ادوار حیات شیعه و علّت نامگذاری آن به مذهب جعفری
شیخ مغنیه برای وجود و حیات شیعه و کیفیّت تشکّل آن و تمذهب به مذهب جعفری سه دوره ذکر میکند.
دورۀ اوّل
وی میگوید: و محصّل کلام آنکه: بعد از ارتحال پیامبر خدا، انصار در سقیفهشان گرد آمدند تا خلافت را در میان خودشان دست بدست به گردش درآورند و از برای قریش نباشد. در این حال «ابوبکر و عمر و أبوعبیدة جَرَّاح» متوجه سقیفه شدند، و تمکّن یافتند از آنکه خلافت را از انصار به أبوبکر برگشت دهند. و بنی هاشم در مصیبت خود و تجهیز رسول الله اشتغال داشتند. و برخی از اصحاب که عارف به حقِّ علی بودند با ایشان معارضه کردند، و اصرار داشتند که خلافت از آن او باشد، ولیکن قدرت بر ضدّشان بود. بنابر این آنان دست از معارضه کشیدند و تسلیم شدند. اما دعوت به ولایت علیّ را در میان مردم پخش مینمودند، و به أجیال و اقوام، آنچه را که از نصّ پیغمبر بر نصب علی شنیده بودند نقل میکردند.
بنابراین دعوت به تشیّع در این قرن، بسیط و ساده به تمام معنی بود مانند دعوت اسلامیّه در این عصر، نه فلسفه در آن راه داشت، و نه چیز دگری سوای حجج قرآنیّه و سُنَّت نبویّه که مسلمین صدر اوَّل آن را پذیرفته بودند، و بدون جدال و تعلیل و تأویل به آن ایمان داشتند، و در شروح و تفاصیل آن تعمّقی نبود.
در این دوره، فقهی وجود نداشت که به فقه شیعه معروف باشد، و نه فقهی که به فقه سُنَّت مشهور باشد. و لهذا اصولاً فرقی میان شیعه و غیر آنها نبود مگر در ناحیۀ خلافت و امارت مومنین.
در این دوره، شیعه معروف بودند به تقوی و زهد، و نهضت درونی و دفاع از ظلم ظالمان، و از همین جاست که از حکّام جور بدیشان رسید ألوان از کشتار و شکنجه و عذاب.
دورۀ دوّم:
این دوره ابتدا میشود به عصر امام جعفر صادق علیه السلام و مراد ما از آن آخر دولت بنیامیّه است چون به تدریج ضعف و سستی بدان راه یافت، و أوّل دولت عباسیّه چون شیعه پس از سپری نمودن روزگار سخت و ناهمواری که با اُمویین طی کردند اینک یک نفس راحت کشیدند، و فی الجمله مقداری از حرّیّت را در جانها و اموالشان حائز گشتند. و برای امامان اهل بیت فرصت به دست آمد تا بتوانند در این فرجه از زمان، تعالیمشان را نشر دهند، و هزاران مرد دانشمند آن را روایت کردند، و میلیونها نفر از مردم آن را پذیرفتند، و تلقّی به قبول نمودند، تا آنکه منصور قیام کرد، و در این راه شدائد و اعوجاجی ایجاد کرد تا امر شیعیان برگشت به طوری که بدتر و سختتر شد از عصر اُمویّین در اوج قدرت و عظمتشان.
در این فَتْرَت، روات و علماء در اطراف امام صادق مجتمع شدند، و مردم از هر قُطر و ناحیهای به سوی وی روی آور شدند و از آبشخوار چشمۀ گوارای او مینوشیدند و سیراب میگردیدند.
در اینجا شیخ مغنیه مطالبی را از «اعیان الشِّیعة»، و از مظفّر در کتاب «تاریخ الشّیعة» بیان میکند. مطالب «أعیان الشیعة» همانهائی است که ما در ضمن بحث بیان نمودهایم، و امّا مطالب مظفّر را بدین گونه بیان میکند: «و نیکوترین ایّامی که بر شیعه گذشت، همان ایَّام فَترتی بود که ممزوج شده بود از اواخر دولت بنیامیّه و اوائل دولت بنیعبّاس در اشتغال امویان بعضی به کشتار بعضی دیگر از آنها، و در شکستن و فرود آمدن شهرها از حیطۀ قدرتشان، و در اشتغال بنیعبّاس به جنگها بعضیاوقات با مروانیّین و بعضی اوقات برای تحکیم اساس دولتشان. در این فرصت شیعه موقع را برای سیراب شدن از منهل آب گوارای علم امام صادق علیه السلام و قیام به اصلاح خود، مغتنم دانست. و بناءً علیهذا برای أخذ احکام دین و معارف از وی شدِّ رِحال به سوی او کردند.
