واجبات ولادت فرزند
249- مـسـاءله : واجب است هنگام تولد فرزند، کسانى که مادر را کمک مى کنند (مانند پـزشـک ، پـرستار، ماما و...) زن باشند مگر در مقام اضطرار و یا در صورت نبودن زن ، البـتـه بـودن شـوهـر، نـزد زن در هـنـگـام وضع حمل اشکالى ندارد، اگر چه اضطرار هم نباشد.
بهجت - تبریزى - فاضل - مکارم : استفتاء
250- مـسـاءله : خـتـنـه کردن فرزند پسر واجب
است و مستحب است در روز هفتم بعد از
ولادت بـاشـد، ولى اگـر به تاءخیر بیفتد اشکالى ندارد و چنانچه تا بعد از
بلوغ این
کار صورت نگیرد، بعد از آن بر خود فرزند واجب خواهد بود براى انجام آن
اقدام کند.
امام : تحریر الوسیله ، نکاح ، القول فى احکام الولاده ، مساءله 4.
251- مساءله : اگر فرزند مختون (ختنه شده ) به
دنیا بیاید، واجب نیست او را ختنه
کنند.
امام : تحریر الوسیله ، نکاح ، القول فى احکام الولاده ، مساءله 8.
مستحبات ولادت فرزند
253- مساءله : انجام امور ذیل بعد از تولد فرزند مستحب است :
- شستن فرزند بعد از تولد اگر برایش ضرر نداشته باشد.
- اذان گفتن در گوش راست و اقامه گفتن در گوش چپ فرزند.
- مالیدن آب فرات و تربت سیدالشهداء علیه السلام به سقف دهان او.
- نامگذارى او به اسماء زیبا.
- بهتر است از اسمائى باشد که متضمن عبودیت خداوند باشد مانند: عبدالرحیم ،
عبدالرحمن
و امثال آن و یا نام پیامبران باشد و بهترین آن محمد است .
- تراشیدن موى سر نوزاد یک هفته بعد از تولد و هم وزن موها، طلا یا نقره
صدقه دادن .
- دادن ولیمه در زمان تولد فرزند و یا چند روز بعد از آن .
- ختنه کردن در روز هفتم .
- دادن ولیـمـه هـنگام ختنه کردن فرزند (البته مى توان ولیمه تولد را با
ولیمه ختنه
در روز هفتم یا چند روز نزدیک به آن ، با هم انجام داد).
- تغذیه بچه با شیر مادر.
امـام : تـحـریـر الوسـیـله ، نـکـاح ، القـول فـى احـکـام الولاده ،
مسائل 2 و 3 و 14.
254- مـسـاءله : از مـسـتحبات مؤ کده براى
فرزندان ، عقیقه کردن است ، چه فرزند
پـسـر بـاشـد چـه دخـتـر. عـقـیقه کردن یعنى قربانى کردن گاو یا گوسفند یا
شتر با
توجه به احکام ذیل .
- مستحب است براى پسر حیوان نر، و براى دختر حیوان ماده باشد.
- نمى توان به جاى قربانى کردن ، پول آن را صدقه داد.
- مـسـتـحـب اسـت عـقـیـقـه در روز هـفـتـم تـولد فـرزنـد بـاشـد، امـا
اگـر از روى عـذر و یـا
جـهـل بـه مـسـاءله و یا هر دلیل عقیقه انجام نشد، هر موقع بعد از تولد
فرزند مى تواند
قربانى کند.
- اگـر پـدر و مـادر تـا قـبـل از سـن بلوغ براى فرزند عقیقه نکردند، فرزند
مى تواند
خودش اقدام به عقیقه کند.
- اگـر بـراى شـخـصـى تا آخر عمر عقیقه نشود، مستحب است بازماندگان او
برایش عقیقه
کنند.
- مـسـتـحـبات یک ران یا یک پاى حیوان را به قابله فرزند بدهند، اگر چه
مستحب است یک
چـهـارم کـل حـیـوان را بـه قـابله بدهند، اگر قابله نبود، مستحب است همان
مقدار را به مادر
فرزند بدهند تا او آن را صدقه بدهد.
- فـرقى نیست که گوشت را تکه تکه کنند و صدقه بدهند یا او را طبخ کنند، و
جمعى از
مـؤ منین را دعوت کنند از آن غذا بخورند. بهتر است دعوت شدگان کمتر از 10
نفر نباشند
ولى هر چه بیشتر باشند بهتر است .
- مستحب است دعوت شوندگان از عقیقه بخورند و سپس براى فرزند دعا کنند.
امـام : تـحـریـر الوسـیـله ، نـکـاح ، القـول فـى احـکـام الولاده ،
مسائل 9 و 10.
1- غسل دادن نوزاد
2- گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ نوزاد برای دورکردن شیاطین از نوزاد ( بجهت لطافت روح نوزاد )
3- گشودن کام نوزاد با تربت سید الشهداء ( همراه با آب فرات و یا آب شیرین و یا خرما و یا عسل )
4- تراشیدن سر نوزاد و به وزن آن نقره و غیره صدقه دادن
5- عقیقه کردن
6- انتخاب نام نوزاد ( البته بعد از هفت روز که در این هفت روز نام او اگر پسر باشد محمد است و اگر دختر باشد فاطمه )
7- ختنه کردن ( هم برای دختر و هم برای پسر سنت است .)
8- ولیمه دادن
1- غسل دادن
امام صادق (ع) : غسل دادن نوزاد لازم است .(1)
٢-گفتن اذان و اقامه در گوش فرزند
یکی از مستحباتی که پیامبرگرامی اسلام و معصومین علیهم السلام بدان سفارش اکید فرموده اند این است که پدر و مادر پس از تولد نوزادشان، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه بگویند که این عمل آثار روحی بسیار مفیدی در وجود نوزاد خواهد داشت؛ زیرا بدون شک گفتن جملات: الله أکبر، أشهد أن لا اله الا الله، أشهد أن محمدا رسول الله از اولین آنات زندگی، گوش طفل را با ندای توحید و رسالت توحیدی آشنا خواهد کرد و صحیفه ی پاک و نورانی روح کودک، این پیام ها را در خود منعکس خواهد کرد.
برکات اذان و اقامه
الف ) سبب دوری شیطان از نوزاد: سکونی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:
کسی که صاحب فرزند شود، در گوش راستش اذان بگوید و در گوش چپش اقامه، زیرا این عمل فرزند را از شیطان رانده شده، مصون می دارد.(2)
در روایتی علی علیه السلام این سنت را از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و سلم نقل می کند که متضمن تعلیل آن نیز هست:
این عمل (گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد) کودک را از شر شیطان حفظ می کند و نیز سبب می شود که او در خواب نترسد.(3)
ب ) مصون نیست از گزند شیطان: پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم به امیرمؤمنان علیه السلام چنین سفارش می فرماید:
ای علی! چون صاحب پسر یا دختر شوی، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگو، که برای همیشه از گزند شیطان ایمن خواهد بود.(4)
٣- گشودن کام نوزاد(5)
سومین سنتی
که باید پدران و مادران به هنگام ولادت فرزند رعایت کنند، برداشتن کام
نوزاد است که از سنت های اسلامی و سیره ی اهل بیت و سفارشات آنان است. آن
بزرگواران، گاهی کام فرزندان خود را با خرما و گاه با آب فرات و گاهی با
تربت امام حسین علیه السلام برمی داشتند. برداشتن کام نوزاد با موارد آثار
خوبی روی فرزند می گذارد، زمینه سازی برای مهر ورزیدن کودک به اهل بیت
علیهم السلام است.
برداشتن کام فرزندان با تربیت امام حسین علیه السلام: حسین بن أبی العلاء گوید:
شنیدم
که امام صادق علیه السلام فرمود: کام فرزندان خود را با تربت حسین بن علی
علیه السلام بردارید که مایه ایمنی کودک خواهد بود.(6)
برداشتن کام با آب فرات: سعدان از امیر مؤمنان علیه السلام چنین روایت می کند:
اگر مردم کوفه کام فرزندان خود را با آب فرات برمی داشتند، همه شیعه ی ما بودند.(7)
هم چنین حسین بن عثمان از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود:
گمان ندارم کام کسی با آب فرات برداشته شود و از شیعه ی ما نباشد.(8)
برداشتن کام با خرما: ابوبصیر از امام صادق علیه السلام و ایشان از امیرمؤمنان علیه السلام چنین نقل می کند که فرمود:
کام فرزندان خود را با خرما بردارید، زیرا پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم کام حسن و حسین را با خرما برداشتند.(9)
برداشتن کام با آب باران: مرحوم کلینی در روایتی چنین نقل می کند:
کام فرزندان خود را با آب فرات و تربت حسین بن علی علیه السلام بردارید و اگر این دو یافت نشد، کام آنان را با آب باران بردارید.(10)
۴- ختنه کردن
چهارمین سنتی
که باید در هفته ی اول تولد نوزاد پسر یا دختر رعایت کرد، ختنه کردن او
است که ائمه ی معصومین علیهم السلام سفارش زیادی داشته اند و روز هفتم تولد
را بدین منظور معین کرده و حکمت هایی نیز برای آن بیان فرموده اند که به
دو روایت اشاره می شود:
علی (ع) از پیامبر (ص) نقل می کند که فرمود:
فرزندان
خود را در روز هفتم تولد ختنه کنید ، زیرا این عمل برای نوزاد پاکیزه تر و
در تسریع رشد و نمو جسمانی او مؤثرتر و مایه ی طراوت بیشتر روح اوست.(11)
۵- تراشیدن سر نوزاد
یکی
دیگر از سنت هایی که در بدو تولد باید مورد عنایت پدر و مادر باشد،
تراشیدن موی سر نوزاد است که مستحب است در روز هفتم انجام شود.
مرحوم
شیخ حر عاملی صاحب وسائل الشیعه در جلد پانزدهم حدود سی روایت در این
زمینه نقل کرده است که بی تردید از مجموع آنها استحباب مؤکد این سنت به دست
می آید. علاوه بر این، در برخی از این روایات کلمه ی «سنت» آمده است و
شاید دلیلی بر این باشد که روش و سیره ی معصومین علیهم السلام نیز همین
بوده است.
امام صادق علیه السلام از پدرانش چنین روایت می کند:
پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دستور داد تا سر نوزاد در روز هفتم تولد تراشیده شود.(12)
امام صادق علیه السلام می فرماید:
فاطمه علیهاالسلام سر دو فرزند خود (امام حسن و امام حسین علیهماالسلام) را تراشید و هم وزن موی آنان نقره صدقه داد.(13)
۶- ولیمه یا اطعام مردم
ششمین مستحبی
که پدر به هنگام تولد نوزاد انجام می دهد اطعام مؤمنان و دوستان و آشنایان
است که بدون شک، این عمل زمینه ساز پیوندهای نیکوی اجتماعی و مقدمه ای
برای پذیرش طفل از سوی جامعه است، علاوه بر این، آثار معنوی پر برکتی نیز
در سلامت روحی و جسمی کودک. به دنبال خواهد داشت.
سنت
و سیره ی اهل بیت نیز چنین بوده است، بلکه امام صادق علیه السلام به هنگام
ولادت فرزندش امام کاظم علیه السلام سه روز اطعام کرد و بر همین اساس
مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه بابی تحت عنوان «باب استحباب اطعام
الناس عند ولاده المولود ثلاثه أیام» ،ذکر کرده است.
جابر گوید:
روش علی بن الحسین علیه السلام این بود که به هنگام ولادت فرزند خود ولیمه می داد.(14)
٧- عقیقه
از
سنت های محمدی صلی الله علیه و اله و سلم این است که روز هفتم تولد کودک
پس از تراشیدن سر او، پدر در راه خدا گوسفندی قربانی کند و بین فقرا و
دوستان و همسایه ها تقسیم نماید؛ این سنت اسلامی را «عقیقه» گویند.
در
اسلام بر عقیقه بسیار تأکید شده و استحبابش هم چنان تا بلوغ کودک بر عهده ی
پدر و پس از آن بر خود شخص باقی است. این تأکید به خاطر حکمت هایی است که
در آن نهفته است و به برخی از آنها اشاره می شود:
1. بیمه سلامتی: سمره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم روایت کند که فرمود:
هر کودکی باعقیقه بیمه می شود.(15)
سلامتی هر نوزادی در گروه قربانی کردن گوسفندی است که برای او معین شود و از طرفش عقیقه گردد.
2. عقیقه کردن گوسفند: پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم می فرماید:
در روز هفتم برای نوزاد گوسفندی ( قوچی) ذبح کن.(16)
3. عقیقه پیامبر از طرف حسنین علیهماالسلام: امام صادق علیه السلام فرمود:
پیامبر حسن و حسین علیه السلام را در روز هفتم نامگذاری کرد و نام حسین را از نام حسن برگرفت و برای هر یک گوسفندی عقیقه کرد.(17)
4. عقیقه ی پسر و دختر یکی است: از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم روایت شده که فرمود:
عقیقه ی یک گوسفند است و پسر و دختر در این جهت مساوی اند.(18)
امام فرمود: نه، تلاش کن تا پیدا کنی؛ زیرا خداوند ریختن خون قربانی و اطعام طعام را دوست می دارد.
توضیح:
خداوند اطعام طعام را دوست دارد؛ از این رو، قربانی کردن گوسفند و تقسیم
آن در میان همسایگان و فقرا از دادن پول آن به ایشان بهتر است و روایات
زیادی درباره ی اطعام و عقیقه آمده است. علاوه بر این، نیکوست که مقداری از
گوشت عقیقه به همسایگان داده شود همچنان که رسول خدا صلی الله علیه و اله و
سلم هنگام ولادت حسنین علیهماالسلام چنین کردند.(19)
مستحب
است مقداری از گوشت عقیقه برای اطعام مؤمنان کنار گذاشته شود و آنان را
دعوت کرده و پذیرایی شوند تا هم به برکت حضور مؤمنان در خانه ی پدر نوزاد و
استفاده از غذای عقیقه بر برکت خانه و اهل آن بیفزاید و هم برای سلامتی
فرزند دعا شود و کودک در پرتو دعای مهمانان از سلامتی روحی و جسمی بیشتری
برخوردار گردد.
امام باقر و امام صادق علیهم السلام به این نکته اشاره داشته و فرموده اند:
خداوند ریختن خون قربانی و مهمانی و اطعام را دوست می دارد.(20)
٨- انتخاب نام
از
دیگر سنت هایی که در آغاز تولد نوزاد مورد توجه پدر و مادر قرار می گیرد
انتخاب نام است. انتخاب نام مسأله ی ساده ای نیست، پدر و مادر باید فکر
کنند که این نوزاد در آینده به طور مستمر با این نام سر و کار خواهد داشت،
پدر و مادر و دیگران او را با این نام صدا خواهند کرد و نام وسیله ای برای
توجه به شخصیت طفل خواهد بود.
آری،
پیشوایان معصوم ما به حدی به مسأله نام اهمیت می دادند که از آغاز تولد
نوزاد پسر تا روز هفتم، او را «محمد» می نامیدند تا از بدو تولد، روح و
روان و فکر و مغز کودک را با حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم آشنا
کرده باشند، هم چنین با ذکر نام خدا هنگام اذان گفتن در گوش نوزاد و تکرار
نام محمد صلی الله علیه و اله و سلم فطرت پاکش را بیدار کنند و اعضا و
جوارحش نیز به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر او شهادت بدهد. اینک نظر شما را
به گزیده ای از روایات در این باره جلب می نماییم:
1. سنت نام گذاری: امام صادق علیه السلام فرمود:
هیچ
نوزادی برای ما متولد نمی شود مگر این که نخست او را محمد می نامیم و پس
از هفت روز، اگر خواستیم نامش را تغییر می دهیم و گرنه همان نام را بر او
می گذاریم.(21)
2. نام خوب و حق فرزند: ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم نقل می کند که فرمود:
حق فرزند بر پدر آن است که نام خوبی بر او بنهد و به بهترین شکل تربیتش نماید.(22)
3. بهترین هدیه به فرزند: امیرمؤمنان (ع) فرمود:
پیامبر
اسلام (ص) فرموند: اولین هدیه ای که هر یک از شما به فرزندش می بخشد نام
خوب است. پس بهترین نام را برای فرزند خود انتخاب کنید.
موسی بن بکر از حضرت ابوالحسن علیه السلام نقل می کند:
اولین نیکی و احسان مرد به فرزندش آن است که نام خوب برای او انتخاب کند. پس برای فرزندان خود از بهترین نام ها استفاده کنید.(24)
توضیح:
شکی نیست که الفاظ و اسامی هر چند نیکو و پسندیده باشند نمی توانند به
تنهایی آدمی را سعادتمند گردانند و مقصود از روایات گذشته این است که نام
های نیکو زمینه ی روانی و تلفینات روحی و اجتماعی مثبتی فراهم می کنند که
اگر شخص صاحب نام در افق آن قرار گیرد و به اخلاق والای پیامبر اکرم صلی
الله علیه و اله و سلم و سیره ی اهل بیت عصمت علیه السلام آراسته گردد، به
حقیقت پیوسته و راه بهشت را به روی شخص می گشاید.
نکته
ی مهم در نام گذاری این است که نام هر کس و هر معنایی که بر روی کودک
گذاشته شود، با ذکر مکرر آن در طول زندگی، یاد و خاطره و ویژگی های آن شخص و
آن معنا در ذهن و روان کودک تأثیر گذارد و پیوند خاصی بین آن دو ایجاد می
شود که در سعادت و شقاوت او مؤثر است.
4.
بهترین نام برای پسران: در روایات نام های فراوانی برای پسران ذکر گردیده،
ولی روی چند نام به عنوان بهترین نام ها تأکید بیشتری شده است.
ابن عمر از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم قال:
محبوب ترین نام ها نزد خداوند، عبدالله و عبدالرحمن است.(25)
از پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم چنین روایت شده است:
هر که چهار فرزند برای او متولد شود و یکی از آنها را به نام من نگذارد در حق من جفا کرده است.(26)
ابوامامه از پیامبر(ص) روایت کند که فرمود:
هر
که را پسری به دنیا آید و از سر مهر و محبت و برای تبرک جستن به نام من،
او را محمد بنامد، خود و نوزادش هر دو در بهشت خواهند بود.(27)
نام محمد خیر و برکت خانه
امام رضا علیه السلام فرمود:
خانه ای که در آن نام محمد باشد، اهل آن، بامداد و شامگاهشان توأم با خیر و برکت خواهد بود.(28)
پیامبراسلام (ص) فرمودند:
اگر نام فرزندتان را محمد نامیدید، اکرامش کنید و در مجالس خود برایش جا باز کنید، و کار او را زشت و ناپسند مشمارید.(29)
توضیح:
گویا پیامبر اسلام از روش برخی مسلمانان تعجب می کنند که چگونه فرزندان
خود را محمد می نامند، اما حرمت این نام را رعایت نمی کنند و فرزندان خود
را لعن و نفرین می نمایند در حالی که شایسته نیست با همنام رسول خدا صلی
الله علیه و اله و سلم چنین رفتاری داشته باشند.
آیا نامش را محمد
نگذاشته ای ! عرض کردم: آری چنین کردم. حضرت فرمود: محمد را مزن و دشنامش
مده، زیرا تا وقتی که زنده هستی خداوند او را نور چشم تو قرار داده و پس از
مرگت فرزند صالح و جانشین صادقی برای تو خواهد بود.(30)
پی نوشت ها:
1- غسل المولود واجبٌ- الکافی : ج3 ، ص 40
2-
من ولد مولود فلیؤذن فی أذنه الیمنی بأذان الصلاه، و لیقم فی اذنه الیسری،
فانها عصمه من الشیطان الرجیم؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 136؛ مستدرک
الوسائل، ج 15، ص 137.
