورها را تهدید میکرد. از نظر سران عرب، بهویژه سلاطین محافظهکاری که حکومتهای خودکامهشان از بسیاری جهات شبیه حکومت شاه بود، انقلاب ایران به آسیبپذیری بالقوه حاکمیت آنان در برابر بنیادگرایی اسلامی و نارضایتی اجتماعی دامن میزد. اسلام بنیادگرا در پیوند با تشیع مبارز، برای رهبران و سلاطین اهل تسنن و همچنین حکومت سکولار بعث در بغداد یک تهدید محسوب میشد.
وفاداری شیعیان به نظام حاکم در کشورهای عرب حوزه خلیج فارس به خودی خود یک نگرانی به شمار میآمد. با توجه به حضور اکثریت شیعه در عراق و بحرین و اقلیت آنها در قطر، ابوظبی، عمان و عربستان، عراق بیشترین هراس را از انقلاب ایران داشت. شیعیان عراق مدتها بود که از جایگاه فرودست سیاسی و اقتصادی خود در هیأت حاکمه عراق اظهار نارضایتی میکردند و همانند مخالفان شاه ایران گروههای ایدئولوژیک و فرقهای تشکیل داده بودند. دههاهزار نفر از شیعیان عراق در دهه ۱۹۷۰ از این کشور تبعید شده بودند. نظر بغداد در مورد ماهیت انقلاب ایران و مفهوم آن برای شیعیان عراق، بر همگان روشن بود، چنانکه ای. اچ. اچ. عبیدی در این مورد میگوید: «حکومت عراق به رغم ژست سکولارش، جنبش ملی ضد شاهنشاهی ایران را به مثابه یک خیزش شیعی میدانست که میتواند تأثیر عظیمی بر عراق داشته باشد». در واقع، پیروزی انقلاب ایران به نوعی یک عامل شتابدهنده به جنبشهای معارض و فعالان حامی [امام] نهتنها در عراق، بلکه در کویت، بحرین و عربستان قلمداد میشد. پس از شکلگیری حکومت [امام]، همدلی داخلی در ایران ابتدا مانع انتقاد علنی سران کشورهای مذکور از انقلاب ایران میشد، گرچه آنها در خفا هراس خود را ابراز میکردند. پس از شروع جنگ هم ترس از گسترش آن و بهویژه هراس حکومتهای عرب میانهرو از حملات ایران به تأسیسات نفتی آنها در خلیج فارس، مانع ابراز حمایت آشکار این کشورها از عراق میشد. اما ملک حسین شاه اردن که از جانب نیروی هوایی ایران احساس تهدید چندانی نمیکرد، با آزادی عمل بیشتری وارد میدان شد و اعلام کرد که این جنگ را منازعهای بین حکومت تهران و همه کشورهای عرب خلیج فارس میداند که عراقیها در خط مقدم آن قرار دارند…
اوضاع سیاسی، دیپلماتیک و نظامی منطقه خلیج فارس، به گونهای بود که راه را برای رسیدن صدام به اهدافش تسهیل میکرد. دیگر کشورهای عربی منطقه نیز از انقلاب ایران میترسیدند ولی ابزارهای لازم برای مقابله با آن را نداشتند؛ اما عراق این توانایی را داشت و با تعدیل افراطیگری خود، از انزوای سیاسی خارج شده بود. اعراب نیز برای مهار انقلاب اسلامی و گسترش میانهروی در منطقه به عراق نیاز داشتند. عراق نیز متقابلاً برای اجرای اقدامات خود علیه ایران و پیشبرد اهدافش مبنی بر دستیابی به رهبری منطقه، به حمایت دیپلماتیک و اقتصادی اعراب نیاز داشت. بنابراین صدام از همان ابتدا به دفاع از مواضع اعراب پرداخت و همراه با سعودیها در جهت مقابله با حکومت انقلابی تهران، نقش برجستهای در سازماندهی حکام کشورهای خلیج فارس و فراهم کردن مقدمات امنیت جمعی برای آنها ایفا کرد.