در هر علم و فَنِّی از حضرت روایت کردهاند همان طور که کتب شیعه بدان گواهی میدهد، و راویان از او انحصار به شیعه نداشتند، بلکه سایر فرقهها از وی روایت مینمودند همان طوری که کتب حدیث و رجال از این مهمّ پرده برمیدارد...
در بحبوحۀ طراوت و تازگی این فَتْرَت، شیعه دست به انتشار حدیث زد، و به ولای اهل بیت به طور عَلَن و جهاراً صدا بلند نمود. تعداد شیعیان در نواحی مختلفه رو به فزونی نهاد. امّا همان که دعائم و پایههای دولت سلطان منصور برافراشته شد بر امام صادق علیه السلام تنگ گرفت. منصور اراده کرد ریشه را از بن قطع کند تا بدین وسیله شاخهها خود بخود خشک گردند».
در عصر امام صادق یک حرکت فکری به وجود آمد که به نهایت درجۀ نشاط و انتشارش بالغ گردید. مقالات غریبهای به ظهور پیوست، و امواج هائل أجنبیّۀ از اسلام در بین مسلمین منتشر گردید خصوصاً در میان جوانانشان در اثر اتّساع و گسترش دائرۀ اسلام و کثرت فتوحاتی که نصیب عرب شده بود، و غور و اندماج با اُمَّتهای عدیدهای که با ثقافتها و دیانتهای عرب متباین بود.
«ملحدین» القاء شبهات مینمودند، و «مُرجئه» پشت و پناه حُکَّام جور میشدند، و «اهل غُلُوّ» با الله خدای دگری را مدّعی میگردیدند، و «خوارج»، مسلمانان را تکفیر میکردند، «متصوِّفه» مردم را گمراه میکردند و خود نمائی به زهد و تقدّس مآبی مینمودند، و «مُحَدِّثین» از روی کذب بر رسول خدا اتّهام بسته جعل احادیث مینمودند، و «مومنین» ایمان تامّ و کامل طلب میکردند. .
در این حَیْص و بَیصْ و گیر و دار شگفت انگیز، وظیفۀ قائدین و پیشوایان دین آن است که در برابر این تَیَّار و موج سهمگین، قیام و دفاع کنند و صحّت عقیده را به ثبوت برسانند، و پندارهای مُبْطلین را تباه سازند و أقوال و آرائشان را خراب و معیوب نمایند.
مدرسه حضرت امام صادق علیه السلام اولین مدرسهای بود که متوجّه این خطر گردید، و این مهمّ را مُشْعِر شد، و سابقترین مکتبی بود که برای دفاع و برخورد با آن نهضت کرد، و برخود فرض و واجب نمود تا از حقّ و اهل حقّ غبار کدورت را بزداید، و لوای شریعت اسلام را در اصول و فروع به دوش بکشد، و در مقابل هر مُهاجم و مُعاندی قیام کند، و راه شبهه را مَسدود سازد، و با اعلان کارزاری که ابداً بوی صلحی در آن مشاهده نمیشود، در برابر «غُلات» صفآرائی نماید، و عَلَم جنگ را ضدِّ معتزله، و متصوّفه، و مُرجئه، و خوارج، و اشاعره برافرازد، و برای علماء علم کلام که متصدّی اثبات اصول دین میباشند، بسیاری از خطاها و اشتباهاتی را که در آن واقع گشتهاند تصحیح نماید.
در میان آن دسته مخالفین از جهتی و در میان امام صادق و تلامذه اش از جهتی، مناظرات و مجادلاتی به وقوع میپیوست که غلبه در بحث و ظفر و نصر در آنها با مدرسۀ امام صادق بود.
امام صادق علیه السلام با برهان قطعی به اثبات میرسانید که: به همان اندازهای که تعالیمشان راه اسلام را میبندد به همان مقدار از حق فاصله دارد. روی همین جهت بود که أنظار اهل عالم به «معلِّم اکبر» متوجّه گردید، و مفکِّرین از وی پیروی کردند، و تشیّع او را به جان پذیرفتند، و اقوال او را حفظ نمودند، و در کتب تدوین کردند، و آن را فاصل و مایز بین حقّ و باطل به اعتبار آوردند، و جدا کنندۀ میان گفتار اصیل و گفتار معیوب محسوب داشتند، عیناً بهمثابه همان عملی که با جدَّش رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نمودند بدون کم و زیاد.
و از فرآوردهها و نتیجههای این فَترت آن بود که: به واسطۀ تقارن و مرافقت با آن حرکات فکریّه، مذهب اسلام در عقائد و تفسیر و أخلاق و فقه و اُصول فقه بر نهج حقیقت صافیه بدون غِلّ و غِش شناخته گردید، و تشیّع در محدودۀ علمی خودش چه در اصول و چه در فروع جریان پیدا کرد.