3- فان ذلک عصمه من الشیطان الرجیم و الافزاع له؛ مستدرک الوسائل، ج 15، 138.
4- یا علی؛ اذا ولد لک غلام أو جاریه فأذن فی أذنه الیمنی، و أقم فی الیسری؛ فانه لا یضره الشیطان أبدا؛ تحف العقول، ص 14.
5- مقصود از این تعبیر، زدن انگشت سبابه به تربت امام حسین علیه السلام یا خرما یا... و سپس زدن آن به کام نوزاد است.
6- سمعت أبا عبدالله علیه السلام یقول: حنکوا أولادکم بتربه الحسین علیه السلام؛ فانه امان؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 139.
7- اما ان أهل الکوفه لو حنکوا أولادهم بماء الفرات لکانوا لنا شیعه؛ وسائل الشیعه، ج 17،ص 212.
8 ما أظن احدا یحنک بماء الفرات الا کان لنا شیعه؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 139.
9-
حنکوا أولادکم بالتمر، فکذا فعل رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم
بالحسن و الحسین؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 138 و ج 17، ص 18؛ تحف العقول، ص
120.
10- حنکوا أولادکم بماء الفرات و بتربه الحسین و ان لم یکن فبماء السماء؛ همان.
11-
اختتنوا أولادکم یوم السابع؛ فانه أطهر و أسرع نباتا للحم، و أروح للقلب؛
کنزالعمال، ج 167، ص 436؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 165، با اندکی تفاوت؛
مستدرک الوسائل، ج 15، ص 149.
12- ان رسول الله صلی الله علیه و اله و
سلم أمر بحلق شعر الصبی الذی یولد به المولود عن رأسه یوم سابعه؛ مستدرک
الوسائل، ج 15، ص 142.
13- و حلقت فاطمه رؤوسهما - الحسن و الحسین - و تصدقت بوزن شعرهما فضه؛ همان، ج 15، ص 159.
14- کان علی بن الحسین یولم فی الولاده؛ کتاب العیال، ج 1، ص 210.
15- کل غلام رهینه بعقیقته؛ کنز العمال، ج 16، ص 431؛ کتاب العیال، ج 1، ص 216 و 433.
16- اذا کان یوم سابعه فاذبح فیه کبشا...؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 143.
17-
سمی رسول الله حسنا و حسینا علیهم السلام یوم سابعهما، و شق من اسم الحسن
الحسین و عق عنهما شاه شاه...؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 257.
18- «العقیقه شاه من الغلام و الجاریه سواء»؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 142.
19- بحارالأنوار، ج 43، ص 257؛ مستدرک الوسائل، ج 15، ص 143.
20- ان الله عزوجل یحب اهراق الدماء و اطعام الطعام؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 146.
21- لا یولد لنا ولد الا سمیناه محمدا، فاذا مضی سبعه أیام فان شئنا غیرنا و الا ترکنا؛ (20) مستدرک الوسائل، ج 15، ص 127.
22- حق الولد علی الوالد أن یحسن اسمه و یحسن أدبه؛ کنز العمال، ج 16، ص 477.
23- قال رسول الله: ان أول ما ینحل أحدکم ولده الاسم الحسن، فلیحسن أحدکم اسم ولده؛
24- أول ما یبر الرجل ولده أن یسمیه باسم حسن، فلیحسن أحدکم اسم ولده؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 122.
25- أحب الأسماء الی الله عبدالله و عبدالرحمن؛ کنزالعمال، ج 16، ص 417.
26- من ولد له أربعه أولاد و لم یسم أحد هم باسمی فقد جفانی؛ عده الداعی، ص 77.
27- من ولد له مولود ذکر فسمی محمدا حبا و تبرکا باسمی، کان هو و مولوده فی الجنه؛ کنزالعمال، ج 16، ص 422
28- البیت الذی فیه محمد یصبح أهله بخیر و یمسون بخیر؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 127.
29- اذا سمیتم الولد فأکرموه، و أوسعوا له فی المجلس، و لا تقبحوا له وجها؛ (27) همان، ج 15، ص 127؛ کنزالعمال، ج 16، ص 418.
30-
ألا سمیته محمدا؟ قلت: قد فعلت. قال: فلا تضرب محمدا و لا تشتمه جعله الله
قره عین لک فی حیاتک و خلف صدق بعدک؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 19.
منبع:
کتاب حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت (ع)
و حکمت نامه کودک آقای ری شهری
(245)
از جمله حقوق مسلّم کودکان، تأمین امنیت آنان پیش از ولادت و پس از آن است. اسلام، تکریم و احترام به شخصیت کودک و رعایت حق امنیت برای وی را در جهات مختلف و به عالیترین وجه، مورد عنایت و دستور قرار داده است. احکامی که در ارتباط با کودک بعد از ولادت او صادر شده، اعمّ از اینکه در جهت تربیت کودک صادر شده باشد (احکام تربیتی) یا به عنوان حقوق و نیز اعم از اینکه به صورت واجب رعایت آنها از والدین و دیگر کسانی که متوّلی امور کودک میباشند، خواسته شده و یا استحباب، این مدّعا را به خوبی اثبات مینماید.
قبل از بیان دیدگاه اسلام در ارتباط با حقوق مختلف کودک، مناسب است اشارهای هر چند گذرا به آنچه قبل از اسلام و بعد از ظهور آن در جزیرة العرب، محل نزول احکام الهی و دیگر ممالک مترقّی آن زمان در ارتباط با تجاوز به حقوق کودک رواج داشته است و تغییر شکل تجاوز در روزگار حاضر، داشته باشیم تا ژرفنگری و مترقّی بودن احکام اسلامی در این زمینه بهتر معلوم گردد.
(246)
در تاریخ، رفتار جوامع بشری نسبت به کودکان ذکر گردیده است، به عنوان نمونه، در تاریخ تمدّن ویل دورانت، چنین آمده است: «اگر اقدام زن به سقط جنین به نتیجه نرسد کشتن طفل وسیلهای عالی برای آسایش او به شمار میرود. بسیاری از قبایل، کشتن طفل را در صورتی که ناقص یا بیمار و یا از زنا به دنیا بیاید یا هنگام ولادت، مادرش را از دست بدهد، مجاز میدانند... بعضی از قبایل، اطفالی را که به گمان ایشان در اوضاع و احوال نامسعود به دنیا آمدها ند، میکشند.
در قبیله بوندیی بچّهای را که با سر به دنیا بیاید خفه میکنند. مردم قبیله کامچادال طفلی را که هنگام طوفان متولّد شود، میکشند. قبایل جزیره ماداگاسکار کودکی را که در ماههای مارس یا آوریل یا روزهای چهارشنبه و جمعه و یا در هفتة آخر هر ماه به دنیا بیاید یا در هوای آزاد میگذارند تا بمیرد یا او را زنده زنده میسوزاند یا در آب خفه میکنند. در پارهای از قبایل چون زن دو قلو بزاید، این را برهان زناکاری او میدانند، چون به نظر آنان ممکن نیست که یک مرد در آنِ واحد پدر دو طفل باشد، به همین جهت یکی از آن کودکان و یا هر دو محکوم به مرگ هستند... .
مردم قبیله آبیپون همان کار را میکردند که اکنون فرانسویان میکنند، یعنی هر خانواده بیش از یک پسر و یک دختر نگه نمیداشت و هر چه را بیش از این پیدا میشد، فوراً به قتل میرسانیدند و در بعضی از قبایل چون خطر قحطی رو میکرد یا تهدید مینمود، نوزادان را از بین میبردند و در پارهای از مواقع، آنان را به مصرف خوراکی میرسانیدند. معمولاً دختر را بیشتر میکشتند و احیاناً او را آن اندازه زجر میدادند تا بمیرد، به این خیال که روح وی چون دوباره به دنیا بیاید، در جسد پسری خواهد بود، عمل بچّه کشی هیچ قبحی نداشته و اسباب پشیمانی نمیشد».[1]
همچنین اسپنسر در کتاب اجتماع بشری مینویسد: «پدر استرالیایی وقتی برای دام ماهیگیری خود طعمهای نمییافت، پارهای از گوشت فرزند خود را میبُرید تا بدان وسیله ماهی شکار کند، و نیز قبایلی در آمریکا زندگی میکردند که کودکان خود را در برابر
1. ویل دورانت، تاریخ تمدّن، 1: 62 ـ 63، ترجمه احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان پور.
(247)
اندکی شراب میبخشیدند. در جزایر فیجی بدون هیچ علّت، برای تفریح یا منافع آنی و یا به علّت خشم، کودکان خود را میکشتند.
دلیل این بی عاطفگیها و کشتنها در تحلیل برخی از جامعه شناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، فقر و تنگدستی ذکر شده است... امّا دقّت در متون تاریخی نشان میدهد که این نوع تعدّیها و جنایتها اختصاص به اقوام غیر متمدّن بشری نداشته است، بلکه در ملل متمدّن نیز متداول بوده است. متفورا جهانگرد انگلیسی در سفرنامه خود ذکر میکند که در ژاپن فروختن دختران برای خدمتکاری جایز بود و این رسم تا قرن نوزدهم در میان ژاپنیها معمول بوده است... در فرانسه نیز تا قرن یازدهم میلادی، مادران بدون شوهر و پدرهای بدون همسر میتوانستند فرزندان خود را بفروشند و این عمل مدّتها بعد از آن نیز ادامه داشت. ظاهراً بی توجّهی نسبت به کودکان تا قرنهای اخیر حتّی تا انقلاب کبیر فرانسه «1789» ادامه داشته است.»[1]
قبل از اسلام در جزیرة العرب نیز، وضعیت کودکان بسیار بد بود، اگر پدران، فرزندان را میخواستند، آنها را نگه میداشتند در غیر این صورت دختران را زنده به گور میکردند، زیرا زن را موجودی بیفایده میدانستند و معتقد بودند که از تربیت او سودی نمیبردند.[2]
بزرگان عرب و افراد سرشناس، دختران را مایه عار و ننگ خود میپنداشتند و برای رهایی از این ننگ و عار، آنها را زنده به گور میکردند. قرآن کریم در ترسیم این وضعیت میفرماید: هنگامی که به یکی از آنها بشارت داده شود خدا دختری به تو داده، آنچنان از فرط ناراحتی چهرهاش تغییر میکند که صورتش سیاه میشود، او برای نجات از این ننگ و عار که به پندار نادرستش دامنش را گرفته از قوم و قبیله خود به خاطر این بشارت بدی که به او داده شده، متواری میگردد. باز هم دائماً در این فکر غوطهور است که آیا این ننگ را برخود بپذیرد و دختر را نگهدارد یا او را زنده در زیر خاک پنهان کند.
1. اسپنسر، اجتماع بشری، به نقل از حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 138.
2. دکتر حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 39.
(248)
(وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ).
در پایان این آیه، اقدام ظالمانه، شقاوتآمیز و غیر انسانی را با صراحت هر چه بیشتر محکوم کرده و میفرماید: (أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ).[1] با ظهور اسلام این عادت ناپسند شدیداً مورد نهی قرار گرفت و یکی از مواردی که در بیعت زنان تازه مسلمان مطرح گردید، این بود که فرزندانشان را نکشند.
کوتاه سخن اینکه والدین نه تنها وظیفه دارند که حافظان خوبی برای فرزندان خویش، این امانتهای الهی باشند، بلکه باید بکوشند که آنها را از هرگونه گزند و آسیبی دور نگهدارند. امّا آمار و ارقام نشان میدهد که میزان تلفات ناشی از حوادثی که در اثر بی مبالاتی و مسامحه والدین برای فرزندان اتفاق میافتد، از شمار تلفات ناشی از بیماریها یا مشکلات زایمان بیشتر است.
سقط جنین، رها کردن نوزاد بعد از تولّد، سپردن آنها به شیرخوارگاهها بدون پذیرش مسئولیت پدری و مادری، وادار کردن کودکان به کار اجباری، واداشتن به تکدّیگری وکارهای غیر اخلاقی از جمله، چهرههای جدید تجاوز و تعدّی به حقوق و امنیّت شخصی و اجتماعی کودکان است.[2]
از این روست که هنوز هم در متن دنیای امروز شاهد غرق شدن یک کشتی از کودکان برده هستیم که سوداگران انسان هر یک را به قیمت 400 دلار از والدین آنان از کشور بنین در آفریقای غربی خریداری کرده و برای بیگاری و استعمار به غرب میبرند.[3]
به هر صورت اسلام ضمن تأکید بر حفظ امنیت شخصی و اجتماعی کودکان به رعایت حرمت و احترام و اکرام آنان توأم با لطف و احسان سفارش نموده و به نوع تغذیه، مسکن، تفریح و بازی، بهداشت جسمی و روحی، و نیز تعلیم و تربیت نیکوی آنان و در یک کلمه به
1. سوره نحل 16: 58 ـ 59.
2. ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 41 و 45.
3. حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 140.
(249)
رعایت حقوق همه جانبه کودکان توجّه ویژه نموده است. به خواست خداوند در این بخش و بخشهای بعدی، مهمترین دستورات و احکام فقهی اسلام در امور فوق را بیان خواهیم نمود.
اسلام برای نوزاد، فطرت توحیدی قائل است، از اینرو دستوراتش در زمینه تربیت کودک مبتنی بر این نگرش است. در قرآن خطاب به نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است روی خود را متوجّه آیین خالص توحید کن همان سرشتی که خداوند از آغاز، مردم را بر آن قرار داده است و این آفرینش است که نباید تغییر و تبدیل در آن راه یابد. (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللهِ... ).[1]
همچنین در حدیث معروف از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمودهاند: هیچ فرزندی نیست مگر اینکه بر فطرت (سرشت پاک الهی) آفریده میشود و پدر و مادر او هستند که او را یهودی یا نصرانی و یا مجوس ببار میآورند «مٰا مِنْ مَوْلوُدٍ یوُلَدُ عَلَی الفِطْرَةِ فَأَبَوٰاهُ اللَّذٰانِ یُهَوِّدٰانِهِ و یُنَصِّرٰانِهِ وَ یُمَجِّسٰانِهِ»[2].
بدان جهت از همان آغاز تولّد، وظایفی بر عهده والدین و دیگر مربیّان کودک گذاشته شده است که برخی از آنها مستحّب و برخی دیگر، عنوان واجب دارند. این وظایف در راستای آشنا سازی کودک از آغاز تولّد با شعائر دینی وتأثیر آنها در روحیه او یا والدین او که آنها را انجام میدهند و یا به ادلّه دیگری که ممکن است ما انسانها به تمام جهات آن اطّلاع نداشته باشیم، انجام میشود.
از جمله این وظایف، غسل نوزاد بعد از تولّد است که بسیاری از فقیهان آن را مستحب دانستهاند.[3] و برخی از قدمای فقها[4] به وجوب آن فتوی دادهاند، دلیل این نظریّه
1. سوره روم 30: 30.
2. من لایحضره الفقیه2: 49، باب الخراج و الجزیة، ح1؛ وسائل الشیعة 15: 125، باب 48 من ابواب جهاد العدّو، ح3.
3. النهایة: 500، شرائع الإسلام2: 343؛ مسالک الافهام8: 394؛ تراث شیخ الاعظم، (کتاب النکاح)20: 490؛ تحریر الوسیلة2: 276؛ احکام الولادة، مسألة 2.
4. الوسیلة الی نیل الفضیلة: 54.
(250)
روایاتی است، از جمله در روایت موثقه سماعه، از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمودهاند: غسل نوزاد واجب است. «وَغُسْلُ الْموْلُودِ، وٰاجِبٌ»[1].
لفظ وجوب اگر چه در نزد اصولیین ظهور در وجوب اصطلاحی و کاری که ترک آن جایز نیست، دارد، ولی در اخبار این چنین نیست و معنایی اعم از وجوب و تأکّد استحباب از آن اراده شده[2] و ممکن است معنی لغوی آن یعنی مطلق ثبوت، مقصود باشد.
برخی از فقها وقت غسل را ساعات اوّلیه تولّد نوزاد دانستهاند.[3] برخی دیگر فرمودهاند: تأخیر یکی دو روز از زمان تولّد، مضّر به این حکم نیست.[4] اطلاق این حکم در کلمات فقها اقتضا دارد که انجام آن با نیّت و قصد اطاعت فرمان خداوند متعال صورت پذیرد،[5] هر چند ما به علّت آن آگاهی نداشته باشیم. بنابراین آنچه در کلمات برخی از فقیهان[6] آمده، مبنی بر این که محتمل است انجام آن فقط به دلیل پاکیزگی نوزاد از نجاست و کثافت صورت پذیرد، ضعیف به نظر میرسد.
از جمله امور استحبابی در اوّلین لحظات تولّد، گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ نوزاد است، در این حکم میان فقیهان اختلافی مشاهده نشده است.[7] از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که فرمودهاند: «هر کس دارای فرزندی شد در گوش راست او اذان نماز و در گوش چپش اقامه گوید، این عمل، نوزاد را از وسواس و انحرافات شیطان مصون میدارد». فَلْیُؤْذَنْ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنٰی بِأَذٰانِ الصَّلاٰةِ وَلْیُقِمْ فِی الْیُسْریٰ فَإِنَّهٰا عِصْمَةٌ مِنَ الشَّیطٰانِ الرَّجِیمِ.[8]
1. الکافی3: 40، ح2؛ تهذیب الأحکام1: 104، ح270.
2. تفضیل الشریعة (کتاب النکاح): 525.
3. ریاض المسائل12: 128.
4. العروة الوثقی1: 465.
5. جواهر الکلام5: 72.
6. مسالک الافهام8: 394؛ کشف اللثام7: 525.
7. المقنعة: 521؛ النهایة: 500؛ السرائر2: 646؛ شرائع الاسلام2: 342؛ قواعد الأحکام3: 97.
8. الکافی6: 24، ح6؛ وسائل الشیعة 21: 405، باب 35، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
(251)
در حدیث دیگری امام سجّاد(علیه السلام) از اسماء بنت عمیس و ایشان از فاطمه زهرا(علیها السلام) نقل میکند که فرمودند: «هنگامی که فرزندم امام حسن(علیه السلام) متولّد شد، پدرم رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به اسماء فرمود: او را به نزد من بیاور، اسماء او را در پارچة زرد پیچید و به نزد پدرم برد، آن حضرت اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپش قرائت فرمود. همچنین بعد از تولّد امام حسین(علیه السلام) او را در پارچه سفید پیچید و به نزد پدرم برد، همین عمل در مورد وی نیز انجام دادند».[1]
امروزه بسیاری از دانشمندان بر این باورند که مغز کودک صداهای بسیار زیادی را که در پیرامونش ایجاد میشود، ضبط میکند و به تدریج کلمات را از هم تفکیک و جدا مینماید، او هنگامی که شاهد سخن گفتن پدر، مادر، برادران و خواهران خود میباشد، مثل این است که به خود میگوید این کار بزرگترها بسیار مفید است.[2] البتّه این موضوع بر اساس نظرّیه روان شناسان در کودکان به تجربه اثبات گردیده است و از همین توانایی ذهنی در آموزش زبان بهره میگیرند.
اذان و اقامه از شعارهای بنیادین اسلام است که از سوی خداوند متعال به رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) آموخته شده و از طریق آن حضرت به سایر مسلمانان، نسل به نسل املاء شده است. خواندن اذان و اقامه در گوش نوزاد ضمن اینکه سرمشقی برای پدران و مادران و مربّیان کودک در شیوه درست تعلیم و تربیت به شمار میآید که چگونه مفاهیم بلند را کلمه به کلمه و جمله به جمله و قسمت به قسمت، به کودک تلقین کنند، به آنان میآموزد که باید جان کودک از همان ابتدا در معرض نسیم توحید قرار گیرد و بدین ترتیب کودک از طفولیت جزء ملّت اسلام در میآید و در فضای اسلامی پرورش مییابد. بنابراین به کارگیری این دستورالعمل در راستای فضاسازی برای تربیت دینی فرزند مورد ارزیابی قرار میگیرد.
