دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

دین و زندگی تایباد

اللهم صل علی محمدوآل محمد

شیعه چند فرقه دارد ؟ نام ببرید و درباره ی هر کدام توضیح دهید

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباط تان با این مرکز.

هر چند فرقه های بسیاری را برای مذهب شیعه ذکر کرده اند، اما در اصل وجود آن ها تردید اساسی وجود دارد. از این رو تعداد فرقه های غیر قابل تردید از سه فرقه تجاوز نمی کند که آنها نیز دارای انشعاباتی شده اند که به اختصار به آرای هر یک می پردازیم:
1 . اثنی عشریه "دوازده امامی ها" :
مهم ترین و بزرگ ترین گروه شیعه است که قائل به خلافت بلافصل امام علی(ع) بعد از پیامبر از طریق "نصب" و "نص" است.
نیز امامت امام حسن و امام حسین(ع) و نه فرزند از سلاله ی حضرت سیدالشهدا، که پیامبر آنان را نام برده و معین کرده، که آخرین ایشان امام غایب و منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) است.
2 . فرقه ی زیدیه:
منظور از زیدیه کسانی هستند که خود را پیروان زید بن علی بن حسین(ع) می دانند، پس از شهادت زید، بین پیروان او دانشمندانی به وجود آمدند که به تنظیم عقاید و احکام زیدیه پرداختند، بدین ترتیب، این فرقه را پدید آوردند. گرچه دانشمندان زیدیه به سیره ی عملی و نوشته های زید توجه داشتند، اما در عقاید از معتزله و در فقه از مکتب ابوحنیفه تاثیر پذیرفته اند.
کسانی که به امامت حسین بن علی (ع) معتقد بودند، پس از او پسرش علی بن الحسین(ع) را امام دانستند. پس از رحلت او شیعیان حسنی و حسینی درباره ی جانشینی وی اختلاف نمودند.
زیدیه گفتند که: پس از او "زید" امام است، چون به شمشیر رو آورده و جهاد نموده است.
به عقیده ی آنان یکی از شرایط امام، جهاد علنی و مبارزه ی مسلحانه با ستمکاران است . دومین آن فاطمی بودن است، یعنی امام از طریق پدر به یکی از حسن و حسین (ع) برسد. به نظر آنان هر فاطمی که عالم و زاهد و شجاع و سخی باشد و دعوی امامت کند و خروج نماید، واجب الاطاعه است.(1)
3. اسماعیلیه:
اسماعیلیه فرقه ایی هستند که به امامت شش امام اول شیعیان اثنی عشری معتقدند، اما پس از امام صادق(ع) بزرگ ترین فرزند او اسماعیل را به امامت می پذیرند.(2)
شاید بتوان گفت که:
علت یا زمینه ی پیدایش شیعه ی اسماعیلیه یکی این باشد که او پسر بزرگ امام صادق(ع) بود. برخی گمان می کردند که حتماً پسر بزرگ می بایست امام باشد، نیز تلاش برخی از غلات همانند ابی الخطاب و پیروانش که حاضر نشدند مرگ اسماعیل را در زمان حیات امام صادق (ع) نپذیرند.
و دیگر این که این ها گفتند: اسماعیل نمرده است و زنده است و روزی ظهور می کند. (2 )
صرف نظر از این گروه های رسمی، از فرقه های بسیاری در شیعه نام برده شده که به عنوان غلاة (غالیان) شناخته می شوند. این گروه ها که فرقه ی رسمی شیعه محسوب نمی شوند، کسانی هستند که در حق حضرت علی(ع) یا یکی از امامان شیعه غلو می کردند و آن ها را تا حد الوهیت و خداوندگاری بالا می بردند.
سبب اساسی پیدایش این گروه ها، از یک طرف، عظمت امامان شیعه بوده و از طرف دیگر، عدم درک صحیح برخی افراد از این همه عظمت انسانی، بوده که آن ها را تا حد خدایی بالا دانسته اند.
علامه طباطبائی در باره ی شیعه و انشعابات آن می نویسد:
((مذهب شیعه )) در زمان سه پیشواى اول از پیشویان اهل بیت (حضرت امیرالمؤمنین على و حسن بن على و حسین بن على علیهم السلام ) هیچ گونه انشعابى نپذیرفت؛ ولى پس از شهادت امام سوم، اکثریت شیعه به امامت حضرت على بن الحسین (امام سجاد) قائل شدند و اقلیتى معروف به ((کیسانیه )) پسر سوم على علیه السّلام، محمد بن حنفیه را امام دانستند و معتقد شدند که محمد بن حنفیه پیشواى چهارم و همان مهدى موعود است که در کوه رضوى غایب شده و روزى ظاهر خواهد شد! پس از رحلت امام سجاد علیه السّلام، اکثریت شیعه به امامت فرزندش امام محمد باقر علیه السّلام معتقد شدند و اقلیتى به زید شهید- که پسر دیگر امام سجاد بود- گرویدند و به ((زیدیه )) موسوم شدند.