مذهب در آن هنگام نیاز مبرمی به این تَنَفُّس جانفزا و آزادی رهابخش داشت، که با وجود امام مصادف گشت. چرا که اگر فرصت اجازه میداد و امام موجود نبود، و یا امام موجود بود و فرصت اجازه نمیداد، و اگر هر دو تای این امر، متحقّق میشد و امّا آن حرکات فکریّه در آن أحیان پدیدار نمیگردید، ابداً برای ما امکان نداشت که این میراث گرانسنگ در علوم مختلفۀ اسلامیّه بالاخصّ در علم فقه پدید آید.
بلکه ابداً این تقارب و نزدیکی را که امروز در میان شیعه و سنَّت مشاهده مینمائیم در اصول دین و مبادی تشریع، وجود پیدا نمینمود، بنابر این فضیلت در استقلال مذهب و ترکیز آن به طوری که امروز ملاحظه میشود بر میگردد به امام صادق پس از آنکه ظروف و امکانات مساعدت کردند و راههای وصول بدین مرام ممَهَّد شدند.
ازاینجاست که بر شیعه، لفظ جَعْفریّ، و برفقهشان فقه جعفری اطلاق میشود.
آری ما ایمان داریم و بر ذمّه و عهد خود نهادهایم که هر کدامیک از أئمّۀ اثناعشر در نزدشان علم کتاب و علم به سُنَّت رسول الله به طور کامل متحقّق میباشد. و آن امام أعلم اهل زمان خود است به طور اطلاق. امّا علم به تنهائی کافی نیست که سبب نشر و گسترشش را خودش فراهم بیاورد مادامی که عوامل دیگری آن را همراهی نکنند.
آنچه امام صادق را کمک کرد برای آنکه علوم و معارفش را پخش کند، و در عالم نشر دهد از یک ناحیه، علّتِ تمدّن بود، و از یک ناحیه، علّت فترت انتقال حکم از اُمویّین به عباسییّن، و از یک ناحیه، وجود راویان ثقه که تعدادشان بسیار بود و همگی ایمان به امام صادق داشتند، و به طریق نیکوئی از وی اخذ علوم میکردند تا جائی که بعضی علماء شیعه قائل به توثیق چهار هزار تن از آن روات بدون استثناء شدهاند. و شاید علاوه بر این عوامل که بر ما ظاهر و روشن گردیده است، عوامل و اسباب دیگری هم وجود داشته است که بر ما پنهان مانده است.
و بر هر تقدیر، این عوامل و اسباب به طوری که با هم مجتمع شوند برای أحدی از ائمه غیر از امام صادق حاصل نگشت. امام علی حواریّون و اصحابی خالص و پاک داشت، همچون مَیثم تمّار، و کُمَیْل بن زیاد، و حُجْربن عَدی، و محمدبن أبیبکر و غیرهم ولیکن در عصر خلافتش مبتلا شد به جنگها و حربهای داخلی و همین که به جوار پروردگارش شتافت، معاویه در نابودی و محو آثار او، و کشتن رجال او، و از میان برافکندن تمام آنچه که به وسیله و سببی با او ربط پیدا میکند، دستآلود.
امَّا عصر امام حسنین و امام سجاد، پس آن عصر معاویه و پسرش یزید، و زیاد و پسرش عبیدالله، و عبدالملک و شیطان او: حَجّاج، عهد سربریدنها و گردن زدنهای شیعه بود. عهد به شهادت رسانیدن ائمّۀ شیعه بود، عهد مسموم ساختن امام حسن، عهد قربانگاه مرْج عَذْراء، و عهد تأسُّفخیز کربلا، و واقعۀ حَرَّه و غیرها از مشابه آنها بود.
امّا امام باقر، پس او گرچه اولین موسس مدرسۀ فرزندش امام صادق است، چون اصحاب و شاگردانی داشت از اکابر تابعین و اعیان فقهاء و محدِّثین که در مسجد جدّش رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم دورش حلقهوار مینشستند، و استماع علوم و روایات مینمودند ولیکن الله سبحانه پیش از آنکه این مدرسه به نهایت خود در رشد وبهرهبرداری کامل برسد او را بهسوی خود برد، و در حالی که 57 سال داشت، در عهد خلافت هِشام بن عَبدالملک وی را قبض روح نمود، و به جایش خلیفهاش و پسرش امام صادق نشست. و در مدرسۀ او حُظوظ و توفیقات مختلفی از جهات متفاوت و علل مختلفی یکی پس از دیگری روی آور شد تا حدّی که تعداد شاگردانش بر تعداد شاگردان زمان پدرش فزونی گرفت و شمارۀ کسانی که به سوی او وفود میکردند و به هدایت و ارشاد او علوم را میآموختند به هزارها عدد میرسید.