در حالی که نظامهای پادشاهی کشورهای عرب خلیج فارس در تابستان ۱۹۷۹ مشغول تدوین توافقات امنیتی متقابلی بودند، تشریک مساعی عراق با عربستان، راه را برای ایجاد روابط امنیتی عراق با دیگر کشورهای خلیج فارس هموار کرد. عراق و عربستان به سرعت منازعه مرزی خود را که مانع روابط نزدیکتر آنها میشد، حل و فصل کردند و به دنبال آن، عراقیها موافقتنامهای برای پیگرد تروریستها در خلیج فارس تهیه کردند و مقامات ارتش این کشور در تابستان و پاییز ۱۹۷۹ برای تدوین توافقات امنیتی تفصیلی دوجانبه وارد عربستان شدند…
با وجود سکوت ظاهری برخی کشورهای عربی خلیج فارس، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد این کشورها پیشاپیش از طرحهای نظامی عراق باخبر شده و آنها را تأیید کرده بودند. کلودیا رایت میگوید: «دیپلماسی عراق در سال ۱۹۸۰ نوعی توافق عربی را ایجاد کرد که حمایت عربستان، اردن و کشورهای کوچکتر عربی منطقه از اقدام نظامی عراق علیه ایران را به دنبال داشت.» پس از شروع جنگ، سایر کشورهای عربی نیز آمادگی خود را برای ارائه کمکهای سیاسی، اقتصادی و لجستیک به عراق اعلام کردند. وعدههای این کشورها یا دستکم انتظارات صدام از حمایت سیاسی و اقتصادی ائتلاف عربی، نقش مهمی در تصمیم عراق برای آغاز جنگ داشت. اگر این حمایتها نبود، دورنمای پیروزی عراق و اعمال فشار بر ایران، تا حد بسیاری کمرنگ و آرزوی برتری صدام در جهان عرب نیز صرفاً به یک توهم تبدیل میشد و دقیقاً به همین دلیل بود که صدام برای تشکیل یک ائتلاف سیاسی بسیار کوشید. بنابراین چشم امید عراق به حمایت کشورهای ثالث شاید یکی از دلایل مهم آغاز جنگ بود.
ضعف و فرصت
دو عامل دیگر وجود داشت که دست به دست هم داده بود و زمینه بروز جنگ را بیشتر فراهم میکرد و هزینههای احتمالی شکست عراق در توسل به زور را افزایش میداد: اولین عامل، تصور ضعف نظامی ایران و خلأ قدرت ناشی از این ضعف در منطقه خلیج فارس بود. ارتش ایران تحت تأثیر پاکسازیها، سازماندهی مجدد، ترک خدمت تعدادی از پرسنل و قطع کمکهای تسلیحاتی امریکا، تا حد بسیاری ضعیف شده بود. در مقابل، مخارج ارتش عراق در سال ۱۹۷۹ به ۲میلیارد دلار (معادل ۱۳درصد از تولید ناخالص ملی آن کشور) افزایش یافته بود و حاکمان عراق از یک سو میپنداشتند قویترین نیروی نظامی منطقه را در اختیار دارند و از سوی دیگر، فکر میکردند ایران بدون درآمدهای نفتی خوزستان نمیتواند در برابر یک اقدام نظامی مقاومت کند. ایران که پس از پیروزی انقلاب با کاهش عمدة درآمدهای نفتیاش مواجه و وادار شده بود بیش از نیمی از بودجه خود را از طریق کسری بودجه تأمین کند، در سپتامبر ۱۹۸۰ تنها ۱۲میلیارد دلار ذخیره ارزی داشت، در حالی که عراق در آغاز جنگ به ذخایر مالی ۳۵ میلیارد دلاری خود مینازید؛ ذخایری که برای تأمین مالی چندین ساله برنامههای اجتماعی و اقتصادی این کشور حتی در صورت نداشتن درآمدهای نفتی هم کافی بود. صدام به کمکهای مالی و لجستیکی همسایههای محافظهکارش در قالب ۲۰ تا ۳۰ میلیارد کمک بلاعوض و وام بدون بهره، و به دنبال آن به قابلیتهای نظامی و مالی خود برای دستیابی به اهدافش اطمینان خاطر داشت.
طرح عراق عبارت بود از اشغال تأسیسات نفتی خوزستان، محروم کردن حکومت تهران از منابع حیاتیاش و واداشتن این حکومت به مذاکره یا در صورت امکان سرنگون کردن آن. کلودیا رایت در مورد اهداف بغداد نوشته است: «عراق همزمان با پیشنهاد مذاکره، اقدامات نظامی خود را محدود کرد و هرگز یک تهاجم همهجانبه به ایران را مدنظر نداشت. طرح اشغال خوزستان که کشورهای عربی نیز با آن موافق بودند، به عنوان آخرین مرحله تصاعد جنگ مطرح شده بود. مقامات ارشد نظامی عراق در مصاحبهها اظهار میکردند که این جنگ، ادامه سیاست مذاکرات مرزی با استفاده از ابزار اشغال نظامی میباشد.»