1. وسائل الشیعة 21: 408، باب 36، من ابواب احکام الاولاد، ح5.
2. ر. ک: دی بت ولیله، مارگرت، دنیای پنهان کودک، ترجمه احمد خواجه نصیر طوسی: 102.
(252)
مستحب است تحنیک (کامبرداری) نوزاد با آب فرات و تربت حضرت سیّد الشهداء(علیه السلام) باشد و در صورتی که این دو نباشد با آب باران و اگر آن هم نباشد با هر آب پاکیزه و یا خرما و عسل.[1]
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است که فرمودهاند: کام فرزندانتان را با آب فرات و تربت امام حسین(علیه السلام) بردارید و اگر به آنها دسترسی نداشتید با آب باران این کار را انجام دهید. «حنَّکوُا أَوْلاٰدَکُمْ بِمٰاءِ الْفُرٰاتِ وبِتُرْبَةِ قَبرِ الْحُسَیْنِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فَبِمٰاءِ السَّمٰاءِ».[2]
در روایت دیگری، امیر المؤمنین(علیه السلام) میفرماید: کام فرزندان خود را با خرما بردارید، همانگونه که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) کام امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را با خرما برداشتند.[3] همین مضمون از امام رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است و همچنین فرمودهاند: اگر به آب فرات دسترسی نداشتید با عسل کام فرزندانتان بردارید.[4]
سیّد الشهداء(علیه السلام) در فرهنگ شیعی از جایگاه خاصی برخوردار است. خداوند به پاس فداکاری امام حسین(علیه السلام) و شهادتش در راه احیای دین آثار ویژه و احکام خاصی در تربت مقدّس آن حضرت قرار داده است. تربت خونین کربلا که در بر گیرنده آن پیکر پاک است، الهام بخش ایثار و فداکاری و یادآور جانبازی در راه ارزشهای الهی است.
بدان جهت اسلام دستور داده نخستین مادهای که از این جهان خاکی بر حَنَک (سقف دهان) نوزاد گذارده میشود، آب فرات و تربت سیّد الشهداء(علیه السلام) باشد. و نیز به همین جهت سجده بر آن تربت پاک مستحب است و هم شفا دهنده بیماری است.
1. المقنعة: 521؛ النهایة: 500؛ مسالک الافهام8: 395؛ جواهر الکلام31: 253؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 526.
2. وسائل الشیعة 21: 407، باب 36، من ابواب احکام الاولاد، ح3.
3. همان، ح1.
4. الأرض وتربة الحسینیة: 34؛ سفینة البحار5: 364.
(253)
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرموده است: در خاک قبر امام حسین(علیه السلام) شفای هر درد است و این خاک بزرگترین دارو است؛ «فِی طِینِ قَبْرِ الْحُسَیْنِ شِفٰاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ وَهَوَ الدَّوٰاءُ الأَکْبَرُ».[1]
همچنین تحنیک نوزاد به آب فرات در زمینهسازی مهرورزی او به اهل بیت مؤثر است. بر طبق حدیثی، امام صادق(علیه السلام) فرمودهاند: گمان ندارم کام کسی با آب فرات برداشته شود و از شیعه ما نباشد. «مٰا أَظُنُّ أَحَداً یُحَنََّکُ بِمٰاءِ الْفُرٰاتِ إِلاّٰ کٰانَ لَنٰا شِیعَةً».[2]
تحنیک نوزاد با آب باران نیز به این دلیل است که آب مبارکی است، زمین مرده را احیاء میکند و به آن طراوت و شادابی میبخشد. قرآن میفرماید: از آسمان آب پر برکت فرود میآوریم و به وسیله آن، باغها و دانههای دروکردنی، میرویانیم. (وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّمَاءِ مٰاءً مُبارَکًا فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصیدِ).[3]
گشودن کام نوزاد با خرما و عسل نیز در ایمن سازی جسمی و روحی وی اثر غیر قابل انکار دارد.[4]
یکی دیگر از سنّتهایی که در بدو تولّد خوب است مورد عنایت پدر و مادر قرار گیرد، تراشیدن موی سر نوزاد در روز هفتم و به وزن آن طلا و نقره صدقه دادن است.[5]
در روایت موثّق، عمّار از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که فرموده است: بعد از تولّد نوزاد در روز هفتم سر نوزاد تراشیده شود و به وزن آن طلا و نقره صدقه دهید. «ثُمَّ یُحْلَقُ رَأْسُهُ وَ یُتَصَدَّقُ بِوَزْنِ شَعْرِهِ ذَهَباً أَوْفِضَّةً».[6]
1. من لا یحضره الفقیه2: 599.
2. مستدرک الوسائل15: 139، باب 27، ح4.
3. سوره ق 50: 9.
4. حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 143.
5. السرائر2: 646؛ شرائع الإسلام2: 344؛ مسالک الأفهام8: 410؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 529.
6. وسائل الشیعة 21: 421؛ باب 44، من ابواب احکام الاولاد، ح4.
(254)
ایشان در روایت دیگری از امام صادق(علیه السلام) سؤال نموده است، ابتدا بعد از تولّد نوزاد چه عملی باید انجام پذیرد؟ آن حضرت در جواب فرموده است: «سر او را بتراشید و به وزن موی او طلا و نقره صدقه بدهید».[1]
اطلاق روایات و نیز عبارات فقها، اقتضا دارد در این حکم فرقی بین پسر و دختر نباشد، روایاتی که در بیان علّت این حکم وارد شده نیز مؤیّد این نظریه میباشد، مانند آنکه امام صادق(علیه السلام) میفرماید: علّت استحباب تراشیدن سر نوزاد، پاک شدن از موی رحم است.[2]
برخی از دانشمندان درباره این سنّت اسلامی نوشتهاند: تراشیدن موی سر باعث تقویت نوزاد و باز شدن منافذ پوست سر و همچنین تقویت حسّ بینایی، بویایی و شنوایی میشود. برخی دیگر به آثار صدقه دادن اشاره کرده و اضافه میکنند، وقتی نوزادان امروز در فردای زندگیشان از علاقهمندی پدر و مادر نسبت به خود آگاه شوند که چگونه آنها برای سلامت و تندرستی او صدقه داده و انفاق کردهاند یا اینکه روز هفتم ولادت، او را گرامی داشتهاند، آنها نیز در تکریم و احترام پدر و مادر خواهند کوشید و صفا و صمیمیّت زندگی مضاعف خواهد شد.[3]
یکی از مستحبّات مؤکّد، عقیقه برای نوزاد است و به این معنی است که گوسفند یا گاو و یا شتری را در روزهای اوّل تولّد نوزاد، و بهتر در روز هفتم، برای وی ذبح کنند وگوشت آنرا پخته، در بین مؤمنان تقسیم نمایند.[4] عقیقه چنان دارای اهمیّت است که برخی آنرا واجب دانستهاند.[5] ولی نظریه معروف در بین فقها، استحباب است.[6]
1. الکافی6: 27، ح2.
2. علل الشرایع2: 219، باب 273؛ وسائل الشیعة 21: 425، باب44، من ابواب احکام الاولاد، ح21.
3. نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 97.
4. ر. ک: النهایة: 501؛ السرائر2: 646.
5. مختلف الشیعة 7: 303، مسألة 215؛ الإنتصار: 406.
6. شرائع الاسلام2: 344؛ جواهر الکلام31: 264؛ کشف اللثام7: 528؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 536.
(255)
امام صادق(علیه السلام) فرموده است: پیامبر(صلی الله علیه وآله) حسن و حسین(علیهما السلام) را در روز هفتم نامگذاری کرد و نام حسین(علیه السلام) را از حسن(علیه السلام) بر گرفت و از طرف هر یک، گوسفندی عقیقه کرد. «سَمّٰی رَسوُلُ اللهِ(صلی الله علیه وآله) حَسَناً و حُسَیْناً(علیهما السلام) یَوْمَ سٰابِعِهِمٰا وَعَقَّ عَنْهُمٰا شٰاةً شٰاةً».[1]
همچنین فرموده است: هر نوزاد در گرو عقیقهای است که از طرف او انجام میشود. «کُلُّ مَوْلُودٍ مُرْتَهَنٌ بِالْعَقِیقَةِ».[2]
در روایت دیگری فرموده است: عقیقه واجبتر از قربانی است. «وَالْعَقیِقَةُ أَوْجَبُ مِنَ الأَضْحِیَّةِ»[3]. مقصود از ارتهان و وجوب در این روایات تأکّد استحباب است.[4]
در مورد عقیقه در کتب فقهی مسائلی مطرح و برای آن شرایطی ذکر نمودهاند که مهمترین آنها بدین قرار است:
1ـ بهتر است عقیقه در روز هفتم ولادت باشد: «اَلْعَقیِقَةُ یَوْمَ السّٰابِعِ».[5] البتّه انجام آن بعد از هفت روز نیز منعی ندارد، بلکه مستحب است کسی که بعد از تولّد از طرف او عقیقه نشده، هرگاه توانست خودش انجام دهد،[6] هر چند در سنین پیری باشد.[7] در روایات آمده است، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بعد از آنکه به مقام نبوّت نایل شدند از طرف خود عقیقه انجام دادند.[8]
2ـ عقیقه برای نوزاد پسر و دختر هر دو سفارش شده است و در این حکم هر دو مساویند،[9] ولی مستحب[10] است برای نوزاد دختر حیوان ماده و برای نوزاد پسر حیوان نر عقیقه شود.[11]
1. الکافی6: 33، ح5؛ الوافی23: 1337، باب 215، ح5.
2. وسائل الشیعة 21: 413، باب 38 من ابواب احکام الاولاد، ح2.
3. همان: 412، ح1.
4. تهذیب الاحکام7: 442، ذیل ح32.
5. همان: 443، ح36.
6. النهایة: 501؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 538.
7. وسائل الشیعة 21: 414، باب 39، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
8. همان: ح3.
9. مستدرک الوسائل15: 142، ح2 ـ 3.
10. شرائع الاسلام 2: 288؛ جواهر الکلام31: 265؛ تراث شیخ الاعظم، (کتاب النکاح)20: 491.
11. وسائل الشیعة 21: 418، باب 42، من ابواب احکام الاولاد، ح7.
(256)
3ـ مستحب است عقیقه بیش از یک عدد باشد. در روایات آمده است پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) از طرف امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) عقیقه نمود، حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، نیز از طرف آنها عقیقه کرد.[1] همچنین امام حسن عسکری(علیه السلام) از طرف حضرت صاحب الأمر ـ ارواحنا فداه ـ تعدادی زیادی گوسفند عقیقه نمود.[2]
4ـ شرایطی که در گوسفند قربانی در ایّام حج معتبر است، در عقیقه لازم نیست رعایت شود،[3] البتّه اگر رعایت شود خوب است.[4]
5ـ مستحب است به هنگام ذبح عقیقه دعاهایی که وارد شده، بخوانند، یکی از این دعاها که از امام صادق(علیه السلام) روایت شده این است: خداوندا آنچه دادهای از تو و برای توست و تو آن را عطا نمودهای، خدایا پس آن را طبق آیین پیامبرت از ما بپذیر و به خدا از شیطان رانده شده پناه میبریم؛ آنگاه نوزادی که برای او عقیقه شده نام ببر و گوسفند را ذبح کن. «اَللّٰهُمَّ مِنْکَ وَلَکَ مٰا وَهَبْتَ وَأَنْتَ أَعْطَیْتَ، اَللّٰهُمَّ فَتَقَبَّلْهُ مِنّٰا عَلٰی سُنَّةِ نَبِیَِّک(صلی الله علیه وآله) وَتَسْتَعِیذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ وَتُسُمِّٰی وَتَذْبَحُ».[5]
همچنانکه بعد از ذبح عقیقه سفارش شده چنین دعا بخوانید: بار الها برای تو خونها ریخته میشود، شریکی برای تو نیست و ستایش برای پروردگار جهانیان است، پروردگارا شیطان رانده شده از درگاهت را از ما دور ساز. «لَکَ سُفِکَتْ الدِّمٰاءُ لاٰ شَریِکَ لَکَ وَ الْحَمْدُ للهِ رَبَّ العٰالَمِینَ، اَللّٰهُمَّ اخْسَأِ الشَّیْطٰانِ الرَّجِیمِ».[6]
6ـ مستحب است پا و ران عقیقه را به قابله اختصاص دهند.[7] و در برخی روایات آمده است که یک چهارم عقیقه برای قابله است.[8] و در برخی دیگر از روایات، یک سوم برای
1. همان: 430، باب 50، ح1 و 4.
2. بحارالانوار51: 5، ح9.
3. الحدائق الناضرة 25: 63؛ تحریر الوسیلة 2: 311، مسأله 9.
4. شرائع الإسلام2: 344؛ جواهر الکلام31: 268.
5. وسائل الشیعة 21: 427، باب 46، من ابواب احکام الاولاد، ح3.
6. همان.
7. الکافی6: 33، ح5؛ جواهر الکلام31: 269؛ تحریر الوسیلة 2: 311، مسأله 9.
8. الکافی6: 28، ح9.
(257)
قابله تعیین شده[1] و در صورت نبودن قابله سهمش در اختیار مادر قرار گیرد تا به هر نحو مایل است، صدقه دهد.[2]
7ـ مستحب است گوشت عقیقه را پخته و طعامی تهیّه گردد و دستکم ده تن از مؤمنان دعوت شوند و از آن بخورند.[3] امام صادق(علیه السلام) میفرماید: ده نفر از مسلمانان از گوشت عقیقه طعام داده شوند و اگر بیشتر باشند، بهتر است. «فَإِنْ زٰادُوا فَهُوَ أَفْضَلُ».[4]
8 ـ شکستن استخوانهای گوسفند عقیقه مکروه است.[5]
9ـ نظریّة مشهور در بین فقها امامیّه این است که استفاده والدین از گوشت عقیقه مکروه است.[6]
با اندکی تأمّل در آنچه ذکر شد، میتوان حداقّل، برخی از فوایدی که در این کار مستحب نهفته است، دریافت. از آن جمله:
الف: در اوّلین لحظات ورود به دنیا و اوّلین ساعات احساس نسیم حیات، به سبب قربانی کردن در راه خدا، نوزاد به خدای خویش نزدیک میشود و والدین او با عقیقه کردن، ضمن ابراز رضایت از مولودی که خدا به آنان عطا نموده است، سپاس نعمت به جای میآورند.
ب: عقیقه بیمه سلامتی کودک است و او را از خطرها و حوادث و فریبهای شیطان حفظ میکند. چنانکه در روایات به این نکته اشاره شده است.[7]
ج: برای استحکام روابط صمیمانه والدین و فرزندان در آینده زمینه سازی میکند. فرزندان با یادآوری نشاط و اشتیاق والدین در ولادت آنها و علاقهمندی آنان به سلامت و سعادت فرزندانشان، نسبت به تکریم و احترام والدین بیش از پیش قیام میکنند.
1. همان6: 32، ح2؛ وسائل الشیعة 21: 428، باب 47، من باب احکام الاولاد، ح1.
2. الروضة البهیة5: 450.
3. کشف اللثام7: 532؛ مسالک الافهام8: 411؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 544.
4. تهذیب الاحکام7: 443، ح1771.
5. الکافی29: 29، ح11؛ تهذیب الاحکام7: 444، ح1775؛ مسالک الافهام8: 411؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 545.
6. السرائر2: 647؛ شرائع الاسلام2: 345؛ کشف الرموز2: 200؛ کشف اللثام7: 532؛ جواهر الکلام31: 270.
7. الکافی6: 39، ح3؛ وسائل الشیعة 21: 449، باب 65، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
(258)
د: آشکار ساختن اصل و نسب نوزاد را در پی دارد.
هـ: یادآوری ایثارگری ابراهیم(علیه السلام) در راه خدا و درسی برای تمام پدران در راه فرمانبرداری از دستورات خداوند متعال میباشد.
و: کمک به استحکام روابط متقابل اجتماعی که پایههای عدالت را در آن جامعه بنیان میگذارند و در جهت محو آثار فقر و محرومیت، گام برداشته میشود.[1]
علاوه بر عقیقه، مستحب است به هنگام تولّد فرزند و به هنگام ختنه او به مؤمنین ولیمه (اطعام) دهند.[2] امام خمینی(قدّس سرّه) در اینباره مینویسد: «ولیمه به هنگام تولّد نوزاد مستحب است و این یکی از پنج موردی است که ولیمه در آن مستحب میباشد».[3]
امام صادق(علیه السلام) به هنگام ولادت فرزندشان امام کاظم(علیه السلام)، سه روز مؤمنین را اطعام نمودند[4] و بر همین اساس مرحوم شیخ حرّ عاملی درکتاب وسائل الشیعة بابی تحت عنوان «باب استحباب اطعام الناس عند ولادة المولود ثلاثه ایّام» ذکر کرده است.[5]
آنچه در باطن این آداب و سنن نهفته است، احترام و تکریم مقام و شکرگذاری به درگاه خداوند متعال است که نعمت فرزند را به پدر و مادر عطا کرده است. و از سویی دیگر، اطعام مؤمنین زمینه ساز پیوند نیک اجتماعی و مقدمهای است برای پذیرش طفل از طرف جامعه، علاوه بر این، آثار معنوی پربرکتی هم در سلامت روحی و جسمی کودک به دنبال خواهد داشت.[6]
1. ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 100؛ حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 170 ـ 171.
2. الحدائق الناضرة23: 31؛ وسیلة النجاة مع حواشی السّید محمدرضا الگلپایگانی3: 220؛ مهذّب الاحکام 25: 260؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح) 529.
3. تحریر الوسیلة2: 310، مسألة 3.
4. وسائل الشیعة 21: 401، باب 31، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
5. همان.
6. حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت: 48.
(259)
بیگمان اینگونه استقبال از کودک، در حقوق بینالملل و کنوانسیونهایی که به عنوان حمایت از کودک تدوین گردیده، یافت نمیشود. به توضیحی دیگر، اگر چه در بین برخی از اقوام و ملل، جشن تولّد امری مرسوم و رایج است، امّا با آنچه، در اسلام مطرح است، تفاوت ماهوی دارد؛ و آن تقرّب جستن به پروردگار با این اعمال، و قرار دادن کودک در تحت حمایت و حفاظت حق تعالی است.
پدر و مادر با رعایت این آداب و سنن ضمن اینکه پذیرش مسئولیّت در قبال فرزند را به خود القا و بر آن تأکید مینمایند، رابطه عاطفی خود را با فرزند نیز استحکام بخشیده، فضای تربیتی آکنده از معنویّت و قداست را برای رشد و تعالی کودک فراهم میسازند.
رعایت چنین مواردی، ضریب بهداشت روانی و آرامش خاطر را که برای رشد متعادل کودکان لازم است، بالا میبرد و از اضطراب و نگرانیهای مادران و کودکان میکاهد.
بیتردید آنچه در احکام و مقرّرات اسلامی درباره حقوق کودک مطرح است، تنها به نگهداری، تغذیه، مسکن و پوشاک او محدود نمیشود، بلکه مهمتر از این امور، تربیت اخلاقی و معنوی کودک است، زیرا تأمین خواستهای معیشتی فرزندان به دلیل علاقههای غریزی و عاطفی پدر و مادر بهویژه در مراحل نخست زندگی کودک، امری طبیعی است. حیوانات نیز به اموری چون نگهداری و تغذیه اهتمام دارند، امّا تربیت فرزندانی صالح و مفید فقط در سایة آشنایی و التزام پدران و مادران به وظایف اسلامی و اخلاقی و انجام آنها محقّق میگردد.[1]
مستحب است در روزهای نخست تولّد نوزاد، نام نیکو و شایسته برای او انتخاب شود. این امر از حقوق کودک بر پدر و مادر است و بسیاری از فقها به آن تصریح نمودهاند.[2]
1. ر. ک: نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 105؛ حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 167.
2. النهایة: 501؛ السرائر2: 646؛ مفاتیح الشرائع2: 365؛ شرائع الاسلام2: 343؛ مهذّب الاحکام25: 258؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 526.
(260)
نام نیکو، بهترین هدیهای است که هر نوزاد در روزهای اوّل زندگی از پدر و مادر خود دریافت میکند، هدیهای ماندگار که همیشه با اوست و از او جدا نمیشود و همواره در شخصّیت فرد و اجتماعیاش مؤثر است و در مورد رعایت این حق در روایات با تعابیر مختلف سفارش شده است.
1ـ پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) خطاب به امیر المؤمنین(علیه السلام) فرموده است: حق فرزند بر پدرش این است که نام نیکو برای او انتخاب نماید و او را به نیکی تربیت نموده و به کاری شایسته بگمارد. «یٰا عَلیِ، حَقُ الْوَلَدِ عَلَی ْوٰالِدِهِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَأَدَبَهُ وَ یَضَعَهُ مَوْضِعاً صٰالِحاً».[1]
2ـ امام صادق(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل میکند که فرموده است: نام نیک برای خود انتخاب کنید، زیرا در روز قیامت شما را با همان نام میخوانند و گفته میشودای فلان فرزند فلان برخیز و به سوی نور خود گام بردار وای فلان فرزند فلان برخیز که نوری نداری. «اِسْتَحْسِنُوا أَسْمٰاءَکُمْ فَإِنَّکُمْ تُدْعَوْنَ بِهٰا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ قُمْ یٰا فُلاٰنَ بْنَ فُلاٰنٍ إلٰی نُورِکَ وَقُمْ یٰا فُلاٰنَ بْنَ فُلاٰنٍ لاٰنُورَ لَکَ».[2]
3ـ همچنین امیر المؤمنین(علیه السلام) از آن حضرت نقل میکند که فرموده است: اوّلین هدیهای که هر یک از شما به فرزندش میبخشد نام خوب است، پس نام نیکو برای فرزندان خود انتخاب نمایید. «قٰالَ رَسُولَ الله(صلی الله علیه وآله): إِنَّ اَوَّلَ مٰا یَنْحَلُ أَحَدُکُمْ وَلَدَهُ الإِسْمُ الْحَسَنُ فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمْ اسْمَ وَلَدِهِ».[3]
4ـ امام رضا(علیه السلام) میفرماید: نخستین احسان و نیکی که پدر در حق فرزندش روا میدارد، انتخاب نام زیبا برای اوست، پس لازم است هر یک از شما نام نیکو برای فرزند خود انتخاب کند. «أَوَّلَ ما یَبَرُّ الرَّجُلُ وَلَدَهُ أَنْ یُسَمِّیَهُ بِاسْمِ حَسَنِ، فَلْیُحْسِنْ أَحَدُکُمُ اسْمَ وَلَدِهِ».[4]
1. وسائل الشیعة 21: 389، باب 22، من ابواب احکام الاولاد، ح4.
2. همان، ح2.
3. مستدرک الوسائل15: 127، باب 14، ح1.
4. وسائل الشیعة 21: 388، باب 22، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
(261)
انتخاب نام نیک ضمن اینکه تکریم و احترام کودک است، نشان دهنده طرز تفکّر خانواده و آرمانها و الگوهای مورد علاقه آنان میباشد. به همین جهت اسلام دستور میدهد از نامهایی استفاده شود که نشان از هویت اعتقادی دارند و الهام بخش و امید آفرین و حامل پیام و فرهنگ اصیل انسانی و اسلامی میباشند و بهترین آنها، نامهاییاست که در بردارنده معنای عبودیّت خداوند متعال باشد. مانند عبدالله، عبدالرحمن و نیز نام پیامبران و ائمه اطهار(علیهم السلام) و بهترین آنها نام محمّد است.[1]
به نمونههایی از روایات وارد شده در اینباره اشاره میگردد:
1ـ امام باقر(علیه السلام) میفرماید: راستترین نامها این است که بر بندگی خداوند متعال دلالت کند و برترین نامها، اسامی پیامبران است. «أَصْدَقُ الأَسْمٰاءِ مٰا سُمِّیِ بالْعُبُودِیَّةِ وَأَفْضَلُهٰا أَسْمٰاءُ الأَنْبِیٰاءِ».[2]
2ـ امام رضا(علیه السلام) میفرماید: خانهای که در آن نام محمّد باشد اهل آن در بامداد و شامگاهشان با خیر و برکت همراه خواهند بود. «اَلبَیتُ الَّذِی فیِهِ مُحَمَّدٌ یُصبِحُ أَهلُهُ بِخَیرٍ وَ یُمسُونَ بِخَیرٍ».[3]
3ـ پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) میفرماید: اگر نام فرزندانتان را محمّد گذاشتید، اکرامش کنید و در مجالس خود برایش جا در نظر بگیرید و با روی گرفته و صورت عبوس با او برخورد ننمایید. «إِذا سَمَّیتُمُ الوَلَدَ مُحَمَّداً فَأَکرِمُوهُ وَ أَوسِعُوا لَهُ فِی المَجلِسِ وَ لا تُقَبِّحُوا لَهُ وَجهًا».[4]
4ـ سلیمان جعفری میگوید از امام کاظم(علیه السلام) شنیدم که فرمود: هیچ گاه فقر و بیماری به خانهای که در آن نام محمّد، احمد، علی، حسن، حسین، جعفر، طالب، عبدالله و فاطمه باشد، داخل نمیشود. «لَا یَدخُلُ الفَقرُ بَیتاً فیهِ اسمُ مُحَمَّدٍ أَو أَحمَدَ أَو عَلِی أَو الحَسَنِ أَوِ الحُسَینِ أَو جَعفَرٍ أَو طالِبٍ أَو عَبدِاللهِ أَو فاطِمَةَ مِنَ النَّساءِ».[5]
1. قواعد الأحکام3: 97؛ الروضة البهیة5: 443؛ جواهر الکلام31: 253 ـ 254؛ تحریر الوسیلة 2: 310؛ تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 527.
2. وسائل الشیعة 21: 391، باب 23، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
3. همان، 394، باب24، ح6.
4. همان: ح7.
5. الکافی19:6، ح8.
(262)
5ـ سکونی میگوید: بر امام صادق(علیه السلام) وارد شدم در حالیکه محزون و اندوهگین بودم، امام به من فرمود: چرا اندوهگینی؟ عرض کردم: خداوند به من دختری داده است. امام فرمود: ای سکونی، دختر تو سنگینیاش بر زمین است و روزیاش بر خدا، عمرش از عمر تو جدا و روزی که میخورد غیر از روزی توست. سکونی گوید: به خدا سوگند حزن و اندوه من با این گفتار از بین رفت. سپس امام فرمود: او را چه نامیدهای؟ عرض کردم: فاطمه. فرمود: آه آه آه، آنگاه دست خود را بر پیشانی نهاد... سپس فرمود: حال که او را فاطمه نامیدی هرگز دشنامش مده، نفرینش مکن و او را مزن. «إِذا سَمَّیتَها فاطِمَةَ فَلا تَسُبَّها وَ لا تَلعَنها وَ لا تَضرِبها».[1]
از روایات استفاده میگردد، استفاده از نامهای پادشاهان ظالم و فراعنه و دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) و نامهای بیمحتوا که موجب هتک حیثیت فرد میگردد، مکروه است. همچنین نامهایی که یادآور قهر و غضب و ستم و ظلم باشد یا دلالت بر صفاتی بنماید که مخصوص خداوند است و نسبت به دیگران کذب و بر خلاف خضوع و بندگی است، مانند خالد، مالک و از این قبیل واژگان، مکروه است.[2] روایات بسیاری بر این معنا دلالت دارد، به عنوان نمونه:
1ـ امام باقر(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نقل میکند که فرموده است: «شَرَّ الأَسمَاءِ ضِرارٌ وَ مُرَّةُ[3] وَ حَربٌ وَ ظالِمُ».[4] بدترین اسامی، ضرر زدن، شدّت، جنگ و ظالم است.
2ـ علامه طریحی در کتاب منتخب، ضمن خبر مفصلّی درباره یک مسیحی که از طرف پادشاه روم به حضور رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) رسیده بود، نقل میکند که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به او فرمود: نام تو چیست؟ جواب داد، عبد الشمس. فرمود: نامت را تغییر بده و من نامت را
1. وسائل الشیعة 482:21، باب87، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
2. ر. ک: شرائع الاسلام344:2، السرائر646:2، قواعد الأحکام97:3، ریاض المسائل132:12، کشف اللثام527:7.
3. قیومی در مصباح المنیر: 568، مینویسد: مرّه بکسر میم، به معنی شدّت است و به معنی خلطی از اخلاط بدن نیز میآید.
4. وسائل الشیعة 399:21، باب28، من ابواب احکام الاولاد، ح5.
(263)
عبدالوهّاب گذاشتم. «قالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه وآله): مَا اسمُکَ؟ فَقُلتُ: إِسمِی عَبدُ الشَّمسِ، فَقالَ لِی: بَدَّلِ اسمَکَ، فَإِنّی اُسَمّیکَ عَبدَ الوَهّابِ».[1]
3ـ از عمر نقل شده که برادر امّ سلمه، همسر پیامبر، صاحب پسری شد و نامش را ولید گذاشت چون این نام به گوش پیامبر(صلی الله علیه وآله) رسید، فرمود: نامش از فراعنه شماست، آن را تغییر دهید. «سَمَّیتُمُوهُ بِاسمِ فَراعَنتُکُم غَیِّرُوا اِسمُهُ فَسَمُّوهُ عَبدُالله».[2]
4ـ جابر از امام باقر(علیه السلام) روایت میکند که آن حضرت به کودک خردسالی فرمود: نامت چیست؟ گفت: محمّد. حضرت فرمود: کینهات چیست؟ جواب داد: علی. حضرت فرمود: تو با این کنیه بر خود دژی ساختی که شیطان بر تو راهی نمییابد. هرگاه شیطان بشنود که نام محمّد یا علی را صدا بزنند مانند سُرب و مس ذوب میشود و هرگاه بشنود کسی را به نام یکی از دشمنان ما میخوانند به شادی و نشاط درآید و بر خود میبالد. «إِنَّ الشَّیطانَ إِذا سَمِعَ مُنادِیَا یُنادِی یَا مُحَمَّدُ أَو یَا عَلِی ذابَ کَما یذُوبُ الرَّصَاصُ حَتَّی إِذا سَمِعَ مُنادِیَاً یُنَادِی بِاسمِ عَدُوًّ مِن أَعدَائِنا اهتَزَّ وَاختَالَ».[3]
در ماده سوّم اعلامیه جهانی حقوق کودک به حق داشتن نام برای کودک تصریح شده و بیان میدارد: «کودک باید از بدو تولّد صاحب اسم، ملیّت و هویت گردد». همچنین در ماده هفتم کنوانسیون حقوق کودک، چنین آمده است: «تولّد کودک بلافاصله پس از به دنیا آمدن ثبت میشود و از حقوقی مانند حق داشتن نام، کسب تابعیت و در صورت امکان، شناسایی والدین... برخوردار میباشد».
امّا از دیدگاه اسلام، حق کودک تنها با نامگذاری به یک نام ـ هر چه باشد ـ ادا نمیشود، بلکه انتخاب نامینیکو و شایسته به عنوان حق کودک بر والدین مورد تأکید قرار گرفته است، از این روست که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در جواب پدری که وظیفه خود در قبال
1. مستدرک الوسائل128:15، ح7.
2. کنز العمّال592:16، ح45977.
3. وسائل الشیعة 393:21، باب24، من ابواب احکام الاولاد، ح3.
(264)
فرزندش را جویا میشد، فرموده است: وظیفه پدر این است که او را نام نیکو بگذارد و او را به نیکی تربیت کند و به کاری شایسته بگمارد. «تُحَسَّنُ اسمَهُ وَ أَدَبَهُ وَضَعهُ مَوضِعاً حَسَناً».[1]
به عبارت دیگر: تردیدی نیست که پدران و مادران نظر به علایق سرشاری که به نوزاد خویش دارند، میکوشند که به سلیقه خود برای او نامی زیبا و نیک را انتخاب کنند، امّا اشکال در این است که آنها ممکن است دچار اشتباه شوند و چیزی که به نظرشان پسندیده میآید، از نظر دیگران یا از لحاظ فرهنگ و ارزشهای دینی ناپسند و زننده باشد. بدین جهت اگر پدر و مادر راهنمایی نشوند، ممکن است ندانسته و ناخودآگاه به جای خدمت، خیانت کنند و نامی بر طفل نهند که در دوران زندگی وی همچون طوقی ننگین و افتضاحآمیز به گردنش باشد و او را رنج دهد.
اگرچه این موضوع ساده میباشد، ولی از نظر واقع بسیار مهم است و از آثار شوم روانی آن نمیتوان چشم پوشید، زیرا نام زشت و سبک، اسباب رنج روحی و آزردگی خاطر صاحب آن را فراهم میکند و او را در معرض استهزا و تحقیر دیگران قرار میدهد و در نتیجه صاحب نام زشت در خود احساس حقارت مینماید و بیشک احساس حقارت، یکی از عوامل ناراحتی و خودخوری انسان است. با این توضیح که اگر چنین احساسی زودگذر باشد، ناراحتی آن هم دیری نمیپاید و انسان از زیر فشار آن خلاص میشود. امّا همین احساس زودگذر اگر در روان انسان گره بخورد آن هم گرهی که گشودن آن محال یا بسیار مشکل و دشوار است در این صورت خطراتی بزرگ در پی خواهد داشت.[2]
یکی از متخصّصان روانشناسی کودک در مقالهای تحت عنوان «حقّ نام و تابعیت» مینویسد: نام، بسیار بالاتر از یک برچسب و یا یک عنوان خاص است. نام، نشانة شخصیت و هستی جداگانه هر فردی است... در تحلیلی که «اینیاس سرسون» فیلسوف فرانسوی راجع به وظیفه اجتماعی نام به عمل آورده، اهمیّت آن را در جوامع باستانی نشان داده است. او مینویسد: کودک پیش از آنکه اسمی برای او تعیین گردد، وجود ندارد. نام، هم نمودار
1. الکافی48:6، ح1، وسائل الشیعة 479:21، باب86، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
2. ر. ک: اسلام و حقوق کودک: 76 ـ 77.
(265)
شخصیت و استقلال فرد است و هم شخصیت و استقلال فردی به انسان میبخشد... نام، نمودار و بخشنده نوع بسیار خاصی از هویت، به فرد انسانی است. وقتی که نام یکی از اجداد کودک به وی داده میشود، مثل این است که به حیات نیای او نوعی دوام و استمرار بخشیده میشود و یا اینکه کودک به صورت نیای خودش در میآید.[1]
به هر صورت، نامهای پست و ناشایست، باعث سرافکندگی است و تأثیر آن در ایجاد عقده حقارت قابل انکار نیست. به همین جهت در نظام تربیتی اسلامی، انتخاب نام زیبا و دارای مضمون عالی از چنان اهمیّتی برخوردار است که سفارش شده قبل از ولادت فرزند، نام نیکویی برایش انتخاب شود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: فرزندانتان را قبل از ولادتشان نامگذاری کنید و اگر نمیدانید فرزندانتان پسر است و یا دختر، نامی برایش انتخاب کنید که مشترک بین دختر و پسر باشد، زیرا بچّهای که از شما سقط میشود و برایش نام انتخاب ننمودهاید، آنگاه که با شما در روز قیامت ملاقات نماید به پدرش میگوید: چرا برای من نام ننهادی؟ مگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نوه خود را پیش از تولّد، محسن نام ننهاده بود؟ «یقُولُ السَّقطُ لأَبیهِ: أَلاّ سَمَّیتَنی وَ قَد سَمّی رَسُولُ اللهِ مُحسَناً قَبلَ أَن یولَدَ».[2]
انتخاب نام شایسته برای کودک از چنان اهمیّتی برخوردار است که مستّحب است نوزاد پسر را تا روز هفتم محمّد بنامند، پس از آن اگر خواستند، نامش را تغییر دهند.[3]
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: هیچ نوزادی برای ما متولّد نمیشود، مگر اینکه نخست او را محمّد مینامیم و پس از هفت روز اگر خواستیم نامش را تغییر میدهیم و گرنه همان نام را بر او باقی میگذاریم. «لا یُولَدُ لَنا وَلَدٌ سَمَّیناهُ مُحَمَّداً فَإِذا مَضَی سَبعَةُ أَیامٍ فَإِن شِئنَا غَیَّرنا وَ إلاّ تَرَکنا».[4]
از روایت استفاده میشود این امر از سیره عملی پیشوایان معصوم بوده است و سبب میشود که از بدو تولّد، روح و روان کودک با نام بهترین مخلوق عالم هستی پیوند خورده
1. حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 146.
2. بحارالانوار128:101، باب الأسماء و الکنی، ح6.
3. الروضة البهیة443:5.
4. وسائل الشیعة 392:21، باب 24، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
(266)
شود و کودک به تدریج احساس کند همانگونه که همنام او به بهترین فضیلتها در عالم متلبّس شده و مأمور ویژه الهی بوده، او نیز باید از فرامین و دستورات همنام خود در جهت کسب سعادت مادّی و معنوی سرمشق بگیرد. به دلیل اهمیّت نامگذاری و تأثیر سوء نام ناپسند است که در روایات آمده است پیامبر(صلی الله علیه وآله) اینگونه نامها را تغییر میداد و نامهای نیکو را جایگزین میکردند، تعدادی از این روایات را در صفحات قبل ذکر نمودیم.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نامهای زشت و نامناسب اشخاص و سرزمینها را تغییر میدادند. «أَنَّ رَسُولُ الله(صلی الله علیه وآله) کانَ یُغَیّرُ الأسماءَ القَبیحَةَ فِی الرَّجالِ وَ البُلدانِ».[1]
تعبیر «کانَ یُغَیّرُ» دلالت دارد که این امر شیوهای مستمر در سیره عملی آن حضرت بوده است و نمونههای بسیاری از آن در تاریخ و کتب روایی به چشم میخورد.[2]
نکتهای مهم در نامگذاری نهفته است که نام هر کسی و هر معنایی که بر کودک گذاشته شود، ذکر مکرّر آن در طول زندگی، یاد و خاطره و ویژگیهای آن شخص و آن معنی در ذهن و روان کودک تأثیر میبخشد و پیوندهای خاصّی بین آن دو ایجاد میشود که در سعادت و شقاوت او بی تأثیر نیست.[3]
لازم به ذکر است که باید مراقب بود نامهایی که بر روی فرزندان میگذاریم این ظرفیت را داشته باشد که با سنین بالاتر نیز متناسب باشند. برخی از اسامی شاید در کودکی زیبا و خوشایند باشند، امّا در سالهای جوانی و بزرگسالی و آنگاه که شخص، صاحب عنوان و مسئولیت اجتماعی میگردد، آن اسامی، کودکانه و سبک مینمایند و با صاحب اسم تناسب ندارند.
قرآن کریم میفرماید: یکدیگر را مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید. (لا تَلمِزُوا اَنفُسَکُم وَ لا تَنَابَزُوا بِالأَلقاَبِ).[4] این آیه با صراحت، افراد
1. وسائل الشیعة 390:21، باب22، من ابواب احکام الاولاد، ح6.