و پس از امام صادق نیز ظروف و مقتضیات به همان قساوت و سختی خود برگشت، و حوادث تلخ و ناگوار بر أئمّه و شیعیانشان با شدَّت روی آورد، امَّا مذهب شیعه در هر قطری از أقطار انتشار پیدا کرده بود، و معالم آن شناخته شده بود، و اساسهای آن ترکیز یافته بود، و در اذهان حفظ یافته، و در کتب تدوین پیدا کرده بود که در اثر آن، مردم از زمان امام صادق علیه السلام تا امروز و تا پایان ایام جهان بدان عمل میکنند.
از این گذشته، مذهب اهل البیت تبلور پیدا کرده، و صورت واقعیاش را به طور جَلی و آشکارا اتّخاذ نموده بود، شیعه فقه مستقلّ خود را باز یافته بود، و علماء و راویان و محدّثانشان معروف شدند و آراء خاصّۀ آنها در باب توحید و عدل و عصمت انبیاء و شفاعتشان و مسألۀ جبر و اختیار مبرهن و مدوَّن شده بود، و مذهب تشیّع از سایر مذاهب تمیّز تامّ و تمام حاصل کرده بود. همچنانکه مذهب معتزله از مذهب أشاعره تمیّز یافته بود.
امّا بقیّۀ اقوال أئمّۀ اطهار: از عصر حضرت امام کاظم تا پایان غیبت صغری یا تأکید اقوال امام صادق میباشد، و یا متمّم بعضی از اصول مذهب یا فروع آن. و امَّا رجال شیعه در عصر امام صادق علیه السلام و بعد از آن، هَمِّشان و اهتمامشان حفظ تعالیم امام صادق بوده است، و تدوین آنها و دفاع از شبهات متوجّه بر آنها.
امروز نه فقط فقه و تفسیر و علوم شیعۀ اثناعشریّه از حضرت امام جعفر صادق
علیه السلام إشراب میگردد، بلکه فقه و تفسیر و علوم شیعۀ سَبعیَّه یعنی هفت امامیّه: إسمعیلیه با وجود وفور و کثرتشان از آن حضرت إشراب میگردد.
کتاب «دَعائم الإسلام» تألیف «قاضی نعمان تَمِیمی مَغْربی» نمونهای از آن فقه بر اساس روایات امام صادق علیه السلام است.
بنابر این مذهب جعفری مذهبی است مشترک میان طائفۀ حقّۀ محقّۀ شیعۀ اثناعشریّه و طائفۀ شیعۀ سبعیّۀ اسمعیلیّه که مدار مذهبشان را بر عدد هفت بنیان نهاده، و اسمعیل فرزند امام صادق را که در زمان حیات آن حضرت بدرود حیات گفت امام هفتم خود میدانند.
لهذا برای جدائی و تمایز میان این دو طائفه، علمای اعلام لفظ اثناعشریّه را به دنبال لفظ جعفریّه اضافه کردهاند و گفتهاند: شیعۀ جعفریّۀ اثناعشریّه.
منظور از اثناعشریّه افرادی هستند که به امامت دوازده تن از اهل بیت: مقرّ و معترف بوده، و آن را دین خود قرار دادهاند. شیعه در برابر این أئمه متواضع میباشد. آنان را صاحب ملکۀ عصمت میداند. و در حجیّت کلامشان عِدْل و عَدِیل قرآن کریم: کتاب وحی آسمانی میداند. و بنابر حدیث ثقلین همانند کتاب الله گفتارشان عصمت دارد. افعال و پندارشان عصمت دارد. از ایشان خطا سر نمیزند، زیرا جواز خطا ملازم سقوط حجیّت اقوال ایشان است. و طبق حدیث ثقلین که آنها را مقرون با کتاب ثابت ابدی غیر قابل خطا و غلط شمرده است، عصمت و أبدیّت در گفتار و کردارشان امری است لازم و غیر قابل شبهه.
زیرا در فرض جواز خطا و غلط و اشتباه برایشان، یا باید این خطا و غلط و اشتباه را هم در کتاب الهی جایز بدانیم، و در این صورت ملازم با فرض خطا و غلط در وحی خدا و أزلیّت و ابدیّت اوست، و این محال میباشد. و یا باید احتمال خطا را از امام سلب کنیم، و همانند کتاب الله وی را معصوم بدانیم، و در این صورت نتیجه، استقامت و عصمت و برقراری ایشان در جمیع مراحل حیات بدون اندک غلطی و یا مختصر اشتباهی اثبات میشود چه در امور تبلیغیّه و ارشادیّه و امارت و ریاست بر مسلمانان، و چه در امور شخصیّه و اجتماعیّه از معاملات، و ردّ و بدلها، و داد و ستدها، و امثال ذلک.
منبع : امام شناسی ج 18 ص 198 |