ضعف نظامی ایران و در پی آن خلأ قدرت در خلیج فارس، این فرصت را در اختیار عراق میگذاشت تا با حل و فصل کشمکشهای ارضی و توقف تحرکات شیعیان، جایگاه برتر را در منطقه به دست آورد. وسوسه جنگ نیز هر لحظه بیشتر میشد؛ زیرا صدام مطمئن نبود که این فرصت همیشه برایش فراهم باشد. در جولای ۱۹۸۰ به دنبال ناکامی یک کودتای نظامی در ایران، مشکل جدی چندماهه حکومت انقلابی این کشور پایان یافت. این امر عراق و دیگر سران عربی خلیج فارس را مجاب کرد که مخالفان داخلی بدون مداخله خارجی، توان سرنگونی حکومت را ندارند. از طرفی، روند فرسایش بنیانهای ملی و نظامی ایران که از کشمکشهای داخلی این کشور ناشی میشد نیز در حال فروکش بود. بنابراین هر نوع تأخیر در اقدام نظامی علیه ایران تنها میتوانست هزینه و خطر آن را افزایش دهد. اما از بداقبالی صدام، همه این محاسبات به ظاهر منطقی تحت تأثیر برخی برداشتهای نادرست، نتیجه معکوس داد و به آغاز یک جنگ ویرانگر انجامید که فقط بیثباتی بیشتر منطقه در طول سالهای بعدی را به دنبال داشت.
برداشتهای نادرست
عراق از قدرت نظامی ایران و توان بالقوه نظامی خود در مقایسه با آن، تصمیم ایران برای ادامه جنگ با وجود شکستهای اولیه و تأثیر جنگ بر جامعه و سیاست ایران، برداشت نادرستی داشت. این برداشت نادرست نقش بسیار مهمی در تصمیمگیری صدام داشت و اگر برآوردها دقیق و درست انجام میشد، احتمال بسیار اندکی وجود داشت که صدام جنگ را آغاز کند.
مشکل عراق همان اعتماد به نفس نظامی بیش از حدی بود که بسیاری از کشورهای در آستانه جنگ در طول تاریخ به آن دچار بودند. عراقیها قابلیت نیروی هوایی ایران و توان آن برای حمله به اهداف مهم عراق را بسیار محدود میدانستند. علاوه بر این، صدام ارتش ایران، روحیه، تجهیزات و ذخایر آن برای یک جنگ طولانی مدت را نیز دست کم گرفته بود. محاسبات اشتباه سیاسی عراق نیز بسیار مهم بود. عراقیها پیشبینی میکردند با آغاز جنگ، جامعه ایران از هم بگسلد، روحیه ارتش آن تضعیف شود و احتمالاً حکومت سرنگون گردد؛ اما جنگ عملاً تأثیر معکوسی بر جای گذاشت و ضمن یکپارچه کردن جامعه ایران، روحیه انقلابی مردم را دوباره تقویت کرد. عراق نیز همانند دیگر مهاجمان خارجی در طول تاریخ، با ارتش بیداری روبرو شد که برای دفاع از سرزمین و انقلاب خود تا سرحد جان آماده نبرد بود. علاوه بر این، اعراب خوزستان نیز برخلاف انتظار عراقیها هیچ استقبالی از آنها نکردند و دست یاری به آنها ندادند. همچنین فشارهای سیاسی که عراق پیشبینی میکرد ایرانیها را به تسلیم و امتیازدهی وادارد، اراده و عزم ملی آنان را نه تنها برای بیرون راندن مهاجمان، بلکه تا حد سرنگون کردن حکومت عراق تقویت کرد.
برآورد بیش از حد عراق از توان نظامیاش نیز عامل مهمی در وقوع جنگ به شمار میرفت و این در حالی بود که نیروهای عراقی عملاً تجربه نظامی محدودی داشتند و آموزشهای ضعیفی دیده بودند. تاکتیکهایی که عراق برای مقابله با کردها در نظر گرفته بود، در برابر یک ارتش ملی همانند ارتش ایران کارایی بسیار نداشت و دولت و ارتش سیاستزده و به شدت تمرکزگرای عراق این نقایص و محدودیتها را نادیده گرفته بود.