2. ر. ک: کنز العمّال16: 590 ـ 591و596، اسد الغایة 76:3، 202:1.
3. ر. ک: حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 147.
4. سوره حجرات11:49.
(267)
بیبند و باری که بر دیگران القاب زشت بگذارند و از این طریق آنها را تحقیر نمایند و شخصیّتشان را بکوبند مورد نکوهش قرار داده و از این عمل نهی میکند.
اطلاق آیه، شامل پدر و مادر و مربیّانی که برای فرزندان خود نام و لقب زشت و زننده و بیمحتوی انتخاب میکنند، نیز میشود و بعید نیست از این آیه حرمت آن استفاده شود. و شاید به همین علّت است که ماده 20 قانون ثبت احوال مصوّب 18/10/1363 مقرّر میدارد: «انتخاب نامهایی که موجب هتک حیثیت مقدّسات اسلامی میگردد و همچنین انتخاب عناوین و القاب و نامهای زننده و مستهجن و نامتناسب با جنس، ممنوع است» و از آنجا که تشخیص مصادیق نامهای ممنوع بهویژه برای مأمور ثبت احوال کار آسانی نیست و مفاهیم کلّی مندرج در ماده 20 قانون ثبت احوال، مشکلاتی را در عمل پدید میآورد تبصره 2 ماده مذکور مقرّر میدارد: «تشخیص نامهای ممنوع با شورای عالی ثبت احوال میباشد».
مستحب است نوزاد پسر را در روز هفتم تولّد، ختنه نمایند.[1] روایات بسیاری بر این امر دلالت دارد و در بعضی از آنها حکمت آن نیز بیان گردیده است. به عنوان نمونه:
1ـ امام صادق(علیه السلام) از پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) نقل میکند که فرموده است: فرزندانتان را در روز هفتم طاهر نمایید (ختنه کنید)، زیرا این عمل برای نوزاد پاکیزهتر و در تسریع رشد و نموّ او مؤثرتر است. «طَهَّرُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ فَإِنَّهُ أَطْیَبُ وَ أَطهَرُ وَ أَسرَعُ لِنَباتِ اللَّحمِ».[2]
2ـ همین مضمون را مسعدة بن صدقه از آن حضرت نقل نموده است.[3]
3ـ امیر المؤمنین(علیه السلام) فرموده است: فرزندان خود را در روز هفتم ختنه کنید و هیچگاه گرما و سرما شما را از این عمل باز ندارد، زیرا ختنه مایه طهارت و پاکی جسم است. «إِختَتِنُوا أَولادَکُم یومَ السّابِعِ وَ لا یمنَعکُم حَرٌ وَ لا بَردٌ فَإِنَّه طُهرٌ لِلجَسَدِ».[4]
1. المقنعة: 521، النهایة: 502، شرائع الاسلام344:2، مسالک الأفهام402:8، جواهر الکلام260:31.
2. الکافی35:6، ح2.
3. همان: ح1.
4. تحف العقول: 119.
(268)
مشهور فقهای امامیه قائل به عدم وجوب ختنه بر ولی میباشند و دلیل آنها ظهور اخبار وارد شده در استحباب است. همچنین اصل برائت ذمه ولی از وجوب میباشد. افزون بر آن در بعضی از روایات با صراحت به این امر اشاره شده است: مانند اینکه علی بن یقطین در روایت صحیح از امام کاظم(علیه السلام) نقل میکند که فرموده است: ختنه نوزاد در روز هفتم سنّت است و تأخیر آن نیز منعی ندارد. «قالَ: لِسَبعَةِ أَیامٍ مِنَ السُّنَّةِ... وَ إِن أُخَّرَ فَلا بَأسَ».[1]
در صورتیکه طفل بالغ شود و قبل از تکلیف، ختنه نشده باشد بر او واجب است خود را ختنه نماید.[2]
این حکم میان فقها اجماعی است، بلکه از ضروریات مذهب و دین میباشد.[3] روایاتی نیز بر آن دلالت دارند، به عنوان نمونه: امام باقر(علیه السلام) فرموده است: به ناچار باید مرد ختنه گردد. «فَأَمّا الرَّجُلُ فَلابُدَّ مِنهُ».[4]
از امام صادق(علیه السلام) دعایی نقل شده که مستحب است در موقع ختنه کردن نوزاد خوانده شود، مضمون دعا چنین است: بارالها، این فرمان تو و روش پیامبر توست ـ که درود تو بر او و خاندان او باد ـ و پیروی ما از تو و پیامبرت را، از ما خواستهای و به آن حکم دادهای و اراده فرمودهای. خداوندا تو سوزش تیزی آهن را در ختنه و حجامت نمودن نوزاد قرار دادی و به او چشاندی از آن جهت که تو از من به من داناتری. پروردگارا او را از پلیدیها پاک گردان و عمرش را طولانی نما و درد و بیماری را از
1. الکافی 36:6، ح7، وسائل الشیعة 439:21، باب 54، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
2. النهایة: 502، السرائر647:2، شرائع الاسلام 344:2، مهذب الاحکام263:25، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 532.
3. کشف اللثام529:7، الحدائق الناضرة 55:25، جواهر الکلام31: 260 ـ 261.
4. وسائل الشیعة 437:21، باب 52، من ابواب احکام الاولاد، ح8.
(269)
جسم و جانش دور گردان، بینیازی او را افزون و فقر و ناداری را از او دور ساز، تو آن میدانی که ما نمیدانیم.[1]
در لابه لای این دعا به برخی از فواید ختنه کردن اشاره شده است که از جمله آنها است: دوری از بیماری، درد و ناراحتی، سلامت از پلیدی و ناپاکی و افزایش عمر. جملات: «وَزِد فِی عُمُرِهِ وَادفَعِ الآفاتِ عَن بَدَنِهِ وَ الأَوجاعَ عَن جِسمِهِ»[2] بر این معنی دلالت دارند.
در کتابهای پزشکی و غیر آن نیز فوایدی بر ختنه کردن ذکر شده، به برخی از آنها اشاره میشود:
الف: با بریدن پوسته روی حشفه، ترشّحات مضّر چربی، حذف میشود، زیرا جلد پوشاننده حشفه دارای چربی مخصوص است. در این صورت امکان قضای حاجت به سهولت و به آسانی انجام میگیرد و احتمال ایجاد عفونت در این ناحیه کمتر میگردد.
ب: با ختنه کردن امکان ایجاد سرطان عضو تناسلی کاهش مییابد. درصد ابتلا به سرطان عضو تناسلی کسانی که ختنه نشدهاند، بسیار بالاتر است. در کتاب آسیب شناسی «رابینز» آمده است: سرطان آلت تناسلی در بین مسلمانان بسیار نادر است، زیرا آنان قطع جلدی روی حشفه را قبل از ده سالگی انجام میدهند، امّا در مناطقی که این قطع پوشش (ختنه) انجام نمیگیرد، به طور نسبی سرطان آلت تناسلی بسیار شایع است.
ج: در عین حال که ختنه یک تدبیر بهداشتی برای جلوگیری از ابتلاء به بیماریهای عفونی است، باعث تأمین کامجویی بیشتر در زندگی زناشویی آینده است.
د: همچنین ختنه کودکان مانع از ابتلای آنان به شب ادراری میشود.[3]
1. همان: 444، باب 59، ح1.
2. همان: 444، باب59، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
3. نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 103 ـ 104، حقوق متقابل کودکان و ولی در اسلام: 165 ـ 166.
(270)
یکی از مستحبات زمان تولّد، مژده ولادت فرزند است و نیز مستحب است برای خانواده مسلمانی که خداوند به آنها فرزندی عطا کرده است، تبریک و تهنیت گفته شود و برای فرزندان و والدین آنها دعای خیر کنند.
قرآن کریم، بشارت دادن فرشتگان از جانب خداوند متعال به حضرت زکریا(علیه السلام) به هنگام ولادت حضرت یحیی(علیه السلام) را نقل نموده و میفرماید: فرشتگان به زکریا ندا دادند در حالی که او در محراب عبادت ایستاده بود و مشغول نماز بود که خداوند تو را بشارت به یحیی میدهد. (فَنَادَتهُ المَلائِکَةُ وَ هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی المِحرَابِ أَنَّ اللهَ یُبَشِّرُکَ ِبیَحیَی)[1].
خداوند متعال تولّد حضرت یحیی(علیه السلام) را بشارت میدهد، در اینباره در سوره مریم آمده است: ای زکریا ما تو را بشارت به پسری میدهیم که نامش یحیی است که همنام او پیش از این نبوده است. (یا زَکَرِیّا إنّا نُبَشِّرُکَ بِغَُلامٍ اسمُهُ یَحیَی لَم نَجعَل لَهُ مِن قَبلُ سَمِیّا)[2].
همچنین بشارت ولادت حضرت اسحاق، یعقوب[3] و عیسی(علیهم السلام) در قرآن نیز مطرح گردیده است. در روایات نیز به رعایت این امر مستحبی سفارش شده، به عنوان نمونه:
حسین بن خالد میگوید: از امام رضا(علیه السلام) سؤال کردم تهنیت تولّد نوزاد چگونه و در چه زمانی انجام میشود؟ فرمودند: هنگامی که حسن بن علی(علیه السلام) متولّد شد، جبرییل(علیه السلام) از آسمان فرود آمد و به پیامبر(صلی الله علیه وآله) در روز هفتم تهنیت گفت... همچنین هنگامی که امام حسین(علیه السلام) متولّد شدند، همین برنامه را تکرار نمود.[4]
در روایت دیگری امام صادق(علیه السلام) از امّ اَیمن نقل میکند که گفته است: هنگامی که امام حسین(علیه السلام) از فاطمه زهرا(علیها السلام) متولّد شدند، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) امر فرمودند: موی سر او را تراشیدند و به وزن آن نقره صدقه دادند آنگاه از طرف او عقیقه نمودند، سپس امّ اَیمن به
1. سوره آل عمران39:3.
2. سوره مریم7:19.
3. (وَامْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ)، سوره هود 71:11.
4. وسائل الشیعة 432:21، باب 51، من ابواب احکام الاولاد، ح2.
(271)
او تهنیت عرض نمودند و او را در عبای رسول خدا پیچیدند. «أَمَرَ رَسُولُ اللهِ فَحُلِقَ رَأسُهُ وَ تُصُدَّق بِوَزنِ شَعرِهِ فِضَّةٌ وَ عُقَّ عَنهُ ثُمَّ هَیأَتهُ أُمُّ أَیمَنَ وَ لَفَّتهُ فِی بُردِ رَسُولُ اللهِ».[1]
و در مورد بیان و کیفیت تهنیت نوزاد در نهج البلاغه آمده است: شخصی در حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مردی که برای او پسری متولّد شده بود با این جمله: «لِیهنئِکَ الفارِسُ، بر اسب سوار تو تهنیت باد» تبریک گفت. امام(علیه السلام) او را نهی فرمود و دستور دادند اینگونه تهنیت بگویید، شکرگزار خدایی باش که او را به تو بخشیده و از آن حضرت در خواست کن این بخشش برایت مبارک باشد و به جوانی و توانایی برسد و خداوند کردار نیک را به وسیله او به تو روزی فرماید. «قالَ: لاتَقُل ذلِکَ وَ لکِن قُل: شَکَرتَ الواهِبَ وَ بُورِکَ لَکَ فِی المَوهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ رُزِقتَ بِرَّهُ».[2q]
موضوع تبریک و تهنیت در تولّد نوزاد هر چند در ظاهر امری ساده به نظر میرسد، ولی با دقّت در آن میتوان به اهمیّت آن پی برد، زیرا این سنّت بدین معنی است که اعضای جامعه دینی در به رسمیت شناختن انتساب فرزند به پدرش و آرزوی آیندهای پر برکت برای این عضو جدید جامعه اسلامی پیشگام باشند.
به تعبیری دیگر، بشارت و تبریک سبب استحکام روابط خانوادگی و اجتماعی است و به امّت اسلامی میآموزد فرزندی که به دنیا آمده در نزد خداوند دارای مقام و ارزش است. بیتردید رعایت این امور برای فضا سازی تربیت عالی اخلاقی کودکان بسیار مؤثر و غیر قابل انکار میباشد.
1. مستدرک الوسائل 143:15، باب 32، ح6.
2. علامه جعفری, نهج البلاغة، حکمت1174:354، مستدرک الوسائل126:15، باب 13، ح3.
(272)
نسب (بافتح نون و سین) مصدر است و در لغت به معنی پیوستگی دو انسان به یکدیگر، اصل، قرابت و خویشاوندی است.[1] و در زبان فارسی آن را نژاد[2] مینامند.
و امّا در اصطلاح بعضی از فقها آنرا اینگونه تعریف کردهاند: «نسب عبارت از منتهی شدن ولادت شخص به دیگری، مانند پدر و پسر و یا انتهای ولادت دو شخص به ثالث است، مانند منتهی شدن دو برادر به پدر».[3]
به گفته بعضی از حقوقدانان: «نسب، امری است که به واسطه انعقاد نطفه از نزدیکی زن و مرد به وجود میآید و از این امر رابطه طبیعی و خونی بین طفل و آن دو نفر که یکی پدر و دیگری مادر باشد، موجود میگردد».[4] و یا گفتهاند: «نسب علاقهای است بین دو نفر که به سبب تولّد یکی از آنها از دیگری یا تولّدشان از شخص ثالثی حادث میشود».[5]
لازم به ذکر است که مفهوم قرابت و آثار آن با مفهوم نسب و آثار آن، یکی نیستند چنانکه هیچ یک از این دو مفهوم به عمل «نزدیکی» و «ولادت» وابسته نمیباشند. به اضافه نسب خود دارای انواع متفاوتی است، از قبیل نسب ناشی از زوجیت «مشروع»، نسب ناشی
1. مصباح المنیر (2 ـ 1): 602، لسان العرب 175:6.
2. فرهنگ بزرگ سخن 7803:8.
3. جواهر الکلام 238:29، تراث شیخ الاعظم (الوصایا و المواریث): 177. موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 9:3.
4. سید حسن امامی، حقوق مدنی 151:5.
5. محمد بروجردی عبده، کلیات حقوق اسلامی: 280.
(273)
از نزدیکی به شبهه، نسب ناشی از زنا، ناشی از لقاح مصنوعی و فرزند خواندگی و یا اینکه هر یک از اینها در وصف نسب، مشترکاند. تنها در وصف اعتبار شرعی و قانونی با یکدیگر تمایز و تفاوت پیدا میکنند.[1]
بنابراین برای روشن شدن بحث لازم است، نسب خاص را که مورد بحث در این تحقیق است ـ از قرابت نسبی یا نسب عام، تفکیک و هر یک را جداگانه تعریف کنیم.
نسب عام یا قرابت نسبی عبارت است از علاقه و رابطه خونی و حقوقی موجود بین دو نفر که در اثر تولّد یکی از آنها از دیگری یا تولّد هر دو از شخص ثالث به وجود آمده است.
نسب به معنی خاص عبارت است از علاقه و رابطه خونی و حقوقی بین دو نفر که در اثر تولّد یکی از صلب یا بطن دیگری به وجود آمده است، این رابطه وقتی از جانب طفل مورد نظر قرار گرفته باشد، نام «نسب» را به خود میگیرد و وقتی که از طرف پدر، مورد نظر واقع میشود به نام «أُبوّت یا رابطه پدری» و وقتی که از جانب مادر، مورد توجّه قرار گیرد، به نام «رابطه مادری» نامیده میشود.[2] نتیجه اینکه، نسب به معنی دوّم شامل خویشاوندان در خط اطراف، غیر از پدر و مادر و فرزندان نمیگردد.[3]
به هر صورت، خویشاوندی و نسب دارای آثار و احکام متعدّدی میباشد، از قبیل توارث، حرمت نکاح، حق ولایت و حضانت، حق نفقه و دیگر احکامی که شرح آنها در این بخش و بخشهای دیگر این تحقیق، خواهد آمد. از اینرو در صورتی که خویشاوندی و نسب کسی با دیگری مورد تردید یا انکار قرار گیرد، ذی نفع میتواند برای اثبات آن در دادگاه، اقامه دعوی نماید. خویشاوندی مورد تردید و انکار، ممکن است خویشاوندی مستقیم باشد، مانند خویشاوندی بین اولاد و پدر و مادر یا جدّ و جدّه و ممکن است خویشاوندی اطراف باشد، مانند خویشاوندی بین اعمام و اخوال و اولاد آنها. اثبات خویشاوندی در هر یک از موارد بالا مبتنی بر اثبات نسب مادری و یا پدری میگردد که شرح آنها خواهد آمد.
1. ر. ک: باروریهای پزشکی از دیدگاه فقه و حقوق: 312.
2. اسدالله امامی، حقوق خانواده2: 8 ـ 9، عباس نایب زاده، باروری مصنوعی: 261.
3. ناصر کاتوزیان، دوره مقدّماتی حقوق مدنی ـ خانواده: 322.
(274)
از جمله حقوق اوّلیه کودک که باید بعد از ولادت وی مورد توجّه والدین قرار گیرد، ثبت نسب اوست که به تعبیر فارسی رایج این زمان، آن را اخذ شناسنامه و سند ولادت و یا شناسایی حق تابعیّت خانوادگی فرزند، مینامند. این حق یکی از با اهمیّتترین حقوق کودک به حساب میآید، زیرا در آینده هویت و نسب او به وسیله آن شناخته میشود. همچنین از اختلاط انساب و تضییع دیگر حقوق وی جلوگیری به عمل میآورد.
شناسایی افراد و احراز هویت آنها مورد تأکید خداوند متعال است و میفرماید: ای مردم، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را در شعبهها و قبیلههای مختلف قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقنَاکُم مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنثَی وَ جَعَلنَاکُم شُعُوبَاً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا)[1].
جمله (لِتَعارَفُوا) به گفته بسیاری از مفسّرین چنین معنی میشود: شما را به گونهای آفریدیم که بتواند بعضی از شما، نسب بعضی دیگر را بشناسد و همگان منتسب به پدر و اجداد خود باشند و به غیر آنها نسبت داده نشوند.[2]
و در حدیث مفصّلی محمّد بن سنان از علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نقل میکند که در جواب مسائلی که از آن حضرت سؤال شده، نوشتهاند: علّت اینکه پدر میتواند بدون اجازه فرزند در مال او تصرّف نماید، امّا فرزند نمیتواند، آن است که خداوند فرزند را به پدر هدیه نموده و میفرماید: به هر کس بخواهد دختر هدیه میکند و به هر کس بخواهد پسر و یا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو را به آنها میدهد.[3] در ادامه آن حضرت میفرماید: فرزند منسوب به پدر است و به نام او خوانده میشود، زیرا در قرآن آمده است: فرزندان را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خداوند عادلانهتر است. (أُدعُوهُم لأَبَائِهِم هُوَ اَقسَطُ عِنْدَ اللهِ)[4].[5]
1. سوره حجرات13:49.
2. التبیان فی تفسیر القرآن350:9، تفسیر الصافی54:5، البحر المحیط فی تفسیر القرآن 435:5، تفسیر بحر العلوم329:3.
3. (یهَبُ لِمَن یشاءُ إِناثاً وَ یهَبُ لِمَن یشاءُ الذُّکُورَ)، سوره شوری49:42.
4. سوره احزاب 5:33.
5. علل الشرائع 241:2، باب 302، وسائل الشیعة 266:17، باب 78، من ابواب ما یکتسب به، ح9.