پس از رحلت امام محمد باقر علیه السّلام، شیعیان وى به فرزندش امام جعفر صادق علیه السّلام ایمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اکثریت، فرزندش امام موسى کاظم علیه السّلام را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعیل پسر بزرگ امام ششم را - که در حال حیات پدر بزرگوار خود در گذشته بود - امام گرفتند و از اکثریت شیعه جدا شده به نام ((اسماعیلیه )) معروف شدند.
و بعضى پسر دیگر آن حضرت، ((عبداللّه افطح )) و بعضى فرزند دیگرش ((محمد)) را پیشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف کرده، آخرین امامش پنداشتند.
پس از شهادت امام موسى کاظم علیه السّلام اکثریت شیعه، فرزندش امام رضا علیه السّلام را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف کردند که به ((واقفیه )) معروفند.
دیگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم که پیش اکثریت شیعه ((مهدى موعود)) است، انشعاب قابل توجهى به وجود نیامد و اگر وقایعى نیز در شکل انشعاب پیش ‍ آمده چند روز بیش نپاییده و خود به خود منحل شده است؛ مانند این که ((جعفر)) فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود ((امام یازدهم )) دعوى امامت کرد و گروهى به وى گرویدند؛ ولى پس از روزى چند متفرق شدند و ((جعفر)) نیز دعوى خود را تعقیب نکرد و همچنین اختلافات دیگرى در میان رجال شیعه در مسائل علمى کلامى و فقهى وجود دارد که آنها را انشعاب مذهبى نباید شمرد.
فرقه هاى نامبرده که منشعب شده و در برابر اکثریت شیعه قرار گرفته اند، در اندک زمانى منقرض شدند جز دو فرقه ی: ((زیدیه و اسماعیلیه )) که پایدار مانده اند و هم اکنون گروهى از ایشان در مناطق مختلف زمین، مانند: یمن و هند و لبنان و جاهاى دیگر زندگى مى کنند.
از این روى تنها به ذکر این دو طایفه با اکثریت شیعه که دوازده امامى مى باشند اکتفا مى شود.
شیعه ی زیدیه:
((زیدیه )) پیروان زید شهید، فرزند امام سجاد علیه السّلام مى باشند. زید در سال 121 هجرى بر خلیفه ی اموى، هشام بن عبدالملک، قیام کرد و گروهى با او بیعت کردند و در جنگى که در شهر کوفه میان او و کسان خلیفه در گرفت، کشته شد.
وى پیش پیروان خود، امام پنجم از امامان اهل بیت شمرده مى شود و پس از وى فرزندش ((یحیى بن زید)) که بر خلیفه ی اموى ولید بن یزید قیام کرده و کشته شد، به جاى وى نشست و پس از وى، محمد بن عبداللّه و ابراهیم بن عبداللّه که بر خلیفه ی عباسى ، منصور دوانقى شوریده و کشته شدند، براى امامت برگزیده شدند.
پس از آن تا زمانى امور زیدیه غیر منظم بود تا ((ناصر اطروش )) - که از اعقاب برادر زید بود - در خراسان ظهور کرد و در اثر تعقیب حکومت محلی، از آنجا فرار کرده به سوى مازندران که هنوز اهالى آن اسلام نپذیرفته بودند، رفت و پس از سیزده سال دعوت ، جمع کثیرى را مسلمان کرده به مذهب زیدیه درآورد، سپس به دستیارى آنان ناحیه ی طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت کردند.
به عقیده ی زیدیه: هر فاطمى نژاد، عالم، زاهد، شجاع، سخى که به عنوان قیام به حق خروج کند، مى تواند امام باشد. ((زیدیه )) در ابتداى حال، مانند خود زید دو خلیفه ی اول (ابوبکر و عمر) را جزو ائمه مى شمردند! ولى پس از چندى، جمعى از ایشان نام دو خلیفه را از فهرست ائمه برداشتند و از على علیه السّلام شروع کردند.
بنا به آنچه گفته اند:
((زیدیه )) در اصول اسلام ، مذاق معتزله و در فروع، فقه ابى حنیفه، رئیس یکى از چهار مذهب اهل سنت را دارند؛ اختلافات مختصرى نیز در پاره ایى از مسائل در میانشان هست.