نتیجهگیری
عراق جنگ علیه ایران را فرصت مناسبی برای از بین بردن یک تهدید جدی و در عین حال پیشبرد اهداف بلندمدت خود میدانست. این تهدید [به زعم صدام] از انقلاب اسلامی ایران و تلاشهای مستمر ایران برای صدور آن ناشی میشد. صدام اقدامات ایران را تهدید مهمی برای حکومت سکولار و رهبری خود میدانست. این اقدامات ثبات سیاسی داخلی دیگر کشورهای خلیج فارس و ثبات کل منطقه را نیز تهدید میکرد. از سوی دیگر، با تحکیم قدرت روحانیون در ایران و به دنبال کاهش مخالفتهای داخلی و احیای ارتش ایران پس از تحمل ضربات شدید اولیه، شدت این تهدیدها میتوانست بیشتر شود و با تقویت ارتش این کشور دامنه آن گسترش یابد. بنابراین، فرصت ایجاد شده که ناشی از ضعف موقت نظامی، سیاسی و اقتصادی ایران بود، توجه صدام را بهشدت برای جنگ با ایران به خود جلب کرد.
[از نظر عراق] این جنگ میتوانست مفاد قرارداد الجزایر را تغییر دهد و از این رهگذر جایگاه تاریخی عراق به منزله قدرت برتر خلیج فارس اصلاح شود. افزون بر این، عراق [به زعم خود] با شکست دشمن سنتیاش یعنی ایران و با از بین بردن یک منبع تهدید مهم و انقلابی برای همه حکومتهای عربی، میتوانست منافع پانعربیستی خود را تأمین کند. بنابراین صدام امیدوار بود که عراق به موقعیت برتری در جهان عرب دست یابد و بر وجهه فردی و قدرتش در عراق و کشورهای غیرمتعهد و در میان اعراب به شدت افزوده شود.
این اهداف در یک جهت بودند. در حالی که حکومت بغداد و دیگر حکومتهای عربی از درون تضعیف میشدند، عراق به منزله یک قدرت نظامی در خلیج فارس نمیتوانست به جایگاه برتر دست یابد یا به منزله یک قدرت عربی برجسته مطرح شود. سازگاری حکام عربی با حکومت انقلابی ایران یا سرنگونی و جایگزین شدن حکومتهای بنیادگرا به جای آنان، میتوانست آرایش سیاسی و توازن قوای منطقهای را بهشدت تغییر دهد. این امر به نوبه خود میتوانست یک تهدید نظامی ـ سیاسی نیز برای حکومت بغداد در پی داشته باشد. از سوی دیگر، عراقیها بدون حمایت سیاسی و اقتصادی حکومتهای عربی نمیتوانستند از شکست ایران یا واداشتن آن به پذیرش خواستههای سیاسی خود اطمینان حاصل کنند.
با وجود این اهداف و فرصتها، باز هم اگر صدام در برداشتها و محاسباتش که بسیار سرنوشتساز بودند، دچار اشتباه نمیشد، شاید این جنگ هرگز رخ نمیداد. در واقع عراق از قابلیتهای نظامی ایرانیها در مقایسه با عراقیها، تأثیرات جنگ بر یکپارچه و متحدکردن مردم ایران، شور انقلابی در نیروهای نظامی این کشور و اراده حکومت ایران برای مقاومت برداشت نادرستی کرده بود.
بدیهی است که برخی عوامل زمینهساز جنگ ایران و عراق برای دانشپژوهان تاریخ جنگ به طور کامل روشن است، عواملی نظیر ظهور یک ایدئولوژی انقلابی توسعهگرا و خطر آن برای ثبات سیاسی داخلی برخی حکومتها و توازن قوای منطقهای، وجود یک ائتلاف محافظهکار برای حفظ وضع موجود، قدرتطلبی و عطش کسب آبرو و اعتبار بیشتر، و اعتماد به نفس نظامی بیش از حد. بسیاری از متغیرهای مذکور در این مورد خاص ارتباط تنگاتنگی با هم دارند؛ اما جالب توجه است که تهدید اولیه، بیشتر سیاسی بود تا نظامی و کسب اعتبار نیز آشکارا بیش از اهداف راهبردی و اقتصادی اهمیت داشت. البته احساس ترس و نگرانی، زیادهخواهی و جاهطلبی و برداشتها و محاسبات غلط هم در این خصوص بسیار مهم بودند. این الگوها با اینکه قاعدهای کلی محسوب نمیشوند، با این حال نمیتوان آنها را صرفاً یک استثنای تاریخی برشمرد. جنگ ایران و عراق نشان داد که تحولات انقلابی در نظام بینالملل و توسعه فناوریهای نظامی نوین هیچ کدام نمیتواند به طور اساسی تمایل کشورها به جنگافروزی را تغییر دهد. بنابراین شاید بتوان نظریههایی را که در گذشته برای توضیح جنگ قدرتهای بزرگ تبیین شدهاند، به جنگ میان قدرتهای کوچک در عصر حاضر نیز تعمیم داد.