(275)
جمله شریفه (أُدعُوهُم لأَبائِهِم) که امام(علیه السلام) به آن استدلال نموده به این معنی است: فرزندان را به پدرانشان نسبت دهید.[1]
در دوران معاصر که مسافرت و مهاجرت افراد از شهری به شهر دیگر، بلکه از کشوری به دیگر ممالک، بسیار اتّفاق میافتد. نسبت دادن فرزند به پدر و مادر در دراز مدّت و در سنین مختلف فقط با ثبت سند ولادت و اخذ شناسنامه امکانپذیر است.
بنابراین به طور قطع میتوان ادّعا کرد که ثبت نسب، حقّی از حقوق کودک است که شارع مقّدس رعایت آن را بر والدین لازم شمرده است. البتّه از ناحیه دیگر، حق پدر نیز میباشد، زیرا ولایت او با این حقّ ثابت میگردد. همچنین حق مادر نیز به حساب میآید، زیرا به وسیله آن، حقوقی که بر فرزند دارد اثبات میگردد و از او رفع تهمت زنا میشود.
از نظر عرفی و حقوقی، اخذ شناسنامه و ثبت نسب نوزاد لازم است، زیرا عدم انجام آن موجب تضییع حقوق وی میگردد. در آیات و روایات و نیز کلمات فقها به طور خاص از این حق سخنی به میان نیامده است، ولی رعایت آن به طور کلّی که ممکن است با توجّه به مقتضیات زمان شکل آن تغییر یابد، مورد تأکید قرار گرفته است. در اینباره علاوه بر آنچه ذکر شد، ادلّه دیگری نیز وجود دارد که ممکن است از آنها استفاده شود که والدین و دیگر متولیان امور کودک، نسبت به رعایت این حق ملزم میباشند، از جمله:
1ـ ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که بدهی مدّتدار «به خاطر وام و یا داد و ستد» به یکدیگر پیدا کنید آن را بنویسید و باید نویسندهای از روی عدالت «سندرا» در میان شما بنویسد و کسی که توانایی نوشتن دارد نباید از آن همانطور که خدا به او تعلیم داده، خودداری کند. (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أَمَنُوا إِذَا تَدَایَنتُم بِدَینٍ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی فَاکتُبُوهُ وَلیَکتُب بینَکُم کَاتِبُ بِالعَدلِ وَ لا یَأبَ کاتِبٌ أَن یَکتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللهُ)[2].
1. تفسیر الصافی 164:4، التفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج 257:11، زبدة التفاسیر 337:5، کنز الدقائق 101:8.
2. سوره بقره 282:2.
(276)
به فرموده برخی از مفسّرین، نزدیک به بیست حکم از این آیه استفاده میشود که مربوط به اصول معاملات، مانند: بیع، رهن، دین و قرض و مانند اینها میباشد. این اصول از قواعد کلّی داد و ستد و حقوق است که عقلا رعایت آن را لازم میدانند و خداوند به وسیله وحی به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آنها را بیان نموده است. مراعات آنها موجب رفع تنازع و اختلاف بین افراد انسان و رسیدن حق به صاحبش میگردد. همچنین موجب میشود مردم به اغراض خود برسند و اموالشان محفوظ بماند. در ادامه همین آیه، خداوند میفرماید: این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و برای شهادت مستقیمتر میباشد. (ذلِکُم أَقسَطُ عِندَ اللهِ وَ أَقوَمُ لِلشَّهٰدَةِ).[1] یعنی نوشتن احکامی که ذکر شد، روشنترین راه به سوی ایجاد قسط و عدل است و در نزد خدا محبوب و نیک میباشد. با انجام آن، شهادت به طور شایسته و صحیح اقامه و حفظ میگردد و موجب میشود شک و تردید برداشته شود. این امور مطلوب مردم است و نسبت به آن تمایل نشان میدهند، بنابراین اوامر و نواهی که در آن بهکار رفته جهت ارشاد به حکمی است که عقل انجام آن را لازم میداند نه وجوب و الزام شرعی.[2]
شاید بتوان از ظاهر آیه استفاده کرد که نوشتن و شاهد گرفتن، اختصاص به دین (قرض) ندارد، بلکه امور مربوط به بیع، رهن و هر حقّی از حقوق، باید نوشته شود. به همین جهت بعضی از مفسّرین معتقدند، مرجع ضمیر در جمله (فَاکتُبُوهُ) حقّ است و یا دین[3] و از آن استفاده میشود هر حقّ و دَینی را باید نوشت، کوچک باشد و یا بزرگ.
خلاصه آنکه، از قرائن مختلف استفاده میشود، مقصود از امر به نوشتن دین، در این آیه که ارشاد به مصلحت میباشد، منع از تضییع حقوق است و اینکه لازم است نگاشته گردد تا بدین وسیله رفع تنازع و اختلاف شود و صاحبان حق به حقوق خود برسند.
همچنین جمله شریفه (ذلِکُم أَقسَطُ عِندَ اللهِ) با توجّه به معنایی که برای آن ذکر گردید، اختصاص به آنچه در آیه ذکر شده ندارد، بلکه شامل هر چیز که در نزد
1. همان.
2. مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن 403:4و410 ـ 411.
3. راوندی، فقه القرآن 378:1.
(277)
خداوند پسندیده است و مردم آن را طلب میکنند و به آن تمایل نشان میدهند، میگردد. و نیز استفاده میگردد نوشتن این امور و شاهد گرفتن نسبت به آن، طریق بسوی تقوی و سبب اقامه قسط و عدل است. از جمله این امور، ثبت نسب طفل و اخذ شناسنامه برای نوزاد است، زیرا بدین وسیله از تضییع حق کودک جلوگیری به عمل میآید و نسبش محفوظ میماند و دیگر نتایج پسندیدهای که میتواند در آینده از آنها بهره گیرد.
2ـ مادر و پدر حق ندارند به کودک ضرر بزنند. (لا تُضَارَّ والِدَةُ بِوَلَدِهَا وَ لا مَولُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ).[1] مادر کودک، در اموری که مربوط به اوست، مانند: شیر، غذا، حفاظت و نگهداری. همچنین پدر در نفقه و دیگر تعهّداتی که نسبت به وی دارد نباید به او ضرر بزنند.[2] بنابراین مفاد آیه مبارکه چنین میشود: والدین باید نسبت به امور اولاد خود عنایت داشته باشند، تا ضرری متوجّه آنها نگردد. و چون عدم ثبت نسب و اخذ شناسنامه موجب ضرر کودک خواهد شد، باید به انجام آن اقدام نمایند تا کودک متحمّل ضرر نشود.
3ـ از بعضی روایات استفاده میگردد، هر چیز موجب از بین رفتن نسب و اختلاط آن شود منهی عنه است، مانند آنکه: محمّد بن سنان از امام رضا(علیه السلام) نقل میکند که فرموده است: علّت اینکه به قاذف[3] و کسی که شرب خمر نماید هشتاد ضربه شلاّق میزنند این است که با قذف، ولد نفی میگردد، نسل قطع میشود و نسب از بین میرود. «لأَنَّ فِی القَذفِ، نَفیَ الوَلَدِ وَ قَطعَ النَّسلِ وَ ذَهابَ النَّسَبِ».[4] تعلیلی که در این روایت آمده است، یعنی از بین رفتن نسب، به گونهای در عدم ثبت نسب و اخذ شناسنامه کودک، نیز جاری است.
1. سوره بقره 233:2.
2. ر. ک: تفسیر التبیان258:2، مجمع البیان114:2.
3. کسی که به دیگری بدون حجّت شرعی نسبت زنا یا لواط بدهد. مصباح المنیر: 495، الروضة البهیة 166:9، ریاض المسائل31:16.
4. علل الشرائع 264:2، باب 335، وسائل الشیعة 176:28، باب 2 من ابواب حدّ القذف، ح4.
(278)
همچنین امام زین العابدین(علیه السلام) میفرماید: از جمله حقوق فرزند آن است که پدر، او را از خود بداند و در آینده زندگی به خود منتسب نماید، اعمالش نیک باشد و یا ناپسند. «وَ أَمّا حَقُّ وَلَدِکَ فَتَعلَمُ أَنَّهُ مِنکَ وَ مُضافٌ اِلَیکَ فِی عاجِلِ الدُّنیا بِخَیرِهِ وَ شَرَّهِ».[1]
بیگمان انتساب کودک و والدین در طول حیاتشان مسجّل نمیگردد، مگر با ثبت ولادت و اخذ شناسنامه.
نتیجه آنکه، ثبت نسب و گواهی ولادت برای نوزاد از نظر عرفی و حقوقی لازم است. موادّ 13، 14 و 15 قانون ثبت احوال، مأمور مربوط را ملزم به ثبت ولادت نوزاد نموده که مبنای شناسنامه قرار میگیرد. از نظر حقوقی، شناسنامه سند رسمی است، زیرا نزد مأمور صالح دولت تنظیم میشود[2] و وجوب شرعی آن نیز با استناد به ادّلهای که ذکر شد بعید به نظر نمیرسد.
از جمله حقوق نوزاد بعد از ولادت آن است که پدر نسبت به فرزندی او اقرار و اعتراف نماید و آن را از خود بداند و سرپرستی او را بپذیرد.
شیخ طوسی در اینباره مینویسد: «هنگامی که فرزند از همسر مردی که زن، فراش[3] او بوده متولّد گردید، لازم است به آن اقرار نماید و نفی آن جایز نیست».[4]
همچنین شهید ثانی نگاشته است: «در صورتی که انتساب فرزند به زوج ممکن باشد، حکم میشود که فرزند او است و نفی آن جایز نیست، اعمّ از اینکه زنا از مادر تحقّق یافته
1. تحف العقول: 263.
2. ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی ـ خانواده 41:2.
3. فراش در لغت به معنی مفعول و چیزی که فرش قرار گرفته میباشد و هر یک از زن و مرد فراش دیگری است. مصباح المنیر: 468، لسان العرب 111:5، و مقصود فقها از فراش، معنی کنایی آن است، یعنی مردی که با نکاح شرعی، زنی را به زوجیت خود در آورده است. المبسوط266:4، سید بجنوردی، القواعد الفقهیة 26:4.
4. النهایة: 505.
(279)
باشد و یا خیر و اعمّ از اینکه گمان نفی فرزند از زوج به استناد قرائن غیر شرعی، وجود داشته باشد یا خیر، زیرا مقتضای ظواهر ادلّه شرعی، چنین است».[1]
عبارات بسیاری از فقها نیز با اختلاف در تعبیر مانند آنچه ذکر شد، میباشد.[2] به هر حال پدر خانواده حقّ ندارد بدون دلیل، فرزند را از خود نفی نماید. این کار از نظر شرع مقدّس اسلام عملی زشت و نکوهیده است و در برخی از مواقع حتّی موجب مجازات و تنبیه مدعی است، زیرا علاوه بر اینکه حق فرزند مورد تعدّی و تجاوز قرار میگیرد، نسبت به مادر فرزند نیز اتّهام و اهانتی بس سنگین متوجّه میشود که امنیت و احترام محیط خانوادگی را خدشه دار میسازد و کانون خانواده را در معرض آسیب جدّی قرار میدهد.[3] از اینرو در متون فقهی، مسأله اثبات نسب فرزند و نهی از انکار نسب فرزند به پدر بسیار جدّی تلقّی شده و به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
از پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) نقل شده که فرموده است: هر مردی که فرزند خود را انکار کند در حالی که فرزند به او نگاه میکند (به او علاقمند است) خداوند چنین مردی را از رحمت خویش محروم میگرداند و در قیامت نزد همه آفریدگان از اوّلین و آخرین، رسوایش میسازد. «... وَ أَیُّمَا رَجُلٍ نَفَی نَسَبَ وَلَدِهِ وَ هُوَ یَنظُرُ إِلَیهِ احتَجَبَ اللهُ عَنهُ وَ فَضَحَهُ عَلی رُؤُسِ الخَلائِقِ مِنَ الأَوَّلینَ وَ اَلَأَخِریِنَ».[4]
در حدیث دیگری از آن حضرت نقل شده که فرموده است: از جمله حقوق فرزند بر پدر آن است که نسبش را انکار ننماید. «مِن حُقُوقِ الوَلَدِ عَلَی والِدِهِ أَن لا یَجْحَدَ نَسَبَهُ».[5]
1. مسالک الافهام 381:8.
2. تحریر الأحکام الشرعیة 4: 15 ـ 16، کشف اللثام 532:7، جامع المدارک 443:4، جواهر الکلام222:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
3. نگاهی دیگر به حقوق فرزندان از دیدگاه اسلام: 52، حقوق متقابل کودک و ولی در اسلام: 113.
4. مستدرک الوسائل 440:15، ابواب اللعان، ح5، عوالی اللئالی العزیزیة 418:3، باب اللعان، ح19.
5. کنز العمّال 473: 16، ح45512.
(280)
در صورتیکه انتساب طفل به پدر به هر دلیل، مورد اختلاف و انکار[1] قرار گیرد با تحقّق امارة فراش و زوجیّت شرعی و شرایط آن، فرزند به پدر ملحق و منتسب میگردد و آثار نسب بر آن مترتّب میشود. در این حکم بین فقهای امامیّه اختلافی نیست.[2]
مرحوم سید عاملی در اینباره مینویسد: «این مسأله در بین اصحاب «فقهاء امامیّه» اجماعی است که اگر فرزند از زن دائمی مردی متولّد شود در صورتیکه شرایط الحاق داشته باشد به او ملحق و منتسب میشود».[3] برخی دیگر از فقها نیز ادّعای اجماع نمودهاند.[4]
مستند دیدگاه فقها علاوه بر اجماع که بدان اشاره رفت، حدیث مشهور و معروفی است از نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) که فرموده است: فرزند از آن صاحب فراش میباشد و برای کسی که به مادر او نسبت زنا دهد، سنگ است. «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ وَ للعاهِرِ الحَجَرُ».[5] این حدیث بین جمیع فِرق و طوایف اسلامی مشهور است[6] و همگی بر مضمون آن اتّفاق نظر دارند.[7]
همچنین در کلمات اهل بیت(علیهم السلام) در بسیاری از موارد به آن استدلال شده، از جمله امیر المؤمنین(علیه السلام) در جواب معاویه نوشتند: «امّا اعتراض شما نسبت به نفی ابن زیاد
1. انکار نسبت فرزندان ممکن است به انگیزههای مختلف صورت پذیرد، از جمله محروم کردن فرزندان از ارث یا شانه خالی کردن از تعهدات دیگر و مسئولیتهای پدر یا اختلاف خانوادگی و یا وجود امارات غیر شرعی، مثل اینکه مادر طفل، متهم به زنا و فرزند از نظر قیافه شبیه زانی باشد یا اینکه فرزند با زانی از جهت گروه خونی توافق داشته باشد و از این قبیل امور.
2. المقنعة: 537 ـ 538، السرائر657:2، شرائع الإسلام340:2، قواعد الأحکام98:3، کشف اللثام532:7.
3. نهایة المرام432:1.
4. جواهر الکلام 223:31، مسالک الأفهام391:8، الحدائق الناضرة 3:25، جامع المدارک 444:4.
5. الکافی491:5، ح3، مَن لا یحضر الفقیه327:4، فی النوادر، ح5812، وسائل الشیعة 169:21، باب 56، من ابواب النکاح، ح1، سنن ابن ماجه497:2، ح2006 ـ 2007، صحیح البخاری 15:8، ح6765.
6. محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 23:4.
7. جواهر الکلام232:21.
(281)
(اینکه برای او پدری ذکر نمودهام) پس بدان تنها من او را نفی ننمودهام، بلکه نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) او را نفی کرده، زیرا فرموده است: «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ وَ للعاهِرِ الحَجَرُ».[1]
فقها، این حدیث شریف را مدرک قاعده فقهی قرار دادهاند با نام «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ» و با استناد به آن، نسب مورد تردید را اثبات مینمایند و طریقه استدلال به آن بدین شرح است:
مقصود نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) از ذکر این روایت بیان حکم شرعی است نه اخبار از امر خارجی، یعنی هر چند روایت به صورت جمله خبریه صادر شده ولیکن در حقیقت انشاء است. افزون بر اینکه اگر این جمله را جمله خبریه قرار دهیم، چه بسا منطبق با واقع نباشد و فرزند با نطفه غیر زوج منعقد شده باشد، بهویژه در آن زمان که عمل زنا شایع بوده و صدور کلام غیر واقع از آن حضرت، امکان ندارد، زیرا معصوم است.
و از طرفی در علم بلاغت بیان شده که ذکر «الف و لام» در مبتدا، مفید حصر و اختصاص است. بنابراین متفاهم عرفی از جمله اوّل روایت «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ» چنین میشود؛ فرزند اختصاص به زوج دارد و برای غیر او حق و نصیبی در آن نیست.
در این صورت از روایت استفاده میگردد آن حضرت فراش (نکاح شرعی) را اماره معتبر شرعی در مقام تعیین نسب قرار داده و اثبات میشود فرزند از صاحب فراش است و دیگران حق و نصیبی در آن ندارند.
از طرف دیگر ملاک و معیار اماره شرعی همانند اماره عرفی آن است که غالباً منطبق با واقع است، هر چند ممکن است در بعضی موارد چنین نباشد. همچنین ملاک اماره شرعی آنست که قطع و یقین به انطباق آن با واقع یا خلاف واقع وجود نداشته باشد، زیرا در این صورت راهی برای تعبّد باقی نمیماند.
خلاصه اینکه «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ» اماره شرعی است، در مواردی که تردید و شک وجود دارد که آیا فرزندی که با وجود نکاح شرعی متولّد شده، از زوج است یا خیر؟
از آنچه گفته شد روشن گردید، قرائن، امارات و ظنونی که از نظر شرعی دارای اعتبار نیست، مثل اینکه فرزند از نظر قیافه شبیه زانی باشد، انطباق گروه خونی فرزند با
1. الخصال: 213، اواسط حدیث35.
(282)
زانی، و عدم انطباق آن با زوج و دیگر اماراتی که عرف آن را معتبر میداند، ولی شرع آنها را معتبر ندانسته است، نمیتواند ملاک اثبات یا نفی نسب قرار گیرد.
بنابراین برای مسلمان جایز نیست، فرزندی که در فراش او متولّد شده را با ظّن و گمان از خود نفی کند هر چند نفی او با استناد به قرائن و امارات عرفی صورت پذیرد، البتّه اگر امارات غیر شرعی موجب قطع و یقین شود که فرزند از فراش نیست، در این صورت نفس قطع و یقین ملاک عمل قرار میگیرد و نیاز به تمسّک به این قاعده نیست، زیرا این قاعده در مقام تردید و شک، اماره شرعی قرار داده شده است.
امّا در جمله دوّم روایت «وللعاهِرِ الحَجَر»، عاهر به معنی زانی و حجر به معنی سنگ است و کنایه از این است که باید زانی را طرد نمود و دعوای او نسبت به فرزند مسموع نیست، همانگونه که باید سگ را با سنگ از خود دور نمود.[1]
ظاهر و اطلاق کلمات بسیاری از فقیهان بیانگر این است که نکاح موقّت نیز مشمول قاعده فراش[2] میباشد و برخی از فقها به این تعمیم تصریح نمودهاند.
مرحوم فاضل مقداد در اینباره مینویسد: «این حکم اختصاص به فرزند زن دائم ندارد، فرزند زن متعه و نکاح غیر دائم نیز مشمول این حکم قرار میگیرد».[3] برخی دیگر همانند علامه در تحریر[4] و دیگران[5] نیز به این حکم تصریح نمودهاند.
هرگاه نطفه طفل قبل از اجرای صیغه نکاح منعقد گردد و سپس زن و مرد با یکدیگر ازدواج نمایند، طفل متولّد از آنان شرعی و قانونی نیست و نسب او ناشی از نکاح نخواهد
1. محقق بجنوردی، القواعد الفقهیة 27:4 الی 31، جواهر الکلام92:22، جامع المدارک 444:4.