شیعه ی اسماعیلیه و انشعاباتشان ((باطنیه )):
امام ششم شیعه، فرزند پسرى داشت به نام ((اسماعیل )) که بزرگ ترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد؛ حتى حاکم مدینه را نیز شاهد گرفت؛ در این باره جمعى معتقد بودند که اسماعیل نمرده، بلکه غیبت اختیار کرده است! و دوباره ظهور مى کند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمید بوده که از ترس منصور خلیفه عباسى به عمل آورده است .
و جمعى معتقد شدند که:
امامت، حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش ((محمد)) منتقل شد.
و جمعى معتقد شدند که:
اسماعیل با اینکه در حال حیات پدر در گذشت، امام مى باشد و امامت پس از اسماعیل، در ((محمد بن اسماعیل )) و اعقاب اوست.
دو فرقه ی اولى پس از اندک زمانى منقرض شدند؛ ولى فرقه ی سوم تا کنون باقى هستند و انشعاباتى نیز پیدا کرده اند.
((اسماعیلیه )) به طور کلى فلسفه ایى دارند شبیه به فلسفه ی ستاره پرستان که با عرفان هندى آمیخته مى باشد و در معارف و احکام اسلام، براى هر ظاهرى، باطنى و براى هر تنزیلى، تأویلى قائلند.
اسماعیلیه معتقدند که:
زمین هرگز خالى از حجت نمى شود و حجت خدا بر دو گونه است : ناطق و صامت.
ناطق ، ((پیغمبر)) و صامت ،((ولى و امام )) است که وصى پیغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبیت است . اساس حجت ، پیوسته روى عدد هفت مى چرخد به این ترتیب که یک نبى مبعوث مى شود که داراى نبوت (شریعت ) و ولایت است و پس از وى هفت وصى داراى وصایت بوده و همگى داراى یک مقام مى باشند جز اینکه وصى هفتمین، داراى نبوت نیز هست و سه مقام دارد:((نبوت و وصایت و ولایت )).
باز پس از وى، هفت وصى که هفتمین داراى سه مقام مى باشد و به همین ترتیب.
مى گویند: آدم علیه السّلام مبعوث شد با نبوت و ولایت و هفت وصى داشت که هفتمین آنان نوح و داراى نبوت و وصایت و ولایت بود و ابراهیم علیه السّلام وصى هفتمین نوح و موسى وصى هفتمین ابراهیم و عیسى وصى هفتمین موسى و محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، وصى هفتمین عیسى و محمد بن اسماعیل وصى هفتمین محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به این ترتیب محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و على و حسین و على بن الحسین (امام سجاد) و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعیل و محمد بن اسماعیل (امام دوم حضرت حسن بن على را امام نمى دانند) و پس از محمد بن اسماعیل، هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعیل که نام ایشان پوشیده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولى از ملوک فاطمیین مصر که اول آنها ((عبیداللّه مهدى )) بنیانگذار سلطنت فاطمیین مصر مى باشد.
اسماعیلیه معتقدند که:
علاوه بر حجت خدا، پیوسته در روى زمین دوازده نفر نقیب که حواریین و خواص حجتند، وجود دارد؛ ولى بعضى از شعب باطنیه (دروزیه )، شش نفر از نقباء را از ائمه مى گیرند و شش نفر از دیگران .
در سال 278 هجرى (چند سال قبل از ظهور عبیداللّه مهدى در آفریقا) شخص خوزستانى ناشناسى که هرگز نام و نشان خود را اظهار نمى کرد، در حوالى کوفه پیدا شد؛ شخص نامبرده روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى گذرانید و از دسترنج خود ارتزاق مى کرد و مردم را به مذهب اسماعیلیه دعوت می نمود؛ به این وسیله مردم انبوهى را به خود گروانید و دوازده نفر به نام نقباء از میان پیروان خود انتخاب کرد و خود عزیمت به شام کرده از کوفه بیرون رفت و دیگر از او خبرى نشد.
پس از مرد ناشناس، ((احمد)) معروف به ((قرمط)) در عراق به جاى وى نشست و تعلیمات باطنیه را منتشر ساخت و چنانکه مورخین مى گویند، او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را مباح اعلام کرد و مقارن این احوال، سران دیگرى از باطنیه به دعوت قیام کرده گروهى از مردم را به دور خود گرد آوردند.
اینان براى جان و مال کسانى که از باطنیه کنار بودند، هیچ گونه احترامى قائل نبودند و از این روى در شهرهایى از عراق و بحرین و یمن و شامات نهضت به راه انداخته خون مرم را مى ریختند و مالشان را به یغما مى بردند و بارها راه قافله ی حج را زده دهها هزار نفر از حجاج را کشتند و زاد و راحله شان را به یغما بردند.