2. النهایة: 505، المقنعة: 537، شرائع الإسلام 340:2، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
3. التنقیح الرائع 261:3.
4. تحریر الأحکام الشرعیة 18:4.
5. الجامع للشرائع: 461، کشف اللثام537:7، ریاض المسائل115:12.
(283)
بود، هر چند که آن طفل ولادتش در هنگام تحقّق زوجیت واقع شود و آنان طفل را از خود بدانند. این حکم مورد اتّفاق فقها است.[1] روایت نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»[2] و دیگر روایات[3] بر آن دلالت دارند. بنابراین بحث اثبات نسب در فراش مربوط به مواردی است که نطفه طفل بعد از تحقّق نکاح شرعی منعقد شود و مورد اختلاف و تردید قرار گیرد. در این فرض برای اثبات نسب و الحاق فرزند به زوج شرایطی ذکر شده است:
شرط اوّل: انزال منی مرد و زن
عدّهای از فقیهان معتقدند دخول[4] زوج به زوجه در اثبات نسب و الحاق فرزند به وی شرط است.[5] آنان برای اثبات نظریّه خود به اجماع[6] فقها در این زمینه و دیگر ادلّهای که همگی مورد خدشه[7] قرار میگیرد، استناد نمودهاند. برخی دیگر امکان نزدیکی و مجامعت را شرط الحاق فرزند به زوج دانستهاند.[8] ظاهراً دلیل این نظریّه نیز اجماع است که ثابت نیست.
لیکن همانگونه که برخی از فقها[9] بهویژه بعضی از اعلام معاصرین[10] اظهار نظر نمودهاند فقط انزال منیّ مرد و ورود آن به رحم زوجه، شرط الحاق فرزند به زوج میباشد، هر چند دخول به معنی کنایی آن صورت نپذیرفته باشد.
آیةالله فاضل لنکرانی در اینباره مینویسد: «در الحاق فرزند به زوج، انزال شرط است، اعمّ از اینکه دخول صورت پذیرفته باشد یا خیر و اعمّ از اینکه انزال در آلت زن باشد یا در حوالی آن، با این احتمال که رحم آنرا جذب نماید یا به هر وسیله ممکن مانند: وسایل پزشکی
1. جواهر الکلام31: 236 ـ 237.
2. الکافی 5: 491 ـ 492، ح2 ـ 3.
3. همان.
4. کلمه دخول کنایه از مجامعت و پنهان شدن آلت ذکور به مقدار حَشفه در قُبُل و یا در دُبُر زن میباشد.
5. النهایة: 506، المقنعة: 537، السرائر 657:2، نهایة المرام227:2، شرائع الإسلام340:2.
6. جواهر الکلام229:31، ریاض المسائل 115:12، الحدائق الناضرة 3:25.
7. ر. ک: موسوعة احکام الاطفال و ادلتها 32:3 ـ 36.
8. المبسوط266:4، الجامع للشرائع: 461، ملاذ الأخیار348:13.
9. الحدائق الناضرة 4:25، جواهر الکلام 48:34، جامع المدارک 444:4، الروضة البهیة 432:5.
10. تحریر الوسیلة 307:2، سید ابوالقاسم خویی، منهاج الصالحین282:2.
(284)
این زمان، منی مرد در رحم زن داخل شود. وی در ادامه مینویسد: انعقاد نطفه به این صورت (دخول منی مرد در رحم زن با وسایل پزشکی روز) به طور متواتر نقل شده است».[1]
1ـ عموم حدیث «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»،[2] زیرا لازمه فراش قرار گرفتن زن برای مرد، انزال است و اینکه منی مرد در رحم زن وارد شده باشد.[3]
2ـ در روایت صحیحه، اسماعیل بن بزیع میگوید: شخصی از علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در حالیکه من میشنیدم، سؤال کرد: مردی زنی را با عقد موقّت به نکاح خود در آورده و با او شرط کرده فرزند نخواهد، ولی زن صاحب فرزند شده و مرد آن را انکار مینماید و بر انکار خود پافشاری دارد، حضرت در حالیکه پیدا بود انکار مرد را نکوهیده میداند، دوبار فرمود: چگونه انکار مینماید، این عمل نکوهش بزرگ در پی دارد. «وَ قالَ: یَجْحَدُ! وَ کَیفَ یَجْحَدُ؟ إِعظامَاً لِذلِکَ».[4]
چون تولّد فرزند با انزال منی مرد در اطراف آلت زن، امکانپذیر است، بنابراین از این روایت میتوان استفاده نمود در الحاق فرزند به زوج، انزال منی کافی است.
3ـ ابن ابی عمیر از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که فرموده است: منی مربوط به مرد است هر کجا که بخواهد آن را قرار میدهد، البتّه اگر زن حامله شد و فرزند آورد مرد حق ندارد آن را انکار نماید، سپس آن حضرت شدیداً انکار مرد را تقبیح نمودند. «اَلمَاءُ مَاءُ الرَّجُلِ یضَعُهُ حَیثُ یشاءُ إِلاّ أَنَّهُ إِذا جاءَ وَلَدٌ لَم یُنکِرهُ وَ شَدَّدَ فِی إِنکارِ الوَلَدِ».[5]
بیگمان اطلاق این روایت شامل مسأله مورد بحث میگردد و از آن استفاده میشود مرد حق انکار فرزندی را که از همسر او متولّد شده، ندارد، اعمّ از اینکه انعقاد نطفه با دخول باشد یا اینکه انزال در اطراف رحم شده باشد و رحم آن را جذب نموده باشد.
1. تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503 ـ 504.
2. وسائل الشیعة169:21، باب56، من ابواب النکاح، ح1.
3. ر. ک: تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 504و506.
4. وسائل الشیعة 69:21، باب33، من ابواب المتعه، ح2.
5. همان،ح5.
(285)
4ـ روایات دیگری نیز بدینگونه که توضیح داده شده میتواند مستند این نظریّه قرار گیرد.[1]
5ـ به ضرورت ثابت شده و بسیار اتفاق افتاده است که با انزال منی در اطراف رحم زن و جذب آن به داخل رحم و یا انتقال آن به وسیله وسایل پزشکی مستحدث، زن حامله میگردد. این مسأله قطعی و غیر قابل انکار است.
در میان فقها اجماعی است که در الحاق فرزند به زوج لازم است تولّد طفل شش ماه پس از نزدیکی مرد با زن باشد و نیز اجماعی است که اقّل مدّت حمل در طفل کامل الخلقه که زنده متولّد شود، شش ماه است.[2]
سید مرتضی در این خصوص نگاشته است: «کمترین مدّت زمان حمل در نزد ما شش ماه است، فقهای امامیّه بر این مسأله اتّفاق نظر دارند. در اینباره از فقهای اهل سنّت نیز مخالفتی نقل نشده است».[3]
همچنین شهید ثانی آورده است: در بین علمای اسلام اجماعی است که کمترین زمانی که ممکن است انسان زنده، کامل الخلقه متولّد شود از زمان نزدیکی تا وقت ولادت، شش ماه است.[4]
1ـ اجماع و اتّفاق فقها، همچنانکه ذکر شد.
2ـ خداوند میفرماید: دوران حمل طفل و از شیر باز گرفتنش سی ماه است. (وَحَملُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً)[5].
1. همان: ح2و6، 379:21، باب 16، من ابواب احکام الاولاد، ح1 ـ 2.
2. ر. ک: المقنعة: 539، النهایة: 505، شرائع الإسلام340:2، السرائر657:2، جواهر الکلام224:31.
3. سید مرتضی، رسائل 192:1.
4. مسالک الأفهام 373:8.
5. سوره احقاف 15:46.
(286)
در آیه دیگری آمده است، جدا کردن کودک از شیر، میتواند در خلال دو سال باشد، (وَ فِصالُهُ فِی عَامَینِ)[1]. اگر دو سال (بیست و چهار ماه) از سی ماه که در آیه قبل برای حمل و فصال تعیین گردیده، کسر گردد، شش ماه باقی میماند و مدّعا ثابت میگردد، زیرا شش ماه به اجماع فقها، بالاترین مدّت حاملگی زنان نیست، بنابراین باید اقّل مدّت باشد.[2]
3ـ اخبار مستفیضه بلکه متواتره نیز بر این حکم دلالت دارد. مانند آنکه شیخ صدوق از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرموده است: کمترین مدّت حمل شش ماه است. «أَدنی ما تَحمِلُ المَرأَةُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ».[3]
همچنین شیخ طوسی در تهذیب از جمیل بن صالح و او از امام صادق و یا امام باقر(علیهما السلام) نقل نموده که از آن حضرت در مورد زنی که در زمان عدّه طلاق به ازدواج دیگری در آمده سؤال شد؟ حضرت جواب فرمود: باید از او جدا شود و یک عدّه طلاق نسبت به زوج دوّم و اوّل کافی است و اگر از او فرزندی متولّد شد و از زمان نزدیکی زن با زوج دوّم، شش ماه و یا بیشتر بگذرد، فرزند از زوج دوّم است، ولی اگر کمتر از شش ماه گذشته باشد از زوج اوّل است. «قالَ... فَإِن جائَت بِوَلَدٍ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ أَو اَکثَرَ فَهُوَ لِلأَخِیرِ وَ إِن جائَت بِوَلَدٍ لأَقَلَّ مِن سِتَّةِ أَشهُرٍ فَهُوَ لِلأَوَّلِ».[4] روایات دیگری نیز در اینباره وجود دارد.[5]
در اثبات نسب با فراش، باید از زمان نزدیکی و انعقاد نطفه تا زمان تولّد کودک بیش از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد. قبل از بیان این شرط، ذکر دو نکته ضروری به نظر میرسد:
1. سوره لقمان 14:31.
2. ر. ک: الحدائق الناضرة 5:25.
3. وسائل الشیعة 384:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح15.
4. همان: 383، ح13.
5. همان: ح1و8.
(287)
1ـ بحث در این شرط مربوط به مواردی است که وضع حمل به طور عادی و طبیعی انجام شود، امّا اگر به واسطه عللی به تأخیر بیفتد در آن صورت بحث از این شرط بیفایده است، زیرا یقین به گذشت بیشتر از مدّت حمل پیدا میشود.
2ـ مبدأ زمان حمل بر طبق نظریّهای است که در بحث پیشین اختیار گردید که آیا مقصود از دخول، معنی کنایی آن است یا امکان نزدیکی و یا انزال؟ به هر صورت اصل این شرط مورد اتّفاق است هر چند تعیین زمان حداکثر حمل بین فقهای امامیّه اختلاف است و نظریاتی ابراز گردیده است.
دیدگاه مشهور میان فقیهان، که بسیاری از فقها، اعمّ از متقدّمین[1] تا معاصرین[2] آن را پذیرفتهاند این است که حدّ اکثر مدّت حمل نه ماه است و مستند آن، روایات است، مانند:
1ـ عبدالرحمن سیابه میگوید از امام باقر(علیه السلام) در مورد حداکثر مدّت حمل سؤال کردم؟ زیرا شنیده بودم بعضی از اهل تسنّن آنرا دو سال میدانند، حضرت فرمود: دروغ است. حداکثر مدّت حمل نه ماه است و لحظهای بر این مدّت افزوده نمیشود و اگر یک ساعت افزایش یابد قبل از اینکه طفل از رحم مادر خارج شود مادرش کشته میشود. «فَقالَ: کَذَبُوا أَقصَی مُدَّةِ الحَملَ تِسعَةُ أَشهُرٍ وَ لا یزیدُ لَحظَةً وَ لَو زادَ ساعَةً [لحظة] لَقَتَلَ أُمَّهُ قَبلَ أَن یَخرُجَ».[3]
این روایت از نظر سند، ضعیف است و هر چند دلالت آن روشن است، ولی به گفته بعضی از فقها تأمّل در آن، خلاف نظر مشهور را اثبات مینماید و مقصود نه ماه پس از ولوج روح در جنین است، چرا که در آن هنگام جنین را طفل مینامند و رشد و نمّو او از آن زمان آغاز میشود و قبل از آن، نطفه و علقه و مضغه مینامند و نمّوی ندارد.
1. المقنعة: 539، النهایة: 505، السرائر 657:2و660، کشف اللثام533:7، ریاض المسائل104:12.
2. مهذّب الأحکام238:25، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 513.
3. وسائل الشیعة 380:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح3.
(288)
با توجّه به این معنی است که مناسب است گفته شود اگر طفل یک ساعت بیشتر از نه ماه در رحم بماند او را میکشد، زیرا در صورتی که علقه و مضغه است و نمّوی ندارد، بیتردید اگر ساعتها هم در رحم بماند موجب قتل مادرش نمیگردد.[1]
2ـ از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرموده است، اطفالی که شش ماه یا هفت ماه و یا نه ماه در رحم مادر باشند بعد از تولّد باقی میمانند ولی اگر طفل هشت ماه در رحم مادر باقی بماند، نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. «یَعیشُ الوَلَدُ لِسِتَّةِ أَشهُرٍ وَ لِسَبعَةِ أَشهُرٍ وَ لِتِسعَةِ أَشهُرٍ وَ لا یَعیشُ لِثَمانِیةِ أَشهُرٍ».[2]
اگر این روایت در مقام بیان تعیین زندگی طفل در رحم مادر باشد از آن استفاده میشود حداکثر مدّت حمل نه ماه است. ولی همانگونه که بعضی از اساتید اظهار نظر نمودهاند، در مقام بیان زندگی طفل بعد از وضع حمل است و عبارت آن اخباری است، (خبر دادن) به اینکه بعد از این مدّت، طفل زنده میماند یا خیر؟ ولی ممکن است حداکثر مدّت حمل نیز از اطلاق مقامی آن استفاده گردد.[3]
3ـ در روایت صحیح، عبد الرحمن حجّاج میگوید: از ابا ابراهیم (موسی بن جعفر(علیه السلام)) شنیدم که میفرمود: اگر مردی زن خود را طلاق دهد در حالیکه زن مدّعی است حامله میباشد، اگر بعد از نه ماه فرزند متولّد گردید این زمان پایان عدّة طلاق است و اگر زن، مدّعی حامله بودن نیست باید سه ماه عدّه نگه دارد سپس از شوهر جدا شود. «یقُولُ: إِذا طَلَّقَ الرَّجُلُ امرَأَتَهُ فَادَّعَت حَبَلاً انتَظَرَ بِها تِسعَةَ أَشهُرٍ فَإِن وَلَدَت وَ إِلاّ اعتَدَّت ثَلاثَةَ أَشهُرٍ ثُمَّ قَد بانَت مِنهُ».[4]
این روایت به صراحت دلالت دارد؛ با ادّعای حاملگی از طرف زن، باید نه
ماه منتظر بود. بنابراین باید حداکثر مدّت حمل نه ماه باشد، زیرا اگر غیر
از این بود میباید امام(علیه السلام) آن را بیان نماید، چون فرض بر این
است که در مقام بیان حکم
--------------------------------------------------
1. شیخ محمد علی اراکی، کتاب النکاح: 755.
2. وسائل الشیعة 380:21، باب17، من ابواب احکام الاولاد، ح2.
3. موسوعة احکام الأطفال و ادلتها 47:3.
4. الکافی 101:6، باب المسترابة بالحبل، ح1، تهذیب الأحکام 129:8، ح444.
(289)
است.[1] آیةالله فاضل لنکرانی معتقد است ظهور روایت در اینکه حداکثر مدّت حمل نُه ماه است قابل انکار نیست.[2]
در اینباره به روایات[3] دیگری نیز استناد شده که از نظر سند ضعیف میباشند و در ادامه بیان میشود که روایت صحیح عبد الرحمن بن حجّاج میتواند مستند نظریّهای که میگوید حداکثر مدّت حمل یک سال است، قرار گیرد.
لازم به یادآوری است، مقصود فقیهان از نه ماه، حدّ متعارف عرفی است؛ به این معنی که ممکن است چند ساعت بلکه چند روز کم و زیاد شود و دقّتهای عقلی مورد نظر نیست. چرا که روایاتی که دلالت دارد مدّت حمل لحظهای از نه ماه زیادتر نمیشود، در مقابل نظریاتی که حداکثر مدّت حمل را دو سال و یا بیشتر میدانند، صادر شده است.[4]
عدّهای از فقها مانند محقّق در شرائع[5] و علامه در قواعد و کتب دیگرش[6] و برخی دیگر[7] این نظریّه را پذیرفته و برای اثبات آن به عموم قاعده «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ» استدلال کردهاند، زیرا به مقتضای آن قاعده، باید فرزند ملحق به فراش (زوج) گردد، هر چند حمل از نه ماه تجاوز نماید. همچنین به اصل عدم تولّد نوزاد از زنا و شبهه، و وقوع تولّد در ماه دهم استدلال شده است، زیرا در مواردی طفل در ماه دهم از نزدیکی مرد و زن متولّد شده و بهترین دلیل بر وجود چیزی، وقوع آن است.[8]
1. ر. ک: الحدائق الناضرة 8:25.
2. تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 509.
3. الکافی 102:6، ح4و15: ح5، تهذیب الأحکام 129:8، ح447، وسائل الشیعة 224:22، باب 25، من ابواب العدد، ح4.
4. ر. ک: المهذّب الاحکام239:25.
5. شرائع الاسلام340:2.
6. قواعد الأحکام98:3، ارشاد الأذهان38:2، تحریر الأحکام الشرعیة 15:4.
7. التنقیح الرائع 263:3، کشف الرموز195:2.
8. التنقیح الرائع 263:3.
(290)
لیکن، این ادلّه مورد خدشه قرار گرفته است، زیرا عموم قاعده فراش میتواند مستند نظریّهای که میگوید حداکثر مدّت حمل یک سال است، نیز قرار گیرد. همچنین اصل در موردی میتواند دلیل قرار داده شود که دلیل دیگری نباشد و در ادامه خواهد آمد که در این جا دلیل بر خلاف اصل وجود دارد، گذشته از آن، اجرای اصل به نحوی که بیان گردید مثبِت است و نمیتواند حجّت شرعی قرار گیرد. به بیان دیگر، اصل عدم زنا نمیتواند حداکثر مدّت حمل را ثابت نماید.[1]
امّا این مدّعا که تولّد نوزاد در ماه دهم واقع شده، چه بسا به خاطر اشتباهاتی است که صورت پذیرفته و به گفته مرحوم شهید ثانی، این استدلال شباهت به استحسان دارد و نمیتواند دلیل حکم شرعی قرار گیرد.[2]
عدّهای از فقها مانند سید مرتضی[3] و حلبی[4] و ابن سعید[5] و ابن زهره[6] از متقدّمین، حداکثر مدّت حمل را یک سال دانستهاند. علامه حلّی در کتاب مختلف[7] نیز به این نظریّه تمایل نشان داده و نیز سید عاملی در نهایة المرام[8] و شهید ثانی در مسالک[9]، این قول را اقرب به صواب دانستهاند. در بین فقهای معاصر نیز امام خمینی[10] و آیةالله خویی[11] و نیز آیةالله خوانساری[12] این دیدگاه را پذیرفتهاند.
1. موسوعة احکام الاطفال و ادلّتها 51:3.
2. مسالک الأفهام 377:8.
3. الانتصار: 345.
4. الکافی فی الفقه: 314.
5. الجامع للشرائع: 461.
6. غنیة النزوع: 387:1.
7. مختلف الشیعة 316:7.
8. نهایة المرام 96:2و1: 433 ـ 434.
9. مسالک الأفهام 376:8.
10. تحریر الوسیلة 307:2، مسألة1.
11. منهاج الصالحین282:2.
12. جامع المدارک447:4.
(291)
به نظر ما این نظریه در میان دیدگاههای مطرح شده، وجیهتر است. نظریه پزشکی جدید نیز آن را تأیید و بر اثبات آن استدلال نموده است.[1] ادلّه پسندیدهتر بودن آن عبارتند از:
1ـ عموم روایت نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ». این روایت اقتضا دارد، فرزند ملحق به فراش (زوج) گردد، هر چند یک سال از زمان نزدیکی مرد با زن گذشته باشد.
2ـ روایات، از جمله روایت صحیح عبدالرحمن بن حجاج. در این روایت امام(علیه السلام) میفرماید: اگر مردی زن خود را طلاق دهد در حالیکه زن، مدّعی حمل است باید نه ماه منتظر بماند، اگر فرزند متولّد شد، عدّه تمام میشود، در غیر این صورت باید سه ماه دیگر نیز بر تعداد ماههایی که عدّه نگه داشته، بیفزاید سپس از شوهر جدا شود و عدّهاش تمام میگردد.[2] روایات دیگری نیز به همین مضمون نقل شده که پیشتر بدان اشاره شد.
مرحوم شهید ثانی بعد از ذکر این روایات میگوید: «روایت صحیح عبد الرحمن بن حجّاج دلیل است بر اینکه ممکن است حداکثر مدّت حمل به یک سال برسد هر چند غالباً نه ماه است. به همین جهت امام(علیه السلام) دستور فرموده است، در صورتیکه بعد از نه ماه فرزند متولّد نشد، باید زن مطلّقه سه ماه دیگر احتیاطاً صبر کند، زیرا احتمال وضع حمل بعد از یک سال وجود دارد. این روایت روشنترین دلیل است بر اینکه حداکثر مدّت حمل ممکن است یک سال باشد و از نظر سند قوی است، زیرا با اسانید مختلف ذکر شده است».
وی در ادامه میافزاید: «هیچ دلیل معتبری که اثبات نماید حداکثر مدّت حمل کمتر از یک سال است، وارد نشده است. بنابراین استصحاب حکم این روایت و نیز حکم قاعده فراش، مناسبترین دلیل این نظریه میباشد هر چند غالباً اینگونه نباشد». وی میگوید: «موردی که زمان حمل یک سال به طول بیانجامد در زمان ما واقع شده
1. ر. ک: عمر بن محمّد بن ابراهیم غانم، احکام الجنین: 73 ـ 74، فتحیه مصطفی عطوی، الجهاض بین الشرع و القانون و الطب: 145 ـ 146، عمر سلیمان عبدالله الأشقر، احکام المرأة الحامل: 95 ـ 96.
2. الکافی101:6، باب المسترابة بالحبل، ح1، وسائل الشیعة 223:22، باب 25، من ابواب العدد، ح1.
(292)
است». بنابراین باید روایاتی که حداکثر مدّت حمل را نه ماه میداند، حمل بر غالب نمود.[1] عبارت مرحوم سید عاملی[2] و بعضی از اعلام فقهای معاصر[3] در توجیه نظریّه اخیر، شبیه آنچه ذکر شد، میباشد.
وجود و اثبات حق با هم رابطة نزدیک دارند بهویژه در امور پنهانی که در دیدگاه عمومی رخ نمیدهد و تنها دو طرف دعوی از حقیقت آن آگاهی دارند، این رابطه آشکارتر به چشم میخورد. نسب نیز یکی از این امور است؛ پارهای از ارکان آن مانند: نکاح زن و مرد یا زایمان کودک از وقایع علنی است که به آسانی اثبات میشود، ولی نزدیکی بین زن و شوهر و بهویژه انحصار آن به شوهر در زمره اسرار زندگی است که حقوق به دشواری به آن دسترسی دارد و ناچار است دست به دامان اماره و ظاهر و فرض بزند.[4]
بدان جهت در صورتی که انتساب قانونی طفل به پدر، مورد اختلاف قرار گیرد، به وسیله هر دلیل که دلالت نماید طفل از نطفه آن مرد و زنی موجود شده که بین آنان در زمان انعقاد نطفه نکاح صحیح وجود داشته، قابل اثبات است.
مادة 1158 قانون مدنی مقرّر میدارد: «طفل متولّد در زمان زوجیت ملحق به شوهر است، مشروط بر اینکه از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد کمتر از شش ماه و بیشتر از ده ماه نگذشته باشد».
طبق اماره قانونی فراش که در ماده فوق بیان گردیده است، طفلی که نطفة او در دوران زوجیت منعقد گردد از آن شوهر شناخته میشود، مشروط بر اینکه:
الف: نزدیکی بین زوجین واقع شده باشد. نزدیکی جنسی به اعتبار اینکه سبب انعقاد نطفه میگردد، مبنای قاعدة فراش قرار گرفته است، لیکن به خودی خود
1. مسالک الأفهام8: 375 ـ 376.
2. نهایة المرام1: 434 ـ 435.
3. جامع المدارک447:4، شیخ محمّد علی اراکی، کتاب النکاح: 756و758.
4. ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی ـ خانواده 5:2.
(293)
نمیتواند دلیل بر نسب قانونی قرار گیرد، زیرا در بعضی از موارد از اموری که موجب حمل زن گردد، نمیباشد.
ب: تولّد طفل پس از شش ماه از تاریخ نزدیکی باشد. علّت ذکر این شرط آن است که طفل در صورتی میتواند در خارج از رحم به زندگی خود ادامه دهد که شش ماه یا بیشتر از انعقاد نطفة او گذشته باشد، ولی هرگاه کمتر از شش ماه از تاریخ انعقاد، طفل متولّد گردد، نمیتواند زندگی مستقل داشته باشد.
البتّه فرض ماده مذکور، در طفل کاملی است که میتواند در خارج از رحم زندگی کند، زیرا شش ماه اقّل مدّت حمل در طفل کامل است. بنابراین چنانچه برای اثبات نسب طفلی که قبل از کمال سقط شود و مورد اختلاف قرار گیرد، نمیتوان به مادّه فراش استناد جست.
ج: نگذشتن بیش از ده ماه از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد. علّت آنکه ماده 1158 قانون مدنی شرط تحقّق فراش را نگذشتن بیش از ده ماه از تاریخ نزدیکی تا زمان تولّد قرار داده، این است که جنین به طور طبیعی بیش از ده ماه از تاریخ انعقاد نطفه در رحم باقی نمیماند.
اماره فراش در حقیقت مبتنی بر دو امر است: یکی این قاعده طبیعی که طفل متولّد بیش از شش ماه و کمتر از ده ماه از تاریخ نزدیکی، منتسب به مردی است که نزدیکی نموده است و دیگری قاعده اخلاقی که جریحهدار نکردن عفّت خانوادگی میباشد، مگر آنکه خلاف آن مسلّم گردد.[1]
با تحقّق شرایط الحاق، کودک به زوج ملحق میگردد و نفی آن جایز نیست، بلکه لازم است زوج به پدری خود برای این کودک ملتزم گردد، هر چند ثابت شود مرد دیگری به فسق (زنا) با مادر طفل نزدیکی نموده باشد، تا چه رسد به اینکه متّهم به زنا شود، زیرا فرض بر این است که کودک، فرزند تکوینی و شرعی زوج است، پس باید به او ملحق گردد و دلیلی برای الحاق او به زانی وجود ندارد.
1. سید حسن امامی، حقوق مدنی 164:5 تا 167، با تغییر و تلخیص، ناصر کاتوزیان، حقوق مدنی ـ خانواده 50:2.
(294)
فقها در این حکم اتّفاق نظر دارند بلکه این مسأله مورد تسالم[1] در بین آنان میباشد. شهید ثانی در اینباره مینویسد: «در اینباره فرقی نیست که کودک از جهت قیافه و خلقت ظاهری و خُلق باطنی شبیه زانی باشد و یا نباشد».[2]
دلیل این نظریّه اطلاق حدیث شریف نبوی «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ»[3] میباشد که شرح آن پیشتر بیان شد. بعضی از صاحبنظران در مسائل حقوقی نیز این مسأله را به گونهای که در فقه بیان گردیده، عنوان نمودهاند.[4]
در حقیقت قاعده فراش دلیل تعبّدی شرعی است و جعل آن بدین منظور است که با مسلّم نبودن انعقاد نطفه طفل از مرد اجنبی، نمیتوان عفّت زناشویی و خانوادگی را متزلزل نمود و احترام نسب را جریحهدار ساخت. بنابراین بر طبق آن، تا زمانی که بتوان طفل را ملحق به شوهر دانست، فرزند شوهر شناخته میشود و نفی آن جایز نیست.
لازم به یادآوری است، در این مسأله بین نکاح دائم و منقطع فرق است. توضیح اینکه، با تحقّق شرایط الحاق در هر دو نوع نکاح فرزند ملحق به زوج است و نفی آن جایز نیست، با این تفاوت که در نکاح دائم، فرزند نفی نمیگردد، مگر با لعان،[5] ولی در نکاح منقطع بدون لعان کودک ظاهراً نفی میگردد. آیةالله فاضل لنکرانی[6] و برخی دیگر[7] به این تفاوت تصریح نمودهاند.
باید دانست، علاوه بر حرمت نفی ولد بعد از اثبات نسب و الحاق طفل به والدین، آثار دیگری نیز مترتّب میگردد، مانند:
1ـ حرمت نکاح با برخی خویشاوندان نسبی، سببی و رضاعی.
1. یعنی نیازمند ارائه دلیل نمیباشد. ر. ک: النهایة: 505، شرائع الإسلام341:2، قواعد الاحکام99:3، ریاض المسائل109:12.
2. مسالک الأفهام 380:8.
3. ر. ک: جواهر الکلام 232:31.
4. سید حسن امامی، حقوقی مدنی 161:5.
5. شرح مفهوم و شرایط لعان در آینده خواهد آمد.
6. تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 515.
7. تحریر الوسیلة 308:2، مهذّب الاحکام240:25.
(295)
2ـ حضانت و نگهداری و تربیت اطفال.
3ـ ولایت قهری پدر و جدّ پدری.
4ـ الزام به انفاق، به اعتبار قرابت.
5ـ توارث بین طفل و پدر و مادر و خویشاوندان آنها که شرح هر کدام از آنها مجال بیشتری را میطلبد و تحقیق در آنها از مقصود این کتاب خارج میباشد، به علاوه برخی از این عناوین پیشتر بحث شده و برخی دیگر در خلال مباحث آینده خواهد آمد.
اگر از تاریخ نزدیکی زن با شوهر تا زمان تولّد طفل کمتر از شش ماه یا بیشتر از حداکثر مدّت حمل (طبق نظریّهای که در مباحث قبل اختیار گردید) بگذرد و ثابت شود، با احتساب مدّت حمل و توجّه به اقّل و اکثر، طفل منتسب به مرد اجنبی (زانی) است، در این صورت کودک از آنِ او خواهد بود و به نظر برخی از فقیهان مانند: شیخ طوسی[1]، شیخ مفید[2] و بعضی دیگر[3]، برای زوج جایز است طفل را از خود نفی نماید. در مقابل، بعضی دیگر مانند: ابن ادریس[4] و علامه[5] و محقّق حلّی[6] و دیگران[7]، معتقدند بر زوج واجب است او را از خود نفی نماید. از معاصرین نیز امام خمینی[8] و فاضل لنکرانی[9] و سید سبزواری[10] این قول را پذیرفتهاند.
1. النهایة: 505.
2. المقنعة: 538.
3. ابن برّاج، الهذّب338:2.
4. السرائر657:2.
5. تحریر الاحکام الشرعیة 16:4، قواعد الاحکام98:3.
6. شرائع الإسلام341:2، مختصر النافع: 302.
7. مسالک الافهام378:8، الحدائق الناضرة12:25، جواهر الکلام231:31.
8. تحریر الوسیلة 444:2.
9. تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 503.
10. مهذّب الاحکام240:25.
(296)
مرحوم علامه در توجیه این نظریه میگوید: «فرزند از زوج نیست و سکوت وی در نفی او، موجب میشود به زوج ملحق شود و اعتراف نسب کودک به خودش محسوب میگردد و چنین الحاق و اعترافی به اجماع فقها، حرام است».[1] فاضل اصفهانی هم ضمن اینکه این قول را به مشهور فقها نسبت میدهد، میگوید: «سکوت و عدم نفی زوج، الحاق و اعتراف نسب فرزند به اوست در حالیکه شارع به مقتضای حدیث شریف «اَلوَلَدُ لِلفِراشِ» آن را نفی نموده است، بنابراین واجب است او را از خود نفی نماید».[2]
در صورتی که زن و مرد در انجام نزدیکی و همبستر شدن با یکدیگر اختلاف داشته باشند و زن مدّعی انجام آن است تا فرزند به مرد ملحق شود، لیکن زوج انکار مینماید، در این صورت قول زوج مقدّم است و پذیرفته میشود و باید با قسم مدّعای خود را اثبات نماید.[3]
امّا اگر در دخول و نزدیکی و نیز ولادت طفل توافق دارند و اختلاف در مدّت حمل باشد؛ به اینکه شوهر مدّعی است که طفل کمتر از شش ماه از زمان نزدیکی یا بیشتر از حداکثر مدّت حمل متولّد شده و بر عکس، زن مدّعی است بعد از گذشت اقّل مدّت یا قبل از گذشت اکثر مدّت حمل متولّد گردیده است، در این فرض از کلمات بعضی از فقها استفاده میشود، گفتار زن مقدّم[4] است و میتواند با قسم مدّعای خود را اثبات نماید. تحقیق بیشتر در اینباره در «موسوعة احکام الاطفال» آمده است.[5]
اگر مردی زن خود را در حالیکه با او نزدیکی نموده است، طلاق دهد و زن بعد از عدّة طلاق با مرد دیگری ازدواج نماید و طفلی از او متولّد گردد، در این مسأله چند فرض متصوّر است:
1. مختلف الشیعة 317:7.
2. کشف اللّثام535:7.
3. ر. ک: شرائع الاسلام341:2، قواعد الاحکام99:3، ریاض المسائل109:12، جواهر الکلام231:31، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 517.
4. اللمعة الدمشقیة 436:5، مسالک الافهام381:8، کشف اللّثام536:7، جواهر الکلام234:31.
5. موسوعة احکام الاطفال و ادّلتها3: 68 ـ 69.
(297)
1ـ در صورتی که امکان ملحق شدن طفل به زوج دوّم وجود نداشته باشد و امکان الحاق به زوج اوّل باشد. به عبارت دیگر، اماره فراش نسبت به شوهر اوّل موجود و نسبت به شوهر دوّم جاری نگردد، مانند آنکه از تاریخ انحلال نکاح شوهر اوّل و نزدیکی با او بیشتر از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد و نسبت به شوهر دوّم و نزدیکی با وی کمتر از شش ماه گذشته باشد. در این فرض طفل ملحق به زوج اوّل است و ظاهراً در این حکم بین فقها اختلافی نیست.[1] البته بعضی فرمودهاند: نکاح زن با مرد دوّم نیز باطل میگردد، زیرا معلوم میگردد در ایام عدّه واقع شده است.[2]
2ـ عکس صورت اوّل؛ یعنی فقط امکان الحاق به زوج دوّم وجود دارد و از تاریخ نزدیکی زن با شوهر دوّم کمتر از شش ماه و بیشتر از حداکثر مدّت حمل نگذشته باشد و نسبت به شوهر اوّل بیش از حداکثر مدّت حمل گذشته باشد، طفل ملحق به زوج دوّم است. در این فرض نیز اختلافی بین فقها دیده نشده است.[3]
3ـ در صورتی که امکان الحاق طفل به هر یک از زوج اوّل و دوّم وجود داشته باشد، مانند آنکه ولادت او پس از شش ماه از تاریخ نزدیکی زن با شوهر دوّم و کمتر از حداکثر مدّت حمل با شوهر اوّل، گذشته باشد.
نظریّه مشهور میان فقیهان این است که طفل به زوج دوّم ملحق میگردد و بسیاری از فقها از متقدّمین[4] و متأخرین[5] و بعضی از معاصرین[6] بر طبق آن فتوی دادهاند.
مستند این نظریّه، روایات است، مانند آنکه در روایت صحیحه، حلبی از امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که فرموده است: در صورتی که مردی با کنیز خود نزدیکی نموده و سپس او را آزاد سازد و او بعد از عدّه به نکاح دیگری درآید، چنانچه بعد از پنج ماه طفل او متولّد گردد،
1. المقنعة: 538، النهایة: 505، شرائع الإسلام341:2، قواعد الاحکام99:3، جواهر الکلام236:31.
2. مهذّب الاحکام243:25.
3. بنگرید مصادر و منابع قبل.
4. النهایة: 505، السرائر658:2، شرائع الإسلام341:2.
5. تحریر الاحکام الشرعیة 16:4، ریاض المسائل 112:12، جواهر الکلام236:31.
6. تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 520، مهذّب الاحکام243:25.
(298)
این طفل ملحق به صاحب اوّلش میباشد، ولی اگر بعد از شش ماه از تاریخ ازدواج دوّم متولّد گردد، ملحق به زوج دوّم است. «وَ إِن وَضَعَت بَعدَ ما تَزَوَّجَت لِسِتَّةِ أَشهُرٍ فَإِنَّهُ لِزُوجِها الأَخِیرِ».[1]
به مقتضای اطلاق این روایت در صورتی که بعد از شش ماه از تاریخ ازدواج دوّم یا بیشتر، طفل متولّد گردد ملحق به زوج دوّم میباشد، اعمّ از اینکه امکان الحاق به زوج اوّل نیز باشد یا نباشد. روایات دیگری نیز به همین مضمون وارد شده است.[2]
در مقابل نظر مشهور، مرحوم شیخ طوسی میگوید: «در این صورت باید به حکم قرعه، حکم مسأله را مشخص نمود و هر کدام از دو زوج اسمش از قرعه خارج شد، طفل ملحق به اوست و بعد از آن نباید آن را نفی نماید».[3] علامه حلّی در قواعد این نظریّه را محتمل دانسته[4] و از معاصرین، سید خویی بر طبق آن فتوی داده است.[5]
4ـ در صورتی که الحاق طفل به هیچ کدام از زوج اوّل و دوّم ممکن نباشد. مانند آنکه، بیشتر از حداکثر مدّت حمل یا کمتر از شش ماه از تاریخ ازدواج و نزدیکی با زوج دوّم متولّد شود. در این صورت از هر دو نفی میگردد، زیرا مفروض این است که امکان الحاق شرعی به هیچ کدام از آنها وجود ندارد، بنابراین موضوع الحاق از بین میرود. ظاهراً در این فرض نیز بین فقها اختلافی نیست.[6]
در ماده 1160 قانون مدنی نیز به فروعهای اوّل تا سوّم اشاره شده و مقرّر میدارد: «در صورتی که عقد نکاح پس از نزدیکی منحل شود و زن مجدداً شوهر کند و طفلی از او متولّد گردد، طفل به شوهری ملحق میشود که مطابق موادّ قبل[7] الحاق او به آن شوهر ممکن است در صورتی که مطابق مواد قبل الحاق طفل به هر دو شوهر ممکن باشد طفل ملحق به شوهر دوّم است، مگر آنکه امارات قطعیّه بر خلاف آن دلالت کند».
1. وسائل الشیعة 380:21، باب 17، من ابواب احکام الاولاد، ح1.
2. همان: 383، ح11 ـ 12 ـ 13.
3. المبسوط205:5.
4. قواعد الأحکام99:3.
5. موسوعة الامام الخویی199:32.
6. ر. ک: المبسوط205:5، جواهر الکلام236:31، تحریر الوسیلة 309:2، تفصیل الشریعة (کتاب النکاح): 520.
7. مقصود، ماده 1158و1159 قانون مدنی است که قبلاً بدانها اشاره نمودیم.