((ابوطاهر قرمطى )) یکى از سران باطنیه، در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از کشتار و تاراج اموال مردم فروگذارى نکرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنیه در موسم حج عازم مکه گردید و پس از در هم شکستن مقاومت مختصر دولتیان، وارد شهر مکه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجدالحرام و داخل کعبه جوى خون روان ساخت.
او پیراهن کعبه را در میان یاران خود قسمت نمود و درِب کعبه را کند و حجرالاسود را از جاى خود درآورده به یمن برد، که مدت 22 سال پیش قرامطه بود. در اثر این اعمال بود که عامه مسلمین از باطنیه برائت کرده آنان را خارج از آیین اسلام شمردند و حتى ((عبیداللّه مهدى )) پادشاه فاطمى که آن روزها در آفریقا طلوع کرده، خود را مهدى موعود و امام اسماعیلیه معرفى مى کرد، از قرامطه بیزارى جست.
طبق اظهار مورخین، مشخصه ی مذهبى باطنیه این است که احکام و مقررات ظاهرى اسلام را به مقامات باطنى و عرفانى تاءویل مى کنند و ظاهر شریعت را مخصوص ‍ کسانى مى دانند که کم خرد و از کمال معنوى بى بهره بوده اند، با این وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.
عبیداللّه مهدى که سال 296 هجرى قمرى در آفریقا طلوع کرد، به طریق اسماعیلیه به امامت خود دعوت کرد و سلطنت فاطمى را تأسیس نمود. پس از وى اعقابش ‍ مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب، سلطنت و امامت اسماعیلیه را داشتند. پس از هفتمین که مستنصر باللّه، سعد بن على بود، دو فرزند وى ((نزار و مستعلى )) بر سر خلافت و امامت منازعه کردند و پس از کشمکش بسیار و جنگهاى خونین، ((مستعلى )) غالب شد و برادر خود ((نزار)) را دستگیر نموده زندانى ساخت تا مرد.
در اثر این کشمکش، پیروان فاطمیین سه دسته شدند:((نزاریه، مستعلیه و دروزیه )).
1. ((نزاریه )):
گروندگان به ((حسن صباح )) مى باشند که وى از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براى طرفدارى ای که از نزار مى نمود، به حکم مستعلى از مصر اخراج شد. وى به ایران آمده، پس از چندى از قلعه ی الموت از توابع قزوین سر درآورد.
وی قلعه ی الموت و چند قلعه ی دیگر مجاور آن را تسخیر کرد و به سلطنت پرداخت.
در آغاز کار به نزار دعوت کرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجرى قمرى )، ((بزرگ امید رودبارى )) و پس از وى، فرزندش ((کیامحمد)) به شیوه و آیین حسن صباح سلطنت کردند و پس از وى، فرزندش ((حسن على ذکره السلام )) پادشاه چهارم الموتى، روش ‍ حسن صباح را -که نزارى بود- برگردانیده به باطنیه پیوست تا اینکه هلاکوخان مغول به ایران حمله کرد، وى قلاع اسماعیلیه را فتح نمود و همه ی اسماعیلیان را از دم شمشیر گذرانید، بناى قلعه ها را نیز با خاک یکسان ساخت.
و پس از آن در سال 1255 هجرى، آقاخان محلاتى -که از نزاریه بود -در ایران به محمد شاه قاجار یاغى شد و در قیامى که در ناحیه ی کرمان نمود، شکست خورده به بمبئى فرار کرد و دعوت باطنى نزارى را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تا کنون باقى است و نزاریه فعلاً ((آقا خانیه )) نامیده مى شوند.
2. ((مستعلیه )):
پیروان ((مستعلى )) فاطمى بودند که امامتشان در خلفاى فاطمیین مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه ی ((بهره )) در هند به همان مذهب ظهور کردند و تاکنون نیز مى باشند.
3. ((دروزیه )):
طایفه ی دروزیه- که در جبال دروز شامات ساکنند - در آغاز کار، پیروان خلفاى فاطمیین مصر بودند تا در ایام خلیفه ی ششم فاطمى به دعوت ((نشتگین دروزى )) به باطنیه ملحق شدند.
دروزیه در ((اَلْحاکِمُ بِاللّهِ)) که به اعتقاد دیگران کشته شده، متوقف گشته، مى گویند: وى غیبت کرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به میان مردم خواهد برگشت.(3 )
پی نوشت ها:
1 . فرهنگ فرق اسلامی، ص: 214 -218، دکتر محمد جواد مشکور، مشهد، 1375، چاپ سوم .
2 . فرق و مذاهب اسلامی، ص: 68- 69، علی ربانی گلپایگانی، درس دهم.
3 . شیعه در اسلام، ص: 32 -38، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1389 ق ه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد